iran-emrooz.net | Thu, 22.10.2009, 22:32
روشنفکری دینی و راه حل امروز
محمود نکوروح
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
۱
تبارشناسی روشنفکر دینی - مدرنیته ما با تمام مشکلات امروزی که شاید "پارادکسیکال" باشد هنوز میراث حرکت نوگرایان دینی و یا "روشنفکران مذهبی" است که با انقلاب مشروطه آغاز شد، با روحانیونی که شجاعانه و بیکباره همراه با روشنفکران مشروطهخواه شدند، کنشگرانی که برای بسیاری حتی "روحانیونی" قابل هضم نبود. حتی فراتررفته قدرت سیاسی را بعنوان "سایه خدا" که حدومرزی نداشت به چالش کشیدند(۱). بعداز آن بود که تاریخ ایران وارد دوران تازهای گردید. زیراکه روحانیت قدرت فرهنگی را دراختیار داشت. و با "درک زمان" به برداشتی جدید از جامعه و مطالبات تازه آن رسید. اولین گروهی بود که وارد فضاهای ممنوعه "قدرت" سیاسی شد، در زمانیکه هنور "جامعه مدنی" وجود نداشت.
ابتدا به پیرایش دین از خرافات پرداخت و بر ظلم ستیزی آن بیشتر تکیه نمود. زیرا بخاطر تماس بیشتر با جامعه و ریشههای "عقب افتادگی"، بی قانونی حاکم را بیشتر درک میکرد. ازاین مرحله ریشه مشکلات را قدرت فردی، و به فکر مشروط کردن آن بر آمد.
در کشور ما بخاطر "اجتهاد آزاد" زمینه این امر برای این طبقه بیشتر فراهم بود که از ابتدا سروکارشان بنوعی با حکمت و فلسفه بود و در ضمن دارای پایگاه اجتماعی بودند. ازینرو در جستجوی علل همراه با تحصیلکردگان مدرن بر آمدند. اگرچه بسیاریشان تحت تاثیر افلاطون وارسطو و اندیشههای یونانی بودند که "مشروطه" رابر نمیتافتند، از نظر روشنفکران مدرن راه حل یک "قانون اساسی" بود.
در هرصورت "روشنفکری تنها با ایده تعریف نمیشود بلکه بیشتر با کنش اجتماعی تعریف میگردد" بدینگونه در عمل سخنرانیهای انقلابی سید جمال واعظ، ملک المتکلمین، آیت اله طباطبایی و خراسانی و نایینی، اسدآبادی، زنجانی و... که همراهی با روشنفکران از فرنگ برگشته با تمام مشکلات آنروز انجام شد، امری تازه بود. وگرنه پیروزی انقلاب مشروطه که ماهنوز هم با بعضی روحانیون مسئله داریم، امکان نداشت. بویژه که نایینی از منظر دینی مشروطه را در فرهنگ شیعه "تئوریزه" نمود. که سابقه نداشت. زیراکه او بود که گفت "امروز معصوم نداریم" و به مشروعیت رای مردم فتوا داد. یعنی مشروعیت دینی را از مشروعیت سیاسی جدا کرد.
از اینجا ما بعد از قرنها "از آسمان بزمین" آمدیم و اگر تعمق کنیم شاهد انقلابی بنیادی شدیم. که حل مسایل مردم بخودشان واگذار میشد. اگر با مشکل روبرو شد باید به اکثریت جامعه که هنوز در روستا زندگی میکرد نگریست، و ساختارهای جانسخت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی که در هم تنیده بوده. که از اینزمان ساختارهای کهن از هم گسسته، متزلزل شده. که بازار با مشروطه خواهان شد. یعنی دو قدرت فرهنگی و اقتصادی در برابر قدرت سبیاسی "دربار" متحد شدند. که میبینیم حاج امین ضرب با سید جمال دوستی دیرینه پیدا کرده و در مبارزات همکار بودند. حتی محل سکونت "سید" منزل او بود.
از این به بعد در تاریخ معاصر ما بسیاری در مجلس "مدرس و..." در مدرنیزه کردن قوانین و ایجاد دادگستری "داور و...." در دانشگاهها در علوم انسانی "سنگلجی – مشکات و..." و بسیاری دیگر که دانشی داشتند نقش آفرین گردیدند. در دوره ملی شدن نفت آیات زنجانی، خوانساری، میلانی، حاج سید جوادی، انگجی، شبستری و طالقانی و... در کنار جنبش ملی و رهبر فرهیخته آن مصدق و گروهی حتی در فراکسیون نهضت ملی بودند. اگرچه در کودتای ۲۸ مرداد تحت تاثیر بقایی و کاشانی، و... عدهای با کودتا شدند. البته هیچ طبقه اجتماعی یکپارچه نیست. بویژه که این طبقه طیف گستردهای را از طبقات مختلف دربر میگرفت.
از منظری شاید ظهور پدیده روشنفکری در کشور ما در شرایط اجتماعی آن روز ایران "پارادوکسیکال" باشد، و بیش از همه پدیده "روشنفکری دینی" در گفتمانهای روز که تا بحال نداشتهایم. چون هنوز در حوزه اندیشه دستمان خالی بود.
ولی بنظر من چنین نبود. بویژه که در کشورهای آمریکای لاتین با "الهیات رهاییبخش " روبروییم، و یا درجنبش همبستگی لهستان که با دخالت طلبهها در برابر استبداد "ایدئولوژیک" که یکی از آنها شهید شد به پیروزی رسید. "زیرا که انسان در آخرین ناامیدیها به خدا ومردان خدا پناه برده است". (آندره فونتن سردبیر لوموند دیپلماتیک ۱۹۸۰)
در فرهگ دینی که معمولا گفتمانها کلی بوده میشود، میتوان با اندکی فراست به قرائتهای مختلف درابطه با زمان و مکان رسید.
همانگونه که رهبر فقید انقلاب سی سال قبل بعد از سلطنت و نظام شاهی در رابطه با شرایط و مطالبات مردم ایران، در فرانسه به "جمهوری"(۲) نظرش معطوف شد، در حالیکه در هشتاد سال قبل روحانیت این امرا رد کرده بود(۳). چه ما "جمهوری" هرگز نداشتیم بعلاوه این بار عملا با "اخلاق" پیوند میخورد، نوآوریی که از آن بدرستی "میزان رای مردم" و دموکراسی حاصل میشد، که هنوز بعضی آنرا بر نمیتابند.
امری که ابتدا کاری روشنفکرانه در حوزه نظر وعمل بود. اگر بعدا غیر از این شد باید نگاهی به "شرایط اجتماعی ما" و گروههای "فشار" که چون انقلاب مشروطه با مقاومتهایی روبرو شد. درعین حال که ایشان در اول انقلاب بیش از همه به رفراندوم قانون اساسی اولیه مصّر بود که اگر انجام میشد شاید پی آمدهای امروزی آن را نداشتیم. در حالی که روشنفکرانی خیال میکردند اینجا "فرانسه" است که بر تشکیل مجلس موسسان اصرار داشتند، ولی بعد با تشکیل مجلس خبرگان و قبول نظر "شورای انقلاب" به راحتی از شرکت در آن مجلس که سرنوشت سالها را رقم میزد منصرف شدند. امری که نشان از بی درایتی روشنفکران ما در این مقطع است. البته تنها اقلیتی در این مجلس از روشنفکران شرکت کردند که تاثیری زیاد در قوانین آن نداشتند.
۲
اصولا پدیده روشنفکری بخاطر مبانی اندیشهورزی "اجتهاد" که خصوصی است، واز یکسو با کنش سیاسی و یا فرهنگی که نقشی "اجتماعی" یافته "پارادوکسیکال" است، یعنی در تضاد بین ذهن وعین و یا فرد و جمع نوسان داشته، در نهایت تامین حقوق این دو "فرد وجمع"، و تعادل اجتماعی، هدف اوست.
از دهه بیست که فضا باز شد در محیطهای علمی "دانشگاه" که شاهد ورود فرهنگهای دیگر بودیم این روشنفکری خودرا بیشتر نشان داد. که بسیاری واکنشی "مارکسیست" شدند. شاید در کشور ما امری "ابتدایی" بود. والبته عدهای بیشتر "اخلاقگرا" بخاطر فساد گسترده در جامعه آنروز ایران، و در حوزه حکومتی بدتر، که فساد و رشوه در حوزههای مختلف آن عادی شده بود. از طرفی حزب توده بیشتر روسی بود تا مارکسیست، که اگر افشاگریهای شادروان خلیل ملکی، و مبارزات خداپرستان نبود ما گرفتار استالین شده بودیم.
ایدههای جدیدی فارغ از شرایط اجتماعی ما و منافع ملی به جذب نیرو در این وانفسای "بیاخلاقیها" پرداخته بود. چه، مکانیسم دیگری در برابر قانون گریزیهای قدرتمداران نبود. اختلافات طبقاتی افزون، فقر و قحطی با هجوم از شهرهای کوچک به مرکز و از روستاها به شهرها بیشتر شده، بیکاری و بی برنامگی با حضور متفقین و فرار سرمایه داران در حال افزایش بود، و تبهکاران قدرت را در اختیار داشتند حتی قدرت سایه را "سید ضیاءالدین طباطبایی" که حزب اراده ملی متعلق بدو بود که به انگلیسی بودن افتخار میکرد. دراین زمان دوره دوره ایدئولوژیها بود.
در کشورهای غربی با نگاه به اولی "فرد گرایی" عملا به "لیبرال دموکراسی" و با نگاه به دومی "جمع گرایی" در اجرا به برنامه و "سوسیال دموکراسی" رسیدند. تفاوت این روشنفکری با روشنفکری غربی در مواردی بیشتر اخلاقی است. که اگر درست اجرا میشد به "آزادی وعدالت" سرانجام مییافت. امری که هدف نهایی مردم ایران در انقلاب اسلامی هم بود.
روشنفکر دینی بر هر مطلقیتی جز "خدا" قلم بطلان کشیده حتی "خود" که او اخلاقمدار است و "اخلاق یعنی مسئولیت" و مسئولیت در رابطه با "غیر" معنی مییابد، و این "غیر" درزمین مبتنی بر اصولی بوده که بر حقوق استوار است، این امر امروز "اخلاق مدنی" است که در هر کشوری "با کنش ارتباطی محقق میشود" (هابرماس). و در کشور ما میتواند از این طریق همانند شعار "اله اکبر تا مر گ بر دیکتاتور" ولی در شیلی و امریکای لاتین به طریقی دیگر که هر کشوری راه حلهای خودرا دارد. چون همه مردم کشور به اصطلاح روشنفکر نیستند.
حاصلش از منظری "روابط اجتماعی" و از نگاهی "آزادی بیان و اندیشه" بوده، که اینها در مطالبات "شهروند" و حقوق متعدد او بازتاب یافته است. درعین حال که در فرهنگ و تمدن ما بهعلاوه باورهای ما اخلاق و تقوا جای خاصی را همیشه داشته است.
در دوران مدرن این روشنفکر بین "پدیدار" و "پدیده" در نوسان است که از یکسو " فیلسوف" است واز یکسو " مهندس " در جامعه، شهر و...که دردانشگاهها در گروههایی غیر روحانی شاهد تبلیغ " "اخلاق وتقوا " هستیم "
در چنین شرایطی شاهد انجمنهای اسلامی و حتی فراتر رفته ایدئولوژی سازی بر مبانی دینی "نخشب – شریعتی و..." شده، در جهانی که به بهانه علم مورد تهاجم فرهنگی و سیاسی بودیم. در جهانی که امروز بواسطه همین بیاخلاقیها دوسه بار ورشکستگی را تجربه کرده است. چه به قول کانت "بازهم قانون اخلاقی بالاترین قانون است".
اینها افرادی بیشتر "اخلاق گرا" که احساس مسولیت جمعی و فردی میکردند، بوده، که اخلاق یعنی "مسئولیت". دراین مورد فراتر رفته "حتی سارتر و کامو" به عنوان نمونه دو روشنفکرو کنشگر اجتماعی، سیاسی وفرهنگی و...در عین انکار هر دعوی دینی، مدعی خود مختاری انسان ومسئولیت کامل فرد بوده (۴). این خود مختاری را روشنفکری دینی با "خود باوری" محقق نموده و مینماید، بدینگونه که با هرپدیدهای شرک آلود و هر مطلقیتی در نظر وعمل در تضاد است. بدینگونه از ابتدا در برابر هرنوع خیره سری و استبداد و اختناق و خرافات و موهومات ایستادند.
اگر این پدیده "روشنفکری دینی" گاهی دارای تناقضات فراوان در نظر وعمل بوده، مشکل دوران گذار بویژه برای ما بوده، که از یکسو در مبارزات سیاسی و ضد استعماری همراه با "جامعه" بوده،، و از یکسو در مبارزات داخلی برای استقرار "دموکراسی" و در رابطه با آن "یک انقلاب فرهنگی" بویژه در حوزه "دین " که واکنشهای بعضی گروهها را برمیانگیخت، که روشنفکر دینی برداشتهای دینی را "دموکراتیزه " کرده که تا بحال سابقه نداشت، که از بسترش امروز روشنفکران مدرن و مدعی را داریم.
اینها از ابتدا مورد غضب گروههایی که "بنیاد گرا" و یا حتی "خرافاتگرا" نام گرفتهاند بودند. بعد از آن در روابط اجتماعی و سیاسی ما طبقهای تاثیر گذار را بنام "روشنفکران دینی یا نوگرایان دینی" داریم. که امروز بیشتر "مرجع" جوانان هستند. که شعار "یاحسین میر حسین" که امام حسین نماد طلمستیزی است از این بستر بر آمده است. بعلاوه با شعارهای کاملا مدرن که دموکراسی و... حاصل بلاشک آنانست.
از نظر بعضی آغازگر جنگ "سنت ومدرنیته" که ازاین به بعد شاهد ظهور گروههایی دانشگاهی "انجمنهای اسلامی – خداپرستان سوسیالیست" از نسل جدید در آزادیهای زمان زنده یاد دکتر مصدق بودیم. این پدیده با وجود تاریخی مشخص از نظر تئوری در دهه بیست در برابر مارکسیستها و سایر گروههای فکری و سیاسی، مدعی ایدئولوژی و نظر ابتدا توسط نیروهای دانشگاهی "محمد نخشب" بود، که او فراتر از "باورهای خرافی و تفکرات سنتی و..." رفته که البته هدف تمام اینها انسان و رفاه و فلاح او بوده، هدف این انسان "خدا "، مفهومی که مصداقش "کمال اخلاقی" بوده، و در عمل جمعی نوعی انسان آرمانی و ایدالیستیک بود "انسان اخلاق گرا" کار او در نهایت به سیاست و حقوق معطوف میگردید، و بعدها ادامه دهنده این روند شریعتی، سامی و....در گروههای مختلف که تا زمان ما هنوز ادامه دارد.
دراین روند گروههایی "احیاگر" دین، که بیشتر تکنوکرات بوده "بازرگان و..." که با کتاب "راه طی شده" آغازید و دکتر سحابی کتاب "خلقت انسان" که نشان داد فرضیههای جدید "داروین" تعارضی با اسلام ندارد حتی مورد تایید قران هم هست. دونفری که همراه با آیت اله طالقانی و تفاسیر جدید او گفتمان دیگری را در سیاست و جامه در دهه چهل گشودند.
۳
این جریانها اگرچه قبلا با کودتای ۲۸ مردادبه محاق رفته بود، ولی نهضت مقاومت ملی با همین گروهها و مبارزات فراوان آنان که در جبهه ملی همه بودند، در چند دهه ادامه یافت. تا جاییکه با افشاگریهای اینها در ایران و آمریکا کندی در کتابی نوشت "ما پول داده ایم و نفرت خریده ایم"(۵) و یا "امریکا تلاش کرده در ۲۸ مرداد کثیفترینها و رذلترینهارا بقدرت برساند"(۶) که رژیم کودتا فساد و خیانت از حد گذراند. میدانیم بعدها بزرگترین تظاهرات علیه نظام گذشته در آمریکا از سوی همینها در زمان کارتر بود. در زمانیکه حقوق بشر سیاستهای او را تحت الشعاع قرار داده بود.
روشنفکری دینی در جامعهای از دست رفته و منحط که در نهایت "همه بفکر فرار بودند"(۷) زمینه ساز نوعی انقلاب فرهنگی، ایدئولوژِیک، آرمانی شد، که در دهه پنجاه بگونهای دیگر پس از شکستها و سرگردانیها که میرفت نظامی "نو" وعادلانه بر پا دارد، با تسریع حو ادث "انقلاب اسلامی" انجام و همه چیز دیگر شد.
"جمهوری" با پسوند اسلامی، متعلق به جامعهای مسلمان، که بنوعی به "دولت برنامه دار" سرانجام مییافت که متحجرین از همان ابتدا بر نمیتابیدند.
این روشنفکران از طریق نفوذ به "گذشتهها" میخواستند بدون دریغ بر سنتها و احساسات بازاری و پندارهای پوچ و خرافی که به بهانه اسلام حاکم شده بود، در باره "ریشهها" با آینده روبرو گردند، و ظهور "Emergence" شهروند را در صحنه در نظام "جمهوری" که در دموکراسی و مردمسالاری است میسر سازند. ناکامیشان عدم در ک جامعه عقب مانده و ازسویی همراهان پرمدعایی که هدفشان "قدرت" بود.
رهبر فقید انقلاب در آن مقطع پیامش در مجموع مدرن بود که "میشل فوکو" بادرک آن به ایران آمد زیرا که "معنویت" در جمهوریهای مدرن و جوامع صنعتی فراموش شده بود. اگر در انقلاب غیر از آن شد که انتظار میرفت تحلیلی دیگر میطلبد. چون "جمهوری اسلامی" اجتهادی جدید بود که تابحال سابقه نداشت. امری که از سوی روشنفکران نیاز به "تئوریزه شدن" و برنامه ریزیهای بروز داشت، برای جامعهای که در طلب تغییر بعد از قرنها بود. و میدانیم اصل اول ورود به مدرنیته چه بومی و چه غیر بومی "تغییر" است. تغییر در نگاه تا در ساختارها که متاسفانه هرکسی "ازظن خود" یار آن شد.
انجمنهای اسلامی و بیشتر "سوسیالیستهای خداپرست" در عین خداپرستی "دموکرات وعدالتخواه، نه در کلام و شعار" بودند، یعنی بخاطر تحصیلات دانشگاهی ونگرش علمی برای ایران امروز برنامه داشتند. که با برنامههای انقلابی روحانیونی که ببهانه "مصلحت" به "فقه" متوجه بودند متفاوت بود. که هر حکومتی بدانان نیاز داشت.
بعد از انقلاب این ضروزتها "بنام مستحدثات" تایید شد و نگاهها از فقه فراتر رفت، گروههایی تکنوکرات وارد انقلاب شدند. که به کسی غالبا پاسخگو نبودند. این گروها از جریانهای فوق الذکر نبودند. که امروز "مدیران دولتی" نام گرفتهاند. و تورم بیشتر حاصل عملکرد اینان است.
بحرانهای امروزی ناشی از بی توجهی بدین امر "اقتصاد" و مدیریت علمی بود. که این روشنفکران به حاشیه رانده گردیدند. تا جنبش دوم خرداد که نشان داد نسلی دیگر وارد صحنه شده "اصلاح طلبان" و اصلاحات ضرورت حتمی شناخته شد.
۴
از این مرحله با نوع دیگری از این روشنفکری روبرو شدیم که برآمده از بستر انقلاب و طالب "مشارکت" در قدرت بود، که جامعه با امواجی خروشان به "روحانیی" که شعارهایش معیارهای روشنفکری را بازتاب میداد، این بار رای بالا داد. اگرچه ساختارها اجازه فراتررفتن که نیاز روز بود نمیداد و نداد.
این روشنفکری در مقطع انقلاب عرفانی بود "سروش" که میدانیم در عرفان اصل بر "خودسازی" و درون گرایی است و در جستجوی "مراد" که از آن فرهنک مراد مریدی برمیآید که مدتها برآمد، که اینها ابتدا فاقد کنش سیاسی و اجتماعی وحتی همراه با روحانیون حاکم شده بودند در مجله "کیهان فرهنگی"؛ و پس از چندی در شرایط اجتماعی فراتر رفته که "اصلاح طلب" شدند. "حلقه کیان"، که قبلا سروش با کتاب "قبض و بسط تئوریک شریعت" انقلابی در نگاه این طیف نموده بود، و سپس طرفدران ایشان با تحصیلات دانشگاهی کم کم کنشگر سیاسی، فرهنگی تا بنام اصلاح طلبان حکومتی معروف گردیدند و...تا جنبش دوم خرداد که به حکومت رسیدند.
البته سروش بعدا نظرش به "عدالت" معطوف شد(۸)، ولی عدالت تنها مفهوم و "ایده" نیست بلکه امروز برنامه وعمل اجتماعی و اقتصادی بعلاوه مدلهای مختلف "خاتمی"(۹) است. "دموکراسی هم به همچنین که عبارتست از انتخابات آزاد، رای، و...." و انواع متفاوت از دموکراسی شورایی تا پارلمانی و...که خداپرستان نظرشان به دموکراسی شورایی بود. که طرح خودرا به آیت اله طالقانی و بعد آیت اله خمینی دادند که مورد تایید قرار گرفت.
گفتم این جریان "خداپرستان سوسیالیست" ابتدا با نوگرایی در حوزه دین و اخلاق مطرح شد که بنوعی با یک رابطه بیناذهنی، فراتر از ارزشها که قدرت از آن بارها بهره برداری کرده، بلکه نوعی اخلاق روشنفکری که ناظر برعایت اخلاقی، وحقوق دیگری در سیاست و کیاست و...است و در عمل نظرشان به "سوسیال دموکراسی" و جدایی نهاد "دین از دولت" بود که در" اجرا" نیاز به نگاه علمی و کارشناسی داشت. امری که امروز از سوی نیروهای "ملی مذهبی" تبلیغ و تایید میشود.
اصلاح طلبها و پیروان سروش عملا امروز نظرشان به لیبرال دموکراسی معطوف است و چون هردو گروه فوق به دموکراسی باور دارند. این رای مردم است که میتواند در هر انتخاباتی تعین کننده باشد که درانقلاب "میزان رای مردم معرفی شده بود"، دو جریانی که بنظرمن آینده ایران رابخاطر نسل جوان و تحصیلکرده رقم خواهد زد.
در انقلاب اسلامی روحانیون حاکم این جریان "نوگرایان" را با نوعی رادیکالیسم کاملا سیاسی به حاشیه راندند، ولی در ذهنیت جامعه جاودانه ماند که "دین یعنی اخلاق و تقوا" که با سیاست همه اینها به محاق رفت، و بعد هم به تدریج "سروشیان" را به حاشیه راندند، حاصل نهاییش شرایط اجتماعی امروز ماست که گفتن ندارد. امروز مطالبات مدرن توسط همین جریانها مطرح میشود. که منشاء آن اخلاق و حقو ق است. مطالباتی که با خواستهای روشنفکران لاییک و سکولار و... در حوزه "سیاست، اقتصاد " چون تعمق کنیم تفاوت ندارد که هدف تامین حقوق همگان است. چه علیرغم جنجالها "ایران متعلق به همه ایرانیان است". منتها هر پدیدهای محصول شرایط اجتماعی خود است.
درجهان امروز روشنفکران کم کم یک طبقه اجتماعی چون طبقه سیاسی شده، و با تولید "ایدهای جدید" و یا تحلیل و افشاگری "پیشتاز واثر گذار" گردیده. یعنی وجودشان با جامعه و قدرت.. دارای تضاد و ناهمخوانی بوده، که گاهی با نوعی "آوانگاردیسم" در ادبیات، شعر و هنر تا فیلم بازتاب یافته و گاهی در سیاست و مدیریت جامعه با نقد که "آرمانشان" عدالتطلبانه و آزادیخواهانه است، حتی گاهی "علیه طبقه خود به مبارزه کشیده میشوند، که این روشنفکر مطابق نظرات میرا ث داران مدرنیته فرزند نا خلف بورژوازی است"(۱۰) و در ایران فرزند جامعهای سنت زده و خرافاتی که او در چنین جامعهای طبیعتا معترض است.
تحلیل این روشنفکر بنظر بعضی مشکل، که با تولید اندیشه "خصوصی"، و عملکردش "اجتماعی" است، او در دو حوزه فلسفه و جامعه شناختی باید اطلاعاتی داشته باشد (لوموند دیپلماتیک ۲۰۰۲)، علیرغم طبقه سیاسی که بیشتر "واقعگرا" و در کشورهای جهان سوم "موجسوار و تودهگرا" است، و در کشورهای توسعه یافته بیشتر یک تحلیلگر، با کنشهایی سیاسی است، گاهی در حوزه قدرت وگاهی در حوزه "اوپوزیسیون"، تضادی که در جامعه باز به رشد آگاهیهای اجتماعی و... میانجامد. چه توسعه ابتدا با رشد آگاهیهای اجتماعی آغاز میشود.
این تضاد در روند قدرت وسیاست بین واقعیت حاکم "دولت" که طی یک فرایند حاصل شده "نهاد" و نیروی مخالف "برابر نهاد" که فرایندی جدید را آغازیده، تحلیلش با "دیالکتیک منفی" رادیکالیسمی که بیشتر افشاگر است، کار روشنفکر بوده (آدورنو) چه اوغالبا با نگاه علمی ورادیکال بعلاوه " انسان محور " به تحلیل ونقد واعتراض پرداخته، که این انسان خلیفه خداست ورعایت کرامتش واجب، اگرچه او تلاش میکند فراتر از جمع رفته، پیش بینی برای آینده کرده، هیچ چارچوبی را نپذیرفته تاجاییکه همه را بنقد میکشد حتی خودرا، چه او فرزند دوران مدرن و مدرنیته است، اگرچه گروهی معتقدند که کارش فقط نقد قدرت است ولی شناخت قدرت که حاصل بررسی فرهنگ و جامعه است، نیازمند تجزیه و تحلیل این دو به علاوه راه حل در قدرت و سیاست که عدم تمرکز است. که "در حالت تمرکز، قدرت انسانستیز است"(۱۱) و از نگاه دینی "کلا ان الانسان لیطغی...".
این روشنفکر بخاطر آگاهی بخشی که تدریجی است بیشتر "فرایند"گراست. اگرچه در گذشته بیشتر انقلابی بود. چه با انقلاب به دموکراسی وعدالت و... نرسید.
در عین حال روشنفکری هم "اصول" خودرا دارد که بیشتر اخلاقی است که از همه قید وبندها جز انسان و حقوق او رهاست، علیرغم سیاستمدار که چه بسیار از مرزهای اخلاقی بگذرد. که "این رعایت اصول خود اخلاقی است" البته نه "اخلاق آمرانه" که نتیجه معکوس به بار آورده و به بهانه "دین" خودرا و اعتقاد خودرا به دیگری تحمیل میکند، چه اینجا تعریف دیگری و یا "دیگری اندیشی "، خود مستلزم تعریفی "انسان شناسانه" (Anther pologique) و حقوق محور، که در رابطه با سیاست و حقوق مدرن معنی دارد، و نه سیاست و حقوق کلاسیک که انسان در آن "حیوان ناطق و مقلد و..." قلمداد شده، و نیازمند هدایت و ولایت و...که حاصلش استبداد قرنهاست. نگاهی به سیاستنامهها که دیگری را برای "خود" با توجیهات ایدئولوژیک و عقیدتی میخواسته و کم کم با زور و... توجیه استبداد که علت عقب ماندگی جوامعی است.
آرمانشهر روشنفکر اگر چه ایدالیستی است ولی از واقعیتها زیاد فاصله نداشته و علیرغم القائات ایدئولوژیک رادیکال و کور چون بعضی نبوده، که او بفکر "اصلاح" واقعیتهاست که "ایدالیسم رئالیسم" نام دارد، بویژه در جامعهای چون ما، که میدانسته درغیر اینصورت "زیانش بیش از سودش است". زیرا که امروزبشریت از انقلابهای تودهای گذشته است وما هم بهمچنین. در حوزه مردم و" توده " مانیاز بیک انقلاب فرهنگی تدریجی در فضای آزاد داشته که هر گز نداشتیم. امروز واقعیتها هم در حال کمال مداوم است وتاریخ نشان داده که این کمال تدریجی است. فهم این تغییر وضرورت آن نگاهی علمی میطلبد.
۵
گروههای فوق مطالباتشان فراتر از دین وشرع خرافاتی رفته تا "خود" را یافته، طرفدار نوعی "پیرایش" دین از توهمات، خرافات، که طی قرنها بر دست و پای دین و مردمان دین دار تنیده، این روشنفکران در روند دموکراتیزاسیون جامعه و سیاست و حتی "برداشتهای دینی" پیشتاز بوده که تا بحال در انحصار یک طبقه بوده، و کار او بیشتر دموکراتیزه کردن تفاسیر دینی به عنوان یک حق مسلم برای هر مومن و حتی فراتر برای هر فرد آگاه و در جستجوی حقوق شهروندی...، انتظاری که بیشتر از هر روشنفکر مدعی "دین واخلاق" میرود، البته درون طبقه متخصص دین روشنفکران خاص خودشان هم حضور دارند که روحانیاند (کدیور – مجتهد شبستری – یوسفی اشکوری و...) و اگر خوب تعمق کنیم جنگ "سنت و مدرنیته" در کشور ما در میان این طیف بیشتر ادامه دارد همانمند "طلبههای جوان در قرن پنجم میلادی در ایتالیا که با تردید در بعضی دیدگاهها وحتی در متن آغازگر مدرنیته شدند (از کتاب مدرنیته چیست)
در تاریخ معاصر ایران چه بسیار کوشیدند تا نوعی فلسفه حقوق از بستر اخلاق برآورند که کرامت انسان لحاظ گردد (محمد نخشب) امری که به یک انقلاب فرهنگی، ساختارشکنی، و یک جریان اجتماعی تاریخی که هنوز ادامه دارد نیاز داشت، و البته رهایی از این ساختارها که "باور توده" شده مشکل است که با یک انقلاب تودهای هم بخاطر نبود سازمان وبرنامه بجایی نرسید.
نه تنها در اسلام ما با این توهمات و خرافاتها روبروییم، بلکه در تمام ادیان بنیادگرایی، سنت زدگی و خرافات زدگی وجود دارد منتها امروز بعد از حادثه برجها بیشتر بنیاد گرایی اسلامی مد نظر است که روزی آمریکا و البته با پول عربستان در برابر کمونیسم روسی به تقویت این پدیده در کشورهای خاورمیانه پرداخت.
این روشنفکر محصول شرایط اجتماعی و سیاسی ماست و هنوز هم هست که بنظر من یک روز به عرفان پناه میبرد که در جامعه به فرهنگ مرید و مرادی و نوعی از "خود بیگانگی" منجر شد که نقض غرض بود. چه، امروز معلوم شده "روشنفکر باید به بازتابهای اجتماعی تفکراتش هم حساس باشد". فرهنگ مریدومرادی ضد توسعه و دموکراسی است اگر چه در حوزه خصوصی ممکن است عامل وارستگی باشد، ایمان این روشنفکر به خدا و اعتقاد به خود با تجربه مخصوص بخود، بدون تظاهر و ریا، که در جهانی دیگر و معنوی "فرا زمانی" خودرا یافته، در رادیکالیسمی فردی که به تولدی دیگر از منظر اخلاقی و استعلایی میانجامد، علیرغم رادیکالیسمی بیشتر سیاسی که همیشه ازنظرروانی در جستجوی قدرت بوده است، در عین حال همراه با ایمان به "خود" نیروی خود، اراده خود، که اخلاق "اراده معطوف به اراده" است، علیرغم ادعای نیچه که "معطوف به قدرت" است بوده، انسانی که حتی برای دیگری فدا کاری میکند. چه بسیار کنش و حضور در صحنه اجتماعی بخاطر رهایی جمع است تا جاییکه "جان هم میدهد" شهادت، یعنی در عین حال که در جستجوی استعلاء است این استعلا را در حوزه نظر در "دیگری اندیشی" یافته که "عبادت بجز خدمت خلق نیست". یعنی به بهانه اخلاق دیگری را تحت سلطه خود در نمیآورد که در عرفان غالبا "مراد" نماد آنست، از نظر او، با گسست از خویشتن خویش و منافع خویش به دیگری پیوسته، که استعلا ء را درچنین کنشی در گذشت وفداکاری برای "غیر" دیده، که در نظامات سرمایه داری غرب این "دیگری" با استعمار و استثمار و استحمار بعد از دوران مدرن بلعیده شد، و یا حتی در بیان و کلام این "غیر" به "من" تقلیل یافته و به طریقی جایی برای او نمانده است که امروز با رشد تکنولوژی ارتباطات بیشتر "فلسفه غرب توانسته همه چیز را در کلیت وذهنیت القایی خود خلاصه نماید". در حالیکه این روشنفکری چنانچه امکانات و آزادی "بیان" داشت، میتوانست در جهان با ارائه دیدگاههای جدید کلیت بالا را به چالش بکشد. چه خداپرستی اینان علاوه بر بار تمدنی، دینی بار فلسفی وعلمی داشت.
زیرا که اینان در حوزههای علمی، مدیریت (نخشب)، جامعه شناسی و تاریخ (شریعتی) و روانشناسی (سامی) کار کرده و گروههایی در فلسفه و... به نقطه نظرات جدیدی در رابطه با جوامعی چون ما رسیده بودند. در ایران به بهانه اخلاق و یا دین این "من" بارها اجازه نداده "دیگری" ابراز وجود کند. در دوران پیشامدرن همراه با زر و زور "نخشب" و "تزویر" که شریعتی بدان اضافه کرد چون بیشتر به مذهب و پیرایش آن پرداخت.
با این ابزارها قرنها این سلطه اعمال شد، این روشنفکر فرهنگ حاکم برجامعه زمانه خودرا به چالش گرفته که غالبا احساس بر عقلانیت غلبه داشته، و در برابر ناملایمات تاریخی و جغرافیایی همیشه ناله و اندوه حاکم بوده، تا جاییکه فردوسی میگوید "خرد چشم جانست چون بنگری / تو بی چشم شادان جهان ننگری" و گروههایی از این غم و اندوه تغذیه شدند و سرانجام حاکم و البته تودهها همیشه محکوم، که سرنوشت محتومشان با این "از خود بیگانگی" نکبت بار بود. و قدرت سیاسی و نفتی از آن بهره میگرفت، که انقلاب اسلامی بیشتر علیه این جریان با روحانیون ترقی خواه و آینده نگر بود. اگرچه تدریجا برعکس شد.
روشنفکر تلاش اولیهاش باید آگاهی بخشیدن به این توده بوده اگر اجازه میدادند، ولی قبل از آن "نداری و فقر" بدتر بود. بدین خاطر این روشنفکر درعین حال سوسیالیست است، از نظر او سوسیالیسم حتی "یک سیستم توزیع نیست، یک فلسفه زندگی است و اختلاف آن با سرمایه داری در شکل نیست در محتواست، سخن از دو نوع انسان است که در فطرت و جهت باهم در تضادند. (شریعتی)
حتی در مارکسیسم که به استالینیسم وسرمایه داری دولتی انجامید. این تضاد وجود دارد زیراکه فروپاشی شوروی بیشتر حاصل بی توجهی به اخلاق در حوزههای مختلف بویژه در سیاست بود. امری که گورباچف در جواب پیام رهبرفقید انقلاب در آنزمان گفت " سوسیالیسم یعنی اخلاق و مناسبات اجتماعی که مبتنی بر اخلاق بود.(نقل به مضمون از لوموند ۱۹۸۷)
با اینحال برای نوگرای دینی اخلاق معنی دیگری هم داشت وآن "خلق وخلاقیت" بود که میتوانست از "متن" علیرغم برداشهای گذشته، معانی دیگری بر آورد، تا خودرا با شکستن همه بتهای تاریخی پوسیده کهنه "خلق مجدد" کند، تا از دوران شبان-رمگی به بهانه دین متحجرانی، و یا به بهانه "تخصص" مدعیانی متحجرتر، فراتر رود. وگرنه در عقب ماندگی نهادینه دراین آب وخاک میماند. علیرغم روشنفکری غیردینی ما که بیشتر ازهایدگر و نیچه الهام میگرفت. چه، بخشی از تکامل تاریخی مدیون "آرمانگرایی" انسانهای آرمانی است که با نیهلیسم فعال با معضلات روبرو شدند. که دراین مقطع برای روشنفکردینی "اومانیسم بومی" انسان دارای حقوق و کرامت است که از نظر قران خلیفه خداست.
ولی در نیهیلیسم نیچه، که اودر غرب سرمایه وتکنیک بخاطر اراده معطوف به قدرت " خدارا مرده یافت. " ازبستر تفکراتش " هیتلر بر آمد که " او نماینده آریستوکراسی زمانه خود بود، که " با نقدرادیکال از مدرنیته اولین آنتی مدرن بسود حکومت اشرافی در غرب بود- مارسل گوشه – که با تغذیه رمانتیسم فردی به ترک مدرنیته ببهانه انحطاط برهرگونه نوگرایی قلم بطلان کشید "هابر ماس.(۱۲)
ولی اینجا هنوز خدا نمرده است اگر در عمق فرهنگ جامعه تعمق کنیم، اگرچه قدرت همیشه در پشت آن پنهان شده. در کشورما کار روشنفکر بر گرفتن نقاب از این مفهوم در "سیاست" است، تا با نگاهی تازه به انسان بر "تاریخ - خدایگان و بنده" ما قلم بطلان بکشد.
در جامعه ما "عشق" این توجه به دیگری را تسهیل نموده است. وعدالت میتواند حاصل این گونه اخلاق وعشق باشد. کار این روشنفکر در نزدیکی به توده مردم بخاطر آنست که "با تعمق در فرهنگ توده میتوان از سطح گذشت و در عمق عناصری رهاییبخش در عمق یافت".(پیر بوردیو..)
در جنبش ۱۹۶۸ فرانسه همه فریاد میکردند "ما همه نیچهای شدهایم" آیا موضع اجتماعی او که دفاع از نازیها بود فراموش شده بود؟، از نظرهابرماس "آری" بخاطر نسبی گرایی و بی اخلاقیها که دنیا بدان گرفتار شده بود (۱۳)، که مشکلات امروز غرب بخش اعظمش حاصل فراموشی انسان و اخلاق است ودر کشور ما با یک انقلاب اسلامی واقتصاد نفتی بههمچنین.
چه بسیار روشنفکران مارکسیست در بسیاری انقلابها علیرغم قدرتمدران روس و چین و... بخاطر دیگری، مبارزه با فقر، استبداد و...شکنجه و زندان شدند، حتی در راه عقیده در برابر خشن ترین دیکتاتورها جان باختند، (نگاهی به کتاب در دادگاه تاریخ از ری مدودوف) امری که با مارکسیسم نمیخواند.
در میان دینیها این امر بیشتر قبل از انقلاب در میان نیروهای چریکی مشهود بود، اگر چه در نهایت بخاطر نواقص ایدئولوژیک و تحلیل، و رهبرانی قدرت طلب و عدم درک شرایط همه تلاشهاشان به هدر رفت.
۶
گفتم خداپرست، وروشنفکری دینی، اصطلاحی که متعلق بیک جنبش "اصلاح طلبانه" در دورهای از تاریخ کشورهای مسلمان وشاید غیر مسلمان هم به طریقی دیگر بوده که از دین "اجتماعی" در گفتمانهای غالب فراتر رفته، الهیات روشنفکری بیشتر مبتنی بر "الهیات تنزیهی" که رهاییبخش است، از هر پدیده تقدس زدایی کرده، در این رابطه حقی همانند خود برای دیگری قائل است، چون "خود" با یک رابطه و تعامل با "غیر" که به تکوین جامعه مدنی، حقوق شهروندی منجر شده، به "جامعه ارگانیک" سرانجام مییابد. امری که در جامعه شناسی غرب توسط اسپنسر جامعه شناس انگلیسی بطریقی دیگر "داروینیسم آجتماعی" مطرح و جامعه مدنی حاصلش شد، از نظر او این جامعه ارگانیک حاصل نهایی فرضیه تکامل داروین در حوزه جمع بوده، دربرابر دورکهیم جامعه شناس معروف که شکلگیری جامعه ارگانیک راحاصل ظهور "روشنفکر خودبنیاد" مطرح کرد، و مدتها باعث تعارض این دو جامعه شناس بود. (۱۳)
امروز از نظر آلن تورن این روشنفکر در جامعه با "کنش" و یا ارائه ایدهای که گاهی عامل جنبشی اجتماعی شده حضور خودرا به اثبات میرساند. ولی با تمام اینها امروز روشنگری غرب بخاطر بی اخلاقیها و نگرش "مادی" هم در حوزه چپ و هم در حوزه راست سرخورده وعقیم شده است.(Des enchentmente) (مارسل گوشه) و با القائات نیچه، که او مسئول ورود غرب به پست مدرن است، رشد و توسعه کنونی جهان که حاصل دینامیسم تلاشهای جمعی است، با تمام انتقادات نادیده گرفته میشود.(هابرماس) (۱۳). بویژه که دولتهای سوسیال دموکرات با تمام مشکلات توانستهاند حداقلی رفاه رانسبت به جوامع جهان سوم همگانی کنند، این روشنفکری دینی حداقل با نیهیلیسم هنوز سروکاری نداشته و اگر داشته نوعی نیهیلیسم فعال است که پیشداوری و پیشانگاریهای تحمیلی گذشته را نفی کرده، که همه نشانه نوعی تمدن فرسودهاند تمدنی که در حال فروریزی است، حتی امروز که نوعی اپیکورگرایی و رواقیگری" از دوسوودو طبقه اجتماعی "جوانان و کلانسالان" در کشورعقب افتاده تبلیغ میشود، که در یکی اخلاق و معنویت از دست رفته و در یکی "زمان" فراموش شده، و"خواست آزادی و رهایی" که مبنای کنش است از یاد رفته، خواستی که باید از سوی روشنفکر تقویت شده و به عنوان کنشی خلاقانه در کوچه و خیابان مبنای باورهای جامعه در برابر خرافات و دروغ قرار گرفته. چه امروز "این خواست گرفتار بردگی غریزه در کشور ما شده است" که فساد حاکم بخشی حاصل این امر است. اشتباه روشنفکر مارکسیست آنست که هنوز همه را از نگاه اقتصادی و تولید مینگرد در کشوری که اصلا تولید ندارد.
این خواست "خواست رهایی" باید چون "اراده معطوف به قدرت نیچه" در ذهنیت روشنفکری ما نهادینه شود.که امروز با " جنبش سبز به نسبتی آغاز شده، با توجه به اینکه نیچه که روزی تئوری پرداز قطب فاشیست بود در دهه چهل در فرانسه تا شصت تئوری پرداز قطب انقلابی شد. ودرشرایط امروزی ما با روشنفکرانی که بحساب خود هر نوع آرمانگرایی ومسئولیت را در کشوری بی هدف ونفتی پس میزنند، در برابر جنون سرمایه داری نفتی که هرمانعی را واپس زده وبخود حق میدهد هرنوع ارزش انسانیرا بنام دین وخدا لگد مال کند، وعلیرغم سرمایه داری غرب صنعتی که روزی خردگرا بود، این بشدت خردگریز وغیر منطقی است، با جنون وهذیانی که ترمز وفرمان ازدست داده، آنچه جنون ویا این هذیان سرمایه داری نفتی را افشا مینماید نه عقلانیت موجود درعملکردآن، بلکه غیر منطقی وغیر عقلانی بودن این سرمایه داری وحشی است که با پارادکس درونزای غیر منطقی به حیات خود ادامه داده، آن چیزی که نه مارکس و نه ماکس وبر هرگز به چنین پدیدهای اشارهای نداشته و شاید تصورهم نمیکردند.
روشنفکر بومی با حضور در این میان میتواند به تشدید "خواست" انسانهای غفلت زده و کنش پذیر با باز تولید مداوم مطالبات جمعی و حقوقی، این سرمایه داری نفتی و باندهای تمرکزگرا را افشا، و یک جنبش رهاییبخش را البته به وسایل دموکراتیک "اصلاح طلبی" راه بیندازد که ممکن است حتی در انتخابات باشد، امری که انجام شد که بسیاری از آن غافل بودند. و بارها تحریم کرده که جنبش را بتاخیر انداختند.
مشابه آن به طریقی دیگر، در جنبش ۱۹۶۸ در فرانسه براه افتاد که کارش بیشتر افشاگری جنون سرمایه داری غرب بود، ازینرو بسرعت فروکش کرد ولی نمیتوان اثرات بعدی آنرا نادیده گرفت، که پس از مدتها بلاخره سوسیالیستها به قدرت رسیدند و لوایحی بسود محرومین تصویب وبه اجرا در آودند.
این روشنفکر حداقل بخاطر رهایی خودش و تعهدش باید در صحنه بوده و زمینه ساز تحقق دموکراسی به هر قیمت گردد، به همین دلیل امروز به شدت تحت فشار است – با اینحال در کشور ما همه را غافلگیر کرده، از حاکمین تا محکومین که همیشه تضاد این دو در جامعه مسئله ساز بود ولی امروز دیگرشده، هما نگونه که جهان دیگر گردیده، رشد ارتباطات روند حودث را تسریع کرده، باید گذارد درداخل خود راهبر وراهبردار باشد،
امروز دیگر تعریف انسان در مفهوم نیست بلکه در "کنش" است که فضاهای ممنوعه را در مینوردد، که شاهدیم امروز او از روشنفکران دینی که "خداپرست" است، با برداشتی "فلسفی" نه از روایات و...، نه از آنها که از هرچیز حتی "خدا" ابزار میسازند، بلکه اوبا نفی "کیش شخصیت" با نفی خود - نفی روز تولدش- نشان داد، که تحت اشعاع "الهیات تنزیهی" بیشتر به مردم بها داد که حقشان بود، مشکل ما از اول انقلاب همین کیش "شخصیت " و انحصارگری بود.، با الهیات تنزیهی است که از هر پدیده میشود "تقدس زدایی" کرد واجازه نداد کسی "بت" شود، اوج "الهیات تنزیهی" همین جاست که حتی از "خود" بخاطر جمع میگذرد.
او امروز از بستر "اله اکبرها" از سر بامها بر آمده که فلسفه خاص خودرا دارد، وهنوز در کشورما "کارساز" است، امری که در جهان که مدعیان "سکولاریسم" و "لاییسیته" را مات نمود، در جهانی که "ادیان سکولار" شاهد ورشکستگی و انحطاط جوامع امروزی مدرن هستند.
امری که زمینه ساز نوعی "سکولاریسم" است که اگرچه دین از دولت جداست ولی نه بر پایه "هر هری مسلکی" باشد به بهانه "لیبرالیسم" که عدهای غارت کنند و"بجای حقوق بشر حقوق مصرف کننده مد نظر باشد" (آلن تورن)(۱۴). چه لیبرالیسم ابتدا در برابر کلیسا و تاریک اندیشیها بر آمد و بعد وسیله غارت و استعمار واستحمار و استثمار و جنگهای خونین و سلطه شد که ورشکستگی و غارت بانکهارا امروز شاهدیم.
بدین خاطر در کشور نفتی اگر بخواهیم "خرافات باوران" جایی نداشته باشند راه حل "سوسیال دموکراسی" است. تا طبقات فرودست جامعه هم در برابر عوامفریبیها "بهداشتی" شده، وحکومتی چون امروز با تقلب انتخاباتی حاکم نگردد، چه امروز "مشروعیت" از توزیع درآمد عادلانه نفت ناشی میشود، البته امروز راه حل "جنبش سبز" داخل ایران است که انتخابات آزاد، و با شرایط اجتماعی ما درنهایت "سوسیال دموکراسی" است. اگرچه بنظر بعضی با " تقلیل مفاهیم " که درکاربردی کردن مفاهیم شرایط راهم باید درنظر گرفت، درعین حال که باید دانست که "سوسیالیسم یعنی برنامه اقتصادی"(خلیل ملکی)(۱۵)
لیبرالیسم و آزادی اندیشه در دموکراسی مرعی است، ولی در کشورما بدون "اقتصاد بازار" هم باندهایی غارت میکنند، وای به اینکه به توجیه قانونی و یا ایدئولوژیک به "لیبرالیسم" برایشان بپردازیم. بدینگونه "سوسیال دموکراسی" بر لیبرال دموکراسی در ایران امروز هنوز هم ترجیح دارد، حتی اگر در "قالبی" دیگر که بیشتر کاربردی باشد، چه هنوز هم عدهای درجستجوی "پیراهن عثمان" در دست روشنفکرانند.
در ضمن هنوز هم شعار روز "رای من کجاست؟" بوده که نباید از آن غافل شد، ولی نیاز به "دموکراسی اجتماعی" داریم که دموکراسی امروز دیگر "آرمان" و ایده نیست، بلکه متدولوژی است که با انتخابات آزاد، صندوق رای، کنشگران اجتماعی متحقق میشود (۱۶).
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا / غیرت نیاورد که جهان پربلا کند (حافظ)
--------------------
پانوشتها
۱- مبارزات سید جمال
۲- در پاریس که "جمهوری ما مثل جمهوری فرانسه است"
۳- که مراجع همراه با مدرس به رضاشاه گفتند رییس جمهور نشود و شاه شود
۴- از "جک مک کوری کتاب "فلسفه وجودی" ترجمه حنایی کاشانی
۵- از کتاب سیمای شجاعان – کندی
۶- از کتاب استراتژی صلح " جان اف کندی
۷- از کتاب "چگونه مثل برف آب شدیم"
۸- روزنامه شرق
۹- درسخنرانی در دانشگاه که ضرورت "مدل" رابرای اجرا تایید کرد
۱۰- از "جامعه شناسی هنر" آرنولدهاورز- ترجمه امین موید - انتشارات چاپخش
۱۱- از غلامحسین دهشیار روزنامه شرق
۱۲- از کتاب عوامل توسعه غرب وعقب ماندگی ایران – محمود نکوروح – انتشارات چاپخش
۱۳- از مجله علوم انسانی – پاریس شماره ۳۲
۱۴- آلن تورن جامعه شناس فراتنسوی در کتاب " دموکراسی چیست؟"
Qu est quela democrati -۱۵ – درسال ۱۳۳۸ شادروان خلیل ملکی وقتی از کنگره سوسیالیستها دراروپا باز گشت درجواب سوالی گفت "سوسیالیسم یعنی برنامه اقتصادی"
۱۶ - از کتاب "La democrati contr mem La" از مارسل گوشه پاریسٍ