iran-emrooz.net | Wed, 19.05.2010, 21:50
گزارهی فلسفی و گزینگویه در نوشتار
شیریندخت دقیقیان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
گزارههای فلسفی و گزینگویهها، بخشی از میراث بشری هستند که اگر با سنجیدگی پرداخته و به کار گرفته شوند، همچون راه میان بُری به کمک نویسنده میآیند و با خواننده ارتباط میگیرند.
افزون بر این که آوردن نام خالق گزاره و گزینگویه، شرط ادب و امانت است، با این کار، میان بُر دومی نیز گشوده میشود: نامها با بازگرد به فضاها، زمانها و منظومههای فکری خاص، زیر متنهایی نانوشتهای میگشایند و مسیر استدلال و خوانش را جهت میدهند. از سقراط تا اندیشمندان قرن کنونی چنین کردهاند. بر خلاف تصور رایج در برخی فرهنگها، نام بردن و نقل به جا از متفکران پیشین، نه نشان فضل فروشی، بلکه نشان خاکساری و درک این حقیقت ضد خودشیفتگی ست که هر متفکر بر شانههای پیشینیان مخالف و موافق ایستاده است و باید اعتبار فکرتها را به سازندگان آنها بدهد. بازگرد وفادارانه و ادای حق دیگران، به نویسنده این حق را میدهد که برای سخن تازهی خود اعتبار کسب کند؛ خواه بازگرد به هدف رد انجام شود، خواه پذیرش و گسترش.
گزینگویه یک گزاره است ولی الزاماً نه یک گزارهی فلسفی یا منطقی. نویسندگان و اندیشمندان در نوشتهها یا مصاحبههای خود سخنانی هوشمندانه، پند آمیز یا شاعرانه به جا میگذارند که اندیشه برانگیزند. اما این سخنان کوتاه و جذاب، ممکن است بر خلاف شرط گزارهی فلسفی، از حداقل آزمونها، معتبر بیرون نیایند. تفاوت گزینگویه و گزارهی فلسفی مشابه تفاوتی ست که والتر کافمن میان شعر و فلسفه بر قرار میکند: «شعر فلسفه ا ست بدون حساسیت عقلانی و فلسفه شعری ست دارای حساسیت درجه اول به عقلانیت». گزینگویههایی هستند که به گزارهی فلسفی تبدیل میشوند. از سوی دیگر، همهی جملههای یک فیلسوف، گزارهی فلسفی نیستند و برخی گزینگویه به شمار میروند.
آوردن و نقل گزینگویه در نوشتار، پیش شرطهای کمتری به نسبت نقل گزارههای فلسفی دارد، از این رو در پرداختن به انواع گزینگویه، میکوشم با مثالهایی از گرایشهای فکری متنوع، استفادهی به جا از گزینگویهها و گزارهها را بررسی کنم.
گزین گویهی ابتدای یک کتاب / فصل، راهنمایی کلی برای گشودن موضوع و پیش آگهی یک معنای کلیدی یا یک روش است. پیام گزین گویهی آغازین در سراسر کتاب کاوش میشود و گسترش مییابد. برای نمونه، اگر اثری با گزین گویهی سقراط آغاز شود که: « زندگی نا خودآگاهانه ارزش زیستن ندارد»، انتظار میرود که محتوا، استدلال یا پیرنگ اثر، خواه ادبی یا فلسفی، در جهت گسترش یا اثبات این فکرت باشد. گزین گویهی آغازین، میتواند موفقیت کل اثر را مشروط کند. از آن جا که گزینگویه، گونهای اقتدار برای پیام خود بر قرار میکند، نویسنده در متن فلسفی، ادبی، منطقی یا شاعرانهی خود باید این اقتدار/اعتبار را به روش عقلانی، تجربی، یا هنرمندانه و مکاشفه وار از نو و با شایستگی بازیافتهای مستقر کند. گزین گویهی بازیابی نشده، از متن، ساختاری بسته میسازد که تنها یک در ورودی دارد و به عبارتی در ورودی و خروجی آن یکی ست؛ برخوردی مستبدانه با خواننده. گزینگویه یا گزارهی ابتدای کتاب/ فصل، کار پیش درآمد را نمیکند، بلکه مانند یک افشره از خلاصهی تشریحی یا مقدمه، خبر میدهد چه نکتهای قرار است به داوری، درک، یا حس زیبا شناسی خواننده واگذار شود. استفاده از گزین گونهی آغازین، مناسب همهی آثار نیست.
گزینگویهی احساسی در متن، انتظار موشکافی زبانی و منطقی را بر نمیانگیزد. برای مثال یک سخنران، گفتار یا نوشتار خود را با این بیت مولوی آغاز میکند تا مخاطبان را به اتحاد و مهر انسان در حق انسان بر انگیزد: «جان گرگان و سگان از هم جداست/متحد جانهای شیران خداست». در این مورد، شنونده به کند و کاو در اختلاف آرای عرفانی در خاستگاه جان و روح انسانی بر نمیخیزد. او قصد بر انگیختن حس اتحاد را برجسته مییابد و حد اکثر، حدسهایی دربارهی خاستگاه فکری گوینده از ذهنش میگذرد. اما همین گزینگویه درابتدای سخنرانی در بررسی تطبیقی بوداییزم با عرفان ایرانی، دیگر نمیتواند از گزارهی رد وحدت موجود و پذیرش وحدت وجود که بن مایهی اصلی این بیت است، همچون ایستگاهی احساسی بگذرد. گزینگویههای احساسی اغلب نمادین و استعاری هستند و تعبیر واژگانی و منطقی نمیطلبند. وقتی مارکس میگوید: « رنجبران چیزی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرهایشان»، به این معنا نیست که آنان کفش و شلوار به پا ندارند و یا فرقی ندارند با یک مداد یا چوبی که به زنجیر بسته شدهاند. شنونده نیز پاپیچ معنای لفظی نمیشود.
گزینگویهی طنزآمیز در متن میتواند به درجهی بالایی از منطق و حقیقت به دور، دلبخواه و یا بازی زبانی باشد، ولی به دل خواننده بنشیند و در برقراری فضایی خاص کمک کند. نویسندهای که در مراسم دریافت یک جایزه مهم، این جملهی اسکار وایلد را میگوید : « تنها یک چیز بدتر از شهرت است و آن هم گمنامی ست»، با پیش آورد نکتهای گیرا، پیامی طنز آمیز دربارهی رویکرد خود به شهرت میدهد. چنین گزارهای هر قدر هم محکم نباشد، مورد ریز بینی و چون و چرا قرار نمیگیرد و کسی در پی برهان خلاف آن یا تهیهی فهرست چیزهای دیگری که بدتر از شهرت هستند، بر نمیآید.
گزینگویهی حکمتآمیز از فشردگی و وزن بیشتری برخوردار است؛ با دیدگاههای نوین در آن میتوان جدل کرد، ولی از آن جا که این جملهها اغلب، چکیدهی تجربه و حافظهی جمعی بشری یا یک فرهنگ هستند، با مقاومت کمتری رو به رو میشوند. یک مقاله یا فصل کتاب، ظرفیت محدودی برای این گزینگویهها دارد. جدا از نقل قولهای تاریخی و فلسفی لازم برای استدلال، متن، ظرفیت باریکی برای گزینگویه، آن هم از نوع حکمت آمیز دارد. سخنرانی که در یک مجلس یادبود و در متنی کوتاه و غیر استدلالی، بیش از دو گزینگویه میآورد، به پراکنده گویی میافتد. شکافتن یک جملهی حکمت آمیز چون « هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق»، موفق تر است تا گزینگویههای پی در پی از خیام و سعدی و غیره که برای درک هر یک باید وارد منظومههای نظری متفاوت شد. همچنین، در چنین گفتار یا نوشتاری موفق نخواهیم بود اگر هم از نیچه نقل کنیم هم از عطار نیشابوری؛ مگر آن که به فرض، ارتباط درونی خلاق میان آن گزینگویهها برقرار سازیم و متن در حمایت از این برداشت باشد.
بررسی گزارهی فلسفی را از تعریفهای موجود آغاز میکنیم. بنا به تعریف عام و دستور زبانی، "گزاره خبری است که در باره ی نهاد داده میشود". تعریف منطق از گزاره، "متنی ست کوتاه که امری را تاًیید یا رد میکند و میتواند هم درست و هم غلط باشد". گزارهی عام دستور زبانی تا روییدن به گزارهی فلسفی مراحلی را میگذراند.
بنا به تعریف دانشنامهی فلسفی استنفورد، گزارهی فلسفی، " با فکرت، مفهوم، یا تجریدی از موضوعهای خارجی همراه است و آنها را از راه نمادها، اشارهها، یا همنشینی واژهها بررسی میکند ". وجه ساختاری گزارهها همنشینی زبانی ست و وجه کارکردی آنها دارا بودن یا دارا نبودن حقیقت. حقیقت آن است که فریب ندهد، دروغ نگوید، به وعدهی خود تحقق بخشد، از کورهی آزمون و چالش بیرون آید و اعتبار کسب کند. حقیقت اعلام نمیشود، بلکه در روند اعتماد/اعتبار سازی پیش آورد میشود.
از نظر ارتباطی، گزارهها قابل طرح برای دیگران هستند. گزاره، درک فکرت و مفهوم فلسفی را در ساختاری فشرده، سنجیده و واضح، آسان میسازد. گزاره در قدم اول باید منطقاً احتمال درست بودن داشته باشد. بسیاری از بیانهها که دارای حقیقت اثبات شدهای دربارهی رویداد و دادهای هستند که نمیتوانند غلط از آب درآیند، از ردهی گزارهی فلسفی خارج میشوند، مانند: "آفتاب نورانی ست". سخن طرح ناشدنی با دیگران نیز از محدودهی گزاره بیرون میماند. گزارهای که بخشی از آن بخش دیگر را باطل کند، از دور خارج است. گزارهی همانگوی به گزارهی فلسفی تبدیل نمیشود؛ مانند: خوشبختی، خوشبختی است. اگر همانگویی بر یک بازی زبانی میان دو واژهی هم معنا استوار شود، مانند نام کتابی از دکتر علی شریعتی: " فاطمه فاطمه است "، همچنان به باور نگارنده، نه گزینگویه شکل میگیرد و نه گزارهی فلسفی.
بنابراین، گزارهی فلسفی، دعوتی ست مستقیم و آشکار برای یافتن درستی یا غلط بودن یک بیانهی واضح، بیهمانگویی و بیتناقض درونی از راه مطرح کردن آن با دیگران.
فیلسوف با گزاره، شنونده را به کاوش در استدلال یا شرح جدید خود فرا میخواند و بسته به اعتباری که برای آن کسب و مستقر میکند، پذیرفته میشود. پیشنهادهی یک گزارهی فلسفی هر قدر هم روشن و بی ابهام باشد، عمق معنایی آن بیش از آن چیزی ست که در محور افقی زبان یعنی محور همنشینی واژهها میآید. برای مثال، معنای گزارهی سقراط : « شهامت یعنی بدانیم که از چه بترسیم »، فراتر از آن چیزی ست که در زنجیرهی واژههای پشت سر هم بیان میشود. این گزاره جای زیادی برای یافتن جانشین واژههای شهامت و ترس در محور عمودی زبان باقی نمیگذارد. کاوش در معنای این گزاره، گسترش در محور همنشینی یا افقی زبان را طلب میکند که ویژگی گزارههای بی نماد و استعاره است. گزارهی نمادین، جای گسترش در محور جانشینی زبان را دارد؛ برای نمونه در گزارهی هراکلیتوس: « در یک رودخانه دو بار نمیتوان شنا کرد»، رودخانه را میتوان خواند: احساس/عشق/موقعیت/رویداد/تجربه. نقل این گزارهی نمادین به منظور پر رنگ کردن یکی از این تاًویلهاست و از این رو به شرح پیشینی یا پسینی نیاز است.
یک گزاره ممکن است برای یک مکتب موضوعیت نداشته باشد و برای دیگری، بخشی از حقیقت را بیان کند. انتظار پذیرفته شدن همگانی یک گزاره به جا نیست؛ زیرا چنین بیانهای دیگر نه یک گزاره بلکه بیان مطمئن یک حقیقت آزموده است. اعتبار گزاره گاهی در یک یا چند کیهان اعتباری مستقر میشود و از کیهانهای دیگر بیرون میماند. برای نمونه، گزارهی اسپینوزا که میگوید: « اگر مثلثها و مربعها قادر به اندیشیدن و ترسیم بودند، خدا را به شکل مثلث یا مربع ترسیم میکردند»، از کیهان اعتباری فلسفهی تحلیلی خارج میماند، ولی فرهنگ شناسی در همین گزاره، انگارهای برای تحلیل اندیشهی مذهبی جوامع در زیست گاههای گوناگون مییابد. لودویک ویتگنشتاین در رسالهی فلسفی-منطقی، اخلاق و زیبایی شناسی را خارج از گزارههای خود نگه میدارد. اما دستگاههای دیگر هر یک گزارهها و شرحهای مفصلی در شناخت شناسی اخلاق و زیبایی شناسی دارند.
گزارهی اعتقادی در برخی طبقه بندیها از جمله در دانشنامهی استنفورد، "متافیزیک استدلال " نیز نامیده میشود. گزارههای اخلاق از این قبیل هستند و با آن که فلسفهی تحلیلی آنها را به رسمیت نمیشناسد، ولی بخش مهمی از تفکر فلسفی جهان را تشکیل میدهند. گزارهی اخلاقی، حقیقت خود را یا از راه اعتقاد و پیش فرضهای ایمانی مستقر میکند یا به پشتوانهی خرد و بر اساس مصلحت جامعه یا حتی اصالت فایده. یک گزارهی معین مانند « هیچ انسانی نباید انسان دیگر را به قتل برساند»، از همهی این زاویهها میتواند جداگانه درستی خود را به آزمون بگذارد. مشهورترین گزارههای اخلاق که در هر دو کیهان اعتباری خداناباور و خداباور قابل بررسی اند، در «Categorical Imperative» امانوئل کانت یافت میشوند، یعنی در سه فرمول برای اخلاق غیر دینی: «۱ــ تنها بر اساس آن پندی عمل کن که میتوانی در همان حال بخواهی که به یک قانون جهان شمول تبدیل شود. ۲ــ به آن گونه با همنوع خود رفتار کن که چه خود و چه فرد دیگر، همیشه در آن واحد، هدف تو باشد و هرگز خودت و دیگری را تنها وسیلهای برای رسیدن به هدف قرار ندهی. 3ــ بنا بر این، هر موجود خردورزی، باید به گونهای رفتار کند که گویی در بطن پند خود، قانون گذار هدفهای جهانشمول است».
برخی از گزارهها قابل طرح برای مکتبهای گوناگون هستند، خواه در نهایت رد شوند یا قبول. برای نمونه، گزارهی کارل مارکس که میگوید: « کار فلسفه نه شناخت جهان بلکه دگرگون کردن آن است»، همان قدر قابل بررسی در سنت افلاتونی یا ارسطویی ست که در اگزیستانسیالیزم یا خردگرایی روشنگری. هر یک از این دستگاهها ممکن است با آن به موافقت یا مخالفت برسند، ولی به عنوان دستگاه فلسفی، گریزی از بررسی این گزاره ندارند.
گزارهها زمان مند هستند. احتمال هست که در زمانهای آینده، گزارهای که امروز مورد توجه است، بی اعتبار شود؛ مانند گزارهی کلیسا در مورد مسطح و ثابت بودن کرهی زمین که گزارهای در محدودهی علم طبیعت ولی بسط یافته به الهیات مسیحی بود. در طول زمان، گزارهها در دیالوگ یا جدل میان آثار فیلسوفان به شکلهای متحولی در میآیند. نیچه در دانش شاد گفت: « خدا مرده . خدا مرده میماند. و شما ا.و را کشتید». ژان پل سارتر در وضعیتها گفت: «او[ خدا] مرده است. با ما سخن گفت و دیگر خاموش است» یا « این را نمیتوانم انکار کنم که خدا وجود ندارد؛ این را هم نمیتوانم فراموش کنم که تمام وجود من خواست وجود خدا را فریاد میزند» یا « خدا غایب است. خدا تنهایی انسان است».
از گزاره نمیتوان انتظار داشت که حقیقت همهی جنبههای یک پدیده را بیان کند؛ مهم آن است که در همان زاویه که بر گزیده سخنی قابل بررسی دانسته شود. گزارهای که ادعای حقیقت مطلق داشته باشد و خود را از اثبات و استدلال بری بداند، جزم یا دگم است نه گزارهی فلسفی. در فرهنگهایی با سابقهی طولانی جزم گرایی، با گزارههای فلسفی مانند جزم برخورد میشود که در میان نویسندگان و ناقدان ادبی ما نیز دیده میشود؛ به صرف نقل قول از یک متفکر بی هیچ شرح و استدلالی نمیتوان میخ خود را کوبید. این رفتار، رسوبی از تسلط جزمها بر روال اندیشیدن است. نقل گزارههای فلسفی گاهی همراه است با ناآگاهی نویسنده از اصل گزاره و ناتوانی او در شرح امانت دارانهی آن. نمونهی آن را به تازگی در نقدی یافتم که به ژان پل سارتر نسبت داده بود که کار ادبیات دگرگون کردن دنیا است. ناقد، بیانهی مارکس را دربارهی فلسفه (و نه ادبیات) با دیدگاه سارتر که کار ادبیات را انسان تر شدن انسان میداند اشتباه گرفته و چند حکم مخدوش پیش آورده بود. حال آن که نظریهی شناخت سارتر بر اهمیت خودآگاهی به دشوارههای وجود چون ترس، نفرت، شقاوت، خشونت، مرگ و دلهره تاًکید میکند. این خودآگاهی از انسان غیر خودآگاه، انسان بهتری میسازد و از این راه، دگرگونی در واقعیت بیرونی پدید میآورد. این نمونه که محکی برای داوری کل کارهای ناقد محترم نیست، نشان میدهد که هنگام مخالفت، ابتدا باید قادر به شرح عین دیدگاه بود؛ درست همان گونه که خود فیلسوف میتوانست شرح دهد. با شنیدهها یا خواندههای پراکنده دربارهی یک دیدگاه یا فیلسوف نمیتوان دست به قلم برد یا با دیگران جدل کرد.
نقل قول گزارهی فلسفی به سادگی گزینگویه نیست، زیرا اولی پیش آگهی یک سلسله استدلال در یک صفحه، یک فصل، یک کتاب یا کل یک دستگاه است. گزارههای منطقی محدودیت کمتری دارند، زیرا عام و تحلیلی هستند و میتوان جدا از متن مبداً آنها را نقل کرد و به داوری گذاشت. ولی، هنگام نقل گزارهی فلسفی، مستقل ساختن آن از استدلال پشتیبان که گاه حتی کل آثار فیلسوف را به میان میآورد، امکان پذیر نیست. بسیاری از بد فهمیهای سیر فکری بشر از همین جا برخاسته است و مسئولیت آنها کمتر به عهدهی فیلسوفان است که قاعدههای زیر بنایی متن فلسفی را کمابیش به جا میآورند. مسئول این خطاها بیشتر پیروان و نقل کنندگان هستند.
نقل یکی از گزارههای سازندهی یک استدلال و خاموشی نسبت به گزارههای دیگر، به پرش منطقی و تحریف میانجامد و به شکل گیری ذهن فلسفی در جامعه لطمه میزند. فلسفه جوی حقیقی و نه سطحی دربارهی آن چه امروز خوانده، فردا دست به قلم یا بحث و جدل با دیگران نمیبرد. بنا به تجربهی شخصی میتوانم بگویم، آن چه امروز مینویسیم یا بحث میکنیم، باید حاصل روند مداوم مطالعه، یادداشت برداری و خواندن دستکم سه سال قبل به آن سو باشد. زیرا در طول این روند است که با برهانهای خلاف دربارهی یک فکرت آشنا میشویم، میان دیدگاههای فیلسوفان مختلف مناسب تاًیید، رد یا گسترش بر قرار میکنیم و به پایگانی فردی نسبت به آنها میرسیم. شرح حال و افکار فیلسوفان را میتوان در مدخلهای دانشنامههای فلسفی یافت که به وفور به فارسی ترجمه شدهاند و برخی بدون ذکر منبع. ولی مکمل دیگری برای خواندن یک فیلسوف لازم است: تاریخچهی فکرتهای مطرح شده توسط او و دیگران. چنین شناختی در مدخل نویسیها یافت نمیشود.
به این ترتیب، شکل گیری نوشته و بحث ناب فلسفی پیش شرطهایی دارد از جمله: خواندن دست اول آثار در کنار شرحها و نقدها؛ مناسبت گیری با نوشتههای دیگر فیلسوفانی که دربارهی بن مایهی مورد نظر بحث کردهاند. یک فیلسوف این حق را دارد که بحثی را به مقاله یا کتاب بعدی خود موکول کند. از این رو اگر پروندهی داوری خود دربارهی فیلسوف را با خواندن یک اثر ببندیم چه بسا از گسترشهای بعدی و یا تصحیح و نفی خود فیلسوف غافل بمانیم. مثال آن، اظهار نظر اخیر نویسندهای – که در کارهای دیگرش دقت کافی دیده میشود -- به نقل معنایی از کتاب موسی و یکتا پرستی فروید است. نویسنده با اندک دقتی به مقدمهی کتاب میتوانست ببیند که فروید نا مطمئنی خود را نسبت به نظریههای تاریخی کتاب به روشنی اعلام میکند و نظریههای روانشناختی حاصل از آن فرضیههای خیالی برای او مهم تر است. آن چه را خود متفکر، نامطمئن دانسته، نمیتوان به عنوان حقیقت به خواننده داد.
برای یک فلسفه جو، گزارهها مانند پلههای پلکانهایی هستند که فقط ایستگاههای مقطعی دارند و نه نهایی. اگر به دنبال پایانه یا محدودهی آسایش هستیم، با فلسفه هرگز به خشنودی نخواهیم رسید. ایدئولوژی ست که یک هستهی فلسفی را سنگ میکند و از آن محدودهی آسایش میسازد. فیلسوف و فلسفه جو هر لحظه برای از زمین کندن و پرواز آمادگی دارد. هر دو برای گرفتن تاًیید برای پیش فرضهای خود کار نمیکنند، بلکه کار میکنند تا پیش فرضهای گوناگون را بررسی کنند و به جستجو یا خلق پیش فرض تازه بروند. باید به سراغ فیلسوفانی که چندان کنجکاوی ما را بر نمیانگیزند برویم تا از تبدیل سلیقهها و ترجیحهایمان -- که حق ما هستند -- به محدودههای آسایش خودداری کنیم. فیلسوفی را نمیشناسیم که بدون شناخت فلسفهی دیگران به گزارههای تازهای رسیده باشد.
نقل کننده بهتر است تفاوت گزاره با گزاره نما را در نظر بگیرد. گزاره نماهای بسیاری در آثار فیلسوفان بزرگ یافت میشوند که به جای خود، تلاشهای موفقی در خلق گزینگویه هستند ولی دلبخواه تر از آنند که گزارهی فلسفی به شمار بروند . این تلاشها اغلب در میان فیلسوفانی دیده میشوند که ساختارهای سیال یا با انسجام کم دارند. والتر کافمن فیلسوف آمریکایی و شارح نیچه و بوبر این نکته را در مورد متنهای هر دو تذکر میدهد و بر آن است که موزاییک لغزنده ولی خیره کنندهی این متنها گاهی عمق متناسب با فکرتهای این فیلسوفان را پیدا نمیکنند.
در نقل قول از فیلسوفان باید راهنمای خواننده در گوناگونی ساختاری بود. میتوان فیلسوفان را از طیف دارای ساخت محکم و تعریف شده تا ساخت پریش و ساخت گریز طبقه بندی کرد. فیخته هر متن فلسفی را دارای یک گزارهی بنیادی میدانست که دیگر گزارهها حول محور آن شکل میگیرند. هگل بر آن بود که حقیقت تنها در کار ساختمند، امکان پیش آورد دارد . هگل به ناکافی بودن گزارهی تک، باور داشت و برقراری شبکهای از گزارهها یا روش روشن سازی تطبیقی گزارهها را برای ارائهی حقیقت لازم میدانست. هگل واحد پیش آورد حقیقت را یک سیستم، آن هم سیستمی همه شمول میداند. در سوی دیگر طیف، ساخت پریشی نیچه، فروید و سارتر و ساخت شکنی ژاک دریدا قرار دارند. هر چند واحد پرسش گری، گزارهی فلسفی ست، ولی واحد اندیشهی فیلسوفان نه گزاره، بلکه کلیت هر اثر است . این موضوع در مورد فیلسوفانی با آثار ساختمند تر نیز به همان اندازه صادق است. نقل قول کننده در بر خورد با هر یک از این دو گروه منتهایی طیف، به گونهای متفاوت وظیفهی توضیح دارد .
برخی از گزارهها حامل علائمی از پدیدههایی خارج از خود هستند. شکافتن نشانمندیهای تاریخی، روانشناختی یا مربوط به زندگی شخصی فیلسوف برای درک برخی از گزارهها لازم است. برای نمونه، شرح پناه بردن دکارت به اجاق دیواری گرم و تاریک در یک شب یخبندان هلند، لحظهی راه یابی گزارهی مشهور "میاندیشم پس هستم"، به ذهن او را قابل فهمتر میسازد؛ شرایطی که از خود پرسید چه اثباتی برای بودن خود دارد.
برآمد و مقبولیت هر یک از گرایشهای دو سر طیف ساختمندی، بستگی به شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دوران هر فیلسوف دارد. رویکرد ساختمند و تحلیلی، ویژگی دورانهای آرامش، فراوانی و نظم اجتماعی ست. مانند نگاه ساختمند و نظام مند هگل که همزمان با اوج قدرت و نظم پروسی بود؛ یا گرایش تحلیلی ویتگنشتاین در فضای شکوفایی و رشد علمی و فن آوری بین دو جنگ جهانی. از سوی دیگر، در دورانهای جنگ، تنگی، ترس، دلهره و خشونت، فلسفه به سمت ساختارهای سیال تر و روشهای غیر تحلیلی میرود؛ مانند آثار نفی گرایی یا نیهیلیسم و وجود محوری. مقولهی اخلاق در این مکتبها بسیار بحث میشود؛ یا از زاویهی نفی و یا همچون کی یر که گار و سارتر با بازبینی و تاًکید روی فضیلت و ارزشهای اخلاقی و رفتاری فرد. در آثار چنین دورانهایی، گزارهها دلبخواه تر میشوند. این انگاره در سیر اندیشهی ایرانی نیز دیده میشود. در دورانهای شکوفایی و نظم، فیلسوفان تحلیلی و متاًلهه برآمد دارند و در دورانهای آشوب، جنگ و خونریزی، عارفان شورشی و سنت شکن.
فیلسوفان هر دو گروه، در جوامع یا زمانهای دیگر در شرایطی مشابه، دوباره مورد توجه قرار میگیرند، نقل میشوند و گزارههای آنها از سوی دیگران بسط مییابند. در تب و تابها و جنبشهای اجتماعی، هرج و مرج در نقل قول گزارهها شایع تر است. در چنین شرایطی این خطر هست که رنج، بیقراری و تشنج در جامعه به شکل بی دقتی و شتابزدگی حتی در نوشتار بهترین نویسندهها و اندیشمندان بازتاب یابد. همان گونه که در نوشتههای سیاسی و احساسی این روزها خطا در نقل قول و شتاب در گزاره پردازی از همه نوع به چشم میخورد. این سهل انگاریها را به بهانهی شرایط بیرونی نمیتوان پوشاند. سر به هوایی در این زمینه، به شکل گیری ذهنیت سنجش گر در جامعه آسیب وارد میکند و دیر یا زود پیامدهای خود را نشان میدهد. سفسطهها و فریبهایی که در دورانهای انقلابی به جای فکر ارائه میشوند، تنها زیان جبران ناپذیر و افسوس بر جا میگذارند.
ذهن سنجشگر، حتی در بحرانیترین شرایط، قدم اول به سوی آزادی ست. یکی از پیش شرطهای دموکراسی، گسترش ذهن فلسفی و توان هدایت یک بحث فلسفی ساده و مشخص در میان مردم در هر رشته یا موقعیت اجتماعیست. در بحث حاضر، اصطلاح "فلسفهجو" از این روست که فلسفه را منحصر به استاد و دانشجوی فلسفه نمیدانم. در جامعهی ما پیشرفت بیسابقهای در روی آوردن جوانان، هنرمندان، کنشگران اجتماعی و دانشجویان ایرانی از همهی رشتهها به شناخت فلسفی دیده میشود که مسئولیت نوشتار را در انتقال و شرح فکرتها و مفاهیم، سنگینتر میکند.
روش و منش آوردن نقل قول و گزاره ارتباط مستقیم با تربیت دموکراتیک و گسترش ذهن باز و جستجوگر دارد. اگر فلسفه را شورشی به فهم متعارف بدانیم، پرسشگری و آزمون گزاره، واحد اجرایی این شورش است: مخاطرهای با عقل استقرار یافته؛ فراخواندن ناگفته و ناشناخته.
۱۸ ماه مه ۲۰۱۰
با سپاس پیشاپیش از روشنگری متخصصان و خوانندگان در بارهی این واژهها و کل بحث
معادلهای پیشنهادی این متن:
- «دشواره» معادلی پیشنهادی برای «معضل»
- "بیانه" معادلی پیشنهادی برای «Statement»
- «پیشآورد» معادلی پیشنهادی برای «ارائه»
- «بازگرد دادن» معادلی پیشنهادی برای «مرجع دادن» یا «Reference»
- نشانمند معادلی پیشنهادی برای «Symptomatic»
- «پایگان» معادلی پیشنهادی برای «موضع»
- «پیشنهاده» معادلی برای محتوای معنایی گزاره یا «Proposition »
- همانگویی معادلی پیشنهادی برای «Tautology»
نظر کاربران:
سرکار خانم دقیقیان،
به نظر من مقالۀ «گزارۀ فلسفی...» به نگارش شما یکی از مهمترین ضعف های کهنه و ریشه دار گفتار و نوشتار فارسی زبانان را برای نخستین بار مورد بررسی ای دقیق و همه جانبه قرار داده است. شایستۀ تحسین است که به رغم ایجاز، نکات فراوانی گونه بندی و مطالعه شده اند و راه گسترش این مبحث بنیادی استوار یافته است. شخصاً متن شما را متنی دقیق و آکادمیک دیدم که با تواضع در قالب یک عمومی ارائه شده است. ادعا نمی کنم که پیش از خواندان دوباره یا سه بارۀ آن همۀ جوانب آن را درک کنم.
با این جال، شاید این چند نکته را سودمند بیابید:
1) در جایی آمده است: - - تعریف منطق از گزاره، "متنی ست کوتاه که امری را تاًیید یا رد میکند و میتواند هم درست و هم غلط باشد". - - که مشخصاً لغزشی انشایی است و منظور شما این بوده است " ... که ممکن است درست یا نادرست باشد."
2) یکی از مشکلات نوشتارهای فارسی چند دهۀ اخیر واژه سازی بوده است که گاه بیش از سودمند بودن، موچب انحراف ذهن خواننده از موضوع اصلی می گردد. به عنوان نمونه، من اشکالی نمی بینم که از همان واژۀ آشنای "پیشنهاد" در برابر Offer، Suggestion و "ارائه" بهره برد، و از مشتق آن "پیشنهاده" در برابر Statement.
البته زبان شناس نیستم و بعید نیست که اشتباهی در این برداشت من باشد.
3) بیان خود واژه ای عربی است، پس برابرگذاری "بیانه" چندان صحیح به نظر نمی رسد.
در پایان بگویم که نکته گیری های کودکانه ای همچون آن چه من نوشتم از عظمت کار پژوهشی شما ذره ای نمی کاهد. تردیدی ندارم که بزرگان فن ارزش آن را بسیار بیش از من می فهمند و فکر می کنم که این مقاله به یکی از نوشتارهای پایدار کلاسهای دانشگاه های ایران تبدیل شود.
با سپاس،
پیمان اخلاقی
*
خانم دقیقیان گرامی
از بحث تحلیلی بسیار بجا، مفید و روشن بین "گزارهی..." شما سپاسگزاریم. بی شک، نسل کنونی ی روشن نگر، از آن بهره خواهد برد.
پایدار باشید/ حوا
*
شیرین خانم بژی واقعا نیاز زمانه است به خصوص ازسویی, روندوگسترش شناخت فلسفی درزندگی اجتمایی فرهنگی سیاسی که روزبه روز فضای بیشتری رادربرمیگیرد وازسویی دیگر، تهی دستی مادراین زمینه که این روندرایشناسیم وچگونه میتوان براین روندناثیرگذارباشیم
بژی شیرین خانم
*
شیریندخت دقیقیان عزیزم؛
به نظر من، تا طرفگیهای «گزارهی فلسفی و گزینگویه در نوشتار» مستدل شود، میتوان به درازای خودِ متن، پیرامون آن نوشت. اما در این فشرده فقط میگویم: افزون بر زبان پرهیخته، افزون بر بافتار منطقی و سنجیده، این مقاله، پاسخی درخور و مسئولانه است به یکی از بایستگیها و نیازهای زمانه در قلمرو نوشتار فارسی؛ به ویژه در پهنههای «جستار فلسفی» و«نقد».
به قول کردستان زخمی: بژی!
ملیحه تیره گل
۲۰ مه ۲۰۱۰