iran-emrooz.net | Mon, 11.10.2010, 20:27
چه شد که سر از اینجا در آوردیم؟
اسلاووی ژیژک / برگردان: ش. فرهمندراد
|
Slavoj Žižek
عنوان اصلی مقاله: «و چنین بود که نژادپرستی به جریان اصلی ایدئولوژی اروپا بدل شد»
همین تازگی هنگامی که کولیها را از فرانسه بیرون کردند، از رسانههای لیبرال گرفته، تا سیاستمداران برجسته که همه چپ نیز نبودند از گوشه و کنار اروپا فریاد اعتراض سر دادند. اما اخراج کولیها، که با وجود همهی اعتراضها اجرا شد، تنها نک یک کوه یخ در سیاست اروپاست. یک ماه پیش نظریهای مطرحشده در کتابی به قلم تیلو سارازین Thilo Sarrazin، بانکداری که نزدیک به سوسیالدموکراتها پنداشته میشد، که جنجال بزرگی در آلمان بهپا کرد. او میگوید وقتی که به مهاجران بیشمار اجازه داده میشود تا هویت فرهنگی خود را حفظ کنند، ملیت آلمانی به خطر میافتد. هر چند که صداهای نیرومندی این کتاب را محکوم کردند، اما تکان عظیمی که کتاب ایجاد کرد نشان میدهد که در نزد مردم عادی انگشت روی نقطهی حساسی گذاشته است.
رویدادهایی از این دست را باید بر متن دگرگونیهای طولانی مدتی که در عرصهی سیاست اروپای غربی و شرقی جریان داشته، نگریست. تا چندی پیش در عرصهی سیاسی اروپا دو حزب اصلی چیرگی داشتند و مخاطب ِ انتخابکنندگان بودند: یک حزب راست میانه (دموکرات مسیحی، لیبرال – محافظهکار، حزب مردم، و ...) و یک حزب چپ میانه (سوسیالیست، سوسیال دموکرات، و ...)، و سپس حزبهای کوچکتری هم بودند که گروههای کوچکتری از مردم را مخاطب قرار میدادند (سبزها، کمونیستها، و ...). اما نتایج آخرین انتخابات هم در غرب و هم در شرق نشان میدهد که قطببندی تازهای بهتدریج شکل گرفتهاست. اکنون یک حزب بزرگ میانه وجود دارد که طرفدار سرمایهداری گلوبال است، اغلب با برنامهی فرهنگی لیبرال (موافق سقط جنین قانونی، آزادی دگرباشان جنسی، آزادی اقلیتهای دینی و قومی، و غیره). رو در روی این حزب، یک حزب نیرومند و در حال رشد پوپولیست و ضد مهاجران ایستادهاست که در حاشیهی آن گروههای نژادپرست نئوفاشیست جای گرفتهاند. بهترین نمونهی این تصویر لهستان است که پس از کنار رفتن کمونیستهای پیشین، احزاب اصلی موجود عبارتاند از حزب لیبرال میانهی "ضد ایدئولوژی" به رهبری نخستوزیر دونالد توسک Donald Tusk و حزب محافظهکار مسیحی "قانون و عدالت" برادران کاچینسکی. گرایشهای مشابهی در هلند، نروژ، سوئد، و مجارستان نیز مشاهده میشود. چه شد که سر از اینجا در آوردیم؟
پس از دهها سال پر امید در دولتهای رفاه، و آنگاه که صرفهجوییهای اقتصادی تنها در دورههای کوتاهی اجرا میشد و همزمان قول میدادند که همه چیز بهزودی به حال عادی باز خواهد گشت، اکنون وارد دورانی میشویم که بحران – یا به بیان بهتر گونهای وضعیت اقتصادی اضطراری، با ایجاب همه گونه تدابیر صرفهجویانه (قطع پاداشها، محدودتر کردن خدمات بهداشتی و آموزشی، افزایش اشتغالهای موقتی)، پدیدهای دائمی میشود. بحران خود به شیوهای برای زیستن تبدیل میشود.
پس از فروپاشی رژیمهای کمونیستی در سال ۱۹۹۰ وارد دورانی شدیم که در آن دستگاهی متشکل از متخصصان غیر سیاسی و هماهنگکنندهی منافع گروههای گوناگون در رأس قدرت دولتی قرار گرفتند. تنها راه دمیدن شور در این نوع از سیاست، تنها راه بسیج فعالانهی مردم در آن، عبارت است از ایجاد وحشت: وحشت از مهاجران، وحشت از تبهکاری، وحشت از دگرباشی جنسی بیدینانه، وحشت از دولتی با دستگاه عریض و طویل (با یوغ مالیاتهای کلان و اعمال کنترل)، وحشت از فاجعههای زیستبومی، و نیز وحشت از آزار و مزاحمت (بیعیبی سیاسی خود شکلی نمونهوار از سیاست لیبرال مبتنی بر وحشت است).
چنین سیاستی همواره بر سوءظن تودهها، بر فریاد وحشتزدهی تودههای وحشتزدهی زنان و مردان سوار میشود. به همین علت بزرگترین رویداد نخستین دههی هزارهی نوین هنگامی بود که سیاست ضد مهاجرت به جریان اصلی مبدل شد و سرانجام بند ناف خود را از احزاب راست افراطی برید. از فرانسه تا آلمان، از اتریش تا هلند، احزاب بزرگ اکنون با روحیهی تازهای ناشی از افتخار به هویت فرهنگی و تاریخی خود، به این نتیجه رسیدهاند که باید فشار آورد که مهاجران میهمانانی هستند که باید خود را با ارزشهای فرهنگی جامعهی میزبان وفق دهند: "اینجا کشور ماست. یا دوستش بدارید و یا ترکش کنید".
البته لیبرالهای مترقی از یک چنین نژادپرستی پوپولیستی دچار وحشت میشوند. اما نگاهی دقیقتر فاش میکند که بردباری فرهنگیشان و احساس احترامشان به تفاوتها چیزی مشترک با کسانی دارد که ضد مهاجران هستند و میخواهند که با "دیگران" فاصلهای ایمن داشتهباشند. این لیبرالها میگویند: "بیگانگان ایرادی ندارند. به ایشان احترام میگذارم. اما آنان نباید پایشان را زیادی در گلیم من دراز کنند. این کار را که میکنند، مزاحم من میشوند. من تمام و کمال طرفدار تشویق دیگران هستم، اما هیچ حاضر نیستم به موسیقی رپ پر سروصدا گوش بدهم". یکی از حقوق انسانی که در جوامع معاصر سرمایهداری رشد میکند و جایگاهی مرکزی مییابد، عبارت است از حق مزاحمت ندیدن، یعنی حق حفظ فاصلهای ایمن از "دیگری". جای آن تروریستی که باید جلوی نقشههای مرگبارش را گرفت، گوانتاناموست، گوشهای پرت و بیرون از دسترسی قانون. یک طرفدار ایدئولوژی بنیادگرایانه را باید ساکت کرد، زیرا او نفرت میپراکند. کسانی از این دست مواد سمی هستند که محیط مرا آلوده میکنند.
امروزه در بازار رشتهی درازی از محصولاتی مییابیم که خاصیت زیانآورشان را گرفتهاند: قهوهی بیکافئین، خامهی بیچربی، آبجوی بیالکل، ... و این فهرست را میتوان ادامه داد: یا نظرتان چیست دربارهی رابطهی جنسی مجازی، یعنی سکس بدون سکس؟ یا دکترین کالین پاول جنگ بیتلفات (بدون تلفات نیروهای خودی، البته)، یعنی جنگ بدون جنگ؟ یا تبدیل سیاست معاصر به هنر دستگاه اداری متشکل از متخصصان، یعنی سیاست بدون سیاست؟ و این ما را میرساند به چندفرهنگی بودن لیبرال و بردبار امروزین که تجربهی "دیگران" خالی از خاصیت "دیگر بودن" را از سر میگذراند – "دیگران" بیکافئین.
ساز و کار این خنثیسازی را روبر براسیلاش Robert Brasillach روشنفکر فاشیست فرانسوی در سال ۱۹۳۸ به بهترین نحوی بیان کرد. او خود را یهودیستیز "میانهرو" میپنداشت و فرمول "یهودیستیزی معقول" را اختراع کرد: "ما به خود اجازه میدهیم که در سینماها برای چارلی چاپلین نیمهیهودی کف بزنیم؛ که مارسل پروست نیمهیهودی را بستاییم؛ منوهین یهودی را تشویق کنیم؛... ما نمیخواهیم کسی را بکشیم، نمیخواهیم قتل عام بهراه اندازیم. با این همه معتقدیم که بهترین راه برای پیشگیری از واکنشهای خودبهخودی و ناگهانی عبارت است از سازماندهی یک یهودیستیزی معقول".
آیا همین گرایش نیست که ما در شیوهی برخورد دولتهایمان با "خطر مهاجران" مشاهده میکنیم؟ آنان پس از آنکه نژادپرستی عریان و پوپولیستی را بهحق و به دلیل ِ "نامعقول" بودن و ناخوانایی با هنجارهای دموکراتیک ما رد میکنند، در آغوش اقدامات حفاظتی و نژادپرستانهی "معقول" فرو میروند، و یا مانند یک براسیلاش امروزین، و با آنکه برخیشان حتی سوسیالدموکرات هستند، به ما میگویند: "ما به خود اجازه میدهیم که برای ورزشکاران افریقایی و اروپای شرقی، برای پزشکان آسیایی، و برای برنامهنویسان هندی کف بزنیم. ما نمیخواهیم کسی را بکشیم، نمیخواهیم قتل عام بهراه اندازیم. اما معتقدیم که بهترین راه برای پیشگیری از واکنشهای خشونتبار و ناگهانی نژادپرستانه، همانا سازماندهی یک حفاظ مهاجرستیز معقول است".
این نگرش خواستار مسمومیتزدایی از همسایه، چیزی نیست جز گذار مستقیم از وحشیگریعریان به وحشیگری با چهرهی انسانی. این یعنی بازگشت از عشق ورزیدن مسیحی به همنوع، به برتر شمردن قبیلهی خود در برابر آن وحشیان دیگر در پیش از تاریخ. این نگرش با آنکه جامهی دفاع از ارزشهای مسیحی بر تن میکند، اما خود بزرگترین خطر در کمین میراث مسیحیت است.
منبع انگلیسی:
وبلاگ مترجم: