iran-emrooz.net | Thu, 14.07.2005, 20:23
فيلسوف و آيتالله
وسلی يانگ / برگردان: علیمحمد طباطبايی
جمعه ٢٥ تير ١٣٨٤
در ١٩٧٨ ميشل فوكو به عنوان يك روزنامهنگار غيرحرفهای جهت تهيه گزارش از انقلاب در حال انجام به ايران رفت. گزارشات او ـ كه اكنون به طور كامل با ترجمهی انگليسی به بازار آمده است ـ بر توهمات روشنفكرانهی زمانهی ما نور تازهای میافكند. فيلسوف فرانسوی ميشل فوكو با اين سخنان به استقبال موج روبه افزايشی رفت كه فرمانروای مستبد طرفدار نوگرايی ايران يعنی محمد رضا شاه پهلوی را در ژانويهی ١٩٧٩ از قدرت خلع نموده و به جايش يكی از غير ليبرالترين رژيمها يعنی دولتی شيعه به رهبری (آيتالله) خمينی را قرار داد: « اين شايد اولين شورش بزرگ بر ضد نظامهای جهانی است، يعنی آن نوع طغيان كه هم مدرن ترين و در عين حال نامعقول ترين است ».
فوكو صرفاً از صندلی خود در پاريس به منبر نرفته بود. در پائيز ١٩٧٨ در حالی كه حكومت شاه در شرف فروپاشی بود، او به عنوان يك گزارشگر تازه كار دو بار به ايران مسافرت نمود تا به گفتهی خودش به عنوان يك روزنامهنگار غير حرفهای و تازهكار نظارهگر ظهور رويدادهای در حال انجام در آنجا باشد. او در مصاحبهای با يك روزنامهنگار ايرانی منظور خود از اين سفر را اين گونه توضيح میدهد: « ما بايد در اينجا در محل تولد انديشهها باشيم، انفجار رو به بيرون نيروی آنها را نه در كتابها شرح دهيم، كه در خود حوادثی كه اين نيرو را متجلی میسازد، در مبارزهای كه در بارهی انديشهها به راه افتاده است، چه در طرفداری و چه بر ضد آنها ».
در حالی كه بسياری از ليبرالها و چپگرايان از شورش پوپوليستی كه تودههای غيرمسلح را به جنگ يكی از مجهزترين ارتشها میفرستاد جانبداری میكردند، اما هيچ كدامشان اعلان قدرت رو به افزايش اسلام راديكال را با همان احساسات و شور هيجان پرتكلفی خوشامد نمیگفتند كه فوكو در تاخت و تازهای مختصر خود در گزارشهای خبریاش مطرح میساخت و هرگز هم ديگر تكرار نشد.
فوكو مشتاقانه مینويسد: « اين جنبش به عنوان يك نهضت اسلامی میتواند تمامی منطقه را مشتعل سازد، ناپايدارترين رژيمها را سرنگون كرده و مايهی آشفتگی مستحكم ترين آنها شود. اسلام ـ كه صرفاً يك دين نيست بلكه شيوهی تمام و كمال از زندگی، تبعيت از يك تاريخ و يك تمدن است ـ شانس خوبی دارد كه با توجه به وجود صدها ميليون مسلمان به يك بشكهی عظيم از باروت تبديل شود ».
فوكو هفت گزارش برای صفحهی نخست مهمترين روزنامهی ايتاليا يعنی كورويردلاسرا نوشت و سپس مقالههای ديگری برای روزنامههای فرانسوی زبان. اما تا قبل از انتشار كتاب كوين اندرسون و ژانت آفاری در ماه گذشته، يعنی كتابی با عنوان « فوكو و انقلاب ايران (انتشارات شيكاگو)» و كتابی كه در واقع اولين برگردان كامل نوشتههای فوكو در باره ايران به زبان انگليسی است، فقط تعداد اندكی از محققين انگليسی زبان بودند كه چون در هر حال آنچه فوكو مینوشت و میگفت را مورد بررسی قرار میدادند، با تمامی نوشتههای او در بارهی انقلاب ايران نيز آشنايی داشتند.
ماجراجويیهای ميشل فوكو در ايران به گفتهی جيمز ميلر ـ شخصی كه در سال ١٩٩٣ زندگی نامهای در بارهی ميشل فوكو و با عنوان « اشتياق مصيبت بار ميشل فوكو » به رشتهی تحرير در آورد و كتاب وی يكی از معدود روايتهای انگليسی زبان از آن واقعه را در بر میگيرد ـ يك خطای تراژيك و همزمان كمدی بود و از هر جهت برازندهی سنت طولانی از روشنفكران كم اطلاع و ناآگاه فرانسوی كه در بارهی انقلابهای دور از اروپا موعظه میكنند. در واقع جستجوی فوكو برای آلترناتيوی كه میبايست جايگزينی مطلقاً از نوع ديگر برای ليبرال دموكراسی گردد به نظر میرسد كه در پرتو اتفاقات بعدی در جهان اسلام به طرز عجيبی شتابزده بود و امروزه ديگر جستجو برای سنتهای اسلامی قابل مقايسه با ليبرال دموكراسی باعث تعجب بسيار میگردد. ليكن در دورهای كه دين در سياست دوباره باب شده است و ليبرالهای غربی به دو گروه ضد امپرياليستها و طرفداران مداخله در امور داخلی كشورها تقسيم شدهاند، آميزهی عجيب فوكويی از نادانی و روشن بينی در بارهی اسلام گرايان عبرت آموز باقی میماند.
هنگامی كه فوكو به تهران رفت، او مهمترين روشنفكر مطرح فرانسوی بود و مشهور برای نقدی از مدرنيته كه به كمك تشريح و موشكافی سختگيرانهی نهادهای مدرن انجام گرديده و خرد متداول را در بارهی زندانها، ديوانگی و جنسيت معكوس ساخته بود. فوكو در اثر مشهور خود « انضباط و تنبيه » چنين استدلال میكند كه ليبرال دموكراسی در حقيقت يك « جامعهی انضباطی » است كه با خشونت جسمانی كمتری تنبيه میكند تا با كارايی بيشتری مجازات كرده باشد. ضدروايت او از فلسفهی روشنگری با اختصار بيشتری چنين القا میكند كه نهادهای مدرن كه به تصور ما، ما را رهايی میبخشند در واقع ما را در شيوههای موذيانه به بردگی میگيرند.
در پائيز ١٩٧٨ مجموعهای همچنان رو به افزايش از تظاهرات خيابانی و تلافی جويیها و كشتار بی رحمانهی پليس ايران شاه و تودهی مردم را در برابر يكديگر قرار داد. قيام مردم متشكل از ائتلاف وسيعی بود از كمونيستها، دانشجويان چپ گرا، ملی گرايان سكولار، سوسياليستها و اسلام گرايان. ليكن در اواخر ١٩٧٨ اسلام گرايان ـ كه توسط (آيتالله) خمينی از پاريس، شهری كه در واقع مدتها بود به مركزی برای تبعيديان ايران تبديل شده بود، هدايت میشد ـ به بخش اصلی و مسلط در آن ائتلاف در آمدند. در ژانويهی ١٩٧٩ شاه از مقام سلطنت كناره گيری كرد و (آيتالله) خمينی در فوريهی ١٩٧٩ در شادمانی پرشور مردم وارد ايران شد.
فوكو به گفتهی آندرسن و آفاری به ويژه در ميان ناظرين غربی در پذيرش و استقبال از جناح اسلام گرايان انقلاب عملاً تنها بود. در حقيقت فوكو چپ گراهای سكولار را كه تصور میكردند میتوانند اسلام گرايان را به عنوان سلاحی برای مقاصد خود مورد استفاده قرار دهند به مسخره میگرفت. به باور او فقط اسلام گرايان بودند كه « به طور كامل اراده و خواست عموم يكپارچهی مردم » را منعكس میساختند.
به نوشتهی آندرسن و آفاری انقلاب ايران به برخی از دلمشغولیهای مختص فوكو روی خوش نشان میداد ـ همچون طغيان خودجوش، ايستادگی در برابر قدرت نهادينه شده، كاوش مرزهای عقلانيت و خلاقيتی از بند رسته در انسانهايی كه حتی آمادهی پذيرش مرگ بودند. انقلاب همچنين با علائق در حال شكوفايی او با يك « معنويت سياسی » (كه منظور از آن بازگشت دين به سياست بود، پديدهای مشكوك در فرانسهی شديداً سكولار) كه ظهور آن در آن زمان هنوز تحت تاثير جنگ سرد از نظرها پنهان مانده بود همخوانی داشت. اين اشتغالات ذهنی فوكو را هم نسبت به قدرت دين سياسی حساس تر میساخت و هم البته در كوچك شمردن و دست كم گرفتن خطرات آن انقلاب دينی مستعد تر مینمود. فوكو در مقالهاش اسلام گرايان را با ساوانارولا، آنا بابتيستها و طرفداران ستيزه جوی نهضت پاك دينی كرامول مقايسه میكرد. منظور او از اين مقايسهها البته بهتر نشان دادن اسلام گرايان بود.
فوكو در مصاحبهای با يك روزنامهنگار ايرانی كه در ديدار اوش در سپتامبر ١٩٧٨ انجام گرديد به وضوح سرخوردگی و ياس خود را از تمامی ايدئولوژیهای غربی و اشتياقش برای ديدن « يك تصور و خيال سياسی ديگر » كه از انقلاب ايران ظاهر میگردد آشكار نمود. به عقيدهی او « سرمايه داری صنعتی » به عنوان « خشن ترين، وحشی ترين، خودخواه ترين، و كم صداقت ترين جامعهی سركوب گری است كه احتمالاً میتوان تصور نمود ». ناكامی كمونيسم كه فوكو نيز با آن توافق زيادی نداشت به باور او ما را « از نظر گاه انديشهی سياسی در نقطهی صفر » رها كرده. او ادامه میدهد كه « هر روشنفكر غربی كه اندكی صداقت داشته باشد نمیتواند در بارهی آنچه در مورد ايران به گوش میرسد بی تفاوت بماند ».
برای اندرسن كه محقق علوم سياسی در Purdue University است، علاقه و اشتياق بی پروای فوكو برای اسلام گرايان به نظر میرسيد كه با وجهی عمومی او مغايرت دارد. اندرسن در مصاحبهای كه به تازگی با او انجام گرديده میگويد: « ما فوكو را به عنوان انديشمندی بسياری خوددار و غير احساساتی تصور میكنيم كه در برابر رومانتيسم انقلابی مصونيت دارد، رومانتيسمی كه بر روشنگرانی مستولی گرديده بود كه بر فجايع استالين يا مائو سرپوش میگذاشتند. ليكن در اين مورد بخصوص فوكو بيشتر ديدگاههای انتقادیاش را در بارهی آنچه در ايران مشاهده میكرد كنار گذارد. در اين جا او يك فيلسوف بزرگ ديگر در اختلاف نظر بود اما در مشاهداتش در ايران همه جا فقط وحدت كلمه را میديد ».
نويسندگان كتاب راههای ميان بر و گريزهايی كه فوكو را به نظرگاه متمايزش كشانده بود به دقت مورد بررسی قرار میدهند. برای مثال او قرائت غير متعارف از اسلام علی شريعتی، جامعه شناسی متولد ايران كه در فرانسه تحصيل كرده بود را بدون هر گونه نقدی میپذيرفت. شريعتی كسی بود كه يك ايدئولوژی ستيزه جويانهی اسلامی را اشاعه میداد كه در آن شهادت به عنوان تنها مسير حقيقی برای رستگاری معرفی میشد. شريعتی همچنين از يك ايدئولوژی اسلامی سخن به ميان میآورد كه از ميان عناصر غربی میگذشت و اين تصور را ايجاد میكرد كه يك ايدئولوژی يكدست و تمام عيار است. وی طرفدار برداشتی اسطورهای از مذهب شيعه به عنوان دينی تاريخی برای مقاومت بود، در حالی كه در حقيقت آن مذهب توسط قدرتی خودكامه در قرن ١٧ ميلادی به ايران تحميل شده بود و بيش از آن كه در برابر قدرتهای مستبد مقاومت كند با آنها همكاری میكرد.
و البته فوكو هركز حقوق زنان را در اسلام تا آخرين مقالهی نااميدانهاش در لوموند در می١٩٧٩ مورد توجه قرار نداد. اين هنگامی بود كه زنی ايرانی با نام مستعار آتوسا ح. كه در پاريس در تبعيد زندگی میكرد در نوامبر ١٩٧٨ نامهای به روزنامهی نوول اوبزرواتور نوشت و فوكو را به خاطر حمايت غير انتقادیاش از راه حلی كه بدتر از خود معضل اصلی بود شديداً به باد انتقاد گرفت. اما فوكو با بی قيدی ادعای آن زن ايرانی را به عنوان يك نفرت فروش ضد اسلامی وارد ندانست.
ليكن شور و اشتياق فوكو برای انقلاب ايران به سرعت به ياس و نوميدی تبديل شد. ابتدا وی به خوانندگانش اطمينان داده بود كه « در بحث حكومت اسلامی منظور ابداً رژيم سياسی كه در آن روحانیها نقش نظارتی يا كنترلی داشته باشند نيست » و اين كه « ما شاهد يك حكومت (آيت الله) خمينی نخواهيم بود ». يك ماه پس از آن رای دهندگان ايرانی به طرزی قاطع ايران را به عنوان يك جمهوری اسلامی تحت حكومت (آيت الله) خمينی تعين نمودند و سركوب زنان، مخالفان سياسی و اقليتهای دينی كه میتوانست مشخصهی چنين رژيمی باشد آغاز گشت. در پائيز ١٩٧٨ فوكو بی اعتمادی انقلاب (ايران) به افراط در پيروی از قانون را ستود. اما در بهار ١٩٧٩ نامهای سرگشاده به نخست وزير ايران بازرگان نوشت و در آن توجه و احترام به حقوق قانونی متهمين را مصرانه درخواست نمود.
فوكو كه در ١٩٨٤ در گذشت از وارد شدن به مباحثه در خصوص اشتباههای احتمالیاش صرف نظر كرد، آن هم به رغم مناظره تندی كه در فرانسه در بارهی انديشههايش در خصوص ايران به راه افتاده بود. سخن آخرين او در بارهی آن ماجرا مقالهای در ١٩٧٩ با عنوان «آيا شورش بی ثمر است؟» بود كه به مسير انحرافی انقلاب ايران اعتراف میكرد اما اصول شورش را مورد تاكيد مجدد قرار میداد. هرچند آفاری و اندرسن حدس میزنند كه اين عدم تمايل وی برای وارد شدن به موضوع و تجديد نظر در يكدنگیاش در برابر فلسفهی روشنگری نشانههايی بودند از انسانی كه توسط تجربه تاديب میشد.
سنت ديرينهای وجود دارد از روشنفكران غربی كه به خارج ميروند تا مدح و ثنای انقلابیها در سرزمينهای دور دست را بگويند و در آنها تحقق اميدهای روشنفكرانهی خودشان را بيابند. ليكن طنز استقبال فوكو از انقلاب ايران اين بود كه روشنفكران قبلی كه در وصف حاكميتهای مستبد سرود میخواندند گرايش به آن داشتند كه در مجموعهای از عقايد از وجودهای مطلق ـ ماركسيسم، هومانيسم و خردگرايی ـ سهيم باشند، يعنی همان چيزی كه فوكو به عنوان مهم ترين فعاليت خود سعی در واژگون كردنش داشت. اما وی به جای آن كه رويدادهای ايران را از ديدگاهی انتقادی مورد بررسی قرار دهد، در صدد آن برآمد آنچه را بشوند كه او به عنوان صدای راستين مردم شورشگری كه در حاشيه بودند تلقی میكرد و او گذارد كه به اين ترتيب تبديل به سخنگوی آنها شود. نتيجهی آن تمايزی از آب درآمد كه هيچ گونه تفاوتی با قبل نداشت.
اندرسون میگويد كه مناظره در بارهی اين نوشتههای ٢٥ ساله هنگامی اهميت خود را میيابد كه بعضی از چپ گرايان نيروی بيشتری را وقف انتقاد از حكومتی میكنند كه حقير میشمرند و نه بر عليه نهضت اسلام گرايان افراطی كه تمامی ايده آلهايی كه آنها گرامی میدارند را زير پا میگذارند.
اندرسون میگويد: « اين گونه نيست كه اسلام گرايی افراطی از ترقی خواهان و ليبرالهای غربی نمرهی قبولی گرفته باشد، بلكه موضوع اين است كه بسياری از آنها به اندازهی كافی به صورت انتقادی برخورد نمیكنند. وقتی بعضی از افراد اهل جدل انديشههای ساده انگارانهای در بارهی « فاشيسم اسلامی » مطرح میسازند، اين گرايش وجود دارد كه گفته شود چنين هم نيست. اما حقيقت آن است كه در حالی كه اسلام گرايی افراطی دارای جنبهها و چهرههای بسياری است، اما در همه حال آنها ضد فمينست و اقتدارگرا هستند و در هيج كجا در برابر اديان ديگر يا در برابر قرائتهای ديگر از اسلام اهل مدارا نيستند. اين نهضتهای سنت گرا و واپس گرا شايد با يك دولت بوش محافظه كار در نزاع باشند ـ اما چنين نزاعی باعث نمیشود كه آنها كمتر محافظه كار يا كمتر واپس گرا باشند. بحث در بارهی فوكو به ما كمك میكند كه به همهی اينها اهميت و برجستگی خاصی ببخشيم ».
اما ساير محققينی كه در بارهی فوكو به بررسی پرداختهاند در تغيير وی به سوی معنويت سياسی ارزشی ماندگار میبينند. جيمز برنار يك كشيش يسوعی كه در كالج بوستون فلسفه تدريس میكند و كتابهای چندی در بارهی فوكو و الهيات نوشته است در استقبال آخرين فوكو از معنويت منبعی برای انديشيدن در اين باره كه چگونه بايد سياست و دين را با هم ادغام نمود میبيند. وی میگويد: « گفتمان دينی، قدرت عظيمی در برانگيختن مردم برای منفعل نماندن و فراتر از منافع شخصی خود را ديدن دارد و فوكو اين توانايی را داشت كه اين موضوع را و علاوه بر آن سكولاريسم همه جا گير زندگی روشنفكر فرانسوی را ببيند، توانايی كه كاملاً قابل توجه بود. خوب يا بد، معنويت سياسی با ما است، و فوكو كسی بود كه به ما در متمركز نمودن نگاه خود بر آن كمك بسيار نمود ».
----------------------
وسلی يانگ نويسندهی نشريههای نيويورك آبزورو، نيوزدی و نيويورك تايمز است.
1: The Philosopher and the Ayatollah nby Wesley Yang, boston.com