iran-emrooz.net | Tue, 03.02.2009, 19:00
چارلز رابرت داروین در برابر خدا؟
ماتیاس گلاوبرشت / برگردان: علیمحمد طباطبایی
اثر مشهور داروین «در بارهی بوجود آمدن انواع» تصویری را که انسانها از خود داشتند به طور موثر و مداوم به شدت تحت تاثیر قرار داده است. علت آن این است که زیست شناسی تکاملی مقام گونه هومو ساپین را به یک میمون تنزل داده، و این آن چیزی است که برای بسیاری از انسانها در حکم بزرگترین توهین تلقی میشود، زیرا به این توهم متکبرانه که انسان تصویری از خداوند است برای همیشه خاتمه داده است.
بحث در باره داروین از زیست شناسی تکاملی بسیار فراتر میورد، زیرا نظریه او تصور انسان از خودش را از هرچیز دیگری که قرن نوزدهم بوجود آورده شدیدتر دچار تردید ساخته است. به همین دلیل است که بعضی داروین را یکی از مهمترین ایجادکنندگان یک نقطهی عطف کوپرنیکی در جهان بینی انسانها میدانند.
نیکولاوس کوپرنیک در ۱۵۴۳ ثابت کرد که زمین نه مرکز منظومه شمسی ما است و نه مرکز جهان. داروین نیز به سهم خود نشان داد که انسان نه مرکز آفرینش است و نه هدف آن. با این وجود داروین از این جهت که انسان را از نسل میمون دانسته مورد نکوهش بسیار قرار گرفته است زیرا به باور بعضی این ادعا در حکم بزرگترین توهین نسبت به انسان است. فروید در باره او نوشته بود که نظریه داروین « توهم خودشیفتگی » ما را نابود کرده است. از زمان داروین به نظر میرسد این ادعای بی جا که انسان از روی تصویر خداوند آفریده شده است توهمی بیش نبوده. زیرا چگونه میتوانیم جایگاه ویژهای را برای انسان در طبیعت مورد پذیرش قرار دهیم آنهم هنگامی که از اجداد شبیه به میمون بوجود آمده است و هنگامی که قرار است انسان نتیجه یک جریان تکاملی بدون هدف و ناخواسته باشد؟
البته داروین فقط در زیست شناسی نبود که انقلابی به پا کرد. دگرگونی در جهان بینی انسانها دارای تاثیرات بی اندازه فلسفی نیز بود. تا به امروز نظریه او در حکم توضیحی پذیرفتنی و علمی برای تنوع زیست شناختی موجودات در طبیعت وجایگاه انسان در آن به حساب میآید. اما این قبیل سخنان تنها در انگلستان دوره ویکتوریا نبود که به عنوان کفرگویی تلقی میشد و به همین دلیل نیز داروین تا همین امروز همچنان باعث جریحه دار شدن احساسات مردم میشود.
واقعیت این است که در اینجا موضوع بر سر خودبینی انسان است و البته در این مورد که چه کسی تعین میکند که ما کدام جهانی بینی را باید بپذیریم: مراجع دینی یا دانشمندان؟ هنوز هم در روزگار ما انسانهای بسیاری وجود دارند که در تصمیم گیری برای آن که ترجیح میدهند « محصول ابلهی کور به نام طبیعت باشند یا فرزندان خداوندگاری همه چیزدان و بی اندازه خیراندیش » به شدت برانگیخته میشوند.
در کشورهای وابسته به فرهنگ غربی هنوز هم یک چهارم تا نیمی از انسانها به آفرینش معتقد هستند یا به عبارتی به این که یا خداوند موجودات عالم و از جمله انسان را به طور مستقیم آفریده و یا این که تکامل موجودات را در جهان به طریقی هدایت کرده است. چارلز داروین در می ۱۸۶۰ چنین نوشت: «در اعماق وجود خود احساس میکنم که کل موضوع برای قوه درک انسان مسئلهای بسیار دشوار است. یک سگ هم میتواند به همان خوبی در باره روح نیوتون به حدس و گمان متوسل شود که خود ما. بگذاریم که هر انسانی برای خودش به هرآنچه میخواهد ایمان و امید داشته باشد.»
امروز همواره با روشنی بیشتری پی میبریم که مسئله به هیچ وجه این گونه نیست که باید تصمیم بگیریم که آیا جد بزرگ ما یک میمون بوده و این که آیا داستان آفرینشی که در کتابهای دینی آمده حقیقتاً زمانی به انجام رسیده است. بلکه پیوسته انسانهای بیشتری در این باره قانع میشوند که اینها به هیچ وجه امکان انتخابهایی که متساوی الحقوق باشند نیستند.
علوم طبیعی نمیتوانند مسئله وجود خداوند را مورد قضاوت قرار دهند، زیرا این موضوعی است که به دین ارتباط مییابد. به کمک روشهای علوم طبیعی نه میتوان وجود خدا را به اثبات رساند و نه رد کرد. به خداوند فقط میتوان باور داشت، هرچند که در قلمروی تحقیقات علمی دیگر خدا جایی ندارد و البته برای این قلمرو موضوع جالب توجهی نیز به حساب نمیآید.
از آنجا که نظریه تکاملی داروین بخشی از تحقیقات علوم طبیعی است، بنابراین فقط میتواند در محدوده مرزهای خود مورد قضاوت قرار گیرد، حتی به عنوان یک نظریه علمی. به دیگر سخن: دین و علم دو جهان جدا از یکدیگر هستند. تا هرزمان که مراکز دینی همچنان همان داستان آفرینشی را که در انجیل آمده است به عنوان مبدا جهان اصل قرار دهند، باید بپذیرند که آنها را با دادهها و نظریههای مبتنی بر علوم طبیعی نیز مورد سنجش قرار داده و با آنها سازگار سازند.
زیست شناسان تکاملی اما به هیچ وجه علاقه حرفهای به یک چنین سازگارکردنی ندارند، زیرا برای آنها ایمان دینی نوعی نگرش است که از دیدگاههای علمی آنها بسیار متفاوت میباشد. بنابراین در بحث در باره نظریه تکاملی نباید برای ما بیش از این تناقض فرضی میان « داروین در برابر خدا » مطرح باشد. زیرا در بحث بوجود آمدن موجودات مطابق با نظریه تکاملی داروین دیگر نیازی به وجود یک آفریدگار درکار نیست.
البته همانگونه که ژان باپتیست لامارک نیز ۲۰۰ سال پیش شخصاً تجربه کرده بود مورد پذیرش قرار دادن یک نظریه در میان مردم بسیار دشوارتر از ابداع آن نظریه است. نظریه داروین تحقیقات نسلهای بسیاری از محققین را در خود خلاصه کرده است و به عنوان یکی از قابل توجه ترین اندیشههای فرهنگ غربی تلقی میشود که در آن تصویری از جهان ما زیر عنوان « جهان بینی تکاملی » فراهم آمده است. با این وجود هیچ محقق علوم طبیعی دیگری به اندازه داروین مورد سوء تفاهم قرار نگرفته است. نظریه داروین اغلب در فرمول سادهای که از هربرت اسپنسر به وام گرفته شده است خلاصه میشود: بقای اصلح.
چیزی که هست این که نظریهی گزینشی داروین (Darwins Selektionstheorie) به هیچ وجه مناسب انتقال و استفاده در نظامهای اجتماعی انسان نیست. نه مطابق با این نظریه میتوان جایگاه بخصوصی برای انسان در جهان تعین کرد و نه آن گونه که بعضی پیروان هربرت اسپنسر معتقد هستند میتوان با نظریه تکاملی داروین بی عدالتی اجتماعی را به عنوان موردی طبیعی توجیه نمود. ما به هیچ وجه نباید از آنچه در طبیعت میگذرد به نتایجی نسبت به ارزشها و هنجارهای انسانی برسیم در واقع همان طبیعی ترین استنباط اشتباه در گذشته. طبیعت در این باره که ما چگونه باید با یکدیگر رفتار کنیم دستوری صادر نکرده و نمیکند. داروین یکبار به دوستش نوشت که دلش میخواهد بیست سال دیگر نیز زنده بماند تا بتواند نظریه خود را تکمیل و بهبود بخشد. البته برای این منظور 20 سال مدت کافی نبود. به گفته خودش: « نظریه من سرآغازی است که در هر حال ارزش خودش را دارد. این مبارزهای طولانی خواهد بود که مدتها پس از مرگ ما نیز ادامه خواهد یافت» .
نظریه تکاملی او که بر دادههای علمی مبتنی بود در قرن بیستم موفق گردید که در محافل وسیعی از جهان غرب جای پایی باز کند. ما امروزه از نظریه تکاملی داروین آن به اصطلاح ترکیب جدیدش را میشناسیم، یعنی آن نظریه اصلاح شده و توسعه یافته در باره تکامل را که با دانش دیرینه شناسی، ژنتیک و سیستماتیک زیستی از دهههای ۳۰ و ۴۰ قرن گذشته مجهز شده است.
نظریه تکاملی داروین در این برداشت مدرنش تمامی علوم مرتبط با زندگی را با هم ترکیب میکند، در واقع تمامی رشتههای زیست شناسی به اضافه پزشکی. به قول تئودوسیوس دوبژانسکی (Theodosius Dobzhansky) فقط تکامل است که میتواند به دانش زیست شناسی مفهوم خردمندانهای ببخشد.
با توجه به تمامی آنچه ما از طریق روشهای علمی بدست آورده ایم باید امروز به این نتیجه گیری برسیم که زندگی بر روی زمین بطور مستقل و بدون مساعدت اضافی خداوند بوجود آمده است. این همان پیام ساده و میراث چارلز داروین است. از این روست که نظریه تکاملی موجود که اساسش به او بازمی گردد مقتدرترین و دامنه دار ترین ساختمان فکری است که در ۲۰۰ سال گذشته به فکر بشر رسیده است.
به استثنای انجیل احتمالا هیچ کتاب دیگری به اندازه «در بارهی بوجود آمدن انواع» تاثیر بیشتری بر اندیشه در جهان غرب نداشته است. و باید گفت که چه بسا از هیچ محقق علوم طبیعی دیگری هرگز چنین نقش ماندگاری بر یک رشتهی علمی بسیار گسترده برجای نخواهد ماند که ما مشابه آن را در مورد داروین نسبت به زیست شناسی مشاهده میکنیم.
در باره داروین به حق میتوان ادعا کرد که او در حد یک کوپرنیک در زیست شناسی، یک نیوتون برای گیاهان و یا یک آینشتاین برای گونههای جانوری بوده است. چالرز داروین تمامی اینها بود. بدون تردید او نه فقط یک محقق بسیار پرشور و متفکری اصیل بلکه بیش از هرچیز دیگر یکی از درخشان ترین و خلاق ترین اندیشمندان بود که نظریههایش تا امروز همچنان قابل بحث و بررسی باقی مانده است.
http://www.welt.de/wissenschaft/article2979916/Charles-Robert-Darwin-gegen-Gott.html