iran-emrooz.net | Mon, 15.03.2010, 10:18
فرد، جامعه و جنبشهای اجتماعی (٣): تئوری همستیزی
اسفندیار طبری
تئوری همستیزی کوزر
لویس کوزر (Lewis Coser, ۱۹۱۳-۲۰۰۳)، جامعه شناس آلمانی است، که بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا اقامت کرد، تئوری همستیزی یا کشمکش (conflict theory) را برای اولین بار وارد جامعه شناسی آمریکایی کرد. تئوری کوزر بر خلاف تئوری همستیزی دارندورف (Dahrendorf) مبارزه برای قدرت و تحمیل زور را در مرکز تحلیل اجتماعی قرار نمیدهد و به این دلیل همچون این تئوری رادیکال نیست. از نظر کوزر همستیزی در یک جامعه همیشه یک عامل اختلال نیست و نباید در آن به عنوان پدیدهای نگریست، که باید علیه آن به مبارزه پرداخت تا جامعه شرایط سالم و بدون کشمکش خود را بازیابد. همستیزی و کشاکش عاملی است برای تکامل و شکوفایی استعدادها در جامعه، که باید به درستی آن را فهمید و با آن برخورد کرد. کوزر اولین تز خود را از زیمل (Simmel) الهام میگیرد، که بنا بر آن، مجموعه روابط اجتماعی، که امکان نارضایتی و همستیزی را ممکن میسازند، و به آن میدان میدهند، جامعه را از اختلال و زوال محفوظ میدارند. اگر به افراد در جامعه این امکان داده شود، که اعتراضهای خود را بدون تهدید و زور بیان کنند، از شدت همستیزی کاسته خواهد شد. با تهدید و اعمال زور بر شدت همستیزی در جامعه افزوده میشود و میتواند به بحران بیانجامد. تئوری همستیزی کوزر را میتوان در تزهای زیرین خلاصه نمود:
- هر چه امکانات بیشتری برای بیان آزادانه نارضایتی فراهم باشد و هر چه بنیادهای اجتماعی بیشتری برای این منظور در جامعه وجود داشته باشند، این احتمال که همستیزی به بحران شدیدتر بیانجامد و جامعه را مختل کند، کمتر است.
- هر چه آلترناتیوهای بیشتری برای به واقعیت پیوستن یک همستیزی در جامعه فراهم باشد، شدت و اوج همستیزی کمتر خواهد بود. به طور مثال آنگاه که افراد برای اعلام اعتراض خود از ابزارهای متفاوت آزاد و قانونی برخودار باشند، نظیر مطبوعات، رادیو و تلویزیون، تظاهرات، اعتصاب و غیره، از شدت همستیزی کاسته و میدان برای گفتگو گسترده تر میشود.
- هر چه افراد معترض در تحقق و به رسمیت شناختن اعتراضهای خو د ناامید تر شوند، همستیزی در جامعه خصمانه تر میشود.
- هر چه یک همستیزی در جامعه خصلت خصمانه تر بیشتری یابد، بر شدت آن همستیزی افزوده میشود.
- هر رابطه اجتماعی در درون خود دارای هر دو نوع عاطفه مثبت و منفی یعنی عشق و نفرت یا سازش و عدم سازش میباشند. به این دلیل هر همستیزی خصمانهای پتانسیل سازش را در درون خود دارد.
- در روند همستیزی روابط بین عاطفی بین افرا د نزدیکتر میشود و نمادهای مشترک مییابد. هر چه روابط بین افرا د نزدیک تر شود، بر شدت همستیزی افزوده میشود.
- یکی از عوامل دیگری که بر شدت همستیزی تاثیر مهمی دارد، ایدئولوژی سازی همستیزی است: هر چه طرفهای همستیزی پایبندی بیشتری به ایدئولوژیهای خود نشان دهند، شدت همستیزی بیشتر خواهد شد. دلیل این امر این است، که منافع شخصی در چنین شرایطی به منافع فرا شخصی و ایدئولوژیک نسبت داده میشوند و امکان رسیدن به سازش بسیاردشوارتر میگردد.
- هر چه روابط اجتماعی قوی تر و استوارتر باشد، امکانات سالم بهتری برای همستیزی وجود دارد و بیشتر میتوان به سازش و هم رایی رسید. به عبارت دیگر همستیزی به همزیستی بهتری میانجامد. رابطه اجتماعی قوی و استوار، رابطهای است که در آن فرد بنا بر آزادی اجتماعی و سیاسی خود در انتخاب تعلق اجتماعی یا سیاسی خود آزاد باشد.
رابطه بین همستیزی داخلی و خارجی
اکنون میتواند شرایطی پیش آید، که در آن همستیزی در درون یک جامعه به موازات یک نوع همستیزی، که از خارج بر جامعه تحمیل میشود، تحقق یابد. یا اینکه همستیزی در درون جامعه در کنار همستیزی دیگری در درون جامعه رخ دهد. در این رابطه میتواند تزهای کوزر را خلاصه نمود:
- هر چه بیشتر گروههای اجتماعی در همستیزی با گروههای دیگر شرکت کنند، بر شفافیت مرزی و هویت گروهی بین این گروهها افزوده میشود. بعد از رفع همستیزی، میتوانند اعضای یک گروه وارد گروه دیگری شوند.
- یک همستیزی خارجی، که از بیرون بر گروههای اجتماعی همستیز اعمال میشود، روابط بین این گروههای اجتماعی را استوار، به عبارت دیگر استوارتر میسازد.
- هر چه یک گروه اجتماعی کوچکتر باشد و هر چه از رابطه سست تری با دیگر گروههای اجتماعی در جامعه برخوردار باشد و هر چه شدیدتر با گروههای بیرون از جامعه در همستیزی باشد، بر نامدارایی و خشونت این گروه در برخود با گروههای دیگر در درون جامعه افزوده میشود. به طور مثال در صورت وجود همستیزی در یک کشور، اگر کشور یا کشورهای دیگری به همستیزی با این کشور بپردازند، بر خشونت و سرکوب مخالفان در آن کشور افزوده میشود.
- هر چه رابطه رهبری یک جامعه یا گروه اجتماعی با افراد یا گروههای آن سست تر باشد و از همبستگی مصنوعی بیشتری برخوردار باشد، رهبر آن جامعه به دنبال همستیزی بیشتری با جوامع یا گروههای دیگری خواهد بود، زیرا از این راه بر تثبیت رهبری خود با تقویت همبستگی مصنوعی میافزاید.
- هر چه گروههای اجتماعی در یک جامعه بیشتر با یکدیگر د ر همستیزی باشند، از یک سو مرز بین این گروهها از شفافیت بیشتری برخودار است، از سوی دیگر تحرک اجتماعی بین این گروهها، یعنی تحرک از یک گروه به گروه دیگر، کاهش و ساختار اجتماعی تثبیت بیشتری مییابد.
- افزایش شدت همستیزی میان گروهها به ایجاد باندهای فرعی در درون گروهها میانجامد، که این باندها با افزایش فعالیتهای فراگروهی در درون گروهها بر شدت همستیزی باز هم میافزاید.
- هر چه بیشتر گروههای همستیز به پیش بینی رفتا رآینده گروه حریف بپردازند، تمایل به رسیدن به یک وحدت و سازش امکان پذیر تر است.
تئوری همستیزی دارندورف
رالف دارندورف (Qalf Dahrendorf, ۱۹۲۹-۲۰۰۹) جامعه شناس آلمانی نقش بس یار مهمی در تکامل تئوری همستیزی دارد و به ویژه تئوری او در جنبش دهه شصت و هفتاد در آلمان تاثیر مهمی گذاشت. بر خلاف کوزر برای دارندورف ساخت قدر ت سیاسی نقش مهمی در دگرگونی جامعه و همستیزی ایفا میکند. هر جامعهای در هر لحظهای در حال دگرگونی است و هر جامعهای در هر لحظهای در همستیزی اجتماعی (sozialer Konfikt) است. هرعنصری در جامعه در دگرگونی آن نقشی دارد. هر جامعهای بر پایه فشار و اجباری استوار است، که دستهای از اعضای آن بر دستهای دیگر وارد میکند. بر این مبنا دارندورف تلاش میکند، به ریشههای همستیزی در ساختار جامعه پی برد. برای او همستیزیهایی که بین افراد و گروهها گاهگاهی به وقوع میپیوندد، مد نظر نیست، بلکه تنها آن همستیزیهایی که به ساختار قدرت در جامعه باز میگردند مورد تو جه است. دارندورف سه پرسش اصلی در این رابطه عنوان میکند:
- چگونه همستیزی بین گروههای اجتماعی به وجود میآید؟ چه اشکالی همستیزی گروههای اجتماعی دارند؟ چگونه همستیزی بین این گروهها به یک دگرگونی در ساختار اجتماعی میانجامد؟
پاسخ دارندورف به پرسش اول این است، که همستیزی گروههای اجتماعی ناشی از روابط سلطهای در یک جامعه یا در درون یک گروه اجتماعی است. ساختار هر سازمان اجتماعی همواره شامل این دو عنصر است: فرمانروا (آنکه مسلط است) و فرمانبر (آن که تحت تسلط است). منفعت فرمانروا در نگهداری و حفظ شرایط موجود است. فرمانبر منفعت خود را در این میبیند، شرایط موجود را آنگونه تغییر دهد، که به سقوط فرمانروا بیانجامد و خود به دستگاه فرمانروایی راه یابد. دارندورف در این رابطه از مفهوم "گروه تقریبی" (Quasi-Gruppen) استفاده میکند، که به این معنا است: در صورتی که گروههای همستیز از سازماندهی گروهی برخوردار نباشند، میتوان از آنها به عنوان گروه تقریبی یاد نمود. همستیزی آنگاه میتواند به کنشی اجتماعی بیانجامد، که طرفین همستیز از سازماندهی لازم برخودار باشند. تزهای دارندورف را میتواند چنین خلاصه نمود:
- هر چه بیشتر ساخت یک سازمان اجتماعی یک رابطه فرمانروا - فرمانبری باشد، بر همستیزی نهفته گروه تقریبی آن افزوده میشود، که طرفین منافع خود را در حفظ یا تغییر شرایط موجود میبینند.
- هر چه گروههای تقریبی در ساخت خود سازمان یافته تر باشند، با هماهنگی بهتر میتوانند با یکدیگر رفتار کنند.
- هر چه این گروهها در رفتار خود بیشتر هماهنگی نشان دهند، همستیزی با سرعت بیشتری از شکل پنهانی (latent) به شکل آشکار (manifest) خود میرسد .
- هر چه موفقیت گروه فرمانبر علیه گروه فرمانروا بیشتر باشد، دگرگونی اجتماعی بیشتر خواهد بود.
- هر چه یک گروه همستیز در گسترش کمی خود، از طریق یارگیری از گروه مقابل موفق تر باشد، با هماهنگی و کارآمدی بهتری میتواند عمل کند.
- توانایی فرمانروا در این است که در قدرت بماند و توانایی فرمانبر در این ا ست که فشا ر بیشتری علیه دستگاه قدرت وارد کند. هر چه توانایی فرمانروا در حفظ قدرت کمتر شود و توانایی فرمانبر در ا عمال فشار بیشتر شود، گستره و عمق دگرگونی اجتماعی بیشتر خواهد بود.
ادامه دارد...
-----------------
بیشتر در این باره:
L. Coser, 1956, the functions of social conflict, New York, free press
R. Dahrendorf, 1957, Soziale Klassen und Klassenkonflikt in der industriellen Gesellschaft, Stuttgart, Enke
R. Münch, 2004, Soziologische Theorie, B3, Frankfurt, Campus