iran-emrooz.net | Sun, 21.11.2010, 14:27
دکتر ژیژک، فیلسوف پرهیاهو
برگردان: شیوا فرهمندراد
|
اسلاووی ژیژک پیوسته از گوشه و کنار جهان سر در میآورد و بهمنوار کتاب از قلمش فرو میبارد. او فیلسوفی پرهیاهو از اسلوونیست که دوست دارد فرهنگ رایج روز را تحلیل کند، و نیمنگاهی نیز به سوی چپ دارد. سورکر لناس Sverker Lenas فرستادهی روزنامهی سوئدی داگنز نیهتر ژیژک را در استکهلم دیدار کرده و این گزارشیست از آن دیدار.
اسلاووی ژیژک با حرکاتی تند و تبآلود دور اتاق هتلاش میچرخد و میخواهد چراغ را روشن کند. در جستوجوی گوشهای خلوت و ساکت، بهدور از گپزدنهای کارمندان شرکتها و دینگدانگ آسانسورهای هتل، سرانجام به اتاقش پناه آوردهایم.
- عجب! باید کارت کلید اتاق را توی این سوراخ فرو کرد تا چراغ روشن شود؟ تازه ببینیم با چراغ اینجا روشنتر میشود، یا نه. راستی، تو فکر میکنی روزی روشنایی را در انتهای تونل خواهیم دید؟ اگر هم ببینیم، بیگمان احساس آستانهی مرگ به ما دست خواهد داد. آخر میدانی، ما در بالکان ضربالمثلی داریم: گفتی روشنایی را ته تونل میبینی؟ چراغ قطار بعدی را دیدهای!
او پرهیاهو، بذلهگو، و رکگوست. گروهی او را دعوت کردهاند تا روز دوشنبه سخنران جلسهای باشد که همهی بلیتهای آن مدتهاست تمام شده.
این مرد ۶۱ ساله، اگر از بعضی شوخیهای ناجوراش بگذریم، برای خنداندن جمعیت حاضر در سخنرانی امشب دستکمی از کمدینهای متوسط نداشت. و این جای شگفتی دارد زیرا موضوع سخنرانی هیچ جای شوخی نداشت. صحبت پیرامون نظام سرمایهداری لیبرال در آستانهی فروپاشی و نیاز به کمونیسمی نوین بود.
ژیژک خود را با پزشکی مقایسه میکند که برای بیماراش حکمی دو سویه صادر میکند:
- من یک خبر خوش برایتان دارم و یک خبر بد.
- پس خبر بد را اول بگویید.
- شما سرطان دارید و دو ماه بیشتر زنده نمیمانید.
- عجب! پس خبر خوش شما چه میتواند باشد؟
- شما آلزهایمر هم دارید و تا رسیدن به خانه یادتان میرود که سرطان دارید.
این است ساختار تقریبی نحوهی نقد سیستمها توسط ژیژک. در تازهترین کتابش Living in the end times او فروپاشی نظام سرمایهداری لیبرال را پیشبینی میکند. چهار سوار روز قیامت عبارتاند از بحران جهانی محیط زیست، نظام اقتصادی نامتوازن، انقلاب بیوژنتیک، و شکافهای گسترشیابندهی اجتماعی. نکته اینجاست که این تشخیص خود آنچنان جالب، ظریف، و هیجانآور است که انسان مانند آن بیمار مبتلا به آلزهایمر یک چیز را فراموش میکند: آقای دکتر قصد ندارد نسخهای برایتان بنویسد.
سرانجام، چراغ که روشن میشود و تاریکی اتاق هتل که کنار میرود، او روی مبلی مینشیند و میگوید: - کمونیسم برای من راه حل نیست، بلکه نام خود مسأله است.
- صحبت از داراییهای مشترک است که کمونیسم آن را فرمولبندی کرده. طبیعت یک دارایی مشترک است. کمونیسم خیلی ساده نام آن مسائلیست که سرمایهداری لیبرال توانایی حلشان را ندارد.
او در همینجا فرصت را مناسب مییابد تا الگوی رفاه سوئد را بستاید:
- هرچند که در دوران پس از اولوف پالمه دستاوردهای بسیاری از دست رفته، با این حال شما در مقایسه با دیگر کشورهای اروپا هنوز رفاه همگانی بیشتری دارید.
اگر به خیال گرفتن پاسخهای سیاسی و راهحلهای عملی به سراغ ژیژک بروید، سخت نا امید میشوید. و البته او هرگز قول نداده که راه حلی ارائه دهد.
- اندیشیدن فقط عبارت از این نیست که مسائلی را که دیگران طرح کردهاند، حل کنید، بلکه یک بُعد نقد ِ خود هم در آن هست: نکند مسأله این است که من مسأله را غلط مطرح میکنم؟
- برای نمونه، مسألهی بنیادگرایی جهانی را چهگونه باید درک کرد؟ همه اصرار دارند که این مسأله ناشی از کمبود تحمل و دموکراسیست. من اما میگویم نه، نه، نه – پرسش اصلی این است که کنشهای جهانی سرمایهداری چهگونه بنیادگرایی میآفریند.
- افغانستان را بگیرید که چهل سال پیش روادارترین کشور اسلامی منطقهی خاورمیانه بود. پیشرفتهای فنی داشت، یک حزب کمونیست نیرومند محلی و جنبش فمینیستی سرزندهای داشت. افغانستان آنگاه که ایزوله بود، روشنفکرتر بود. خود امریکا هم همینطور بودهاست.
به ژیژک لقب "الویس پریسلی" فلسفه دادهاند. این البته به ظاهر او ربطی ندارد: تیشرت فرسوده، شلوار جین گشاد، و جورابهای مجانی از پروازهای هواپیمایی. اینها باعث میشود که فکر کنید مبادا ژیژک یک برادر همزاد در پیکر استیو ارل Steve Earl خوانندهی آهنگهای فولکلوریک دارد. با اینهمه توانایی بهره جستن او از فرهنگ رایج روز به عنوان جاروی برقی در رفتو روب گمراهیهای ایدئولوژیک، چیزی از الویس پریسلی در خود دارد.
بسیاری از فیلمهای هالیوودی اوهام لیبرالی ما را به تصویر کشیدهاند. گاه گفته میشود که ایدئولوژی همچون آب برای ماهیست: ماهی در آب شنا میکند بی آنکه بر آن آگاهی داشتهباشد. در این صورت ژیژک آن ماهی سیاه کوچولوی متفاوتیست که با نقد ایدئولوژی میخواهد رفقایش را در گلهی ماهیها بر وجود آب آگاه کند. همینجا در اتاق هتل چندین فیلم شاهکار رادیکال هالیوودی مانند آواتار، تایتانیک، پروندهی پلیکان، و همهی مردان رئیس جمهور را با خنده و تمسخر سر میبرد و قصابی میکند. [ژیژک در نقد سینما هم دستی دارد – مترجم.]
او صدالبته رمان سهگانه هزاره اثر نویسندهی سوئدی استیگ لارشون Stieg Larsson را نیز خواندهاست.
- از لیزبت سالاندر Lisbeth Salander (قهرمان کتاب) و روحیهی نیمهبیمارگونه و جامعهگریزی ِ تا دم مرز او خوشم آمد. چیزی که نپسندیدم این بود که در پایان اشارههایی میشود به اینکه او قرار است انسانیتر شود و روابط دوستی معمولی و نورمال برقرار کند. این زیان بزرگی برای بشریت است، - و با خنده ادامه میدهد – من دلم میخواهد که همهی آدمهای با رفتار بیمارگونه همچنان هیولا بمانند.
شباهتی در شخصیت ژیژک و لیزبت سالاندر اگر باشد، باید همین رفتار عصبانیکننده باشد: از پیوسته دشنام دادنش ("fuck it! fuck you!") و شوخیهای بیشرمانهاش، تا پشتیبانی از "ترور" دولتی و ژاکوبنی در چندین نوشتهی اخیرش.
- البته واضح است که منظور من ترور به معنای کشتن نیست. منظور من از ترور – بیپرده اگر بخواهم بگویم – این است که هر گونه جنبش اصیل، رهاییبخش، و رادیکال باید در یک دینامیک اجتماعی ویژه جای گیرد که بیرون از چارچوب قانون و دستگاه دولت باشد. خیلی ساده این همان چیزیست که توماس جفرسون در یک جملهی بسیار عالی گفت: "درخت آزادی را باید هر از چندی با خون آبیاری کرد".
ولی نوشتن "ترور" البته تحریککننده است. هیولا هیولا بودنش را حفظ میکند. شاید سالاندر و ژیژک یک رگ مشترک توافقگریزی هم دارند. او بارها روی خطر یک دموکراسی نمونه فاقد رویاروییهای ایدئولوژیک تأکید میکند.
- پیشترها بسیاری از کشورها یک حزب راست میانه داشتند و یک حزب چپ میانه. امروز بیشتر و بیشتر با یک حزب مواجه هستیم که نامش را میتوانیم حزب سرمایه بگذاریم: حزب تکنوکراتها، یک حزب کارآمد، و در مسائل اجتماعی نیمهمترقی. تنها نیرویی که رو در روی آن میایستد عبارت است از پوپولیستهای راستگرای بیگانهستیز، و اینجاست که یک دینامیسم غمانگیز ایجاد میشود.
در فراسوی سفتکردن کمربندها در اروپا، صرفهجوییها در امریکا، و سرمایهداری فرماندهانه در آسیا، ژیژک یک فاشیسم ملایم دوستدار سرمایهگذاری را میبیند که در افق سر بر میدارد. فاشیسم ملایم بر خلاف فاشیسم سنتی با آن آرمان پرهیزکارانه، آمیزهایست از "وضعیت فوقالعادهی همیشگی و عیاشیهای همیشگی".
- این یک فاشیسم پرتناقض مصرفگرا با آزادیهای جنسیست. برای همین است که من معتقدم برلوسکونی نمونهای از آینده است. مانند آن است که برادران مارکس یا "پدر اوبو" را بر حاکمیت بنشانیم. (۱)
در راه استودیوی عکاسی میکوشم صحبت را بکشانم به این که سرگرمکنندهترین چهرهی ضد سرمایهداری جهان جنبههای ایدئولوژیک زندگی خصوصی خود را چهگونه ارزیابی میکند. او سه ازدواج را پشت سر نهادهاست و آخرین آنها با آنالیا هونی Analia Houni پژوهشگر و مدل عکاسی آرژانتینی سی سال جوانتر از خود ژیژک بودهاست. او دو فرزند در اسلوونی دارد (از دو همسر پیشین) و هر از چندی به آنان سر میزند؛ و زندگانی حرفهای کولیواری دارد که آنقدر امتیاز بلیت هواپیما برایش جمع میکند که پیوسته بلیت رایگان بیزنس کلاس به او میدهند (و جورابهای مجانی از آنجاست). آیا این بیریشگی اندکی لیبرالیسم در خود ندارد؟
- ها ها، از آن نظر من خیلی بدتر از آنی هستم که تصورش را بکنید. من هیچ چیز شخصی نمیخرم، اما عاشق پول خرج کردن برای چیزهای جنونآمیز هستم. یک سال پیش دو فرزندم را سوار بیزنس کلاس ایرباس 380 کردم، به سنگاپور رفتیم و در یک هتل لوکس اقامت کردیم. از فرودگاه به هتل هم یک لیموزین خیلی دراز سوار شدیم.
در حاشیه:
اسلاووی ژیژک فیلسوف و تحلیلگر فرهنگ زادهی اسلوونیست و یکی از روشنفکران برجستهی چپ رادیکال بهشمار میرود. او استاد European Graduate School وابسته به بنیاد Birkbeck Institute of the Humanities در لندن، و پژوهشگر ارشد دانشکدهی جامعهشناسی دانشگاه لوبیانا (پایتخت اسلوونی) است.
او در سال ۱۹۹۰ خود را نامزد ریاست جمهوری اسلوونی کرد. سه اثر اصلی که او را در فرهنگپژوهی و نظریهی فرهنگی نامآور کردند عبارتاند از: ”The sublime object of ideology”, ”The Ticklish subject”, ”Everything you always wanted to ask about Lacan … but were afraid to ask Hitchcock”
چارچوب تئوریک کارهای ژیژک بر تثلیثی از ژاک لاکان، هگل، و مارکس بنا شدهاست.
نظر ژیژک دربارهی...
طبیعت: "مادر زمین" وجود ندارد. طبیعت خشن، بیرحم، و بیاحساس و بیقاعده است. برای نمونه فکرش را بکنید که چه فاجعهی زیستبومی مهیبی میباید رخ دادهباشد تا ما امروز نفت داشتهباشیم.
تایتانیک: دیدید وینسلت را وقتیکه دیکاپریو دارد توی آب میمیرد و او فریاد میزند "هرگز نمیگذارم تو بمیری" و در همان حال او را از خود دور میکند؟ این قصهی عشق در باطن قصهی دختر لوسی از طبقهی اشراف است که چهگونه خفاشوار از یک پسر کارگر بهره میکشد تا شخص شخیص خود را بازیابد و نجات دهد.
Ground theft auto:
بازی کامپیوتری پداگوژیک و آموزندهایست. تماشای پسرم که در پنجسالگی نقش عضو موفق مافیا و بازی گرفتن پول و زنان را در کامپیوتر بازی میکرد، فوقالعاده بود. امروز او فقط با Sims بازی میکند.
جنبش تیپارتی:
قطاری تندرو بهسوی آیندهای که در آن امریکا نقش ژاندارم جهانی را از دست میدهد و به قدرتی منطقهای تبدیل میشود. و همانطور که والتر بنجامین گفت: هر فاشیسمی نشانهایست از انقلابی شکستخورده.
هنینگ مانکل (پلیسینویس سوئدی) Henning Mankell:
جوانتر که بودم نوشتههای او را خیلی میخواندم و فضای تیرهی کارهای او را دوست دارم، ولی نه وقتیکه او زیادی اخلاقی میشود و میخواهد مسائل جهان را حل کند.
اعتصاب:
برخلاف چپها من دیگر چندان موافق اعتصاب نیستم. اعتصاب کردن به امتیازی برای کارمندان دولتی با درآمد بالا تبدیل شدهاست و اینان کمتر همبستگیای با کارگران کمدرآمد و پا در هوای بخش خصوصی نشان میدهند.
پانویس:
(۱) در توضیح "برادران مارکس" و "پدر اوبو" به دو نشانی زیر رجوع کنید:
http://en.wikipedia.org/wiki/Marx_Brothers
http://en.wikipedia.org/wiki/Ubu_Roi
منبع سوئدی:
http://www.dn.se/dnbok/doktor-zizeks-samtidsdiagnoser-1.1212428
وبلاگ مترجم:
http://shivaf.blogspot.com
نظر کاربران:
با سپاس از مهر خانم سمانهی گرامی، زیر متن اصلی مقاله به سوئدی چندین نفر با نظر آن شخص از زوایای گوناگون مخالفت کردهاند، از ژیژک دفاع کردهاند، و سخنانشان به نظر من عاقلانه است. البته موافقم که نباید بتسازی کرد.
مترجم.
*
چه ترجمه روان و دلنشینی دارند این مترجم، که تازه با مراجعه به وبلاگشان فهمیدم که ایشان را آقای شیوا باید بنامم.
جهت اطلاع فقط اضافه میکنم که در سایت روزنامه سوئدی شخصی زیر همین مقاله نظر داده است "لباسهای تازه پادشاه... یک متفکر
نیمه روشنفکر برای جوانان نیمه روشنفکر. چهرهای در سطح روزنامه داگنز نی هتر".
شاید جا دارد که ما هم از ژیژک برای خود بت نسازیم؟
سپاسگزار از مترجم و ایران امروز
سمانه