iran-emrooz.net | Tue, 22.09.2009, 23:35
مارتین بوبر و «دیدار انسانی»
ناگفتـگو در نادیـدار!
شیریندخت دقیقیان
۲۰ سپتامبر ۲۰۰۹
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
"در ابتدا رابطه بود". مارتین بوبر بر پایۀ خوانشی متحول از "کلمه" که متون مقدس آن را آغازگاه آفرینش میدانند، مفهوم گفتگو و دیدار انسانی را پایۀ فلسفۀ خود قرار داد. فلسفۀ بوبر، هر چند نگرشی اگزیستانسیالیستی به شمار میرود، ولی مقولۀ جدیدی را وارد فلسفۀ معاصر کرد: گفتگو و دیدار.
گریز به فلسفۀ گفتگو در زمان حاضر از آن روست که ما پس از دهشت عمرها ناگفتـگو در نادیـدار در آستا نۀ احتمال سبز گفتـگو در دیـدار قرار گرفتـه ایم و شاید فلسفۀ گفتگو برای ما درباۀ مقولههای چون مناسبت انسان با انسان، شی ء پنداری دیگری ، بُت شدگیهایی چون جزم گرایی مذهبی و ایدئولوژیها نکتههایی داشته باشد.
مارتین بوبر، فیلسوف آلمانی (۱۹۶۵ــ ۱۸۷۸) ، رابطه، ارتباط و مناسبت را غایت نهایی هستی انسان میداند و در چهارچوب فلسفۀ خود که از سویی اگزیستانسیالیستی و از سویی دیگر مانند کی یر که گار خدا باوراست، رابطه با دیگری را غایت هستی انسان و خدا را دیگری استعلایی میداند.
بوبر بخش اعظم تجربۀ ما با دیگری را "نادیدار" میداند که طی آن به تک گویی، شی ء پنداری دیگری و برقراری مناسبت " من و آن" با دیگری میپردازیم. در چنین مناسباتی "دیگری" و در بسیاری از موارد، کاریکاتوری از دیگری که حاصل تعمیم و بسطهای نارواست، موضوع تجربۀ ما میشود. بی تردید، همۀ برخوردهای انسانی نمیتوانند دیدار باشند وگرنه، هر کنش کوچک زندگی روزمره، نیاز به زمان و کنکاش بی مورد داشت. در مناسبتی که دیگری در آن شیء و موضوع مشاهده و بررسی (Object) شده است، فرایند شناختن، طبقه بندی و استفاده روی دیگری انجام میشود. در مناسبت من و آن، کاری با فردّیت منحصر به فرد دیگری نداریم. بسیاری از مناسبتهای روزمره همین گونه هستند و بخش بزرگی از آنها را گریزی از این مختصات نیست.
وضعیت دوم بوبری در مناسبت انسانی، ارتباط در چارچوب "من و تو" است که در آن، تبادل انسانی میان دو نفر انجام میشود که با پذیرش و آگاهی از منحصر به فرد بودن دیگری، نه برای تجربه کردن دیگری بلکه در گفتگو و دیدار به یکدیگر گشوده میشوند. به نظر بوبر، دیدار برای انسان شدن انسان ضروری ست. وجود هر طرف "دیدار"، بر اساس نگاه دیگری به او بازتعریف میشود و به تحقیق کامل میرسد.
دیدار، خصلتی دوجانبه دارد که در آن هر کس در گفتگو یک نفر میشود برای دیگری. تعهد به تلاش صادقانه، شرط برقراری دیدار است. در دیدار از شیء پنداری پرهیز میشود. درجۀ بالای خودآگاهی فرد در شناخت خود، نقش مهمی در گشوده بودن به دیگری دارد. هر چند از نظر بوبر، مناسبت "من و تو" خودجوش است، ولی ناآگاهانه نیست. بوبر، برای هر مناسبت گفتگویی یا دیدار، سه عنصر و مرحله قائل است:
مرحلۀ نخست، جذب Inclusion دیگری ست از راه شنیدن و تاب خوردن با او در نوسانهایش و استفاده از تخیل خود برای درک تجربۀ زیستۀ او :جذب یا درونی کردن دیگری. ما واقعیت او را تخیل میکنیم. اما برای شکل گیری دیدار، این مرحله کافی نیست. مرحلۀ دوم ارتباط بوبری، مرحلۀ "حضور یابی" Making Presentاست. من تو را به گونهای حس میکنم که این میان، چیزی منحصر به فرد شکل میگیرد که بوبر آن را نه در مقولۀ روانشناختی، بلکه هستی شناسی قرار میدهد. حضور و آمادگی من و دیگری برای یکدیگر مسلم میشود. پس از مرحلۀ "حضور یابی"، مرحلۀ سوم یا فرایند "اطمینان یابی"Confirmation شکل میگیرد و ارزش دیگری به عنوان یک طرف گفتگو پذیرفته میشود. پذیرش یک "تو" ی منحصر به فرد، به معنای تایید هر چه میگوید نیست. بوبر در این باره مینویسد: "شاید گاه لازم باشد که با نظر او دربارۀ موضوع گفتگو به شدت مخالفت کنم. ولی او را به عنوان دارندۀ یک عقیدۀ که با من مخالف است، میپذیرم. اطمینان یابی در اثر اعتماد، ارتباط و توجه متقابل شکل میگیرد."
بوبر مناسبات انسانی را دائم در حال لغزیدن از وضعیت "من و آن" به "من و تو" و برعکس میداند و شر را درتداوم وضعیت "من و آن" . بوبر در اثر خود میان انسان و انسان نوشت: "گفتگوی مستقیم و باز هر چه دشوارتر و نایاب تر میشود. پرتگاه میان انسان و انسان هرچه بیرحمانه تر گسترش مییابد و عبور ناپذیرتر میشود".
مقولۀ تک گویی در لباس گفتگو یا ناگفتگو مرکز توجه بوبر بود و آن را، ذاتی "وجود مدرن" و تنهایی انسان مدرن را ناشی از آن میدانست. به نظر بوبر، بسیاری از مکالمههای میان دوستان و عشاق تنها لذت بردن ازروح خود و تجربۀ کردن دیگری ست. مکالمههای روزمرۀ ما نه گفتگو (Dialogue) که حرف (Talk) به شمار میروند. یکی از شکلهایی که امروزه به جای گفتگو قالب میشود، آوازه گری ست یا Propaganda ، مانند مکالمۀ دو رقیب انتخاباتی که از نظر بوبر "کنترل یافتن بر دیگری از راه زدودن فردّیت او" است. بسیار اتفاق میافتد که کسی در بحثی با شنیدن حرف دیگری و بدون درنگ میگوید: این همان است که فلان دسته و گروه و غیره میگویند. در اینجا فردّیت دیگری را زدودهایم.
بوبر یکی از مختصات دنیای مدرن را بحران گفتگو میدانست و در ۱۹۵۲ نوشت: "امروز بیش از هر زمانی دنیای انسانی به دو اردوگاه تقسیم شده که هر یک دیگری را تجسم باطل و خود را تجسم حق میداند". بوبر شکل گیری ایدئولوژیها را ضربهای قاطع به گفتگو و دیدار انسانی میدانست. به این گفتۀ بوبرمی توان افزود که ایدئولوژیها گونهای Comfort Zone یا محدودۀ آسایش ایجاد میکنند که فرد را از کار دشوار و پرمخاطرۀ گفتگو و دیدار با توی دیگری معاف میکند. ایدئولوژی، امنیت جمعی کاذبی ایجاد میکند که زحمت فرایند سه مرحلهای گفتگو با دیگری را از طریق حذف کل فرایند از
د وش انسان برمی دارد.
به نظر بوبر که خود شارح اول نیچه در آلمان بود، بد فهمی از مارکس، نیچه و فروید درفضای ایدئولوژی سازی از فرا روییدن برخورد به دیدار و حرف به گفتگو جلوگیری کرده است. توهم نقاب برگرفتن از دیگران از طریق تحلیل روانشناختی و جامعه شناسی و نسبت دادن عقدۀ روحی یا پایگاه طبقاتی به آنان به مناسبات انسانی آسیب زده است. بوبر به کارگیری تحلیلهای روانشناختی و جامعۀ شناسی را که گمان میرود پرده از منافع فردی و گروهی دیگری برمی دارند، گونهای شیء پنداری و حکم صادر کردن میداند. سودای دیدن آن سوی یک فرد، دامی ست که دیدار انسانی را دچار ساده انگاری و تقلیل فردّیت به عناصری انتزاعی و تخیلی میکند. این گونه، بوبر عدم اعتماد انسان به انسان در عصر ایدئولوژی را مضاعف میداند؛ پردهای مضاعف بر عدم اعتماد وجودی کشیده میشود. به نظر بوبر، ایدئولوژی، مرحلۀ اطمینان یابی را حذف میکند و به جای آن تائید جمعی درون اردوگاه خودی را مینشاند و به این ترتیب، بدترین حذف را از وجود فردی به عمل میآورد. انسان در چنین طرح جمعی ای، ناتوان از پاسخ گویی از اعماق وجود خود میشود. بوبر Collectivism یا جمع محوری را خطری برای دنیای مدرن میداند که در شکل توتالیتریزم یا وفاداری به احزاب سیاسی و از راه محو کردن خطوط فردی انسان بروز میکند. بوبر مینویسد:
"انسانِ در قید و بند جمع، انسانِ همراه با انسان نیست... جمع گرایی به معنای خنثی سازی، بی ارزش سازی و تقلیل هرگونه مناسبت با موجودات زندۀ دیگر است. آن سطح ظریف زندگی فردی که مشتاق ارتباط با دیگری ست، به گونهای روز افزون پژمرده میشود و از حساسیت تهی میگردد. انزوای انسانی در اینجا برطرف نشده، بلکه شدت گرفته و در رخوت فرو رفته است... وضعیت تنهایی تأثیر خود را بر اعماق وجود فرد میگذارد و در نهان، به گونهای قساوت تبدیل میشود که به زودی با کنار رفتن پردههای توهم، خود را نشان میدهد. جمع محوری مدرن آخرین مانعی ست که انسان در برابر دیدار با خود عَلم کرده است".
این دیدگاه بوبر دربارۀ خطرهای نادیدار و ناگفتگو در دنیای مدرن، پایۀ روش روان درمانی بر اساس گفتگو قرار گرفت. بوبر در من و تو (I and Thou) به سیاق شاعرانۀ این کتاب فلسفی کوچک که فلسفۀ و علوم انسانی قرن بیستم را متحول ساخت، نوشت:
"اگر فرد در تجربۀ زیست خود در جهان، تجربۀ پیشینی رابطه نداشته باشد و اگر این تجربه را به دست نیاورد و "تو"ی درونی خود را در طرف مقابل تشخیص ندهد، از درون میشکند". بعدها پزشکانی که بر پایۀ فلسفۀ دیالوگ بوبر و سه مرحلۀ ارتباط ، مکتب گفتگو درمانی را پایه ریزی کردند، بسیاری از بیماران خود بزرگ بین و خود کوچک بین را که در مرحلۀ اطمینانیابی و حضور دادن آسیب دیده بودند، مورد معالجه قرار دادند.
والتر کافمن، فیلسوف آمریکایی و مترجم و شارح مارتین بوبر، در کتاب کشف ذهن، کشش بوبر به فلسفۀ دیالوگ را به نقل از خود او مربوط به آسیب دوران کودکی و هنگامی میداند که مادرش در سه سالگی روزی خانه را ترک کرد و هرگز بازنگشت. پرستارش به او گفته بود که دیگر با مادرت گفتگو نخواهی کرد. موریس فریدمن، شارح بوبر مینویسد: "مادر مارتین بوبر، به معنای واقعی کلمه، بدون به جا گذاشتن هیچ نشانی ناپدید شد و آشیانۀ کودکی بوبر درهم شکست. این امر نقش افسردگی زایی بر مارتین جوان داشت که تا مدتها در این باره حرف هم نزد و در تمام طول جوانی نشانههای سوگواری را در روح خود حمل کرد " . بوبر تا 33 سالگی، مادرش را ندید و این دیدار را یک نادیدار نامید: آنها قادر به ارتباط گیری با یکدیگر نبودند.
بُعد دیگر اندیشۀ بوبر که به بعُد اگزیستانسیالیستی آن گره خورده است، حسید یزم و قبالا ست که بوبر در ارائه فلسفۀ گفتگو از آن سود جسته است. در نقل قولی که از بوبر آوردم، یک جا به "توی" درونی اشاره کرده بود که در اینجا منظور او را بهتر میشکافم. از دید بوبر، انسان به گونهای ذاتی یک "توی" درونی را همیشه با خود دارد. بوبر استدلال میکند که چون برای انسان، باور و شناختِ خدا آن گونه که هست، نا ممکن است، بنابراین خدا در پیش زمینۀ مناسبت گفتگو برای انسان معنا مییابد. خدا هرگز در تأملی انتزاعی تجربه نمیشود و تنها در مناسبتِ رابطه درک میشود. انسان با وجود بشری خود، خدا را در چارچوب مناسبت انسانی میفهمد. خدا توی ابدی یا استعلایی ست: یک دیگری استعلایی. در دیدار انسان با انسان این دیگری ابدی نیز دیدار میشود. رابطه ی من و توست که حضور خدا را میان انسان و انسان ممکن میکند. باور اساسی بوبر این است که انسانها وقتی میتوانند به تجربهای عمیق از یکدیگر و امر متعالی دست یابند که با یکدیگر دیدار میکنند. هر مناسبت من و تو (و نه من و آن) آینهای ست از رابطه با توی ابدی که خداست. در نادیدار، این ما هستیم که غایب میشویم، نه خدا و این بحث کلیدی بوبر در کسوف خدا Eclipse of God است هنگام پرداختن به گفتۀ نیچه که: "خدا مرده است و شما او را کشته اید" و گفتۀ سارتر که: "خدا مرده است. یک بار با انسان سخن گفت و دیگر نمیگوید".
مارتین بوبر، از همین دریچۀ وضعیت "من و آن"، جزم گرایی مذهبی را نقد میکند. او جزم گرایی را امنیتی کاذب میداند که دیر یا زود از هم میپاشد. بوبر، آزادی انسان خدا باوری را که دست رد به سینۀ مذهب جزم گرا میزند، " ناا منی مقدس" مینامد و خداباور حقیقی را کسی میداند که نا امنی مقدس انطباق عمل با قصد را برمی گزیند. او خطاب به مذهبیون جزم گرا مینویسد:
"آی شمایی که خود را امن و امان میدانید و پشت سپر قانون مذهبی خود را پنهان کردهاید تا زحمت نگاه کردن به پرتگاه میان انسان و خدا را به خود هموار نکنید! بله شما زمین محکمی زیر پایتان دارید، در حالی که ما در میان زمین و آسمان معلق ایم ولی در همان حال به اعماق بی کران چشم میدوزیم. ولی ما این نا امنی سرگیجه آور و فقر خود را با آن امنیت و فراوانی شما عوض نمیکنیم! زیرا برای شما خدا کسی ست که یک بار خلقت را انجام داده و دیگر نمیدهد، ولی برای ما خدا کسی ست که کار خلقت را هر روزه از نو آغاز میکند. ازنظر شما خدا کسی ست که یک بار و نه بیشتر خود را آشکار کرده است، ولی از دید ما او از درون بوتۀ شعله ور امروز سخن میگوید و از درون آشکارگیهایش در اعماق قلب ما که عظیم تر از هر کلامی ست. ما ارادۀ او را در قلمرو بی زمانی و ابدیت میدانیم؛ در محدودۀ زمان مند، این ما هستیم که به خود فرمان میرا نیم. ما ابتدا باید عمل کنیم و سپس دریافت کنیم: حاصل اعمال خود را. "
بوبر دیدار با خدا را تنها در مناسبتی گفتگویی و به دور از جزم گرایی و تحقق آن را در دیدار انسان با انسان و نه در قانون مذهبی میداند. زیرا مذهب جزم گرا و تلاش آن در فرمان راندن از هر دو این مناسبتها رابطۀ من و آن میسازد که خدا در آن غایب میشود . قساوت مذهب جزم گرا درطول تا ریخ از همین اختلال مناسبتی میآید .در مذهب جزم گرا، خود مذهب و خدا به شیء تبدیل میشوند و به دنبال آن انسانها شیء پنداشته میشوند. در چنین نا دیداری است که بُت شدگی خدا و مذهب شکل میگیرد و گفتگو میان انسان و انسان و انسان و خدا خاموش میشود. بی دلیل نبود که بوبر، جملۀ ژان پل سارتر را تأمل انگیز یافت.