iran-emrooz.net | Mon, 16.11.2009, 11:16
توبهی سیاه
شیریندخت دقیقیان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
خوانش تفتیش عقایدی از ادیان، بسیاری از مفاهیم الهیات و عرفان را که فقط در قلمرو خویشتنشناسی و درون کاوی کاربرد دارند و تنها از این بستر قادر به تاثیرگذاری مثبت بر فرد و اجتماع هستند، به قلمرو امور مدنی و قضایی آورده است؛ از جمله مفهوم توبه.
در طول تاریخ، اصل مفهوم توبه به معنای بازگشت، گم شد و آنجا که میتوانست باری از دوش باورمندان در خلوت قلبی و رفتاری آنها بر دارد، به ابزار ریا و تزویر و سرکوب اجتماعی تبدیل شد. به دلیل تسلط مذهب سیاه در دنیا، نگرش سخت گیرانه و قضایی به مفهوم توبه، چنان در اندیشهی آدمی ته نشین شد که توبهی سیاه، حتی در دیدگاههای سکولار نیز به لباس مبدل نمایان شد. در ترمیدورهای خونین پس از انقلابها، دادگاههای نمایشی، اعترافها و توبههای سیاسی و رفتار مخالفکشی در دوران مدرن، دگردیسی همین رسوب مسموم بود که نمایان گشت.
در جامعهی امروز ایران، تدقیق مرزهای اندیشه/ کنش (پرکسیس) با خرافههای به جا مانده از مذهب سیاه، یکی از حساسترین کارزارهای روشنفکرانه برای ظرفیت سازی دموکراتیک است. کنشهای بر حقی چون حقیقتیابی کشتارهای سیاسی، محاکمهی آمران و عاملان قتلها و سوءاستفادهگران از قدرت سیاسی و از سوی دیگر، هم جبهه شدن با کسانی که از گذشتهی خود فاصله گرفته و در عمل، با پذیرش هزینههای فردی سنگین به صف مردم سالاری پیوستهاند و ایستادگی میکنند، و دیگرانی که در فضایی انسانی زمینهی آن را خواهند یافت، این ظرفیتسازی را در دستور روز قرار میدهد.
بخش بزرگی از نیروی اصلاح طلبی در دنیا، به گونهای مستقیم یا غیر مستقیم در اقتدار حکومتی یا دینی نقش داشتهاند. این امر نوظهوری مختص جامعهی ما نیست. همهی اصلاح طلبان تاریخ مدرن جهان، از جمله لوتر، کالوین، کرامول، تاماس مان، جان لاک، فرانسیس بیکن، اصحاب دایرالمعارف، تاماس جفرسون، امیرکبیر، دکتر محمد مصدق و بسیاری دیگر، از بدنهی اقتدارهای دینی یا حکومتی بد سابقه برخاسته یا به نوعی نمایندگی مردم را در چارچوب این اقتدارها داشتهاند. برای مردم داخل ایران در سالهای اخیر، فهمیدن و پذیرش هستی متحول چنین نیروهایی آسانتر بوده است، زیرا در لحظههای این تکوین با آنان زیستهاند. اما بخشی از دل بستگان آزادی و دمکراسی در غربت، تنها خبر این تحولات را شنیدند. از سالهای اول برآمد نیروهای اصلاح طلب تا امروز، ایرانیان در تبعید، سیری از انکار تا شک و ظن و تمسخر، نظریهی توطئه، ناباوری و حیرت و نقد و سنجش گری را در غیبت تجربهی زیسته از سر گذرانده اند؛ گاه در قالب تحریمهای انتخابات دو دورهی پیش در ایران که لطمههای جبران ناپذیری به جنبش مدنی وارد کرد و گاه هم با به چالش کشیدن نوپیوستگان به صف مردم سالاری که تاثیر مثبتی بر فرآیند پاسخ گویی و تدقیق مواضع آنها گذاشت.
در این مسیر، سوءاستفاده از رسوبات مفهوم توبه کم نبود. شیفتگان ساواک، با آن که خود هرگز در پی پاسخ گویی در مورد کودتای ۲۸ مرداد، ناسپاسی تبعید دکتر مصدق آن هم پس از پیروزی بر شرکتهای چپاول گر نفتی و نیز جنایتهای ساواک نبودهاند، در رسانهها از تخریب شخصیتهای اصلاح طلب دست بر نداشتند و بر طبل توبه خواهی تفتیش عقایدی کوبیدند. به ویژه در شرایط کنونی جنبش، پالایش شناخت دموکراتیک از رسوبات سیاه اندیشی، قدم مهمی در راه ظرفیت سازی دموکراتیک است. برخلاف ظرفیت سازی انقلابی که در عمق خود توتالیتر است، زیرا حکم به شرکت همگان در چارچوب حداکثر میدهد و ذرهای کم و بیش از آن را در ردهی ضد انقلاب بر شمار میبرد در ظرفیت سازی دموکراتیک، انسانها به اختیار و بر اساس دیدگاههای خود، جایی را در طیف تحول برای حضور فعال بر میگزینند و دیگران با احترام به این گزینش فردی، در زمینهای مشارکتی و سنجش گر با او مناسبت میگیرند. برای جامعهای که تنها با تجربهی دیکتاتوری، انقلابی / توتالیتر و مناسبات درون حزبی غیر دموکراتیک آشنایی دارد، ظرفیتسازی دموکراتیک، ساز و کاری نوین است به هدف هموار ساختن مشارکت فرد و نه مشکلتراشی برای آن!
هر چند که نیاز اساسی روز، قرار دادن مفاهیم توبه و مجازات در چارچوبی مدنی و گسسته از بار مذهبی آنها (چه بار مذهب سیاه و چه سفید) است، اما در پژوهشی برای یافتن خطاهای شناختی، ناچار به مرور گذرای ریشههای دور و چندین هزار سالهی این مفاهیم، و به ویژه مفهوم توبه، در جامعهی بشری هستیم.
مفهوم توبه در اصل، ابداع نظامهای فکر خداباورانهی شهرنشین بود که از مجازاتهای قهرآمیز دوران قبیلهای روی گردانده و در پی ساز و کاری فردی برای ادامهی حیات مفید فرد خطا کرده (با معیارهای زمان مند) بر آمده بودند. این مفهوم، ابتدا به شکل جبران مافات از راه دادن فدیه و قربانی و کفاره بود. "کفاره" در زبان عربی و "کیپوروت" در زبان عبری معادل مفهوم Atonement در زبانهای لاتین است. ادیان یکتا پرست در واقع سنتهای جادویی مذاهب بدوی جوامع خود را که بر پایهی قربانی دادن برای فرونشاندن خشم خدایان استوار و شامل قربانی کردن فرزند اول ذکور و دیگر اعمال خشونت آمیز بودند، تعدیل کردند و رسم فدیهی محصول کشاورزی و نخست زادهی دام، سوزاندن آرد گندم و روغن را جایگزین آن ساختند که شرح آن در Bible رفته است.
کم کم، با گسترش زندگی شهر نشینی و دوری بسیاری از مناطق به قربانگاهها و معابد، مفاهیم الهیات هر چه انتزاعیتر و از آیین قربانی دورتر شد. در این مرحله از تاریخ ادیان، به ویژه با خرابی بیت المقدس اول در سال ۷۲۲ پیش از میلاد، در میان یهودیان، گرایش جایگزین کردن قربانی با دعا و مراقبهی عرفانی گسترش یافت. مراسم قربانی، مورد انتقاد انبیای دوران شهر نشینی، متالهه و عارفان قرار گرفت، زیرا رسم قربانی، هر چند که آرامش روحی ایجاد میکرد، اما فاقد توان دگرگونی رفتاری عقلانی و هماهنگی با هنجارهای انسانی بود. رسم قربانی، انسان را در رابطهای جادویی با دنیا قفل میکرد و این از چشم مصلحان فلسفی و دینی همچون سقراط، افلاتون، یشعیای نبی، بن سیرا و فیلو اسکندرانی و حضرت عیسی که شرح انتقاد او به تبدیل خانهی خدا به بازار فروش بز و مرغ و خروس در انجیلها آمده است، پنهان نبود.
با مفهوم توبهی قلبی، مقولهی مسئولیت فردی مطرح شد و از این رهگذر، کفاره به توبه ارتقا یافت. توبه در متون همهی ادیان ابراهیمی با واژهایی بیان شدهاند که ریشهی بی واسطهی لفظی آنها "بازگشت" است (در هر دو زبان عربی و عبری توبه و تشووا به معنای بازگشت هستند). در انجیل متی، در گفتار حضرت عیسی با پیروان خود، بازگشت به خدا به میان آمده است. این توبهی سفید، گونهای روان درمانی پیشاعلمی برای زدودن احساس گناه از فرد و بیدار ساختن حس مسئولیت فردی و بازگشت به جمع بود؛ راهی که به سوی زندگی میرفت و نه مرگ!
توبه در این ادیان ابراهیمی، بازگشت انسان به خدا تعریف شده است و فرایندی درونی و فردی و بدون حضور اقتدار قضایی یا حکومتی است؛ ابزارهای آن فردی هستند و درگیری فرد یا نهاد سومی را نمیطلبند. این ابزارها از دعا و مراقبه و روزه تا دادن صدقه (در عبری تسداکا) و انجام کار نیک (در عربی صواب و در عبری میصوا)، از سوی متون مقدس این ادیان تشریح شدهاند، ولی در هیچ یک، نظارت بر آنها به یک نهاد اجتماعی واگذار نشده است. سنتهای عرفانی به این مجموعهی ابزار بازگشت، ملامت پذیری و خوارداشت خویشتن را نیز افزودند که به هدف زدودن نفس اماره انجام میشد و طیفی از آیینهای شب نخوابی، خاک بر سر ریختن، پشمینه پوشی، زاری، تکدی و حتی خودزنی را در بر میگرفت؛ اما همچنان در محدودهی اختیار فردی.
برابر شدن قواعد دینی با قانون مدنی که در تاریخ این ادیان، هر یک در مقاطعی رخ داد، عامل اصلی به انحراف رفتن مفهوم بازگشت به خدا بود. در میان یهودیان، در مقطعی که در Bible گزارش شده است، احکام قصاص انجام میشد و جایی برای بخشش فرد گناه کرده وجود نداشت. بعدها در کتب انبیا مفهوم توبه و بازگشت به عنوان راهی برای پرهیز از کیفر الهی مطرح و بر جنبهی رحمانیت خدا تاکید شد.
بسیاری از تاریخنگاران ادیان از جمله مکس دایمونت (در خدا، یهودیان و تاریخ)، برتراند راسل (در تاریخ فلسفهی غرب) ویل دورانت (در تاریخ تمدن و نیز در تاریخ فلسفه)، ویرانی معبد اول و به اسارت رفتن یهودیان به بابل را واقعهای مثبت در تاریخ اندیشهی دینی جهان ارزیابی کردهاند. این رخداد، نخستین تجربهی گسست دین از جایگاه حکومتی بود. شکل گیری نیایشگاه به جای قربانگاه و معبد (به عنوان نماد اقتدار دینی) در پی آمد این اسارت، تاثیر قاطعی بر درونیتر شدن رابطهی فرد یکتا پرست با خدا داشت. این فرایند، تنها طی چهار قرن به جایی رسید که شورای شرع سهندرین، در سرزمینهای زیر سلطهی یونانیان و رومیان، صدور حکم اعدام را موکول به رای ۷۲ قاضی و حتما با برتری ۱۱ رای کرد که عملا امکان چنین حکمی به حداقل ممکن میرسید (امانوئل لویناس، فیلسوف قرن بیستم فرانسه در کتاب چهار درس تلمودی به این تجربه میپردازد). در این دوران، با تبصرههایی که با عنوان تورات شفاهی به بدنهی شرع افزوده شد، مجازاتهای بدوی قصاص مانند سنگسار که در تورات آمده، کنار گذاشته شد و معادلهای تخفیف یافته و متمدنانه تری تعیین شد. با خرابی بیت المقدس دوم رومیان در سال ۷۰ میلادی، گسست قطعی یهودیان از دین حکومتی صورت گرفت.
مسیحیت، روندی معکوس را طی کرد. پیامیر مسیحیان به روایت انجیلها دخالت دین در حکومت و کشورداری و بالعکس را نفی میکرد و جملهی مشهور او که "امور سزار را به سزار واگذار کن و امور خدا را به خدا" (انجیل متی ۲۲:۲۱)، هر گونه شبهه را در مورد قصد حکومت کردن از او و نظام فکری اش دور میسازد. برخی از تاریخ نگاران ادیان، از جمله برنارد لوییس، این گفتهی عیسی را چالشی با سزار روم میدانند که خود را خدا میدانست. گفتهی عیسی هم در تضاد با رومیان است که شاه را خدا میدانستند و هم با یهودیان که خدا را به شاهی برگزیده بودند.
مذاهب، هنگام چالش با اقتدار حکومتی، بستر اندیشههای اخوت و برابری میشوند، در میان تودهها محبوبیت کسب میکنند و موفق به تعمیق مفاهیم الهیات و عرفان و رابطهی اقتدار گریز با خدا میگردند. توبه نیز یکی از مهمترین این مفاهیم است که در خوانشهای اقتدار گریز از مذهب، یکسره فردی و درونی باقی میماند و ارتباط بی واسطهی فرد با خدا را بر قرار میکند. به محض شکل گیری اقتدار مذهبی، این رابطه دلال و فرد واسطی پیدا میکند. همین روند در مسیحیت رخ داد. سه قرن مداوم، مسیحیت اولیه در چالش با حکومت و زیر پیگرد قرار داشت تا آن که در اوایل قرن چهارم میلادی، با مسیحی شدن قیصر سالخوردهی روم، مسیحیت از صورت یک فرقهی عرفانی بیرون آمد و به دین حکومتی تبدیل شد. با این رویداد، مرز میان توبه و مجازات هر چه مخدوشتر شد و توبه از صورت کنشی قلبی و رفتاری به ابزار تفتیش عقاید و عرصهی حیوانیترین خشونتها تبدیل شد.
بنا به نظر برنارد لوییس، آموزهی عیسی بعدها در مقاطعی از تاریخ قلمرو حکومتی مسیحیت، گونهای توازی تفکیک شدهی دو نهاد دین و حکومت را پدید آورد که البته دیر نپایید و با سلطهی دین حکومتی، همهی عرصههای اجتماعی و فردی، زیر نظارت تفتیش عقاید درآمد. توبه به مفهوم تعطیل خردورزی فردی و اطاعت از اقتدار مذهبی شد و به اسم آن، قرنها تاریکی بر تمدن بشری حاکم گشت. سنت اگوستین در قرن پنجم میلادی، این دیدگاه برخی از فرقههای مسیحی را که انسان توانایی رستگار ساختن خود را دارد. کفر اعلام کرد. آن چه در توبهی سفید قرار بود میان انسان و خدای مورد باورش رخ دهد، در توبهی سیاه به سیاه چالهها و سفرههای شکنجه منتقل شد. هر قدر توبهی سفید در پی بازسازی حرمت انسانی بود، توبهی سیاه در پی ریشه کن سازی آن برآمد.
میشل فوکو فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، در اثر خود به نام جسم محکوم، آمیزهی جزمهای کلیسا و مجازاتهای بربروارِ قرون وسطی را شرح میدهد و نشان میدهد که چگونه نظریهی جسم به عنوان جایگاه شیطان، دست تفتیش عقاید را در شکنجه و اعدام زیر پوشش توبه و رستگاری جسم محکوم باز میگذاشت و از آن وظیفهای مقدس میساخت. این اثر فوکو بی مقدمه، با شرح واقعی مراسم اعدام یک قاتل در ملاِ عام آغاز میشود که مو بر تن خواننده راست میکند و این پرسش را به میان میآورد که چگونه با چنین نمایشی از شقاوت، همچون گردهمایی پیر و جوان در یک کارناوال تفریحی برخورد میشده است.
چنگ انداختن کلیسا بر همهی عرصههای زندگی و جنون جادوگرکشی ناشی از آن، در کنار همهی پیامدهای اسفبار، گسترش خرافهی شیطان پرستی را نیز موجب شد. شیطان تصویر شده توسط کلیسا به یک مظهر قدرت در میان عاصیان نظم موجود تبدیل شد. فرقههای شیطان پرست، محصول حاشیهای کلیسای حاکم بودند: شورشی سیاه به توبهی سیاه. از سوی دیگر، انکیزیسیون که در عمل، بیشترین ارادت را به شیطان خردستیزی داشت. زیر این پوشش، همهی مخالفان فکری خود و حتی دانشمندان و عارفان اقتدار گریز را نشانه گرفت.
زیگموند فروید، در دورانی از پژوهشهای خود که به ابداع دانش روان کاوی انجامید، به مطالعهی پروندههای بیماران و مجرمانی پرداخت که به گمان خود با شیطان عهد بسته بودند. "عهد با شیطان" گونهای توبهی وارونه و آسیب روانی رفتاری ناشی از توبهی سیاه بود. فروید در رسالهای به نام "روان پریشی تسخیر شیطانی در قرن هفدهم" جمعبندی کرد که همهی این بیماران، در سه عامل مشترک فقر و محرومیت، مرگ پدر که آنان را به توهم فرزند خواندگی شیطان میکشاند و سرکوب امیال جنسی مشترک بودهاند. سرکوب امیال جنسی که به نظر فروید با حسادت به والدین جنس موافق ربط داشت، در جامعهی سخت گیری مذهبی موجب میشد که فرد، نقش والد را به مذهب مسلط یا معادل پدر خشن و انحصار طلب فرافکنی کند. فروید، این نظریه را بر اساس مطالعهی پروندهها پیش کشید: گرایش روان پریش "عهد با شیطان"، نه در جستجوی قدرت بلکه، برای مهار افسردگی بالینی ناشی از جامعهی بسته و خفقان زده روی میدهد که به دنبال انباشت احساس گناه در فرد، او را عهد با ناخودآگاه سرکوب شدهی خود میکشاند. این افراد که در نظامی مدنی و خردورز، بیمارانی نیاز به کمک تخصصی ارزیابی و در صورت تجاوز به حقوق شهروندی دیگران با آنها در چارچوبی حقوقی برخورد میشود، در پیش زمینهی توبه و مجازات سیاه، مورد سختترین آزارهای جسمی و روحی قرار میگرفتند. آسیب شناسی این زخم روانی در جامعهی اروپا به موضوع آثار ادبی بزرگی چون دکتر فاستوس اثر گوته تبدیل شد و در آثار دانته و جان میلتون بازتاب یافت.
در دوران روشنگری، تلاش متفکران برای جداسازی حیطهی اخلاق از اقتدار دینی و زمزمههای تفکیک قانون مدنی از دین آغاز شد. در سامانهای نوین اجتماعی اقتصادی، مفاهیم و ابزارهای بدنام و آبرو باختهی دین حکومتی در زمینهی اخلاق، توبه و مجازات در تضاد با نیازهای صورت بندیهای نوین بودند، اما همچنان جامعه برای پرهیز از قانون جنگل، نیاز به موازین ارزشی فردی تری داشت. فیلسوفان روشنگری که اغلب در حریم اندیشههای فردی خود، خدا باور نیز بودند، مانند اسپینوزا، دکارت، جان لاک، کانت و لایپ نیتز در زمینهی بازتعریف اخلاق، تلاش کردند. واژهی سکولاریزم برای اولین بار که در قرن نوزدهم در زبان انگلیسی ضرب شد، به دیدگاهی اطلاق شد که اخلاق را بدون توجه به زندگی آن جهانی و اعتقاد به خدا و تنها بر اساس خرد انسانی در زندگی زمینی لازم میدانست. تبارشناسی این واژه نیز به مفهوم "جداسازی" باز میگردد. این واژه بعدها برای بیان آموزش و پرورش غیر دینی به کار رفت؛ از جمله معادل فرانسهی آن لاییسیزم از سوی امیل زولا. سرانجام در قرن بیستم بود که این واژه به تفکیک نهاد دین از نهاد حکومت اطلاق شد. دقت در این سیر تحول واژگانی نشان میدهد که تا چه اندازه پی ریزی جامعهی مدنی در درجهی اول، نیازمند ظرفیت سازی فکری و بازتعریف اخلاق و رسوبات حافظهی جمعی است.
در قرن هجدهم، امانوئل کانت با فرمول Categorical Imperative که از پند کتاب مقدس، "آن چه به خود نمیپسندی به دیگران روا مدار" استنتاج کرد، فرمولی جهانی برای اخلاق مدنی و غیر دینی ارائه داد. کانت در آثاری چون متافیزیک اخلاق و نیز در نقد خرد ناب، در ایجاد ارتباط متقابل میان حکم خرد و حکم قانون اخلاقی کوشید. کانت هر عمل انسان را به پیروی از یک پند یا Maxim میداند. Imperative معادل گزارهی اجرایی و Categorical نقطهی مقابل فرضی یا Hypothetical است. Categorical Imperative کانت دارای سه فرمول برای اخلاق غیر دینی بود: ۱ــ تنها بر اساس آن پندی عمل کن که میتوانی در همان حال بخواهی که به یک قانون جهان شمول تبدیل شود. ۲ــ به آن گونه با همنوع خود رفتار کن که چه خود و چه فرد دیگر، همیشه در آن واحد، هدف تو باشد و هرگز خودت و دیگری را تنها وسیلهای برای رسیدن به هدف قرار ندهی. 3ــ بنا بر این، هر موجود خردورزی، باید به گونهای رفتار کند که گویی در بطن پند خود، قانون گذار هدفهای جهانشمول است.
جدا شدن حیطهی اخلاق از قانون مدنی به ژرفتر شدن مباحث فیلسوفان خداباوری چون کی یر که گارد، مارتین بوبر، امانوئل لویناس و گابریل مارسل شد که اندیشهی خداباورانه را با فردگرایی انسان مدرن امروزی آشتی دادند. مارتین بوبر در بحث شرّ و عملکرد آن در رفتار انسانی به مفهوم بازگشت میپردازد. از دیدگاه او شرّ، حاصل غیبت ارتباط انسانی و کور شدن گفتگو است. بوبر در اثر خود به نام تصاویر خیر و شرّ، با تفسیری مدرن از متون زرتشتی و یهودی و داستانهای شاه ییما در اوستا وهابیل و قابیل در تورات، تحقق شرّ را در دو مرحله میداند: مرحلهی نخست نبود جهت و مناسبت در رفتار انسانی است. در این مرحله که فرد در مناسبت ناخواستهی من و آن و شیء انگاری با جهان قرار دارد، در سرگردانی به سر میبرد. ولی شرّ در این مرحله قابل رستگار شدن است و بازگشت به جهتی که انسان را ابزار و شیء نمیداند ممکن. مرحلهی دوم که علاج ناپذیرتر است، مرحلهی جهتگیری، انتخاب آگاهانه و عمل در جهت مناسبت شیء انگاری انسانهای دیگر است. بوبر از همین دیدگاه حق فرصت برای بازگشت بود که فعالانه برای لغو حکم اعدام آدولف اَیشمن، جنایتکار نازی و مسئول اردوگاه مرگ آشوییتس و تبدیل آن حکم به حبس ابد کوشش کرد و مورد انتقاد شدید یهودیان قرار گرفت. بوبر تاثیر بسیاری بر شکل گیری جریانهای مخالف اعدام در دهههای ۷۰- ۶۰- ۵۰ داشت و از رهبران فکری این جریان بود (۱).
تحولهای شناختی هرگز یک شبه و به صورت ناگهانی، یا دستور اجتماعی با شلیک گولهی توپ در یک ساعت معین، به مردم ابلاغ نمیشوند و برای هنجار شدن آن قرنها تلاش صورت میگیرد. بازگشت اندیشهی دینی و مفاهیم سفید آن به چارچوب خردورزانه و فردی در جوامع غربی با تلاش سنگین فیلسوفان سکولار و متاَله، حقوقدانان و جامعه شناسان و مردم امکان پذیر شد. در فراگردی طولانی، سرانجام، شفافیت کرداری گفتاری و شجاعت مدنی در اعتراف به اشتباه و جبران آن، همچون نسخهای مدنی از توبهی سفید در جامعهی مدرن، جا افتاد.
ولی جوامع امروزی، خواه مدرن و خواه در مسیر پس زدن بنیادگرایی مذهبی، نباید از مکر اسطورهی توبهی در سیاهِ غافل بمانند. توبهی سیاه مانند دیگر اسطورههای سیاسی، همچون ماری در کمین است تا در وقت کسوف خرد بیرون بخزد و قربانی بگیرد؛ هم از افراد انسانی و هم از جنبشها...
لس آنجلس
۱۵ نوامبر ۲۰۰۹
پانوشت:
۱- در مورد مارتین بوبر و فلسفهی گفتگو نگاه کنید به:
نظز کاربران:
خانم دقیقیان عزیز!
همیشه در اصرار بر اینكه اصلاح طلبان ایران برای احراز هویت "اصلاح طلبی"، نخست باید در مورد "كارنامه سابق"، اعلام موضع كنند، چیزی آزاردهنده یافتهام! افزون بر جنبهی سیاسی موضوع كه میتوان بسیار به آن پرداخت، از جنبهی انسانی، این برخورد را آزادهنده تر مییابم! گویا كسی یا جریانی خود را در چنان منزلتی می یابد كه به دیگرانی حكم كند: اول توبه! بعد ورود به جرگهی اصلاح طلبی! وگرنه به قول شما چرا باید در مورد "کسانی که از گذشتهی خود فاصله گرفته و در عمل، با پذیرش هزینههای فردی سنگین به صف مردم سالاری پیوستهاند و ایستادگی میکنند..." به روشهای اعتراف و اقرار و توبهی سیاه روی آورد؟
تاسف آور است كه بسیاری از ما در عین باور به آزادی و رویكرد "سكولار" به جهان، در نوبت خودمان، نه مثل متالهین كه همانند فرقههای نژادگرا عمل می كنیم! این متن فرصتی است برای تجدید نظر در این رویكرد! دیگر اینكه آیا صرف "قربانی" بودن دال بر "حقانیت" است؟ حقانیت قربانیان؟ آنها كه مدعی خون قربانیاناند؟ هردو؟ اگر چنین رویكردی را بپذیریم، در شرایطی مثل ایران با اقتدارگرایانی كه بر گور "شهیدان"شان، اینهمه بیدادگری میرانند چه باید بكنیم؟ به نظرم میرسد كه این بار هم كسانی در جنبش سبز (و بیشتر در آن سوی آب) فرصت را غنیمت شمردهاند برای پنهان كردن " نیاتی" پشت "قربانیان تابستان ۶۷" وگرنه كیست كه نداند تا فراهم نیامدن حداقل شرایطی برای احیای حقوق همین زندگان كه جان و مال و آبرویشان دارد تاراج میشود، حقی برای "مردگان" متصور نخواهد بود! و اگر روزی در میهن ما، روزگاری پدید آید برای احیای حقوق قربانیان، باید از تمام قربانیان اعادة حیثیت شود ! از آن زن پارسای فرخ روی در نخستین روزهای انقلاب تا همین پزشك سیه روز جان هدر شده ی بازداشتگاه كهریزك!
نامی شاكری - تهران