http://www.irantarikh.com
الف) روایتهای اولیۀ غدیر خم:
از زبان امام باقر گفته شد که «پیامبر در غدیر خم در حضور ۱۳۰۰ مرد اعلان کرد که مَن کُنتُ مَولاه فَعَلِيٌّ مَولاه». [بحار الانوار، ۳۷/ ۱۵۸.]
از زبان ابوذر غِفاری گفته شد که «پیامبر در روز غدیر خم ما را که ۱۳۰۰ مرد بودیم گرد آورد، و روز سمرات ما را که ۵۰۰ مرد بودیم گرد آورد، و هربار گفت: مَن کُنتُ مَولاه فَعَلِيٌّ مَولاه، اللَّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَعادِ مَن عاداه، وَانصُر مَن نَصَرَه وَاخذُل مَن خَذَلَه. [بحار الانوار، ۳۷/ ۱۹۳.]
از زبان سعد ابیوقاص گفته شد که «در حجة الوداع همراه پیامبر بودیم، چون برگشت در غدیر خم فرود آمد و منادیش بهفرمانِ او بانگ زد که مَن کُنتُ مَولاه فَعَلِيٌّ مَولاه؛ اللَّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَعادِ مَن عاداه، وَانصُر مَن نَصَرَه وَاخذُل مَن خَذَلَه». [امالی مفید، ۵۷- ۵۸. ]
روایتهای داستان غدیر خم تا نیمههای سدۀ چهارم هجری چند مرحله را پشت سر نهاد و پیوسته بهآن بسط داده میشد و همچنان بر متن حدیث افزوده میشد تا بهکمال رسید. بر شمار جمع حاضر در غدیر خم نیز پیوسته افزوده میشد تا از ۱۳۰۰ مرد به ۷۰ هزار رسید، و شاخ و بالهای بسیار بهآن داده شد و جمله جمله بهآن افزوده شد.
ب) فرمان آسمانی برای انتصاب علی که در معراجهای پیامبر صورت گرفت:
[ترجمۀ متن:]
امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه گفته که پیامبر گفت: وقتی مرا از آسمان به آسمان تا سِدرَه المُنتَهٰی بالا بردند و در برابر پروردگارم عَزَّ وَجَلّ ایستادم، بهمن گفت «یا محمد!» گفتم «لَبَّیکَ و سَعدَیک!» گفت «آفریدگانم را آزمودهای؟ کدامشان را فرمانبردارتر یافتهای؟» گفتم «علی را ای پروردگار!» گفت «درست میگوئی ای محمد! آیا برای خودت جانشین تعیین کردهای تا کارهایت را به سرانجام برساند و کتاب مرا به بندگانم که آنرا نمیدانند بیاموزاند؟» گفتم «تو برایم برگزین که هرکه تو برگزینی برای من نیک است». گفت «برایت علی را برگزیدهام؛ او را جانشین و وصی خودت کن؛ من علم و حِلمِ خویش را بهاو دادهام و او حَقًّا امیرالمؤمنین است. پیش از او این لقب بهکسی داده نشده است و پس از او نیز بهکسی داده نخواهد شد. یا محمد! علی پرچم هدایت و امام مطیعان من و نور اولیایم است و او کلمهئی است که مُتَّقین را بهآن مُلزَم ساختهام. هرکه او را دوست بدارد مرا دوست میدارد، و هرکه از او بدش بیاید از من بدش آمده است. اینرا ای محمد بهاو مژده بده». پیامبر گفت «پررودگارا! بهاو مژده دادم و گفت: من بندۀ اللهام و در اختیار اویم؛ اگر مرا بهگناهانم کیفر دهد ستمی در حقم نکرده است، و اگر وعدهئی که بهمن داده است را به سرانجام برساند هم الله مولای من است». الله گفت «نیک است، من با او همان خواهم کرد. ولی، یا محمد! من آزمایشهای سختی را بهاو اختصاص دادهام که به هیچکس از اولیای خودم اختصاص ندادهام». پیامبر گفت «پروردگارا! برادر و یاورِ من؟» الله گفت «پیش از این در علمِ من قرار گرفته که او بهسختی آزمایش خواهد شد. اگر علی نبود نه حزب من شناخته میشد و نه اولیای من و اولیای پیامبرانم شناخته میشدند». [امالی شیخ طوسی، ۳۵۳ و ۳۶۴]
روایتِ دیگری از این معراج پیامبر، از زبان عبدالله عباس بازگویی شده است:
[ترجمۀ متن]
پیامبرگفت: نخستین سخنی که الله به من گفت آن بود که «ای محمد! به پائین نظر افکن». نظر افکندم، ناگاه پردهها کنار زده شد و درهای آسمانها گشوده شد، و علی را دیدم که سرش را بهسوی من بهبالا گرفته بود و با من سخن گفت و من با او سخن گفتم… الله عَزَّ وَجَلّ به من گفت «ای محمد! من علی را وصی و وزیر و جانشین تو قرار دادهام. اکنون او سخنان تو را میشنود؛ این را بهاو خبر بده». پس در حالیکه [در آسمان] در برابر پروردگارم ایستاده بودم آنرا بهعلی گفتم. علی گفت «میپذیرم و فرمان میبرم». آنگاه الله به فرشتگان فرمود تا به علی سلام کنند. آنها به علی سلام کردند و علی بهآنها پاسخ داد؛ و فرشتگان به همدیگر تبریک گفتند. به هر دسته از فرشتگان که میرسیدم ضمن خوشآمد بهمن میگفتند «تعیین پسرِ عمویت بهجانشینی تو توسط الله دلهای فرشتگان را پر از خوشی و شادی کرد». حاملان عرش (فرشتگانی که عرشِ الله را بر دوش دارند) را دیدم که سرشان را بهزیر افکنده بهسوی زمین مینگریستند. گفتم «ای جبرئیل! چرا حاملانِ عرش سرهاشان را بهزیر انداختهاند؟» گفت «ای محمد! همۀ فرشتهها به روی علی ابن ابیطالب نگریسته و از دیدارِ او دلشان را شاد کرده بودند جز حاملان عرش که در این ساعت از الله اجازه طلبیدند و الله بهآنها اجازه داد که به روی علی ابن ابیطالب بنگرند، و نگریستند».
وقتی بهزمین برگشتم موضوع را بهعلی بازگفتم؛ و او نیز برای من بازگفت؛ و من دانستم که هرجا که من گام نهادهام برای علی نیز مکشوف بوده و او نیز بهآنجا نگریسته است. [امالی طوسی، ۱۰۳]
امام صادق گفته که وقتی پیامبر به آسمان برده شد دروازههای آسمانها گشوده شد و در آسمانِ اولی ملائکه دستهدسته برای سلام کردن بهپیامبر آمدند، و از پیامبر میپرسیدند که «حال برادرت چهگونه است! وقتی بهزمین برگشتی سلامِ ما را بهاو برسان». پیامبر گفت «مگر شما او را میشناسید؟» گفتند «چهگونه او را نشناسیم در حالی که از ما برای تو و او پیمان گرفته شده و برای شیعیانی که او تا روز قیامت خواهد داشت نیز پیمان گرفته شده است، و روزی پنج بار بهروی شیعیان او مینگریم و بر تو و بر او صلوات میفرستیم». پیامبر گفته که چون وارد آسمان دوم شدم ملائکه از جبرئیل پرسیدند که این کیست؟ جبرئیل گفت که این محمد ابن عبدالله است. گفتند «مگر مبعوث شده است؟» و یکدیگر را از شادی در آغوش فشردند و بهنزد من آمده سلام کردند و گفتند «سلام ما را به برادرت برسان». گفتم «مگر شما او را میشناسید؟» آنها همان پاسخی بهمن دادند که در آسمان اول شنیده بودم. سپس مرا بهآسمان سوم بردند. گروههای ملائکه بهنزدم آمده بهمن خوشآمد گفتند و دربارۀ برادرم جویا شدند. گفتم «مگر او را میشناسید؟» گفتند چهگونه او را نشناسیم در حالی که نام علی و حسن و حسین و امامان و شیعیانِ آنها که تا روز قیامت خواهند آمد بر روی دیوارهای بیت المعمور نوشته شده است، و ما روزی پنج نوبت (یعنی در نمازهای پنجگانه) برای او و شیعیانش دعای برکت میکنیم». [فروع کافی، ۱/ ۴۸۲- ۴۸۵]
نیز در معراج دیگری الله تعالٰی همۀ امامانِ دوازدهگانه را - یکی یکی- به پیامبر نشان داد تا هم خودش آنها را بشناسد و هم اوصافشان را برای امتش بیان کند:
[ترجمۀ متن:]
جعفر ابن محمد الصادق گفته… که پیامبر گفت: وقتی مرا بهاسرای آسمان بردند پروردگارم جَلَّ جَلالُهُ بهمن وحی کرده گفت «محمد! من یکبار بر زمین نگریستم و تو را از آن گزین کردم و پیامبر کردم و نامی را از نام خودم برایت بیرون کشیدم؛ من محمودم و تو محمد. سپس یکبار دیگر نگریستم و علی را از آن گزین کردم و او را وصی و خلیفۀ تو و شوهر دخترت و پدر ذریهات کردم و نامی را از نام خودم برایش بیرون کشیدم؛ من علیِ اَعلایم و او علی است. و فاطمه و حسن و حسین را از نور شما دوتا آفریدم و ولایتشان را بر ملائکه عرضه کردم، و هرکه پذیرفت نزد من از مُقَرَّبین شد. محمد! اگر یک بندهئی مرا چندان بندگی کند که بچلکد و مانندِ شنِ پاخورده گردد ولی با انکارِ ولایت آنها بهنزد من بیاید نه او را در بهشتم جا میدهم و نه در سایۀ عرشم. محمد! آیا دلت میخواهد که آنها را ببینی؟» گفتم «آری، پروردگار!» او عَزَّ وَجَلّ گفت «سرت را بلند کن!»
من سرم را بلند کردم و دیدم که انوار علی و فاطمه و حسن و حسین و علی ابن حسین و محمد ابن علی و جعفر ابن محمد و موسا ابن جعفر و علی ابن موسا و علی ابن حسین و محمد ابن علی و جعفر ابن محمد و موسا ابن جعفر و علی ابن موسا و محمد ابن علی و علی ابن محمد و حسن ابن علی آنجا است، و میم حاء میم دال پسر حسن در میان آنها همچون اخترِ تابناکی میدرخشد. گفتم «اینها کیاناند، پروردگارا!» گفت «اینها اماماناند و این هم قائم است که حلال مرا حلال و حرام مرا حرام میکند و من بهوسیلۀ او از دشمنانِ خودم انتقام میگیرم. او خوشدلیِ اولیای من است و او است که دلهای شیعیان تو را با انتقامگیری از ظالمان خنک میکند و لات و عُزّا را تر و تازه از زمین بیرون آورده بهآتش میکشد. [کمال الدین، ۲۵۲- ۲۵۳]
[ترجمۀ متن:]
[پیامبر گفته:] وقتی بهپردههای نور رسیدیم جبرئیل گفت «محمد، بفرما برو جلو!» و خودش ایستاد. گفتم «جبرئیل! آیا در چنین جائی مرا تنها میگذاری؟» گفت «محمد! این آخرین حدی است که الله عَزَّ وَجَلّ برای من تعیین کرده است. اگر از آن بگذرم بهخاطر تجاوزم از حد خودم پرهایم آتش خواهد گرفت».
پس مرا در دریائی از نور هُل داد تا بهجائی رسیدم که الله میخواست. آنجا بهمن بانگ زدند که «محمد!» گفتم «لَبَّیك و سَعدَیك پروردگار!» گفت «من پروردگار تو- اَم. مرا بندگی و بر من توکل کن که تو نور من در بندگانم و فرستادهام بهسوی خلقانم و حجتم بر آفریدگان منای. برای کسانی که پیرو تو شوند بهشتم را آفریدهام؛ و برای کسانی که مخالف تو شوند دوزخم را آفریدهام. برای اوصیای تو کرامتم را واجب گردانیدهام. برای شیعیانِ تو ثوابم را واجب ساختهام».
گفتم «پروردگارا! اوصیای من کیاناند؟» بانگ آمد که «ای محمد! اوصیای تو آنهایند که نامهاشان بر پایههای عرش نوشته شده است». پس در حالی که در برابر پروردگارم ایستاده بودم بهپایههای عرش نگریستم. دوازدهتا نور دیدم، در هر نوری یک سطر سبزرنگی بود و نام هرکدام از وصیها در آن نوشته شده بود. نخستشان علی ابن ابیطالب و آخرشان مهدی امتم بود. گفتم «پروردگارا! آیا اینها اوصیای من پس از مناند؟» بانگ آمد که «ای محمد! اینها اولیاء و دوستان و گزیدگانِ من و حجتهایم پس از تو بر آفریدگانِ مناند. اینها اوصیای تو و خلیفههای تو و برترین آفریدگانِ من پس از تو- اَند. بهعزت و جلالم سوگند که بهدستِ آنها دین خودم را پیروز خواهم گرداند؛ بهدستِ آنها کلمهام را برتری خواهم داد؛ بهدستِ آخریشان زمین را از دشمنان خودم پاکسازی خواهم کرد؛ او را مالک شرق و غرب زمین خواهم ساخت؛ بادها را بهفرمانش درخواهم آورد؛ سختیها را در برابرش آسان خواهم ساخت؛ بهاو همۀ امکانات خواهم داد؛ او را با سپاه خودم پیروزمند خواهم گرداند؛ او را با ملائکهام یاوری خواهم کرد تا آنکه دعوتم را بهگوش همگان برساند، و مردم را بر توحید من گِرد آورَد؛ سپس سلطنتش را دوام خواهم داد، و روزگار را در میان اولیای خودم دست بهدست خواهم کرد تا روز قیامت فرارسد». [کمال الدین، ۲۵۵- ۲۵۶]
ج) داستانهای غدیر خم:
پس از این مراحلِ مقدماتی، یکبار دیگر الله پیامبر را بهآسمان طلبید و بهاو فرمود که اکنون هنگام آن است که امامت علی را بهمردم اعلان کند. چند روز پس از بازگشت از این معراج بود که پیامبر بهدنبال فائق آمدن بر دودلیهای خودش امامتِ علی را اعلان نمود. این داستان را شیخ صدوق چنین آورده است:
[ترجمۀ متن:]
وقتی پیامبر بهآسمان برده شد جبرئیل ویرا بهنزدِ رودی برد که نامش «رودِ نور» بود و آن همان است که الله [در قرآن] گفته «و ظُلُمات و نور را آفرید». چون او را بهنزد آن رود برد جبرئیل بهاو گفت «یا محمد! به اذنِ الله عبور کن که الله چشمانت را بینا کرده و راهِ جلوت را گشوده است؛ این رودی است که کسی از آن عبور نمیکند نه فرشتۀ مقرب نه نبی مُرسَل؛ ولی من روزی یکبار در این رود غوطه میزنم و وقتی بیرون میآیم و پر میتکانم از هر قطرۀ آب که از پرهایم میتراود یک فرشته با ۲۰ هزار چهره و ۴۰ هزار زبان آفریده میشود؛ و هر زبانِ او به گویشی سخن میگوید که زبانِ دیگرش آنرا نمیفهمد».
پس پیامبر عبور کرد تا به پردهها رسید (پردههائی که عرشِ الله در پشت آنها است)، و پردهها ۵۰۰ پرده است و میان هرکدام و دیگری مسیرِ ۴۰۰ سال فاصله است (یعنی ۴۰۰ سال سفر شترسوار). جبرئیل گفت «یا محمد! بهجلو برو!» پیامبر گفت «چرا تو با من نمیآئی؟» جبرئیل گفت «من اجازه ندارم که از این نقطه فراتر رَوَم».
پس، پیامبر تا آنجا که ارادۀ الله بود رفت تا بهجائی رسید که آواز پروردگار را شنید که بهاو میگفت «یا محمد! من محمودم و تو محمد. من نام تو را از نام خودم مشتق کردهام. وقتی به زمین برگشتی از کرامتی که من بهتو عطا کردهام بهمردم خبر بده آنکه من هیچ پیامبری را منصوب نکردهام مگر که وزیری برایش تعیین کرده باشم، و آنکه تو پیامبرِ منای و علی وزیر تو است».
پس پیامبر [از آسمان] فرود آمد و میترسید که اگر اینموضوع را بگوید مردم دروغ بپندارند؛ زیرا تازه از جاهلیت بیرون آمده بودند. چون ششروز از این موضوع گذشت الله تعالٰی این آیه را بر او فرستاد: «شاید میخواهی که برخی از آنچه بر تو وحی میشود را رها کنی و سینهات را بهآن تنگ گردانی!» [هود/ ۱۲]. باز هم پیامبر درنگ کرده اقدامی نکرد. چون روز هشتم شد الله تعالٰی این آیه را بر او نازل کرد: «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده است را بهمردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرساندهای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد» [مائده/ ۶۷]. پس پیامبر با خود گفت «تشرِ پس از هشدار است. فرمان الله را اجرا خواهم کرد. اگر مردم مرا دروغبند پندارند بهتر از آن است که الله مرا در دنیا و آخرت بهکیفر دردناک برساند». آنگاه جبرئیل آمد و بهعلی با عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد. علی بهپیامبر گفت «آوازش را میشنوم ولی خودش را نمیبینم». پیامبر گفت «این جبرئیل است، از نزد پروردگارم آمده است تا وعدهئی که بهمن داده بوده را تصویب کند». سپس پیامبر بهیکیکِ اصحابش فرمود تا برخاستند و با علی بهعنوان امیرالمؤمنین سلام کردند. سپس به بلال گفت «بلال! بانگ بزن تا همگان - جز کسانی که زمینگیرند- فردا به غدیر خم بروند».
فردا پیامبر با عمومِ یارانش به غدیر خم رفت، و الله را ستود و گفت «الله تَبارَکَ وَ تَعالٰی مأموریتی را بهمن سپرده بود تا بهشما برسانم، و من از بیم آنکه شما مرا متهم به دروغ کنید درنگ کردم و نرساندم تا آنکه الله تشر پشت تشر فرستاد. پس دیدم که شما مرا تکذیب کنید برایم آسانتر از مجازات شدن توسط الله است. الله مرا بهآسمان برده و سخنی بهمن شنوانده و گفته است: یا محمد! من محمودم و تو محمد. نامِ تو را از نامِ خودم مشتق کردهام. هرکه با تو خوشرفتار باشد با او خوشرفتار خواهم بود و هرکه با تو بدرفتار باشد خوار اشخواهم کرد. بهسوی بندگانم فرود شو و از کرامتی که من بهتو عطا کردهام بهآنها خبر ده که من هیچ پیامبری را مبعوث نکردهام مگر که برایش وزیری تعیین کرده باشم، و آنکه علی وزیر تواست».
سپس پیامبر دست علی را گرفته بالا برد تا مردمْ سفیدیِ زیر دستهاشان را دیدند؛ و گفت «ای مردم! الله مولای من است و من مولای همۀ مؤمنانام. هرکه من مولای اویم علی مولای او است. اللهم! هرکه او را ولی شود تو مولایش باش، و هرکه او را دشمن باشد تو دشمنش باش، هرکه یاوری اشکند تو یاورش باش و هرکه یاوری اشنکند تو خوار اشکن».
شکاکها و منافقان و کسانی که کژی و بیماری در دلهاشان بود وقتی اینها را دیدند و شنیدند گفتند «چنین سخنانی نمیتواند که از جانب الله باشد. ما نمیپذیریم که علی وزیر او باشد. آنچه که او میگوید تعصب خانوادگی است».
سلمان و ابوذر و مقداد و عَمّار گفتهاند که ما هنوز در آن میدانگاه نشسته بودیم که این آیه نازل شد: «امروز دینتان را برایتان تکمیل کردم و نعمتم بر شما را بهحدِ تمام رساندم و برایتان خشنودم که اسلام دینتان است» [مائده/ ۳]. پیامبر این آیه را سهبار برای مردم تکرار کرد و گفت «کمال دین و تمام نعمت و خشنودی پروردگار همانا مأمور کردنِ من بهسوی شما برای تبلیغِ ولایت علی ابن ابیطالب پس از من است». [امالی صدوق، ۴۳۵- ۴۳۷]
در روایت دیگری که کلینی آورده است داستان انتصاب مقدماتیِ علی در مکه و مدینه و سپس انتصابش در غدیر خم از زبان امام صادق چنین آمده است:
[ترجمۀ متن:]
الله جَلَّ ذِکرُه چون محمد را مبعوث کرد… بهاو [فرمان] فرستاد که «فضلِ وصیِ خودت را اعلان کن!» گفت «پروردگارا! عربها قومی دیرباورند، کتابی در میانشان نبوده و پیامبری برایشان فرستاده نشده بوده و فضل و شرفِ نبوتِ پیامبران را نمیدانند، و اگر من فضل اهل بیتم را بهآنها خبر دهم بهمن ایمان نخواهند آورد». الله جَلَّ ذِکرُهُ گفت «بر آنها غمین مباش و بگو سلام، که در آینده خواهند دانست». پس او فضل وصیِ خویش را برایشان گفت و نفاق بهدلهاشان افتاد، و پیامبر آنرا و چیزهائی که میگفتند را فهمید. الله جَلَّ ذِکرُهُ گفت «یا محمد، ما میدانیم که بهخاطر چیزهائی که میگویند سینهات تنگ میشود. آنها نه که تو را تکذیب میکنند بلکه ستمگرها آیاتِ الله را انکار میکنند» و انکارشان بدون دلیل است.
پیامبر دلهاشان را بهدست میآورد و برخی از آنها را در برابر برخی دیگر بهحمایت از خودش درمیآورد. و همچنان اندک اندک فضل وصیِ خویش را برایشان بیرون میداد تا آنکه این سوره نازل شد و او خبر مرگ خویش را دریافت کرد و الله بهاو گفت «وقتی فراغت یافتی برپا ایست و بهسوی پروردگارت رغبت کن» [سورۀ شرح/ آیات ۷- ۸]. یعنی پرچم خودت که علی است را برافراز و وصی خودت را اعلان کن و فضل او را آشکارا بیان نما.
آنگاه بود که حجت را بر آنها تمام کرد و گفت «هرکه من مولای اویم علی مولای او است. اللهم! هرکه او را ولی شود تو مولایش باش، و هرکه او را دشمن باشد تو دشمنش باش»؛ و این را سه بار گفت؛ سپس گفت «مردی را خواهم فرستاد که الله و پیامبرش او را دوست میدارند و او الله و پیامبرش را دوست میدارد»، و گفت «علی سرور مؤمنین است»، و گفت «علی تیرکِ خیمۀ دین است»، و گفت «او است که مردم دربارهاش مَثَل میزنند که شمشیر حق است»، و گفت «هرجا که علی رو کند حق به همانجا رو میکند»، و گفت «من در شما دو چیز را نهادهام که اگر آنها را بگیرید هیچگاه گمراه نخواهید شد: کتابِ الله عَزَّ وَجَلّ و اهلِ بیتم عترتم. ای مردم! بشنوید که من رساندم. شما بر سر حوض بهنزد من خواهید آمد و من از شما خواهم پرسید که دربارۀ ثِقلَین چه کردهاید، و ثِقلَین کتاب الله است و اهل بیت من. خودتان را جلوتر از آنها قرار مدهید که هلاک شوید، بهآنها یاد مدهید که آنها داناتر از شمایند».
پس با سخنان پیامبر و این کتاب (یعنی قرآن) که مردم میخوانند حجت تمام شد. و او همچنان فضل اهل بیتش را برای مردم با سخن بیان میکرد و آیات الله را برایشان توضیح میداد و میگفت «الله میخواهد که پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزۀ پاکیزه کند» [سورۀ احزاب/ آیۀ ۳۳]، و الله عَزَّ ذِکرُه گفت «بدانید که هرچه غنیمت کنید خمسش ازآنِ الله و پیامبر و خویشان است» [سورۀ انفال/ آیۀ ۴۱]، و گفت «به خویشاوند حقش را بده» [سورۀ اسراء/ آیۀ ۲۶]؛ خویشاوندش علی است و حقِ او سفارشی است که برایش شده است و اسم اعظم و میراث علم و آثار علم نزد او است. و گفت «بگو من مزدی برای این از شما نمیطلبم بهجز مودت در خویشاوندی» [سورۀ شورٰی/ ۲۳]، و گفت «آنگاه که از مَوئوده پرسیده شود که به چه گناهی او را کشتید» [سورۀ تکویر/آیۀ ۸- ۹]، و گفت «اگر نمیدانید از اهل ذکر بپرسید» [سورۀ نحل/ آیۀ ۴۳]؛ ذکرْ کتاب است و اهل ذکر آل محمدند که کتاب نزدشان است و الله عَزَّ وَجَلّ فرمان داده که از آنها پرسیده شود ولی بهآنها گفته نشده که از جاهلان بپرسند. الله عَزَّ وَجَلّ قرآن را ذکر نامیده و گفته «ما ذکر را بر تو فروفرستادهایم تا آنچه که بر آنها فرود آمده است را برایشان بیان کنی و شاید تفکر کنند» [سورۀ نحل/ ۴۴]. و الله عَزَّ وَجَلّ گفت «این ذکری است برای تو و قومت، و در آینده از شما پرسیده خواهد شد» [سورۀ زُخرُف/ آیۀ ۴۴]. و الله عَزَّ وَجَلّ گفت «در فرمان الله و پیامبر و اولی الاَمر از خودتان باشید» [سورۀ نساء/ آیۀ ۵۹]. و الله عَزَّ وَجَلّ گفت «اگر به الله و پیامبر و اولی الامر از خودشان برگردانده بودند کسانی از آنها که آنرا استنباط میکنند آن را میدانستند» [سو ۀ نساء/ آیۀ ۸۳]. و اینگونه امر مردم را به اولی الامر از خودشان برگرداند و بهآنان فرمود که در فرمان اولی الامر باشند و بهآنها رجوع کنند.
پس چون پیامبر از حجة الوداع برگشت جبرئیل بر او فرود آمد و گفت «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را بهمردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرساندهای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد، الله قوم کافر را هدایت نخواهد کرد» [سورۀ مائده/ آیۀ ۶۷]. پس بهمردم بانگ زد و گرد آمدند، و فرمود تا خارِ بوتهها را روبیدند، سپس گفت «ای مردم! ولیِ شما کیست و بهتر و برتر از خودتان کیست؟» گفتند «الله و پیامبرش». گفت «هرکه من مولای اویم علی مولای او است. اللهم! هرکه او را ولی شود تو مولایش باش، و هرکه او را دشمن باشد تو دشمنش باش»؛ و اینرا سه بار گفت. پس خارِ نفاق بهدلهای قوم خلید و گفتند «الله جَلَّ ذِکرُهُ هیچگاه اینرا بر محمد نازل نکرده است، و جز این نیست که میخواهد زیرِ بغلِ پسرِ عمویش را بگیرد و او را بهبالا ببرد».
پس چون بهمدینه رسید انصار بهنزدش آمده گفتند «یا رسول الله! الله جلَّ ذِکرُه به ما نیکی کرده و ما را بهوسیلۀ تو و فرود آمدنت در میانمان شرافت داده، دوستان ما را شاد و دشمنان ما را سرکوب کرده است؛ هیأتها بهنزدت میآیند تو چیزی نداری که بهآنها بدهی و دشمنان از تو بهنیکی یاد نمیکنند؛ ما دلمان میخواهد که یکسوم مالهای ما را بگیری تا وقتی که هیأت مکه آمدند چیزی داشته باشی تا بهآنها بدهی». اما پیامبر بهآنها پاسخی نداد و منتظر بود که از جانب پروردگارش چه فرمان برسد! پس جبرئیل فرود آمد و گفت «بگو من مزدی برای این از شما نمیطلبم بهجز مودت در خویشاوندی» [شورٰی/ ۲۳]؛ و اموالشان را نپذیرفت. پس منافقین گفتند «این را الله بر محمد نازل نکرده است، و او جز این نمیخواهد که زیر بغل پسرِ عمویش را بگیرد و اهل بیتِ خودش را بر ما سوار کند. دیروز میگفت هرکه من مولای اویم علی مولای او است، و امروز میگوید من مزدی برای این از شما نمیطلبم بهجز مودت در خویشاوندی». پس از آن آیۀ خمس بر او نازل شد، و آنها گفتند او میخواهد که اموال ما و فَیءِ ما را بهآنها بدهد.
پس از آن جبرئیل بهنزدش آمد و گفت «یا محمد! الله میگوید که تو رسالتِ خودت را انجام دادی، اینک روزگارت بهسر رسیده است، اسم اعظم و میراثِ علم و آثار علمِ نبوت را نزد علی بگذار که من زمین را رها نمیکنم مگر که یک عالِمی داشته باشم که بهوسیلۀ او اطاعت از من شناخته شود و ولایتم بهوسیلۀ او شناخته گردد و حجت باشد برای کسانی که از روزِ وفاتِ یک پیامبر تا آمدن یک پیامبر دیگر خواهند آمد».
پس اسم اعظم و میراث علم و آثار علم نبوت را بهعلی تحویل داد و هزار کلمه و هزار در را بهاو تحویل داد که با هر کلمهئی و هر دری هزار کلمه و هزار در گشوده میشود. [اصول کافی، ۱/ ۲۹۳- ۲۹۶]
و در روایت دیگری داستان غدیر خُم را چنین میخوانیم:
[ترجمۀ متن:]
چون پیامبر به موضع غدیر خم رسید، و آن موضعی بیآب و گیاه بود و معمولاً در چنان جائی منزل نمیکردند، جبرئیل بر او فرود آمد و بهاو فرمان داد که علی را بایستانَد و به امامتِ مردم منصوب کند. [پیامبر] گفت «پروردگارا! مردم با جاهلیت فاصلۀ زمانیِ چندانی ندارند». بهاو فرمان رسید که این تصمیمی است که باید انجام گیرد؛ و آیه آمد که «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را بهمردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرساندهای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد» [مائده/ ۶۷]. پس پیامبر در موضعی که نام بردیم فرود آمد، و مُسلِمین در پیرامون او فرود آمدند. روزی بسیار گرم بود. پیامبر فرمود تا چیزهائی که زیر چند درختِ پربرگِ آنجا بود را روفتند، و فرمود تا رَحلها را در آن مکان جمع کردند و بر روی هم گذاشتند، آنگاه فرمود تا بانگ زنند که «نماز بهجماعت است». مردم گرد آمدند. بیشتر مردم از شدت گرما عبایشان را به پاهاشان میپیچاندند. پیامبر از آن رَحلها بالارفت تا به بالایشان رسید، و علی را صدا زد و همراه او بالا رفت و در سمتِ راستش ایستاد. سپس [پیامبر] سخنرانی کرد و حمد و ثنای الله گفت و وعظ کرد و خبر مرگ خودش را به مردم داده گفت «مرا فراخواندهاند، و چیزی نمانده است که پاسخ دهم. هنگام رفتنم از میان شما فرارسیده است. من در میان شما چیزی را برجا نهادهام که اگر بهآنها چنگ بزنید گمراه نخواهید شد؛ و آن کتاب الله است و عترتم اهل خانهام. ایندوتا تا وقتیکه در کنار حوض [کوثر] به من برسند ازهم جدا نخواهند شد». پس از آن به بانگِ بلند گفت «آیا من نسبت به شما از خودِ شما اولاتر نیستم؟» مردم گفتند «بارخدایا! آری». پس در حالیکه دو بازوی علی را گرفته دستهای علی را بلند کرده بود تا جائیکه سفیدی زیر دستهای هردوشان دیده میشد، گفت «هرکه من مولای اویم علی مولای او است. اللهم! هرکه او را ولی شود تو مولایش باش، و هرکه او را دشمن باشد تو دشمنش باش، و هرکه یاوری اشکند تو یاورش باش و هرکه یاوری اشنکند تو خوار اشکن». پس از آن فرود آمد. ظهرهنگام بود. دو رکعت نماز خواند و به اذانگویش گفت تا اذان بگوید؛ و با مردم نماز خواند و در خیمهاش نشست و به علی فرمود تا در خیمهاش در برابر او بنشیند. آنگاه به مُسلِمین فرمود تا گروه گروه بهنزد علی رفته بهاو بهعنوان امام و امیرالمؤمنین سلام دهند. همۀ مردم در آنروز چنان کردند. و به زنانِ خودش و همۀ زنان مُسلِمین نیز فرمود تا همراه او بهنزد علی روَند و به او بهعنوان امیرالمؤمنین سلام دهند. زنان نیز چنان کردند. ازجمله کسانی که در آنجا در تهنیت به علی سنگ تمام نهاد عمر ابن خطاب بود که گفت «خوشا بهحالت ای علی! امروز مولای من و مولای همۀ مردان و زنانِ مسلمان شدی». …
پیامبر هنوز از آن موضع حرکت نکرده بود که آیۀ «امروز دینتان را برایتان تکمیل کردم و نعمتم بر شما را بهحدِ تمام رساندم و برایتان خشنودم که اسلام دینتان است» [سورۀ مائده/ آیۀ ۳] نازل شد. پیامبر گفت «الحَمدُ لِلَّه بر کامل شدن دین و تمامتِ نعمت و خشنودی پروردگار بهرسالت من و ولایت امیرالمؤمنین پس از من». [اِعلام الورٰی بِاَعلامِ الهُدٰی، ۱/ ۲۶۱- ۲۶۳]
ابوعبدالله [صادق] گفته چون پیامبر روز جمعه در عرفات فرود آمد جبرئیل بهنزدش آمده گفت: یا محمد! الله بهتو سلام میرساند و بهتو میگوید که بهامتت بگو «امروز دینتان را با ولایت علی ابن ابیطالب برایتان تکمیل کردم و نعمتم بر شما را بهحدِ تمام رساندم و برایتان خشنودم که اسلام دینتان است». پس از این دیگر [چیزی] بر شما نازل نخواهم کرد. نماز و زکات و روزه و حج را نازل کرده بودم و این پنجمین است. آن چهارتا را بدون این پنجمی نخواهم پذیرفت. [تفسیر عیاشی، ۱/ ۲۹۳]
و در روایت دیگری که از زبان امام صادق است داستان غدیر خم را بهنحو دیگری و بیانِ دیگری آوردهاند:
[ترجمۀ متن حدیث:] جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و گفت «الله به تو میفرماید که سخنرانی کرده برتری علی ابن ابیطالب (ع) بر اصحابت را به مردم اعلام کنی تا مردم ازجانبِ تو بهکسانی که پس از آنها خواهد آمد برسانند. و به همۀ فرشتگان فرموده است تا هرچه میگوئی را بشنوند. الله به تو ای محمد وحی میکند که هرکه دربارۀ او با تو مخالفت ورزد جایگاهش جهنم خواهد بود، و هرکه از تو اطاعت کند جایگاهش بهشت خواهد بود».
پس پیامبر (ص) به منادیئی فرمود تا بانگ بزند که همگان برای نماز جماعت حاضر شوند. مردم گرد آمدند، و او بیرون شد و بر منبر رفت،… و گفت «میخواهم که از جانبِ الله امر کسی را به شما ابلاغ کنم که از گوشت و خون من است و مخزن علم است، و کسی است که الله از میان این امت برگزیده و او را دوست داشته و هدایت کرده، و مرا و او را از یک خاک آفریده، و مرا شهر علم و او را دروازۀ آن قرار داده، و او را خزانهدار علم و مرجع اقتباس احکام قرار داده، سفارش را بهاو اختصاص داده، امرش را آشکار ساخته، از مخالفت با او هشدار داده، موالاتش را واجب کرده، بههمگان فرمان داده که در فرمانش باشند، و فرموده که هرکه مخالف او شود مخالفِ من شده است و هرکه بهاو تولا کند به من تولا کرده است، هرکه بهجنگ او برخیزد بهجنگ من برخاسته است، هرکه با او دشمنی کند با من دشمنی کرده است، هرکه از او نافرمانی کند از من نافرمانی کرده است، هرکه او را بیازارد مرا آزرده است، هرکه کینِ او را بهدل داشته باشد با من کینه ورزیده است، هرکه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است، هرکه مطیع او باشد مطیع من شده است، هرکه بهاو یاری کند بهمن یاری کرده است، هرکه او را بخواهد مرا خواسته است، هرکه برایش نیرنگ بچیند برای من نیرنگ چیده است». سپس دست علی را گرفته گفت «ای مردم! این مولای مؤمنین، کشندۀ کافرین، و حجتِ الله بر عالمین است. اللّهُمّ! من رساندم، و اینها بندگان تو- اَند و تو میتوانی که آنها را اصلاح کنی، پس اصلاح شانکن ای مهربانترین مهربانان».
چون از منبر فرود آمد جبرئیل به نزدش آمد و گفت: ای محمد! الله به تو سلام میرساند و میگوید «الله بهخاطر رساندن پیامت پاداش نیکو به تو دهاد. تو پیامِ پروردگارت را رساندی، به امتت نصیحت نمودی، مؤمنان را خشنود و کافران را ناخشنود کردی». [امالی مفید، ۷۷- ۷۸. و امالی طوسی، ۱۱۸- ۱۱۹ از زبان امام باقر]
و در روایتی که امام باقر از زبان پدرش امام سجاد بازگفته بوده است، دنبالۀ داستانِ انتصاب علی در غدیر را چنین آوردهاند:
[ترجمۀ متن:]
جبرئیل را الله جَلَّ جَلالُهُ بهنزد پیامبر فرستاد که بر ولایت علی ابن ابیطالب در حیات خودش گواه بگیرد و پیش از وفاتش او را امیرالمؤمنین بنامد.
پس، پیامبر یک دستۀ ۹ مَردی را فراخوانده فرمود «من شما را فراخواندهام تا گواهان الله در زمین باشید، چه برپا دارید چه نهان کنید». سپس فرمود «ای ابوبکر برخیز و به علی بهعنوان امیرالمؤمنین سلام بده». [ابوبکر] گفت «آیا این فرمان الله و پیامبر او است؟» [پیامبر] گفت: «آری.» پس برخاست و بهعنوان امیرالمؤمنین بهاو سلام داد. سپس [پیامبر] گفت «ای عمر برخیز و به علی بهعنوان امیرالمؤمنین سلام بده». [عمر] گفت «آیا به فرمان الله و پیامبرش او را امیرالمؤمنین مینامیم؟» [پیامبر] گفت: «آری». پس برخاسته بهاو سلام داد. سپس به مقداد اسود کِندی فرمود «برخیز و به علی بهعنوان امیرالمؤمنین سلام بده». او برخاسته سلام داد. به حذیفه یمانی گفت «برخیز و به امیرالمؤمنین سلام بده». او برخاست و سلام داد. به عمار ابن یاسر فرمود «برخیز و به امیرالمؤمنین سلام بده». او برخاست و سلام داد. به عبدالله ابن مسعود فرمود «برخیز و به علی بهعنوان امیرالمؤمنین سلام بده. او برخاست و سلام داد. به بُرَیدَه فرمود «برخیز و به امیرالمؤمنین سلام بده». بُرَیدَه کمسنتر از همهشان بود. او نیز برخاست و سلام داد. رسول الله (ص) گفت «من شما را از آنرو برای این امر دعوت کردهام تا گواهانِ الله باشید، چه برپا بدارید و چه رها کنید». [امالی مفید، ۱۸- ۱۹]
روایت دیگری از داستانِ غدیر خم که با روایتهای بالا تفاوتی دارد و امام باقر بازگفته بوده است چنین است:
[ترجمۀ متن:]
ابوجعفر محمد ابن علی گفته: پیامبر در حالی که همۀ احکامِ دین جز حج و ولایت را بهقومش تبلیغ کرده بود از مدینه بهحج رفت. جبرئیل بهنزدش آمد و گفت یا محمد! الله جَلَّ إسمُهُ بهتو سلام میرساند و میگوید «من هیچ پیامبری از پیامبرانم و هیچ فرستادهای از فرستادگانم را وفات ندادهام مگر که دینم را بهکمال رسانده و حجتم را برپا داشته باشم. اکنون دو فریضه بر تو مانده است که باید بهقومت برسانی؛ یکی فریضۀ حج و دیگری فریضۀ ولایت و جانشینی خودت. زیرا من زمینم را از حجت خالی نمیکنم و هیچگاه نخواهم کرد. الله بهتو فرمان میدهد که بهقومت ابلاغ کنی که بهحج بروند، و تو حج کنی و مردمِ شهرها و اطراف و اعراب که استطاعت دارند با تو حج کنند، و آنگونه که احکامِ نماز و روزه و زکات را بهآنها آموختهای احکامِ حج را بهآنها بیاموزی و آنگونه که ایشان را بر جمیع احکام واقف کردهای بر اینیکی نیز واقف کنی».
پس منادیِ پیامبر در مردم بانگ زد که «هان بدانید که پیامبر قصد حج دارد، و تصمیم دارد که همانگونه که احکام دینتان را به شما آموخته است حج را نیز بهشما بیاموزد و شما را بر امور حج نیز واقف کند».
پس پیامبر بهراه افتاد و مردم نیز با او بهراه افتادند و گوشهاشان را بهاو سپردند تا بنگرند که او چه میکند تا همان کنند. کسانی که با پیامبر بهحج رفتند هفتاد هزار تن یا بیشتر بودند، بهشمارۀ اصحاب موسا که هفتاد هزار تن بودند و موسا از آنها برای هارون بیعت گرفت؛ ولی بیعت را شکستند و پیرو «گوساله و سامری» شدند. بههمانگونه پیامبر برای علی از همینشمار از اصحابش بیعت گرفت، ولی آنها بیعت را شکستند و پیرو «گوساله و سامری» شدند.
وقتی پیامبر در عرفات ایستاد، جبرئیل از جانب الله عزوجل آمده گفت: یا محمد! الله عزوجل بهتو سلام میرساند و میگوید «زمانِ تو بهسر آمده و اجلت فرارسیده است و من تو را بهجائی خواهم طلبید که نه گریزی از آن هست نه گزیری. عهدت را مشخص کن و سفارشت را پیش دار و آنچه از علم و میراثِ علوم انبیاء و سلاح و تابوت و هرچه از نشانههای پیامبران نزد خویش داری را به وصی و جانشینت علی ابن ابیطالب بسپار که او حجتِ بالغۀ من بر مخلوقانم است، و او را بهعنوان پرچمی برای مردم برپا بدار و عهد و پیمان و بیعتِ او را تجدید کن، و عهد و پیمانی که ازجانب من برای علی ابن ابیطالب که وَلیِ من و مولای ایشان و مولای همۀ مردان و زنانِ مؤمن است از آنها گرفتهای را بهیاد مردم بیاور؛ زیرا من هیچ پیامبری را وفات نمیدهم مگر که بهوسیلۀ ولایت بخشیدن به اولیایم و دشمنی کردن با دشمنانم دین و حجتم را تکمیل کرده و نعمتم را بهاتمام رسانده باشم. و این کمال توحیدِ من و اِتمامِ نعمتم بر مخلوقانم از راه پیروی و فرمانبری از ولیِ من است؛ زیرا من زمینم را بدونِ وَلیّ و قَيّمی که حجتِ من بر خلقانم باشد بهخود رها نمیکنم. امروز بهوسیلۀ ولایت وَلِیِّ خودم و مولای مردان و زنان مؤمن یعنی مولایم که بندۀ من و وصیِ پیامبرم و خلیفۀ پس از او و حجت بالغۀ من بر مخلوقانم است دینتان را برایتان بهپایۀ کمال و نعمتم بر شما را بهحدِ تمام رساندهام. فرمانبری از او را همسانِ فرمانبری از محمد و فرمانبری از محمد و او را همسانِ فرمانبری از خودم قرار دادهام. هرکه از او اطاعت کند از من اطاعت کرده است. او را نشانۀ میان خودم و مخلوقانم قرار دادهام. هرکه بهاو اقرار کند مؤمن است، و هرکه بهاو اقرار نکند کافر است. هرکه دیگران را در بیعت با او شریک کند مشرک است. هرکه در ولایتِ او باشد و بهدیدارِ من برسد بهبهشت خواهم برد، و هرکه با او دشمن باشد به جهنم خواهد افتاد. یا محمد! علی را همچون پرچمی برپا بدار و از آنها برایش بیعت بگیر و عهد و پیمان مرا که پیش از این با آنها بستهای تجدید کن، زیرا من تصمیم دارم که تو را برگرفته بهنزدِ خودم بیاورم».
پیامبر(ص) ترسید که قومش که اهل نفاق و شقاق بودند پراکنده شده بهجاهلیت برگردند؛ زیرا دشمنی آنها را میشناخت؛ و میدانست که دلشان پر از دشمنی و کینه نسبت بهعلی است. از اینرو به جبرئیل گفت که از پروردگارش بخواهد تا «حفاظت از گزند» برایش بفرستد، و بهانتظار آنکه از جانب الله جَلَّ إسمُهُ حفاظت از گزند دریافت کند امر را بهتأخیر افکند تا به مسجدِ خیف رسید. جبرئیل در مسجد خیف بهنزدش آمد و فرمان آورد که تعهدش را انجام دهد و علی را بهعنوان پرچمی برای مردم برپا دارد؛ ولی حفاظت از گزند که پیامبر درخواست کرده بود را از جانبِ الله نهآورد. پیامبر باز به تأخیر افکند تا به کُراعِ غُمَیم در میان مکه و مدینه رسید. باز جبرئیل بهنزدش آمد و آن فرمانی که از جانب الله آورده بود را بارِ دیگر آورده بهاو ابلاغ کرد، ولی اینبار نیز حفاظت از گزند را نهآورده بود. پیامبر بهجبرئیل گفت «میترسم که قومم مرا تکذیب کنند و سخنم دربارۀ علی را نپذیرند». و بازهم بهتأخیر افکند تا به غدیر خم رسید که در سه مایلی جُحفه است. در آنجا جبرئیل در پنجمینساعتِ روز با نهیب و تشر و حفاظت از گزند آمد و گفت: یا محمد! الله عزوجل بهتو سلام میرساند و میگوید «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را بهمردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرساندهای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد».
اوائلِ مردم به جحفه نزدیک شده بودند، و جبرئیل بهپیامبر گفت تا آنها که جلوتر رفتهاند برگردند و آنها که دنبالهاند بیایند، و در آنجا علی را بهعنوان پرچم برای مردم برپا بدارد و آنچه الله دربارۀ علی بر او نازل کرده است را بهمردم برساند.
پیامبر چون حفاظت از گزند را دریافت کرد فرمود تا برای نماز جماعت بانگ دردهند، و هرکه رفته است برگردد و هرکه دنباله است برسد. پس فرمود تا در نقطهئی که جبرئیل بهفرمانِ الله نشان اشداد زیرِ بوتههائی که آنجا بودند را روفتند و سنگهائی برافراشتند و منبری برایش ساختند تا بالاتر از مردم ایستاده مُشرِف بر مردم باشد. رفتگان برگشتند، نهآمدگان رسیدند، و در آنجا گرد آمدند. پیامبر بر روی آن سنگها ایستاد و حمد و ثنای الله تعالٰی کرد… … آنگاه خطاب بهمردم چنین گفت:
الله بهمن ابلاغ کرده که اگر آنچه بر من نازل شده را نرسانم رسالتش را نرساندهام. او تبارک و تعالٰی حفاظت از گزند را برایم تضمین کرده است، و او بسنده و ارجمند است. او بهمن وحی کرده که «ای پیامبر! آنچه دربارۀ علی بر تو نازل شده است را برسان، و اگر نرسانی رسالتش را نرساندهای؛ الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد». ای مردم! من در آنچه الله بر من نازل کرده است قصوری نکردهام؛ و اکنون سببِ نزول این آیه را به شما خواهم گفت. جبرئیل سهبار بر من فرود آمده و فرمان پروردگارم را که سلام است بهمن رسانده که در این جمع بِایستم و بههمۀ مردم از سفید و سیاه بفهمانم که علی ابن ابیطالب برادر و وصی و خلیفه و امام پس از من است، و او است که جایگاهش نسبت بهمن مثل جایگاه هارون به موسا است جز آنکه کسی پس از من پیامبر نخواهد بود. او پس از الله و پیامبرش وَلِیِ شما است. در اینباره الله تبارک و تعالٰی این آیه از کتابش را بر من نازل کرده است: «همانا ولِیِّ شما الله و فرستادۀ او است و کسانی که ایمان آوردهاند، کسانی که نماز برپا میدارند و زکات میدهند در حالی که در رکوعاند». علی ابن ابیطالب در همه حال بخاطر رضای الله نماز برپا داشته و زکات داده در حالی که در رکوع بوده است. من از جبرئیل تقاضا کردم که مرا از رساندنِ این موضوع به شما معاف بدارد، زیرا میدانستم که باتقوایان در میان شما اندکاند و منافقان و خیانتپیشگان و گناهکاران و ریشخندکنندگان بهاسلام در میانِ شما بسیار؛ و الله در کتابش دربارهشان گفته که «به زبانشان چیزی را میگویند که در دلشان نیست، و او را (یعنی علیرا) بهدستِ کم میگیرند در حالی که نزد الله بسیار بزرگ است». همچنین آزارهای بسیار که نه یکبار بلکه بارها بهمن کردند تا جائیکه مرا گوشبهحرف نامیدند. و ازبس که با او (یعنی با علی) بودم و بهاو توجه مینمودم آنها مرا واقِعًا چنین پنداشتند، تا آنکه الله عزوجل دربارهشان آیه فرستاده گفت که «برخی از آنها پیامبر را میآزارند و میگویند که گوش بهحرف است؛ بگو گوش است برضدِ کسانی که چنین میپندارند. او (یعنی علی) گوشِ بهتری برای شما است، به الله ایمان دارد و برای مؤمنان امنیت میآورَد». من اگر بخواهم میتوانم که نامهاشان را بیاورم و به شما نشان بدهم و نشانههاشان را به شما بگویم. لیکن به الله سوگند که من در امور اینها بزرگواری مینمایم. با همۀ این احوال، الله از من راضی نمیشود مگر که فرمانی که برایم فرستاده است را برسانم. ای مردم! بدانید که الله او را به ولایت شما منصوب کرده و او را امامت داده و اجرای فرمانش را بر مهاجرین و انصار و دنبالهروانِ ایشان بهنیکی، و بر حاضر و غائب، و عجم و عرب، و آزاده و بَرده، و کوچک و بزرگ، و سفید و سیاه، و بر همۀ موحدین واجب گردانیده است؛ سخنانش را همه باید بپذیرند و فرمانش را همه باید اجرا کنند. هرکه مخالفِ او شود ملعون است، هرکه از او پیروی کند مشمول رحمت است، هرکه بهاو اقرار کند مؤمن است. الله ویرا و کسانیکه سخنش را بشنوند و از او فرمانبری نمایند مورد آمرزش قرار داده است. ای مردم! این آخرینباری است که من در چنین جمعی میایستم. بشنوید و اطاعت کنید و مطیع فرمانِ پروردگارتان باشید. مولای شما الله است، پس از او محمد وَلِیِّ شما است که ایستاده است و با شما سخن میگوید. پس از من علی ابن ابیطالب بهفرمان پروردگار شمان وَلِی و امام شما است. سپس امامت در نوادگانِ من از فرزندان او است تا روزی که به دیدارِ الله و پیامبرش برسید. هیچ چیزی حلال نیست مگر آنچه الله حلال کرده باشد، و هیچ چیزی حرام نیست مگر آنچه الله حرام کرده باشد. او حلال و حرام را بهمن آموخته است و من آنچه از حلال و حرام را پروردگارم از کتابش بهمن آموخته است بیان نمودهام. ای مردم! هیچ علمی نیست مگر که الله بهمن داده باشد، و هر علمی که الله بهمن داده را من به امام متقین دادهام. هیچ علمی نیست که من بهعلی نهآموخته باشم. او امامِ مُبین است. ای مردم! از او دور مشوید، از او روگردان مشوید، از ولایتِ او رخ مگردانید. او است که مردم را بهسوی حق رهنمون میشود و بهحق عمل میکند و باطل را میزداید و جلوش را میگیرد و در اینراه از هیچ سرزنشی نمیهراسد. از این گذشته او نخستین کسی است که به الله و فرستادهاش ایمان آورده است، و او است که جانش را فدای پیامبر کرده است، و او است که از هنگامی همراه پیامبر بوده که هیچکسِ دیگری الله را همراه پیامبر عبادت نمیکرده است. ای مردم! او را برتر بدانید که الله بهاو برتری داده است. او را بپذیرید که الله او را منصوب کرده است. ای مردم! او امام از جانب الله است. هرکس ولایت او را انکار کند الله توبهاش را نخواهد پذیرفت و آمرزیده نخواهد کرد. بر الله واجب است که هرکه از فرمانش دربارۀ او سر بپیچد شکنجه اشکند شکنجۀ سختِ دائمِ ابدی همیشگی. زینهار! با او مخالفت مکنید وگرنه بهآتشی درخواهید افتاد که سوختش مردم و سنگهائیاند که برای کافران تهیه دیده شده است. ای مردم! من خاتم پیامبران و فرستادگان، و حجت بر همۀ آفریدگان از مردمِ آسمانها و زمینام. هرکه در این سخنان شک کند کافر و در جاهلیتِ پیشین است. هرکه در بخشی از این سخنان شک کند در همه شک کرده است. هرکه در آن شک کند به جهنم خواهد رفت. ای مردم! علی را برتر بدانید که او پس از من برترینِ همۀ مردم از مرد و زن است. بهخاطر ما است که الله ارزاق را فرستاده و مخلوقان را نگاه داشته است. هرکه با این سخنِ من موافق نباشد ملعونِ ملعون و مغضوبِ مغضوب است. همه بدانید که جبرئیل از جانبِ الله بهمن گفته که هرکه با علی مخالف شود و ولایتش را نپذیرد لعنت و عضبِ الله بر او خواهد بود. هرکس باید بنگرد که برای فردایش چه پیش میفرستد! از الله بترسید و با او مخالفت مکنید و مبادا که گام پس از ثباتش بلغزد. الله به هرچه میکنید آگاه است. ای مردم! علی همان جَنبِ الله است که در کتابش گفته «مبادا کسی بگوید ای دادِ بیداد از آنچه در جنبِ الله به زیادهروی گذراندم!» ای مردم! دربارۀ قرآن تفکر نمائید و آیاتش را فهم کنید و به مُحکماتش بنگرید و از مُتَشابِهاتش پیروی مکنید. به الله سوگند که کسی تشرهایش را برایتان تبیین نخواهد کرد و تفسیرش را برایتان توضیح نخواهد داد مگر اینکس که من بازویش را گرفتهام و جلوِ خودم بلند اشکرده ایستاندهام و بهشما خبر میدهم که هرکه من مولای اویم این علی مولای او است. او علی ابن ابیطالب برادر و وصی من است که لزومِ پذیرش ولایتش از جانب الله بر من نازل شده است. ای مردم! علی و پاکیزگانِ اولاد مَن ثِقلِ اَصغَرند و قرآنْ ثِقل اکبر است، و هرکدام از ایندو از دیگری خبر میدهد و هرکدام از ایندو موافق دیگری است؛ و ازهم جدا نمیشوند تا بر سرِ حوض بهمن بپیوندند. آنها امانتداران الله در میان مخلوقانش و حکمتدارانِ او در جهاناند. هان بدانید که من ادا کردم. هان بدانید که من رساندم. هان بدانید که من شنواندم. هان بدانید که من بیان کردم. هان بدانید که الله عزوجل گفت و من از جانبِ الله عزوجل گفتم. هان بدانید که هیچکس امیرالمؤمنین نیست جز این برادرِ من. پس از من منصب امیرالمؤمنینی برای کسی جز او حلال نیست.
[این سخنرانی چندصفحۀ دیگر ادامه دارد، و پیامبر ضمن ستایشهای بسیار از علی، به کسانی که پس از درگذشتِ او حق علی را غصب کرده به خلافت نشستند لعنتهای سخت کرده و بهمؤمنان هشدار داده که مبادا فریب آنها را بخورند و خلافتشان را بپذیرند. او در این سخنرانی یازده امامِ پس از علی را - از حسن و حسین تا قائمِ آلِ محمد- بهمردم معرفی کرد، آنگاه از مردم خواست که برخیزند و با علی بهعنوان امیرالمؤمنین بیعت کنند، و گفت:]
ای مردم! هرکه از الله و پیامبرش و علی و امامانی که نامهاشان را آوردم فرمانبری کند به بهرهمندی بزرگ رسیده است. ای مردم! هرکه برای بیعت با علی بهعنوان امیرالمؤمنین پیشتاز شود و برای قبولِ ولایتِ او تعهد بسپارد از بهشتِ پرنعمت بهرهمند خواهد شد.
پس همگان بهپیامبر بانگ زدند که «شنیدیم و فرمان الله و پیامبر را با دل و زبان و دستمان اطاعت میکنیم». آنگاه بهسوی پیامبر و علی هجوم بردند و دستهاشان را بهپیامبر داده بیعت کردند. نخست کسان که دست بیعت بهپیامبر دادند اولی و دومی و سومی و چارمی و پنجمی بودند. پس از آنها بقیۀ مهاجرین و انصار و حاضرین بهحسبِ مرتبه و جایگاهشان بهپیامبر دستِ بیعت دادند تا آنگاه که نماز مغرب و عشاء بهیک وقت خوانده شد. [احتجاج طبرسی، ۱/ ۶۸- ۸۴.]
باز در روایتی که از زبان عبدالله ابن عباس (پدرِ خلیفههای عباسی) است آمده که الله پیامبر را بهآسمان طلبید و بهاو فرمود که علی و امامان پس از او را بهامتش معرفی کند:
[ترجمۀ متن:]
ابن عباس گفته که پیامبر گفت: وقتی مرا بهمعراج نزد پروردگارم بردند منادیئی بهمن بانگ زد که «ای محمد!» گفتم «لَبَّيك رَبّ العَظَمَة، لَبّيك!» الله بهمن وحی کرد که «ای محمد! مَلأ اَعلٰی دربارۀ چه چیزی بحث کردند؟» گفتم «نمیدانم یا الٰهی!» گفت «یا محمد! آیا از میان آدمیان یک وزیر و برادر و وصیئی را برای پس از خودت تعیین کردهای؟» گفتم «چه کسی را تعیین کنم یا الٰهی؟» الله بهمن وحی کرد که «محمد! من از میان آدمیانْ علی ابن ابیطالب را برایت در نظر گرفتهام». گفتم «پسر عمویم را؟» الله بهمن وحی کرد که «محمد! علی وارث تو و وارث علم تو پس از تو و دارندۀ پرچمِ الحمد در روز قیامت و صاحب حوض تو است و هرکه از مؤمنان امتت بهسرِ آن برود ازآن بهاو خواهد نوشاند». سپس الله بهمن وحی کرد که… من برای پس از تو یک وصیئی برایت تعیین کردهام و نسبتِ او بهتو را بهمنزلۀ هارون برای موسا قرار دادهام ولی پس از تو کسی پیامبر نیست. محبت او را بهدل تو افکندهام و او را پدر فرزندانت کردهام. حقِ او بر امتت پس از تو مثل حق تو بر آنها است. هرکه حق او را انکار کند حقِ تو را انکار کرده است، هرکه ولایت او را قبول نداشته باشد ولایت تو را قبول ندارد، و هرکه ولایت تو را قبول نداشته باشد وارد بهشت نمیشود».
من در برابر الله عَزَّ وَجَلّ سر بر زمین نهادم و برای نعمتی که بهمن داده بود او را سپاس گفتم. ندا آمد که «محمد! سرت را بردار و هرچه دلت میکشد را از من بخواه». گفتم «الٰهی! همۀ امتِ مرا بر ولایت علی همدل کن تا روز قیامت بهسر حوض من بیایند». الله بهمن وحی کرد که «محمد! من هرچه که لازم بوده را برای بندگانم پیش از خلقتشان کردهام و مقدر من چنین بوده که برخی را هدایت و برخی را تباه کنم. من علم تو را پس از تو به علی دادهام، او را وزیر و خلیفۀ تو کردهام، این تصمیم من است که هرکه او را دوست بدارد بهبهشت ببرم و هرکه او را دوست ندارد و ولایتش را قبول کند به دوزخ ببرم… و بهتو وعده دادهام که یازده مهدی از صلب او بیرون بیاورم که همهشان از ذریۀ تو از بتولِ دوشیزه هستند، و آخریشان عیسا ابن مریم پشت سرش نماز خواهد خواند، و او است که زمین را پر از عدل خواهد کرد همانگونه که پر از ظلم و جور شده است». [کمال الدین، ۲۵۰- ۲۵۱]
پس از اقداماتِ مستحکمِ بالا دربارۀ انتصاب علی که بهنظر میرسد در چند مرحله در آسمان انجام گرفته باشد، یک سفارشنامۀ کتبی با یک هیأت بلندپایۀ ملائکه برای پیامبر فرستاده شد تا کارِ انتصاب علی بهصورت کامل استحکام یابد و از علی نیز تعهد گرفته شود که چون بهامامت بنشیند مسئولیتهایش را بهتمام و کمال انجام خواهد داد. متن فرماننامۀ کتبیِ الله درباره انتصاب علی بهامامت را کلینی از زبان امام صادق چنین آورده است:
[ترجمۀ متن:]
وقتی امر بر پیامبر نازل شد سفارشنامۀ کتبی از درگاه الله فرود آمد. جبرئیل و ملائکههای امانتدارِ الله آنرا آوردند. جبرئیل گفت «یا محمد! بفرما تا کسانی که نزدت هستند بیرون بروند جز وصِیِّ تو که باید سفارشنامه را از ما تحویل بگیرد، و تو ما را گواه بگیری که آنرا بهاو سپردهای و ضمانت کنی».
پیامبر فرمود تا هرکه در خانه بود بیرون رفت جز علی. فاطمه در میان پرده و دروازه بود (یعنی مخفی شده بود و شنود میکرد). جبرئیل گفت «یا محمد! پروردگارت بهتو سلام میرساند و میگوید که این نامه دربارۀ همان موضوعی است که پیش از این از تو پیمان گرفته بودم و با تو شرط کرده بودم و ملائکۀ خویش را بر تو گواه گرفته بودم. یا محمد! همان بس که من گواهام».
پس بندبند محمد لرزید و گفت «یا جبرئیل! پروردگارم سلام است و سلام از او است و سلام بهاو برمیگردد. او عَزَّوَجَل راست گفته و لطف کرده است. نامه را بده».
جبرئیل نامه را به او داد و گفت که آنرا به امیرالمؤمنین دهد. آنگاه بهاو گفت «بخوان». او (یعنی علی) حرفحرفِ نامه را خواند. آنگاه [پیامبر بهعلی] گفت «یا علی! این پیمانِ پروردگارم تَبارَک و تعالٰی با من و شرطش بر من است و امانتِ او است. من رساندهام و آنچه لازم بوده را بهجا آوردهام». علی گفت «پدر و مادرم بهفدایت! من نیز اقرار دارم که تو آنچه لازم بود را بهجا آوردی و پیام را بهتمام و کمال رساندی و سفارش کردی. آنچه گفتی را تصدیق میکنم، و گوش و دیده و گوشت و خونم بر این امر اقرار دارد». جبرئیل گفت «من نیز در کنار شما گواهی میدهم».
پیامبر گفت «یا علی! سفارشم را گرفتی و شناختی و به الله و من تضمین میدهی که بهآنچه در آن است وفا کنی»؟ علی گفت «آری، اقرار میکنم». پیامبر گفت «هم اکنون جبرئیل و میکائیل میان من و تو حاضرند و ملائکۀ مقربین با آنهایند تا من آنها را بر تو گواه بگیرم». گفت «قبول دارم؛ بگو گواهی بدهند. پدر و مادرم بهفدایت! من نیز از ایشان میخواهم که گواه باشند».
ازجمله شروطی که پیامبر به امر جبرئیل بهفرمان الله با علی کرد اینکه گفت «یا علی! آیا وفادار خواهی ماند بهآنچه در آن است از دوستی با هرکه دوست الله و پیامبرش باشد و دشمنی با هرکه دشمن الله و پیامبرش باشد و برائت از آنها؟ و آیا بر فروخوردن خشم و بر از دست رفتن حق من و غصبشدن خُمسِ خودت و هتک حرمتت شکیبایی خواهی کرد»؟ علی گفت «آری یا رسول الله».
امیرالمؤمنین گفت: سوگند بهآنکه دانه را شکافت و مردم را آفرید که بهگوش خودم شنیدم که جبرئیل بهپیامبر گفت بهاو بفهمان که «یا علی! بهناموسی که ناموس الله و پیامبر است اهانت خواهد شد، و ریشت با خون سرت رنگین خواهد شد». من وقتی اینسخن را از جبرئیل شنیدم مانندِ برقزدگان شدم و با چهره بر زمین افتادم، و گفتم «آری، میپذیرم و بهآن خشنودم حتی اگر هتک حرمت بشود و سنتْ تعطیل گردد و قرآن پاره شود و کعبه منهدم گردد و ریشم از خون سرم رنگین شود. من بهخاطرِ پاداشْ شکیبایی خواهم کرد تا آنگاه که بهتو بپیوندم».
پس از آن فاطمه و حسن و حسین را پیامبر طلبید و آنچه را بهعلی فهمانده بود بهآنها نیز فهماند، و آنها نیز همان گفتند که علی گفته بود. آنگاه سفارشنامه با مهر زرینی که هیچگاه آتش بهخود ندیده بود مُهر شده بهعلی سپرده شد (یعنی جبرئیل مهر کرد). [اصول کافی، ۱/ ۲۸۱- ۲۸۳]
تکرار این داستان در حدیث دیگری از زبان امام صادق آمده و دربارۀ مهرهای زرینی که آتش ندیده بود و بر آن سفارشنامه زده شد توضیح داده است. معلوم میشود که این نامه شامل دوازده برگِ تاشده بوده و هرکدام لاک و مُهر خاص خودش را داشته است:
[ترجمۀ متن:]
ابوعبدالله گفت: سفارشنامه بهصورت نوشته از آسمان بر محمد فرود آمد. هیچ نامۀ مُهرداری برای محمد فرود نهآمده بود جز سفارشنامه. جبرئیل گفت «ای محمد! این سفارشنامۀ تو در امتت نزد اهل بیتت است». رسول الله گفت «کدام اهل بیتم ای جبرئیل؟» گفت «نجیب الله و ذریهاش که علم نبوت را از تو بهارث میبرند همانگونه که ابراهیم بهارث نهاد. میراثش علی و ذریۀ تو از پشت اویند».
[ابوعبدالله] گفت: این نامه مهرهائی داشت. علی مهر اول را گشود و بنابر آنچه در آن بود عمل کرد. حسن مهر دوم را گشود و بنابر آنچه بهاو فرمان شده بود عمل کرد. چون حسن درگذشت، حسین مهر سوم را گشود و در آن یافت که «بجنگ و بکش و کشته خواهی شد و با مردمی برای شهید شدن بیرون شو؛ تنها شهادت آنها در کنار تو خواهد بود». گوید: پس بهآن عمل کرد، و پیش از وفاتش آنرا بهعلی ابن الحسین سپرد. او مهر چهارم را گشود و در آن چنین یافت: «آنگاه که علم در پرده شد سکوت کن و سر بهزیر افکن». چون درگذشت و از دنیا رفت آنرا بهمحمد ابن علی سپرد. پس مهر را گشود و در آن چنین یافت: «کتاب الله را تفسیر کن و پدرت را تصدیق کن و میراث بهپسرت بسپار و با امت نیکی کن و برای حق الله عَزَّ وَجَلّ بهپا خیز و در بیم و امانْ حق بگو و جز از الله مترس». او چنان کرد که بهاو فرمان شده بود، و پس از خودش آنرا بهکسی که پس از خودش بود (یعنی من که جعفرم) سپرد. [اصول کافی، ۱/ ۲۷۹- ۲۸۰. کمال الدین، ۲۳۲]
و حدیث دیگری از زبان اما صادق داستانِ سفارشنامه را تکمیل میکند:
[ترجمۀ متن:]
پس پدرم آنرا بهمن سپرد. من یک مهرش را گشودم و دیدم که در آن آمده که «برای مردم حدیث بگو و فتوا بده و علوم اهل بیتت را منتشر کن و پدرانِ صالحت را تصدیق کن و از کسی جز الله مترس که تو در حفاظت و امان هستی». من چنان کردم. سپس آن را بهموسا ابن جعفر میسپارم، و موسا نیز بهکسی که پس از خودش است میسپارد تا آنکه هنگام قیام مهدی برسد. [امالی صدوق، ۴۸۶]
یکبارِ دیگر نیز الله نام و نشان دوازده امام را در آسمان بر لوحی نوشته بر دست جبرئیل و یک هیأتِ ملائکه برای پیامبر فرستاد. متن این نامه که یک نسخهاش نزد جابر ابن عبدالله و یک نسخهاش نزد علی بوده و بهامامان رسیده تا نزد امام صادق قرار گرفته را از زبان امام صادق چنین آوردهاند:
[ترجمۀ متن:]
بسم الله الرحمن الرحیم. این نامهئی است از جانب الله عزیز حکیم بهمحمد پیامبرش و نورش و سفیرش و حجابش و دلیلش؛ روح الامین آنرا از نزد رب العالمین فرود آورده است. ای محمد! نامهایم را بزرگ دار و نعمتهایم را شکرگزاری کن و ناسپاس مباش. منام الله که خدائی جز من نیست. من کمرشکنِ زورگویان و فریادرس ستمدیدگان و حسابرس حسابدارانم. منام الله که خدائی جز من نیست. هرکه امید فضل از کسی جز من داشته باشد یا جز از عدل من بترسد او را چنان شکنجه خواهم کرد که هیچکس چنان شکنجهئی ندیده است. مرا بندگی کن و بر من توکل کن. من هیچ پیامبری را نفرستادهام مگر که وقتی روزگارش بهپایان رسد برایش وصییی قرار داده باشم. من تو را بر پیامبران برتری دادهام و وصی تو را بر اوصیاء برتری دادهام؛ و تو را توسط دو پسرت حسن و حسین اکرام کردهام؛ حسن را پس از سرآمدنِ روزگار پدرش منبع علم خویش کردهام؛ حسین را خزانهدار وحی خویش ساخته و او را با شهادتْ اکرام کرده و فرجامش را نیکو ساختهام. او برترین شهید است و بالاترین درجۀ شهیدان ازآنِ او است. کلمۀ تامۀ خودم را با او قرار دادهام و حجت بالغۀ من نزد او است. توسط عترتِ او مردم را پاداش و کیفر میدهم. نخستشان علی [زین العابدین] سرور عبادتگزاران و زیور اولیای پیشین است؛ و پسرش محمد [باقر] که شبیه جدش است ستوده است و شکافندۀ علم من و منبع حکمت من است. جعفر [صادق] در زمانش بهشک میافتند و هلاک میشوند. هرکه با او ضدیت کند چنان است که با من ضدیت کرده باشد. سخن من حق است که جایگاه جعفر را عزیز خواهم داشت و دلش را در امر شیعیان و یاوران و اولیایش شاد خواهم کرد. پس از او موسا [کاظم] است که در زمانش فتنههای کور هویدا خواهد شد؛ اما رشتۀ فرضِ من بریده نمیشود و حجت من پنهان نمیگردد، و بهاولیای من جامهای مالامال نوشانده میشود. هرکه یکی از آنها را انکار کند نعمت مرا انکار کرده است، و هرکه یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد بهمن افترا زده است. وای بر افترابندانی که بههنگام سرآمدن روزگار موسا [کاظم] بنده و دوست و برگزیدهام علی [رضا] را انکار کنند. او ولیّ و یاور من است و کسی است که بارهای نبوت را بر دوشش خواهم نهاد و او را با این بارها امتحانها خواهم کرد. عفریتی مستکبر او را خواهد کشت و در شهری که بندۀ صالح بنا کرده است در کنار بدترین آفریدگان من دفن خواهد شد. سخن من حق است که او را بهتوسط پسرش محمد [تقی] که جانشین و وارث علمش خواهد شد شاد خواهم کرد. او منبع علم من و موضع راز من و حجت من بر مخلوقانم است. هر بندهئی که بهاو ایمان بیاورد بهشت را جایگاهش خواهم ساخت و شفیع هفتاد تن از افراد خانوادهاش که همه اهل دوزخاند خواهم کرد. سعادت را برای پسرش علی [نقی] که ولیّ و یاور من و شاهد در مخلوقانِ من و امین وحی من است بهاتمام خواهم رساند. حسن [عسکری] که دعوتکننده بهراه خودم و خزانهدار علم من است را از او بیرون خواهم داد؛ و آن سعادت را با پسرِ او «میم حاء میم دال» که رحمت برای مردم جهان است بهتمام و کمال خواهم رساند. کمال موسا و فروغ عیسا و صبر ایوب بر تن او است. اولیای من در زمان او بهذلت خواهند افتاد و سرهاشان همچون سرهای ترکان و دیلمان بر زمین خواهد پراکند، کشته خواهند شد، سوخته خواهند شد، و ترسان و هراسان و نگران خواهند زیست. زمین با خونشان رنگین خواهد شد و شیون و واویلا در زنانشان خواهد افتاد. آنها اولیای راستین مناند. بهدستِ آنها هر فتنۀ کوری را خواهم خواباند، بهدست آنها زلزلهها را از میان برخواهم داشت و زنجیرها و قیدوبندها را دور خواهم کرد. صلوات و رحمت از پروردگارشان بر آنها باد. [اصول کافی، ۱/ ۵۲۷- ۵۲۸. کتاب الغیبه، ۱۴۳- ۱۴۴. الامامه والتبصره، حدیث ۹۲. کمال الدین، ۳۰۹- ۳۱۱]
متن دیگری از نامۀ الله بهپیامبر در همین زمینه که اندک اختلافی با این متن دارد، و سرگذشتش همان است که متن بالا داشته تا بهامام صادق رسیده است را شیخ طوسی در امالی خویش آورده است. [امالی طوسی، ۲۹۷- ۲۹۸]
د) توطئههای اصحاب پیامبر برای خنثا کردن تصمیم الله و پیامبر، و تلاش الله و پیامبر برای تثبیت امامت علی:
سران اصحاب پیامبر وقتی دیدند که پیامبر دربارۀ علی جدی است و تصمیمش را عوض نخواهد کرد همدست شدند و نقشه چیدند تا پیامبر را ترور کنند. این داستان که یکی دیگر از داستانهای غدیر است چند روایتِ مختلف و ناهمخوان دارد. یکی از آنها را از تفسیر علی ابن ابراهیم (معاصر کلینی) میآورم:
[ترجمۀ متن:]
چون آخرین روز «اَیّامُ التَّشریق» (یعنی روز ۱۳ ذوالحجه) شد الله سورۀ «اِذا جاء نصر الله وَالفتَح» را فرستاد. پیامبر گفت «خبر مرگم را بهمن دادهاند». سپس بانگ زد که نماز بهجماعت است در مسجدِ خیف». مردم گرد آمدند، و او حمد و ثنای الله کرده گفت «خوشا بهحال کسی که سخنم را بشنوند و درک کند و بههرکه نشنیده است برساند… ای مردم! من در شما چیزی را بر جا نهادهام که اگر آن را بگیرید گمراه نخواهید شد؛ کتاب الله و عترتم اهل بیتم. الله بهمن خبر داده که ایندو از هم جدا نخواهند شد تا بر سر حوض [کوثر] بهنزد من بیایند، و همانندِ این دو انگشت من بههم چسپیدهاند».
مردم با هم جمع شدند و گفتند «محمد میخواهد که امامت را به اهل بیت خودش بدهد». پس چهار تن از آنها به مکه رفتند و وارد کعبه شدند و با هم عهد و پیمان بستند و پیماننامه در میان خودشان نوشتند که وقتی محمد بمیرد یا کشته شود این امر هیچگاه به اهل بیتش برنگردد. پس الله این آیه را بر پیامبر نازل کرد: «آیا تصمیم استواری گرفتند؟ ما تصمیم استوار میگیریم. آیا میپندارند که ما رازشان و سخن درگوشیشان را نمیشنویم؟ آری، مأمورانِ ما نزدشاناند و مینویسند» [سورۀ زخرف/ آیات ۷۹- ۸۰]. پس پیامبر از مکه بهقصدِ مدینه بیرون رفت و چون بهمنزلی رسید که غدیر خم نامیده میشود… این آیه بر او نازل شد: «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را بهمردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرساندهای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد». پس پیامبر ایستاد و پس از حمد و ثنای الله گفت «ای مردم! آیا میدانید که ولیِ شما کیست؟» گفتند «آری، الله و پیامبرش». گفت «آیا میدانید که من از خودتان بر شما برترم؟» گفتند «آری». گفت «ای الله! گواه باش» و این را سه بار تکرار کرد، سپس دست امیرالمؤمین را گرفته بلند کرد تا مردم سپیدی زیر دستهای آندو را دیدند؛ سپس گفت «بدانید که هرکه من مولای اویم این علی مولای او است. اللهم! هرکه او را ولی شود تو مولایش باش، و هرکه او را دشمن باشد تو دشمنش باش، و هرکه یاوری اشکند تو یاورش باش و هرکه یاوری اشنکند تو خوار اشکن، و هرکه او را دوست بدارد تو دوست اشبدار». سپس سرش را به آسمان بلند کرد و گفت «ای الله! گواه باش که من نیز از گواهانام».
عمر [ابن خطاب] این را درک کرد و از میان اصحاب او برخاست و گفت «یا رسول الله! آیا این از جانبِ الله و پیامبرِ او است؟» پیامبر گفت «آری، از جانب الله و پیامبر او است. او امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائد الغُرِّ المُحَجَّلین است، او را الله در روز قیامت بر روی صراط مینشانَد و دوستانش را وارد بهشت و دشمنانش را وارد دوزخ میکند».
آن عده از اصحابش که پس از او مُرتَد شدند گفتند «محمد در مسجد خیف آنها را گفت و اینجا اینها را گفت، و اگر بهمدینه برگردد ما را مجبور میکند تا بیعت کنیم». پس چارده مرد گرد آمدند و توطئه چیدند تا پیامبر را بکُشند؛ و در عَقَبه کمین کردند عقبۀ هَرشی میان جحفه و ابواء؛ هفت نفر در سمت راست عقبه و هفت نفر در سمت چپِ آن، برای آنکه شتر پیامبر را برمانند. چون شب شد پیامبر در آنشب پیشاپیش سپاه بود و روی شترش چُرت میزد. چون بهنزدیک عقبه رسید جبرئیل بهاو بانگ زد که «یا محمد! فلانی و فلانی راه را بر تو بستهاند». پیامبر نگریست و گفت «این کیست که پشتِ سرِ من است؟» حُذیفه یمانی گفت «منام، یا رسول الله، حذیفه ابن یمان». گفت «تو نیز چیزی که من شنیدم را شنیدی؟» گفت «آری». گفت «بهکسی مگو».
سپس رسول الله بهآنها نزدیک شد و آنان را بهنامهاشان صدا زد. چون بانگ پیامبر را شیدند گریختند و بهمیان مردم رفت، و شترانشان را زانو بسته وِل کردند. مردم به پیامبر رسیدند و بهجستجوی آنها برآمدند. پیامبر بهنزد شترانشان رفت و آنها را شناخت. وقتی فرود آمد گفت «برخی از مردم را چه شده است که در کعبه همسوگند شدند که اگر محمد بمیرد یا کشته شود این امر را هیچگاه به اهل بیتش برنگردانند؟» آنها بهنزد پیامبر رفته سوگند خوردند که چیزی از این چیزها را نگفتهاند و قصد او را نداشتهاند و چیزی را از پیامبر نهان نکردهاند. پس الله این آیه را نازل کرد: «به الله سوگند میخورند که نگفتهاند که این امر را به اهل پیامبر برنخواهند گرداند. سخن کفرآمیز گفتهاند و پس از مسلمانیشان کافر شدهاند و قصد چیزی کردهاند که بهآن دست نخواهند یافت» یعنی کشتن پیامبر، «و کینهشان جز برای این نیست که الله و پیامبرش از فضل خویش بهآنها بسیار داده است. اگر توبه کنند برایشان بهتر است، و اگر رخ برگردانند الله شکنجۀ دردناکی در دنیا و آخرت بهآنها خواهد کرد و در جهان هیچ ولی و یاوری نخواهند داشت» [سوره توبه/ ۷۴]. پیامبر بهمدینه برگشت و محرّم و نیمی از صفر را ماند و دَردی نداشت؛ سپس دردش که در آن مُرد شروع شد. عبدالله ابن مسعود گفته که پیامبر وقتی از حجة الوداع برگشت بهمن گفت «ابن مسعود! رفتنم نزدیک شده است و مرگم را بهمن خبر دادهاند. ولی پس از من چه کسی این امر را تحویل خواهد گرفت؟» من یکی یکی مردان را برایش برشمردم. پیامبر گریست و گفت «مادرمرده! پس علی ابن ابیطالب را چه کردی که بر همۀ خلق مقدم ندانستی؟ ای پسر مسعود! وقتی روز قیامت پرچمهای این امت برافراشته شود پرچمِ بزرگ من نخستین پرچم است که در دست علی ابن ابیطالب است و همۀ مردم در زیر پرچمِ اویند، و منادیئی بانگ میزند که این فضل ازآنِ علی ابن ابیطالب است».
سپس وحی آمده دربارۀ اصحاب پیامبر خبر داده گفت «میپندارند که آزمونی در کار نخواهد بود» و الله آنها را بهوسیلۀ امیرالمؤمنین نخواهد آزمود. وقتی پیامبر در میانشان بود «کور و کر شدند»، وقتی پیامبر درگذشت و امیرالمؤمنین را بر آنها قیمومت داد «کور و کر شدند»، و تا این لحظه «کور و کر شدند». [تفسیر قمی، ۱/ ۱۷۲- ۱۷۶]
داستان دیگری از توطئه برای ترور پیامبر که در سفر دیگری اتفاق افتاده بوده و افشاء شده را عیاشی در تفسیرش آورده است:
[ترجمۀ متن:]
زید ابن ارقم گفته که پس از آنکه پیامبر در غدیر خم از ما برای علی بیعت گرفت و ما به نزد شتران و بارهامان برگشتیم در کنار چادر من سهتن قریشان بودند و حُذَیفه ابن یَمان با من بود، و شنیدیم که یکی از آن سه مرد میگفت «والله که محمد احمق است اگر میپندارد که این امر پس از او برای علی استوار خواهد ماند». دیگری گفت «فقط احمق میدانی او را؟ مگر نمیدانی که دیوانه است، و نزدیک بود که نزد زنِ پسر ابوکبشه از حال برود؟» دیگری گفت: ول اشکنید، خواهد احمق باشد خواهد دیوانه باشد! والله که اینها که میگوید نخواهد شد». حذیفه خشمگین شد و بال چادر را بلند کرد و سرش را بهدرون داده گفت «هنوز پیامبر در میان شما است و وحی بر شما نازل میشود شما کارتان را کردید؟ والله که فردا اینها را بهاو خبر خواهم داد». گفتند «ابوعبدالله! تو اینجائی و هرچه گفتیم را شنیدی؟ اینها را نزد خودت نگاه دار؛ مهمان باید امانتدار باشد». گفت «برای چنین چیزی جای امانتداری نیست. اگر در دل خودم نگاه دارم بهالله و پیامبر خیانت کردهام». گفتند «ابوعبدالله! هرچه دلت خواهد بکن؛ ما سوگند خواهیم خورد که نگفتهایم و تو دروغ میگوئی و افترا میبندی. آیا پنداشتهای که تو را تصدیق کند و ما سهتا را تکذیب؟» گفت «برای من فرقی نمیکند که وقتی حقیقت را بهالله و پیامبرش گفتم چه بشود! شما هم هرچه که دلتان خواست بگوئید». سپس رفت، و پیامبر آمد و علی نیز همراهش بود و مهار شترش را گرفته بود. او سخنان آنها را بهپیامبر گفت. پیامبر آنها را طلبید و گفت «چه گفتهاید؟» گفتند «والله که چیزی نگفتهایم؛ و اگر چیزی بهگوش تو رسیده بر ما دروغ بستهاند». پس جبرئیل آمد و وحی آورد که «سوگند میخورند که نگفتهاند، در حالی که سخن کفر گفتهاند و پس از مسلمانیشان کافر شدهاند، و قصد چیزی کردهاند که بهآن دست نخواهند یافت» [توبه/ ۷۴]. علی بهپیامبر گفت «بگذار هرچه دلشان خواست بگویند؛ من همان دل در سینهام است و همان شمشیر بر گردنم؛ اگر تصمیمشان را بهمرحلۀ عمل گذاشتند من نیز کارِ خودم را خواهم کرد». جبرئیل بهپیامبر گفت «بر امری که شدنی است شکیبایی کن». پیامبر اینرا به علی خبر داد؛ و علی گفت «اگر چنین است شکیبایی خواهم کرد». [تفسیر عیاشی، ۲/ ۹۸- ۹۹]
عیاشی از زبان امام باقر نوشته که وقتی علی را پیامبر منصوب کرد اصحابش بهنزدش رفتند و گفتند یا امامی جز علی را بیاور یا او را تبدیل کن، و اگر ابوبکر یا عمر را بهجای او تعیین کنی ما اطاعت خواهیم کرد. بهپیامبر وحی آمد که «کسانی که امیدی بهدیدار ما ندارند میگویند که قرآنی جز این را بیاور یا آنرا تبدیل کن. بگو من حق ندارم که آنرا از پیش خودم تغییر بدهم؛ من فقط از آنچه که بهمن وحی میشود پیروی میکنم. من اگر از پروردگارم نافرمانی کنم از شکنجۀ بزرگِ یک روزی میترسم» [سورۀ یونس/ ۱۵]. و از زبان امام صادق نوشته که «قرآنی جز اینرا بیاور یا آنرا تبدیل کن» یعنی امیرالمؤمنین. [تفسیر عیاشی، ۲/ ۱۲۰]
وقتی اصحاب پیامبر با هم گفتند که ولایت علی را محمد از پیش خودش آورده است و فرمانِ الله نیست و او دروغ میبندد، وحی آمده چنین تصریح کرد:
«این سخنِ یک فرستادۀ مکرم (یعنی جبرئیل) است، و سخن یک شاعر نیست. چه اندک ایمان دارید! و نه سخن یک کاهن است. چه اندک تذکر میکنید! ولایت علیْ فرود آمده از جانب پروردگار جهانیان است. اگر محمد برما دروغ ببندد جائی از او را با دست راست خواهیم گرفت سپس رگ دلش را خواهیم برید، و کسی از شما بر او پردهشونده (یعنی بازدارنده) نخواهد بود. ولایت علی یادآوریئی است برای متقیان. ما میدانیم که در شما تکذیبکنندگانی هستند. علی حسرتی است بر کافران. ولایت او حق الیقین است» [سورۀ الحاقه/ ۴۰- ۵۱]. [اصول کافی، ۱/ ۴۳۳]
سورۀ نجم نیز برای تقویت ولایت امیرالمؤمنین نازل شد. از زبان امام باقر گفته شده که وقتی آنها گفتند اینرا از پیش خودش ساخته است؛ و بهآن ایمان نمیآوردند آیه آمد که «سوگند به ستاره وقتی سرازیر میشود که صاحب شما دربارۀ امرِ علی گمراه و سرکش نشده است، و از روی هوا سخن نمیگوید، و این چیزی نیست جز وحیی که بهاو میشود» (نجم/ ۱- ۴]. و وقتی آیات سورۀ نجم نازل شد پیامبر دربارۀ آنچه که بهاو وحی شده بود گفت «بهمن وحی شده که علی سید الوَصِیِّین و امام المتَّقین و قائد الغُرّ المُحَجَّلین و خلیفۀ نخستین و جانشین خاتم النبیین است». و چونکه اصحابش باز هم در دو دلی بودند وحی آمد که «آنچه دل دید دروغ نگفت. آیا دربارۀ آنچه که او میبیند با او جدال میکنید؟» [نجم/ ۱۱- ۱۲]. و پیامبر گفت «از این بیشتر هم بهمن فرمان شده است. بهمن فرمان شده که او را برای مردم برپا دارم و بگویم که این پس از من ولیِ شما است و کشتی است که هرکه واردش شد نجات مییابد و هرکه از آن بیرون رفت غرق میشود». [تفسیر قمی، ۲/ ۳۳۳- ۳۳۵]
پیامبر چونکه میدانست که اصحابش گرایش بهابوبکر و عمر دارند و نخواهند گذاشت که علی بر جای او بنشیند در هر فرصتی بر ضرورت اطاعت از علی توصیه میکرد:
[ترجمۀ متن:]
عبدالله عباس گفته که پیامبر گفت: ای مردم! پروردگارتان بهمن فرموده که علی را پرچم و امام و خلیفه و وصی برپا دارم و او را برادر و وزیر بگیرم. ای مردم! علی دروازۀ هدایت پس از من و دعوتکننده بهسوی پروردگار من است. ای مردم! علی از من است، فرزندِ او فرزندِ من است، او شوهر دخترِ محبوب من است، امرِ او امرِ من و نهی او نهی من است. ای مردم! اطاعت از اوامرِ او و اجتناب از نواهی او بر شما واجب است. اطاعت از او اطاعت از من و نافرمانی از او نافرمانی از من است. ای مردم! علی صِدّیقِ این امت و فاروق این امت و مُحَدَّثِ این امت است. او هارون و یوشع و آصف و شمعون این امت است. او باب الحِطّه و کشتیِ نجات این امت است. او طالوت این امت و ذوالقرنین این امت است. ای مردم! او حجت عُظمٰی و آیۀ کبرٰی و امام اهل دنیا و عروة الوُثقٰی است. ای مردم! علی با حق و حق با علی است و علی زبان آن است. ای مردم! علی تقسیمکنندۀ دوزخ است وَلِیِّ او بهدوخ نمیرود و مخالف او از دوزخ رهایی نمییابد. علی تقسیمکنندۀ بهشت است مخالف او بهبهشت نمیرود و وَلِیِّ او از رفتن بهبهشت بازداشته نمیشود. ای جمعِ اصحابم! من بهشما نصیحت کردم و رسالت پروردگارم را به شما رساندم، ولی شما نصیحتگر را دوست نمیدارید. [امالی صدوق، ۸۳]
[ترجمۀ متن:]
ابن عباس گفته که پیامبر بهمنبر رفته خطبه کرد. مردم در پیرامونش گرد آمدند، و او گفت: ای مؤمنان! الله عَزَّ وَجَلّ بهمن وحی کرده که مرا برخواهد گرفت… ای مردم! من بهشما خبری میدهم، اگر بهآن عمل کنید سالم درخواهید رفت و اگر عمل نکنید هلاک خواهید شد. عموزادهام علی برادر و وزیر و خلیفۀ من است و آنچه که بگوید ازجانب من است. او امام المتقین و قائِدُ الغُرّ المُحَجَّلین است، اگر راه او را بگیرید شما را رهیافته خواهد کرد، اگر دنبالهرو او شوید رستگار خواهید شد، اگر با او مخالفت کنید گمراه خواهید شد، اگر از او فرمانبری کنید از الله فرمانبری کردهاید و اگر از او نافرمانی کنید از الله نافرمانی کردهاید. اگر با او بیعت کنید با الله بیعت کردهاید و اگر بیعتِ او را بشکنید بیعت الله را شکستهاید. الله قرآن را بر من فروفرستاده است و او است که هرکه با آن مخالف شود گمراه است و هرکه علم قرآن را نزد غیرِ علی بجوید هلاک است. ای مردم! سخنم را بشنوید و حق نصیحتم را پاس بدارید… [امالی صدوق، ۱۲۱- ۱۲۲]
[ترجمۀ متن:]
امام سجاد گفته مردی به علی گفت «تو که امیرالمؤمنین نامیده میشوی چه کسی این مقام را بهتو داده است؟» علی گفت «الله جَلَّ جَلالُهُ این مقام را بهمن داده است». مرد بهنزد پیامبر رفته گفت «یا رسول الله! آیا علی در آنچه میگوید راست میگوید که الله او را بر خلقانش امیر کرده است؟» پیامبر بهخشم شده گفت «علی بر اساس ولایتی که الله بهاو داده امیرالمؤمنین است. الله از بالای عرش خودش او را بهاین مقام گماشته و ملائکهاش را نیز گواه گرفته است. علی خلیفة الله و حجة الله و امام المسلمین است؛ فرمانبری از او فرمانبری از الله و نافرمانی از او نافرمانی از الله است. هرکه بهاو اقرار نکند بهمن اقرار نکرده است، هرکه بهاو اقرار کند بهمن اقرار کرده است، هرکه امامت او را انکار کند نبوت مرا انکار کرده است، هرکه امیرالمؤمنینیِ او را نپذیرد پیامبریِ مرا نپذیرفته است… او شوهر دخترم فاطمه و پدر پسرانم حسن و حسین است. من و علی و فاطمه و حسن و حسین و ۹ تن از نسل حسین حجتهای الله بر مخلوقانایم. [امالی صدوق، ۱۹۴]
[ترجمۀ متن:]
امام صادق گفته… پیامبر گفت:… ولایتْ پس از من ازآنِ علی است، حکمْ حکمِ علی است، سخنْ سخنِ علی است، هرکه حکمش یا سخنش یا ولایتش را رد کند کافر است و هرکه بپذیرد مؤمن است. [امالی صدوق، ۴۲۹]
[ترجمۀ متن:]
ابن عباس گفته پیامبر گفت: پس از من هرکه با علی مخالفت کند کافر است، هرکه برایش شریک قائل باشد مشرک است، هرکه او را دوست بدارد مؤمن است، هرکه او را دوست ندارد منافق است، هرکه بهدنبال او برود بهمقصد میرسد، هرکه با او بجنگد از دین بیرون شده است، هرکه فرمانش را نپذیرد منحرف است. علی نورِ الله در بلادِ الله و حجتِ او بر بندگان است… علی سخنِ برترِ الله است… علی سید الاوصیاء و وصی سید الانبیاء است. علی امیرالمؤمنین و قائد الغُر المُحَجَّلین و امام المسلمین است. الله ایمان هیچکس را نمیپذیرد مگر از راه ولایت او و اطاعت از او. [امالی صدوق، ۶۱]
حذیفه ابن یمان گفته که پیامبر گفت «حجت الله پس از من بر شما علی ابن ابیطالب است، کفر بهاو کفر بهالله و شرک بهاو شرک بهالله و شک دربارۀ او شک دربارۀ الله و الحاد بهاو الحاد بهالله و انکار او انکار الله و ایمان بهاو ایمان بهالله است. او برادر رسول الله و وصیِ او و امام و مولای امتِ او است، او ریسمان محکم الله و گرهِ سِفتی است که گشودنی نیست… علی از من است و من از علی. هرکه علی را بهخشم آورَد مرا بهخشم آورده است و هرکه علی را خشنود کند مرا خشنود کرده است». [امالی صدوق، ۲۶۴- ۲۶۵]
ابوذر گفته که یکروز ما و جمعی از اصحاب پیامبر در مسجد قُبا نزد پیامبر نشسته بودیم. پیامبر گفت «ای اصحابم! اکنون مردی از این در وارد خواهد شد که امیرالمؤمنین و امام المسلمین است». مردم نگریستند، و دیدیم که علی وارد شد. پیامبر برخاسته او را در آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید و او را آورده در کنار خودش نشاند و رو بهما کرده گفت «این پس از من امام شما است، فرمانبری از او فرمانبری از من و نافرمانی از او نافرمانی از من است، فرمانبری از من فرمانبری از الله و نافرمانی از من نافرمانی از الله است». [امالی صدوق، ۶۳۴]
سلمان فارسی گفته که نزد پیامبر نشسته بودیم که علی ابن ابیطالب وارد شد. پیامبر یک سنگریزهئی بهاو داد. سنگریزه در دست علی تکانی خورد بهزبانِ فصیحی گفت «لا الٰه إلاّ الله محمد رسول الله. من اقرار میکنم که خدائی جز الله نیست و محمد پیامبر الله است و علی ابن ابیطالب ولیِ او است». پس پیامبر بهاصحابش گفت «هرکدام از شما که الله و ولایت علی ابن ابیطالب را قبول داشته باشد بیمی از شکنجۀ الله نخواهد داشت». [امالی طوسی، ۲۸۹]
با اینحال، چونکه الله میدانست که ابوبکر و عمر نخواهند گذاشت که علی بر جای پیامبر بنشیند، در همین فرصت اندکی که از عمر پیامبر مانده بود بخش بزرگی از آیات قرآن برای تأکید بر ولایت علی نازل شد که یک سورهاش را بالاتر خواندیم. از زبان امام صادق آمده که وقتی آیۀ «اِنّما وَلِیُّکُمُ الله وَرَسولُهُ والَّذینَ آمَنوا الَّذینَ یُقیمونَ الصّلاةَ وَیُؤتونَ الزَّکاةَ وَهُم راکِعون» نازل شد جمعی از اصحاب پیامبر در مسجد مدینه گرد آمدند و بهیکدیگر گفتند «دربارۀ این آیه نظرتان چیست؟» برخی گفتند «اگر بهاین آیه کفر بورزیم بهآیات دیگر نیز کفر ورزیدهایم؛ و اگر بهآن ایمان بیاوریم سرشکستگی است زیرا علی ابن ابیطالب را بر سرمان مسلط میکند». پس گفتند «میدانیم که محمد در آنچه که میگوید راستگو است؛ ولی بهخودِ او تَوَلاّ میکنیم و در آنچه که بهما فرمان داده است از علی فرمان نمیبریم». پس الله این آیه را فرستاد «نعمتِ الله را میشناسند آنگاه آنرا انکار میکنند» [نحل/ ۸۳] یعنی ولایت علی ابن ابیطالب را «و بیشینهشان کافرند» بهولایت. [اصول کافی، ۱/ ۴۲۷، حدیث ۷۷]
و امام باقر گفته: اینکه الله گفته «به ریسمان الله چنگ بزنید و متفرق مشوید» [آل عمران/ ۱۰۲] بهاصحاب پیامبر فرمان داده که پس از پیامبر پیرامون آل محمد گرد آینده و اینسو و آنسو مَرَوند. [تفسیر قمی، ۱/ ۱۰۸. و ۲/ ۲۵۱]
حتی الله بهپیامبر تشر زده شده که مبادا در فکر باشی که کسی دیگری جز علی را جانشین خودت کنی:
امام صادق گفته که الله بهپیامبر گفت «به تو و کسانی که پیش از تو بودند وحی شده که اگر شرک بورزی عملت برباد خواهد رفت و از زیاندیدگان خواهی بود» [زُمَر/ ۶۵] یعنی اگر کسی را شریکِ ولایتِ علی کنی. و گفت «الله را بندگی کن و از شکرگزاران باش» [زمر/ ۶۶]. و گفت «من بازویت بهتوسط برادرت و پسرِ عمویت تقویت کردهام». [اصول کافی، ۱/ ۴۲۷، حدیث ۷۶]
در بسیاری از آیات قرآن، الله بهپیامبر فرمان داده که حجت را بر اصحابش تمام کند تا بدانند که ولایت ازآنِ علی و امامان بعدی است؛ و استدلالهای بسیاری در اینباره در قرآن آمده است. دربارۀ «تو هشداردهندهای و هر قومی هدایتگری دارند» [رعد/ ۷] امام صادق گفته که «پیامبر هشداردهنده است و امیرالمؤمنین و امامانِ بعدی هدایتگرند، و در هر زمانی یک هادیِ مبینی وجود دارد». [تفسیر قمی، ۱/ ۱۵۹. تفسیر عیاشی، ۲/ ۲۰۳]
امام صادق گفته که در روز غدیر خم آیۀ ولایت امیرالمؤمنین که بر پیامبر نازل شد چنین مقرر کرد «همانا این فروفرستادۀ پروردگار جهانیان است، روح الامین آن را بر قلب تو فرود آورده است تا از هشداردهندگان باشی» [شعراء/ ۱۹۲- ۱۹۴]. [تفسیر قمی، ۲/ ۱۲۴]
مجادلات لفظیِ بسیاری میان الله و پیامبر از یکسو و ابوبکر و عمر و یارانشان از سوی دیگر بر سر امامت و ولایت علی رفته است که بسیاری از آیاتِ قرآن را در بر میگیرد. الله بارها بهیاد آنها آورده که من از شما پیمان گرفتهام که علی را امام بدانید، و شما نباید که پیمان مرا بشکنید و خیانت کنید و نگذارید که علی بهجای پیامبر بنشیند؛ و به ابوبکر و عمر گفته بود که «پیمانها را پس از بستنشان مشکنید و بهیاد داشته باشید که الله را کفیل پیمانتان کردهاید؛ و مانند زنی مباشید که رشتۀ خودش را پس از رشتنش پنبه کرد» [نحل/ ۹۲]؛ [تفسیر عیاشی، ۲۶۸]
و بارها الله بهآنها تشر زده که هرکه فرمان مرا اطاعت نکند شکنجۀ دردناکی در انتظارش خواهد بود؛ و بارها با زبان خوش بهآنها فهمانده که اطاعت از علی و پذیرفتنِ ولایتِ او بهسودشان است؛ و نویدهائی نیز بهآنها داد که پاداشهای نیک اخروی بود؛ و بارها بهاصحاب پیامبر هشدار داد که مبادا پس از درگذشت پیامبر فریب اینها را بخورند و بهگمراهی افتند و از دین بیرون بروند. یک نمونه از تشر و تشویق الله بهاصحاب پیامبر در آیات ۱۶۸ تا ۱۷۰ سورۀ نساء را از زبان امام باقر میخوانیم:
[ترجمۀ متن:]
کسانی که حق آل محمد را ظالمانه سلب کردند الله آنها را نخواهد آمرزید و هیچ راهی بهآنها نشان نخواهد داد مگر راه دوزخ که در آن جاویدان خواهند بود، و این برای الله آسان است. ای مردم! پیامبر حقرا از جانب پروردگارتان دربارۀ علی آورده است، ایمان بیاورید که برایتان بهتر است، و اگر بهولایت علی کفر بورزید [بدانید] که هرچه در آسمانها و زمین هست ازآنِ الله است. [اصول کافی، ۱/ ۴۲۴، حدیث ۵۹]
و در تأویل آیۀ ۲۹ سورۀ کهف میخوانیم که الله گفته «بگو حق از جانب پروردگارتان است؛ هرکه خواست ایمان بیاورد و هرکه خواست کفر بورزد» یعنی به ولایت امیرالمؤمنین. [تفسیر قمی، ۲/ ۲۸۹]
و امام صادق دربارۀ آیۀ «اُدخُلوا في السِّلمِ کافَّةً وَلا تَتَّبِعوا خُطُواتِ الشَّیطان» [بقره/ ۲۸] (همگی در آشتی وارد شوید و دنبالهروِ گامهای شیطان مباشید)، گفته: یعنی در ولایت علی وارد شوید و دنبالهروِ دیگری (یعنی ابوبکر و عمر) مباشید. [تفسیر عیاشی، ۱/ ۱۰۲. امالی طوسی، ۳۰۶]
در تأویل آیۀ ۹۱ تا ۹۷ سورۀ نحل، از زبان امام صادق میخوانیم که وقتی پیامبر در غدیر خم بهمردم گفت که بهعلی بهعنوان امیرالمؤمنین بیعت کنید، آنها گفتند «آیا این بهفرمانِ الله الله و پیامبر است؟» پیامبر گفت «آری، حقیقتًا از جانب الله و پیامبرِ او است؛ او امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائد الغُرّ المُحَجَّلین است؛ الله در روز قیامتْ او را بر صراط مینشانَد و او اولیای خودش را بهبهشت و مخالفان خودش را بهدوزخ میبَرَد». پس از آن بود که وحی آمد که «پیمانها را پس از بستنش مشکنید» و گفت که «مانند زنی مباشید که ریسمان خویش را پس از ریسیدنش پنبه میکند». و گفت «کاری مکنید که گامها پس از استوار ماندنش بلغزد» و گفت «بهپیمانی که بهالله دادهاید وفادار بمانید». [تفسیر قمی، ۱/ ۳۸۹- ۳۹۰]
مفسران اولیۀ امامیه که خواستهاند هر آیهئی را بهنحوی بهعلی و ولایتش گره بزنند ولی دیدهاند که ارادۀ الله تحقق نیافت و علی پس از پیامبر نتوانست که خلیفه شود تأویلهائی نیز از برخی آیهها کردهاند که اندکی از روی شتابزدگی بوده و نقض غرضِ خودشان شده است. مثلاً، عیاشی در تأویل آیۀ «لَیسَ لَكَ مِنَ الاَمرِ شَيء» [آل عمران/ ۱۲۸] از زبان امام باقر نوشته که پیامبر دلش میخواست و اصرار میکرد که علی پس از او ولیِ مردم باشد، ولی نزد الله خلافِ چیزی بود که پیامبر دلش میخواست. لذا الله بهپیامبر گفت «بهتو چه که او این امر را در علی قرار دهد یا در دیگری! مگر من در کتابم بر تو نخواندهام که آیا مردم پنداشتهاند که رها شوند و مورد آزمون قرار نگیرند؟» [عنکبوت/ ۳]. پس از آن بود که پیامبر این امر را بهخودِ الله واگذاشت. [تفسیر عیاشی، ۱/ ۱۹۷- ۱۹۸]
الله با شناختی که دربارۀ گرایش اصحاب پیامبر بهابوبکر و عمر داشت، بهپیامبر خبر داده بود که وقتی تو بمیری ابوبکر و عمر جانشینت خواهند شد. این داستان را علی ابن ابراهیم در تفسیر آیات ۳ تا ۵ سورۀ تحریم چنین آورده است:
دخترکی بهنام ماریه در خانۀ پیامبر فرمان میبرد. یکروز که حفصه از خانه بیرون رفت پیامبر آن دخترک را بهاطاق حفصه برد، ولی هنوز کارش را تمام نکرده بود که حفصه برگشت و دید که پیامبر مشغول بهدخترک است. او بهپیامبر اعتراض کرد که «در خانۀ من و روی بستر من؟!» پیامبر بهاو گفت «اگر زبان بدهی که این راز را برای کسی افشاء نکنی من زبان میدهم که دیگر هرگز چنین کاری نکنم؛ بعلاوه یک راز مهمی را برایت خواهم گفت». چون حفصه زبان داد که بهکسی نگوید پیامبر گفت «بهتو مژده میدهم که پس از من ابوبکر و عمر جانشین من و خلیفه خواهند شد». حفصه شاددل شد و قولی که بهپیامبر داده بود را از یاد برد و چادرش را بر سر کشیده بهنزد عائشه رفت و راز را برایش گفت. عائشه نیز بهنزد پدرش رفته راز را برایش گفت. ابوبکر نیز از شادی نتوانست که زبانش را نگاه دارد و بهنزد عمر رفته راز را برایش گفت. پس از آن ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند که برای آنکه هرچه زودتر بهسلطنت برسند پیامبر را زهر داده از میان بردارند. [تفسیر قمی، ۲/ ۳۷۵- ۳۷۶]
هـ) بییاور ماندن علی پس از پیامبر:
[ترجمۀ متن:]
صفوان جمال گفته… ابوعبدالله [صادق] گفت: ۱۲ هزار مرد در غدیر حاضر بودند و برای علی گواهی دادند؛ لیکن علی نتوانست که حق خودش را بگیرد. اما یکی از شما مالی [از دیگری طلب] دارد و دو گواه دارد و حقش را میگیرد. [تفسیر عیاشی، ۱/ ۳۲۹]
عمر ابن یزید گفته که ابوعبدالله [صادق] گفت: ابوحفص! من در شگفتام از آنچه که علی ابن ابیطالب کشید! ۱۰ هزار گواه داشت ولی نتوانست که حق خودش را بگیرد، در حالی که مَرد حق خودش را با دو گواه میگیرد. [تفسیر عیاشی، ۱/ ۳۳۲].
ولی چرا علی با آنهمه حمایتی که از جانب الله و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و هزاران فرشتۀ آسمانی داشت اینهمه تنها و بییار و یاور ماند و خار در چشم و استخوان در گلو شد؟
پاسخِ نظریهپردازانِ بزرگِ امامیه آن است که ابوبکر و عمر و یارانشان گرچه بیش از ۹ مرد نبودند ولی حمایت ابلیس را با خود داشتند که نیرومندترین رقیب الله بود. یعنی با حمایت ابلیس بود که ابوبکر و عمر توانستند همۀ اصحاب پیامبر را، جز چهار تن (یعنی ابوذر، سلمان، مقداد، عَمّار که البته هیچکدامشان از مردم مکه و مدینه نبودند) را بهسوی خودشان بکشانند و برضد پیامبر و علی بهصف درآورند و بهدشمنی با الله تعالٰی بکشانند:
[ترجمۀ متن:
امام صادق گفته: وقتی الله بهپیامبرش فرمود که علی را منصوب کند، ابلیسها بهنزد ابلیس بزرگ رفته خاک بر سرشان ریختند. ابلیس بزرگ بهآنها گفت «شما را چه شده است؟» گفتند «این مرد امروز برایش پیمانی گرفته شد که هیچ چیز تا روز قیامت آن را نقض نتواند کرد». ابلیس گفت «نه چنین است. کسانی که پیرامون اویند پیمانی بهمن دادهاند که خلاف نخواهند کرد». پس از آن الله آیه نازل کرد که «ابلیس در وعدهئی که بهآنها داده بوده راست گفته است» [سبأ/ ۲۰]. [تفسیر قمی، ۲/ ۲۰۱]
[ترجمۀ متن:]
جابر ابن عبدالله گفته که عبدالله ابن عباس گفت: پیامبر در وصیتش بهعلی چنین گفت: یا علی! قریشان برضد تو همدست میشوند و همهشان بر ستم کردن بهتو و مغلوب کردنِ تو همآواز میگردند. اگر یاورانی یافتی با آنها جهاد کن و اگر یاورانی نیافتی دست بکش و از ریخته شدنِ خونِ خودت بپرهیز که شهادت در انتظار تو است. کشندهات را الله لعنت کناد. [کتاب الغیبه، ۱۹۳]
[ترجمۀ متن:]
امام باقر گفته: پیامبر به علی گفت «وقتی مردم پس از من فلانی و فلانی را بهخلافت برگزینند چه خواهی کرد؟» گفت «این شمشیرم را دارم، جلو آنها را خواهم گرفت». پیامبر گفت «اگر بهخاطر خشنودیِ الله شکیبایی پیشه کنی برایت بهتر از آن است». علی گفت «اگر برایم بهتر است شکیبایی خواهم نمود تا الله از من خشنود شود». [بحار الانوار ۲۸/ ۶۹]
زُراره گفته: از امام صادق پرسیدم که چه چیزی مانعِ علی شد که مردم را بهاطاعت از خودش فراخوانَد و بر دشمنش شمشیر بکشد؟ گفت «بیمِ آنکه مردم از دین برگردند و به نبوتِ محمد اقرار نکنند». [امالی طوسی، ۲۳۴]
امام صادق گفته: امیرالمؤمنین در کوفه خطبه کرد و گفت «من از همهکس برترم ولی از روزی که پیامبر از دنیا رفت همچنان مظلوم بودم». اشعث ابن قیس برخاسته گفت «وقتی بنیتیم و بنیعدی آنرا گرفتند چرا تو شمشیر نکشیدی تا حق خودت را بگیری؟» گفت: والله که نه از کمزوری بود و نه از بیم مرگ. ولی برادرم پیامبر با من عهدی کرده و گفته بود که «یا ابوالحسن! امت بهتو غدر خواهند کرد و پیمان مرا خواهند گسست، درحالی که نسبتِ تو بهمن مانند هارون بهموسا است». گفتم «یا رسول الله! اگر چنین است تو چه رهنمودی بهمن میدهی؟» گفت «اگر یاورانی یافتی برخیز و با آنان جهاد کن، و اگر یاورانی نیافتی دست بکش و خون خودت را بر زمین مریز تا مظلومانه بهمن بپیوندی».
وقتی پیامبر درگذشت من مشغول دفنِ او و فراغتِ از امرِ او شدم، سپس سوگند خوردم که رخت بر تن نکنم مگر برای نماز تا آنگاه که قرآن را گردآوری کنم. و این کار را کردم. سپس دست فاطمه و پسرانم حسن و حسین را گرفتم و بر درِ خانههای اهل بدر و مردم باسابقه گشتم و از آنها خواستم که از حقم دفاع کنند و مرا یاوری دهند، ولی جز چهار تن که سلمان و عَمّار و مِقداد و ابوذر باشند هیچکس بهمن پاسخی نداد. کسانی از خاندان خودم که بهآنها پشتگرم بودم از دنیا رفته بودند. عمویم عباس و برادرم عقیل هم دوتا مردِ ضعیفِ ذلیلِ نومسلمان بودند و کاری از دستشان ساخته نبود. وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند اگر چهل یاور یافته بودم برضد آنها جهاد میکردم و حقم را میگرفتم؛ ولی هیچکس مرا یاوری نکرد. [احتجاج طبرسی، ۲۸۰- ۲۸۱. بحار الانوار، ۲۹ / ۴۱۹- ۴۲۰]
در تفسیر عیاشی و بحار الانوار از زبان مقداد ابن عمرو آمده است که علی را جماعتی از فرستادگانِ ابوبکر بهزور از خانهاش بیرون کشیده بهسقیفۀ بنیساعده بردند و از او برای ابوبکر بیعت گرفتند، و علی پس از آنکه بیعت کرد گفت که حتی بیست تن از مردم مدینه نیز یاور من نیستند وگرنه با ابوبکر جنگیده او را کنار زده بودم:
[ترجمۀ متن]
وقتی مردم در سقیفۀ بنیساعده با ابوبکر بیعت میکردند عمر به ابوبکر گفت «تا وقتی که علی با تو بیعت نکرده باشد چیزی دستگیرت نخواهد شد، زیرا اینها که با تو بیعت میکنند عواماند؛ کس بفرست تا علی بیاید». او قُنفُذ را فرستاد و گفت «برو بهعلی بگو فرمان خلیفۀ پیامبر را اجابت کن». قنفذ رفت و زود برگشت و گفت «علی میگوید که پیامبرکسی جز مرا جانشین خودش نکرده است». ابوبکر گفت «برو بهاو بگو که همۀ مردم بر بیعت با ابوبکر اتفاق نظر دارند و مهاجرین و انصار و قریش با او بیعت میکنند، تو نیز یکی از مسلمینای و باید همان کاری بکنی که آنها میکنند». قنفذ رفت و زود برگشت و گفت «میگوید پیامبر بهمن گفته که وقتی از کفن و دفنش فارغ شدم از خانهام بیرون نروم تا وقتی که کتاب الله را در تَوتهای نخل و استخوانهای کتف تألیف کنم». عمر گفت «برخیزید تا خودمان برویم». ابوبکر و عمر و عثمان و خالد ابن ولید و مغیره ابن شعبه و ابوعبیده جراح و سالم مولای ابوحذیفه و قنفذ رفتند و من نیز با آنها رفتم. چون به دمِ دروازه رسیدیم فاطمه آنها را دید و دروازه را بر رویشان بست و شک نداشت که بدون اجازۀ او کسی وارد نخواهد شد. عمر دروازه را با لگدش شکست، دروازه از شاخههای نخل بود، آنها وارد شدند و علی را گلیمپیچ کرده بیرون کشیدند. فاطمه بیرون آمده گفت «ای ابوبکر! مگر میخواهی مرا بیوه کنی؟! والله که اگر او را رها نکنی موهایم را پریشان خواهم کرد و گریبانم را خواهم درید و بهسرِ قبر پدرم خواهم رفت و نزد الله شیون خواهم کرد». آنگاه دست حسن و حسین را گرفت و بیرون رفت تا بهسر قبر پیامبر برود. علی به سلمان گفت «زود بهدختر پیامبر برس که میبینم دو جانب مدینه درحال لرزیدن است. والله که اگر مویش را پریشان کرد و گریبانش را درید و بهسر قبر پدرش رفت و نزد خدایش شیون کرد مدینه و هرکه در آن است در زمین فروخواهند رفت». سلمان بهفاطمه رسید و گفت «دختر محمد! پدرت را الله بهعنوان رحمت فرستاده بود. برگرد!» گفت «سلمان! میخواهند که علی را بکُشند، من طاقت ندارم؛ بگذار بهنزد قبر پدرم بروم و مویم را پریشان کنم و گریبانم را بدرم و نزد الله شیون کنم». سلمان گفت «میترسم که مدینه در زمین فرورود. علی مرا بهنزدت فرستاده و بهتو فرمان میدهد که بهخانهات برگردی». گفت «اگر چنین است برمیگردم و میشنوم و اطاعت میکنم».
آنها علی را گلیمپیچ کرده بیرون کشیدند و از قبر پیامبر عبور دادند، و من شنیدم که میگفت «ای پسر مادرم! این مردم مرا ناتوان انگاشتند و نزدیک بود که مرا بکُشند». ابوبکر در سقیفۀ بنیساعده نشسته بود. علی را بهنزدش بردند. عمر بهاو گفت «بیعت کن!» علی گفت «اگر بیعت نکنم چه میشود؟» عمر گفت «والله که اگر بیعت نکنی گردنت را میزنم». علی گفت «در آنصورت، والله که من بندۀ مقتولِ الله خواهم بود و برادرِ پیامبر». عمر گفت «بندۀ مقتول الله آری ولی برادرِ پیامبر نه». و سهبار اینرا گفت. خبر بهعباس ابن عبدالمطلب رسید و شتابان و دواندوان آمد، و من شنیدم که میگفت «بهبرادرزادهام رحم کنید! من تعهد میدهم که با شما بیعت کند». و آمد و دست علی را گرفت و بهروی دستِ ابوبکر کشید. سپس او را خشمگین رها کردند، و من شنیدم که سرش را بهآسمان بلند کرده میگفت: اللهم! تو میدانی که پیامبر بهمن گفته «هرگاه بیست مرد شدند با اینها جهاد کن». و همین است که تو در کتاب خودت گفتهای «اگر بیست تن شکیبا از شما باشند دویست تن را شکست خواهند داد». و شنیدم که میگفت «اللهم! حتی بیست نفر نیز نشدند». و این را سهبار گفت و رفت. [تفسیر عیاشی، ۲/ ۶۶- ۶۸. بحار الانوار ۲۸/ ۲۲۷- ۲۲۹]
اما، گرچه علی نتوانست که پس از پیامبر خلیفه شود ولی توسط الله و پیامبر امامت یافته بود و امام حقیقی بود و تا او زنده بود کسی جز او را الله امام نکرد. پس از او نیز امامت بهکسی جز یازده تنِ مشخص از دودَمانِ او نرسید؛ و اینها همانها بودند که الله نامهاشان را روز ازَل بر پایههای عرش خویش نوشته و در معراج بهپیامبر نشان داده بود، سپس نامهاشان را در نامههائی که برای پیامبر فرستاد ذکر کرده بود. بارِ امانتِ «ولایت» که بر دوش «هستی» نهاده شده بود سنگین بود. اگر آنرا بهمقصد نمیرساندند الله در قیامت از آنها بهسختی بازخواست میکرد. لوح و قلم و ملائکه و پیامبران و انس و جن مسئول بودند که این بارِ سنگینِ امانت را بهسرانجام برسانند:
ابوجعفر [الباقر] گفته چون روز قیامت شود و مردم برای حساب بهصف شوند از اهوال روز قیامت میگذرند و به سختیِ بسیار به عرصات میرسند و در عرصات میایستند و جبّار که بالای عرش است بر فرازشان میایستد. نخستین کسی که با بانگی فراخوانده میشود که همۀ خلائق میشنوند بانگی است که بهنام «محمد ابن عبدالله نبی قریشی عربی» زده میشود. او پیش میآید و سمت راست عرش میایستد. سپس صاحبِ شما علی را بانگ میزنند. او پیش میآید و سمت چپ پیامبر میایستد. سپس امت محمد را بانگ میزنند و سمت چپ علی میایستند. سپس پیامبران را از آغاز تا پایان، یکییکی، بانگ میزنند، و با امتهاشان میآیند و سمت چپِ عرش میایستند. نخستین کس که برای پرسش فراخوانده میشود «قلم» است. او بهشکل آدمیان پیش میآید و در برابر الله میایستد. الله میگوید «آیا چیزهائی از وحی که بهتو الهام کردم و بهتو فرمودم را روی لوح نوشتهای؟» قلم میگوید «پروردگار! تو میدانی که هرچه از وحی بهمن الهام کردی و فرمودی را نوشتهام». الله میگوید «گواهت برای این امر کیست؟» میگوید «پروردگار! آیا از راز تو کسی جز تو خبر دارد؟» میگوید «در حجتت پیروز شدی». سپس لوح را بانگ میزنند و بهشکل آدمیان پیش میآید و در کنار قلم میایستد. بهاو میگوید «آیا قلم چیزهائی که بهاو الهام کرده بودم و از وحی خودم بهاو فرموده بودم را در تو نوشته است؟» لوح میگوید «آری، پروردگار! و من به اسرافیل رساندهام». اسرافیل را بانگ میزنند و پیش میآید و در کنار قلم میایستد. الله بهاو میگوید «آیا لوح چیزهائی که قلم از وحی من در او نوشت را بهتو رسانده است؟» [اسرافیل] میگوید «آری، پروردگار! و من بهجبرئیل رساندهام». بهجبرئیل بانگ زده میشود، و پیش میآید و در کنار اسرافیل میایستد. الله میگوید «آیا اسرافیل آنچه را که رسانده بهتو رسانده است؟» میگوید «آری، پروردگار! و من به پیامبرانت رساندهام و آنچه از فرمانت بهمن رسید را انجام داده و رسالتت رابه پیامبر پس از پیامبر و رسول پس از رسول سپرده و همۀ وحی و حکمت و کتابهای تو را بهآنها رساندهام و آخرین چیزی از رسالت و وحی و حکمت و علم و کتاب و کلام تو که رساندهام به حبیبِ تو محمد ابن عبدالله عربی قریشی حَرَمی بوده است».
ابوجعفر گفته «پس نخستین کس از فرزندان آدم که برای پرسش فراخوانده میشود محمد ابن عبدالله است. الله او را چندان به خودش نزدیک میکند که در آن روز هیچ مخلوقی نزدیکتر بهالله از او نیست. الله میگوید «یا محمد! آیا جبرئیل چیزهائی که به تو وحی کرده بودم و آنچه از کتاب و حکمت و علمِ خودم که بهدست او برای تو فرستاده بودم را رسانده و آیا آنرا بهتو وحی کرده است؟» پیامبر میگوید «آری، پروردگار! جبرئیل همۀ آنچه که بهاو وحی کرده بودی و آنچه از کتاب و حکمت و علم خودت را بهدست او فرستاده بودی بهمن رسانده و وحی کرده است». الله بهمحمد میگوید «گواه تو بر این امر کیست؟» محمد میگوید «پروردگار! تو و ملائکه و نیکانِ امت من گواه من در رساندن رسالتاید، و همان بس که تو گواهای».
پس ملائکه را بانگ میزنند و برای محمد گواهی میدهند که رسالتش را رسانده است. سپس امت محمد را فرامیخوانند و از آنها میپرسند که «آیا محمد رسالت و کتاب و حکمت و علم من را رسانده و بهشما آموخته است؟» آنها گواهی میدهند که رسالت و حکمت و علم را رسانده و آموخته است.
پس الله بهمحمد میگوید «آیا در امتت پس از خودت کسی را جانشین کردی که حکمت و علم مرا در آنها برپا دارد و کتاب مرا برایشان تفسیر و تبیین کند تا پس از تو بهاختلاف نهافتند، و او حجت و خلیفۀ من در جهان باشد؟» محمد میگوید «آری، پروردگار! من در زندگیم برادرم و وزیرم و بهترینِ امتم علی پسر ابوطالب را در آنها جانشین کردم و برای آنها همچون پرچمی در میانشان برافراشتم و از آنها خواستم که در فرمانِ او باشند، و او را خلیفۀ خودم در امتم و امامی کردم که امامانْ پس از من تا قیامت بهاو اقتدا کنند».
پس علی ابن ابیطالب را بانگ میزنند و بهاو گفته میشود «آیا محمد در زندگیِ خودش دربارۀ تو سفارش کرد و تو را در امتش جانشین کرد و تو را همچون پرچمی برای امتش برافراشت و آیا تو پس از او بهجای او نشستی و کارهای او را انجام دادی؟» علی میگوید «آری، پروردگار! محمد در زندگیش دربارۀ من سفارش کرد و مرا در امتش جانشین ساخت و همچون پرچمی برای آنها برافراشت. ولی وقتی محمد را برگرفتی و بهنزد خودت بردی امتش مرا انکار کردند و دربارهام نیرنگ بهکار بردند و مرا ناتوان انگاشتند و نزدیک بود که مرا بکشند و کسی که تو در آخر قرار داده بودی را در جلو من قرار دادند و کسی که تو در جلو قرار داده بودی را بهآخر بردند، و سخن مرا نشنیدند و فرمانِ مرا نبردند. پس بهخاطر تو با آنها تو جنگیدم تا مرا کشتند».
به علی گفته میشود «آیا کسی را پس از خودت در امت محمد گذاشتی تا حجت و خلیفه در جهان باشد و بندگانِ مرا بهدین من و راه من دعوت کند؟» میگوید «آری، پروردگار! من پسرم و دخترزادۀ پیامبرت حسن را در آنها جانشین کردم». حسن ابن علی را بانگ میزنند و همان که از علی پرسیدند را از او میپرسند. سپس امامی پس از امامی را - یکی یکی- بانگ میزنند و مردمِ زمانِ آنها را نیز بانگ میزنند و آنها حجتهاشان را ارائه میکنند. الله عذرشان را پذیرفته حجتشان را مقبول میداند، سپس میگوید «امروز روزی است که راستگویان از راستگوییشان بهرهمند میشوند» [مائده/ ۱۱۹]. [تفسیر قمی، ۱/ ۱۹۱- ۱۹۳]