iran-emrooz.net | Sun, 08.04.2012, 16:44
کس چو «اینان» نکشد بر رخ اندیشه نقاب!
والد بمانعلی
جنبش بیداری ایرانیان از خواب گران چند قرنه بر بستر خودکامگی نظامهای سیاسی و کردارهای فردی داستانی اندوهبار است که گاه رشادتهای دلاوران و گاه خیزشهای اجتماعی از مظاهر آن بودهاند. در دوران حکمرانی بنی امیه و بنی عباس تا برچیدن خلافت بغداد بهدست فاتحان مغول، سلحشوران ایرانی جان بر سر پیکاری رویاروی، با جور حاکمان جبار نهادند و سزاست اگر بگوئیم که هستی این مُلک در حیطه کنونی جغرافیائی وامدار آنان است. اما در دوران معاصر که جبارانی نوعا خودی، سلطه خونبار خویش را بر ایرانزمین گسترانیدند، اندیشه ورزانی هم سر برآوردند که خلق و خو و باور و منش تودهها را نیز مددکار حاکمان خودسر در به بند کشیدن خلق در سردابههای قدرت فردی خویش دانستند. ناگزیر کوشش در رهانیدن جمهور مردم از تاریکی جهل را اصل و یا ملازم آرمانهای سیاسی خود قلمداد کردند. این رویکرد بهویژه در سالهای پیش از حدوث انقلاب مشروطه نمودهائی یافت. فریدون آدمیت تاریخ نگار صادق آن دوران از کسانی یاد میکند که کوشیدند زمینه تحولی عقلانی را فراهم آوردند و «... جان مملکت ایران را از حیله و پیله» بیدادگران نجات دهند [۱].
بخشی از تکاپوی روشنگرانه این کسان انتشار ترجمهها و رسالههائی بود، که چون بنیاد باورهای جزمی تودهها، یعنی پایگاه قدرت روحانیان را سست میکرد، شریعتمداران و دینیاران چوب تکفیر بر سر دست میگرفتند و دین باوران را به شوریدن علیه راویان آن اندیشههای نو وامیداشتند. سوزاندن نسخههای نخستین چاپ رساله "گفتار در روش راه بردن عقل" دکارت در سالهای دهه ۱۲۷۰ نمونهای از برشوراندن مؤمنان در استعانت به تداوم سیطره ایمانیان بر حیات فردی و احتماعی و سیاسی مردم بود. صاحبان این متون نیز در جستجوی گداری ایمن برای گذار از سیلابه تکفیر شارعان جهل به حجتهائی چون «تحصیل حکمت سبب شناسائی مقام الوهیت است» [۲] میآویختند و میگفتند، «حکمای عالیمقدار ... از این تألیفات مستغنی هستند»، وحتی برای نرم کردن این طایفه از آنان یاری هم میطلبیدند، که هرگاه «مضمون و مدعا را موافق رأی عالم آرای خویش نیابند، حک و اصلاح آن را در معانی الفاظ و کلام نمایند.» بههر رو جنبشهای مترقی فکری، زمینه ساز انقلاب مشروطه شد که باجانبازی دلیران و خروش آزادیخواهان، چندان تحولی که پذیرش عام داشت بهبار آورد. پس از انقلاب مشروطه تا انقلاب پنجاه و هفت هرگاه طبع فرمانروایان و پسند فرمانبران فرصتی میداد روشنگران، از جمله خود آدمیت، بر رواج جهل میتاختند و بر منادیان جهالت تشر میزدند که «هرچه بر ذهن آشفته» شان میگذرد را «بر قلم شلخته» شان «جاری میکنند.»
انقلاب استبداد ستیز سال ۱۳۵۷ که روحانیان زود تسمه اسلامی بر پشتش بستند و بهیغما بردند، اندک اندک رهآوردهای فکری انقلاب مشروطه که همانوقت هم با چیرگی استبدادی عرفی مهجور مانده بود را به یاری غوغائیانی برچیدند که با گنج بادآوردی اجیر کرده بودند که اینک بیت المال خود میانگاشتند. روحانیان که راز بقای سروری خویش را خوب میشناختند و طی دوران درازی شیوههای تداوم آنرا بهتجربه آموخته بودند، در زدودن اسباب خردورزی تردید نکردند و به یاری "بچه مسلمانهائی" که شگفتا نسیمی از تمدن عقلانی غرب بر آنان وزیده بود، ابواب تاریک اندیشی را باز گشودند و خلق را به دهلیزهای آن فرو افکندند. بستن دانشگاهها بهنام انقلاب فرهنگی سالهای آغازین نظام تازه، از جمله اقدام اینان بود که چنان پوستی از دارالعلمها برکندند که هیچ دباغی تا بدان روز از پیکر اندیشه برنکنده بود. طرفه آنکه روحانیان طعم قدرت چشیده، همین مخلصان را که پایههای قدرتشان را استوار ساخته بودند و اکنون بهجز فرمانبری چیزی از آنان نمیخواستند از اطراف خویش پراکندند. اینان هم بعضا با فخر اسلام شناسی به همان مؤسسات آموزشی معتبر یا بیمقداری بازگشتند که از آنجا بهرسالتی خود یافته یا فرمان گرفته آمده بودند. در میان این کسان از نادمان انجمن حجتیه و خادمان برخی بیوت گرفته تا روحانیان لباس برکنده یا ناکنده، نواندیشان دینی، مدرسان دانشگاهای امریکا، منقدان فیلم و جز اینها را از دستبند سبز و واژگان مکتبی باز میتوان شناخت. همینها هستند که رسانههای فارسی زبان بیگانه امروز بهخدمت میگیرند تا بهنیتی ناپیدا تفاسیرشان را بهخورد مردم دهند و زمینه ساز آینده کنند. اما بد اخترترین گلهای سر سبد انجمنهای اسلامی کسانی بودند که در استمرار خلافت روحانیان، نه به دستکاری و حصر اندیشه که به میدان عمل گام نهادند و با داغ و درفش به قتل و آزار نا اهلان کمر بستند، و در پایان کار، جان خویش را هم بهخواری بر سر آن نهادند [۳].
گروهی از اینان هم که در دستگاههای امنیتی نظام، سلطه روحانیان را میسر ساخته بودند، وقتی پا را از گلیم خویش درازتر کردند و سهم خواستند، یا هنگامی که دیگر نوبت به دژخیمانی از نسل نوخاسته رسیده بود، از غضب روحانیان حاکم جان بهدر بردند و ایمن از دسترس ِ حاکمان روحانی، در رسانههائی که بیگانگان بهراه انداخته بودند طنز پرداز شدند؛ به درازنویسیهای شبه علمی پرداختند؛ مانیفست مردمسالاری نوشتند؛ آسمان و ریسمان به هم بافتند؛ برای آزادی نسخه پیچیدند؛ از صدای بیگانگان سردرآوردند؛ چپ و راست جایزه گرفتند. دشوار بتوان گفت که مدعای این رخت عوض کردگان دغدغه حق و عدالت است یا دهن کجی به غبن دورماندگی از سفرههای چرب و نرم و دالانهای قدرت. اما روحانیانی که موقعیت خویش را تثبیت یافته میدیدند اینک به نوع دیگری از مبلغانی جهل گستر، نیاز داشتند که تصادفا همان درس خواندگان سهمیهای و القاب علمی برخود نهاده دانشگاههائی از آب درآمدند که پاکسازان نوع اول، بهستم، از دانشوری و دانشوران زدوده بودند.
کوشش این دسته اخیر، یا رسالتی که صنف روحانیان بر دوش ایشان نهادهاند، نهادینه کردن جهل و خرافات است. این از راه رسیدگان با اتکاء به متون و احادیث اصیل یا خودساخته مذهبی، راه را بر بُن کاوی امور برمیبندند، جزم اندیشی و باورهای کهنه را میپراکنند و نهال نازک اندیشه را در اذهان میخشکانند. چنین است که دریچه رسانههای داخلی را بر آنان گشودهاند تا دستشان را در گستردن ساز و کارهائی باز بگذارند که چیرگی روحانیان بر تمامی شئون زندگی را تضمین میکنند. پیدا کردن اینان دشوار نیست. یکی را از عنوان پر طمطراق ومضحک "متخصص مطالعات دکترینال امنیت بدون مرز" میتوان شناخت. دیگری را از لجام گسیختگی و زشتی گفتار، سخنانی که رویکرد علمی پیشکش، با اخلاق و عرف و ادب اجتماعی سنخیتی ندارند. و باز دیگری را که از لقب بهخود بسته دکتری جدا کردنی نیست و از فواید کرسی در سلامت تن میگوید؛ به نقل از مورخانی دروغ پرداز وصفی از دانش پزشکی صدر اسلام بهدست می دهد؛ مدعی است که "در باره طب و راز و رمزهای آن، سخن بسیار رفته و امروز به برکت نظام اسلامی جریان طب برآمده از فرهنگ اسلامی ...، قوت گرفته و در حال رشد و شکوفایی است." [۴]
گفتارهائی این چنینی را در میان زبان به مزدان، فراوان میتوان یافت و قلم را نشاید بیش از این بهسخافت روایات آنان آلود. از زمان سلطه روحانیان باری، درمان هر دردی را پسوند اسلامی بر نام دانشهای جدید برآمده از غرب دانستهاند و کس نداند که بستن چنین قیدی بر آنها کدام فضائلی را به ارمغان آرد. استدلالها هم همه علمی است: اقتصاد توحیدی روزهای نخست که درسخواندگان فرنگ سرزبانها انداختند؛ شیمی اسلامی خواص تشعشع مو؛ چسباندن پسوند دلخواه به علوم انسانی و تراوش ایمانی وزیر علوم اسلامی در جداسازی ردیف دختران از پسران در کلاسهای درس همه از این نمط اند.
فریدون آدمیت به نقل از صدر التواریخ گوید، «محمد شاه [قاجار] را به "کرامت و اخبار مغیبه" اعتقادی راسخ بود. و چنین اعتقادی را در حق وزیرش یا "مرشد و پیشوای خود" حاجی میرزا آقاسی، آن آخوند ایروانی داشت. "همیشه میفرمودند: این درد پای مرا حاجی نمیخواهد [که] خوب بشود از برای اینکه زحمت را در [این] دنیا بکشم، و در آخرت [به] بهشت بروم. اگر حاجی بخواهد خوب خواهد شد."» [۵]
چنین بود که در همان روزگار هم، گروهی «به علم غیر حقیقی ایراد میگرفتند که جهل محض و وهمیات صرفاند». به زعم عدهای، ناچار، حقیقت علوم اسلامی این دوره شاید بشریت را از کوره راه ضلالت به شاهراه هدایت باز آورد و نجاح و رستگاری بخشد و به لطف و مشیت الهی رونق بازار روحانیان نشکند. چنین پیداست که از طلوع مشروطیت تا هبوط در هاویه جهالت، چرخ هرزی را حلقه وار گرد دایره وهن گرداندهایم، گیریم بگویند که تاریخ تکرار نمیشود.
-----------------
۱. فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون (عصر سپهسالار)، چاپ اول، ۱۳۵۱، انتشارات خوارزمی، صفحه ۱۷.
۲. نقل قولهای گنجانده در «» همگی از آثار فریدون آدمیت است. نقل قولهای دیگر با " " نمودارند.
۳. سعید امامی سرشناس ترین و بدعاقبتترین آنها بود.
۴. آموزههای آقایان دکتر حسن عباسی، دکتر حسین روازاده و حاج آقا رحیم ازغندی، سه نمونه از این مبلغان را با جستجو بر روی اینترنت میتوان یافت.
۵. فریدون آدمیت، اندیشه ترقی، همان، پانویس صفجه ۲۷.