iran-emrooz.net | Tue, 28.04.2009, 19:34
مومنهای مادرزادی - بخش دوم و پایانی
چگونه مغزهای ما خدا را بوجود میآورد
مایکل بروکس / برگردان: علیمحمد طباطبایی
آمادگی طبیعی ما برای باور به جهان فراطبیعی همچنان که پیرتر میشویم همراه ما میماند. کلمن به این نتیجه رسید که انسانهای بالغ همان اندازه گرایش به دیدن قصد و نیت در جایی که نمیتواند چنین چیزی وجود داشته باشد دارند که کودکان. افراد بالغ هنگامی که از آنها خواسته میشود برای پدیدههای طبیعی توضیحی بیابند غالباً به استدلالهای غایت شناختی (teleological) از قبیل « درختان اکسیژن تولید میکنند تا حیوانات بتوانند تنفس کنند » متوسل میشوند و یا مثلاً به « خورشید داغ است زیرا گرمی زندگی را میپروراند. »
بویر مشتاقانه اشاره میکند که افراد بالغ دیندار نه ذهن کودکانهای دارند و نه ناقص العقلاند. بررسیهای علمی به عمل آمده نشان میدهند که قالب ذهنی چنین افرادی از کودکان بسیار متفاوت است و آنها در درجه اول به ابعاد اخلاقی ایمان دینی خود توجه میکنند و کمتر به ویژگیهای فراطبیعی.
به عقیده بلوم حتی به این ترتیب بازهم دین ابداعی گریزناپذیر از ارتباطهای درونی مغز ما است: « همه انسانها این مدارهای مغزی را دارند و از آن هرگز گریزی نیست. » پتروویچ اضافه میکند که حتی افراد بالغ که خود را به عنوان ملحد و لاادری میپندارند نسبت به تفکر فراطبیعی بسیار مستعد هستند. برینگ نیز با این نظر موافق است. هنگامی که یکی از دانشجویانش مصاحبههایی با افراد بی باور به خدا به انجام رساند، روشن گردید که آنها اغلب به طور سربسته قصد و نیت را به لحظههای مهم یا تکان دهنده در زندگی خود نسبت میدادند، گویی که بعضی کارگزاران برای انجام آن رویدادها دخالت کرده اند: « آنها به طور کامل مفهوم خدا را از ذهن خود دورنمی کنند، بلکه فقط در گوشهای از ذهن خود آن را مخفی میکنند. »
به عقیده آتران این واقعیت که غالباً ضایعه روحی مسئول این قبیل لغزشها است سرنخی به دست میدهد که چرا در افراد بالغ دست شستن از اعتقاد ذاتی به خدایان دشوار است. او این مسئله را « تراژدی شناخت » مینامد. انسانها میتوانند رویدادهای آتی را پیش بینی کنند، گذشته را به خاطر آورند و این مسئله را در ذهن خود مورد بررسی قرار دهند که چگونه ممکن است مشکلاتی روی دهد از جمله مرگ خودشان که پرداختن به آن بسیار دشوار است. آتران میگوید: « شما مجبورید که به راه حلی برسید، در غیر این صورت از پای درخواهید آمد. » هنگامی که جریانهای طبیعی مغز به ما حکم خروج از زندان میدهند ما آن را میپذیریم.
این دیدگاه را آزمایشی مورد تایید قرار میدهد که سال گذشته منتشر شده است. جنیفر ویتسون از دانشگاه تگزاس در آستین و آدام گالینسکی از دانشگاه نورد وسترن در اوانستون ایلینویز از مردم این پرسش را مطرح کردند که آنها چه طرح و نقشی را در آرایش و نظم و ترتیب نقطههایی که به آنها نشان داده میشد و یا در اطلاعات مربوط به بازار سهام میتوانند تشخیص دهند. آنها قبل از طرح این سوال خود در نیمی از شرکت کنندگان در این آزمایش جوری رفتارکردند که آنها (شرکت کنندگان) احساس کنند چندان زیر نظارت قرار ندارند.
نتیجه آزمایش بسیار قابل توجه بود. گروهی که احساس میکردند نظارتی بر روی آنها وجود ندارد حتی در جایی که هیچ طرح و نقشهای وجود نداشت چنین چیزی را میدیدند. خانم ویتسون میگوید: « ما از این که این پدیده تا این اندازه متداول است متعجب هستیم. » به عقیدهی او آنچه در اینجا مطرح است این است که وقتی ما احساس میکنیم نظارتی وجود ندارد به شیوههای تفکر خرافاتی بازمی گردیم. این توضیح میدهد که چرا ادیان در دورهی اخیر با رونق و شکوفایی روبرو شده است.
بنابراین اگر دین پیامد طبیعی شیوهی کارکرد مغز ما است تکلیف خدا در این وسط چه میشود؟ تمامی محققینی که در این مطالعات شرکت داشتهاند تاکید میکنند که این یافتهها در بارهی وجود یا عدم وجود خدا چیزی برای گفتن ندارند: همانگونه که بارت اظهار میداد، این که عقیده به چیزی صحت داشته باشد یا نداشته باشد کاملاً مستقل است از این که چرا مردم به آن باور دارند.
بنابراین چنین به نظر میرسد که خدا همچنان با ما باقی میماند و بی خدایی (atheism) همیشه یک کالای کم مشتری باقی خواهد ماند. ایمان دینی « راهی با کمترین ایستادگی ممکن » است در حالی که بی اعتقادی به ادیان مستلزم تلاش انسانی.
این یافته در واقع این اندیشه را به چالش میگیرد که دین نوعی سازگاری است. آرتان میگوید: « بله، دین به ایجاد جوامع بزرگ کمک میکند، و هنگامی که عملاً چنین جوامعی بوجود آمده باشند، شما میتوانید با رقابت گروههایی را از گردونه خارج کنید که از عهدهی مبارزه با شما برنمی آیند. دین در حکم نوعی دست ساخته بشر است برای آن که بتوان به کمک آن جهانهای پنداری ساخت. فکر نمیکنم که برای دین نوعی سازگاری در کار باشد به همان نحوی که برای ساختن هواپیما چنین چیزی مطرح نیست. »
هرچند طرفداران نظریه دین به مثابه سازگاری براین باورند که این دو عقیده میتوانند در کنار هم وجود داشته باشند. بر اساس آنچه دیوید سلوان ویلسون از دانشگاه بیرمنگام میگوید عناصر باورهای دینی میتوانند به عنوان محصول جانبی از تکامل مغز ایجاد شده باشند، لیکن دین اساساً برای آن که به بقای گروههای انسانی کمک مینمود گزینش تکاملی شده است. به گفته خود او: « بیشتر سازگاریها توسط ساختارهای پیشین ایجاد شده است. هم نظریهی بویر و هم آنچه من میگویم هردو میتوانند صحیح باشند. »
رابین دانبار از دانشگاه آکسفورد یعنی دانشمندی که به عنوان سرسخت ترین مدافع نظریهی دین به مثابه سازگاری شناخته میشود با این ایده که دین مدارهای مغزی را که برای چیزدیگری تکامل یافته بود انتخاب کرده است مخالفتی ندارد. ریچارد داوکینز نیز میپذیرد که این دو نظرگاه میتوانند باهم هماهنگ باشند: « چرا نباید حق با هردوی آنها باشد؟ در واقع نظر من این است که آنها چنیناند. »
و سرانجام این که یافتن منشأ حقیقی چیزی به پیچیدگی دین کاری بس دشوار است. هرچند آزمایشی وجود دارد که میتواند راه درازی طی کند و ثابت نماید که آیا بویر، بلوم و بقیه در تعقیب چیزی قابل پذیرش هستند یا خیر. مسائل اخلاقی دلالت بر آن دارند که این آزمایش زودتر از این امکان پذیر نبود، علی رغم آن که مردم از حدس و گمان در باره نتیجه نهایی آن فروگذاری نکردند.
چیزی شبیه به این را در نظر بگیریم. چنانچه کودکان را به حال خود رها کنیم آنها زبانهای کرئول (creole) خودشان را به کمک مدارهای مغزی مخصوص سخن گفتن که در مغز ما کارگذاشته شده است اختراع میکنند. آزمایشی مشابه میتواند بهترین آزمون ما برای گرایشات ذاتی برای زبان در انسانها باشد. آیا گروهی از کودکان که در انزوا بزرگ شدهاند ممکن است به طور خودانگیخته باورهای دینی خودشان را نیز بیافرینند؟ پاسخ بلوم به این پرسش مثبت است.
خداوند زودباوران
ریچارد داوکینز در کتاب « توهم خدا » چنین استدلال میکند که دین به کمک مغزشویی به ویژه مغزشویی کودکان اشائه یافته است. به عقیدهی او تکامل چنان کودکان را آماده میکند که هرچه والدین و بزرگان قبیله به آنها میگویند به سهولت میپذیرند، زیرا اطمینان و توکل به فرمانبرداری برای بقاء ارزشمند است. این باور در عین حال داوکینز را به پذیرش این نکته کشانده است که وی آن را « زودباوری کورکورانه » به هنگام مواجهه با ادعاهای دینی مینامد.
هرچند چنانچه کودکان دارای نوعی باور مادرزادی نسبت به وجود خدا باشند فرضیهی مغزشویی دیگر چه نقشی خواهد داشت؟ داوکینز میگوید: « من به طور کامل از این که فکر میکنم کودکان برای داشتن ایمان به خدایان ناپیدا توسط جریان تکاملی آماده شدهاند خرسندم و همیشه نیز چنین بوده ام. باوجود این فرضیه مغزشویی را نیز کاملاً موجه میدانم. این دو عامل موثر میتوانند یکدیگر را تقویت کنند و به عقیده من چنین نیز میکنند. » به عقیدهی او زودباوری حاصل از تکامل، گرایشهای کلی و طبیعی کودک در باور به خدایان را به آنجا میرساند که آنها را به نوعی باور بخصوص به خدا (یا خدایان) مطابق با آنچه والدین آنها ایمان دارند معتقد سازد.
Born believers: How your brain creates God
by Michael Brooks
New Scientist