iran-emrooz.net | Mon, 16.08.2010, 8:58
فصل بیستم: انتقاد از خوش بینی فلسفی – ولتر
تاریخ اندیشه مدرن
م.ج. البرز
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
در فصل پیش سخن راندیم که روشنفکران به تدریج اعتمادشان را به دادهها و شواهد طبیعت به مثابۀ طریق نیل به حقیقت از دست میدادند. انتقاد به روشهای علمی و خوش بینانه، همزمان با گسترش آن روشها، در فرهنگ اروپای قرن هفدهم دامن گستر میشد و پایههای این اندیشه را به لرزه میآورد. اندیشه علمی در زمینۀ مذهب بر این مبنا استوار شده بود که قرائن طبیعی، خداوندی نیکوکار را به عنوان مؤلف قوانین طبیعت ضروری میسازند. ماتیو تیندال[۱]، یکی از نمایندگان تفکر منطقی، میگفت از آنجا که آفریدگار کامل ترین است، نقصی در وجودش نیست؛ جهانشمول و کامل است. و چون وجود اکمل از نقص عاری است و پروردگار، جهان را نه برای خود، بلکه برای سعادت انسانها خلق کرده است، نتیجه میشود که تمامی وجوه آفرینش، اگر آنها را خوب درک کرده باشیم، راه سوی خوشبختی ِ مخلوقات میبرند.
در قرن هژده میلادی فلسفۀ نیرومند دیگری نیز در پشتیبانی از این تحلیل عقل گرایانه از سوی لایبنیز[۲]، فیلسوف آلمانی، ارائه میشود. یکی از نوشتههای لایبنیز تحت عنوان ِ "رسالاتی دربارۀ عدالت خدایی"[۳] وسیعاً و به طور روزافزون مورد بحث محافل روشنفکری و تحصیل کردۀ مغرب زمین قرار گرفت. "عدالت خدایی" یا "دادباوری" رشتهای از فلسفۀ الهی است که مبحث "شر"[۴] را بررسی میکند. چگونه ممکن است در جهانی که خداوند آفریده است، همان خداوندی که قدرقدرت و نیکوکار است، این همه شر و تباهی گسترده باشد؟
خداوندی که بزرگترین، عالِم ترین و نیک ترین است، لزوماً به گفتۀ لایبنیز "بهترین ِ جهانها را آفریده است." اگر به آن منطقاً توجه کنیم، انسان در مقابل خود وجودی بی نهایت کامل، بی نهایت خردمند و بی نهایت نیرومند را دارد و او تواناست هر جهانی را که امکان ِ آفرینشش است، بیافریند. هر دنیایی که تناقضی با وجود خداوند نداشته باشد، میتواند بدست خدا خلق شود. بنابراین، خداوند میتوانست هر کائنات ممکن را به وجود بیاورد. وجودی بی نهایت خردمند، توانا و نیکوکار چه میکرد؟ آیا جهانی در مرتبۀ دوهزار و چهارصد وسی وششمین از امکانات را خلق مینمود؟ آیا هشتاد وهشتمین آنها را به وجود میآورد؟ آیا جهانی در سومین مرتبه را میآفرید؟ خیر! تحلیل ِ ذات باری تعالی به ما اطمینان منطقی میدهد که خداوند، به دلیل ذاتش، بهترین جهانهای ممکن را میبایست خلق نموده باشد. بنابراین ما که بسی دور از همه دانی، قدر قدرتی و نیکویی نامتناهی هستیم، به جهان نگاه میکنیم و بانگ بر میداریم که "آها! اگر من بودم این دنیا را بدون مگس میآفریدم. اگر من خدا میبودم انسان را خلق نمینمودم. اگر خدا میبودم، اقیانوسها جذر و مد و سیل را موجب نمیشدند." اما به پوچی چنین فرضی دقت کنید. چه چیزی این گفته که "جهان، اگر من خدا میبودم، متفاوت میبود" را اینقدر عبث و مضحک میکند؟ خداوندی که کامل ترین، فرهیخته ترین، نیکوترین و تواناترین است برای آفرینش چه انتخابی میکند؟ پاسخ این است که دنیایی را که خلق میکند بهترین ِگیتیهای ممکن است. ذهن انسان به سبب محدودیتش ممکن است نتواند تا آخر آن را پی بگیرد و درک کند. تو فرزندت را دوست میداری و به وی میگویی: "این دارو را بنوش چون برایت خوب است" میدانی که گوش دردی عذاب آور را درمان میکند و به بیماری جدی پایان میدهد. کودک دارو را میچشد، بسیار بد مزه است، اما وی آن را میخورد. چرا؟ زیرا کودک میگوید: "ممکن است که من این را نفهمم، اما والدین ِ خردمندتر از من و توانا تر از من میفهمند که این مزۀ تلخ، بخشی از امر بزرگتری است و آن درمان من است. پدر و مادر من دلیلی لازم و کافی را برای آنچه که به مزاق من ناخوشایند است، دارند."
خوب به همین سیاق به گیتی نگاه کنید. خداوندی که به طرز نامتناهی کامل است بهترین جهان ممکن را آفرید. این تنها امکان منطقی است، چه انسانها آن را در موارد خاص بفهمند، چه نفهمند و اغلب هم نمیفهمند. به محض آنکه اهمیت زنبور را برای کشاورزی درک کنیم، بسی خوشحال هم میشویم که آنان نیش هم دارند، زیرا از نیششان کلیۀ نظام زراعت ممکن میشود. اغلب هم پیش میآید که مغز آدمی توانا به تعقیب علل وجودی این یا آن موضوع نیست، اما عقل پاسخ قانع کننده را به ما میدهند. خداوند دلیلی کافی و لازم برای وجود این یا آن چیز در جهان داشت و اگر ما آنی را که خدا میداند، میدانستیم به اهمیت آن برای اینکه خیر برساند، پی میبردیم. حال محتمل است که پدیدههایی که به مدد ایجاد بهترین دنیای ممکن میآیند در ذهن آدمی شر جلوه کنند، اما عیناً شر نیستند، نیکاند. در آفرینش شر واقعی وجود ندارد. هر چیزی به یاری بهترین جهان ممکنه تحت دلایل کافی و لازم خداوند میآید.
دادباوری ِ (یا عدالت خدایی ِ) عقل گرایانه با استدلالاتی از این قبیل و در پیوند با جریانهای نیرومند مذهب طبیعی، خوش بینی مذهبی و فلسفی را شکل میدهند. به گفتۀ شاعر انگلیسی الکساندر پوپ[۵]: "چون در جهان سخن گویی، هر چیزی که هست، صحیح و درست است. " آدمی به اندازۀ کافی از طبیعت و عقل میداند که به این امر واقف باشد.
اما بعد ضربات مهلکی بر استنتاجاتی از این گونه وارد آمد. نه تنها دیوید هیوم بلکه خود فقهای طبیعی مسیحی از در ِ ضدیت با مذهب طبیعی خوش بینانۀ درآمدند و بهترین شاهد ما تغییر عقیدۀ است که اسقف جوزف باتلر به آن دچار شد و در این فصل به بیان آن خواهیم پرداخت
ما با جوزف باتلر در سالهای ۱۷۲۰ به عنوان متنفذ اصلی در دیدگاه مسیحی طبیعی آشنا شدیم. ده سال پس از خطبههای خوش بینانه اش دربارۀ طرح خداگونۀ طبیعت، باتلر به خداباوری و خطراتی که معطوف به عقیدۀ مذهبی مسیحیت بود، وقوف یافت. حال به انتشار کتابی برجسته دست مییازد، کتابی پرفروش تحت عنوان "تطابق مذهب با ساختمان و پروسۀ طبیعت، هم از نظر طبیعی و هم بر اساس الهام و شهود."[۶] اما علیرغم طنین خوش بینانه نام کتاب، باتلر استدلالات میکند که هم بازتاب الهامات الهی در طبیعت و هم شواهد ِ پروردگار مکتوب در کتاب مقدس،س هر دو غیرقابل توضیحاند. هر دو به مثابۀ نگریستن از خلال شیشهای تار و تاریکاند. وهرچیز بویژه در حوزۀ اخلاقی به ایمانی احتیاج دارد که فرای عقل انسانی و شناخت عملی است.
آنچه که اینک باتلر استدلال میکند، بطن گفتههای خداباوران است مبنی بر اینکه ما با دو نمود الهام شده از سوی خداوند رو به رو هستیم که با یکدیگر ناسازگارند. اول، کتاب مقدس است که مالامال است از راز و رمز، پدیدههایی فرای فهم آدمی. و بعد، طبیعت را داریم که در آن نیکی خداوند تنها بعضاً و بخشاً پیداست. باتلر ادعا میکند این که انسان هم در طبیعت و هم در کتاب مقدس به اندازۀ کافی شاهد دارد تا بفهمد خداوند مؤلف هردو است، نکتهای مهمل است. وی قاطعاً تکذیب میکند که گویا در انجیل همه چیز راجع به آدمی گفته شده و در طبیعت همه چیز آنطور واقع شده که بتوان دست مؤلف آن یعنی باری تعالی را در طراحیش تشخیص داد. باتلر در پاسخ ادعای خداباوران میگوید که مشیت الهی تنها به صورت مبهم و ناروشن از خلال هر دو پیداست. دین طبیعی ادعا میکند همه چیز دربارۀ خداوند و طبیعت روشن و واضح است، ولی هر دو آنقدر حاوی رمز و رازند که تنها توسل به ایمان است که شناخت مؤثر خداوند را میسر میسازد. به طبیعت نگاه کنید: حرمان، بیماری ، تفرعن و تفوق متکبران و آلام نیکوکاران؛ مشیت الهی در این طبیعت به هیچ عنوان روشن نیست، هرچند که ساختار طبیعت خداوند را به عنوان نگارندۀ آن بما میشناساند، تنها ایمان است که میتواند آدمی را با ارادۀ پروردگار آشتی دهد.
در میان روشنفکران اروپای قرن هجده کسی را بالاتر از ولتر نداریم که به طریقی تعیین کننده باروی مذهب طبیعی را مورد تهاجم قرار میدهد. تنها در نوشتههای ولتر، این خداباور برجسته و خارق العاده است که تجدید نظرطلبی و روگردانی از خوشبینی مذهبی و فلسفی خود را به طور تام وتمام نمایان میکند. در ۱۷۵۰ وی به خاطر مرگ یکی از عزیزانش به اندوهی ژرف فرو افتاد. زنی که وی بیش از هر چیزی در جهان دوست میداشت پس از بدنیا آوردن نوزادی که از مرد دیگری بود، از جهان رفت و همیاری شخصی و فکری ولتر با این زن به پایان رسید. این همکاری گرانیگاه زندگی ولتر بود. اما ولتر را غمی دیگر نیز فراگرفته بود. اوضاع مناسبات کشورهای اروپایی هر روزه از ایده آلهای روشنگری او فاصله میگرفتند و وی در بارۀ نقش خویش در میان آن تمدن به سردرگمی دچار شده بود. او را امید آن بود که مشاور روشنگری برای پادشاهان باشد. وی از سوی ستایشگرش، فدریک کبیر، امپراطور جدید پروس، دعوت شده بود که به پتسدام بیاید. در آنجا ولتر از اینکه دریافت که وی فقط به این دلیل فراخوانده شده که تنها آذینی بر دربار فدریک باشد تا اینکه مشاور وی، احساس حقارت کرد. با سرخوردگی دربار شاه را ترک میگوید و جایی ندارد که برود. هرجا منزل میکند تعقیب کشیشان او را میراند. بالاخره ملکی را در مجاورت مرز فرانسه و سویس نزدیک ژنو خریداری میکند. میگوید چنانچه کشیشان پروتستان به سراغم آیند به بخش فرانسوی ملکم پناه میبرم؛ و اگر روحانیون کاتولیک به تعقیبم پردازند، به بخش پروتستان آن نقل مکان خواهم کرد.
اما ناگهان در اول نوامبر ۱۷۵۵ زمین لرزهای فاجعه آمیز و خانه خراب کن در لیسبون، پایتخت پرتغال، به وقوع میپیوندد. شهرلیسبون بکلی ویران شد و دهها و هزارها نفر تلف شدند یا در خرابههای شهر در رنج و بدبختی بسر میبردند. زلزله در یک روز تعطیل مذهبی اتقاق افتاد که مؤمنین در کلیساها در حال نماز بودند. عبادت گاهها در سطح دریا ساخته شده بودند و چون امواج غول آسای اقیانوس به ستونهای معابد اصابت کردند، اینان در مقابل طاقت نیاورند و سقفهای نمازخانهها بر سر نمازگزاران فرو ریختند. اما فاحشه خانهها و شرابخانهها که بالای تپههای اطراف شهر بنا شده بودند از گزند مصون ماندند. گنه کاران زنده ماندند و مؤمنان هلاک گشتند.
این حادثه در زمانی که رنج و حرمان شیرازۀ زندگی ولتر را از هم گسیخته بود، به پژمردگی وجدانش منجر شد و گردشی را در نحوۀ اندیشۀ او موجب شد که به تبع آن زندگی فکری اروپا را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. زلزله سؤالاتی را که در مرکز نظام فلسفی و الهیات خوش بینانه و طبیعی بود، مطرح نمود. چگونه میتوان پس از چنین رویدادی هنوز هم به مذهب طبیعی ِ خوش بینانه معتتقد بود؟ چگونه میتوان تباهی و شر و درد و رنج حاصله از زمین لرزه و قربانیانش را با نیک ذاتی الهی آشتی داد؟ اگر چنانچه قوانین کلی طبیعت چنین فجایعی را میآفریند، پس چطور باید خیر الهی را از آنان نتیجه گرفت و شناخت؟
اینک ولتر پاسخ لایبنیتس را که پیش از آن به آن گرایش داشت، رد میکند. وی بر سر دو راهی قرار گرفته بود: یکی خوش بینی خداباورانه که وجود شر و تباهی واقعی را انکار مینمود و دیگری منظر مصیبت که آنطور که خودش بیان کرد: "نوزادان در کنار پستان مادرانشان زیر آوار در لیسبون خورد و خمیر شده بودند." آری وی بر سر انتخابی عذاب آور بود. کیست که فاجعه را ببیند و همچنان بر باور به مرحمت خداوندی پایداری کند؟ کیست که فریاد جانخراش بر سر آلام انسانی به گوشش برسد و داد سر دهد که: "این شر و بدی واقعی نیست؛ در جهانی، که بهترین جهان ممکن است، این امرغایتاً خوب و نیکوست." آری شر و رنج واقعیاند و شر و عذاب غیرقابل توضیحاند. ولتر "منظومهای دربارۀ زلزلۀ لیسبون" را منتشر کرد. در این شعر مدعی است که هرگونه تلاش برای توضیح این رویداد چیزی جز پاشیدن نمک بر جراحت نیست. هیچ فیلسوفی آیا میتواند در کنار مادر یا پدری که تمام فرزندانش را از دست داده است بایستد و بگوید "توضیحی فلسفی برای این حادثه وجود دارد و این بهترین جهان ممکنه است؟" ولتر در پیش درآمد منظومه اش مینویسد: "شر و تباهی واقعی هستند و شر و تباهی غیر قابل توضیحاند. حق با پیر بییل بود. وی خوب فهمید بدی غیر قابل درک است."
این نکته که خداوند نمیتوانست از زمین لرزهها به مثابۀ جزیی از سیستم جهانی جلوگیری کند و قادر به ممانعت از حرمان انسانها در ابعاد هولناکش نبود، به هیچ عقلی جور در نمیآمد. حد و مرزی برای قدرت خداوند نبود، معذالک آدمیان درد میکشیدند. ولتر برای لحظهای شک نکرد که خداوند وجود دارد، جهان پیچیده تر از آن است که طراحی نداشته باشد، اما مشیت الهی قابل فهم برای آدمیان نیست. در شعرش یادآوری میکند: "که این خداوند نیست که به مِهر ما نیاز دارد، این انسانیت درد کشیده است. من در مقابل خداوند سر فرود میآورم، اما عشقم را به انسانها ارزانی میدارم. اینانند که به امید احتیاج دارند، آدمی است که نیاز به آسایش دارد."
روسو که خداباوری آتشین است در نامهای دربارۀ مشیت خداوند به ولتر پاسخ میدهد و وی را به "خیانت به ارادۀ الهی" متهم میکند. روسو پافشاری میکند که این جهان، بهترین جهان ممکن است. میان جهان اخلاقی و فیزیکی هماهنگی است، بنابراین باید تلاش کنیم زمین لرزه را بفهمیم. اگر کسی بکوشد شهری زیر آب بنا کند و ساکنینش غرق شوند، هیچ کس خیر الهی را سرزنش نمیکند و مورد سؤال قرار نمیدهد. روسو میگوید: "خداوند مقرر کرده که آدمیان در خشکی زندگی کنند. چه چیزی مرگ و رنج را در زلزله باعث میشود؟ شهرها. شدت تمرکز آدمها در شهرها. پس نظم فیزیکی جهان چه بما میگوید؟ که آن مراکز فساد و محرومیت، مکانهایی نیستند که انسانها قرار بود در آنجا بسر برند. آدمی را مقرر است که در مجاورت طبیعت بزید. زمین لرزه کلام خدایی است که از طریق نظم فیزیکی، نظم اخلاقی را به ما یادآوری میکنند.
پاسخ روسو ولتر را به وحشت انداخت و چون اروپا وارد جنگی شد که دست پروردۀ ولتر یعنی فردریک دوم راه انداخته بود، معضل این اندیشمند چند برابر شد. مکاتبات ولتر در سالهای ۱۷۵۰ شبیه مراسلات فرد شکنجه دیدهای شده بود. به دوستانش مینوشت که بنظر میآید گیتی در آستانۀ سقوط است. خشکسالی بزودی در اروپا فرامیرسد. مرد و زن به بلای زلزلۀ الهی دچار آمده، به هلاکت میرسند و فیلسوفان ادعا میکنند که این بهترین جهان ممکن است. وی بدنبال پاسخ میگردد و پاسی از زمان میگذرد تا پاسخش را در قالب اثری بیابد. برخلاف نوشتههای دیگرش که وی به آسانی به نگارششان میپرداخت، تألیف این اثر سالها به درازا کشید. نسخههای متعدد آن نوشته و پرداخته شد. ولتر مردد است که چگونه آن را به پایان برساند و پایان آن بنظر میآید بیش از هر کس برای خود وی تعجب انگیز بوده است. اما نهایتاً جواب او به روسو و به خودش کتاب مشهور و پرخواننده اش تحت نام "کاندید" با زیرعنوان "خوش بینی" است. چرک نویس این کتاب بخوبی نشان میدهد که ولتر نمیداند سخن اصلی و نتیجۀ عمده را به چه کسی بدهد. آغازها و فصلها و تردیدهای مختلفی به ذهنش خطور میکنند و بازنگر میشوند، اما به محض اینکه به نتیجۀ نهایی میرسد، گویی روانش پالوده میشود و ولتر سؤالات فقهی و متافیزیکی را ترک میگوید تا تمرکز خود را به دلایل قابل درمان محنتهای انسانی، آنطور که به دیدش میآید، معطوف دارد.
"کاندید" مالامال از نکته سنجی و طنز است و آیینهای است از تمامی آثار ولتر. اما فضای کتاب جدی و تاریک است، زیرا که در عمق آن تلاشی در جریان است تا بطلان سیستم فلسفی خوش بینانه را در مقایسه با وضعیت انسانها به نمایش گذارد. در این نوشته ماوراء الطبیعه در برابر انسانیت قرار میگیرد. "کاندید" شاگرد فیلسوفی رنج ناکشیدهای به نام " خوش بین"[۷] است که از طرفداران لایبنیتس است. فیلسوفی حراف، پرگو، زبان باز که توضیحات او در زمان وقوع حرمانهای بشری بیهوده، نامربوط و مهمل جلوه میکنند. هر وقت که" خوش بین" با درد و آلام روبرو میشود، میکوشد آنان را بدینگونه تفسیرکند که گویا آن بلایا غایتاً بنفع بهترین دنیای ممکن خواهند بود.
ولتر در کاندید اعلام میکند که خوش بینی فلسفی چیزی مگر قَدرگرایی[۸] (سرنوشت گرایی) نیست. شخصیت بزرگوار و نازنینی بنام ژاک ِ آناباپتیست[۹] در بندر لیسبون هنگام زلزله از عرشۀ کشتی برای نجات فردی که قصد قتلش را داشته، به آب میافتد. "کاندید" میخواهد به آب بپرد تا وی را نجات دهد، اما " خوش بین" توضیح میدهد که: " خیر! اگر وی غرق شود، حتماً حکمتی الهی در کار بوده است. سرنوشت همین را میخواسته است. در عالی ترین عالم ممکن همه چیز عالی است." اما ولتر نشان میدهد که این خوش بینی فلسفی، که همه چیز را دلیلی الهی است و بدی و شر وتباهی در بهترین دنیای ممکن رخنه نتوانند کرد، نهایتآً به سرنوشت گرایی منجر میگردد. اگر هر چه هست خوب و درست است، دیگر کوشش و فعالیت انسانها برای تقلیل درد معنایی نخواهد داشت. اما کیست که بتواند واقعیت آلام رهایی ناپذیر را انکار کند؟ " کاندید" به سفری به دنیای بیماری، جنگ، بی رحمی، فجایع طبیعی و رنج بی انتهای انسانی میرود و در آخر به نتیجهای میرسد: "بگذار بدون آنکه به تئوری بافی بپردازیم، کارمان را بکنیم." " خوش بین" به توضیح متافیزیکی دلیلی میپردازد تا اوضاع پیش آمده را توجیه کند و "کاندید" در جواب میگوید: "بگذار باغمان را کشت کنیم." کشت در باغ زمینی برای دفع رنج تنها پادزهر ناامیدی است.
خداوند وجود دارد، چرا که طرح گیتی آن را ثابت میکند، اما اینکه آیا وی نگهدار و پرستار ماست، بر ما مجهول است. "آیا پادشاه مصر" ولتر مینویسد: " به موشی که از یکی از کشتیهایش به آب میافتد و غرق میشود، اهمیتی میدهد؟" پادشاه مصر وجود دارد، اما مناسبات ما با او بر ما معلوم نیست. باید بدون تئوری بافی کار کنیم، بدون وهم بایستی آنچه را ممکن است انجام داد. این استنتاج دنیای فلسفی را مورد خطاب قرار میدهد و برای فلسفۀ نوین مسیر دیگری را در خلاف ِ جهت ملاحظات مذهبی و متافیزیکی تعیین میکند، مسیری که سمت و سویش وضعیت انسانی است.
ولتر نمایندۀ دگرگونی قرن هجدهم میلادی است. از آن ببعد توجه اندکی را به الهیات مجرد معطوف نمود و تا آخرعمر مبارز صدر اول علیۀ رنجهای قابل درمان بشری باقی ماند: آزار و اذیت مذهبی و عدم تحمل دگراندیشان، بردگی، نفرین جنگهای دودمانی و تجاری، نابرابریهای حقوقی، شکنجه و بالاتر از همه تعصب و نفرت مذهبی، در آنجایی که درد مشترک انسانیت و آسیب پذیری مشترک آنها بیش از پیش باید فهمیده میشد.
از شصت سالگی تا زمان وفاتش در سن 88 سالگی عالی ترین دوران فعالیت و بارآوری ولتر بود. وی بیش از هر چهرۀ دیگری، به تعریف ِ اندیشمندان پرداخت و آنان را از جامۀ روحانی یا ردای فیلسوفانی نظری به در آورد، گرایششان را سوی عضو آنچه که او "حزب انسانیت" مینامید، مشوق شد. میراث تلاشهای او این است که در گرماگرم ِ بحران اعتماد به نظام سازی و در زمان تزلزل به اطمینان به مذهب و فلسفۀ طبیعی خوش بینانه در اواسط قرن هجده، روشفکران اروپای غربی و فرهنگ این قاره بنحوی که شاید دائمی باشد، متحول شدند: اولاً، مشاهده میکنیم که فلسفه و جنبش اذهان آگاه از فلسفه بسوی علل حرمانهای بشری تغییر سمت دادند. ثانیاً، شاهد آنیم که رد اندیشۀ حاکم از راه توجه به تجربۀ انسانی و ذات بشر ممکن شد و از آن ببعد، خوانندگان اروپای غربی با اشتیاق به نگارندگان رمانها، درامها، و ادبیات غنی توجه میکنند تا وضعیت انسان را دریابند و پدیدهها را درک کنند. اشتیاقی که شدیدتر از علاقۀ آنان به آثار فیلسوفان رسمی است. و بالاخره، مذهب در بحران خداباوری از مرکز فعالیت فکری تغییر مکان مییابد.
تقریباً هر فرد باسوادی میتواند پنج، ده یا بیست نویسندۀ روشنگری را که در طول قرن هجدهم میلادی برای بهسازی موقعیت انسانها کوشیدند، نام برد. در مجلسی از افراد تحصیل کرده، اما مشکل بتوان فقیهی از کاتولیکهای فرانسه را از همان قرن بخاطر آورد.
حادثهای شگفت آور در زندگی فرهنگی و اندیشه اروپا اتفاق افتاده است.
فصلهای پیشین تاریخ اندیشه مدرن:
فصل نوزدهم: دیوید هیوم و شک در خوشبینی
فصل هیجده: انقلابی در اخلاق
فصل هفدهم: ولتر و جامعهای که در آن قانون حاکم است، نه ارادهی انسانها
فصل شانزده: منتسکیو و "نامههای ایرانی"
فصل پانزده: کشمکش خداباوری با مسیحیت
فصل چهارده: مقدمهای بر خداباوری
فصل سیزده: فروپاشی مقام مرجعیت و پیدایش متفکران نوین
فصل دوازدهم: تفرعن فقه و ایمان مداراگر
فصل یازدهم: دوران جان لاک
فصل دهم: جان لاک، انقلابی در شناخت
فصل نهم: انقلاب نیوتنی
فصل هشتم: کشف نیوتن
فصل هفتم: شک گرایی
فصل ششم: شَبح توماسهابس
فصل پنجم: آرزوی دانش کامل دکارت
فصل چهارم: ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین
فصل سوم: بینش ِ نوین ِ فرانسیس بیکن
فصل دوم: طلوع قرن هفدهم- اسکولاستیسم ارسطویی
فصل اول: تاریخ اندیشه و آغاز تحول در مفاهیم
-----------------
[1] Mathew Tindal
[2] Leibniz
[3] Essays on Theodicy
[4] Evil
[5] Alexander Pope
[6] The Analogy of Religion, Natural and Revealed, to the Constitution and Course of Nature.
[7] Pangloss
[8] Fatalism
[9] Jacques the Anabaptist
نظر کاربران:
آقای امینی کمی دقت کنید
دوست گرامی در اولین مقاله از این سلسله مقالات با عنوان تاریخ اندیشه مدرن در همان آغاز آقای البرز عنوان کرده اند که این مقالات ترجمه خلاصه شده ایی از سخنرانی های پرفسور الن چالز کرز می باشد وبرای پی بردن به اینکه این مطلب تالیف یا ترجمه است شما حتی زحمت خواندن آغاز این نوشته را متحمل نشده اید وباقی مطالب را به خودخوانندگان بسپارید. و خود را به جای دیگران قرار ندهید.
با احترام امید
*
با درود به آقای م.ج. البرز
سلسله مقالاتی که در باره روشنگری وتاریخ آن تدوین کرده اید بسیار ارزشمند و آموزنده می باشد. بدون شناخت روشنگری وچگونگی تکوین وسیر تحولی آن اندیشه های آزادی خواهانه ودموکراسی پرور در جامعه ما پی ریزی نخواهند شد دست مریزاد از این کار ارزشمند.
با احترام امید
*
Dear Alborz I find these series of your articles very interesting and ask you please if you would send me them all as a data so that I can save it for future use, too. My mail .(JavaScript must be enabled to view this email address) Thanks. Reza from Hannover-Germany
*
یک عرض مختصری دارم خدمت آقای البرز آقای گرامی اگر این مطلب ترجمه است چرا منبع ترجمه را ذکر نمی کنید؟ اگر خودتان مرقوم فرموده اید این زبان عجیب را از کجا آورده اید؟ آیا حیف نیست این همه زحمت که می کشید و هیچ کس از آن سر در نمی آورد؟ از مقاله ای که درباره هیوم نوشته اید مثال می آورم شما نوشتهاید:
"در استنتاجات علمی نامتجانسات عمیقاً تأثیرگذارند. فراتر از آن، تمامی فرضهای قرار گرفته بر تشابهات بر این اساس استوار شدهاند که این گیتی تنها عالمی است که ما میشناسیم. در واقع آدمی تنها یک گیتی را میشناسد و آن را هم، ملایم بگوییم، بصورت بسیار پارهای میشناسد. بشر تقریباً از آن بی خبر است و آگاهی محدودی از آن دارد. ما از بخشی از جهان بخشاً مطلعیم. پس چه کسی میتواند از نظر علمی، چه برسد با اطمینان، دلایل لازم و یا حتی احتمالی جهانی را نتیجه بگیرد؟"
این ساختار زبان فارسی نیست شما ترجمه کرده اید و هیچ اشکالی هم ندارد. اما می پرسم چرا این قدر بد ترجمه می کنید؟ آیا بهتر نیست مدتی تعطیل کنید و روی زبان خود کار کنید؟ باور کنید این پیشنهاد خیرخواهانه است و برای ان است که زحمت شما هدر نرود. موفق باشید!
امینی