iran-emrooz.net | Wed, 10.08.2005, 21:21
سرمایه داری به کجا میرود؟ (بخش١)
روزنامه فیگارو / ترجمه ویدا فرهودی
|
مارکس، این اندیشمند و نظریه پرداز بزرگ، روند اجتناب ناپذیر پیشرفت به سوی جهانی شدن را از همان زمان، پیش بینی کرده بود.
به تازگی کتابی زیر عنوان "کارل مارکس یا روح جهان"(١) به قلم "ژاک آتالی"(٢) در فرانسه منتشر شده است. در این اثر نویسنده به ترسیم دوبارهی یکی از " زیر بناها"ی اندیشهی مدرن یعنی تولد سرمایه داری و سپس سوسیالیسم میپردازد. نویسنده - مشاور پیشین "فرانسوا میتران"(٣) – بر این باور است که " تاثیر هیچ انسانی بر جهان، به اندازهی تاثیر کارل مارکس بر قرن بیستم نبوده است." از سوی دیگر "آلن مـَنک"(٤) اقتصاد دان و جستار نویس معاصر فرانسوی عقیدههای دیگری دارد. او نویسندهی کتابی است در زمینهی جهان آینده تحت عنوان"جهانی که در راه است"(٥). روزنامه فیگارو مناظره ای در بارهی درستی و اعتبار اندیشهی مارکس، در زمان حاضر و آینده، میان این دو صاحب نظر ترتیب داده که میخوانید:
پرسش: دلیل توجه شما به مارکس، در موقعیت کنونی چیست؟
ژاک آتالی: در واقع باید بگویم که من هرگز مطالعهی او را کنار نگذاشته ام. هر قدر، به مرور زمان و بیش از پیش، وارد عصر جهانی شدنی میشویم که چنین مخاطره آمیزو افسار گسیخته ، با خشونتی فرداگرایانه و وحشی همراه است، اندیشهی او اعتبار بیشتری مییابد هرچند، مدتی به واسطهی حکومتهای استبدادی ای که تحت لوای نامش ایجاد کرده بودند، به سایه رانده شده بود. در برابر چالشهای جدید، برای ایفای نقش موثر در حرکت جهان، باید سعی درآمیختن اندیشه و عمل داشت- کاری که مارکس ، در دوران خودش، انجام داد.- اندیشه بدون عمل به معنای تسلیم بر سستی و پستی یا دلخوشی به باز خوانی اورادی چند است. عمل بدون اندیشه نیز به منزلهی تبدیل شدن به عروسک خیمه شب بازی در دست کسی است که پیش از ما اندیشیده است. دلیل توجه من به مارکس، در وهلهی نخست، این است که او نمونه ای از تسلط موفقیت آمیز براین دوگانگی را ارائه میکند. برای فهم قرن نوزدهم، شناختن زندگی او لازم است. شناختن آثارش نیز امکان تحلیل وحشیگریها وخشونتهای قرن بیستم و درک وعدهها وامیدواریها برای قرن بیست و یکم را به ما میدهد.
آلن مـَنک: بازی روشنفکرانه با مارکس، مرا هم مجذوب کرده است. شرح حالی که شما در کتاب "کارل مارکس یا روح جهان"ارائه میکنید، نشانگراستعداد تان در شیفتگی در رابطه با خصوصی ترین تناقض گوییهای مارکس است. شما در این نوشته، ذکاوت بسیاری در زمینهی [چشم پوشی] بر ناهمخوانیها و ضعفهای نویسنده ی"کاپیتال"(٦) از خود نشان میدهید. او، در نوشتهی شما، اغلب، به شکل خورده بورژوایی نمایانده شده که دلمشغولیهایش مسائل عادی مالی و نگرانیهای معمول عصر ویکتوریایی است. اما، فراموش نکنید که شخص مورد نظر، کسی است که یکی ازبلند پروازانه ترین نظریههای دوران خویش را با اندیشیدنی پر هزینه برای آیندهی جهان مطرح و دنبال کرده است. نکتهی روشنگر در این شرح حال، فاصله ای است که میان خواستههای روشنفکرانهی مارکس و روزمرگی مبتذل زندگی اوبه چشم میخورد. در مقایسه میبینیم که "کینز"(٧) کمتر به جهان اندیشیده اما یک چهرهی شاخص بورژوازی آزاد است. دومین حاصل راز گشایی کتاب "کارل مارکس یا روح جهان" ، جدل میان یک زندگی معمولی و یک بلند پروازی "پرومته وار"(٨) است. مارکس فرد بسیار فقیری بود و و در رویارویی با جهان دچار خود بزرگ بینی. زندگی کارل مارکس آمد شدی مداوم میان "پرومته" و طلبکاران بود. ژاک آتالی به وجه مشترک مارکس و مسیح توجه دارد یعنی به نفرت از پول. اجازه دهید در این مورد به مسئلهی خنده آوری اشاره کنم: از چهار یهودی انقلابی که عبارتند از مسیح،"اسپینوزا"(٩)،مارکس و "فروید"(١٠)، سه تایشان " نخبه گرا "(elitist) (١١) هستند. تنهامسیح نه نخبه گرا است، نه اهل تحقیر کردن و هم او است که موفقیت بیشتری به دست آورده!
ژاک آتالی: مارکس به واسطهی داشتن زبانی تند ونیشدار، ممکن است تحقیر کننده جلوه کند. ضعف او در این است که هرگز نمیتواند جلوی زبانش را بگیرد. هنگامی که برادرزنش به وزارت کشور منصوب میشود، به رغم مخاطراتی که این انتصاب میتوانسته برای مارکس در پی داشته باشد، او به تندی میگوید:" میبینی،بارها به تو نگفته بودم که او حماقت و خرفتی کافی برای وزیر شدن را دارد؟!"
مارکس به رغم تفرعن وگزندگی زبان، همواره نسبت به طبیعت بشری خوشبین است. آری، نویسندهی :مانیفست حزب کمونیست" انسان را باور دارد. به عقیدهی او، انسان لیاقت آن را دارد که به سرنوشتش پرداخته شود.
پرسش: آیا پیش بینیهای مارکس امروزه و رویارو با جهانی شدن، همچنان معتبر هستند؟
ژاک آتالی: بله، آنها اعتبار خود را حفظ کرده اند. مارکس به ویژگیهای آزاد کنندهی سرمایه داری، در مقایسه با شکلهای پیشین سازمان مندی جوامع، به خصوص سیستم فئودال توجه دارد واز شهر به منزلهی وسیلهی رهایی از"زندگی احمفانهی روستایی" سخن میگوید. او نخستین کسی است که مبارزات طبقاتی رابه عنوان موتور محرکهی تاریخ بازشناخته ، به نقش تاریخی مزدبگیران و نقش پیشرو روشنفکران توجه میکند. مارکس، مفسری پیشگو است که پیش بینیهای پیامبر گونه اش هر روز به اثبات میرسند. بنا بر پیش بینیهایش، پیشرفت اجتناب ناپذیر سرمایه داری به یک فرایند جهانی شدن میانجامد و همزمان به سوی تمرکزهایی در شاخههایی چون بانکها، بیمه و اتوموبیل پیش میرود که اگرحتماً به صورت انحصار یکه دار(monopole) نباشند لا اقل چند ملیتی (oligopole) و پرشمارخواهند بود. دیگر پیش بینی او "از خود بیگانگی" در اثر کار و مصرف است که آن را "بتواره پرستی(١٢) کالا" مینامد. او معتقد است که پیاده شدن سوسیالیسم در یک کشورِ تنها، به ویژه در روسیه و به طور وسیع تر در هر جامعهی مصرفی، ناممکن است. به باور او سوسیالیسم جهانی بوده و در پی ِ سرمایداری خواهد آمد. همچنین آن چه مارکس زیر عنوان"بینوایی مطلق"(١٣) مطرح کرده، هر چند هنوز از نظر علمی، بحث انگیزاست اما با واقعیت تطبیق میکند: با این واقعیت که بر شمارافراد فقیر جهان ، روز به روز افزوده میشود. در مقابل، پیش بینی او در زمینهی افزایش وجدان انقلابی نزد طبقهی کارگر، مسلم و واضح است و تردیدی بر نمیانگیزد. مارکس اما به شکل گیری مدیران، به عنوان بخش سوم جامعه، چنان که باید و شاید نپرداخته گرچه ، بنا برشواهد گوناگون ، باید به این مسئله اندیشیده باشد. نظام اندیشهی مارکس بیشتر به کل جهان نظر دارد تا دگرگونیهای انفرادی تک تک کشورها. از این منظر، اندیشهی او به گونه ای چشمگیر، روز آمد است. شاید این گفته خنده داربه نظر آید اما میتوان گفت که روند پایان گرفتن نظام شوروی، همراه با جهانی شدن، مارکس را مبدل به بزرگترین اندیشمند قرن جدید کرده است.
آلن مـَنک: بدون تردید، در زمینهی نگرش به سرمایه داری در دوران ما، مارکس اندیشمندی بی بدیل و پیش آهنگ است. گرچه ممکن است برخی از پیش بینیهایش مخدوش به نظر آیند: مثلاً تحرک طبقات به گونه ای که تصور کرده بود، واقعیت ندارد اما باید به فوریت اضافه کرد که وجود طبقات اجتماعی همچنان تداوم دارد. به بیان دیگر، یکی ازدیدگاههای اصلی او، همچنان در جوامع پس از صنعتی شدن، واقعی و قابل اثبات است.
بازنگری دوبارهی مارکس باعث میشود که به مطالعهی دوبارهی طبقات بپردازیم : عادتی که شاید برای مدتی، کنار گذاشته بودیم. در سایه ماندن دیدگاهی که طبقهی متوسط را در برگیرندهی تمام جامعه میدانست،اکنون تنها میتواند به شناخت مجدد طبقات اجتماعی بینجامد. اگر مارکس را اندیشمند بی بدیل و پیش آهنگ عصرمان تلقی میکنیم، به این سبب است که او برای نخستین بار بر تحرک ذاتی سرمایداری انگشت میگذارد.
ژاک آتالی: تحرکی که در آن ارجاع به رستگاری طلبی واضح است. اتفاقی نیست اگر در قرن نوزدهم، در زمان ظهور "اثبات گرایی"(١٤)، تنها دین نوین عبارت است از یک "غایت شناسی"(١٥) مبنی بر امید به رویدادی رهایی بخش!
پرسش: منظورتان از رویداد رهای بخش چیست؟
ژاک آتالی: در جامعهی سرمایداری مورد نظر مارکس، تشدید رنجهای تحمیل شده بر طبقهی کارگر و واژگونی تدریجی تمامی بورژواها تا حد تحلیل در طبقهی کارگر، جامعهی انسانی را به گونه ای متناقض به یک"آخرالزمان "(١٦)نزدیک میکند و مارکس با مطرح کردن آن به عنوان زمان ظهور سوسیالیسم ،به ترسیم آینده ای نامشخص کشیده میشود. البته در تصورمارکس آرمان گر جامعهی سوسیالیستی، جامعه ای است بر مبنای برادری که در آن هر فرد سعادت خود را در سعادت دیگری میبیند و پرستش کالا در آن، دیگر مفهومی ندارد.
آلن مـَنک: جامعهی قدیسین مذهب کاتولیک است!
ژاک آتالی: بله...این توازی شگفت آور است. مارکس سوسیالیسم را با صفاتی ماورایی و دارای ابدیتی ذاتی متصور میشود. اما، به عنوان بنیانگذار انترناسیونال سوسیالیستی، خود را در مبارزه ونبردی سیاسی میافکند؛ او در مدتی کوتاه به برتری روشنفکرانهی غالبی دست مییابد که موجب میشود او را به دامن زدن به تشکیل کمون پاریس (١٧) در سال ١٨٧٠ متهم کنند. در واقع باید گفت که مارکس در آغاز از مخالفان کمون پاریس به شمار میآمد گر چه در آینده مبدل به بهترین تحلیلگر آن شد. مارکس را، از بسیاری جوانب، میتوان یک بورژوای لیبرال تلقی کرد؛ او طرفدار کسب قدرت به واسطهی انتخابات است، از دموکراسی طرفداری میکند و بسیاری از مواضعش، با آن چه امروزه برچسب "مارکسیسم" را بر پیشانی دارد، مغایرند. آقای " آلن مـَنک"، در زمینهی تاکید بر مبارزهی طبقاتی و ظهور مجدد آن به شکل اپوزیسیونی بسیار جدا از سرمایه و کار، حق با شما است. سرمایه با چیرگی این تجرید، بیشترین سهم از ثروت را به خود اختصاص داده و مطالبات جامعه را به انحصار خود درآورده است. امروزه، دقیقاً شرایط به این گونه اند.
پرسش: شما در بیوگرافی تان بر جنبهی آزادی بخش سرمایه داری و جذبه ای که "قدرت کالا" برای مارکس دارد، تاکید میکنید...
ژاک آتالی: کارل مارکس در این مورد کوچک ترین تردیدی ندارد. به باور او توانایی برپایی دموکراسی در دست سرمایه داری است. در این زمینه، نظرم به ویژه بر سخنرانی او در بروکسل، در ژانویهی ١٨٤٨ است، درست قبل از "بهار خلقها" که در آن بر علیه هر نوع حمایت از تولیدات داخلی و به جانبداری از تجارت آزاد، اعلام موضع کرد. و البته، پشتیبانی اش از پویا شدن سرمایه داری به این دلیل است که به باور او، این پویایی وسیله ای است برای شدت بخشیدن به مبارزهی طبقات ستمدیده و بیداری وجدان آزادیخواه طبقهی کارگر. فکر میکنم که مارکس در این زمینه کاملاً اشتباه کرده است. این بیداری وجدان وجود خارجی ندارد. این فرد گرایی است که از درون مبارزات جمعی سر بر میآورد. باید از خود پرسید که آیا یاس و دلسردی طبقات اجتماعی تحت سلطه –یعنی نیروی کار- نمیتواند به جای حرکت به سوی بیداری وجدان، به سمت تشدید فرد گرایی، خود خواهی، خودشیفتگی، زوال همبستگی و در نهایت عدم کفایت در ایجاد یک حرکت اجتماعی برای واژگونی نیروی سرمایه پیش برود؟ ( سرمایه ای که امروزه همان "بازار" است ).
آلن مـَنک: اگر بخواهیم کلمات مارکس را بکار ببریم، میتوانیم بگوییم که در کشورهای جهان سوم که تحت یورش انقلاب سرمایه داری قرارگرفته اند، وجود طبقات همراه است با نبود منطق دیالکتیک و وجدان طبقاتی. پس چرا دراین مناطق کره زمین که مراکز" تراکم توده ای " (آن هم به شکل فیلمی با دور سریع) بوده اند، مراحل طی شده در جوامع غربی تکرار نمیشود؟ چرا در این سرزمینها، شاهد ظهور سندیکاهای قوی یا نطفههای سوسیال دموکراسی برای رویارویی با قدرت، نیستیم؟ دیالکتیکی که به منزلهی پاسخی هوشیارانه به فشار طبقات اجتماعی به وسیلهی شکل گیری سندیکاهای اصلاح طلب تلقی میشد، فقط مبدل به گونه ای از تقسیم ثروت شده است. چرا در برزیل، هند یا چین، چنین روند دیالکتیکی ای را نمیبینیم؟
پرسش: خوب! دقیقاً به نظر شما، دلیلش چیست؟
آلن مـَنک: من صورت مسئله را به این شکل مطرح میکنم: آیا امکان ندارد( بدون آن که متوجه شده باشیم) دیالکتیک طبقاتی ، در اصل، مختص غربیها باشد؟ ببینید در برزیل هر چند یک سندیکالیست به عنوان رئیس حمهوربرگزیده شده، اما ذره ای زیر بنای سوسیال دموکراسی نهاده نشده است. یعنی به رغم اتفاق اکثریت آرا در انتخاب شخصی از جناح چپ، هیچ گونه دیالکتیک طبقاتی به وجود نیامده است. بنابر این برزیلیها نیز مانند هندیها و چینیها شاهد رشدی سریع هستند بی آن که در شناخت سوسیال دموکراسی پیشرفت قابل توجهی کرده باشند.
ژاک آتالی: به همین دلیل است که در این کشورها، شتاب گرفتن ماشین سرمایه داری نمیتواند به هیچ روی شرایط واژگونی سرمایه را مهیا سازد. مارکس "جهانی" میاندیشد. افزون براین ،او بر ضرورت وجود یک تشکیلات جهانی دموکراتیک در بازار، برای رویارویی با سرمایه تاکید میکند: یک انترناسیونال سوسیالیستی که قادربه گردآوری تمام نیروی کار باشد. به باور او این انترناسیونال سوسیالیستی روزی شکل خواهد گرفت که پایههای یک حکومت جهانی و یک مبارزه اجتماعی جهانی حاصل از قدرت گیری جهانی بورژوازی، ریخته شوند. رسیدن به چنین شرایطی بس دشوارو بعید مینماید. احزاب جهانی وجود خارجی ندارند. حتا یک حزب اروپایی هم به چشم نمیخورد! بی تردید رسیدن به چنین تحولی لااقل دو سه قرن وقت لازم دارد و زودتر از آن ممکن نیست.
ادامه دارد
-------------------
1-Karl Marx ou l’esprit du monde (Fayard)
2-Jacques Attali (1943- ) اقتصاد دان ، پژوهشگر و نویسنده معاصر فرانسوی
3-François Mitterrand(1916-1996) رئیس جمهور اسبق فرانسه
4-Alain Minc(1949- ) اقتصاد دان ، پژوهشگر و نویسنده معاصر فرانسوی
5-Ce monde qui vient(Grasset, 2004)
6- که جلد نخست آن در 1867 به وسیلهی خود مارکس، جلدهای 2 و3 به وسیلهی انگلس در 1885 و 1894 و جلد چهارم به وسیلهی کوتسکی در 1905 انتشار یافتCapital
7-John Maynard Keynes(1883-1946)
8-بنا براسطورههای یونان ،الهه ای که آتش آگاهیها را به زمین آورد و اانسان را وارد عصر تمدن کرد.Prométhée
9-Baruch Spinoza(1632-1677)
10-Sigmund Freud(1856-1939)
11- یا سرآمد باور. منظور نظامی است که نخبه گان را بر بقیه ارجح میداند.
12-Fétichisme de la marchandise
13-Paupérisation absolue
14- Positivisme یا یافت باوری( بنا بر برگردان داریوش آشوری)
15-Catastrophe rédemptrice
16-Parousieمنظور روایتی است در بارهی بازگشت پیروزمندانهی مسیح و برقراری ابدی حکومت خداوند
17-Commune de Paris