iran-emrooz.net | Wed, 28.01.2009, 11:45
لزوم انقلاب کوپرنیکی در دین!
سلامت کاظمی
کسب تجدد و تمدن، مغایرتی با دین و مذهب ندارد. اگر قانون گذار بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل این ترقیات عالم وجود داشت، موافق بودن اصول شرایع حقه خود را با وضعیت و تشکیلات تمدن امروز نشان میداد. (رضا شاه)
برنامه تلویزیونی "جام جم" که از طرف حکومت، برای جذب ایرانیان خارج کشور راه اندازی شده است، برنامهای دارد که طی آن یک روحانی به سوالات شرعی ایرانیان متدین تماس گیرنده، پاسخ میدهد. من که هفته قبل به این برنامه نگاه میکردم، در همان مدت کوتاهی که همسرم از فرط عصبانیت کانال را عوض نکرده بود، این سه مورد را شنیدم که سعی میکنم با امانت داری در محتوا، کل آن را بنویسم:
اولین سوال کننده آقایی بود از بلژیک که در باره حرام یا حلال بودن یک نوع خوراک دریایی پرسید. روحانی پاسخ داد که خوردناش حرام است. بیش از سه بارهم تاکید کرد که دلیلاش را نمیدانیم، اما چون علما گفتهاند، حرام است، شما هم نخورید، حتما حکمتی دارد!
خانمی (به گمانم از فرانسه) پرسید که همسرش او را مکلف میکند که در برخی محافل، روسریاش را عقبتر بزند و این طور کیپ بستن، مناسب این محیطها نیست و ظاهرا لزوم اطاعت زن از شوهر طبق قوانین اسلام را به او یادآور میشود. آقای روحانی در این هنگام، جلوهای از دفاع از حقوق زنان در اسلام را با شور و حرارت به نمایش گذاشت و گفت: خیر خانم، این طور نیست که زن همیشه مکلف باشد از مرد اطاعت کند بلکه، در زمینه رعایت حلال و حرامهای شرعی – مثل حجاب - اصلا واجب است که از شوهر اطاعت نکند و تابع شرع باشد!
آقایی (به گمانم از آلمان) زنگ زد و مشکلی را که زنش با آن مواجه بود، مطرح نمود. خانماش در بیمارستان، پرستار بود. گفته شد که طبق قوانین و رسومات این جا، بیمار که روی تخت میمیرد، مثل ایران نیست که او را به غسالخانه گورستان برای شستشو منتقل کنند، بلکه پرستار موظف است همان جا روی تخت، با لیف و مایع به طور سطحی کل بدن او را نم دار کند و دیگر تا مرحله تدفین، شست و شویی در کار نیست. این کار هم عموما در کمتر از یک دقیقه بعد از فوت بیمار صورت میگیرد که بدنش هنوز گرم است. سوال شوهر این بود که خانماش باید بعد از کشیدن لیف خیس به بدن میت، وقتی برگشت به خانه، غسل میت انجام دهد یا نه؟ اولین پاسخ روحانی به مساله این بود که این خانم حق ندارد به "موضع خاص"! بیمار نگاه کند. در حالی که سوال، اصلا ربطی به اعضای جنسی میت نداشت. مضاف بر این که اغلب بیماران فوت شده این چنینی روی تخت بیمارستان، سال خورده هستند و این که نگاه کردن احتمالی یا اجباری به "موضع خاص" یک پیرمرد هشتاد ساله بی جان، اصلا چه رغبتی در پرستار غمگین بر میانگیزد و چه لطمهای به دین و ایمان او میزند؛ خدا میداند! و این که، کشاندن ناغافل ذهن بینندگان به این نقاط اصلا چه فایدهای دارد؟ تاکید بعدی این بود که خانم حتما باید دست کش به دست کند و نباید دستاش با بدن مرده نامحرم تماس داشته باشد. بعدش هم بحث کشاف شرعی که اگر بدن مرده سرد شده باشد باید بعدش غسل میت کند و اگر گرم باشد چه و چه... بعید میدانم که مرد تماس گیرنده، اجازه دهد که خانماش به شغل شریف پرستاری ادامه دهد. باز، اعصابم به هم میریزد که آخر این چه مکتب و ایدئولوژی است که کابوس حلال و حرامهای شرعیاش، در آن سوی دنیا نیز دست از جان و روان معتقداناش برنمی دارد؟ چرا در قلب اروپا که انواع نهادهای دولتی، خصوصی و علمی در زمینه فایده یا ضرر هر نوع خوراکی و یا مسایل بهداشتی در زمینههای مختلف از جمله بدن میت وجود دارد، چرا یک ایرانی مسلمان و متدین، باید سوالهای سادهای از این دست را از یک مرجع روحانی در قم بپرسد؟ چرا این همسایه مسیحی ما که هر یک شنبه به کلیسا میرود، با هیچ نوع حلال و حرام شرعی درگیر نیست و با ایمان و آرامشی عجیب، زندگی مدرناش را ادامه میدهد؟ میدانم که از میلیونها مسلمان نمیشود باورهای توحیدیشان را گرفت، اما آیا نمیتوان پای دین را از عرصه عمومی قطع کرد و این مردم گرفتار شده در تاروپود "مقدسات" و هزاران مساله فقهی عهد عتیق و نهادهای متولی آن رها نمود تا خود، قوانین زندگی شان را انتخاب نمایند؟
این نوشته، مقدمتا عرض ادبی است خدمت استاد محمد مجتهد شبستری؛ به خاطر گفتگوی ارزنده و عمیق اخیرشان در "رادیو زمانه". استاد از آن دسته از نواندیشان بسیار کمیاب دینی است که به مسئولیت تاریخیای که در این زمانه حساس، در قبال وطن، مردم و دیناش بر دوش دارد واقف است و بهای آن را نیز پرداخته و میپردازد و برماست که قدر او را بدانیم و بر رو در رویی وزین و بی پروای فرهنگی او با متولیان دین سنتی ارج نهیم. (این مصاحبه در سایت رادیو زمانه و بسیاری سایتهای دیگر با عنوان گویای: "عمل به آیهای در قرآن، همیشگی نیست"، موجود است. ضمنا کلیه درشت نویسیها و خط کشیها تا پایان این نوشته، از من است.)
از نظر استاد، "توافقات حقوقی انسانها در عصر حاضر... که به تکامل انسان مربوط میشود" و از جمله "اعلامیه جهانی حقوق بشر"، مترقیتر و مفیدتر از برخی نصوص دینی در همین زمینه برای مسلمانان است. علتاش از نظر ایشان این است که چون متون دینی ما، ملهم از نظام مبتنی بر "دینسالاری، مردسالاری و حاکمسالاری" صدر اسلام بودهاند: "اصلاً امکان ندارد حقوقی برای افراد، شبیه آن چه ما در اعلامیه حقوق بشر میبینیم، مطرح باشد". استاد سپس نقش انسان در پیش برد ارابه تکامل را این چنین مورد تاکید قرار میدهد: " تنها پیامبران نیستند که تاریخ بشر را به سوی تکامل برده اند، عوامل دیگری هم وجود داشتهاند که تاریخ بشر را به سوی تکامل بردهاند". "خود انسانیت هم میتواند از طریق تحولات دیگری که در زندگی اجتماعی، سیاسی و معرفتی جوامع اتفاق میافتد، به سوی کمال نزدیک شود".
مجتهد شبستری در این مصاحبه کوتاه، الاهیات و توحید در اسلام را از فقه و احکام اجتماعی آن تفکیک میکند. یعنی این که: "مسلمان بودن به توحید و نبوت وابسته است و به علم فقه وابسته نیست". شرح مختصر و تیتر واری نیز در این زمینه ارائه میدهند: " مسلمانی این است که توحید، مسایل اخروی، عبادت و پرستش، اخلاق انسانی و ایثار را بپذیریم، عدل و احسان را پذیریم". و این که: "اگر شرایط تاریخی عوض شود، ضرورت دین به آن معنا و یا اجماع فقهاء به آن معنا که میگویند، دیگر برای ما تکلیف ایجاد نخواهد کرد و تنها پیام توحید است که همیشه باید آن را حفظ کرد".
الاهیات اسلامی رو به آسمان دارد و رابطه انسان با خدا و کل جهان آفرینش و معنای وجود و هستیاش را تعریف میکند و به سوالهای فلسفیاش دراین زمینهها پاسخ میدهد؛ اما احکام و تکالیف، پایش روی زمین است و برای زندگی اجتماعی یک مسلمان، نسخههای ابدی، میپیچد. بدیهی است که وقتی صحبت از هویت یک مسلمان است، بخش اول یعنی الاهیات، تغییر ناپذیر است و الا به او نمیتوان مسلمان اطلاق کرد. تمام دعواها با دین سنتی بر سر بخش دوم یعنی احکام و تکالیف و امر و نهیهای مربوطه و نقش آفرینی دین در عرصه عمومی زندگی است. چون که بین این دو جنبه اسلام، رابطه گسست ناپذیر برقرار میکند تا لزوم نظارت و دخالت مستمر و ابدی نهادهای دینی و مرجعیت روحانی را ضروری قلمداد نماید. در مقابل؛ نواندیشان دینی (که طیفی را تشکیل میدهند و خودشان هم یک سان فکر نمیکنند)، تلاش میکنند به نسبتی این دو حوزه را از هم جدا کنند تا بند از ذهن و دست و پای یک مسلمان برای زندگی در جامعه پیشرفته امروزی باز شود و مقدرات زندگی اجتماعیاش را خود به دست گیرد.
اما مشکل اصلی در این جاست که اغلب نواندیشان دینی، به این ایده نزدیک نمیشوند (حال چه به خاطر اعتقاد شخصی و چه – بعضی از آنها – برای ملاحظات امنیتی و سیاسی!ِ) که رابطه الاهیات با احکام و تکالیف را به طورکامل از هم قیچی کنند. یعنی بخش اول را نزد انبیا باقی بگذارند و بخش دوم را به طور کامل به دست بشر بسپارند. و لذا کلام آنها نیز، اغلب، فاقد آن قاطعیت و صراحتی است که متولیان دین سنتی به خوبی از آن برخوردارند. به طور منطقی، تمام کسانی که دنبال "فقه پویا" و استفاده از اصل "اجتهاد" یا "اجتهاد انقلابی" و انواع ترمهای دیگر در این زمینه، برای به روز کردن، غربال کردن یا نوسازی احکام و تکالیف زنگار بسته اسلامی هستند، خواسته یا ناخواسته، اصالت را به آن احکام و تکالیف میدهند. نو اندیشان دینی با این رویکرد، وارد زمین بازیای میشوند که توپ همواره زیر پای حریف قوی و غدر آنهاست. حریف، با وحی منزل خواندن تمامی "متن"، (چه قرآن و چه سایر متون مکتوب دینی و اقوال و احادیث امامان) و حرام بودن و جرم داشتن هرگونه دستکاری در آن، سعادت دنیوی و اخروی یک مسلمان را در عمل نمودن به تمامی آنها اعلام کرده و چک لیست تکالیف شرعیاش در هر زمینه را تحت عنوان "رساله عملیه" زیر بغلاش قرار میدهد که بی اغراق محتوای وظایف ده - پانزده وزارت خانه در یک جامعه مدنی را شامل میشود! حیطه مانور نواندیشان در این زمین و پیدا کردن گوش شنوا در میان مومنان، بسیار محدود است. حتی در مورد پارهای از احکام و تکالیف که اجرای آن در حال حاضر زننده جلوه میکند، یک سنتی میتواند یک نواندیش را با این حربه خلع سلاح کند که بسیار خوب، الان به طور موقت میتوانیم کنارش بگذاریم ولی شاید سالها بعد، بشریت به حقانیت آن پی ببرد و آن روز میتوان از کشوی میز بیرونش کشید و در دستور کار مردم قرار داد. کما این که مواردی در بیرون از قلمرو اسلامی و مثلا مجازات دو سال حبس برای زنا در کره جنوبی (جنجال اخیر بر سر روابط یک آکتریس شوهر دار سینمای این کشور با معشوقاش و محکوم شدن هر دو به زندان) این حقانیت را برای متولیان دین سنتی به وجود آورد که ما از ۱۴۰۰ قبل برای این نوع محرمات، مجازات داشته ایم؛ حالا چه مرضی است که بقیه احکام را فریزری کنیم، به این دلیل که غرب و منشور حقوق بشرش آن را خوش نمیدارد؟ از کجا معلوم که همین کره جنوبی، چند سال بعد، به اهمیت و کارایی سنگسار برای حفظ حریم خانواده و "سست نشدن اساس جامعه" نرسد؟ یک نواندیش دینی، در برابر این منطق قوی، چه کاری از دستاش ساخته است؟
احکام اسلامی، جاودانه است!
متولیان و نظریه پردازان دین سنتی به منظور اثبات فرازمانی بودن و تغییر ناپذیر بودن احکام، از این پایگاههای نظری حرکت میکنند که: " الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه". (اسلام دینی است که بالاست و بالاتر از آن دینی نیست). "تبیانا لکل شی". (تبیین کننده همه پدیدههاست). معنیاش این است که: ". اسلام، دین دنیا ساز و محیط بر مسائل انسان و مشرف بر همه حوائج است" (رحیم پورازغندی – به نقل از وبلاگ خودش). "قوانين و احكام اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، جزايى در اسلام، منطبق با نيازهاى فطرى بشر است" ("سایت اسلام ۶۲۳"). از نظر "مرکز فرهنگ و معارف قرآن"، ویژگیهای "بهترین و کامل ترین دین" (یعنی اسلام)، این است که "مجموعهای از قوانین الاهی برای بشر تا روز قیامت" ارائه کرده و به خصوص این که "به خارج از خودش احتیاج نداشته باشد". در همین رابطه نیز "سایت اندیشه قم" در پاسخ تندی به محسن کدیور میگوید: " اسلام کمبودی ندارد تا با حل تعارض با نظامهای حقوقی دیگر آن را تامین نماید". و آیت اله صافی نیز مثل تمامی مراجع حوزه اعلام میدارد: " احكام شرعی، تغییرناپذیر و ثابت هستند". (سایت تبیان)
اما جامع ترین و صریح ترین نظرات از آن آیت اله مصباح یزدی است: «پذیرش جاودانگی احکام اسلام با پذیرفتن اصل اسلام مساوی است. انکار جاودانگی احکام اسلام به معنای انکار اصل اسلام و کفر صریح است. یذیرفتن اسلام، مساوی و ملازم با پذیرفتن اجرای احکام آن در هر عصر است. بنابراین قصاص و دیگر احکام اسلام ویژه زمان خاصی نیست و نمیتوان آن را منحصر به مقطع زمانی صدر اسلام دانست» (کتاب " تعدد قرائتها" ص ۴۹) و اخیرا نیز گفته است: "سكولارها میگویند دین تنها رابطه با خداست. ولی ما معتقدیم دین فراتر از اینهاست و تمام شئون زندگی انسانها را شامل میشود... پذیرفتن اسلام، باورمند شدن به شریعتی [است] كه تا واپسین روز دنیا، باید به آن عمل كنیم، یعنی تا روز قیامت. شخصی كه حكمی از احكام اسلام را نفی كند كافر باطنی است". (سایت: "كانون گفتمان قرآن")
متاسفانه، این نوع قاطعیت و صراحت را نواندیشان دینی ندارند و حتی به نظر میرسد بیشتر آنها، هنوز در درون و در عمق باورهای خود، دین را از زندگی عمومی خود شان هم کنار نگذاشتهاند و لذا در نوشتههای خود دم خروس را بیرون میدهند. یعنی برخلاف آنان که با لحن فاطع و خشنی در مخ مردم – از قول پیامبر - فرو میکنند که: "حلال محمد حلال الی یوم القیامة و حرامه حرام الی یوم القیامة" (آن چه که محمد، حلال یا حرام دانسته، تا روز قیامت پابرجاست) نواندیشان دینی ما دست و دل شان میلرزد، فلان کتاب حدیث یا متن "قدسی" را به کلی کنار بگذارند. آنها قادر نیستند از دین عمومی به طور کامل تقدس زدایی کنند و هرکدام چیزی در پشت خود مخفی کردهاند. گاهی میشنوی که فلان اصل فقهی نظیر فلان تجربهای است که در غرب هم اجرا میشود و چه اشکالی دارد که فعلا باقی بماند ؟ در حالی که همین گونه دست چین کردنها و هورا کشیدنهاست که ایمان باورمندان به آن را صیقل بیشتری میزند و به روز میکند؛ و حضور دین در عرصه عمومی را ضروری جلوه میدهد. این موضوع احتیاج به نوشتهای جداگانه دارد و من در این جا میخواهم در برابر تلاشهای فکری ارزشمندی که به منظور کنار گذاشتن دین از عرصه عمومی، صورت میگیرد، به تلاشهای دیگری که تحت عنوان نواندیشی دینی، راه معکوس آن را میپیماید، اشاره کنم.
نگاهی کوتاه به نظرات آقای بنی صدر!
آقای ابوالحسن بنی صدر که در بحبوحه مجادلات فکری و قلمی بین سروش و شبستری از یک سو و سخنگویان دین سنتی (در باره این موضوع: "قرآن کلام خدا، کلام محمد، يا آميزهای از هر دو؟") وارد میدان شد تا با نفی نظریات هر دو طرف، راه تازهای را نشان دهد، در عمل نشان داد که در جبهه: جاودانگی احکام قرآن قرار دارد. من در یکی از نوشتههای قدیمی ام در همین سایت، اشاره کرده بودم که کسانی تحت عنوان نواندیشی دینی، و استفاده از مفاهیم مدرن، در محتوا همان حرفی را میزنند که متولیان دین سنتی میزنند. در این نوشته تلاش میکنم نشان دهم که آقای بنی صدر جزو این دسته میباشد. گو این که مواضع سیاسی ایشان علیه استبداد ولایت فقیه همواره مورد احترام من بوده است.
کسانی که افکار آقای بنی صدر را دنبال میکنند، شاید با من موافق باشند که یافتن حرف و منظور اصلی و به قول معروف "لب کلام" از نوشتههای ایشان کار دشواری است. حرف اصلی ایشان چه در زمینه فلسفی و چه سیاسی، چون ژلهای از این پاراگراف به آن پاراگراف و از این مبحث به مبحث بعدی میلغزد؛ در میان ملاکها و مفاهیم کمتر متداولی از قبیل "ثنویت تک محوری"، "موازنه عدمی"، "بیان آزادی - بیان قدرت"، "عقل آزاد – عقل توجیه گر" پیچانده شده و درمیان انبوهی توضحیات و حواشی عموما کمیت گرایانه و نالازم و قراردادها و پیش شرطهای شماره گذاری شده، توزیع شدهاند و اغلب نیز زمانی که فکر میکنی به منظور اصلی او دست یافته ای، به شیوهای بدیع، جواب را به صورت سوالی مطرح میکند و بدین وسیله، نظرش را به میزان زیادی از قاطعیت و صراحت میاندازد. به عبارت دیگر، آقای بنی صدر، معمولا به سوال اصلی که از بیرون مطرح شده، پاسخ صریحی نمیدهد، بلکه آن را تبدیل به سوالهای تازهای از جانب خودش میکند ؛ سپس با استفاده از اسلوبهای متداول خود، فقط به آنها جواب میدهد! (برای مطالعه آرای دکتر ابوالحسن بنی صدر در این رابطه، میتوانید که به سلسله مصاحبههای اخیر ایشان با آقای حسن رضایی زیر عنوان: "قرآن در اندیشه موازنه عدمی" که در سایت آقای بنی صدر و سایتهای دیگر درج شده مراجعه نمایید)
آقای بنی صدر هیچ جا نمیآید به صراحت راجع به تکالیف و احکام اسلامی و این که امروزه باید توسط مسلمانها اجرا شود یا نه، نظر دهد و استخراج جملاتی صریح و ساده که لب کلام و نظر ایشان را نشان دهد و بشود در نوشتهها به آنها استناد کرد، تقریبا محال است و البته ابایی هم ندارم صادقانه بگویم که چه بسا در حد فهم و توان من نیست. اما حداقل، این را میشود از نظریات شان استنباط کرد که: قرآن تماما کلام خداست، و از این رو، هم "علمی" است و هم "بیان آزادی" و لذا "فرازمانی و فرامکانی" است.
ابتدا به این بپردازیم که آقای بنی صدر با چه اسلوبی به این نظریات دست یافته است؟ او در این بحث، دو ترم "عقل آزاد" در برابر "عقل توجیه گر"، را به خدمت میگیرد. ویژگی عقل آزاد از نظر بنی صدر این است که: "دليل هر حکم قرآنی را در خود آن حکم بجويد. يعنی اجازه میدهد قرآن خودش سخن بگويد". یعنی درست نقطه مقابل استاد شبستری که برخی از نصوص قرآنی را با بیرون آن، یعنی با دست آوردهای نوین بشری میسنجد (مثل اعلامیه حقوق بشر)، بنی صدر در پی اثبات احکام قرآن توسط خود قرآن است. چون که رویکردی شبستری وار، احکام قرآنی را از "فرازمانی و فرامکانی" بودن میاندازد. اشکال متدیک و منطقی اسلوب آقای بنی صدر این است: در شرایطی که نزد عموم روشنفکران دینی، منشاء خود قرآن و اصول و مبانی و احکام نهفته در آن به نوعی مورد مناقشه است، چگونه میتوان با همان اصول و مبانی، اصل دیگری از همان متن را اثبات کرد و انتظار پذیرش آن توسط رقیبان فکری را داشت؟ آقای بنی صدر طوری وانمود میکند که گویی در قرآن هم درست مثل "جدول مندلیف"، جای تمامی عناصر شیمی به گونه صد در صد علمی و برحسب جرم اتمی آنها مشخص شده و فقط جای چند عنصر باقی مانده که میتوان مثل پیش بینی شیمی دان بزرگ روسی، در گذر زمان، جای آن چند ابهام را هم به طور علمی پر کرد!
حالا، یک نفر مجهز به "عقل آزاد"، سراغ احکام قرآن میرود. شق اول به گفته ایشان این است که "او به این نتیجه میرسد که راه حل پيشنهادی قرآن صحيح است. و روشن است هرگاه مسئله همه مکانی و همه زمانی باشد، راه حل نيز میبا يد همه وقت و همه جا صدق کند". اما بن مایه متد آقای بنی صدر در شق دوم ظاهر میشود، جایی که "عقل آزاد" در مییابد که: " راه حل پيشنهادی [قرآن]، راه حل صحيح مسئله نيست. عقل آزاد چون نمیتواند بدين نتيجه خود را قانع سازد، بنا را بر اين میگذارد تا کامل کردن علم خويش پيش رود. و اگر هم در حين تحقيق، قرآن را بيان آزادی نيافت، چنين عقلی شجاعت لازم را دارد که بگويد: تجربه مرا به اين نتيجه رساند که قرآن بيان قدرتی است نظير ديگر بيانهای قدرت و محکوم به ايجابات زمان و مکان خود. با اين حال، چون خود را خدا نمیدانم. هم از نقد تجربه خود استقبال میکنم و هم خود به نقد آن میپردازم. اگر به يمن نقدها و ادامه تجربه، خود را بر خطا يافتم، از خطای خود باز میگردم". به خاطر اهمیت این نقل قول، باید اندکی روی آن تامل کرد:
اولا این چه شیوهای است که اگر کسی – مثلا - یک حکم جزایی قرآن را مغایر با آزادی انسان یافت، بلافاصله متهم شود که کل قرآن را "بیان قدرت" میداند؟ این یک رویکرد تحکمی و غیر دموکراتیک است که طرف مواظب باشد، زیاد به احکام پیله نکند والا یک چنین مارک و اتهامی در انتظار اوست!
ثانیا: این چه عقل آزادی است که وقتی به این نتیجه رسید که راه حل قرآن برای یک مساله، صحیح نیست، به آن قانع نمیشود، و میرود دنبال "کامل کردن علم خویش"، برای چه؟ جز این که بعد از مدتی برگردد و با فروتنی، روی همان راه حل قرآنی صحه بگذارد؟ حالا همین داوری خودمان را در سخنان آقای بنی صدر دنبال میکنیم تا یقین کنیم که او چگونه اصالت را به طور کامل به درستی احکام و فرازمانی و فرامکانی آن میدهد: "عقل آزاد" ی که هنوز تردید دارد حق با اوست یا قرآن، اگر "شهامت" داشته باشد، قبل از هر چیز باید بداند که "خدا" نیست و احتمال اشتباه برایش وجود دارد. بنابراین (و به نحوی کاملا دموکراتیک!) هم شروع میکند به "نقد" برداشت اشتباه خودش و هم این که اجازه میدهد که دیگران نیز برداشت اشتباه او را نقد کنند. سرانجام "به یمن" زیر ضرب گرفتن نظر خود، متوجه "خطا"ی خودش میشود و از آن باز میگردد! یعنی در ظاهر، عقل را برای کشف حقیقت آزاد گذاشته که از قرآن فاصله بگیرد و خوب تحقیق کند، اما آن را مثل کبوتر پرقیچی دو باره بر بام قرآن مینشاند! بنابراین، "عقل آزاد" مورد نظر آقای بنی صدر، یک عقل مشروط است، و اسلوب فوق هم نشان میدهد که ایشان نیز به زبانی مغلق و بغرنج، همان حرفی را در قالبی دیگر تئوریزه میکند که قرنها وجود داشته است: اگر در باره حکمی در قرآن با بن بست مواجه شدید، مشکل در کمبود علم شماست، صبر کنید تا با پیشرفت علم، زمان مناسب فهمش فرارسد!
یا همه قرآن یا هیچ!
آقای بنی صدر، بارها تاکید میکند که قرآن بیان حقوق است، اما از توضیحات او بر میآید که احکام نیز ذاتی حقوق هستند و برای استیفای حقوق انسان وضع شدهاند. احکام اسلامی بخشی از سامانه و نظام جامع این دین هستند که نمیشود آنها را دورانداخت. "سامانه جزائی تابعی از سامانه عمومی است و يکی بدون ديگری هرگز به سامان نخواهد گشت". در این جا بنی صدر نظریهای را تکرار میکند که جنبه تاریخی دارد و در سنوات گذشته توسط نواندیشان دینی مطرح گشته است: اگر قرار است حکمی از قرآن اجرا شود باید قبل از آن تمامی اصول و مبانی آن در جامعه تحقق یافته باشد. اگر سایر فرامین اسلام مثل برطرف کردن فقر اقتصادی و ظلم و بی عدالتی و رباخواری از جامعه برچیده شود، اصلا چه بسا نیازی هم به اجرای مجازاتهای اسلامی نباشد. این که نظر بالا چقدر ذهنی و اتوپیایی است و چقدر قابل تحقق است، موضوع بحث حاضرنیست، اما این روشن است که گوینده با یک چنین شعار ایده آلیستی، تکلیف امروز مردم را با دستورات صریح قرآن از جمله در زمینه مجازاتهای شرعی، مسکوت میگذارد و با گذاشتن یک پیش شرط دور از دسترس، از پاسخ شانه خالی میکند. سوال را ادامه میدهیم: چه کسی قادر است حقوق را از احکام و تکالیف در قرآن صد در صد جدا کند؟ به عنوان مثال، تعیین سهم ارث برای زنان، جزو حقوق زنان محسوب میشود. طبعا این یک اصل بسیار مترقی در جامعه بدوی عصر محمد بوده که اصلا حق اقتصادی برای زن قایل نبودهاند و و با مرگ پدر، زن، بدون حقوق به امان خدا رها میگشته است. اسلام با تعیین حق ارثی نصف مرد (متناسب با ظرفیت پذیرش جامعه مردسالار) کاری انقلابی در زمانه خود، صورت داده است. پس تعیین این سهم ارث، هم جزو حقوق انسان است و هم جزو احکام ارث. در نتیجه، این "حق" و این "حکم"، فرازمانی و فرامکانی میشود و تا قیام قیامت، زن نصف مرد ارث میبرد. برخی جملات در بحثهای آقای بنی صدر که به طور غیر مستقیم به این نظریه دلالت دارند، چنین است: او پس از تاکید چندین باره بر "بیان آزادی" بودن قرآن، اضافه میکند: "بيان آزادی وقتی بيان آزادی است که همه زمانی و همه مکانی باشد". و نیز " خاصهای از خاصههای حق اين است که همه مکانی و همه زمانی باشد" و در ادامه: " اما اگر[قرآن] بیان حقوق است، حق، همه مکانی و همه زمانی است. پس، پیامبر در هر جامعهای مبعوث میشد پیامبرِ بیان آزادی و حقوق میگشت و کتاب خدا همین کتاب میشد". (و ما حق داریم از خودمان به صراحت اضافه کنیم): احکاماش نیز همین احکام!
بنی صدر در جایی که میخواهد به طور خاص راجع به احکام جزایی اسلام نظردهد، به دفاع جانانهای از آنها و کل نظام فکری اسلام میپردازد. انتقاد او به منتقدان احکام جزایی اسلام این است که باید سامانه کل اسلام را با سامانه غرب مقایسه کنند و نه فقط مجازاتهای آن را. او نمونهای از برتری اسلام بر نظامهای غرب را این طور بیان میکند که تحقیقاتاش پیرامون "حقوق انسان در قرآن و اصول راهنمای قضاوت" را در اختیار " دو حقوق دان فرانسوی" گذاشت و آنها با مطالعه آن: "در شگفت شدند و گفتند هنوز در سامانههای حقوق قضائی غرب تمامی اين اصول شناخته و مرعی نيستند"! بنی صدر در ادامه دفاعش از احکام میافزاید:
- در جوامع همزمان با ظهور اسلام، مجازاتها خشنتر از مجازاتهای اسلامی بوده است.
- در اروپای تحت استیلای کلیسا همین مجازاتها افزایش نیز یافت به نحوی که مصلحان عصر روشنگری برای مقابله با آن، رافت اسلامی را مثال میزدند.
- "امروز، در کاخ سفيد سلول شکنجه ايجاد میشود"!. (من این خبر را عینا از مصاحیه آقای بنی صدر نقل میکنم و قبل از آن چیزی نشنیده بودم)
- قرآن با مبانیای نظیر: "آيين دادرسی سخت گيرانه"، "اصول پيشگيری از جرم"، "اصل جبرانی و ترميمی بودن کيفر" به کاهش اجرای حکم و خشونت زدایی از مجازاتها نظر دارد. به عبارت دیگر، در سخنان بنی صدر، هیچ جا سخن از لغو احکام نیست، بلکه تعدیل و خشونت زدایی نسبی از آنها مد نظر است.
انتقاد آقای بنی صدر از سیستم قضایی "جمهوری اسلامی" نیز این است که: "دادگاههای شرع برپا ساختند و نه احکام جزائی نصوص در قرآن. و اصول راهنمای قضاوت" یا: "دولت ولايت فقيه، اسلام را بمثابه يک سامانه حقوق و خشونت زدایی بلااجرا گرداند". او در جای دیگر میافزاید: "منتقدان...با جدا کردن حدود از اصول راهنمای قضاوت و حقوق انسان و از سامانه عمومی زندگی که در قرآن تبيين شده اند، سامانه پیشنهادی قر آن را بلکل بلااجرا میکنند". چنان که این جا هم ملاحظه میکنید، نظر بنی صدر، نه متوقف کردن احکام جزایی اسلام بلکه "اجرای جزایی نصوص در قرآن" و جدا نکردن "حدود" از کل "سامانه پیشنهادی اسلام" است. این چنین بود که من به زحمت به نظر اصلی آقای بنی صدر در باره فرازمانی و فرامکانی بودن احکام اسلامی رسیدم. ما با مقایسه همین نظر آقای بنی صدر با دو نظر زیر میتوانیم داوری کنیم که به کدام یک نزدیک است:
مصباح یزدی: " پذیرش جاودانگی احکام اسلام با پذیرفتن اصل اسلام مساوی است. انکار جاودانگی احکام اسلام به معنای انکار اصل اسلام و کفر صریح است. یذیرفتن اسلام، مساوی و ملازم با پذیرفتن اجرای احکام آن در هر عصر است. بنابراین قصاص و دیگر احکام اسلام ویژه زمان خاصی نیست و نمیتوان آن را منحصر به مقطع زمانی صدر اسلام دانست»
مجتهد شبستری: "صرف اینکه آیهای در مورد یک حکم در قرآن وجود دارد، معنایش این نیست که همیشه باید به آن عمل کرد". "این دعوا که پیامبران آمدهاند و یک سلسله تغییرات در جوامع ایجاد کردهاند که مربوط به اساس ساختار سیاسی، اجتماعی اقتصادی آنها بوده و بعد هم اعلام کردهاند که این ساختارها که ما معین کردیم ایده آل انسانیت است و بهتر از اینها نمیشود و همیشه باید از اینها تبعیت کرد، هیچ دلیلی ندارد و به لحاظ تاریخی هم قابل قبول نیست"." اینکه پیامبر آنها [احکام سابق] را تغییر نداده بههیچ وجه دلیل این نمیشود که در این عصر مجاز نیستیم آنها را تغییر دهیم، ما آنها را کنار میگذاریم و هیچ ضربهای به مسلمانی ما نمیزند".
واقعیت این است که اگر تزیینات باب روزی از قبیل "بیان آزادی" بودن قرآن را از نوشتههای طولانی آقای بنی صدر کنار بگذاریم، و انتقادات مستمر و به حق شان از استبداد دینی در ایران، حواس ما را پرت نکند، متوجه میشویم که او تا آن جا که به تقدس تمامیت متن و لزوم تغییر ندادن حتی یک حکم و تکلیف در آن برمی گردد، با نظریه پردازان دین سنتی تفاوتی چندانی ندارد و بیشتر به نحوه اجرا انتقاد دارد. ایشان با تمام شروطی که برای تعدیل اجرای حدود و خشونت زدایی مطرح میکند، در بهترین حالت مثل این است که بگوید: صد ضربه شلاق را به زناکار بزنید ولی با شلاقی بزنید که قرآن تعیین کرده که دردش خیلی کمتر است و به جسم مجرم لطمه نمیزند! قبل از بریدن دست دزد، بیهوشاش کنید که دردش نیاید! ولی حرف اصلی این است که چرا باید این حدود و احکام را ولو با وسایل "لایت" کننده و تخفیف دهنده آن نگاه داریم، تا روزی روزگاری کل سامانه اسلام پیاده شود و حکومت ایده آلی نیز سرکار باشد تا این احکام را اجرا نماید؟ احکام به کنار، خود وسایل لایت کننده احکام مگر برای الی الابد کارایی داشته و پاسخگوی بشریت در هر عصری خواهند بود؟ و چرا نباید بشر تکامل یابنده، خودش در روند رشد اجتماعی و تاریخیاش و متناسب با شرایط زمانی و مکانی اش، برای مشکلات اجتماعی خود راه حل بجوید و قانون وضع کند؟ با همین نگاه، میتوان نظر آقای بنی صدر در باره کل سامانه اسلام را نقد نمود. مگر کل سامانه پیشنهادی قرآن و اسلام در تمامی زمینههای زندگی اجتماعی بشر، ایده آل بشریت و گره گشای مشکلات او تا پایان تاریخ است که باید همه را الف تا یا پیاده نمود تا بتوان در سایه آن، احکام شلاق زدن و دست بریدن و نوع لباس و پوشش و حلال و حرامهای تعیین شده در صدر اسلام را برای بشریت پا گذاشته به قرن بیست و یک توجیه و پیشنهاد نمود؟
تلخی آن جاست، زمانی که به کتابهای آقای بنی صدر مراجعه میکنیم متوجه میشویم که ایشان بسابسا فراتر از مرحوم شریعتی، برای تمامی قلمروهای زندگی اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی انسان، از قرآن قانون استخراج کرده و زنده بودن و کارآمدی احکام، و مقایسه آنها با بدترین نمونه اتفاقات نادری که در غرب رخ میدهد (از قبیل وجود شکنجه گاه در کاخ سفید!) - و نه کل دست آوردهای شگرف غرب از جمله در زمینه حکومت گری و رابطه دولت – ملت و حقوق و آزادیهای انسان - قوانین صدر اسلام را معجزهای در دنیای امروز جلوه داده است. حتی میتوان مدعی شد که بنی صدر دین اسلام (البته قرائت خود از آن!) را آلترناتیوی برای کل دنیا میداند. او در جایی از این مصاحبهها که به نحو اغراق آمیزی روی بن بست ایدئولوژیک غرب در مرحله "فرامدرن" داد سخن میدهد، میگوید: "روشنفکران فرانسوی در دیدارشان با گورباچف،سخنی به این مضمون به او گفتهاند که "ما به آخر خط رسیده ایم، مگر این که اندیشه راهنمایی در آن سو تولد یابد". بی تردید سرخوش از این بن بست است که آقای بنی صدر پرچم ایدئولوژیک خود را برافراشته میسازد: "در قرآن حقوق انسان و حقوق هر جاندار و حقوق طبيعت را بايد جست". در دنیای پیشرفته و پراز آگاهی امروز، این نوع اظهار نظرهای عجیب و غریب، بیشتر برای تمسخر یک فکر و مکتب به کار میرود تا برای تبلیغ و ترویج آن! به عقیده من، این نوع شفته ریزی در پایههای اسلام و تزیین در و دیوار آن، آن هم در شرایطی که مردم ما، سی سال حاکمیت ایدئولوژیک دین را در تمامی عرصهها با گوشت و پوست خود لمس کرده اند، ضررش در دراز مدت برای میهن ما، بیشتر از جفاکاریهایی است که متولیان دین سنتی به نام اسلام میکنند. جمهوری اسلامی، البته که پایدار نخواهد ماند، اما ایدئولوژیک کردن دین به خصوص توسط فارغ التحصیلان سوربن، ورود مملکت فلک زده ما به جامعه مدنی را بازهم به تاخیر خواهد انداخت. چون یک لحظه تئوریهای آقای بنی صدر را از کتابها و آزمایشگاههای ذهنیاش خارج سازید و آن را به داخل جامعه مسلمان خودمان ببرید؛ احساس و وظیفه مردم جز این خواهد بود که به پشتوانه آن، باز سراغ صاحبان رسالههای عملیه بروند و زندگی شان را با احکام آنها تنظیم نمایند؟
علت تامل کوتاه روی عقاید آقای بنی صدر به این علت بود که بگویم نواندیشان دینی طیفی را تشکیل میدهند که در سمت چپ آن، انسانهای انگشت شماری مثل سروش و مجتهد شبستری قرار دارند که هر یک به نسبتی از تئوری جاودانگی و فرازمانی و فرامکانی بودن احکام قرآن فاصله میگیرند؛ و در سمت راست طیف، امثال بنی صدر قرار دارند که تشخیص تفاوت نظریات آنها با تئوریسینهای دین سنتی بسیار سخت است. به همان میزان که نواندیشان دینی – یا مدعیان نواندیشی دینی! – در میان این طیف نوسان میکنند، مسلمانان کشور ما را نیز در یک طیف زمانی بین صدر اسلام تا آخرالزمان نوسان خواهند داد! یعنی تا زمانی که دو بخش دین: الاهیات و احکام به طور کامل و مطلق و برای همیشه از هم جدا نشوند، وضع از همین قرار خواهد بود و ما به طور خود بنیاد و جامع و کامل، در مسیر رشد و پیش رفت، نخواهیم افتاد.
مشکل کار، به همین وضوح و سادگی است: از یک درخت پرتقال، هرگز و هرگز نمیتوان گیلاس به عمل آورد. هر نوع پیوند دادن (تازه اگر خشکیده نباشد) با درختهایهای مشابه، میوهای با طعم تازه از همان خانواده خواهد داد و نه گیلاس! این مثال را با منطق درست استاد شبستری مقایسه کنید: "آنچه در این منابع [متون اسلامی از آغاز تا کنون] وجود دارد برجسته کردن سلسله هدفهای اخلاقی در داخل همان ساختارها [" دینسالاری، مردسالاری و حاکمسالاری" ] به منظور انسانی کردن آن ساختارها است... فقه موجود و شریعت موجود چیزی است که در طول تاریخ شکل گرفته است از این طریق و از طریق استناد به منابع حقوق اسلامی که عبارت از کتاب و سنت است، نمیشود نصوص و متونی را پیدا کرد که به ما بگویند مردسالاری، دین سالاری و حاکم سالاری را کنار بگذاریم و مثلاً حقوق بشر مدرن داشته باشیم، چنین متونی نداریم" ؛. یعنی به قول سعدی کاری است نشدنی مثل استخراج شکر از حصیر خشک زیرپا..." در کتاب و سنت و یا بعداً در نظریههای حقوقی حقوقدانان مسلمان، نصوص و نظریاتی را که هدفگیری آنها تغییر دادن بنیادین این سه مشخصه و این سه ارتباط اجتماعی باشد، نمیبینم". استاد، آب پاکی نیز روی دست باغبانهای چیزه دستی که تلاش میکنند با توسل به علوم روز هر طوری شده از درخت باستانی دین، میوه مدرنیسم تولید کنند میریزد؛ زمانی که مصاحبه کننده پیرامون تلاشها و فرمول یابیهایی که برای نوسازی برخی جنبههای دین میشود، از او سوال میکند، به عقیم بودن آنها اشاره کرده و تاکید میکند: " این راهها در جاهای حساس دیگر به بنبست میرسد". به عبارت دیگر، این سیستم در کلیتاش نقد ناپذیر و تغییر ناپذیر است و برای نفی آن، باید از بیرون خودش، فکری برای آن کرد. استاد مجتهد شبستری خود به این نتیجه رسیده است که: "باید به صورت بنیادی از کتاب و سنت قرائت جدید بدهیم". مثلا: "روش حکومت دموکراتیک که بشر کشف کرده و به آن رسیده...و به کمال انسانی سازگارتر است چرا ما مسلمانها نمیتوانیم آن را بپذیریم؟". من نمیدانم منظور ایشان از "بنیادین" چیست، اما آرزو دارم که روزی وطن پرستان و انسان دوستانی دین داری از این دست به یک انقلاب کوپرنیکی در دین آبا و اجدادی مردم ما دست بزنند:
از نی بوریا شکر نخوری!
قبل از "کوپرنیک" دانشمند لهستانی، همه فکر میکردند که زمین محور عالم است و سایر ستارگان و از جمله خورشید به گرد آن میچرخند. کوپرنیک این نظریه را کاملا وارونه کرد و ثابت نمود که به عکس، این زمین است که گرد خورشید میچرخد. (یک چنین چرخش صد و هشتاد درجهای را "کانت" در حوزه شناخت نیز ایجاد کرد و راه بر بشریت گشود). اسلام (و به ویژه تشیع) نیز به یک انقلاب کوپرنیکی نیاز دارد. تاکنون اصالت با "احکام آسمانی" بوده و این بشر بوده که باید دنبال آن بدود. اکنون وقت آن رسیده که این معادله به کلی معکوس گردد و اولویت و اصالت با دست آوردهای بشری گشته و دین، با رویکردی پدرانه، فقط نظاره گر و مشوق آن باشد. تنها به صورت فرهنگی و عاطفی از بالای سر هوایش را داشته باشد و برایش فقط دعا کند و هیچ کار دیگری به کارش نداشته باشد. باید ترمهای متزلزلی از قبیل: "اشکالی ندارد"، "خوب است"، "احوط آن است" را به کناری نهاد و قاطعانه گفت که باید "توافقات حقوقی انسانها در عصر حاضر" با تصویب نهادهای مدنی کشور در دستور کار حکومت و مردم ایران قرار گیرد و هیچ چیز دیگر به رسمیت شناخته شده نیست. با همان قاطعیت که یک مومن مسلمان، "طب الصادق" (دستور العملهای پزشکی امام ششم شیعیان) را محترمانه به کناری نهاده و به نسخه فرزند 27 ساله پزشکاش عمل میکند؛ باید فقه الصادق، احکام الصادق، بکن نکنها و حلال و حرامهای امامان قدسی نیز شجاعانه به کناری گذاشته شود. اگر یک مسلمان دوست داشت و به لحاظ روحی و معنوی به او آرامش میداد، میتواند و اصلا برایش خوب است که جملهای از امام علی را به زبان براند یا زیب اطاق خانهاش بکند، فقط در همین حد و نه یک تکلیف شرعی. به همان قیاس که ما برای تزیین فرهنگی، عاطفی، ادبی و ملی یک ساختمان، و یا یک نوشته، شعری از فردوسی، سعدی، کلامی از ابوسعید ابی الخیر سخنی از مارکس یا حدیثی از امام صادق میآوریم و نه بیشتر. کلام زیبا و جاودانه سعدی "بنی آدم اعضای یک پیکرند..." هرگز باعث نمیشود که ما کتاب گلستان یا بوستاناش را مرجع امور زندگی مان بکنیم. متون دینی و فقهی را باید در همان قفسه کتابهای تاریخی کتاب خانه مان قرار میدهیم، نه در کنار دفترچه راهنمایی تلفن و بروشورهای پزشکی؛ آیین نامههای قضایی، جدولهای مالیاتی، یا چک لیست کارهای فنی! یعنی در یک جامعه مدنی، پدیدهای به نام "رساله عملیه" و مراجع تقلید مطلقا وجود خارجی ندارد و تمام امورات مردم از طریق وزارت خانهها و نهادهای دولتی و مدنی مربوطه، حل و فصل میگردد و جزوات راهنمایی از طریق این نهادها در اختیار مردم قرار میگیرد. در یک جامعه مدنی، البته هر دین داری – مثل سایر شهروندان - مجاز است به طرح نظرات خود بپردازد و حتی برای آن به گونهای دموکراتیک تبلیغ نماید؛ اما اگر مجتهدی خواست رسالهای برای مسائل بهداشتی مردم و امور مالیاتی و قضایی مناسب با دوران برده داری و فئودالی تولید کند و مردم را به طور علنی یا مخفی، به اجرای آن وادار یا ترغیب نماید، باید با او همان رفتاری را نمود که با توزیع کننده یک داروی فاسد یا غیر مجاز در خیابان ناصرخسرو! از قطار دین اسلام، باید کلیه واگنهای مملو از احکام و تکالیف را قاطعانه جدا کرد و به لکوموتیو توحید، فقط واگن دست آوردهای بشری را وصل نمود. انسان محوری به جای شریعت محوری، اختیار و آزادی انسان را به انسان باز میگرداند. اگر یک چنین انقلابی صورت بگیرد، در آن صورت میتوان حتی از برخی آموزههای دینی (دین فرهنگی شده و نه قدسی) نیز در کنار دست آوردهای دنیای متمدن و نیز مواریث فرهنگی غنی خودمان بهره گرفت و البته مثل هر دست آورد دیگر، هرگاه که زمان کاراییاش به سر رسید، آن را با دست آوردهای نوینتر جایگزین نمود.
طبیعی است که یک چنین رویکرد رادیکالی نسبت به جایگاه دین اکثریت مردم، یعنی تفکیک کامل الاهیات از احکام، تقدس زدایی از احکام و تکالیف و جایگزینی آن با دست آوردهای بشری، کار سختی است و به یک باره و با اعمال زور از بالا، در میان مردم رسوخ نخواهد کرد. اما پسندیده این است که نواندیشان دینی که مسئولیت بزرگی در این زمینه به دوش دارند، با یک چنین نیت استراتژیکی در این زمینه گامهای مرحلهای خود را بردارند و اذهان جوانان و دانشجویان و سپس عموم مردم را به تدریج آماده کنند. مشکل این دوستان، فقط متولیان سرسخت دین سنتی نیست، آنها حتی مدعیانی از میان نواندیشان دینی در مقابل خود خواهند داشت. اما به مرور، گوش شنوا برای آنها بیشتر خواهد شد و مدعیان جوشکار و بینابینی منزوی خواهند گشت. فراموش نکنیم یکی از کسانی که به شدت با اندیشه کوپرنیک به مخالفت برخاست جناب مارتین لوتر بنیان گذار مذهب پروتستان بود!.
------------
توضیح: نقل قول از رضاشاه (که به منظور استفاده بهینه در بالای این نوشته - در حد چند حرف و بی تاثیر در محتوا - توسط من دست کاری شده) از این سخنان رضا شاه در روز عید غدیر سال ۱۳۵۵ قمری برگرفته شده است: "خیلیها در اشتباه هستند و تصور میکنند معنی تجدد و اخذ تمدن امروزی دنیا این است که اصول دیانت و شرایع را رعایت نکنند و یا این که کسب تجدد و تمدن مغایرتی با دین و مذهب دارد و حال آنکه اگر مقنن بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل این ترقیات عالم وجود داشت موافق بودن اصول شرایع حقه خود را با وضعیت و تشکیلات تمدن امروز نشان میداد". منبع اصلی این نقل قول، کتاب "جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران" نوشته: "رسول جعفریان" است و من آن را از مقاله "پروتستاتیزم نقابدار" مندرج در سایت "اندیشه قم" نقل کردم. ضمنا هدفم از ذکر این نقل قول، مقایسه آن با عقیده آقای بنی صدر است که میگوید اگر حضرت محمد در قرن بیست و یکم هم ظهور میکرد، همین قرآن و همین احکام را صادر میکرد! ممکن است که نطق رضاشاه توسط انسانهای فرهیختهای برایش تنظیم شده باشد؛ اما بی تردید این سخن، موافق عقیده خودش نیز بوده که کشور عقب ماندهاش را مدرن میخواست و مراجع دین سنتی را مانع آن میدید و لذا تلاش میکرد به مسلمانان ایران بگوید که اولویت را به "تجدد و تمدن" بدهند و اگر پیامبر اسلام الان حضور داشت نیز همین کار را میکرد. صرف نظر از نقاط مثبت و منفی رضاشاه، این سخن او به واقع زیباست. انصافا قرائت رضاشاه از اسلام در حدود هشتاد سال قبل، از اغلب نواندیشان دینی امروزی، مترقی تر، مردمیتر و به نفع این مملکت است وای کاش او به جای توسل به زور و دیکتاتوری، شیوههای موثر و استراتژیک دیگری برای پیاده کردن اهدافاش در پیش میگرفت. پیام نوشته حاضر به نواندیشان دینی نیز جز این نیست که چنان قرائتی "بنیادی" و نهایی از دین اسلام ارائه دهند که در مکان معنوی خویش استقرار یابد و تنها بر قلوب مردم حکومت کند؛ به شیوه زندگی اجتماعی و خصوصی آنها کاری نداشته باشد و از سر راه پیشرفت "تجدد و تمدن" در کشور باستانی ما کنار بکشد. گفتن ندارد که منظورم چشم بسته پذیرفتن هر آن چه "تجدد" غربی نام گرفته نیست و گزینشی از آن در کنار گزینشی از مواریث فرهنگی و ملی – و حتی دینی - خودمان مد نظر است.