iran-emrooz.net | Thu, 23.10.2008, 21:09
گفتار مختصری در باره نبرد فرهنگها - بخش سوم
استفان وایدنر / برگردان: علیمحمد طباطبایی
نبرد فرهنگها چیز بدی هم نیست، نکته منفی در آن هنگامی بروز میکند که در یک طرف این نبرد یک فاتح تمام و کمال وجود داشته باشد. این که تا چه اندازه (و این که اصلاً آیا) غرب میتواند به وعدههای خود پایبند باشد: این به آن بستگی خواهد داشت که نزدیکی به غرب برای مسلمانان تا چه اندازه ارزشمند مینماید.
از جهت خاصی غرب نبردفرهنگی را برده است، زیرا این جنگ به زمین دشمن منتقل شده و در آنجا و نه در خاک ما است که ویران گریهایش را به راه میاندازد: نه فقط ما در غرب، بلکه در درجه اول مسلمانان خودشان در این باره به نزاع میپردازند که اسلام اساساً چیست یا باید باشد.
بیائید و یک بار هم که شده مسئله را از سمت دیگرش مورد ملاحظه قرار دهیم و از خود بپرسیم که غرب چیست و « ما » در اصل کیستیم. من در واقع دچار این سوء ظن شده ام که در پشت این نبرد برای تصویر واقعی از اسلام و به ویژه آن هنگام که توسط رسانهها و نهادهای غربی که افکار مردم را سمت و سو میدهند هدایت میشود نبردی برای تصویر حقیقی و درست از غرب مخفی شده است. به دیگر سخن: هنگامی که ما در این باره که اسلام چیست مناظره میکنیم، هم زمان مشغول منازعه در بارهی استنباط از خود هستیم. و به همان اندازهای که خود را از دیگران جدا میکنیم و یا برعکس در برابر آنها غیر قابل عبور نیستیم خود را نیز تعریف کرده ایم.
در این میان ثابت شده است که در منازعه با اسلام و برای استنباط از خود مفهوم روشنگری بسیار مهم است، آنچه شاید به نظر بسیاری یک کم غافلگیر کننده بیاید. زیرا همین ده سال پیش چه کسی برای آن اهمیتی قائل بود؟ لیکن امروز ادعای آن که اسلام روشنگری را نمیشناسد به جایگاه استدلالی برای نبردفرهنگی تمار عیار ارتقاء یافته است و نه فقط توسط روشنفکران که تا ستون نامههای واردهی خوانندگان روزنامهها. اخیراً در یکی از این نامهها در بارهی مسئلهی ساختن مساجد در روزنامهی NZZ (Neue Zürche Zeitung) آمده بود که: « آیا آزادی دین باید شامل آن مرام و مسلکهایی هم بشود که وظیفه خود میدانند تا با دستاوردهای روشنگری مبارزه کنند و آنهم به این دلیل که با متنهای مقدسشان جور در نمیآید؟ » همچنین در قضیهی ساختن مسجد جدید در شهر کلن معلوم شد که برای بسیاری آزادی دین به اسلام که میرسد باید به نام روشنگری خاتمه یابد یا محدود شود!
ابتدا به این پرسش بپردازیم که آیا این ادعا که میگوید اسلام روشنگری را نمیشناسد صحت دارد یا نه. پاسخ به این بستگی دارد که ما روشنگری را چگونه تعریف کنیم. چنانچه آن را به پدیدههایی محدود کنیم که پیدایی آن را در اروپا همراهی کردهاند یقیناً دشوار خواهد بود که مشابه آنها را در جهان اسلامی نیز بیابیم: یک روشنگری اسلامی فقط هنگامی با توقعات ما سازگار میافتد که در واقع با روشنگری اروپایی مشابه باشد.
با محدود کردن مفهوم روشنگری به یک پدیدهی ناب اروپایی، اسلام به طور بنیادی و یکبار برای همیشه تعین میشود: در این صورت اسلام همان چیزی خواهد بود که گفته میشود با روشنگری بیگانه است و البته همراه با آن با هر فرهنگ غیر اروپایی دیگر نیز. استنتاج نادرستی که در یک چنین اظهار نظری قرار دارد چنان بدیهی است که به سهولت نادیده میماند. زیرا چنانچه مفهوم روشنگری را به عنوان آنچه فقط در اروپا بوجود آمده است محدود کنیم دیگر چه نیازی به جستجوی یافتن آن در مکانهایی غیر از اروپا خواهد بود. اگر در مکانهایی خارج از اروپا به دنبال روشنگری باشیم باید اعتراف کنیم که ممکن است شکلی از روشنگری هم وجود داشته باشد که نمیتوان آن را به جدایی دین از دولت یا به نقد دین به طور کل فروکاست.
در عین حال باید متوجه بود که حتی روشنگری برحسب منشائی که در اروپای قرن هژدهم دارد به مراتب بیشتر از نقد دین به تنهایی است. بر اساس سخن بسیار نقل قول شده از کانت روشنگری « جدا شدن انسان از صغر سن خودکردهی خویش است. صغر سن یعنی ناتوانی آدمی در بهره مند شدن از خرد انسانی خود بدون راهنمایی دیگری. » علی رغم آن که منظور کانت نیز نوعی نقد دینی بود و راه خروج برای صغر سن بر اساس دین در اندیشه او در نظر گرفته نشده بود، تعریف او از دین در بررسی دقیق به عنوان اخلاق نقد از خود (Ethik der Selbstkritik) به نظر میرسد.
چنانچه روشنگری صرفاً به جایگاه نقد دینی فروکاسته شود، آنگاه میتواند به عنوان ابزاری در خدمت نبرد فرهنگی در برابر اسلام مفید واقع شود و در چنین صورتی نتیجه گیری که به دنبال میآید محتمل خواهد بود: در اسلام روشنگری جایی ندارد. در نتیجه مسلمانان دارای صغر سن هستند. از این رو آنها نیازمند یک قیم میباشند. همین منطق است که حکومت قدرتهای استعمارگر اروپایی را موجه جلوه میداد و به همین نحو امروز قیمومیت آمریکایی اروپایی را در عراق و افغانستان.
به مخاطراتی که یک چنین برداشت سطحی و جدا شده از زمینه و شرایط واقعی میتواند در بر داشته باشد مدت کوتاهی پس از جنگ دوم جهانی هورکهایمر و آدورنو در نوشتار مشهور خود « دیالکتیک روشنگری » اشاره کردهاند. کسی که غرب وموضع شخصی را بلادرنگ با روشنگری برابر گیرد علاوه بر یک چنین اشتباهی از درک آن بخش از تاریخ اروپا نیز که تا همین قرن بیستم اثری از روشنگری در آن دیده نشده نیز غافل مانده است.
در این حال به هیچ وجه نیازی نیست که تا اعماق روشنفکرانه « نظریه انتقادی » آدورنو فرورویم تا پرده از روی این تصور تا اندازهای خودخواهانه برداریم که ما روشنگران هستیم و برخلاف ما آن دیگران کسانی هستند که هنوز هم درگیر جهل و خرافاتاند. فقط کافی است که یک نگاه کوتاه دیگر به نوشتار کانت در باره روشنگری بیفکنیم: « انسان چقدر راحت است هنگامی که صغیر است و به سن قانونی نرسیده. چنانچه کتابی در اختیار داشته باشم که به جای من فکر کند، یک مرد روحانی که وجدانش به جای وجدان خودم باشد، یک پزشک که به جای من در باره پرهیز غذایی قضاوت کند وغیره و غیره. در چنین حالی دیگر نیازی ندارم که برای خودم زحمتی بکشم. اگر بتوانم که از عهده هزینه آنها برآیم اندیشیدن برایم دیگر عملی اضافی است. دیگران این کارهای آزارنده را برای من انجام خواهند داد ». و من با اجازه خودم برای تاکید بر اهمیت سخنان کانت برای روزگار خود ما این دو نیم جمله را هم اضافه کنم: « اگر تلویزیونی میداشتم که به جای من مزخرف ببافد، و یک روان کاو که در بارهی من به اندیشه فرو رود ». این از کانت، و تا چه اندازه از این صغر سنها در بارهی خود ما صدق میکند را هرکس به بهترین وجه میتواند برای خودش تعین کند. بنابراین جرئت به خرج داده و ادعا کنیم که استفاده از مفهوم روشنگری در رابطه با مسائل روشنفکری مهمل است و بس. در واقع انسان میتواند در نام روشنگری هرکس و هر چیز را مورد نقد قرار دهد، اسلام را به همان اندازه پاپ، سرخ پوستان را به همان اندازه همسایگان و یا آنچه در مفهوم اندیشه روشنگری به مورد ترخواهد بود خودش را.
این که به مذاق ما خوش میآید یا نه: تلاش برای آن که خود را در برابر اسلام مرزبندی کنیم، حتی اگر قرار باشد با ایدهی زیبایی چون روشنگری باشد کمکی به ما نمیکند بفهمیم ما در غرب چه کسانی هستیم. با این وجود در این غیر ممکن بودن تعریف خود و دیگری به کمک شعارها یک تسکین خاطر بزرگ وجود دارد. اگر از این موضوع صرف نظر کنیم که دائم خودمان را در برابر دیگری با مرزبندی جداسازیم، دیگر چه نیازی به شناخت از [ماهیت] خود خواهیم داشت. آنگاه ما همه هستیم و کسی با دیگری فرقی ندارد.
ادامه دارد . . .