iran-emrooz.net | Thu, 04.02.2010, 8:45
فصل چهارده: مقدمهای بر خداباوری
تاریخ اندیشه مدرن
م.ج. البرز
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
در قرن هجدهم میلادی خداباوری موضوعی بود که در سطح وسیع مورد بحث قرار گرفته بود؛ در این فصل میکوشیم مبانی آن را توضیح دهیم. اما ناگزیریم، پیش از آن، به شرح دورهای که خداباوری در آن مرسوم گشته بود، بپردازیم:
تا قرن هژده، تمدن اروپا تمدنی به ژرفا ترسا[۱] بود. در مقطعی از زمان این تمدن توسط اسلام درحواشی خود از جهت نظامی به مبارزه طلبیده شده بود (ابتدا در اسپانیا و سپس در اواسط قرن ۱۷ وسیلهی ترکان عثمانی در بالکان و تا دروازههای وین) و گاهی از سوی مرتدین مسیحی که مورد تعقیب و محکومیت بودند و در بالاترین مرحلهی خود به جنبش اصلاح طلبی[۲] انجامیدند و مذهب اروپا را به دو نیم تقسیم نمودند، یکپارچگی آن به تزلزل افتاد. اما این تقسیم در چارچوبی که اساساً مسیحی بود، حادث آمد. گاهی نیز ظن میافتد که برخی سنتهای کافرکیشی[۳] مخفی و پندارهای یونان باستان وجود داشته اند، اما اینان نیز به آراء عامیانهی خرافی تهی دستان محدود میشدند، ویا در جمعی معدود از دانشوران و در جلساتی خصوصی که معتقد بودند زنده دار ِ برخی از جنبههای سنت هستند، پاسداری میشدند. اروپا به غیر از چند مذهب و فرقه مثل یهودیان که تا درجهی کم و زیاد تحمل میشدند، فرهنگی از ریشه و همگون مسیحی بود.
لیکن قرن هجده شاهد حملهای همه جانبه به کیش ترسا بود. این تهاجم کمتر از یورش تمام وکمال به پایههای عقیدتی مسیحیت در فرهنگ اروپا نبود. جنبش خداباوری آغاز فرآیندی در دنیای روشنفکری بود که میتوان آن را (ملایم بگوییم) مسیحی زدایی[۴] نامید. بنابراین پدیدهای که موضوع کنونی بحث ماست، بسی بنیادی و عمیق است. در طول این نگارش تاریخی علل و روند زایش اندیشهی مدرن، آماج ما این است که وقایع را از نظر تاریخی قابل فهم و واقعی کنیم و خواننده را از درون، با روشهای فکری گوناگون آشنا سازیم. در این چارچوب است که دربارهی خداباوری و ضرباتش بر مسیحیت سخن میرانیم.
ابتدا اجازه دهید با برخی تعاریف سادهی خداباوری که تقریباً پایهی همهی نکات و تعاریف دیگر هستند، آغاز کنیم. اول اینکه خداباوری یعنی عقیده به خدایی که کائنات را آفریده و ارادهی وی بر جهان حاکم است، اما نه آفریدگاری که طبق آموزشهای یهودی – مسیحی بر سنت و روح و الهام و وحی[۵] استواراست. جور دیگری که میتوان دربارهی خداباوری اندیشید این است که به طبیعی کردن اساسی و کامل ارادهی پروردگار معتقد بود. از دید یک فرد خداباور، لطف الهی و مرحمت و قدرت او، در آفرینش قوانین طبیعت و خود طبیعت متجلی میشود. خداباوری دیدگاهی است که بر پایهی مشیت و ارادهی کلی الهی[۶] پایه گذاری شده و دخالت خواست خداوند را در جزییات (مشیت جزیی) رد میکند. خداوند بر کائنات از طریق قوانین کلی و مقرارتی که بر همهی طبیعت مسلط است، حکم میراند. نیروی جاذبه نیرویی نیست که تنها ترسایان را بر روی کرهی خاک نگه میدارد و از پرتاب شدنشان در فضا جلوگیری میکند. قانون اجسام در حال سقوط صرفاً به کافران و مشرکان اطلاق نمیگردد که از صخرهها پرت میشوند. قوانین طبیعت جهانشمولند[۷] و ارادهی خداوند کلی است. آنتی تز (برابرنهاد) این بینش نقطه نظر کالوینی است که میگوید حتی علفی هم رشد نخواهد کرد یا برگی فرو نخواهد افتاد، مگر با ارادهی مشخص و روشن خداوند.
از دید خداباوران، پروردگار در مناسبات مشخص با مخلوقات مداخله نمیکند؛ خواست وی جهانشمول و کلی است. از این دیدگاه وحی و ایمان بکلی رد میشوند. وحی و الهام نماد مداخلهی خداوند در زمان و مکانی معین هستند که در مورد خاصی عمل میکنند و صدق میکنند و برای سایر پدیدهها صادق نمیباشند. معجزات نیز که بر مبنای مشخص ارادهی خداوند و ماوراءالطبیعه استوار شده بودند، از جانب خداباوران تکذیب میشوند. خداوند نگارندهی طبیعت است، و از مجرای طبیعت شکوه آفریدگار بر انسانها آشکار است. خداوند انسان را بر اساس نظم طبیعی آفریده، بگونهای که هدف باری تعالی را برآورده سازد و به منظور اینکار ساختار طبیعت بشر بسنده و مکفی خلق شده است. وی ما را بر پایهی سازمان طبیعی به وجود آورده که بر بنیاد آن قادریم هر آنچه را که مربوط به خداست، درک نماییم و هر آنچه را که مربوط به قوانین اخلاقی است، دریابیم.
ریشههای خداباوری در طبیعت گرایی[۸] قرن هفدهم نهفته است: هرچه بیشتر خرد و خواست الهی و رحمت وی را در طرح قوانین و مکانیسم کلی طبیعت قرار دهیم، کمتر مایل به دیدن عظمت او دراستثناها هستیم. قوانین کلی هستند که شکوه باری تعالی را ثابت میکنند نه استثناها. حاکمیت مطلق صانع بر نظم طبیعت استوار است و از طریق آن است. ریشههای خداباوری درانتقاد قرن هفده از اصل مرجعیت و سنت و مرجعیت موروثی از گذشتگان نهفته است. این دعوت هرگز آشکارا اصل مرجعیت را نفی نکرد، بلکه همواره بصورت بطئ اعلام مینمود که تمامی پرسشها در پهنهی ذهن آدمی مشمول به بررسی و آزمون ِ دوباره میباشند، همان ذهنی که مسلح به روشی نوین شده و در صدد است خویشتن را از قید عقاید پیشینیان رها سازد.
تناقض در این است که تفکر خداباوری به ایمان باوری پییر بییل مدیون است، و مدیون مقایسهی انتقادی وی میان طبیعه و ماوراءالطبیعه و آشتی ناپذیری این دو میباشد، آنهم انتقادی که در دورانی رخ داد که بطور فزایندهای وجود خداوند را در نظمی طبیعی میجست. همچنین خداباوری به جنبشی در آموزشهای بنیادگرانهی پروتستانها مدیون است که در آن زمان تحت نام سوسیانیسم[۹] و در قرن حاضر زیر عنوان یکتاباوری[۱۰] شناخته شده است. یکتاباوری آموزشی علیه سه گانه باوری[۱۱] بود. سوسیانیستها از جمله ترسایان بودند، اما اعتقاد داشتند که حضرت مسیح، مسیحای منجی است و جزوی از تثلیث نبوده، در الاهیت شریک نیست. آنان استدلالات مبسوطی را در مخالفت با اصل ِ خدا بودن عیسی مسیح اقامه میکردند.
از قدیم پژوهندگان و مورخین فقه میان دو وجه خداباوری قرن هجدهم فرق گذاردهاند و به این جنبش فکری از دو نقطه نگاه میکنند. این تمیزگذاری، به منظور تحلیل، سودمند است، اگر چه این دو عمیقآً در پیوند با یکدیگرند. آنان میان "خداباوری مثبت" یعنی آن که وجود و لطف خداوند و روابط انسانها با پروردگار را از راه طبیعت مطرح مینماید و "خداباوری انتقادی" که تمامی مذهب و وحی و شهود را تکذیب میکند، تمایز قائل میشوند. این آخری (خداباوری انتقادی) به رد سنت یهودی – مسیحی میپردازد و به مجادلهای داغ و فشرده در قرن هجدهم منجر میشود.
خداباوری مثبت به وجود قابل شناخت صانع جهانشمول[۱۲] باور دارد و آن را آموزش میدهد و مدعی است که پروردگار طبق ارادهای جهانشمول و به واسطهی قوانین طبیعت بر سیر کارها عمل میکند و اثر میگذارد؛ ضمناً معتقد است که این قوانین از طریق قوای جهانشمول انسانها یعنی قوای حسّی، تجربه و عقل، که آفریدگار در محیطی جهانشمول یعنی طبیعت به ما ارزانی داشته، به شناخت بشر در میآیند. این نقطه نظر را با تفکری که خدا را صرفاً از راه ایمان یا لطف ماوراءالطبیعی سازگار با کتاب مقدس قابل معرفت میداند، مقایسه کنید. آن را با اندیشهای که این شناخت را تنها برای عدهای که بر اثر لطف و ارادهی خاص که آگاه به کتاب مقدس میباشند، گشوده میداند، مقایسه کنید. از دید خداباور، انسان به ذات ایزد توسط قوانین طبیعت که نوشتهی دست او هستند، دست مییابد و یزدان جهانشمول و سازندهی طبیعت به یکایک آحاد بشر قوای عقلی و احساسی عطا نموده که همان قوای جهانشمول میباشند. آدمی به مدد آنها به ذات باری تعالی پی میبرد، روندی که مقید به زمان و مکان نیست و نیازی به این امر ندارد که شانس و اقبال به فردی روآورده باشد تا در خانوادهای متولد شده باشد که در آن کتاب مقدس خوانده میشود. واسطه و محیط همگانی که گهوارهی فرزندان خداست، یعنی طبیعت، برای فهم خداوند کافی است.
خداوند چگونه خود را به ما میشناساند؟ از راه عملکرد خود که در طبیعت تجلی یافته و صندوق رازهایش به یاری قوایی که او به ما داده، بر ما گشوده است. لذا، باری تعالی نگارندهی این یا آن سنت نیست که از طریق بخت و شانس در مقابل این یا آن شخص ویژه نمایان میشود؛ او خدایی آفریننده و قانون گذار است که ساختار و مکانیسم طبیعت را بر بنیاد مشیت خود بنا نموده است. همان قوانین، انسان را به او پیوند میدهند. بازهم به مبحث اساسی علم اخلاق در قرن هجدهم توجه کنیم: ما از مطالعهی طبیعت میدانیم که روح آدمی گرایش به کسب خوشبختی و دوری از رنج دارد. در نتیجه، از طبیعت در مییابیم که خدا انسان را به قصد دستیابی به سعادت خلق نموده است. این امری خودپیدا[۱۳] (بدیهی) است که به صورت عقلی هم بر انسان هویداست. ماتیو تین دال[۱۴] خداباوری انگلیسی است که یک اثرش صد و ده جوابیهی انتقادی را علیه خود برانگیخت. خوانندگان اغلب تین دال را توسط فقهایی که اشتهار خود را از راه رد آثار تین دال بدست آورده اند، میشناسند. چه بسا عالمان دین که از راه نفی تین دال معروف شدند. مردم تکذیب اندیشهی وی را تا به آن حد جالب دیدند که مجاهدت به جستجو و مطالعهی عقاید اصلی او کردند. تین دال دربارهی آگاهی انسان از حق کسب سعادت بر پایهی کمال خداوندی و خودکفایی الهی این گونه استدلال میکند: ذات باری تعالی کامل، تمام و همه گیر است. خداوند بی عیب و نقص است. این به معنای آن است که پروردگار برای رضایت خود، به خلق مخلوقات نپرداخت، زیرا او نیازی به آفرینش نداشت و پیش از آفرینش نیز وی را کم و کسری نبود. اما از آنجا که وی مخلوقات را برای خود نیافرید، این نتیجه میشود که او آفریدگان را برای آفریدگان خلق نمود، آنان را برای سعادت خودشان به وجود آورد. خوشبختی مخلوقات و در یک مورد خاص سعادت انسانها مقصود آفرینش خداست. تمام این مقولات در حیطهی خداباوری مثبت هستند.
خداباوری منفی بالاتر از همه انتقادی از وحی و الهام و کشف و تجلی[۱۵] است، انتقاد از کتاب مقدس است و آن را بر پایههای تاریخی بنا مینهد. انجیل چیست و احکام شرع کدامند؟ انجیل مجموعهای از کتابهایی است که توسط گروهی از انسانها در زمان باستان از میان انبوهی از متون دیگر برگزیده شدهاند. آنان این آثار را انتخاب و پذیرفتهاند که کدام از سوی خدا نازل شده و کدام نشده است و بعد مدعی شدند که آن نوشتهها "راهنمای الهی" هستند. حتی در بین آثار برگزیده نیز سندیت و درست نگاری تضمین نشده است. کتاب مقدس عاری از تناقض نیست. کتاب مقدس با تاریخی که از منابع و افراد دیگر بدست آمدهاند نیز همخوانی ندارد. به گاه شماری نگاه کنید. چینیها تقویمی برای خود دارند که تاریخ آن قدیم تر از آفرینشی است که در کتاب عهد عتیق به ثبت رسیده است. خداباوران منفی منابع شناخت انجیل را به باد انتقاد میگیرند، چون آن سرچشمهها را مردمی بربر و نادان در عصری مملو ازبیخبری و جهل میپندارند. آنان به انتقاد از علمی که در انجیل قید شده است اشاره میکنند که در سایهی انقلاب علمی بارها تفسیر، تکمیل و اصلاح شده است: اینان کیانند که بر این باورند که خداوند از عالمان قرن هفده میلادی ناآگاه تر است؛ که جرأت میکنند که این آثار غلط را نه به انسان، نه به افرادی متعلق به زمانها و مکانهای خاص، بلکه به خداوند، به خود نویسندهی طبیعت نسبت میدهند؟ حملهی ایشان به وحی و الهام نیز از دیدگاه اخلاقی صورت میگیرد: به خداوند یهودی – مسیحی نظر افکنید و ویژه گیهای آن را در نظر آورید. چگونه میتوان از وحیٍ اخلاقی "مردم برگزیده" را توجیه نمود؟ به کیفیت اخلاقی آن خدایی که توسط انسانهایی که انجیل را نوشته اند، نگاه کنید و آن را با خداوند جهانشمول، پروردگاری که نگارندهی طبیعت است، مقایسه کنید. یوشع بن نون[۱۶]، پیغمبر اسراییل از خدا دستور میگیرد که هر زن و مرد و کودک را در قبییلههای خاور نزدیک قلع و قمع نماید و زنان را به بردگی کشاند. آن وحی و الهام و شهود چه ذاتی را به انسانها مینمایاند، و آن را با خداوند جهانشمول که از طریق طبیعت قابل شناخت است، انسانها را دوست میدارد و سعادت آنان را اراده میکند، مقایسه کنید.
آنها وحی و الهام را به دلیل عملکرد ِ راز و رمز که کانون آن را تشکیل میدهد، تخطئه میکنند. چه کسانی از این رمزها و رازها استفاده میبرند؟ تنها محافظان آن اسرار، یعنی روحانیان و کشیشان که به انباشت قدرت، نفوذ و ثروت از طریق ادعای اینکه فقط آنان هستند که صلاحیت تفسیر رموز را دارند و مدعیاند که شهودات در معرض دید و دستیابی همگان نیستند، دست پیدا میکنند. نظر نهایی خداباوران آن است که کتاب مقدس وسیلهای در جهت جدایی بشر از حقوق مادرزادی و خدادادی آنان گشته و آدمیان را به انکار حواسشان ترغیب میکند و عقل را رد مینماید و پیگیری خوشبختی مورد تکذیب قرار میگیرد.
جان لاک جزوی از جنبش نوین دفاع از مسیحیت بود که بر له الهیت کتاب مقدس از طریق اثبات عملی معجزات و تحقق غیب گویی استدلال میکرد. در دیانت انگلیسی آن جنبش گسترده تر تحت عنوان آزادمنشی یا آزاداندیشی[۱۷] شناخته شده است. چون برای تفسیر مذهب و کتاب مقدس معتقد به دست آزادتری بود. آزادمنشی نامی بود که منتقدین آن اندیشه به صاحبان آن داده بودند، اما بهرحال این نام ماندگار شد. استدلال از این قرار است که معجزات و غیب گوییها الهام و وحی را به اثبات میرسانند، در نتیجه مضمون الهامات و شهودات، هرچند رازگونه و پنهانی هستند، اما حقیقت دارند، به این معنا که کلام خداوند هستند . انکار الهام و تجلی یا زیر علامت سوال بردن آن، برابر با کفرگویی است. معذالک، خداباوران اثباتی را که از راه معجزات و غیبگویی بیان شود، مورد حمله قرار میدهند. و حال چه در معرض خطر قرار گرفته است؟ زمانی که اروپا از خود سوال میکند: آیا کتابی متفاوت از سایر کتب و مُنزَل از سوی خداوند در اختیار بشر هست یا نیست؟ کتابی که ماورای همهی علوم و معارف است؟ آیا در قرن هجده میلادی این باور ما هست یا نیست؟ پاسخ خداباوران این است که محتوای آنچه که حقیقت است نمیتواند پنهانی و رازگونه باشد، زیرا حقیقی بودن ِ آنچه را که قابل شناخت نیست، نمیتوان سنجید. وانگهی، از دید آنان کتاب مقدس با مشکلی ژرف روبروست: از دید ترسایان محتوای کتاب مقدس از سوی خداوند نازل شده و او هم مولف ذهن آدمی و هم نگارندهی طبیعت است که همگی توسط عقل و حقیقت منطقی و نمودها به هم متصلند. مذهبی که منبعث از کتاب مقدس است، در نتیجه، بایستی با معرفت طبیعی هماهنگ و منطبق باشد. چنانچه به این امر معتقد باشیم، در جایی که خداوند طبیعت و ذهن ِ توانا به شناخت طبیعت را آفرید، پس دیگر چه نیازی به وحی و الهام است؟ چه کسانی از ادعاهایی غیر از این سود میبرند؟ کشیشان و حامیان راز و رمزها که خود را منصوب به نگه داری آن اسرار کردهاند. آنان مصرند به مردم بقبولانند که آنچه به خداوند مدیونیم همانا قربانی نمودن آزادی اندیشه است. اما خداباوران میگویند که آزادی فکر پیوسته امری بنیادی است، زیرا حتی تصمیم بر این که از مراجع اطاعت کنیم، تصمیمی است که آدمیان در کمال آزادی میگیرند. نتیجتاً آزادی اندیشه در هر سطحی یک ضرورت است. به ما میگویند باید فرمان از مذهب برد. کدامین مذهب؟ کاتولیسم؟ لوترن؟ کالونیسم؟ اسلام؟ یهودیت؟ کدام یک؟ باید سوال کرد چه اطاعتی را از ما میطلبید؟
خداباوران بانگ میزنند عیسی مسیح از پیروان خود هرگز نخواست هر آنچه را که پدرانشان باور داشتند، بپذیرند و هرگز نگفت که انسان صرفاً به خداوند حقارت را مدیون است. وی از آنان طلبید که برای خود بیندیشند و به نکات جدید باور داشته باشند. مبلغین مذهبی که به نقاط دور سفر میکنند مروج حقارت در مقابل سنت حاکمه و مقامات مرجع در آن محل نیستند، آنان مردمان را دعوت به آیینی جدید میکنند و جدایی از سنت را هدف خود قرار میدهند؛ و چگونه میشود مباحثات و مجادلات میان گروههای مذهبی رنگارنگ را حل نمود؟ فقط آزادی اندیشه است که میتواند به گزینشها و عقاید فردی ارزش ببخشد. و چه کسانی از افکار آنان سود میبرند؟ بازهم تنها روحانیان. و اگر چنانچه آزادانه به بررسی و بازرسی همت گماریم، چه مییابیم؟ خداباوران انگلیسی استدلال میکنند که مییابیم که در واقع آن غیبگوییها جامعهی عمل نپوشیدند و تحقق نیافتند و اگر کسی چنین ادعای رایجی را بدون نظر انتقادی بپذیرد، منتهای ناآگاهی تاریخی و عملی را به نمایش گذارده است. نتایجی که گویا غیبگوییهای عهد قدیم و جدید بدانها نایل آمدند، تنها با تفسیرهای استعاره گونه و تمثیلی از انجیل میسر است و این روش جای سوال دارد. آنتونی کالینز[۱۸] ، خداباور انگلیسی برهان میآورد که اگر مبحث متای مقدس را دربارهی لقاح حضرت مریم به مثابه تحقق پیشگویی یوشع در باب به دنیا آمدن ازیک باکره بدانیم و به متن اصلی به زبان عبری مراجعه کنیم، آن واژهی به معنای "زن جوان" است و در واقع مفهوم "باکره" را که امروزه استفاده میکنیم، منظور نظر نبوده است. سپس کالینز مدعی است که یوشع میگوید که این اتفاق در زمان حیات او حادث شده است. اگر با نظر پژوهشگرانه به این مطلب بنگریم و به عقاید کلیمیان توجه کنیم و میرایی روح را و اصل امّت برگزیده و تناقضات در تاریخ ابتدایی کلیسا و تحریفات و جریانات مشکوکی را که در تدوین احکام دینی نقش داشته اند، در نظر بگیریم، ناسازگاری پیشگوییها را با دانشوری و دانش پژوهی به وضوح میبینیم؛ معلوم خواهد شد که کسانی که قوانین شرع را در عهد جدید[۱۹] انجیل برگزیدند، تصمیمشان را بر بنیاد کتابهایی نهادند که پیشگویی شان را تأیید کند. با این همه همان اشخاص آنقدر بصیرت نداشتند تا آن متون را هماهنگ و عاری از تناقض تألیف نمایند. از این جاست که خداباوران به انتقادی تاریخمند و زبان شناسانه از تحقق غیبگوییها و پیشگوییها میپردازند. افزون بر آن ایشان انسانهایی را که گردآورندهی کتاب مقدس هستند، مورد حمله قرار میدهند که به خداوند شکل و شمایل بشری بخشیدهاند و خدایی با کیفیات آدم را در این کتاب متصور شده اند؛ او را در حالت آرامش و خشم و حسادت و غیره ترسیم نمودهاند. داستانهای پیش از دوران دانش پر از خرافات است: موسی به دربار فرعون میرود و عصایش به مارهای سخنگو بدل میشوند. آیا این دانش است؟ آیا این زیربنای عقلی برای ایمان است؟ خداباوران با غیظ میگویند که مسیحیان و یهودیان و کتب مقدس آنان خصوصیتهای شرم آور انسانی را در قاموس ذات باری تعالی منعکس نموده اند، خداوندی که به کشتار مردم بیگناه فرمان میدهد و جهل حیرت آوری را به پروردگار نسبت داده اند: آنجا که عیسی مسیح میگوید اول دانه باید بمیرد، تا ثمره دهد. چه؟! یک زارع بیسواد انگلیسی از خدایی که در کتاب مقدس ترسیم شده بیشتر میداند؟
بهترین مثال خداباور منفی شاید توماس ولستون[۲۰] باشد که بخاطر کتابش در باب معجزات در زندان به قتل رسید. وی درخود دفاع از خود میگوید: "هدف من تفسیرات استعارهای از کتاب مقدس است نه تعبیرات لفظی توأم با رمز و راز." اما تمامی تفسیرات وی بر پایهی محال بودن به اصطلاح معجزات و آز و فریب کشیشان استوار شده بودند. در یکی از توضیحاتش دربارهی معجزات، به اخراج رباخواران از معابد توسط عیسی مسیح اشاره میکند: آری، تصور کنید در بیت المقدس، مرکز بازرگانی مملکت روم آنجا که با گارد و پلیس محافظت میشود، ایستاده اید و عیسی وارد میشود و رباخواران را از معبد بیرون میراند. این کدام معجزه است؟ واضح است که این "معجزه" نمیتوانسته لفظاً رخ داده باشد. کافی است بیندیشیم که فردی تلاش کند آن را در مراکز تجاری لندن یا پاریس تکرار کند. خیر این تنها استعاره است که بیانگر آن است که روزی حقیقت روحانیان فاسد را که به دنبال نفع شخصیاند و چون سدی مابین انسانها و شناخت واقعی از خداوند قرار گرفته اند، از میدان به در و رسوا خواهد کرد. وی به آیهی "خوک جدریان" (انجیل متی ۳۰-۸) اشاره میکند: آیا واقعاً باید باور کنیم که خدا گلهی خوکان را از حرکت بازایستاند و دیوها را از شمایل انسانی به هیبت گراز درآورد و آنان را بسوی پرتگاه راند تا از صخرهها به نیستی فروافتند؟ به آن چوپان بیچاره فکر کنید که به جانب صاحب گله شتافت و گفت: "باور نخواهی کرد اگر بگویمت امروز چه اتفاقی افتاد!"
خیر این معجزه نیست. نکتهی این داستان آن است که روزی حقیقت ِ خداوند گلهی کشیشان خوک منش را به نیستی خواهند کشاند و راستی را بین مردم خواهد پراکند. به حکایت زنی که خونریزی مدام دارد عنایت کنید (۴۰-۸): معجزهی خون دربارهی زنی که به مدت دوازده سال خونریزی داشت! هر پزشکی بشما میگوید که این باید بیماری مهلکی باشد، و رابطهی آن را با امراض بدنی – روحی، به ویژه در حیطهی امور جنسی میدانیم. آیا باید عقیده مند باشیم که این معجزه است؟ ابداً. آن را با کمک استعاره تبیین کنید: یعنی اینکه ما در جیب طبیبان دروغین و آزمند کلیسا پول ریخته ایم و تنها آن وقت درمان خواهیم شد که شر آنان از سرمان کم شود و حقیقت خداوند بر ما آشکار گردد. و سپس به معجزهی مسیح دربارهی نفرین درخت انجیر اشاره میکند که میوه نمیداد. (مرقس:۱۴-۱۲،۱۱). آیا این رفتار خدایی است؟ کدام خداوند، نگارندهی طبیعت است که از درخت انجیر خارج از فصل خود، انتظار میوه را دارد؟ وباز هم چنانچه در مورد گرازهای جدریان یعنی خرابکاری در ملک دیگران متذکر شد، میگوید این چه رابطی به پروردگار مولف توانا و پرشکوه و جهانشمول طبیعت دارد؟ آنچه که ولستون میگوید و هم عصرانش از گفتههایش برداشت میکردند این بود که معجزات واقعاً و آنطور که در لفظ آمده است اتفاق نیفتادند. حال اگر تعبیر اینگونه باشد، پس بر سر اثبات وحی و الهام توسط شواهد عملی چه خواهد رفت؟
در خاتمه باید خلاصه کنیم که خداباوران حاوی انزجاری ژرف از کشیشان و نقش آنان بودند و به تصویری که در کتب مقدس از خداوند عرضه شده بود، به دیدهی تحقیر مینگریستند؛ آن کتابها را نوشتهی دست مشتی انسان ناآگاه و نابکار میدانستند. ذات خداوند از دیدگاه خداباوران، خود را از دالان طبیعت به انسان مینمایاند. وحی و الهام، اخلاق یا حقیقتی فرای آنچه که بشر از طبیعت میدانیم وجود ندارد. نیازی به لطف فرای طبیعت و به تفاسیری رازآلود راجع به هستی نیست. خداوند در آفرینشش بنی آدم را در کسب خوشبختی به عقل و شناخت مجهز گردانیده است. چه عواملی از دستیابی انسانها به سعادت ممانعت به عمل میآورند؟ کسانی که عقل را انکار میکنند و به حاشای گرایشات و قوا و حقوق طبیعی پرداختهاند و معیارهای اخلاقی مُنزل از سوی خداوند برای کسب خوشبختی را، از راه استفاده از دانش در دنیای طبیعی، انکار میکنند. کوتاه سخن، کشیشان مسیحی مقاصد خدا را از انسان دریغ داشتهاند.
خداباوری حادثهای شگفت انگیز در مغرب زمین بود و پس از آن فرهنگ این خطه هرگز بشکل پیش در نیآمد.
فصلهای پیشین تاریخ اندیشه مدرن:
فصل سیزده: فروپاشی مقام مرجعیت و پیدایش متفکران نوین
فصل دوازدهم: تفرعن فقه و ایمان مداراگر
فصل یازدهم: دوران جان لاک
فصل دهم: جان لاک، انقلابی در شناخت
فصل نهم: انقلاب نیوتنی
فصل هشتم: کشف نیوتن
فصل هفتم: شک گرایی
فصل ششم: شَبح توماسهابس
فصل پنجم: آرزوی دانش کامل دکارت
فصل چهارم: ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین
فصل سوم: بینش ِ نوین ِ فرانسیس بیکن
فصل دوم: طلوع قرن هفدهم- اسکولاستیسم ارسطویی
فصل اول: تاریخ اندیشه و آغاز تحول در مفاهیم
---------------
[۱] Christian
[۲] Reformation
[۳] Paganism
[۴] De-Christianization
[۵] Revelation
[۶] Providence
[۷] Universal
[۸] Naturalism
[۹] Socinianism
[۱۰] Unitarianism
[۱۱] Trinitarian
[۱۲] Universal
[۱۳] Self-evident
[۱۴] Mathiew Tindal
[۱۵] Revelation
[۱۶] Joshua
[۱۷] Latitudianism
[۱۸] Anthony Collins
[۱۹] New testament
[۲۰] Thomas Woolston