شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 11.08.2005, 20:32

بدترين اشتباه در تاريخ بشر


جرد داياموند / برگردان: علی‌محمد طباطبايی

جمعه ٢١ مرداد ١٣٨٤

    مقدمه‌ی مترجم:
    به تازگی كانال تلويزيونی Arte كه به دو زبان فرانسوی و آلمانی برنامه پخش می‌كند و تقريباً تمامی آنها به نوعی فرهنگی، هنری و تاريخی هستند ـ و اين كانالی است كه فاقد تبليغات تجاری می‌باشد ـ يك برنامه‌ی علمی در سه قسمت از جرد داياموند با عنوان «برخورد تمدن‌ها » پخش نمود كه موضوع آن حداقل برای روشنفكران ايرانی می‌توانست بسيار جالب توجه باشد ـ هرچند كه روشنفكران ما كمتر به اين گونه رويكردهای علمی به تاريخ جهان اهميت می‌دهند و بيشتر در بند فلسفه و احساسات رومانتيك گير افتاده‌اند. البته لازم به توضيح است كه عنوان اين سريال علمی تا حدودی با موضوع اصلی يا خط اصلی نظرات جرد داياموند ارتباطی نداشت بلكه مسئولين Arte احتمالاً اين عنوان را به خاطر جنبه‌ی تبليغی آن انتخاب كرده بودند. موضوع اصلی اين سريال علمی كه پيشتر در كتا‌ب‌ها و مقاله‌هايی از جرد داياموند منتشر شده بود به مسئله‌ی فقير و غنی در جهان می‌پردازد. وی اين پرسش را مطرح می‌كند كه چرا در تاريخ بشر بومی‌های استراليا يا سرخ پوستان آمريكا غرب و آسيا را مستعمره‌ی خود نساختند و عكس آن روی داد؟ علت اين تفاوت‌های عظيم در كجا است و چرا در تاريخ گذشته بشر اروپايی‌ها و آسيايی‌ها تاثير گذار بوده‌اند؟ وی پاسخ را در محيط زيست و توانايی‌های آن می‌بيند، رويكردی كه البته قديمی است، اما با اين تفاوت كه تحقيقات جرد داياموند از پشت ميز كارش انجام نگرفته بلكه وی تقريباً تمامی عمر خود را وقف بررسی پاسخ به سوال بالا از طريق مسافرت‌ها و بررسی‌های بسيار در نقاط مختلف جهان نموده است. وی همچنين برای پاسخ سوال مورد نظر به تمامی تحقيقات جديد در انواع رشته‌های علمی متوسل می‌شود و در مجموع از عهده‌ی طرح نظريه‌ی خود به خوبی بر می‌آيد.
    با اين حال ترجمه‌ی كه اينك ارائه می‌شود ربطی به نظريه‌ی معروف جرد داياموند نداشته و بنده سعی خواهم نمود كه در فرصت‌های بعدی نظريه‌ی جرد داياموند را در خصوص فقير و غنی عرضه كنم. مقاله‌ی حاضر از جرد داياموند به رازگشايی از افسانه‌ی « انقلاب كشاورزی » می‌پردازد كه حد اقل بيش از ٣ دهه است كه ديگر مطرح نمی‌باشد، هرچند كه ميان روشنفكران و كتاب خوان‌های ما، هنوز هم آغاز به شيوه‌ی توليد كشاورزی همان جايگاهی را دارد كه مثلاً زمانی (٥٠ سال پيش) گوردون چايلد مطرح می‌ساخت.
    داياموند توضيح می‌دهد كه چرا هر پيشرفتی خود باعث پس رفت ديگری می‌شود، و چگونه با افزايش توليد در واحد سطح (همان انقلاب كشاورزی معروف) انواع گرفتاری‌های مختلف، از انواع بيماری‌های مسری گرفته تا اختلاف طبقاتی ظهور كردند. هرچند وی مطلب خود را تا به آنجا پی نمی‌گيرد كه توضيح دهد، بدون چرخش به سوی شيوه‌ی كشاورزی (و البته بدون اختلاف طبقاتي) نه دولت و حكومتی وجود می‌داشت و نه از علم و تكنولوژی خبری بود و بشر نمی‌توانست از همان مرحله‌ی نخستين در تاريخ خود فراتر رود (و حتی می‌توان ادعا نمود كه در چنان صورتی بشر تاريخ هم نمی‌داشت). بدون تمركز چه نيازی به سلسه مراتب بود و چه احتياجی به خط و علم حساب و هندسه و فن معماری برای ساختن بناهای بزرگ؟
    به نظر من درسی كه می‌توان از اين يافته تقريباً جديد گرفت اين است كه به قول سر ارنست گمبريچ هر پيشرفتی خود باعث پس رفت ديگر می‌شود و اين گونه نيست كه « مدرن تر » معادل با « بهتر » باشد. مثلاً آزادی كامل هنرمند قرن ٢٠ برای خلق هر اثر به هر شكلی كه می‌خواهد سرانجام به آنجا كشيده شد كه بسياری گفتند (و درست هم گفتند) كه هنر مدت‌ها است كه به آخر كار خود رسيده است.
    نا گفته نماند كه جرد داياموند در حال حاضر استاد فيزيولوژی در دانشكده‌ی پزشكی در دانشگاه كاليفرنيا در لس آنجلس است. از وی كتاب‌ها و مقاله‌های بسياری منتشر شده كه يكی از آنها برنده جايزه‌ی پوليتزر شده است.


ما تغييرات اساسی در تصورات خودبينانه‌ای را كه سابق بر اين از انسان داشته‌ايم به علم مديون هستيم. علم نجوم بود كه به ما آموخت زمين ما مركز عالم نيست، بلكه فقط يكی از بيليون‌ها اجسام آسمانی می‌باشد. ما از علم زيست شناسی آموختيم كه خداوند ما انسان‌ها را به عنوان چيزی يگانه و منحصر نيافريده، بلكه ما همراه با ميليون‌ها گونه‌ی ديگر روی زمين تكام يافته‌ايم. و اكنون باستان شناسی در حال ويران كردن عقيده‌ی مقدس ديگری است: اين كه تاريخ بشر طی چندين ميليون سال گذشته حكايتی طولانی از پيشرفت و تكامل است. به ويژه كشفيات جديد در علم باستان شناسی نشان دادند كه گزينش شيوه‌ی توليد كشاورزی يا به عبارتی تعيين كننده ترين گام ما به سوی يك زندگی بهتر، از بسياری جهات يك فاجعه بوده است كه هنوز هم نتوانسته ايم از آن خلاصی يابيم. همراه با كشاروزی نابرابری‌های آشكار اجتماعی و جنسيتی، بيماری‌ها و استبداد هم سراغ ما آمدند، يا به سخن ديگر آنچه هستی بشر را دچار مصيبت و بدبختی نمود.
در نظر اول برای آمريكايی‌های امروزی شواهد بسيار بر عليه اين تفسير تجديد نظر طلبانه از تاريخ بشر سخن می‌گويد. مثلاً ما امروزه از هر جهت كه فكر كنيم نسبت به همنوعان خود در قرون ميانه از رفاه بيشتری برخورداريم، يعنی از كسانی كه به سهم خود نسبت به انسان‌های غارنشين و آنها نيز نسبت به ميمون‌ها حال و روز بهتری داشته‌اند. ما از فراوانی و تنوع مواد غذايی، و از بهترين ابزار‌ها و كالاهای مادی لذت می‌بريم و از طولانی ترين و سالم ترين زندگی‌ها در تاريخ بشر برخورداريم. اغلب ما انسان‌ها از خطر قحطی و حيوانات وحشی شكارگر در امان هستند. ما به كمك انرژی‌های فسيلی و ماشين‌های مكانيكی كارهای خود را انجام می‌دهيم و نه با زحمت و عرق ريختن. كدام ماشين ستيز امروزی حاضر است جای خود را با يك كشاورز از قرون ميانه يا با يك غارنشين يا يك ميمون عوض كند؟
ما انسان‌ها در بيشتر تاريخ گذشته‌ی خود با شكار و جمع آوری ميوه‌های جنگلی خود را تغذيه كرده ايم: ما حيوانات وحشی را شكار كرده و به دنبال يافتن گياهان وحشی قابل خوردن همه جا را زير و رو كرده ايم. اين همان شيوه‌ی زندگی است كه فيلسوف‌ها آن را به عنوان مبتذل، حيوانی و كوتاه به شمار می‌آورند. از آنجا كه برای انسان‌های اوليه امكان توليد مواد غذايی مقدور نبود و آنچه را برای خوردن به دست می‌آوردند نمی‌توانستند برای مدت طولانی ذخيره كنند، جهت جلوگيری از گرسنگی كشيدن و خطر مرگ به طور دائم در جستجوی غذا بودند. نجات ما انسان‌ها از يك چنين فلاكت و بدبختی تازه ١٠ هزار سال پيش بود كه به مرور عملی گشت. يعنی هنگامی كه در نفاط مختلف جهان انسان‌ها آغاز به اهلی كردن گياهان و حيوانات كردند. انقلاب كشاورزی تا به امروز همچنان گسترده تر شده و تمامی نقاط جهان را زير نفوذ خود گرفته است و فقط چند تايی از قبيله‌هايی كه از طريق شكار و جمع آوری خوراك زندگی خود را می‌گذرانند باقی مانده‌اند.
از چشم انداز نظريه‌ی مبتنی پيشرفت باوری كه من مطابق با آن بزرگ شده ام اين پرسش كه « چرا تقريباً تمامی اجداد شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك جنگلی شيوه‌ی توليد كشاورزی را برگزيده‌اند؟ » سوال به راستی احمقانه‌ای است. البته آنها (مطابق با اين نظريه) آن شيوه را انتخاب كردند زيرا كشاورزی شيوه‌ی نتيجه بخش و سودمندی برای به دست آوردن غذای بيشتر با كار كمتر بود. محصولات زراعی به ازاء واحد سطح در مقايسه با گياهان وحشی محصول بسيار بيشتری می‌دهند. گروهی از انسان‌های بومی را تجسم كنيم كه خسته از جستجوی ميوه‌ها و دانه‌های گياهی در طبيعت و تعقيب حيوانات شكاری به ناگهان و برای اولين بار به باغ پر از ميوه و مرتعی انباشته از گوسفند بر می‌خورند. به عقيده شما چند هزارم ثانيه زمان لازم است كه آنها به برتری كشاورزی پی برند؟
نظريه‌ی پيشرفت باوری گاهی تا به آنجا پيش می‌رود كه سرآغاز شكوفايی هنر طی چندين هزاره پيش را به شيوه‌ی توليد كشاورزی نسبت می‌دهد. يعنی چون محصولات زراعی را می‌توان انبار و ذخيره نمود و از آنجا كه زمان لازم برای برداشت محصول از يك باغ يا زمين زراعی نسبت به زمان لازم برای يافتن غذا در طبيعت بسيار كمتر است كشاورزی فرصت آزادی بيشتری برای ما به ارمغان می‌آورد، يعنی اوقات فراغتی كه اجداد شكار چی و جمع آوری كننده‌ی غذا در طبيعت هرگز از آن برخوردار نبودند. بنابراين اين كشاورزی بود كه ما را در ساختن عمارت‌های عظيمی چون معبد ژوپيتر و نوشتن قطعات موسيقی چون ب – مينور اثر باخ قادر ساخت.
در حالی كه به نظر می‌رسد دلايل ديدگاه مبتنی بر پيشرفت باوری كاملاً قانع كننده است، اما اثبات آن دلايل در هر حال دشوار می‌نمايد. چگونه می‌توان نشان داد كه زندگانی انسان‌هايی كه ١٠ هزار سال پيش وجود داشته‌اند پس از آن كه از شكار و جمع آوری خوراك در طبيعت دست كشيدند بهتر شده است؟ تا همين اواخر باستان شناسان مجبور بودند به آزمون‌های غير مستقيمی متوسل شوند كه البته نتايج آنها با كمال تعجب ديدگاه مبتنی بر پيشرفت باوری را مورد تاييد قرار نمی‌دادند. يك نمونه از آزمونی غير مستقيم اين گونه است: آيا حال و روز باقی مانده‌های انسان‌هايی كه زندگی خود را در همين زمانه‌ی خود ما از راه شكار و جمع آوری خوراك در طبيعت می‌گذرانند حقيقتاً از كشاروزان بدتر است؟ چندين گروه از به اصطلاح انسان‌های بدوی كه در سراسر جهان پراكنده‌اند ـ مانند بوشمن‌های كالاهاری ـ هنوز هم به همان شيوه‌های اجدادشان ادامه‌ی حيات می‌دهند. پس از بررسيهای اوليه روشن گرديد كه اين مردم نسبت به همسايه‌های خود كه به زراعت می‌پردازند زمان فراغت بيشتری دارند، بيش از حد كفايت می‌خوابند و كار سخت بدنی كمتری هم انجام می‌دهند. برای مثال ميانگين زمانی كه هر هفته به جمع آوری خوراك اختصاص داده می‌شد برای يك گروه از بوشمن‌ها ٩ تا ١٢ ساعت و برای صحرا نشين‌های Hadza در تانزانيا ١٤ ساعت يا كمتر بود. هنگامی كه از يك بوشمن پرسيده شد كه چرا او از قبيله‌های همسايه اش در انتخاب شيوه‌ی كشاورزی پيروی نمی‌كند اين پاسخ شنيده شد كه « وقتی اين همه ميوه‌های جنگلی برای چيدن در دنيا هست كشاورزی ديگر چه لزومی دارد ؟».
در حالی كه كشاورزان علاقمند به كشت محصولاتی مانند برنج و سيب زمينی هستند كه دارای مقدار فراوانی كربوهيدرات‌اند، اما تركيب گياهان و حيوانات وحشی در رژيم غذايی قبايل بازمانده شكارچی و جمع آوری كننده‌ی غذا دارای مواد پروتئينی بيشتری است و توازن بهتری از ساير مواد غذايی را نشان می‌دهد. در يك مطالعه‌ی تحقيقاتی ميانگين مصرف روزانه (طی يك ماه كه در آن غذا به وفور يافت می‌شد) دارای ٢١٤٠ كالری و ٩٣ گرم پروتئين بود، كه به نحو قابل توجهی از جيره‌ی زورانه‌ی قابل توصيه برای انسان‌های بالغ بيشتر است. تقريباً بعيد است كه يك بوشمن كه ٧٥ نوع يا بيشتر گياهان وحشی را به عنوان غذا مصرف می‌كند دچار قحطی و گرسنگی شود، در حالی كه مثلاً در دهه‌ی ١٨٤٠ صدهاهزار كشاورز ايرلندی و خانواده شان در اثر قحطی سيب زمينی تلف شدند.
به اين ترتيب حد اقل می‌توان ادعا نمود كه زندگانی آن باقی مانده‌های قبيله‌های شكارچی و جمع آوری كننده‌ی خوراك كه امروز وجود دارند مبتذل و حيوانی نيست، حتی با وجود آن كه كشاورزی آن قبيله‌ها را از هر جهت در تنگنا قرار داده است. اما جوامع امروزی شكارچی و جمع آوری كننده‌ی غذا كه با جوامع كشاروزی برای هزاران سال داد و ستد داشته‌اند چيزی در باره‌ی شرايط انسان در دوره‌ی قبل از انقلاب كشاورزی به ما نمی‌گويند. ديدگاه طرفدار پيشرفت باوری در باره‌ی گذشته‌ی بسيار دور انسان بر اين باور است كه: زندگانی انسان‌های بدوی هنگامی بهبود حاصل كرد كه از شيوه‌ی شكار و جمع آوری كردن خوراك در طبيعت به شيوه‌ی كشاورزی تغير مسير داد. باستان شناسان می‌توانند زمان اين تغيير مسير را به كمك تشخيص بقايای گياهان و حيوانات وحشی از گياهان و حيوانات اهلی در پس مانده‌های غدايی موجود در زباله‌های انسان‌های ماقبل تاريخ معين كنند.
چگونه می‌توان به سلامتی زباله سازان ماقبل تاريخ پی برد و به اين ترتيب به طور مستقيم ديدگاه معتقد به پيشرفت باوری را به آزمون گذارد؟ تازه در همين سال‌های اخير بود كه امكان پاسخ به اين سوال فراهم گرديد، يعنی تا حدودی از طريق تكنيك‌های كاملاً جديد رشته‌ای به نام آسيب شناسی ماقبل تاريخ يا paleopathology يا علم مطالعه‌ی نشانه‌های بيماری در بقايای انسان‌های بسيار قديمي.
در بعضی كاوش‌های بسيار موفقيت آميز، آسيب شناس ماقبل تاريخ تقريباً به اندازه‌ی همكاران امروزی خود در تحقيقاتشان مواد و داده‌های لازم برای مطالعه و بررسی به دست می‌آورد. برای مثال باستان شناس‌ها در صحراهای شيلی موميايی‌های به خوبی حفظ شده‌ای را يافتند كه شرايط سلامتی و پزشكی آنها در زمان مرگشان از طريق كالبد شناسی امكان پذير بود و جسدهای سرخ پوستانی كه از مرگ آنها مدت زمان زيادی می‌گذشت و در غارهای خشك در نوادا زندگی می‌كردند به حد كافی خوب باقی مانده بود كه بتوان آنها را برای يافتن كرم قلاب دار و ساير بيماری‌های انگلی مورد بررسی دقيق قرار داد.
به طور معمول اسكلت‌ها تنها بقايای موجود انسانی هستند كه برای مطالعه مناسب می‌باشند، اما همين استخوان‌های به ظاهر كم ارزش نيز تعداد حيرت انگيزی نتيجه گيری‌های علمی را ميسر می‌سازند. يك اسكلت در درجه‌ی اول جنسيت، وزن و سن نسبی خود را فاش می‌سازد. چنانچه اتفاقاً از يك نقطه اسكلت‌های بسياری به دست آيد می‌توان جدول مرگ و مير به دست آورد ـ يعنی چيزی شبيه به آنچه امروزه شركت‌های بيمه جهت به دست آوردن طول عمر قابل پيش بينی و خطر مرگ در هر سن فرضی از مشتری‌های خود تهيه می‌كنند. آسيب شناس‌های ماقبل تاريخ همچنين می‌توانند نرخ رشد جمعيت را به كمك مقايسه‌ی استخوان‌های انسان‌ها از سنين مختلف، بررسی وضعيت دندان‌ها برای تعين نقايص مينای دندان (علامت‌هايی كه معرف تغذيه بد كودكان هستند) و تشخيص اثرات باقی مانده بر روی استخوان‌ها به علت كم خونی، بيماری سل و ساير بيماری‌ها به دست آورند.
يك مثال ساده از آنچه آسيب شناسان ماقبل تاريخ توانسته‌اند از اسكلت‌ها به دست آورند تغييرات تاريخی در مورد قد انسان است. اسكلت‌های يافت شده از يونان و تركيه نشان می‌دهند كه ميانگين قد انسان‌های شكارچی ـ جمع آوی كننده‌ی خوراك در اواخر عصر يخ ٥ فوت و ٩ اينچ برای مرد‌ها و ٥ فوت و ٥ اينچ برای زنها بوده است. باگزينش شيوه‌ی توليد كشاورزی قد انسان‌ها كم تر شد و در حدود ٣٠٠٠ سال قبل از ميلاد برای مرد‌ها به پائين ترين حد يعنی ٥ فوت و ٣ اينچ و زنها ٥ فوت تمام نزول كرد. در عصر كلاسيك يونان قد انسان‌ها دوباره به كندی افزايش يافت، اما يونانی‌ها و ترك‌های امروزی هنوز هم به ميانگين قد اجداد دور خود نرسيده‌اند.
مثال‌های ديگری برای آسيب شناسی ماقبل تاريخ در حين كار، مطالعه‌ی اسكلت‌های سرخ پوستان از قبرستان‌هايی در دره‌های رودخانه‌های اوهايو و ايلينويز است، يعنی در منطقه‌ای با نام Dickson’s Mound كه نزديك به محل تلاقی رودخانه‌های سپون (Spoon) و ايلينويز واقع شده است. باستان شناسان در اين محل ٨٠٠ اسكلت را از زير خاك بيرون آوردند كه تصويری از تغييرات وضعيت سلامتی آن مردم را به هنگام ترك فرهنگ شكار ـ جمع آوری خوراك به سوی فرهنگ زراعت متمركز ذرت در ١١٥٠ پس از ميلاد ترسيم می‌كند. مطالعات انجام شده توسط جورج آرملاگوس و همكارانش كه در دانشگاه ماساچوست انجام گرديده نشان می‌دهد كه كشاورزان اوليه برای اين شيوه‌ی جديد امرا معاش خود بهای گزافی پراخته‌اند. در مقايسه با مردمی كه زندگی خود را از راه شكار و جمع آوری خوراك می‌گذراندند و قبل از آنها واقع شده بودند كشاورزان افزايشی نزديك به ٥٠ درصد در تخريب مينای دندان‌های خود نشان می‌دهند كه حكايت از سوء تغذيه‌ی آنها دارد و افزايشی در حدود ٤ برابر در بيماری كم خونی ناشی از كم بود آهن (كه آن را می‌توان در شرايط بد استخوانها مشاهده كرد كه اصطلاحاً به آن porotic hyperostosis می‌گويند) و هم چنين افزايش ٣ برابر در آسيب‌های استخوانی كه نشانه از بيماری‌های عفونی است و افزايش وخيم در حالت ستون مهره‌ها كه احتمالاً بازتابی است از مقدار زياد كار دشوار بدنی آنها.
آرملاگوس بر اين نظر است كه « متوسط عمر به هنگام تولد (اميد به زندگي) در جوامع پيشا كشاورزی ٢٦ سال بوده است، در حالی كه در جوامع پسا كشاورزی كاهش يافته به ١٩ سال نزول كرده است. به اين ترتيب اين رويدادها حكايت از تنش‌های موادغذايی و بيماری‌های عفونی دارند كه به طور جدی توانايی آنها را برای بقاء مورد تاثير منفی قرار داده‌اند ».
شواهد نشان دهنده‌ی اين واقعيت هستند كه سرخپوستان Dickson’s Mound همچون بسياری از مردم بدوی ديگر گزينش شيوه‌ی زراعت را نه به انتخاب آزاد خود بلكه از روی ناچاری و برای تغذيه‌ی تعداد همچنان در حال افزايش سكنه‌ی خود برگزيدند. مارك كوهن از دانشگاه ايالتی نيويورك در پلاتسبورگ و نويسنده‌ی كتابی سرنوشت ساز با همكاری آرملاگوس با عنوان « آسيب شناسی ماقبل تاريخ در منشاهای كشاورزی » می‌گويد: « به عقيده‌ی من اغلب شكارچی ـ جمع آوری كنندگان غذا هنگامی به شيوه‌ی كشاورزی روی آوردند كه ضرورت آنها را وادار به اين كار كرده بود و در چنين حالتی آنها كيفيت مواد غذايی را فدای كميت كردند. هنگامی كه من ١٠ سال پيش برای اولين بار اين استدلال را مطرح ساختم تعداد اندكی با من موافق بودند. اكنون اين نظريه به جنبه‌ی قابل ملاحظه ـ هرچند مناقشه برانگيز ـ از اين بحث تبديل شده است ».
حد اقل سه نوع استدلال برای توضيح يافته‌هايی كه معتقد است كشاورزی برای سلامتی انسان مضر بوده است وجود دارد. اول، جوامع شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك از يك رژيم غذايی متنوع برخوردار بودند، در حالی كه كشاورزان بيشتر مواد غذايی خود را از يكی يا يك چندتايی از محصولات نشاسته‌ای به دست می‌آورند. كشاورزان به كالری‌های ارزان تری به بهای تغذيه‌ی نامناسب تر رسيدند. (امروزه تقريباً سه گياه كه حاوی مقدار فراوان كربوهيدارت هستند ـ گندم، برنج و ذرت ـ سهم اصلی كالری‌هايی را كه نژاد بشر به مصرف می‌رساند فراهم می‌آورند، آنهم در حالی كه هركدام از آنها از جهت بعضی ويتامين‌ها و اسيدهای امينه‌ی بسيار ضروری برای حيات دچار كمبود هستند). دوم، به علت وابستگی كشاورزان به تعداد اندك محصولات زراعی، چنانچه يكی از آنها دچار مشكل شود كشاورزان در خطر قحطی و گرسنگی قرار می‌گيرند. و در نهايت آن كه اين واقعيت روشن بايد مورد توجه قرار گيرد كه كشاورزی انسان‌ها را به جمع شدن به دور يكديگر در جوامع پرجمعيت ترغيب نموده است، آن هم در حالی كه بسياری از اين جوامع در حال داد و ستد با همسايگان خود هستند كه نتيجه‌ی همه‌ی اين‌ها گسترش بيماری‌های انگلی و عفونی است. (بعضی از باستان شناس‌ها بر اين نظر‌اند كه جمعيت زياد بود كه باعث افزايش انواع بيماری‌های عفونی گرديد، اما اين همان استدلال مرغ يا تخم مرغ است، زيرا جمعيت زياد خود مشوق كشاورزی است و بالعكس).
هنگامی كه جمعيت در دسته‌های كوچكی كه مرتب محل اسكان خود را عوض می‌كنند در سطحی وسيع پراكنده باشد بيماری‌های مسری امكان افزايش چندانی ندارند. بيماری‌های سل و اسهال تا قبل از متداول شدن شيوه‌ی توليد كشاروزی اهميتی نداشتند و سرخك و طاعون خياركی نيز می‌بايست كه تا زمان ايجاد شهر‌های بزرگ منتظر بمانند.
علاوه بر سوء تغذيه، گرسنگی و بيماری‌های مسری كشاورزی در آوردن بلای ديگری بر سر انسان‌ها نقش مهمی ايفا نمود: اختلافات عميق طبقاتي. شكارچی ـ جمع آوری كنندگان خوراك ذخيره‌ی غذايی اندكی داشتند و يا اصلاً نداشتند، و همچنين فاقد منابع متمركز غذايی مانند باغ‌های ميوه و گله‌های دام بودند: آنها از حيوانات و گياهان وحشی كه روزانه به دست می‌آوردند زندگی خود را می‌گذراندند. فقط در جمعيت كشاورزان بود كه امكان داشت يك قشر ممتاز غير مولد و سلامت به زندگی خود ادامه دهد، قشری كه می‌توانست خود را در راس توده‌های گرفتار انواع بيماری‌ها قرار دهد. اسكلت‌های به دست آمده از مقبره‌های يونان باستان در مايسينه (Mycenae) در حدود ١٥٠٠ سال قبل از ميلاد نشان می‌دهند كه نزديكان پادشاه در مقايسه با انسان‌های معمولی دارای رژيم غذايی بهتری بودند، زيرا اسكلت‌های خانواده سلطنتی ٢ تا ٣ اينچ بلند تر بودند و دارای دندان‌های سالم تر (به طور متوسط آنها به جای ٦ حفره‌ی خالی افراد معمولی فقط يك دندان از دست داده بودند). در ميان موميايی‌های شيلی از دوره‌ی حدود ١٠٠٠ پس از ميلاد قشر ممتاز جامعه نه فقط توسط زيورآلات و سنجاق مو‌های طلايی از ديگران متمايز می‌شدند كه همچنين توسط نرخ كمتر ٤ برابری در آسيب‌های اسنخوانی كه در اثر بيماری‌های مختلف بوجود می‌آيد.
اختلاف‌های مشابه در تغذيه و سلامتی امروزه در سطح جهانی همچنان باقی مانده است. برای مردم از كشور‌های ثروتمند مانند ايالات متحده اين به نظر مضحك می‌آيد كه قابليت‌های شكارگری و جمع آوری خوراك مورد ستايش قرار گيرند. ليكن آمريكايی‌ها خود يك قشر ممتاز هستند كه به نفت و مواد معدنی وابسته‌اند، يعنی آن چيزهايی كه اكثراً بايد از كشورهايی وارد شود كه دارای وضعيت بد سلامتی و تغذيه هستند. اگر كسی می‌توانست انتخابی ميان يك كشاورز در اتيوپی و يك بوشمن كه از راه شكار و جمع آوری خوراك در كالاهاری زندگی خود را می‌گذراند انجام دهد، به عقيده‌ی شما مايل بود كه جای كدام يك از آنها باشد؟
احتمالاً كشاورزی عدم تساوی ميان جنس‌ها را نيز ترغيب نموده است. زنان كشاورز كه از همراه بردن كودكان خود طی زندگی به شيوه‌ی ايل نشينی اكنون ديگر آزاد شده بودند و زير فشار ايجاد نيروی كار بيشتر برای آماده كردن زمين برای كشت قرار داشتند، در مقايسه با زنان شكارچی و جمع آوری كننده‌ی خوراك به دفعات بيشتر باردار می‌شدند ـ يعنی آنچه احتمال تلف شدن آنها را افزايش می‌داد. برای مثال در ميان موميايی‌های يافت شده از صحراهای شيلی، تعداد زنهايی كه از آسيب‌های استخوانی به علت بيماری‌های عفونی در رنج بودند بيشتر بود.
زنان در جوامع كشاورزی گاهی به جای حيوانات باركش به كار گرفته می‌شدند. در جوامع زراعی گينه‌ی نو، من شخصاً زنانی را ديده ام كه در زير بار سبزيجات و هيزمی كه حمل می‌كردند به سختی راه می‌رفتند در حالی كه مردان همراه آنها دستانشان خالی بود. يك بار در يك سفر علمی برای مطالعه‌ی پرندگان، من به بعضی از افراد بومی پيشنهاد كردم كه در مقابل دريافت پول، آذوقه‌ی ما را از باند موقت هواپيما به اردوی كوهستانی حمل كنند. سنگين ترين آنها يك كيسه‌ی برنج به وزن ١١٠ پوند بود كه من آن را به يك ميله محكم بسته بودم و به گروهی متشكل از ٤ مرد حمل آن بر روی شانه‌هايشان را واگذار نمودم. هنگامی كه من بالاخره به آنها رسيدم، با تعجب مشاهده كردم كه مردها مشغول حمل بارهای سبك تر بودند، در حالی كه يك زن كوچك اندام كه وزنش از آن كيسه كمتر بود در زير بار آن خم شده بود و آن وزنه‌ی سنگين را به كمك طنابی كه به دور آن بسته و محكم گرفته بود بر دوش می‌كشيد.
در باره‌ی اين ادعا كه كشاورزی با فراهم آوردن وقت فراغت برای انسان‌ها باعث شكوفايی هنر گرديده، لازم به اشاره است كه شكارچی ـ جمع آوری كنندگان خوراك در زمانه‌ی ما حد اقل همانقدر وقت فراغت دارند كه زارعان دارند. كل تاكيد بر وقت آزاد به عنوان عامل تعين كننده به نظر من به مسير غلط می‌رود. گوريل‌ها به اندازه‌ی كافی وقت آزاد داشته‌اند كه معبد ژوپيتر خود را ـ البته اگر چنين چيزی در نظر می‌داشتند ـ بسازند. در حالی كه پيشرفت‌های فنی دوره‌ی پساكشاورزی امكان ايجاد شكل‌های جديد هنر را مقدور ساخت و حفظ و نگهداری هنر را ساده تر كرد، اما نقاشی‌ها و تنديس‌های عظيم توسط اقوام شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی غذا از ١٥٠٠٠ سال پيش به اين سو به وجود آمده و هنوز هم در اين قرن اخير در ميان شكارچی‌ها و جمع آوری كننده‌های زمانه ما مانند اسكيموها و سرخ پوستان شمالی غربی اقيانوس آرام به وجود می‌آيند.
بنابراين با ظهور كشاورزی يك قشر ممتاز از وضعيت رفاهی بهتری برخوردار شد، اما اغلب مردم ديگر دچار زندگی بدتری شدند. به جای پذيرش غير نقادانه‌ی نظريه‌ی مبتنی بر پيشرفت باوری كه می‌گويد ما انسان‌ها كشاورزی را از اين جهت انتخاب كرديم زيرا برايمان بهتر بود، بايد اين پرسش را مطرح كنيم كه چگونه علی رغم دشواری‌ها و خطرات اين شيوه به دام آن گرفتار آمديم.
يك پاسخ را در اين ضرب المثل كوتاه می‌توان يافت: « محدوده‌ی حق را قدرت است كه تعين می‌كند ». كشاورزی می‌توانست آذوقه‌ی انسان‌های بسيار بيشتری را نسبت به شيوه‌ی شكار و جمع آوری خوراك فراهم كند، هرچند كه البته همراه با كيفيت نازل تر زندگي. تمركز جمعيت شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك به ندرت به يك نفر به ازاء ده مايل مربع می‌رسد، در حالی كه در مورد كشاورزان به طور متوسط ١٠٠ بار بيشتر است. تا اندازه‌ای علت آن اين است كه زمينی كه تماماً با محصول قابل خوراك كشت شده است اين امكان را فراهم می‌آورد كه انسان‌های بيشتری ـ در مقايسه با جنگلی با گياهان قابل خوراك كه به صورت پراكنده قرار دارند ـ به خوراك دسترسی يابند. تا اندازه‌ای نيز علت اين است كه ايل نشين‌های تشكيل شده از شكارچی ـ جمع آوری كنندگان خوراك مجبور بودند كه فاصله ميان سن بچه‌های خود را به توسط نوزاد كشی و ساير شيوه‌های ممكن به ٤ سال محدود كنند، زيرا يك مادر بايد كودك تازه راه افتاده اش را تا زمانی كه به حد كافی بزرگ شده است كه بتواند پا به پای ديگران راه برود، خود به تنهايی حمل كند. اما از آنجا كه زنان كشاورز چنين مسئوليتی ندارند آنها می‌توانند هر دو سال يك بار بچه دار شوند.
با افزايش آهسته‌ی تراكم جمعيت جوامع شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك در پايان عصر يخ، گروه‌های انسانی می‌بايست ميان تهيه‌ی غذا برای انسان‌های بيشتر به كمك انتخاب اولين گام‌ها به سوی شيوه‌ی توليد كشاورزی و يا يافتن راه‌های جديدی برای محدود كردن جمعيت يكی را انتخاب كنند. بعضی از گروه‌ها راه اول را انتخاب كردند و قادر نبودند مصيبت‌هايی را كه همراه با كشاروزی می‌آيد پيش بينی كنند و فريب فراوانی زودگذری را خوردند كه تا زمانی از آنها بهره مند می‌شدند كه بالاخره رشد جمعيت از افزايش توليد پيشی گيرد. چنين گروه‌هايی كه دچار افزايش جمعيت می‌شدند يا آن ناحيه را ترك می‌كردند، و يا به كشتار گروه‌هايی كه ترجيح داده بودند همواره از طريق شكار و جمع آوری خوراك زندگی خود را بگذرانند می‌پرداختند، زيرا ١٠٠ نفر كشاورزی كه دچار سوء تغذيه بودند هنوز هم می‌توانستند بهتر از يك شكارچی سالم به نبرد بپردازند. اين گونه نبود كه شكارچی ـ جمع آوری كننده‌های خوراك شيوه‌ی زندگی خود را ترك كنند، بلكه آنهايی كه به اندازه‌ی كافی خردمند بودند كه آن شيوه را كنار نگذارند، به زور از تمامی ناحيه‌ها بيرون انداخته می‌شدند، مگر نقاطی كه كشاورزان علاقه‌ای به حفظ آنها نداشتند.
در اينجا به خاطر آوردن اين گلايه هميشگی آموزنده است كه می‌گويد باستان شناسی يك كالای تجملی است كه خود را با گذشته‌ی دور انسان‌ها مشغول می‌كند و برای زمان حال هيچ درسی ندارد. باستان شناس‌هايی كه ظهور كشاورزی را مطالعه می‌كنند مرحله‌ی تعين كننده‌ای را بازسازی كرده‌اند كه در آن ما بدترين اشتباه تاريخ خود را مرتكب شده ايم. ما انسان‌ها كه مجبور به انتخاب ميان جمعيت اندك يا تلاش برای افزايش توليد غذا بوديم، مورد آخری را برگزيديم و سرانجام كارمان به گرسنگی، جنگ و استبداد كشيده شد. اما اين گروه‌های شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك بودند كه موفقيت آميز ترين و با دوام ترين شيوه‌ی زندگی در تاريخ بشر را به كار گرفتند. بر خلاف آنها ما هنوز هم با مخمصه‌ای دست و پنجه نرم می‌كنيم كه كشاورزی ما را به درون آن هل داده است و روشن نيست كه هرگز بتوانيم از آن خلاصی يابيم.
فرض كنيم كه يك باستان شناس از سياره‌ی ديگر به ديدار سياره‌ی ما بيايد و سعی كند كه تاريخ بشر را برای همكاران فضا نورد خود توضيح دهد. او می‌تواند نتايج كاوش‌هايش را به توسط يك ساعت ٢٤ رقمی به تصوير بكشد كه در آن هر ساعت معادل با يك صد هزار سال گذشته‌ی بشر است. اگر تاريخ نژاد بشر در نيمه شب آغاز شده باشد، ما اكنون در پايان تقريباً اولين روز خود هستيم. ما به عنوان شكارچی ـ جمع آوری كننده‌ی خوراك برای مدت تقريباً تمامی روز به زندگی پرداخته ايم، يعنی از نيمه شب و از ميان سپيده‌ی صبح تا ظهر و غروب خورشيد. در نهايت در ساعت ١١ و ٤٥ دقيقه (شب) ما شيوه‌ی كشاورزی را برگزيده ايم. هنگامی كه نيمه شب دوم فرارسد، آيا مصيبت و فلاكت كشاورزان قحطی زده به مرور تا آنجا گسترش خواهد يافت كه تمامی نسل بشر را در خود فرو برد؟ يا شايد ما به طريقی به آن نعمت‌ها و موهبت‌های فريبنده خواهيم رسيد كه وجود آنها را در پشت ظاهر درخشان شيوه‌ی توليد كشاورزی تصور می‌كنيم كه تا اينجا از چنگ ما گريخته است؟

------------
1: The Worst Mistake in the History of the Human Race by Jared Diamond.
http://www.awok.org/Essays/DiamondWorstMistake






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024