iran-emrooz.net | Sun, 02.05.2010, 21:57
دینستیزی - جرمی به نام دگراندیشی
شهرام خضوعی
نوشته آقای عبدالعلی پارسا در مقاله "دینستیزی" حکایت از آن دارد که دین ستیزی ایشان تنها با دیانت بهائی نیست بلکه اصولا ایشان باور و خیالی نسبت به مسائل الهی ندارند البته در این آشفته بازار سیاسی مذهبی ایران که هر هدفی وسیله را توجیه میکند (و با توجه به اثرات منفی ومخرب آن بر افراد که هر کس بگونه ای از آن متاثر است) چنین برداشتی و نگرشی از مذهب قابل فهم است. اما کار یک محقق آزاده و متعهد دخیل دادن حب و بغض شخصی و یا بی تفاوتی به اصل مطلب نیست که اینها و بسیاری دیگردر کار ایشان به وضوح نمایان است.
بطور کلی بیشتر وزن و حجم مقاله بر پایه حدس و گمان و احتمالات شخصی خود ایشان است تا تحقیق و معرفت در مورد مطلب. برای مثال میگویند: "معلوم نبود اگر قاجاریه کمی با باب عاقلانه تر رفتار میکردند، اصلا چنین دینی پا میگرفت یا نه" و پا گرفتن نهضت باب را بیش از همه نتیجۀ ستمگری و زدن و کشتن از طرف حکومت قاجارمیداند، نمیدانم ایشان پیشرفت دیانت بهائی در خارج از ایران و در بین کشورهای متمدن و مترقی جهان را چگونه توجیه میکنند. حتما اینرا به حساب نرمی و ملاطفت و مهربانی مردم فرنگ میگذارند! ایشان در آخر مقاله خود احتمال میدهند که قرن بیست و یکم قرن ازهم پاشی دینها خواهد بود و اگر دینی حاکم شود، دینهای بی خدا مانند بودیسم و ذن خواهد بود ( برخلاف گفته ایشان بودیسم دین بی خدا نیست بلکه دین خدایان بی شمار است) در اینجا به طور مختصر به رئوس مطالب ایشان پرداخته و به قصد روشن نمودن مطلب سعی در رفع شبهات و ابهام زدائی از مطالب ایشان میشود. با این مقدمه برویم سر اصل مطلب.
جرم و تاوانی به نام دگر اندیشی
قبل از هر چیز ایشان از این مطلب در شگفت بودهاند که چگونه است که درسایت ایران امروز به مقاله ای برخورد نمودهاند که "در تبلیغ یا طرفداری از دینی مشخص" بوده است. من نمیدانم مقدمه ای چنین کوتاه بر یک کتاب چگونه میتواند در تبلیغ یا طرفداری از دینی مشخص بوده باشد اما اینرا میدانم نظایر چنین کتابی سالها پیش میبایست چاپ شده ودر دسترس مردم قرار میگرفت تا مردم ایران بدانند که بر این جمع دگر اندیش چهها رفته است. آگاهی ودانش، شعور و معرفت میاورد که عدم آن جهل است و جهل مادر همه فسادها. که اگر جهل نبود حال وروز کشور ما به از این بود. آیا نباید از خود پرسید که چگونه است که امروز در قرن انواروقرن شکوفائی علم و دانش، در کشور ما کسانی یافت میشوند که مدعی یافتن رابطه بین زلزله و زنا میشوند (بیشک بصیرت آنها بیش از یافتن تشابه حرف اول ز آنها است).
باید اذعان کرد که رابطه ای بسیار تنگا تنگ بین ظلمی که امروز بر ایران و ایرانی میرود و ظلمی که در طول ۱۶۶ سالی که بر جامعه بابی و بهائی در ایران رفته است وجود دارد و تا این آگاهی و شعور کامل نگردد راه حل نهائی بر این معضل نیز یافت نخواهد شد و بر روشنفکر ماست که بدون تعصب و پیشداوری این معضل را در بیابد.
بسیاری از روشنفکران ما به خاطر عدم دسترسی به کتب موثق در مورد ادیان بابی و بهائی و همچنین وجود مستمر تبلیغات سوء، اطلاع دقیق و جامعی از وقایع ۱۶۰ سال تاریخ اخیر ایران ندارند و انتشار چنین کتبی میتواند فرصت مغتنمی باشد برای دستیابی و رسیدن به کُنه مطلب. من امیدوار بودم که ایشان حداقل این کتاب را میخواندند (و بسیاری دیگر از کتب بهائی مانند تاریخ نبیل که شرح بهائی ستیزی در طول تاریخ اولیه این امر آمده است) و سپس به عنوان یک انسان آزاده نقدی در باره آن مینوشتند. این کتاب برای روشنگری و ابهام زدائی از تمام آن دروغها و تهمتها و سیاهه زنیهای هیئت حاکم از زمان قاجار و تا به امروز نوشته شده است. این کتاب برای نسلی است که نمیداند در کشورش در طول ۱۶۶ سال گذشته بر بزرگترین اقلیت دینی آن چهها گذشته است. این کتاب برای داوری تاریخ و قضاوت منصفانه آن نوشته است نه برای اثبات حقانیت آن. ما که هستیم که برای این خونهای بیگناه و حق جو حقانیتی بطلبیم. و بالاخره این کتاب برای آن به اصطلاح روشنفکری است که هنوز در حباب افکار به ارث برده خود و تار انکبوت افکار مغرضانه خود غوطه ور است و شهامت دریدن آن و دیدن حقیقت را با چشم دل و جان ندارد.
اصلا چگونه است که ما خود را آزاده، دمکرات و روشنفکر بدانیم اما نسبت به سرنوشت هزاران نفر از هم میهنان خود که در این برهه از زمان قربانی تعصبات و جهالت گشتند چنین واکنشی منفی داشته باشیم؟ چگونه میشود که عواطف انسانی و شعور وجدانی ما این را از ما نخواهد که به دنبال کشف و یا درک این حقیقت باشیم که چرا بیش از بیست هزار مرد و زن وکودک این کشور کهن با چنان قساوت و بیرحمی که در تاریخ ایران بی نظیر بوده است در کوچه و خیابان و میدان و بازار و یا درخانه و کاشانه در کنار عزیزان خود کشته و نابود گشتند؟ آیا نویسنده مقاله واقعا پیشنهاد میکند که این مسئله دیگر قدیمی شده است و دیگر حرف زدن در مورد آن هم روا نیست چرا که بقول ایشان تاریخ مصرف این بحثها و مسائل سرآمده است و عرض خود بردن و زحمت دیگران دادن است؟ زهی حسرت و افسوس و دریغ. باید گفت در وجود انسان حقیقتی است متعالی و شگرف که او را پیوسته برای درک حقیقت و برای ترویج و بسط عدالت و برای رسیدن به عدالت اجتماعی و برای دیدن زیبائیهای زندگی توانا و مصمم میسازد. که اگر این نبود فرق ما با حیوان در چه بود؟
این وجدان بیدار انسانی است که باعث میشود که بخود آید ازعمل بدی که در گذشته انجام داده شرم کرده پند گیرد وراه صواب در پیش گیرد. چه بسا بسیاری از کشورها مجبور گشتهاند که بعد از گذشت حتی قریب به صد سال بخاطر بد رفتاری و یا ظلمی که نسبت به اقوام دیگر روا داشتهاند از آنها پوزش طلبیده و به عمل نادرستی که انجام شده است صحه گذارند. اینجا دیگر مسئله این نیست که اعتقادات این افراد و یا سخنانشان را محق بدانیم یا خیر. جنایتی و ظلمی اعمال شده است باید به آن اذعان کرد و پرونده آن را با اسائه ادب نسبت به یاد و خاطره آنان با احترام بست.
برای مثال در طول جنگ جهانی اول (۱۹۲۳-۱۹۱۴) دولت مردان عثمانی دست به کشتار همه جانبه ارامنه زدند که ازاین واقعه به عنوان "نسل کشی ارامنه" یاد میشود اثرات و تبعات این جنایت هنوز بر مناسبات و روابط بسیاری از کشورها سایه افکنده و از حافظه و وجدان بیدار انسانی بیرون نرفته است. مقامات مذهبی کلیساهای آلمان و اطریش از مردم یهود بخاطر فجایعی که در طول جنگ جهانی دوم بر آنان رفت معذرت خواهی میکنند و مراتب تاسف عمیق خود را ابراز میدارند. دولت استرالیا بخاطر جدا کردن کودکان بومی از والدینشان در طول سالهای ۱۹۳۶-۱۹۰۹ از اقوام بومی خود پوزش میطلبد. دولت ژاپن بعد از گذشت قریب به ۶۰ سال بخاطر زدن خسارت و تجاوز و بد رفتاری سربازانش در طول جنگ جهانی دوم پوزش میطلبد و این " اعتراف و پوزش خواهی "مرحمی میشود برای تسکین دردهای یک نسل. آنها هم میتوانستند از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرده و این قربانیان را مستحق قربانی شدن بدانند ویا چنانچه آقای پارسا بیان نمودهاند " انسانهای معلول و مبتلایان آن جامعهی بیمار" بخوانند اما چه ایشان غیر منصافانه قلم بر کاغذ رنجه فرمایند و یا چه عنایت فرموده، فریاد وفغان عصبیت از این ظلمی که در حق بهائیان روا شده از دل بر آورند، دیری نخواهد گذشت که در یک ایران آباد و آزاد دولتی برخاسته از رای مردم و معتقد به حقوق همه آحاد مردم از جامعه بهائی بخاطر آن همه ظلم و تجاوزو قتل و غارت پوزش بطلبد.
هیچ یک از رهبران بهائی اشخاص باسواد زمانهی خود نبودهاند
ایشان این مسئله را به سئوال کشیدهاند که " گویا رهبران دیانت بابی و بهائی مردان استثنائی تاریخ و از دین آوران بزرگ بودهاند". و بعد نتیجه گیری میکنند که هیچ یک از رهبران بهائی اشخاص باسواد زمانهی خود نبودهاند.
برای اثبات بزرگی و استثنائی بودن باب و بهاالله فقط کافی است که نظری اجمالی داشته باشیم به شرایط ایران زمان قاجار.
باب و بهاالله در زمانی ادعای خود را مطرح کردند که در ایران و در کشور همسایه عراق و ترکیه دو حکومت جابر، مقتدر و فاسد با تمام قوا حکومت میکردند در کنار آن باید از نقش علمای دین یاد کرد که با کمال قدرت و اعمال نفوذ در زندگی مردم وحتی در دربار، بر جان و مال مردم تسلطی خاص داشتند حتی شاه بدون صوابدید و نظر آنان قادر به انجام وظایف خود نبود. هر گونه نوع اندیشی و تغییر از طرف هر کس با تکفیر علما محکوم به شکست بود و شخص متهم محکوم به مرگ، با اینهمه باب و بهاالله موفق شدند یکی از پیشرفته ترین و موفق ترین نهضتهای مذ هبی معاصر را پایه گذاری کنند. امروزه بیش از پنج ملیون بهائی از تمام اقوام و نژادهای مختلف در جهان با ایده شهروند جهانی به نظمی معتقد هستند که هدفش وحدت عالم انسانی است و مَنظرش صلح عمومی، هَمّشان الفت عالم انسانی است و راهشان ترویج اتحاد و یگانگی اقوام و ملل بنفس رحمانی.
خوشبختانه امروزه بتدریج ارباب تحقیق و علم و انصاف به نقش دیانت باب و بهائی در روشنگری و تحرک جامعه و ایجاد و تحکیم پایههای مستقل فکری و ایجاد نهضتهای ترقی خواهانه که سرانجام به مشروطه خواهی منجر میشود پی برده و این دو نهضت را سر آغاز تجدد خواهی و روشنفکری ایرانیان میدانند. طاهره قرة العین یکی از نمونههای بارز این دوره از تاریخ ایران است به گفته لرد كرزن ، نویسنده نام آور انگلیسی : “... حسن جمال، تنزیه و تقدیس، شجاعت و شهامت شاعر محبوب ایران طاهره قرة العین را تكریم بسیار قائلم كه در نهایت شجاعت و جانبازی، مشعل دار آزادی زنان گردید. شهادت طاهره یكی از محزون ترین وقایع تاریخ معاصر است... " ژول بوآ ، اسلام شناس فرانسوی درباره مقام تاریخی طاهره قرة العین میگوید :" طاهره یك شاعر جوان و مبارز ایرانی بود، همانند
ژاندارك، هلوآز قرون وسطی وهایپات در دوره ی افلاطون. طاهره در تاریكترین عصر علیه نابرابریهای اجتماعی و مشكلات زنان قد علم كرد و هر كس كلامش میشنید عرفان مییافت."
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در زمان قاجار و اوائل دوران مشرطیت اشتهار بابیان و بهائیان در نشر افکار نو و ترقی خواهانه (مانند تساوی حقوق زن و مرد در مقابل جامعۀ مرد سالار ایران، تحری حقیقت در مقابل تقلید از علما و تعلیم و تربیت عمومی و اجباری در مقابل سواد آموزی مختصر آنهم فقط برای مردها) چنان است که برای سرکوبی مخالفان و آزادیخواهان آنان را به بابی گری و یا بهائی بودن متهم مینمایند
نه باب و نه بهاالله هیچکدام به مکتب و مدرسه ای نرفتند. (باب ۶ تا ۷ ساله بود که به مکتب شیخ عابد میرفته است اما شیخ بزودی متوجه دانش لدنی او گشته به دائی باب اظهار مینماید که مطلبی و یا درسی برای تدریس به این طفل فوق العاده ندارد شیخ بعدها جزو مومنین باب میگردد) بهاالله از ۳۶ سالگی تا ۶۱ سالگی یعنی بیش از ۲۵ سال از عمر خود را در حبس و زنجیر و زندان گذراند با اینهمه در طول آنهمه مشقت و سرکوبی و تبعید موفق گردید بالغ برصدها رساله، کتاب، شعر، مطالب عرفانی و اخلاقی، احکام ، مناجاتها و غیره از خود بجای بگذارد. در این آثار بهاالله شالوده نظمی نوین را برای بشریت مهیا نموده و پیروان خود را در انجام آن تشویق و تحریص مینمایند نظمی که در آن به تمام آمال و آرزوهای بشر برای رسیدن به جامعه ای فاضله توجه گشته و تمام بشارات وعده داده شده در کتب الهی را محقق میسازد.
بزرگترین علمای شیعه که در زمان خود سرآمد علم و دین بودند مانند ملا حسین بشرویه ای، سید یحیی دارابی، جناب ابوالفضائل گلپایگانی، ملا محمد علی زنجانی، و بسیاری دیگر بعد از تفحص و تحقیق در زمره مومنین باب و بهاالله قرا گرفته و چه بسا جان خویش نیز نثار راهش نمودند.
لئو تولستوی نویسنده، فیلسوف و فعال اجتماعی روسی و خالق کتاب جنگ وصلح که در سال ۱۸۹۴ و در سن ۶۶ سالگی با امر بهائی آشنا میشود در یکی از آثار خود مینویسد: حیات خود را صرف کشف رمز اجتماع نمودیم غافل از آنکه کلید آن در دست بهاء الله زندانی عکا است. " " دیانت بهائی از مدتها قبل مورد توجه من قرار گرفته و من معتقد شده ام که این دین آینده جامعه بشری است و دنیا را متحد خواهد نمود.. دیانت بهائی دارای فلسفه بسیار عمیق است که نسل حاضر از درک آن عاجز است.. تعلیمات بهائی روح این عصر و به مقتضای نیاز بشر پدید آمده است".
از دیگر افراد مهم و شخصیتهای نامدار که به امر بهائی ایمان آوردند میتوان از علیا حضرت ماری ملکه رومانیا و پادشاه ساموآ نام برد. حال اگر بهاالله بیسواد و عامی بود چنانچه آقای پارسا ادعا نموده اند، چگونه پیام او میتوانست به اقصی نقاط عالم سرایت کرده و مورد قبول عام و خاص قرار گیرد؟ آیا ممکن است یک فرد عادی و بیسواد بدون یار و یاور پایه گذار نهضت و حرکتی شود که اولا بزرگترین علمای زمان خود را جذب خویش کرده ثانیا جامعه ایران قرن ۱۹ را متحول سازد و ثالثا احکام و تعالیمش منحصر به مرز و اقلیم و قومی خاص نبوده بلکه مخاطبانش جامعه جهانی و من علی الارض باشد؟ انصاف لازم است.
آقای پارسا نوشتهاند: «بسیار نادرند کسانی که با عقل خود دینی را بر میگزینند. دین ارثی به انسان میرسد. هیچ انسانی با آگاهی دیندار نمیشود». به عبارت دیگر آقای پارسا میگویند هیچ انسانی با هرفکری و اندیشه ای در جهان قادر به تغیر وتحول فکری نیست واز کوزه همان برون تراود که در اوست. فرزند یک فرد مسلمان به اسلام میگرود ومسیحی زاده مسیحی میگردد. خلاصه حد و استعداد و اختیار انسان تا حد یک تخم هندوانه نزول کرده است که هرچه بکاریم همان سبز میشود. در همین اروپای آزاد که ایشان از آن مثال زدهاند افرادی دین آباء و اجدادی خود را کنار گذاشته و به دین دیگری میگروند و در ایران ما علیرغم فشارهای موجود و حکم غلیظ و شدید ارتداد (حبس و زجر و مرگ) بسیاری از افراد با آگاهی کامل و پس از تحقیق و تحری حقیقت از دین ارثی خود دل کنده و مرام دیگری برای خود انتخاب نمودهاند.
جستجوی حقیقت و یا امالۀ ایدئولوژی خاص
معنای تحری حقیقت خیلی بیش از آن است که من وشما از آن استنباط میکنیم. بهاالله با این حکم دنیائی از دشنام و دشمنی را برای خود از طبقه علما و روحانیون خریدند و در مقابل من و شما را از زبونی و بندگی و از دام و اسارت دنبال روی از مرجع تقلید نجات دادند. بهإالله زنجیر اسارت و زبونی مقلّد بودن را از دست و پای مرد و زن ایرانی باز کردند و این اجازه را دادند که او با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنفد و با عقل و هوش خود استدلال کند و با استقلال و سربلندی زندگی کند. بهاالله دستمال سیاه و زخیمی را که طبقه علما و روحانیون به عنوان وصی و ولی امربه چشمان من و شمای صغیر! زده بودند باز کردند تا خود تحری حقیقت کنیم وخود راه و کار خود جوئیم و بازیچه مقاصد دیگران نگردیم. بنابراین تحری حقیقت مانع و رادع مستحکمی شد تا از تحمیل عقاید دیگران وقبول کور کورانه آن جلو گیری شود. یکی از کاربردهای این حکم انتخاب دین است که آنهم اجباری در آن نیست. در آئین بهائی تغیر دین حکم قتل و ارتداد ندارد. یک جوان بهائی در کنار کتب امری خود مذاهب دیگر را نیز مطالعه کرده و اصولا تضادی بین ادیان در اصل و ریشه آن نمیبیند چرا که بگفته بهاالله "... میان پیامبران جدائی ننهیم چون خواست همه یکی است و راز همگی یکسان جدائی و برتری میان ایشان روا نه... " ویا " اساس ادیان الهی یکیست یک نور است یک حقیقت است تعدد ندارد.. "
با این اعتقاد یک کودک بهائی دلیلی برای اختلاف با کودک غیر بهائی نمیبیند دلیلی برای آنکه او را خارج از کتاب و یا نجس بداند نمیبیند دلیلی برای آنکه با او مهر نورزد و دوست و هم صحبت او نباشد ندارد. بهاالله حکم نجاست، جنگ و خونریزی را بهر بهانه از کتب محو نموده جهانیان را به معاشرت با یکدیگر به روح و ریحان دعوت مینمایند. در لوح دنیا نازل "ای اهل عالم فضل این ظهور اعظم آنکه آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آنچه علت الفت و اتحاد و اتفاق است ثبت فرمودیم.. " یک کودک بهائی از همان کودکی فرا میگیرد که همه ادیان از یک چشمه ازلی واز یک تجلی واز یک منبع ظاهر شدهاند بنابر این احترامش نسبت به همه مذاهب یکسان است ودر کتاب درس اخلاق خود میخواند که : " امروز انسان کسی است که بخدمت جمیع من علی الارض قیام نماید. " " انسان از برای صلح ظاهر شده و از برای اصلاح آمده جدال از برای چه و جنگ از برای که... " جان کلام آنکه نتیجه و هدف از تحری حقیقت رسیدن به یک اصل ویک آرمان بزرگ است و آن بر قراری صلح و مودت در بین بشر است زیرا که حقیقت یکی است. بهاالله با چنین دیدگاهی متین وسازنده شالوده و پایههای صلح اعظم را پایه گذاری مینمایند و این تعلیم وتربیت را از اولین هسته جامعه، یعنی خانواده آغاز میکنند. آیا بر این باید خرده گرفت؟
باب و یا بها چه اندازه از فرهنگ ملی ما خبر داشتند
آقای پارسا از اینکه نگارندهُ کتابِ "بهائیآزاری در ایران از قاجار تا جمهوری اسلامی" مدعی آن شدهاند که دین بهائی "عجین با فرهنگ ملی ایرانیان" است، عنان اختیار از دست میدهند و میفرمایند که دین شما با انگیختن بحث بچیزی تبدیل نمیشود و باز طبق روال همیشگی پیش بینی میکنند که حتی اگر در ایران آموزش و پرورشی واقعی و آزاد وجود داشته باشد کسی دیگر به دینی چون بهائی روی نخواهد آورد.
در ابتدا باید گفت که دیانت بهائی مختص به ملیتی خاص نیست، پیام و تعالیم بهاالله به یک اقلیم و منطقه ای خاص تعلق نمیگیرد. به اعتقاد اهل بها، انسان و بطور کل جامعۀ بشری در مسیر رسیدن به مرحله ای از تکامل خود میباشد که ازآن به عنوان بلوغ عالم انسانی یاد شده است. ماموریت مربیان الهی از بدو ظهور تا بحال مهیا نمودن این شرایط و رسیدن به این مرحله از تکامل بوده است مرحله ای که در آن از جنگ و جدال و اختلاف و خونریزی دیگر خبری نیست و عالم حکم یک کشور را پیدا میکند (به گفته تورات شمشیرها به قیچی باغبانی و گاو آهن تبدیل میشوند). بهاالله اهل عالم را به قطرههای یک بحر و اوراق یک شجر تشبیه مینمایند و هدف از ظهور خود را اصلاح عالم دانسته تا جمیع من علی الا رض بمثابۀ یک نفس مشاهده شوند. در همین راستا ، برای رسیدن به این اصل مهم، افتخار دردوست داشتن وطن را به تنهائی کافی ندانسته واین افتخار را به دوست داشتن عالم تعمیم دادهاند. بنابراین توجه و پرداختن به فرهنگی خاص ما را از آن هدف عالی و غائی باز میدارد. با این همه بخش اعظمی از آثار دیانت بهائی به زبان فارسی نگاشته شده است و در این آثار توجه و علاقه و آگاهی نسبت به آداب و رسوم و فرهنگ و زبان فارسی به وفور در آثار به چشم میخورد. از آداب و رسوم ایرانی مانند نوروز گرفته تا وصف طبیعت زیبای آن. از گذشته و تاریخ پر شکوه ایران تا نوید و پیش بینی آینده ای بغایت درخشان برای ایران. از مسائل عرفانی گرفته تا حکایتها و داستانهای آموزنده فارسی و تکریم و تمجید متاخرین از علم و ادب. برای مثال کلمات مکنونه فارسی، چهار وادی و هفت وادی به نثری بسیار زیبا نوشته شده و دارای تعابیری بسیار زیبا وعرفانی است که در نوع خود بی نظیر است.
آیا قرن بیست و یکم قرن فرو پاشی دینها خواهد بود؟
ولتر یکی از نامدارترین فیلسوفان فرانسوی قرن هجده میگوید اگر خدائی وجود نداشت لازم بود که او را بیافرینیم.
اریش فروم روانکاو و فیلسوف آلمانی تبار قرن بیست به این نتیجه میرسد که دین خاستگاه اجتماعی دارد زیرا دین به انسانها دید مشترک و حس تعلق خاطر مشترک میدهد و هر اجتماعی به این دو عامل نیاز دارد؛ لذا دین در خدمت نیازهای جامعه است و برای تامین بخشی از نیازهای انسان پدیدار گردیده است" (فلسفه دین ٬ حقایق و ابهامها) و آقای پارسا در آخر مقاله خود احتمال میدهند که قرن بیست و یکم قرن ازهم پاشی دینها خواهد بود و اگر دینی حاکم شود، دینهای بی خدا مانند بودیسم و ذن خواهد بود.
اینکه بگوئیم دین ابزار محدود کردن اندیشه به ساحتی مشخص و سلب آزادی است البته حرف تازه ای نیست و با توجه به کارنامه اولیای دین و متعصبان ومتولیان دین از این بدترها به دین تاختهاند و از این بیشترها بدین بافتهاند.
برای این بحث نا گزیر هستیم که ابتدا تعریف مشخصی از دین داشته باشیم تا بدانیم که در باره چه مقوله ای صحبت میکنیم. در آئین بهائی دین عبارت است از محبت. دین عبارت است از الفت و محبت و دین عبارت است از " روابط ضروریه منبعث از حقایق کائنات" دین باید سبب الفت و محبت باشد. "دین باید سبب حیات گردد اگر سبب ممات شودد البته معدوم خوشتر و بیدینی بهتر است".
"دین نوری است مبین و حصنی است متین از برای حفظ و آسایش اهل عالم " و یا "دین الله و مذهب الله محض اتحاد و اتفاق اهل عالم از سمإ مشیت مالک قدم نازل گشته و ظاهر شده آنرا علت اختلاف و نفاق مکنید". با این اوصاف اولا باید حساب دین را با دکانداران دین جدا کرد عمل زشتی که یک عالم روحانی ودر لباس دین مرتکب میشود را نباید به پای دین نوشت. به همان دلیلی که اگر یک دکتر در لباس دکتری بسیاری از بیماران خود را به عمد از میان بر دارد این جنایت را نمیتوان بر حرفه طبا بت نوشت و آن را سرزنش کرد.
نکته مهم اینست که طبق آموزشهای دیانت بهائی انسان محتاج به نفثات روح القدس است هر چند " دین" میماند اما تعالیم و احکام هر دین با توجه به مقتضیات زمان در تغیر و تبدیل است. این تغیر و تبدیل به گردونه ای تشبیه شده است و یا به تغیر فصول که در پایان یک زمستان سرد و بی بر بهاری سبز و خرم از راه میرسد.
در آثار بهائی به دوره ای اشاره میشود که مردم از دین و دینداری روی برگردانیده و خود را از قیود آن رها میسازند، این امر میتواند چندین علت داشته باشد از جمله اختلاف و جنگ بین مذاهب، عدم کار آئی دین و عجز آن در اغناء روح وروان و غنای روحانی فرد و جامعه و البته فساد و انحطاط در ارگانهای مذهبی که باعث بی اعتباری آنان در نزد مردم شدهاند را نیز باید بر آن افزود. اما بی دینی باعث اصلاح امور نمیشود که مزید بر علت میشود و بشردر جستجوی گمشده خویش سر انجام دیانت واقعی و حقیقی را خواهد یافت.
بهاالله نزدیک به ۱۵۰ سال پیش این پیش بینی را اینگونه بیان نموده اند: وجه عالم بر لامذهبی متوجه بوده در کل سنین بل در کل شهور بل در کل ایام از ایمان و ایقان عرفان بعید و بظنون و اوهام نزدیک و تا مدتی باین نحو خواهد بود......... ولکن محزون مباش چه که اشراقات شمس حقیقت رطوبات زائده طبیعت را جذب خواهد نمود..... "
قرن بیست و یکم را باید یکی از پر حادثه ترین قرون و اعصار بر شمرد. تحولات عظیمی که در ابتدای دهه این قرن اتفاق افتاده و یا در شرف افتادن است از حوصله این مقال خارج است. در این قرن امری که بیش از هر چیز افکار جهانیان را بخود معطوف کرده است مسئله صلح جهانی، بحرانهای اقتصادی وسیاسی و مسئله تروریزم میباشد. بر این مشکلات باید افزایش جرائم و هرج و مرج و فسادهای مالی و اداری که نشان از انحطاط اخلاقی در کل شئون جامعه میدهد را نیز باید افزود.
قرن بیستم شاهد سقوط ارزشهای اخلاقی، سقوط اعتقادات، سقوط بلوک شرق و کمونیست و بطور کلی سقوط ایسمها بود. این فروپاشی باعث حیرت و دهشت زمامداران، نگرانی و تاسف مصلحین جامعه و سرخوردگی و یاس و حیرت کسانی گشت که کعبه آمال و آرزوهای خود و بالاخره آن مدینه فاضله را در فرمولهای و نسخههای از پیش نوشته شده مارکس وهگل میجستند. قرن حاضررا میتوان ادامه و فرو پاشی همان نظم کهنه ای دانست که دیگر نمیتواند پاسخگوی احتیاجات زمان معاصر باشد.
نظام رو بزوال کنونی جهان و قوانین اقتصادی، اجتماعی و مدنی آن که یا مقتبس ازمتون کهنه و اعتقادات هزاران سال پیش است و یا که در بهترین و مدرن ترین شکل آن تنها بر اساس اصالت انسان بنا گردیده قادر به حل مسائل بغرنج کنونی آن نیست. وقایع مولمه ، تشدید روز افزون بحرانها، هرج ومرج و عدم نظم عمومی ، بحرانهای اقتصادی وفساد مالی و اداری و اخلاقی که هر روز و بیش از پیش شاهد آن هستیم دلیلی قاطع بر این مدعا است.
آیا تظاهرات و اغتشاشات رو به افزایش مردمی سرخورده و عاصی و خسته از وعدههای پوچ وعبث رجال سیاسی و عدم اعتماد به صلاحیت اخلاقی و رفتار ناهنجار و چه بسا شرم آور آنان خود بنفسه دال بر بی اثر بودن روشهای آنان و عقیم بودن راهکارهایشان نیست؟ و بالاخره آیا پدیده تروریزم و خسارات و تبعات ناشی از آن که به عنوان یک معضل لاینحل در حال حاضر بشریت و صلح جهانی را تهدید میکند این واقعیت را به ما نمیگوید که حل مسائل جهان بدون اتکا به اخلاقیات و نفثات روح القدس چنانچه در آثار دیانت بهائی آمده است سرابی بیش نیست.
چشم انداز آینده و سرنوشت بشر در قرن حاضر چنان تیره و نگران کننده است که این تضادها تنها و تنها با اجماعی جهانی و مجهوداتی مستمرواقدامات و تصمیماتی که بر اصل وحدت عالم انسانی متکی و خیر و صلاح و سعادت کل بشر را مد نظر داشته باشد قابل بررسی و حل و فصل میباشد.
نظر کاربران:
دین بهایی اگر کتابهایش به زبان عربی نبود، اگر روزه نداشت، اگر پنج روز آخر سال و پیش از نوروز را به جای آنکه شادی را تبلیغ کند روزه و دعا را تبلیغ نمی کرد که صراحتا ضد فرهنگ ایرانی است، اگر سالش نوزده ماه نبود، اگر آغاز تاریخش حساب و کتابی داشت، اگر ماههایش این نامهای زشت عربی نداشتند، از بیت العدلش خمس از مردم مطالبه نمی کرد که معلوم نیست به کجا می رود و خرج چه راههائی می شود، با این اخلاقیات والائی که دارد می توانست در میان مردم مقبولیت یابد.
ولی ماههایش زشت است، هفته اش زشت است، نامهای ماههایش زشت است، نوزده که مقرر کرده است بسیار زشت است، روزه گرفتن پیش از نوروزش ستیزه با فرهنگ ایرانی است. بیت العدل بهائیان باید که اینها را به کنار بگذارد، به ماههای زیبای ایرانی فروردین و اردی بهشت و خرداد تا آخرش برگردد، سالش مثل سال ایرانی و ماهش مثل ماه ایرانی باشد، دعاهای قلمبه و سلمبه عربی را به کنار بگذارد، خمس را به کنار بگذارد. بقیه چیزهایش قابل قبول می شود. تا اینها هست هرکس با فرهنگ بهایی آشنا شود آن را مسخره می کند. گفتن اینکه بهاء الله با خدا حرف می زد نیز عین خرافه است و نشان از خرافه باوری دارد. نام سید باب را نیز نباید رب اعلا بگوید. او رب اعلا نبود. او یک آدم انقلابی بود و کشته شد. همین.
بهاء الله هم پیامبر نبود، مردی درویش بود که درد عدالت داشت. دین بهایی تا این نوزده را دارد و تا این دعاهای قلمبه سلمبه دارد و تا این خمس دارد و تا متونش عربی است به درد نمی خورد. ما به بهائیان احترام میگذاریم زیرا اخلاقشان بسیار والا است، بهایی دروغ نمی گوید، بهایی خیانت نمی کند، بهایی زن را برابر مرد می داند، بهایی به بشریت احترام می گذارد. ولی دینش زشتیهای بسیار دارد که باید زدوده شود.