iran-emrooz.net | Mon, 30.05.2011, 20:21
سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم غیرایدئولوژیک
ناصر کاخساز
|
آنچه در زیر میآید به منظور تکمیل گفتههایم در مصاحبه با رادیو پارس در بارهی سوسیال دموکراسی و لیبرالیسم نوشته شده است.
برخی از شناسههای سوسیال دموکراسی را که در زیر خواهند آمد در نوشتههای گوناگون به طور پراکنده مورد بحث قرار دادهام و قصد این نوشته ارائهی ریز منظم شناسههای یاد شده است.
سوسیال دموکراسی برای ایرانیان تنها پدیدهای جهانی نیست، تجربهای داخلی و ملی نیز هست. شناسههای سوسیال دموکراسی به شرح زیر هستند. شناخت این ویژگیها مفهوم سوسیال دموکراسی را شفاف میکند:
۱- رد مرحلهای بودنِ انقلاب بورژوا دموکراتیک. مرحلهای بودن به این معنا است که با انقلاب بورژوا دموکراتیک استبداد سیاسی را از بین میبریم تا در اولین فرصت دموکراسی حاصل از آن را ساقط کنیم. (بورژوا دموکراتیک که صفت دموکراسیِ بورژوازی است، یک اصطلاح مارکسیستی است و در زبان عرفی و مردمی، دموکراسی پارلمانی نامیده میشود.)
۲- رد تئوری انقلاب . یعنی باور نداشتن به انقلاب اجتماعی – سیاسی دیگری پس از انقلاب بورژوازی. چرا که تئوری انقلاب حقوق بشر و پلورالیسم را از صدر برنامهی حاکمیت سیاسی خارج میکند. هر نظریهای که به دور زدن دموکراسی و حقوق بشر باور دارد، حرمت آزادی فردی را پاس نخواهد داشت.
۳- باور به این که قواعد مبارزهی سیاسی در جایی که انتخابات آزاد وجود دارد تابع قواعد ساختاری دموکراسی هستند (پذیرش قانونیت، مبارزهی پارلمانی و تن دادن به رای اکثریت). اگر در نتیجهی یک انتخابات آزاد، دولتی با رای همهی مردم به قدرت برسد و در حاکمیت که قرار گرفت خود را نمایندهی یک طبقهی اجتماعی بداند، دولتی غیردموکراتیک است. چرا که از نتیجهی آراء عمومی عدول کرده و وکالت ملی خود را رها کرده است.
۴- سوسیال دموکراسی یک پدیدار اجتماعی پسا ایدئولوژیک است. فرا ایدئولوژیکی بودنِ سیوسیالیسم گاه در نظرات کلاسیکها نیز به چشم خورده است. انگلس در نامهی چهاردهم ژوئیهی ۱۸۹۳ به فرانس مهرینگ، ایدئولوژی را آگاهی دروغین تلقی کرد. یعنی « فرایند ذهنیِ باژگونهای که در آن انسانها به درستی نیروهای هادی اندیشههای خود را درک نمیکنند» (کولاکوفسکی، جریانهای اصلی در مارکسیسم، ترجمهی عباس میلانی) در دوران استالین، اما، ایدئولوژی به همهی صورتهای آگاهی اجتماعی اتلاق شد. در ادبیات رسمی حزب کمونیست شوروی- تا پیش از سقوط - تئوری پایان ایدئولوژی یک تئوری ساخته و پرداختهی سرمایهداری تلقی میشد. در این گونه فضای آموزش ایدئولوژیکی، نیروهای وفادار به میم لام در ایران فقدان ایدئولوژی را فقدان هویت و تعهد میدانستند. این نگرش بتدریج به نیروهای مذهبی نیز کشیده شد. علی میهن دوست از رهبران مجاهدین خلق در دادگاه نظامی دوران شاه در دفاعیهی خود سرمایهداری را به خاطر نداشتن ایدئولوژی مورد سرزنش قرار داد. پس ایدئولوژی بتدریج همان معنایی را پیدا کرد که ناپلئون به آن داده بود؛ ناپلئون ایدئولوگها را خیالبافان سیاسی مینامید. امروزه در نبودِ جنبش آزادیخواهی یا ضعف آن، ایدئولوژی غالبا نقش متافیزیکی یک مذهب نامرئی را ایفا میکند. یک آپارات تفسیر کنندهی واقعیت که واقعیت را با یک عقل کلی تطبیق میدهد. ریشهی این ایدئولوژیسم را در این عقیدهی هگل میتوان یافت که گفت: «واقعیت باید با واقعیت عقل کلی همخوان باشد والا واقعی نیست» (همان جا)
۵- سوسیال دموکراسی با هر تعبیری از عدالت که با آزادی فردی، سیاسی و حقوق بشر تعارض پیدا کند، مخالف است.
۶- سوسیال دموکراسی بجای دولتِ طبقهای، به دولت همهی مردم یا دولت ملی باور دارد.
۷- «سوسیالیسم دموکراتیک»، یکی از ویژگیهای محوری سوسیال دموکراسی است. استفاده از این ترم نیازمند زبانی شفاف است. کاربرد کلی و بدون توضیح آن در جامعهی پیشامدرن میتواند پوششی برای سوسیالیسم سنتی (سوسیالیسم ایدئولوژیک ) باشد. توضیح روشنِ سوسیالیسم دموکراتیک با تذکر و تکرار و تاکید بر اصل تقدم آزادیهای فردی و حقوق بشر و نظام پلورالیستی و حقوقی عملی است. یعنی باید روشن کرد که هدف سوسیالیسم دموکراتیک نه انجام تئوری انقلاب که دفاع از سوسیالیسم در چارچوب نظام پلورالیستی است.
۸- اتحاد با لیبرالیسم. سوسیال دموکراسی به منظور پیشرفت برنامهی عدالت اجتماعی خود با برنامهی آزادیهای فردی و پلورالیسم اتحاد میکند و عدالت اجتماعی را چونان یکی از دو پایهی اصلی ساختار دموکراسی در جامعهی ملی تثبیت میکند. شکل دادن به دموکراسی، بدون تقویت لیبرالیسم ناممکن است. لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی دو پایهی ساختار دموکراسیاند. لیبرالیسم، بر اساس تجربهی دموکراسی در اروپا، موفقترین نگرشی بودهاست که مذهب را ایدئولوژی زدایی کرده است. در عین حال اتحاد با لیبرالیسم نباید مرز درونی سوسیال دموکراسی را با لیبرالیسم مخدوش کند. (نگرش «گرهارد شرودر» در سوسیال دموکراسی آلمان نمونهای از مخدوش شدن این مرز درونی است)
۹- سوسیال دموکراسی یک تجربهی ملی است که وجدان جهانی دارد. این اتهام که طرفداران سوسیال دموکراسی در ایران از سوسیال دموکراسی اروپایی دنباله روی میکنند و خود حرفی برای گفتن ندارند، با توجه به تجربهی مشخص سوسیال دموکراسی در ایران، مردود است. انشعاب خلیل ملکی از حزب توده که در میانهی دههی بیست اتفاق افتاد یک تجربهی داخلی و ملی بود و از ضرورت جنبش مستقل عدالتخواهی در ایران بر میخاست. خلیل ملکی به محض انشعاب از حزب توده با نهضت ملی پیوند خورد و نشان داد نهضت ملی و سوسیال دموکراسی دو پایهی ساختار دموکراسی در ایران است.
۱۰- تقدم آزادی بر عدالت . اگر عدالت مقدم بر آزادی و پلورالیسم شمرده شود، به سوسیالیسمی که ناقض حقوق بشر است، میانجامد. طرفداری از اولویت عدالت بر آزادی در ایران کنونی مساوات گرایی نیروهای مذهبی را تقویت و آن ها را از تحول حقوق بشری ولیبرالی که ضرورت تحول اجتماعی در ایران است دور میکند و زمینهی وفاق آنها را با ایدئولوژی مستضعفی بنیادگرایان گسترش میدهد.
۱۱- مبارزهی ضدامپریالیستی بر پایهی تعارض ساختگی بین عدالت و آزادی به ناگزیر به سنتی تبدیل میشود که عدالت را سحرآمیز و ایدئولوژیک میکند و آن را در یک بستهی اعتقادی میبندد و به همین سبب به سود نیروهای بنیادگرای مذهبی تمام میشود. سنت مبارزهی ضدامپریالیستی -از نظر فلسفی- بر پایهی تقدم کلیتهای مفهومی و انتزاعی بر مصادیق زنده و مشخص مبتنی است. کلی ترین مفهوم در سنت ضدامپریالیستی، مفهوم آمریکا است. تقدم مفهوم کلی به این معناست که برخورد با مفهوم یاد شده از بیرون صورت میگیرد. و بنابراین نقش تحولات فرهنگی و درونی در ساختار جامعهی انسانی را در سایهی آن قرار میدهد و بدینسان است که مثلا پلورالیسم، که مفهومی مشخص و زنده است، نسبت به مفهومهای کلی و انتزاعیِ اسلام، مارکسیسم و آمریکا (که خصلتی مقدس یا شیطانی پیدا میکنند)، فرعی میشود. این تقدم مفهومی و کلیتگرایانه در فاز کنونی مدرنیته که در اصطلاح به آن پسامدرن نیز میگوییم، اعتبار خود را از دست داده است.
۱۲- سوسیال دموکراسی، سوسیالیسمی است که گام به گام با دستآوردهای زمان خود هماهنگ شده است. هر رویداد بزرگی چه در قلمرو فن شناسی و چه در هنر و چه در قلمرو شناخت نظری، در سوسیالیسم پژواک مییابد. پیشتر نیز نوشته ام که پس از چرخش امپرسیونیستی در نقاشی و هنرهای دیگر، سوسیالیسم دیگر نمیتوانست پیشا امپرسیونیستی باشد. بیهوده نیست که چرخش سوسیالیتسی در برنامهی گوتا در 1875 همزمان با تولید آثار نقاشان بزرگی مانند آگوست رنوار و ادوارد مانه بود. رنوار تابلوی «آسیای گالِت» را در همان سال و کلود مونه تابلوی «راه آهن سن لازار» را در دوسال بعد از گوتا کشیدند، تابلوهایی که افق نوینی را به روی هنر میگشودند،. یعنی مسئله این نبود که در کنگرهی گوتا، لاسالی ها با دیگر پیشگامان سوسیال دموکراسی علیه خط رادیکال متحد شدند، یا به اصطلاح توطئه کردند، بلکه چشمانداز تقدم آزادی بر عدالت بود که نطفهی سوسیال دموکراسی در گوتا را منعقد کرد. همچنان که اختراع دوربین عکاسی بود که چرخش هنر نقاشی را به آزادی بیشتر( یعنی به اَبستراکسیون) هدایت کرد. یعنی مسئله، چرخشی پارادایمی بود که در حال شکل گرفتن بود. اَبستراکسیون در هنر نقاشی که- در عمل- فضای بسته بندی شدهی ایدئولوژیک را در هم فرو ریخت، یکی از نمادهای این چرخش پارادایمی بود. امپرسیونیسم، هنر نقاشی را از قید و بندهای شکلی و خطی پیشین آزاد کرد. و این نمیتوانست در آزاد شدن اندیشهی سیاسی از فرهنگ تک خطی و قالبی بیتاثیر باشد. پس از هر رخداد بزرگ در اندیشه و هنر، سوسیالیسم دیگر نمیتواند در موقعیت پیشین باقی بماند.
۱۳- نفی فورمالیسم سیاسی . سوسیال دموکراسی بر زمینهی تحول اجتماعی لیبرال در جامعه رشد میکند. فرهنگ لیبرال که ضعیف باشد، در بخش مذهبی، مساوات گرایی چوب کبریتی و خرده بورژوایی، و در بخش چپ، سوسیالیسم ایدئولوژیک رشد می کند. انقلاب 57 به دلیل نیرومند بودن زمینهی فرهنگیای که به این دو گونه مساوات گرایی اشتراک میبخشید، سر از انقلاب اسلامی در آورد. نتیجهی رشد نکردنِ فرهنگ لیبرالی و سوسیال دموکراتیک، رشد فورمالیسم در ادبیات و زبان سیاسی است. فرهنگ هرچه سطحیتر باشد تمایل به واژههایی که ظرفیت ایدئولوژیک بیشتری دارند بیشتر میشود و افراط در کاربرد آنها لذتبخش میشود. مثلا واژهی چپ به نام خانوادگی فرد اضافه میشود و فرد آن را به هر جا که میرود با خود میبرد و به استعمال لحظه به لحظهی آن معتاد میشود و به همین سبب آن را بتدریج از معنا و اعتبار میاندازد. از جمهوری اسلامی آموختهایم که هرچه واژهی اسلام را بیشتر بکار برد، آن را توخالیتر و بیاعتبارتر کرد و سبب نفرت گروههای گستردهای از مردم به آن شد. سوسیال دموکراسی چون محصول پیشرفت فرهنگ لیبرالی است، به این فورمالیسم در ادبیات سیاسی پایان میدهد. هرچه فرهنگ پیشرفت بیشتری داشته باشد، کاربرد وجه التزامی در زبان محاورهای بیشتر میشود. یعنی زبان از سادهگی زمختگونه به پیچیدگی مودبانه تکامل پیدا میکند.
۱۴- گسترده شدن زبان، تفاهم ارتباطی و پیچیده بودن سیستم داوری. شیوهی بیان اندیشه و عقیدهها در جامعهی مدرن، ضمن این که از صراحت برخوردار است، سطحی و ساده و حُکمی نیست. صراحت در تفکر پیچیده، با زمختی و بیپروایی در بیان، که در مناسبات پیشامدرن معمول است، تفاوت دارد. در جامعهی مدرن کاربرد فعل در وجه التزامی، هم در فرهنگ محاورهای مردم و هم در فرهنگ انتقادی روشنفکران، گسترده است. زبان صریح و روشن در آمیزش با زبان مودبانه یک ترکیب فرهنگی بوجود میآورد که به عنوان ملاک برای شناختن فرهنگ پیشرفته میتواند مورد استفاده قرار بگیرد. با قاطعیت اعتقادی نمیتوان با شیوهی بیان و با زبانی سخن گفت که در آن تحول اجتماعی و روند رویدادها پیچیده و متنوع دیده میشود. پیچیده دیدنِ تحول اجتماعی فاکتور تردید را وارد زبان میکند و به فرهنگ انتقادی جان میدهد. سوسیال دموکراسی چون پیآمد یک روند ایدئولوژی زدایی شده است، و از آنجایی که روند ایدئولوژی زدایی در سوسیالیسم جزء بلافصل تحول اجتماعی است، از زبانی سود میجوید که حاوی سیستم داوری غیراعتقادی و غیرحکمی باشد. فرد موقعیت اجتماعی و فرهنگی خود را با زبانی که بکار میبرد به مخاطبین خود نشان میدهد
۱۵- سوسیالیسم، نظم است، نه نظام. به گفتهی دورنمات، نمایشنامه نویس سوسیال دموکراتِ آلمانی زبان، بورژوازی و سوسیالیسم تا هنگامی که نظم (Ordnung) هستند، باز و گشوده هستند و هنگامی که به نظام یا سیستم تبدیل میشوند، بسته و منحط میشوند.
ناصر کاخساز
ششم خرداد ۱۳۹۰
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/