iran-emrooz.net | Mon, 14.06.2010, 18:23
اُتانازی و کورتاژ، حق انسان است!
سلامت کاظمی
|
به روان آرامش یافته منصور خاکسار
تصمیم گیری برای نوشتن راجع به این دو موضوع حساس و حساسیت برانگیز، کار سادهای نیست. علتش این است که هر دو موضوع (سقط جنین و "مرگ راحت")، مستقیما به "حیات" ربط دارند که اولیه ترین حق هرانسان است. از همین رو به مثابه قانونی خدشه ناپذیر و ناموسی دست نزدنی، جایگاه والایی در طول تاریخ و تمامی جوامع وعقاید داشته و دارد. حق نیز همین است؛ این قانون (حق حیات)، به طور کلی خوب و زیباست و بایستی پاس آن را داشت و همواره بر حرمت جان انسان تاکید ورزید. با تکیه بر همین اصل است که چه در تمامی ادیان و چه اغلب نظرگاههای فلسفی و چه درعرف بشری با سقط جنین و اوتانازی، به شدت مخالفت شده و میشود.
با این حال، آیا میشود از این قانون سرسخت، اجازه انعطاف گرفت برای زنی که، به هر دلیل، مایل به نگهداری جنین و به دنیا آوردن آن نیست، و یا برای انسانی که درد یک بیماری لاعلاج، طاقت او را سوزانده است؟ آیا پزشکی که به خواسته شخصی این دو جامه عمل پوشانده را باید مورد تعقیب قانونی قرار داد و به جرم "قتل نفس" به زندان انداخت و از او غرامت (دیه) گرفت؟ یا باید دستش را به عنوان یک انسان نوعدوست بوسید؟ عموم ادیان و مذاهب روی نگاه اول اصرار دارند؛ اما نگاه دوم در جوامع مدنی و متکی به حقوق بشر- که برخی آن را مذهب دنیای مدرن میخوانند- در حال مقبولیت و پیشروی است و به تدریج عرصه را بر قوانین جان سخت اعتقادی و اخلاقیات سنتی تنگ میکند. تقابل جبری این دو "مذهب"، دستاوردهای زیادی در عرصههای مختلف برای بشریت معاصر به ارمغان آورده که قانونی شدن تدریجی اُتانازی و کورتاژ را باید در زمره آنها تلقی نمود. هدف نگارنده ارائه یک مقاله علمی و فنی همه جانبه نیست و فرض را بر این میگذارد که خواننده گرامی به طور مجمل از این مسایل آگاهی دارد. لذا بیشتر به جنبههای خاص تری پرداخته میشود. البته مطالب قابل مطالعه در زمینه سقط جنین زیاد است (و من نیز در این نوشته از آنها بهره برده ام)، ولی در مقایسه با آن، اوتانازی بحث تازه تری است که کم کم دارد به آن توجه میشود. به هر حال هر چه بیشتر در زمینه هر دو موضوع، روشنگری و تبلیغ شود، به نفع گسترش حقوق بشر و کرامت انسان است.
سقط جنین (کورتاژ)
ذهنیت دوران کودکی و نوجوانی من، با مشاهده چند نوزاد سر راهی آغشته است. دردناک ترینش به حوالی سال ۴۰ بر میگردد که نوزاد تازه به دنیا آمدهای را لای پتو پیچیده و در خرابه سر کوچهمان گذاشته بودند. ما کودکان نیز لالوی بزرگترها در یک حلقه ۶ - ۵ متری دور آن، صحنه را نگاه کرده و گوشمان نیز به سخنان آنان بود. حرف همه یکی بود: کودک چون حرامزاده بوده، بلافاصله پس از تولد، در خرابه گذاشتهاند. آیا چون سقط جنین حرام بود، به این کار مبادرت کرده بودند؛ چیزی شبیه به این به یادم مانده و نه بیشتر. آن موقعها در محیط سنتی و مذهبی ما، گذاشتن نوزاد برسر راه به علت فقر، چندان مرسوم نبود. کلام شیرین سعدی، کم به گوشمان نمیخورد: "هر آن کس که دندان دهد نان دهد". ولذا نوزاد سر راهی، سریعا محصول "زنا" قلمداد میشد.
سقط جنین، قدمت تاریخی دارد. اما مطالعه آن - حداقل در تاریخ اسلامی و قوانین مجازات آن - نشان میدهد که – به طور عمده - سقط جنین توسط دیگران مد نظر بوده است (مثلا در اثر وارد شدن ضربه به زن باردار دریک دعوای خانوادگی یا قبیلهای) تا انجام آن به طور ارادی از طرف زن و مادر، که موضوع این نوشته است؛ اگر چه سقط جنین ارادی هم رایج بوده است. قلب مناقشه مذهب و سنت و حقوق بشر مدرن بر سر این موضوع نیز همین نوع سقط جنین ارادی و اختیاری است. ادیان و مذاهب، همگی طرف جنین را - به عنوان انسان بالقوه - میگیرند، اما حقوق بشر، طرف زن را - به عنوان انسان بالفعل - میگیرد واز حق برابر او با مرد در داشتن آزادی انتخاب نوع زندگی خصوصی دفاع میکند.
پافشاری ادیان برسر حق حیات جنین، اگر چه به ظاهر حقانیت و مقبولیتی را نصیب آنان ساخته است، اما قادر به رفع تناقضات درونی نظرگاه شان نیست. این که با چه دلیل و مجوزی، آزادی تصمیم گیری یک انسان بر جسم و بر شیوه زندگی و برسلامت جسمی و روحی مادام العمرش را به نفع جنین او پایمال میکنند؟ و یا در این رابطه، چگونه عدالت مطلقی را که برای آفریدگار هستی قائلند، توجیه مینمایند؟
عدالت، زمانی برقرار میشود که زن موهبت زیبا و با شکوه مادر بودن را خود با علاقه و اختیار انتخاب نماید، درد و رنج جانکاه زایمان و انواع تبعات و ریسکهای پر مخاطره آن را به جان بخرد و سپس تمام عمر از قدرت آفرینندگی و آفریده خود لذت ببرد. اگر زنی دلش بچه بخواهد (که قریب به اتفاق زنان میخواهند و به مثابه غریزه در ذاتشان هست) تمامی این شدائد را با طیب خاطر به جان میخرد. مانند آن بانویی که در یک مصاحبه تلویزیونی شنیدم میگفت از شدت علاقه به بچه، در روزهای بارداری دلش میخواسته هر چه زودتر منفجر شود تا نوزاد دلبندش را ببیند.
این اشاره، تاکیدی است بر این که هدف نگارنده به هیچ وجه ترویج کورتاژ و مادر نشدن زنان نیست. شخصا فارغ از هرگونه بحثهای فلسفی و دینی، مادر بودن را یکی از بالا و والاترین موهبات و لذات زندگی میدانم که فقط نصیب زنان میشود. خوب است اعتراف کنم، وقتی به چشم میبینم فرزندان ۲۱ و ۲۷ ساله درس خوانده و مدرنم هنوز که هنوز است دقایقی طولانی در آغوش مادرشان فرو میروند، تا دستان او دور کمرشان حلقه زند وگرمای تن مادر را حس نمایند، به همسرم حسودیم میشود! چون این حس شگرف و جادویی را فقط اوست که به بچهها میدهد و نه هیچکس دیگر. و وقتی در آن حالت، نگاهم با نگاه همسرم تلاقی میکند، برق خاصی از لذت و خرسندی عمیق را در چشمانش میخوانم. سیمهای رابطه جادویی وصل است و او دارد یکی از دلپذیرترین مهر و عواطف و آرامشهای زندگی را به آفریده اش منتقل میکند. در گپ و گفتگوها، بی رو در بایستی میگوید اینها را من آفریده ام و خالق و خدایشان منم!
زن وقتی خودش نخواهد مادر شود، به جان و به گوهر، "مادر" نیست. موجود "ماده"ای است که به خاطر طبیعت فیزیکی بدنش باردار شده است. در یک بی عدالتی محض دارد تاوان جنسیت متفاوتش با مرد را میپردازد. پس مثل هر موجود ماده دیگری در طبیعت به هر شکلی که باردار شد، مجبور است به طور طبیعی بارش را به دنیا بیاورد. مرد در چند دقیقه لذتش را میبرد و میرود پی کارش، اما زن میماند و نه ماه تحمل انواع عوارض بارداری و زایمان مرگبار بعدهم یک عمر تحمل مسئولیت موجودی که خواسته قلبی خودش نیست.
برای درک بیشتر این واقعیت، خوب است بدترین شق را در نظر بگیریم؛ یعنی حاملگی ناشی از یک تجاوز جنسی. نفس این جنایت برای داغان کردن زن تا پایان عمرش کافی است؛ حالا باید طبق شرع و قانون، جنینی را که چه بسا از آن نفرت دارد و با آن بیگانه است، با تحمل درد بسیار و احتمال ریسک جانی به دنیا بیاورد. میدانیم که درد زایمان، شدید ترین دردهاست و درد لحظه تولد نوزاد، معادل شکسته شدن همزمان حدود ۵۰ استخوان بدن باهم است. به گزارش یونیسف، سالانه در جهان نیم میلیون زن در اثر عوارض بارداری و زایمان جان خود را از دست میدهند و سهم کشورهای روبه توسعه در این آمار، سیصد برابر بیشتر از کشورهای صنعتی است.
این جنبه از بارداری تحمیل شده به زنان (تجاوز) به قدری با اولیه ترین حقوق انسانی در تضاد است که تک و توک از علمای تشیع و تسنن اجازه سقط جنین دادهاند که تازه آن هم مشروط است. قریب به اتفاق مراجع هر دو مذهب، سقط جنین را مرادف قتل نفس قلمداد کرده آن را کاری حرام و مستوجب مجازات دانستهاند. این احکام، کم و بیش در قوانین رسمی مجازات کشورهای تابعه منعکس گشته است. در ایران نیز فتاوی شرعی علما و مراجع تقلید شیعه، زیربنای قوانین کیفری در مورد سقط جنین در کشورمان است. زنی که خودش اقدام به سقط کرده جریمه مالی (دیه) میپردازد، اما پزشک و ماما یا هرکسی که مبادرت به این کار کرده علاوه بر پرداخت دیه، به حبس از دو تا پنج سال نیز محکوم خواهد شد. خوب است یادآوری شود که در رژیم گذشته، مجازاتها تقریبا دو برابر اینها بود. مطابق قانون مجازات عمومی مصوب ۱۳۰۴، به زنی که خودش مبادرت به کورتاژ کرده، "ازیك تا سه سال حبس جنحهای" تعلق میگرفت و به مبادرت کنندگان برای او از سه تا ده سال. اما در قوانین کیفری کنونی، زن فقط جریمه مالی میپردازد.
فقط یک استثنا برای کورتاژ!
تنها استثنایی که مراجع دینی برای سقط جنین قائل شدهاند - آن هم مشروط!- این است که جنین، بیمار یا ناقص الخلقه باشد و مهمتر از آن این که ادامه بارداری و زایمان، برای مادر خطر جانی داشته باشد. فقط در این مورد، قانون پایهای حقوق بشر اسلامی : نفی "عسر و حرج" (روا نبودن مشقت و تنگنا برای انسان) به مدد زن میشتابد . اما علما جملگی تاکید کردهاند که اگر عمر جنین از ۴ ماه و ده روز گذشت، سقط آن کماکان حرام است. در این فتاوی، اصل براین گذاشته میشود که پس از ۴ ماه ده روز به جنین روح دمیده میشود. بر اساس قانون کنونی برای مجوز سقط جنین رسمی و قانونی ۵۱ شرط باید فراهم باشد و ضرورت آن را ۳ پزشک تایید کنند. تکرار میکنم که این قانون فقط شامل مادران در شرایط فوق الذکر میشود و راه برای هیچ نوع سقط جنین دیگر نمیگشاید. با این که انطباق زن باردار با شرایط قانونی پیش گفته دشوار و وقت گیر است و ممکن است کار از کار بگذرد؛ و با این که فقط بخش بسیار اندکی از متقاضیان کورتاژ را در بر میگیرد، با این حال در کشور ما قدمی به پیش است و پزشکان میتوانند بدون نگرانی از مجازات، جان صدها زن و مادر را نجات دهند.
نکته مهمی که در این جا باید اشاره کرد آن است که ضایعات و بیماریهای ناشی از روان پریشی و آسیبهای روحی و روانی (که علت بسیاری از خودکشیها نیز هست) ، پدیدهای است که اساسا در طب جدید اهمیت و جایگاه تخصصی خاص خودش را پیدا کرده است. بدیهی است که در احکام و فتاوی کارشناس دینی در قرون و اعصارگذشته (که عینا به کارشناسان سنتی دین در عصرحاضر منتقل گشته)، عنایتی به این موضوع نشده و مثلا در تبعات بارداری بدون رضایت زن، مطلقا لحاظ نگردیده است. حال آن که مطبهای روان شناسان و روان پزشکان- مثلا در اروپا- یکی از پرمراجعه ترین مطبهاست. میخواهم تاکید کنم اگر کارشناس دینی از حجره مسایل ذهنی و انتزاعی بیرون آمده و - شخصا!- پا به خیابان واقعیتهای روز بگذارد، اولین موضوعی را که در صدر مصادیق قانون عسر و حرج خواهد گذاشت، آسیبهای روحی و روانی مادام العمر این قبیل زنان و حلال کردن و آزاد گذاشتن سقط جنین است. والا همان طور که او زن یا مادر و پزشک کورتاژ کننده را "قاتل" جنین مینامد، ما نیز مجازیم او را مسئول جان هزاران هزار زن نگون بختی بدانیم که در اثر کورتاژهای مخفیانه و غیربهداشتی جان شیرین خود را از دست میدهند.
گفتنی است که حرام بودن سقط جنین سندیت قرآنی ندارد و چند آیه درخشان حقوق بشری آن دوران مانند: فرزندان خود را از ترس فقر نکشید؛ یا به خاطر زنده بگور کردن نوزادان، بازخواست خواهید شد( که معمولا مورد استناد و تفسیر و تاویل کارشناسان اسلامی در این رابطه قرار میگیرند) جملگی در باره نوزادی است که متولد شده است و نه جنین. روایتی از امام اول شیعیان نیز موید همین واقعیت است. برخی از اصحاب در قبال هشدار شدید قرآنی در رابطه با زنده بگور کردن نوزادان - که قبل از اسلام امری رایج بوده - نگران میشوند که مبادا "سقط جنین توسط خود زن"، و یا حتی"بیرون ریختن نطفه" به هنگام همخوابگی (کاری که قدمت تاریخی دارد و برای جلوگیری از بارداری است)، مشمول این آیه (و اذا الموؤدة سئلت) گردد، و در این رابطه از او سوال میکنند؛ حضرت علی پاسخ میدهد که خیر: این موارد، حکم زنده بگور کردن را ندارد. "انّها لا تكون موؤدة".
بررسی دلایل موافقان و مخالفان کورتاژ، از حوصله این نوشته خارج است و البته مطالب در این زمینه در کتابها و سایتها فراوان است و در دسترس. الا این که در زمانهای که "جان آدمیزاد از مزد گورکن ارزان تر است" و صاحبان سرمایه و قدرت - حتی به نام دین ! - میلیون میلیون آدم میکشند و نسل نابود میکنند، "جانی" و "قاتل" خواندن زنی که مایل به نگهداری جنین اش نیست، هم سخیف است و هم ناعادلانه . همین حکم در مورد نظریاتی که بی اعتنا به قوانین و الزامات دنیای جدید، آزادی سقط جنین را باعث "گسترش بی و بند و باری جنسی" میدانند، صادق است. ضمنا آنها چشم بر این واقعیت بستهاند که قانونمندیها و الزامات دنیای امروز، از جمله قانونی شدن سقط جنین، در مرزهای قوانین قدیمی و به روز نشده دینی و غیر دینی متوقف نشده و نخواهد شد. سالیانه در سراسر جهان ۴۶ میلیون سقط جنین رخ میدهد كه ۲۰ میلیون آن سقط جنین غیربهداشتی است و منتهی به مرگ ۸۰ هزار زن میشود. اگر قوانین، انسانی تر شود، از دامنه این فاجعه بسیار کاسته خواهد شد.
در ایران سالانه ۸۰ هزار سقط جنین غیرقانونی تحت شرایط غیر بهداشتی رخ میدهد. وزارت بهداشت از روزانه ۲۰۰ سقط جنین خبر داده است. با این تاکید که بخش عظیمى از سقط جنینهای مخفی، چه از لحاظ فرهنگی و چه ترس از مجازات در آمارگیرىها وارد نمى شود. ضمن این که آمار فوق هم مربوط به حدود ده سال قبل است. (منبع آمار: فصلنامه علمی پژوهشی باروری و ناباروری دوره ۶ شماره ۴)
بازهم علم در برابر شرع!
چنان که اشاره شد اساس فتاوی اسلامی راجع به سقط جنین از ۱۴- ۱۳ قرن تاکنون تفاوت چندانی نکرده است. شکی نیست که این احکام در زمانه خود، به میزانی از تجربه و دانش آن روز در باره جنین بهره گرفته و نیز شرایط اجتماعی و فرهنگی آن زمان را لحاظ کرده است. اما امروزه پیشرفت شگرف علم و تکنولوژی پزشکی - و نیز گسترش جوامع مدنی - فتاوی مذهبی راجع به سقط جنین را به چالشی جدی گرفته است. متاسفانه در احکام مراجع و کارشناسان دینی کمترین اشاره و عنایتی به این تفاوت هزارهای و الزامات زمانه مشاهده نمیشود. شاید هم واقفند، اما نگران آنند که با تن دادن به یکی از آنها کلیه احکام مربوط به سقط جنین واحکام فقهی دیگر فرو بریزد!
مثلا در تنها ارفاقی که برای سقط جنین قائل شده اند، بیمار بودن جنین است، آن هم به شرطی که جنین ۴ ماه (۱۸ - ۱۷ هفته) را رد نکرده باشد. این در حالی است که طبق نظر محققان علم پزشکی: "بسیاری از نارساییهای جنینی نظیر اختلالات دستگاه اعصاب مرکزی، تنها پس از گذشت ۲۴ هفته از لانه گزینی تخمک لقاح یافته در رحم، قابل شناسایی هستند". (نشریه حقوق، اخلاق و طب - شماره ۲۳). یعنی فتاوی شرعی و قوانین کیفری مترتب بر آن، بسیاری از زنان را مجبور میکند - به رغم تشخیص پزشک مبنی بر معلولیت و دیگر بیماریهای لاعلاج جنین- پس از انقضای مدت شرعی، آن را به دنیا آورده و زندگی خود و آن کودک را تباه سازند.
وانگهی تشخیص هر نوع بیماری جنین ، توسط دستگاهها و لابراتوارهای مدرن و مجهزی میسر است - که عمدتا در شهرهای بزرگ وجود دارند - ولذا میلیونها زن در نقاط دور افتاده از این حق نیز محرومند.
این تناقض در باره زمان دمیده شدن روح به جنین (پس از۴ ماه و ده روز) جدی تر است. چون معلوم نیست چه تعریفی از روح شده و بر چه اساسی این باور و مفهوم فوق العاده پیچیده ایمانی، به این سطح مشخص و دقیق زمانی آورده شده؟ چون که در قرآن کمترین اشارهای به این زمان بندی نشده است. دو آیه ذیربط در قرآن که در این رابطه مورد استناد عالمان دینی قرار میگیرد و در پایان پاراگرافی در باره مراحل آفرینش انسان و تکامل جنین آمده، چنین است: "ثم انشأناه خلقاً آخر" و "نفخ فیه من روحه". در این دو آیه، اشاراتی کلی به تبدیل جنین به "خلق جدید" شده است. مفهوم آنها (که در دو سوره مختلف آمده و نیزبه دشواری در محتوا به هم ربط داده میشوند) این است که ما در مرحله آخر رشد جنین، به آن روح دمیدیم. خیلی کلی و درهمین حد. نه برای هر مرحله، مدت زمان تعیین شده و نه زمان سرجمع برای مجموعه مراحل داده شده است. منتها به نظر میرسد که مفسران دینی از همان قدیم الایام، آن را با دانش ابتدائی عصر خود در باره جنین تطابق داده و زمان دقیق "4 ماه و ده روز" را برای مقطع دمیده شدن روح، به ثبت ابدی "علم و دین" داده اند! از آن جا که روح، تعریف دقیق علمی ندارد، اما بشریت از آغاز تا امروز مفهومی تقریبا واحد و مشترک از آن را پذیرفته است. مفهوم ساده و همه فهم نظرگاه شرعی این است که جنین قبل از 4 ماه و ده روز فاقد روح است. اما دادههای علمی روز که با استفاده از دستگاههای پیشرفته به دست آمده اند، این تلقی قدیمی را به چالشی جدی میگیرد:
- از روز بیست و یکم بعد از لقاح تخمکهای مرد و زن، تپش قلب جنین آغاز گردیده و خون جنین را در بدنش به گردش در میآورد.
- از روز بیست و هشتم به بعد چشمها، گوشها و سیستم تنفسی شروع به شکل گیری میکند.
- از روز چهل و دوم اسکلت بدن کامل میگردد (غضروف) و امواج مغزی قابل ثبت است.
- در هـــفته هشتم (بین یک و نیم تا دو ماه) تمام سیستمهای بدن شکل گرفتهاند و جنین به صورت یک انسان با ابعاد مینیاتوری میباشد با سه سانتیمتر قد و یک گرم وزن. اگر یـک جــنـیـن ۸ هفـتـهای را قـلـقلـک دهیم، سرش را به سمت عقب خم خواهد کرد. او همچنین در این زمان، قادر به احساس درد است. چنانچه کف دست یک جنین ۸ هفـتـهای را با یک شیء نوک تیز فشار دهیم، جنین دهانش را باز کرده و دستش را نیز میکشد!
- در هـفـتـه نهم، اثــــر انگشت شکل میگـیـرد و کف دستان، حساس به لمس میگردد. اگر کف دست جنین را در این زمان لمس کنیم او دستانش را مشت خواهد کرد.
- از هفته یازدهم (ماه دوم به بعد) جنین شروع به تنفس مایع آمنیوتیکی میکند. قلب جنین ۱۲۰ تا ۱۶۰ بار در دقیقه میزند (منبع: سایت پزشکان بدون مرز)
سوال مشخص (که در مطالعاتم در تفاسیر دینی و حتی پزشکی - دینی، جواب واضح و مشخصی برای آن نیافتم) این است که بر چه اساس، جنینی را که قبل از دو ماهگی، قلب و ضربان قلب دارد، تنفس میکند، میتواند در برابر حرکات بیرونی واکنش نشان دهد و "امواج الكتریكی حاصل از فعالیتهای مغزیش قابل رویت است"، فاقد روح تلقی میشود؟ اگر مبنا را بر دستاوردهای علمی و "تعقل" بگیریم (که در قرآن و متون شیعی روی آن زیاد تاکید شده است)، فتوا دهنده مجاز به تفکیک مراحل رشد جنین به قبل و بعد از 4 ماه نیست. بنابراین، نه استثناهایی که برای سقط در قبل از 4 ماه قائل میشوند، وجاهت "شرعی" دارد و نه مطلق کردن حرمت سقط پس از4 ماه وجاهت علمی و عقلی؟ نتیجه این که تشخیص زمان سقط، امری است مربوط به خود زن و زیر نظر پزشک حاذقی که فقط سلامت زن را مد نظر دارد و نه هیچ ملاحظه شرعی وعرفی دیگر را.
"زن، مالک تن خویشتن نیست"!
واقعیت این است که ریشه بسیاری از مشکلات زنان - و از جمله محکوم بودن به مادر شدن ناخواسته و اجباری - در این است که قبل از آن که به آنان به عنوان انسان برابر با مرد نگاه شود، به عنوان زن و به عبارت دقیق تر "ماده" نگاه میشود که نقش اش در تولید مثل و اطفاء شهوت مرد خلاصه میشود. امتداد همان نگاهی که از گذشته دور تاریخ به یادگار مانده که زن را چیزی بین انسان و حیوان میدانستند. اشاره به نمونهها در ادیان و فلسفهها از حوصله این نوشته خارج است ولی به واقع حیرت انگیز است و اغلب نیز از دین یهود و کتاب تورات به ادیان دیگر سرایت کرده است. در آثار برخی فیلسوفان و حکمای اسلامی (چه شیعی و چه سنی) نیز اشاراتی به مشابهت زنان با حیوانات شده است. امام فخر رازی (سنی) از بزرگترین مفسران قرآن در جایی از تفسیر خود میگوید: "زنان آفریده شدهاند مانند حیوانات، نباتات و چیزهای سودمند دیگر". فیلسوف معروف صدرالدین شیرازی (شیعی) زنان را در زمره حیوانات دانسته است؛ و حاجی ملاهادی سبزواری فیلسوف بزرگ دیگر(شیعی)، در توجیه این که چرا ملا صدرا زنان را "فی سلک الحیوانات" دانسته، چند دلیل ذکر کرده (و از جمله: ضعف عقل و ادراک جزئیات) و تاکید کرده که به این دلایل، زنان مثل "حیوان زبان بسته" اند: "یلتحقن بالحیوانات الصامته" . سبزواری افزوده است که: اغلب زنان، سیرت چهارپایان دارند ولی به آنان صورت انسان دادهاند تا مردان از مصاحبت با آنها متنفر نشوند! "اغلبهن سیرتهن الدواب و لکن کساهن صوره الانسان لئلایشمئز عن صحبتهن و یرغب فی نکاحن". (سایت "موسسه مکتب وحی" . البته اضافه کنم که در نوشتههای این سایت تشیع و عموم محققان شیعی، با این نوع نگاه منفی فیلسوفان به زن - چه نیچه باشد چه ملاصدرا - به شدت مرزبندی و مخالفت شده است)
امام محمد غزالی (سنی) خیلی صریح تر از دیگران گفته است که "زن، مالک تن خویشتن نیست". این اندیشمند مشهور دنیای اسلام در کتاب "نصیحت الملوک" اش، این را جزوی از مجازاتهای ۱۸ گانه خدا برای زنان ذکر کرده است. حق یک طرفه طلاق برای مردان، نصف مردان ارث بردن، گواهی شان نصف مرد ارزش داشتن، محرومیت از امارت و قضاوت، "مرد را چهار زن حلال کرد و زن را یک شوی"، زاییدن و ... نیز جزو این تنبیهات هستند و سرانجام یک چنین امتیاز کلانی برای این دردانه پروردگار (مرد) قائل شده است: "فضل را هزار بهره است، یک بهره از آن زنان راست و دیگر، مردان راست"!
سیاستمدار اهل فضل و دانش قرن پنجم هجری، خواجه نظام الملک طوسی (سنی) در "سیاستنامه اش" به پادشاه نصیحت میکند: "نباید که زیردستان، زبردست گردند ... خاصه زنان که اهل سترند و کامل عقل نباشند و غرض از ایشان گوهر نسل است که بر جای بماند".
این نوع نگاههای ارتجاعی و غیرانسانی به زن حتی با آیاتی از خود قرآن مغایرت دارد که در آنها به یکسانی زن و مرد در خلقت و استفاده ازمواهب زندگی اشارات صریحی شده و سخنان ارزشمندی از پیامبر اسلام در باره زنان به یادگار مانده است. بدیهی است در نگاهی که زن را قبل از هر چیز به جنسیت و ماده بودن او میشناسد، باید که مثل هر موجود ماده دیگر به هر شکلی که باردار شد، به طور طبیعی بارش را متولد کند. یعنی شبیه آن چیزی که در جمع نر و مادهها درطبیعت شاهدیم.
چند نمونه از تبعیضات!
میتوان از نقطهای معکوس، جدل دیگری بر سر این موضوع به راه انداخت. اگر زنی خواستار بچه بود و شوهرش مخالف، تکلیف شرعی چیست؟ در این جا شرع، کمترین دخالتی در حوزه اختیار مرد نمیکند. او را وادار نمیکند تا حتما سهم خود را در تولید مثل ادا نماید. یا اگر برخلاف خواسته همسرش، با بی مسئولیتی او را باردار کرد، شرعا مجرم شناخته شده و جریمهای بابت آن بپردازد! کم پیش نیامده مردانی که از حامله شدن شریک زندگی شان خوششان نیامده و او را ترک گفته اند، بدون این که شرع، کاری با آنها داشته باشد. (البته منظورم نفقه و پرداخت مالی مربوط به طلاق نیست) . برای مرد زحمتش به اندازه برداشتن یک ساک و بیرون زدن از خانه است و برای زن، رنج و عذابی 9 ماهه و چه بسا مادام العمر! در قریب به اتفاق مسایل شرعی رسالهها این فقط زن است که تحت تعقیب شارع است و هیچ دلیل و منطق عقل و عرف پسندی هم برای آن ارائه نمیشود. صرف نظر از این که در بنیادی ترین حقوق، زن، نصف مرد به حساب میآید، رد پای این تبعیض وحشتناک در تمام رسالههای شرعی دیده میشود. مثلا:
در صورتی که زن به "امراض خاص" مبتلا باشد، شوهرش میتواند درجا "فسخ نکاح کند" که به مراتب آسان تر از طلاق است و تقریبا به هیچ آداب و تشریفات قانونی مانند طلاق نیاز ندارد. ولی زن در صورت مواجه شدن با چنین امراضی در شوهرش از حق فسخ برخوردار نیست.
"زنى كه شوهرش مرده و باردارهم نیست باید تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد، (یعنى از شوهر كردن مجدد خوددارى نماید) اگر چه یائسه یا صیغه باشد، یا شوهرش با او نزدیكى نكرده باشد"! خیلی وحشتناک و بی منطق است. در شرایطی که مطلقا امکان بارداری زن وجود ندارد باز باید اسیر شوهر مرده اش باشد و نتواند برای زندگی خصوصی خود تصمیم بگیرد ولی برای مرد محدودیتی وجود ندارد. از آن عجیب تر این که:
"زنى كه در عده وفات همسرش مىباشد، حرام است (تا 4 ماه و ده روز) لباس الوان (رنگارنگ) بپوشد و سرمه بكشد و همچنین كارهاى دیگرى كه زینت حساب شود، بر او حرام مى باشد". برای نوع لباس و آرایش مرد پس از درگذشت زنش دستور مشابهی وجود ندارد.
در صورتی كه مرد ببیند زنش با مرد دیگری همخوابه شده (عمل زنا) مجاز است هر دوی آنها را در جا بكشد، ولی زن اگر شوهرش را دید حق هیچ کاری را ندارد. حال آن که میزان وقوع حالت دوم (خیانت مردان) با اولی قابل مقایسه نیست.
واقعیت این است که اینها امتیازات و کادوهایی است که شرع انور به مرد و شان مردیت او تقدیم میکند. به نظرمی رسد اینها بقایای رقیق شده قوانینی از عهد باستان است که وقتی یک امپراطور میمرد یکی از زنان او را نیز زنده زنده با او دفن میکردند تا در گور هم به او رسیدگی نماید. در این جا نیز در حالی که مرد در گور خفته، ولی زنش شرعا وظیفه دارد مدتی به مثابه زن و "متعلقه" او به وظایفش عمل نماید!
هدف از این مثالها این بود که بگویم حرام بودن سقط جنین از قماش دیگر محدودیتها در حیطه زندگی خصوصی زن است که او را انسان برابر با مرد نمیبیند و مثل کودکان صغیر و عقب مانده برای زندگیش برنامه ریزی میکند.
شاید بتوان گفت دیدگاهی که زن را مالک تن خودش نمیداند و در همه جا مرد را برتری میدهد، از این باور بنیادین و قدیمی توراتی نیز ناشی شود که خدا اول مرد را آفرید، بعد زن را از پهلوی او خلق کرد. پس زن، کسری از مرد است و ناقص تر از او و متعلق به او! تاکید افراطی بر حجاب و پوشش نیز بخشا از این دیدگاه ناشی میشود که زن بداند متعلق به خود و در اختیار خودش نیست که هرطور دلش خواست جلوه نماید! در این دیدگاه، هر گونه برابری یا فرادستی زن، توهین به مرد و کاستن از مقام و جلالت نرینه اوست. ممنوعیت غیرمنطقی زنان برای اداره حکومت و قضاوت نیز قبل از هر چیز به این دلیل است که رفتن به زیردست زنان، کسر شانی برای مردان محسوب میشود! به همین قیاس، انسان از این مختصر بررسی، خود به خود به این نتیجه میرسد که هدف از حرام بودن سقط جنین، بیش از آن که دفاع از حق حیات جنین باشد، تقدس و کرامت "مرد" و احترام گذاری به نطفه و یادگاری اوست! اهمیت ، اصالت و حقمداری، به جای زن (که مالک تن خودش هم نیست)، به نطفه و یادگار مرد داده شده که کمالاتش نسبت به زن، هزار به یک است! باید اعتراف کنیم که بسیاری از ما مردان - به رغم دفاع لفظی و تئوریک از برابری زن و مرد - در سرشت تاریخی و طبقاتی و بومی خود، به میزانی از این احساس برتری نسبت به جنس زن برخورداریم و به روی خود نمیآوریم!
اُتانازی یا مرگ راحت!
اغلب ما، در میان آشنایان یا محیط خود، شنیده ایم که در مورد یک بیمار گفته میشود: "دکترها جوابش کرده اند". این جمله، اغلب درباره بیماریهای لاعلاج و یا مرحله پیشرفته و بدخیم یک بیماری مثل سرطان گفته میشود. زندگی البته شیرین است ومعمولا توصیه اطرافیان به بیمار این است که روحیه اش را قوی نگه دارد و با اراده پولادین، در برابر درد مقاومت نماید و درست نیز همین است. اما، مثلا، بیماری که از نظر پزشکان، مرگش قطعی است و از شدت درد روی پای خود بند نیست - و به قول یک بیمار سرطانی از این دست: انگار که استخوانهایش را اره میکنند - ما چه قضاوتی داریم اگرخودش نخواست با این وضعیت به زندگی اش ادامه دهد؟ در این مورد نیز حقوق بشر مدرن راهی برای انسان میگشاید. در این جا من وارد بحث عام تر "خودکشی" نمیشوم. امری که توسط تمامی ادیان و قریب به اتفاق فلسفهها نهی و نفی شده است. جوامع نیز با آن به عنوان یک معضل انسانی و اجتماعی و پدیده منفی روانشناختی برخورد میکنند و نیاز به پرداختن جداگانه دارد. به انواع دیگر مرگ راحت یا "قتل از روی ترحم" و مکانیزمها و تکنیکهای آنها نیز نمیپردازم. من تعمدا در این بحث، روی یک شکل خاص از اوتانازی که خودخواسته و ارادی است و با مشورت و همکاری پزشکان صورت میگیرد، متمرکز هستم و از آن دفاع میکنم. بنابر این بهتر است اول مکانیزم آن را بیان کنم با تکیه بر اطلاعاتم از نزدیک از یک آشنای هلندی (آقای ۶۷ سالهای به نام مایکل) مبتلا به سرطان پیشرفته و دردناکی که اقدام به اتانازی کرد. برای او این مراحل پزشکی و قانونی میبایستی طی میشد:
- بیماری، علاج ناپذیر تشخیص داده شده و از لحاظ، علم پزشکی، تاریخی حدودی مشخصی برای مرگ بیمار معین شده و به بیمار و خانواده اش اطلاع داده شده بود. (چنان که میدانیم پزشکی پیشرفته کنونی، صرف نظر از موارد بسیار نادر، قادر است موعد فوت این گونه بیماران را حدودا پیش بینی نماید)
- بیمار که دیگر درخانه اش بستری بود و درد زیادی میکشید، در نقطهای متقاضی اوتانوزی شد و با کلی بحث، همسر و فرزندانش را نیز قانع نمود.
- پس از طرح موضوع با پزشک معالج، کمیسیون پزشکی در بیمارستان مربوطه تشکیل، و موضوع، در جمع پزشکان مورد بررسی قرار گرفت و گزارش پزشکی از مرحله بیماری و درخواست بیمار برای مرگ آسان، مورد تایید کمیسیون قرار گرفت.
- به لحاظ قانونی، از خود بیمار، درخواست مکتوب با امضاء او و از خانواده اش رضایت نامه گرفته شد. البته مهم و اصل کاری تقاضا نامه مکتوب خود بیمار است.
- روز و ساعت معینی برای انجام کار بین بیمارستان و بیمار و خانواده تعیین گردید.
- در این فاصله، بیمار به کلیه کارهایش مثل وصیت نامه و تعیین تکلیف ارث و دیدار با آشنایان و دوستانش رسید و بیشتر ساعاتش را با خانواده و نوههایش گذراند.
- در روز موعود، پزشک ابتدا به او آمپول خواب تزریق کرد. زمانی که بیمار در خواب عمیق فرو رفت، ماده مخصوص را به او تزریق کرد که در عرض چند ثانیه، خواب عمیق او - به آرامی - تبدیل به خواب ابدی شد.
من ۸ سال قبل همراه خانواده ام در مراسم تدفین مایکل شرکت کردم. قبل از آن در حد واژه اوتانازی و معنی کلی آن چیزی به گوشم خورده بود. ولی در این زمان، جبرا در جریان جزییات آن قرار گرفتم و همان روز، قطعه شعرگونهای نیز سرودم و تقدیم خانواده اش کردم. در این قطعه، خانواده مایکل را ستوده بودم که با دادن رضایت نامه، اجازه داده بودند پیرمرد از درد مدام سرطان راحت شود. خود او را نیز ستوده بودم که راضی نشد خانواده اش نیز هر لحظه پا به پای او عذاب بکشند. این احساس و عقیده واقعی و درونی خودم در آن روزبود، بدون این که راجع به این گونه مسائل، مطالعه داشته و به میزانی صاحب نظر باشم. فقط به عکس او در لابه لای شمعها و گلها خیره شده و احساس میکردم که کار درستی کرده است. این نیز برایم جالب بود که وصیت کرده بود در مراسم اش ترانههایی از یک خواننده را که زیاد دوست داشت، پخش شود.
چنان که ملاحظه میشود، در این حالت، به لحاظ اخلاقی و حقوقی، وضعیتی پیش میآید که هم برای شرع وهم عرف تا حدی تازگی دارد. نه شبیه خودکشی است و نه قتل. راهی است که پیشرفت علم و حقوق بشر مدرن، برای بغرنج ترین حالت اختیار و آزادی در پیش پای انسان گشوده است. البته هنوز در تمامی دنیا - حتی دنیای غرب - در برابر آن مقاومت میشود. در حال حاضر فقط این نوع اُتانازی تنها در برخی کشورها مانند هلند، سوئد، بلژیک و یکی از ایالات آمریکا، قانونی است. به علاوه، در این کشورها نیز هر پزشکی - به خاطر اعتقاداتش – حاضر به این کار نیست.
در این جا نیز کارشناسان دینی و همفکران شان در قلمرو عرف وفلسفه و جامعه شناسی دخالت کرده و راجع به تبعات منفی رواج اتانازی در جوامع داد سخن دادهاند. صرف نظر از این هشدارهای عمدتا غیرواقعی و نیز پاسخهای مستدلی که طرفداران اتانازی به آنها داده اند، مهم تمرکز ما بر روی حق انتخاب یک انسان در شرایط خاص است. انتخاب آزادانه انسان، هیچ محدودیتی ندارد مگر این که حق انسان دیگری راپایمال کند. در اتانازی و شرایطی که برشمردم، انسانی بدون پایمال کردن حق دیگران، برای زندگی خود تصمیم گرفته است؛ برای خلاص شدن از درد جانکاهی که به طور مداوم بر جسم و روان او پنجه انداخته و خود او مرگ راحت را به ادامه این زندگی ترجیح داده است. بخصوص که علم پزشکی، عمر محدود- مثلا چند ماهه - را به علت پیشرفت بیماری برای او پیش بینی کرده است.
نیاز به تاکید مجدد ندارد که اصالت با قداست زندگی و اراده برای آن در هر شرایطی است. همین اراده است که ما را به چگونه زیستن و کیفیت زندگی مان برمی انگیزد. از این رو وظیفه هر انسانی- به طور عام – تقویت اراده و روحیه این نوع بیماران برای مقاومت در برابر درد و سختی است. حتی میتوان به بیمار از مرحله "شیمی درمانی" گذشته، مثلا، توصیه کرد که به "معجزه" اعتقاد داشته باشد و درد را تحمل کند؛ اما - و در شرایط خاص- مقدم بر این نگاه، رسیدن به این درک متعالی تر و نوین تراست که به حق و اختیار بیمار برای خلاصی از درد کشنده اش احترام بگذاریم.
آیا شرع، اجازه خواهد داد؟
خاطره یک بانوی آشنای سالمند "خوب نشدنی" در فامیل، تا مدتها آزارم میداد. تحرکی هم نداشت و وزنش نیز سه رقمی شده بود. معنی اش این بود که با نبود وسایل کافی، دستشویی بردن و استحمام او یک مصیبت بود. درد و رنج و جراحت و کثافت، او را در شرایطی به غایت دشوار و غیرقابل تحمل قرار داده بود. امید و غرور و سروری همیشگی اش به عنوان "بزرگ زن فامیل " برباد رفته و به حالت ترحم برانگیزی افتاده بود. به رغم محبت و رسیدگی اطرافیانش، دعای روز و شب او یک چیز بیشتر نبود: "خدایا به حرمت چهارده معصوم، مرا هر چه زودتر ببر". این جمله را خیلیها به کرات از دهان او شنیده بودند. عزیزترین اطرافیانش نیز کم کم به همین نتیجه رسیده بودند و خود چند بار شنیدم در گوشهای دست به دعا برداشته و با چشم گریان میگفتند: "خدایا نگذار بیش از این رنج بکشد و آبرومندانه ببرش". اما چنین نشد و مادر، نزدیک به یک سال زنده ماند با درد و رنجی روز به روز بدتر و تحمل ناپذیرتر و زخم بستر و جراحت دائمی، در شرایط پر عذابی درگذشت. سوال این است : کسانی که با تاکید بر تقدس حیات و حرمت جان انسان با اتانازی مخالفت میورزند، این گونه پایمال شدن غرور و حرمت وکرامت یک انسان درد مند و روی دست و پای دیگران افتاده را چگونه توجیه میکنند؟
نمونه تازه تر مربوط به چند هفته قبل (آوریل ۲۰۱۰) در بلژیک میباشد. یک بانوی ایرانی مهاجر مبتلا به سرطان در اوج درد و رنجی جانکاه بدرود حیات گفت. البته مقاومت او در برابر بیماری و عشق وافرش به زندگی، زبانزد دوستان و آشنایانش بود. اما حقیقت مرگ، روز به روز بیشتر بر جسم و روح او سایه میافکند. در روزهای پایانی، تزریق مورفین نیز قادر به تسکین درد او نبود و در ۲۴ ساعت آخر از شدت درد بیهوش شده بود. فامیلش که از ایران خود را به بالین او رسانده بودند با التماس از دکتر میخواستند اجازه ندهد بیش از این درد بکشد و او را خلاص کند. دکتر نیز با قاطعیت رد میکرد و میگفت طبق مقررات، ما اگر تقاضای مکتوب از خود بیمار نداشته باشیم به هیچوجه مجاز به اتانازی نیستیم. در این جا وارد جزییات دیگر نمیشوم (از قبیل این که چگونه مایکل پس از تصمیم اش، کلیه کارهای زندگی از جمله تکلیف حساب بانکی و ارث و میراث را با حوصله و دقت و آرامش، حل وفصل کرد ، و به عکس، این بانوی ایرانی، مشکلات و زیانهایی در این زمینهها روی دست بازماندگانش گذاشت)، اما در مقایسه دو بیمار اخیر با مایکل، این سوال به طور جدی مطرح میشود که در کدام حالت، شان و کرامت انسانی بیمار دردمند و لاعلاج، بهتر حفظ شده - و به عنوان نتیجه جانبی - رضایت و آرامش خاطر اطرافیان نیز فراهم آمده است؟
بیاییم در دستگاه اعتقادی این بیماران آشنا و اطرافیان شان مطرح کنیم: آیا خدا به این وضع راضی بود؟ خدایی که مشهورترین صفت اش مهربانی است، آیا راهی میانبر برای راحت و آرامش این دسته از بندگان دکتر جواب کرده و دردمندش قرار نداده است؟
اگر به جای فقیهان، مستقیما سراغ "متن" و اصل کلام برویم، گشایشهایی دیده میشود. چون که سابقه بسیاری از تفسیر و تاویلهای کنونی و مسائل شرعی مبتنی بر آن به ۱۴ – ۱۳ قرن پیش بر میگردد و متناسب با آن مرحله از تکامل اجتماعی و شیوه تولید و مناسبات و فرهنگ عصر خود، صورت گرفته است. لذا دست و دل هر فقیه محافظه کاری، برای تاویل آنها به مسایل امروزی نظیر: حقوق بشر، آزادی و دموکراسی، فردیت و لیبرالیسم، سکولاریسم، به رسمیت شناختن حریم و حیطه خصوصی و مشکلات روانشناختی و... میلرزد. اما یک مسلمان با سواد و آگاه حق دارد، برداشت و الهام شخصی وبی واسطه اش را از روح متن داشته باشد و این جرم و ارتداد نیست!
قرآن که کرارا مسلمانان را به تعقل و تفکر فراخوانده است، به صراحت میگوید: خدا در دین برای شما سختی قرار نداده است. و ما جعل علیكم فى الدین من حرج . (سوره حج آیه ۷۸) . مفسران اسلامی، عموما این آیه و نظایر آن را به عنوان فخر و برتری اسلام نسبت به سایر ادیان میدانند (به دلیل رویکرد سهل گیرانه اش در امور)، اما فقیهان، آن را عمدتا در حد مسائل شرعی ساده (نظیر این که: وقتی دست ات پانسمان است، لازم نیست وضو بگیری و تسهیلات جزیی از این دست!)، محدود میکنند و آن را به چالش وتقابل با احکام جذمی نمیکشند تا با استخراج قوانین تازه از آنها، برای معضلات اساسی تر مسلمانان، راهی بگشایند.
مفسر بزرگ، شیخ طبرسى در "مجمع البیان" خود در باره این آیه میگوید: "خداوند سبحان، شما را به كارى كه توانش را ندارید، تكلیف نكرده است". (آیا بیمار پیش گفته نمیتواند بر این اساس بگوید: توان تحمل این درد و رنج بی پایان را ندارد؟). در یک آیه اعتدال گرا و سهل گیر دیگر تاکید شده: خدا از هرکس به اندازه ظرفیت و توانش، تکلیف و مسئولیت پذیری میخواهد (لایكلف الله نفساً الا وسعها). جالب است که امام ششم شیعیان حتی یک درجه نیز از این آیه سهل تر گرفته و تاکید میکند: انسانها به کاری کمتر از توان شان، مکلف شدهاند. (اصول کافی. بخشی از یک روایت بزرگ) . این که امامان شیعه و مفسران درجه اول قرآن، آسان گیری در دین را یک درجه نیز به نفع باورمندان، تقلیل داده اند، به خاطر حساسیت به حق آنها نسبت به آیه مستحکم: در دین، سختی ومشقت نیست، میباشد؛ و یا آیه: "خدا راحتى شما را مىخواهد نه سختى تان را" : یرید الله بكم الیسر و لا یرید بكم العسر (بقره آیهى ۱۸۵) تا هیچکس از قدرت و استحکام آنها نکاهد. شاید در نگرانی از همین باشد که شیخ طوسی در "التبیان" خود یک چنین برداشت لیبرالی را ارائه میکند: "در دین اسلام، حكمى كه راه رهایى از مجازاتش نباشد، وجود ندارد". اگر چنین است، پس چرا در رسائل و فتاوی فقها - و حکومتی که به نام اسلام بر سر کار است - راههای خلاصی از مجازات، غائب است و معکوس آن موج میزند؟
قانون معروف و پایهای نفی "عسر و حرج" (روا نبودن مشقت و تنگنا برای انسان) از این نوع آیات مستحکم قرآن که در بالا اشاره شد، استخراج گشته است. "عسر وحرج از عناوین ثانویهای است كه در تمام ابواب و فروعات فقهی براحكام و قوانین شرعی موثر است". یعنی اگر انسانی در اثر اجرای یکی از "احکام اولیه" اسلامی (در کلیه زمینهها) دچار سختی، تنگنا و آسیب شود (به همان اندازه که آن کار در عرف عمومی، مشقت بار و مشکل آفرین محسوب میشود)، لازم نیست آن حکم شرعی را انجام دهد. این قانون انسانی، در فقه شیعه به قدری قدرتمند است که میتواند حتی مهم ترین ابواب فقه مثل نماز و روزه را موقتا تعطیل کند. در نمونه دیگر، با این که در این فقه تبعیض آمیز، زن حق طلاق ندارد، با این حال قانونگذار با توجه به همین اصل، استثناهایی برای درخواست زن برای طلاق قائل گشته و این گشایش، با همین استدلال، وارد قانون مدنی جمهوری اسلامی شده است. در مقایسه با مصادیق "عسر و حرج"، زنی که دراثر بارداری ناخواسته و اجباری، حال و آینده اش مملو از مشقات جسمی و روحی است، چندین وچند برابر محق تر است برای پناه یافتن زیر این قانون!
البته شاه بیت این کلامها از آن خود پیامبرگرامی اسلام است که گفته است: من به آیین پاکی که همسو با فطرت انسان و آسان گیر و گذشت کننده است، مبعوث شده ام. بعثت بالحنیفیة السمحة السهلة. کلام معروف: لاضرر و لاضرار فی الاسلام - در دین اسلام ضرر و آسیب رسانی به انسان وجود ندارد - نیز از همین حضرت است. این کلام در فقه شیعه و سنی به یک قانون پایهای حقوقی تبدیل شده که دایره کاربرد آن حتی از قانون "عسر و حرج" وسیع تر است. برخی مفسران از این کلام، نتیجه گرفته اند: "هرگونه تکلیفی که زیانآور باشد، اساساً در شریعت اسلام برداشته شده است". (سایت حوزه). آیا فقه کنونی چنین است؟!
سمحه را عموما با دو معنی: همسو با فطرت و گذشت کننده، به کار بردهاند. فطرت انسان، آزادی طبیعی و آزادی انتخاب و پاسخگویی به نیازهای طبیعی اوست. اخلاقیات، قبل از این که از کانال احکام جزمی و فقهی و تکلیفی- که انسان را با خویشتن و فطرت آزادش بیگانه میکند - از طبیعت آزاد انسان و نیازها، تمایلات فطری او نشات میگیرد و زندگی اجتماعی و قراردادهای به روز شده مدنی (که باز، انتخاب انسان است)، آن را به تعادل میکشد. آیا نازل کننده این قبیل آیات و پیام آورآن، یک چنین منظورهای انسان گرایانهای داشته اند؟ اگر آری، پس چرا شرع گذاران به جای پرتو افکنی آن به معضلات اساسی مسلمانان، آن را در حصار مسائلی از قبیل نماز و روزه مسافر و آسان سازی وضو برای مجروح، حبس کرده اند؟ و چرا احکام شرعی رسالتی جز قیچی کردن پر و بال آزادیهای انسان ندارند؟
سوال مهم تر این که : اگر در دین "سختی" و "ضرر رسانی" برای باورمندانش نیست، آیا نباید در هر عصر و جغرافیایی – از نظام قبایلی و بادیه نشینی عربستان ۱۴۰۰ سال قبل گرفته تا دنیای مدرن امروز – مصادیق "سختی"ها و "ضرر رسانی"ها برای مسلمانان مشخص گردد؟ بر این اساس- و با این همه چراغ سبزی که متون اولیه اسلامی به انسان مسلمان نشان میدهند- چرا امروزه یک زن، قادر نباشد در باره خصوصی ترین حیطه زندگی اش یعنی مادر شدن و جنین ناخواسته اش تصمیم بگیرد؟ چرا شرع، چوب تنبیه و مجازات را بالای سر او و کمک کننده گان به او گرفته است؟ و چرا یک بیمار لاعلاج دردمند قادر نباشد، ۷ - ۶ ماه پرعذاب تتمه زندگی اش را با آرامش ابدی معاوضه نماید؟
اُتانازی "قتل نفس" نیست!
بدیهی است که روح ادیان - و از جمله اسلام - با هر نوع قتل نفس مخالف است، اما اگر بخواهم مجددا بر ناتوانی احکام قدیمی در پاسخگویی به مسائل روز تاکید کنم باید بگویم که - همانند کورتاژ - از خود قرآن به صراحت نمیتوان آیهای مبنی بر حرام بودن اوتانازی استخراج نمود. مهم ترین آیهای که فقهای سنتی عموما به آن استناد میکنند ، و آن را دلیل بر حرام و گناه بودن "خودکشی" میآورند، آیه 29 سوره نساء میباشد: ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما: "خودتان را نکشید، به درستی که خداوند نسبت به شما مهربان است"
اما با توجه به آیه قبل از آن که ربط مستقیم با این آیه دارد معلوم میشود منظور از لاتقتلوا پرهیز از زیاده روی و افراط در کارهاست. شبیه این که ما امروزه در همین زمینهها به یکی میگوییم: خودت را هلاک نکن! با یک چنین تفسیر واضحی است که یک محقق شیعی:"حجت الاسلام دکتر ساریخانی ریاست دانشکدة حقوق دانشگاه قم و از استادان جامعهالعلوم" تاکید میکند: "خیلی از مفسران گفتهاند این آیه ربطی به خودکشی و قتل ندارد". ضمنا با توجه به تعریفی که در بالا از مکانیزم اُتانازی خود خواسته شد، به طریق اولی، - و همان گونه که این محقق شیعی تاکید میکند- این آیه: "ربطی به اوتانازی ندارد". (سایت حوزه)
خوب است در این جا به نقل از همین محقق، به نکتهای از پایان زندگی دو رهبر دینی شیعه و مسیحیت یعنی آیت الله خمینی و پاپ ژان پل دوم ، اشاره کنم که قابل تامل است :"حضرت امام(ره) فرموده بودند اگر خواستید با چیزهای مصنوعی مرا زنده نگه دارید، نمیخواهم زنده نگه دارید. پاپ قبلی هم وصیت كتبی كردند كه بعد از این كه من به حالت كما و مرگ افتادم راضی نیستم من را نگه دارند"! (سایت حوزه)
صرف نظر از انواع توجیهاتی که میتوان در این رابطه کرد، مگر آن چه در محتوا و در واقع امر اتفاق افتاده جز این است که هردو رهبر دینی به زبان بی زبانی درخواست کردهاند از ادامه زندگی شان در شرایط دشوار جلوگیری شود - و به بیان صریح تر- به زندگی شان پایان داده شود؟! به عقیده من هر دوی این وصیتها - در محتوا - یک نوع اوتانازی "محترمانه" است!
اُتانازی "قتل نفس" نیست!
بدیهی است که روح ادیان - و از جمله اسلام - با هر نوع قتل نفس مخالف است، اما اگر بخواهم مجددا بر ناتوانی احکام قدیمی در پاسخگویی به مسائل روز تاکید کنم باید بگویم که - همانند کورتاژ - از خود قرآن به صراحت نمیتوان آیهای مبنی بر حرام بودن اوتانازی استخراج نمود. مهم ترین آیهای که فقهای سنتی عموما به آن استناد میکنند ، و آن را دلیل بر حرام و گناه بودن "خودکشی" میآورند، آیه 29 سوره نساء میباشد: ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما: "خودتان را نکشید، به درستی که خداوند نسبت به شما مهربان است"
اما با توجه به آیه قبل از آن که ربط مستقیم با این آیه دارد معلوم میشود منظور از لاتقتلوا پرهیز از زیاده روی و افراط در کارهاست. شبیه این که ما امروزه در همین زمینهها به یکی میگوییم: خودت را هلاک نکن! با یک چنین تفسیر واضحی است که یک محقق شیعی:"حجت الاسلام دکتر ساریخانی ریاست دانشکدة حقوق دانشگاه قم و از استادان جامعهالعلوم" تاکید میکند: "خیلی از مفسران گفتهاند این آیه ربطی به خودکشی و قتل ندارد". ضمنا با توجه به تعریفی که در بالا از مکانیزم اُتانازی خود خواسته شد، به طریق اولی، - و همان گونه که این محقق شیعی تاکید میکند- این آیه: "ربطی به اوتانازی ندارد". (سایت حوزه)
خوب است در این جا به نقل از همین محقق، به نکتهای از پایان زندگی دو رهبر دینی شیعه و مسیحیت یعنی آیت الله خمینی و پاپ ژان پل دوم ، اشاره کنم که قابل تامل است :"حضرت امام(ره) فرموده بودند اگر خواستید با چیزهای مصنوعی مرا زنده نگه دارید، نمیخواهم زنده نگه دارید. پاپ قبلی هم وصیت كتبی كردند كه بعد از این كه من به حالت كما و مرگ افتادم راضی نیستم من را نگه دارند"! (سایت حوزه)
صرف نظر از انواع توجیهاتی که میتوان در این رابطه کرد، مگر آن چه در محتوا و در واقع امر اتفاق افتاده جز این است که هردو رهبر دینی به زبان بی زبانی درخواست کردهاند از ادامه زندگی شان در شرایط دشوار جلوگیری شود - و به بیان صریح تر- به زندگی شان پایان داده شود؟! به عقیده من هر دوی این وصیتها - در محتوا - یک نوع اوتانازی "محترمانه" است!
اُتانازی و کورتاژ، حق انسان است! متولیان امور دینی باید به جای تاکید بی انعطاف و خشن بر "تکلیف"های خشک قدیمی، "حق" مردم را در متون رصد کنند و به جای تمرکز مصرانه روی بخشهای تیره و سیاه متون، به بخشهای خاکستری و سبز عنایت بیشتری نمایند! در غیر این صورت، بشریت معاصر، برای پاسخگویی به نیازها و مشکلات روز و انتخابهای آزاد خود، بیش از پیش به مذهب زمینی (حقوق بشر) روی خواهد آورد.
نظر کاربران:
دوست گرامی جناب سلامت کاظمی
با سلام و عرض ارادت ، به نظرم شما در این مقاله به مسئله مهمی اشاره کرده اید که جا دارد بخاطر زحمتی که در این راه مبذول داشته اید از شما قدردانی شود. همانطوریکه جنابعالی هم می دانید یکی از عمده ترین مشکلات ما مسلمانان همین است که هیچگاه بر اساس دیدگاه های جدید روان شناختی و زبان جاری حقوق بشری نخواسته ایم با دین مان بویژه کتاب آسمانی مان برخورد کنیم. این کار (اجتهاد در دین با دیدگاه های امروزی) متاسفانه به دلیل قدرت طلبی مراجع مذهبی و فیلسوفان مسلمان ، در زمانهایی که باید صورت می گرفت، هیچگاه صورت نگرفت و به همین خاطر است که ما امروز با مشکلات به مراتب بدتر و وحشتناک تر (نسبت به مسئله “آتانازی” و “کورتاژ”) ربرو هستیم. اینک بر اثر رهنمودهای این موجودات از خود راضی (مراجع و فیلسوفان مذهبی) کل موجودیت انسانی و قومی ما بخطر افتاده است و می رود که همه مان بنوعی زنده بگور شویم. ایکاش که مسئولین ما قدری فهم و شعور می داشتند که به ارزش چنین موضوعاتی پی می بردند. چراکه در آنصورت به ارزش جان آدمی واقف می بودند و این چنین راحت دست به جنایت نمی زدند. شما خود می دانید که در قرآن ما آمده: “کسی که یک نفر را بکشد گویی که همه جامعه را کشته است”. من به این آیه صددرصد باور دارم. چراکه به چشم خود می بینم که جامعه ما بعد از 31 سال حکومت ولایی و بر اثر ستمگری های این آخوندها “جماعت از خود راضی” امروز به حال مرگ افتاده و چه بسا با این دولت احمدی نژاد به سوی نابودی کامل برود وبه چنان هرج و مرجی گرفتار بشود که مصداقش را فقط بشود در پوسیده شدن اجساد و پراکنده شدن لاشه مردگان جستجو کرد. به هرحال من بنوبه خود از این تحقیق شما سود بردم و و قدر مسلم در ارتباط با کارهای تحقیقی ام (البته با ذکر نام شما) از آن استفاده خواهم کرد. اما شاید توجه به این مسئله که برخورد قرآن با موضوعاتی که به زندگانی انسان مربوط می شود همراه با ازادگی و آسانی است شاید بتواند به حل موضوع کمک کند. انسانها (بطور عام) (بنا به ایات صریح قرآن) مجبور به اطاعت از خدا و رسول نیستند. تنها آنهایی مجبورند از خدا و رسول پیروی کنند که مومن اند. با تمامی این احوال حتا مومنین نیز مجبور نیستند با همه موضوعاتی که به آنها مربوط می شود بطور یکسان برخورد کنند. آن اموری که البته در زمره امر و حقوق الهی است (از قبیل دستورات عبادی و اعتقادی) جز با اطاعت محض و پیروی از همان چهارچوبها (فرمان خدا و فرمان رسول) ممکن نیست. اما موضوعات دیگری هم هستند که جزو “امر دنیا” و زندگانی مادی انسانی است. که درباره آنها گفته شده “وشاورهم فی الامر”. یعنی در اموری که خدا درباره آنها سخنی نگفته (مثل همین مسئله آتانازی و کورتاژ) با هم مشاوره کنید.
درواقع در زمانی که معتقدین مذاهب پایشان را از حد خودشان فراتر می گذارند و بجای پرداختن به امور دینی و عبادی وارد دنیا می شوند و در امور دنیوی خلط مبحث می کنند و تشکیل دولت می دهند و می خواهند درکوچکترین مسائل انسانی ما نیز دخالت نمایند آنگاه است که همه چیز بغرنج می شود. درحالیکه در قرآن ما مسائل دینی و دنیوی خود بخود از هم جدا و بنوعی سکولار اند. اما وقتی که دین و دنیا بهم مخلوط می شوند آنگاه خود بخود این امور نیز بغرنج و پیچیده می شوند بطوریکه همگان از آن به عذاب و رنج فراوان دچار می گردند. حتا آن بیماری که در حال موت است هم باید رنج بکشد. فکر نمی کنید که ما این وقت هامان را اگر صرف جدا سازی دین از حکومت از مسیر دین بکنیم شاید با کمک دیگر هموطنانی که بالاخره اگر دین نداشته باشند اما انسانهای آزاده ای هستند و به حقوق بشر احترام می گذارند، بتوانیم کاری اساسی صورت دهیم و نهایت از این وضع بغرنج نجات پیدا کنیم؟
موفق باشید.
حسین میرمبینی