iran-emrooz.net | Tue, 21.10.2008, 18:45
نگاهی به ویژگیهای رژیم تامگرا
بهرام محیی
|
اشاره
با برآمد نظامهای تامگرا (توتالیتر) در سدهی بیستم، مفاهیم پیشین اندیشهی سیاسی در تعریف و تشریح حکومتهای دیکتاتوری سنخ کهن، کارآمدی خود را برای تببین این پدیدهی تازه از دست دادند. دعوی قدرت بیمرز، گسترش چیرگی دولت بر همهی سپهرهای زندگی اجتماعی و حتا شخصی، شیوههای نوین اعمال ترور برهنه و ابعاد هولناک انسانستیزی در فاشیسم، ناسیونالسوسیالیسم و استالینیسم، پژوهشگران، جامعهشناسان و تاریخدانان را در برابر ضرورت تفکیک اینگونه رژیمها از سنخهای پیشین نظامهای آمرانه و سرکوبگر قرار داد.
پس از جنگ جهانی دوم و از میانهی دههی پنجاه سدهی بیستم، تلاشهایی منظم در این راستا از سوی اندیشمندان و پژوهشگران اندیشهی سیاسی آغاز گشت. هانا آرنت با کتاب «عنصرها و خاستگاههای حاکمیت تام» و کارلیوآخیم فریدریش با کتاب «دیکتاتوری تام»، در این زمینه راهگشا بودند. نظریهی تامگرایی (توتالیتاریسم)، بهرغم مناقشهبرانگیز بودن و جدا از کارآیی یا ناکارآیی آن، از آنجهت برجسته بود که میکوشید، پدیدههایی چون ناسیونالسوسیالیسم در آلمان، استالینیسم در اتحاد شوروی و فاشیسم در ایتالیا را بر پایهی سنجیدارهایی مشترک در قالب مفهومی روشن و یگانه بریزد و از دیدگاه علل و روند پیدایش، اصلها و شاخصهای ساختار درونی و نیز جایگاه جهانی، مورد بررسی قراردهد. این نوشته، کوششی است برای پرتوافکندن بر مفهوم تامگرایی، ویژگیهای ساختاری و کارکردهای آن.
پیشینهی مفهوم تامگرایی
در اروپا پس از جنگ جهانی اول رژیمهایی پاگرفتند که با توجه به بیمرزی دعوی حاکمیت و اعمال قدرت، دیگر با مفاهیمی چون «جباریت» (Tyrannis) ، «استبداد» (Despotie)، «خودکامگی» (Autokratie)، «حکومت مطلقه» (Absolutismus) و «اقتدارگرایی» (Autoritarismus) قابل توضیح نبودند. فاشیسم موسولینی، کمونیسم استالینی و ناسیونالسوسیالیسم هیتلری، از این سنخ رژیمها بودند.
«جیووانی آمندولا» سیاستمدار لیبرال ایتالیایی، نخستین کسی بود که در دههی بیست سدهی بیستم، واژهی «توتالیتر» را برای توصیف رژیم موسولینی به کار گرفت و از «سیستم تامگرا» sistema totalitario سخن گفت. به باور وی، از زمانی که دمکراسیهای تودهای در اروپا جنبش پیروزمند خود را آغاز کردهاند، مخالفان سرسخت آنها از راست و چپ در قالب جنبشهای تامگرا (توتالیتر) وارد میدان شدهاند. این جنبشها، آن روی سکهی روند دمکراتیزهشدن در اروپا هستند.۱
گفتنی است که موسولینی چنین سرزنشی را به هیچ روی رد نمیکرد، بلکه بر عکس در یک سخنرانی در سال ۱۹۲۵ دریافت تامگرای خود از دولت را با این جملات بر زبان آورد: «هیچ چیز نباید بیرون از دولت یا در برابر دولت باشد. همهچیز برای دولت!».
در همان سالها، مباحث مربوط به «دولت تام» در ایتالیا، به آلمان گسترش یافت. در این کشور نیز متفکران و حقوقدانانی یافت میشدند که خواستار «دولت تام» بودند. نامدارترین آنان «کارل اشمیت» حقوقدان آلمانی بود. کارل اشمیت در اواخر دههی بیست، از تحلیل سنت لیبرالی، مفهوم «دولت تام» را بیرون کشید. به باور اشمیت، این دولت باید به گونهای «دیالکتیکی» از درون دولت لیبرال سربرکشد، درست همانگونه که دولت لیبرال از بطن دولت مطلقه بیرون آمده بود. کارل اشمیت «دولت تام» را در معناهای گوناگونی به کار میگیرد. اگر دولت در آغاز «دولت ناتوان تام» بود و در جامعه و اقتصاد جدی گرفته نمیشد، با گذر زمان، سیمای آشنای دولتی قدرتمند را به خود گرفت که از تمامت برخوردار است.
کارل اشمیت که از منتقدان جدی جمهوری وایمار و تکثرگرایی آن بود، کل تحولات سیاسی اجتماعی اروپا را پس از انقلاب فرانسه به دیدهی نقد مینگریست. به باور وی، انقلاب فرانسه به رهایی و جدایی جامعه از دولت انجامید، کارکرد دولت را مختل ساخت و از اهمیت آن در برابر جامعه کاست. این بیراههای است که به آزادشدن خودخواهیها انجامید و نیروها، گروهها و طبقات اجتماعی را به چندپارگی دچارساخت. از دیدگاه اشمیت، این روند سرانجامی جز جنگ داخلی نخواهد داشت. دولت با تکثری بیمرز متشکل از احزاب سیاسی، پارلمان و تفکیک قوا، به نظمی سیاسی و حقوقی تبدیل شده که تصویری واقعی از یک جنگ داخلی را به نمایش میگذارد و به هیچ عنوان قادر نیست تضادهای آشتیناپذیر اجتماعی را مهار و رفع کند. از این رو، دولت در حال تباهی است و با تباهی خود ملت را نیز به سراشیب تباهی میغلتاند. به باور کارل اشمیت، تنها به شرطی میتوان از چنین سرنوشتی رهایییافت که دولت بار دیگر کارکرد نظمآفرین خود را از جامعه بازستاند و در برابر جامعه و آشتیناپذیریها و رقابتهای درونی آن به «دولت تام» فراروید.
اشمیت مفهوم امر سیاسی را پیششرط مفهوم دولت میدانست. وی باور داشت که دولت را تنها میتوان از گذرگاه امر سیاسی تبیین کرد. ولی مفهوم امر سیاسی چیزی نیست جز توانش و اراده برای تصمیمگیری و کنش فرسخت و رادیکال در مناسبات انسانها و گروههای انسانی برپایهی الگوی «دوست و دشمن». برای کارل اشمیت، تفکیک دوست از دشمن الگویی است که مفهوم را به معنای یک سنجیدار تعیین میکند و نه به عنوان تعریف یا توضیح درونمایهی آن. همانگونه که تفکیک نیک از بد در امر اخلاقی و تفکیک زیبا از زشت در امر زیباشناسی انجام میگیرد، تفکیک دوست از دشمن نیز سنجیداری مستقل در امر سیاسی است.۲
سرانجام با به قدرت رسیدن آدولف هیتلر، «دولت تام» در آلمان برپا شد. «هانس کوهن» تاریخدان آلمانی، یکی ازنخستین پژوهشگران و منتقدان آغازین نظامهای تامگرا بود. وی که ناگزیر شد به آمریکا مهاجرت کند، در سال ۱۹۳۵ در کتابی به نام «دیکتاتوری در جهان مدرن» نوشت: «دیکتاتوریها آنگونه که در روسیه، ایتالیا و آلمان پس از جنگ جهانی پیکر گرفتهاند، وجوه اشتراک چندانی با اشکال سنتی استبداد (دسپوتیسم) و خودکامگی (آتوکراسی) ندارند. دیکتاتوریهای مدرن، قدرتی بیمرزتر اعمال میکنند، از آنچه مستبدان در گذشته اعمال میکردند. در حالی که دیکتاتوریهای پیشین، بیش از هر چیز بر سنتهای دینسالارانه (تئوکراتیک) یا ارتش متکی بودند، دیکتاتوریهای مدرن بدون پشتوانهی یک جهانبینی تازهی مسیحایی و بدون تکنیکهای تازهی تبلیغاتی که بتوان به یاری آنها افکار عمومی را هدایت کرد ممکن نمیبودند».۳
کوهن در بررسیهای خود، به نکتهی مهم دیگری نیز اشاره میکند. به باور وی، سنخ کهن استبداد، نمیتواند در جهان مدرن پابرجا بماند، زیرا انقلاب فرانسه در پی خود، دمکراسی را چون رویکردی روحی برای تودههای مردم به همراه آورد و آنان را به حقوق خود برای به دست گرفتن سرنوشت کشورشان آگاه ساخت. بر این پایه باید گفت که دیکتاتوریهای امروزین، جنبشهایی پسادمکراتیک هستند. کوهن ایدئولوژیهای مسیحایی و فنآوریهای مدرن هدایت تودهای را ویژگیهای دیکتاتوریهای از نظر تاریخی تازه در آلمان، ایتالیا و روسیه میدانست.
بر این پایه میتوان دولت تامگرا را در وهلهی نخست از سنخ دولتهای دمکراتیک و سپس از سنخ دیکتاتوریهای اقتدارگرا (آتوریتر) و گونههای پیشین خودکامگی (آتوکراسی) تفکیک ساخت. رژیم تامگرا، همزمان هم ضددمکراتیک است، هم شبهدمکراتیک و هم پسادمکراتیک. نظام تامگرا نظامی است که تلاش میکند شهروندان را در یک قالب ایدئولوژیک بریزد و آنان را شکل دهد، با کنترلی شدید زیرنظر بگیرد، با جبر بر آنان مستولی گردد و بکوشد آنان را بسیج کند.
پژوهشگران دیگری نیز اندیشههای کوهن را پیگرفتند. یکی از آنان «کارلتون هیس» تاریخدان آمریکایی بود. وی پس از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ در سمپوزیومی در سخنرانی خود به تامگرایی در تاریخ تمدن غربی پرداخت و یادآور شد که پدیدههای دیکتاتوری، استبداد و جباریت در تاریخ مغربزمین به هیچ روی تازگی ندارند، ولی سنخ تازهای از دیکتاتوری پدیدار شده است که برخاسته از تودههاست و تودهها برای آن گوش شنوا دارند. وی این دیکتاتوری تازه را نظامی تامگرا نامید که کمرنگ شدن دین، فروپاشی قدرتهای محلی و نیز زوال آداب و سنتها آن را پدیدآورده است. سکولاریزه، لیبرالیزه و دمکراتیزهشدن جامعه و نیز انقلاب صنعتی، ساختارهایی را که باعث توازن جامعه میشدند برهم زده و زمینهی برآمد نظام تامگرا را فراهم ساختهاند.
هیس افزون بر عنصر پشتیبانی تودهای از نظامهای تام گرا، از انحصاری کردن کامل قدرت، به عنوان یکی دیگر از ویژگیهای دیکتاتوریهای تامگرا یاد میکند. به باور وی، تامگرایی طغیانی است علیه مجموعهی فرهنگ تاریخی غرب، این نظام طغیانی است علیه میانهروی و توازن یونان کلاسیک، علیه نظم و قانونمندی رم باستان، علیه مهر و بخشش و صلحدوستی عیسا مسیح، علیه میراث غنی فرهنگی سدههای میانه, علیه روشنگری، خرد و انسانگرایی سدهی هجدهم و علیه دمکراسی لیبرال سدهی نوزدهم. نظام تامگرا همهی این عناصر بنیادین فرهنگ تاریخی مغربزمین را پسمیزند و به پیکاری مرگبار علیه همهی گروههایی برمیخیزد که میخواهند این ارزشها را حفظ کنند.۴
ویژگیهای ساختاری نظام تامگرا
برای توضیح پدیدهی تامگرایی و شاخصهای تعیینکنندهی آن، مدلهای گوناگونی وجود دارد. از آن میان میتوان به مدلهایی اشاره کرد که «هانا آرنت»، «کارل یوآخیم فریدریش»، «پتر گراف کیلمانزاگ» و «کارل پوپر» برای تبیین این پدیده ارائه دادهاند. این جستار، بر محور دو مدل نخستین میگردد.
هانا آرنت اندیشمند آلمانی، در یکی از برجستهترین آثار خود به نام «عنصرها و خاستگاههای حاکمیت تام»، تامگرایی را پیامد بحرانی ژرف در جهان مدرن میداند که با خود گونهی کاملا تازهای از دولت به همراه آورده است. به باور آرنت، این دولت تازه را میتوان بیش از هر چیز با دو ویژگی مشخصکرد: «ایدئولوژی» و «ترور». منطق اندیشهی ایدئولوژیک، اصل رفتاری دولت توتالیتر و ترور سرشت آن را میسازد. آرنت حاکمیت تام را در رژیم ناسیونال سوسیالیستی آلمان و در نظام شوروی (تا مرگ استالین در سال ۱۹۵۳) تحقق یافته میبیند. وی این دو رژیم را جلوههای گوناگون «حاکمیت تام» ارزیابی میکند.
تز کانونی آرنت میگوید که رژیم تامگرا، تنها در پی قدرت و حاکمیت نیست، بلکه فضای امر سیاسی را یکسره ویران میسازد. از این رو، استعداد انسان برای کنش مشترک مجال بروز نمییابد. آرنت حاکمیت تام را زوال دولت ملی ارزیابی میکند و نقش بوروکراسی در حاکمیت تام را «میراث استبداد» میخواند. به باور وی، در واپسین حکومتهای مستبد اروپای پیش از جنگ جهانی اول، یعنی در اتریش مجارستان و در روسیهی تزاری، حکومت مطلقهای در اشکال بوروکراتیک پدید آمده بود که اختیارات آن نه با قانون و نه با ارادهی مردم محدود نمیشد. آرنت از سلطهی بوروکراسی، از کار افتادن قوهی قانونگذاری و از میان رفتن تقسیم قوای دولتی را میفهمید.
به باور آرنت، ویژگی جنبشهای توتالیتر، مطیع بودن واقعی هواداران آنهاست. اجامر و اوباش، لایههای راندهشده و حاشیهنشین اجتماعی و باندهای تبهکار در جنبشهای توتالیتر نقش برجستهای دارند. بخش بزرگی از نخبگان فکری و هنری، دستکم در دورهای خودرا با حکومتهای تامگرا تعیین هویت میکنند. آرنت از اتحاد موقت «نخبگان و اوباشان» سخن میگوید ولی یادآور میشود که با این همه، با استقرار حاکمیت تام، منافع هیچیک از این دو گروه برآورده نمیشود.
از دیدگاه آرنت، ترور، سرشت حاکمیت تام است و تجلی خود را در اقداماتی برای ترساندن زیردستان و نیز تبهکاری خشونتآمیز با نظمی «کارخانهای» نشان میدهد که در اتاقهای گاز «رایش سوم» و اردوگاههای کار اجباری اتحادشوروی تحقق یافت. سازماندهی اداری کشتار جمعی انسانها به گونهای صورت میگیرد که هیچکس احساس «گناه و خطا» نکند، زیرا «سیاستمداران مردم» آن را به گونهای برنامهریزی کردهاند که همهی شرکتکنندگان دراین کشتار «بیگناهاند»: کشتگان بیگناهاند زیرا علیه رژیم هیچ گناهی مرتکب نشدهاند و جانیان بیگناهاند زیرا برپایهی انگیزههای جنایتکارانه عمل نکردهاند، بلکه «حق کشتن» داشتهاند. برای هانا آرنت، انتقامجویی، نفرت و تلاش برای مالکیت میتوانند «انگیزههای جنایتکارانه» باشند، ولی اینها انگیزههای تعیینکنندهی کشتار جمعی حاکمیتتام نیستند. کشتار جمعی نظام تامگرا بیشتر نتیجهی یک ایدئولوژی است که «دعوی توضیح کامل جهان» را دارد. این ایدئولوژی کاری میکند که هواداران باورمند آن به دور از واقعیت اهداف ناکجاآبادی (اتوپیک) پیگیرند. هر کس در برابر آن قرار گیرد، به سدی در برابر روند تاریخ تبدیل شده است و باید بیگذشت او را چون آفتی نابود ساخت. آرنت در پایان تاکید میکند که حاکمیت تام نه در یک روند طولانی، بلکه به گونهای ناگهانی فرومیپاشد و هواداران آن شرکت خود در جنایتها و حتا تعلق به جنبش را انکار میکنند.۵
کارل یوآخیم فریدریش یکی دیگر از پژوهشگران مفهوم تامگرایی، دیکتاتوریهای تامگرا را دارای شش شاخص یا ویژگی بنیادین میداند:
۱ـ دیکتاتوریهای تامگرا دارای یک ایدئولوژی مدون هستند که منظومهای آموزشی برای همهی گسترههای زندگی و موجودیت انسان را دربرمیگیرد و همه افراد جامعه دستکم به گونهای غیرفعال باید به آن گردن نهند. این ایدئولوژی، ناظر بر یک وضعیت آرمانی فرجامین برای بشریت است و ملهم از آموزههای دینی، رسالت و خواستهای «هزارهای» را القا میکند. این ایدئولوژی، مخالف بنیادین جوامع موجود است و میخواهد جهان را برای ایجاد جامعهای نوین تسخیر کند.
۲ـ دیکتاتوریهای تامگرا دارای حزب تودهای واحدی هستند که معمولا یک دیکتاتور در راس آن قرار دارد. این حزب از مردان و زنانی تشکیل میشود که حداکثر تا ده درصد جامعه را تشکیل میدهند و بیکمترین تردید و کوچکترین پرسشی به ایدئولوژی آن باور دارند. این حزب به گونهی سلسلهمراتب (هیرارشیک) سازماندهی شده و ویژگی آن این است که یا بالاتر از دولت قرار دارد، یا در دولت ادغام شده است.
۳ـ یک سیستم ترور فیزیکی و روانی که با کنترل حزب و پلیس مخفی تحقق مییابد، نه تنها «دشمنان» شناخته شدهی رهبر و حزب، بلکه گروهها و طبقاتی از مردم را که به گونهای خودکامانه برگزیده از میان میبرد. برای این هدف، سیستم ترور به گونهای منظم از دانش مدرن و بویژه روانشناسی علمی استفاده میکند.
۴ـ دیکتاتوری تامگرا به یاری فنآوری، انحصار کامل کنترل بر همهی رسانههای همگانی موثر مانند مطبوعات، رادیو و سینما را به دست حزب و دولت میسپارد.
۵ـ دیکتاتوری تامگرا به یاری فنآوری، انحصار کاملی نیز بر کاربرد موثر جنگافزار برقرار میسازد.
۶ـ دیکتاتوری تامگرا، به یاری هماهنگی بوروکراتیک، نظارت و هدایتی مرکزی را بر کل اقتصاد و همهی پیکرههای حقوقی مستقل برقرار میسازد.۶
از دیدگاه این پژوهشگر البته نمیتوان همهی ویژگیهای نظام تامگرا را در شاخصهای یادشده بازیافت. برای نمونه میتوان شاخص کنترل بر دستگاه قضایی و دادگاهها را نیز بر این فهرست افزود، اگر چه این شاخص مناقشهبرانگیز است و دیدگاههای متناقضی دربارهی آن وجود دارد. ولی فشرده میتوان گفت که ویژگیهای ششگانه، خطوط اساسی و رگههای اصلی دیکتاتوریهای تامگرا را ترسیم میکنند.
بدیهی است که نظامهای تامگرا سیماهای گوناگون به خود میگیرند. برای نمونه، نقش حزب کمونیست در زمان رهبری استالین، چندان برجسته نبود، ولی پس از مرگ وی، از اهمیت بیشتری برخوردار شد. یا در آلمان هیتلری، اهمیت حزب ناسیونال سوسیالیست بیش از دولت بود، درحالی که در ایتالیا، توازن قوا به موسولینی اجازه نمیداد ساختارها و نهادهای دولت را یکسره به زائدهی حزب فاشیستی «اتحاد مبارزان ایتالیا» تبدیل سازد.
آنچه در این ویژگیها اهمیت دارد این است که رژیم تامگرا از دیدگاه تاریخی به عنوان پدیدهای تازه در نظر گرفته میشود. این رژیم اگر چه با رژیمهای خودکامهی گذشته دارای فصلهای مشترکی است، ولی بسیاری از شاخصهای ششگانهی آن در رژیمهای آتوکراتیک گذشته به چشم نمیخورند. نه استبدادهای شرقی، نه حکومتهای مطلقهی اروپای مدرن، نه امپراتوری رم، نه حکومتهای جبار یونان باستان، نه جباران دولتشهرهای عصر رنسانس ایتالیا، نه دیکتاتوریهای بناپارتی یا دیکتاتوریهای مدرن، دارای همهی این ویژگیها نبودند. برای نمونه بسیاری از رژیمهای دیکتاتوری بعدها تلاش کردند پلیس مخفی سازماندهی کنند، ولی هیچ یک از این سازمانها از دیدگاه ابعاد ترور و پیگرد نتوانستند با «گشتاپو» در آلمان یا GPU (و بعدها MWD و سرانجام KGB) در اتحادشوروی برابری کنند.
نقش ایدئولوژی
ایدئولوژیها و بویژه ایدئولوژیهای توتالیتر، همواره دارای درونمایهای از یقین ایمانی هستند. ایدئولوژیهای توتالیتر از آموزهای رسمی تشکیل شدهاند که ناظر بر «رسالتی تاریخی» است. آنها از عناصر ناکجاآبادی (اتوپیک) نیرومندی برخوردارند و به پنداری برای استقرار بهشت بر روی زمین باور دارند. این جهانبینی اتوپیک، به ایدئولوژیهای توتالیتر باری مذهبی میبخشد و در هواداران آنان شوری برمیانگیزد. این شور، هواداران را به ایثار و از خودگذشتگی فرامیخواند. این حالت روحی را میتوان در انسانهایی دید که به «امر متعال» ایمان دارند و از آن الهام میگیرند.
هانا آرنت جنبشهای توتالیتر را جنبشهای هوادار و نمایندهی یک آموزهی پنهان رازورزانه و مذهبی (ازوتریک) میداند که اعضای آنها معتقدند برای درک این آموزه باید از بصیرت ویژهای برخوردار بود. به گفتهی وی، کار فرقههایی ازاین دست، دامن زدن به اصل «خودی» و «غیرخودی» است. رژیم هیتلر این اصل را در ابعاد باورنکردنی به گسترهی جامعه کشانید. نخست با «غیرخودی» نامیدن یهودیان آغازید و سپس از آن فراتر رفت و بوروکراسی پیچیدهای برپاساخت که کارش کمک به هشتاد میلیون آلمانی بود تا ببینند آیا در رگهای اجدادشان خون یهودی جاری بوده است یا نه. هر آلمانی که از این «مراسم و مناسک» سربلند بیرون میآمد، احساس میکرد که به گروه «خودیها» تعلق دارد و در برابر یک گروه تخیلی «غیرخودی» قرار گرفته است. آرنت میافزاید که جنبش بلشویکها نیز همین اصل را در «تصفیههای استالینی» به کار گرفت. هر کس از این پاکسازیها جان به درمیبرد، از نو احساس میکرد که به «گروه خودیها» تعلق دارد.۷
جنبشهای تامگرا به ناکجاآباد (اتوپی) نیازمندند. سمتگیری آنها نه به سوی واقعیت، بلکه متوجه یک نظم تخیلی و مندرآوردی است. از جهان موجود، به یاری عناصر دلخواه جهانی پنداری میسازند که با جهان تجربی پیوندی ندارد. یکی از این پندارها، «نظریهی توطئه» است. بدیهی است که این انگارهها عمر درازی ندارند و زورق خیال آنها سرانجام به صخرهی سخت واقعیت میخورد و درهم میشکند.
احزاب سیاسی تامگرا، برنامههای خردگرایانه را که اوضاع موجود را واقعبینانه ولی انتقادی مینگرند طرد میکنند و برنامههای خردستیز ایدئولوژیک را جانشین آنها میسازند. در این برنامهها ایمان جانشین خرد و عهد و پیمانهای رازورزانه جانشین دانش و سنجش شده است. در نظامهای تامگرا هنگامی که از «درونیشدن» یا «نهادینهشدن» ایدئولوژی سخن میرود، منظور این است که بسیاری از انسانها در درون یا برون حزب خوکردهاند که در چارچوب ایدئولوژی حاکم بیندیشند، سخنبگویند و رفتارکنند.
ایدئولوژی که عامل نیرومندی جنبشهای توتالیتر است، تنها دستها و پاها را در زنجیر نمیکند، بلکه بیش ازهر چیز مغزها را به اسارت میگیرد. «بصیرت و درایتی» که قرار است به ایدئولوژی توتالیتر راهبرد، تنها به شور انقلابی دامن میزند. انسان اسیر در چنگ ایدئولوژی حتا حاضر است در خدمت «ساحت برتر»، به دنائت تندهد و به جنایت دستزند. در همین راستاست که مانس اشپربر متفکر اتریشی، در واکاوی موشکافانهی روانشناختی جامعهشناختی مفهوم «جباریت» مینویسد: «جباریت از طریق جباری که در راس آن قرار گرفته، پابرجا نمیماند، بلکه بیشتر از طریق فرمانبران و قربانیان پرشماری که او را به جبار تبدیل ساختهاند».۸
ایدئولوژی توتالیتر از آنجا که فاقد حقانیت است، ادعای حقیقت مطلق را به شالودهی حقانیت خود تبدیل میسازد. از همین رو به گونهای ضرورتمند جزمگراست. این ایدئولوژی برای خود رسالتی تاریخی قائل است و با مغزشویی و تبلیغ، چنین رسالتی را به ملکهی ذهن پیروان و فرمانبران «پیشوا» و «رهبر» تبدیل میسازد. بر این پایه، این وظیفهی مقدم ایدئولوژی توتالیتر است که تضادهای احتمالی میان «آگاهی» و «رفتار» هواداران خود را از میان بردارد و میان «ارادهی رهبری» و «ارادهی مردم» یگانگی و یکپارچگی پدیدآورد. تنها از این رهگذر است که توجیه معنوی حاکمیت تام، در ابعاد موردنیاز میسر میشود. تنها هنگامی که فرد و گروه خود را بطور کامل با رهبری تعیین هویتکنند و رفتار متناسب با دستورات آن درپیشگیرند، میتوان از چنین برنامهای انتظار موفقیت داشت. به میانجی چنین کارکردی، میتوان نمایش قدرت تام بر روی مردم را جانشین قدرت واقعی مردم ساخت.
ایدئولوژی توتالیتر برای کارآیی بیشتر همچنین نیازمند رنگ و لعابی «علمی» است. این کار در ناسیونالسوسیالیسم نامنظمتر و ناپیگیرتر صورت میگرفت تا در ایدئولوژی کمونیستی. در ناسیونالسوسیالیسم از «نظریههایعلمی» دربارهی «نژاد برتر یا پستتر» سخن میرفت و در کمونیسم از «جهانبینی و سوسیالیسم علمی». کارکرد چنین نظریههای «علمی» در ایدئولوژی توتالیتر، ایجاد و تثبیت الگوی فکری «دوست دشمن» است. این تفکر از یکسو باید سرمشقی برای سمتگیری سیاسی باشد و از دیگرسو در خدمت رازورزانه کردن جنبشهای توتالیتر. سخن از «نژاد برتر»، «ضرورت طبیعی»، «سرشت ویژه» و «دشمن طبقاتی» که به میان آمد، راه به سوی اردوگاههای مرگ، اتاقهای گاز، آسایشگاههای روانی و جزایر گولاگ هموار شده است.
تاریخ در دست ایدئولوژی توتالیتر به ابزاری تبدیل میشود که با آن میتوان رسالت «خلق» و «طبقه» را حقیقت آن وانمود ساخت. ولی این ایدئولوژی به آن بسنده نمیکند که تنها ادعای حقیقت مطلق خود را مطرح سازد یا خود را حامل رسالتی تاریخی بداند. این وظیفهی رهبری جنبش توتالیتر است که برای به کرسی نشاندن و شناساندن اهداف خود، با همهی وجود و با استفاده از همهی ابزارهای ممکن بکوشد.
برای به کرسی نشاندن ایدئولوژی توتالیتر، افزون بر تبلیغ و ترویج، راهبرد «مصونسازی» نیز به کار گرفته میشود. «مصونسازی» به معنای تکنیک مغزشویی ویژهای است که تنها فردی را که به گروهی خاص تعلق دارد، دارای استعداد کشف حقیقت تاریخی اجتماعی میداند، برای نمونه، فردی که از «نژاد آریایی» یا عضو «پیشاهنگ پرولتاریا» است. البته این استعداد فردی با تلاشها و مسئولیت فردی ممکن نمیشود، بلکه تنها به یاری و میانجی نخبگان و حزب توتالیتر شکوفا میگردد. زیرا رهبر و حزب تنها ضامن حقیقت هستند و سرانجام تعیین میکنند که چه کسی استعداد دستیابی به آن را دارد.
همهی این کارکردهای ایدئولوژیک، در هم گره میخورند و به الگوی فکری «دوست دشمن» راه میبرند، تا در فرجام خود درونمایهی ایدئولوژی توتالیتر را بسازند و در دیکتاتوری تامگرا به کار گرفته شوند. از همین رو، در بسیاری از پژوهشها دربارهی جنبشهای توتالیتر، الگوی فکری «دوست دشمن» به عنوان عنصر سازندهی هر سیستم توتالیتر برجسته میشود. این الگوی فکری دارای جایگاهی کانونی است، زیرا نه تنها سمتگیری سیاسی را برای اعضای جنبش توتالیتر آسان میسازد، بلکه راهبرد «مصونسازی» و «هویتیابی» را بهتر در ذهن فرد حک میکند. فرجام این شورانگیزی، کلیشهسازی و نقاشی «سیاه و سفید»، رادیکالیزه شدن حس و خواست و اندیشهی فرد است. برای دستیابی به چنین هدفی، استفاده از همهی ابزارهای سیاسی و ایدئولوژیک و حتا نفوذ به سپهر شخصی رواست. بر این پایه میتوان بار دیگر یادآور شد که الگوی فکری «دوست دشمن»، به روشنی یکی از شاخصهای ساختاری و سامانبخش حاکمیت تام است.
کوتاه سخن اینکه ایدئولوژی توتالیتر، تنها هدف پیگرد و سرکوب مخالف را دنبال نمیکند، بلکه میخواهد این مخالف را یکسره نابود سازد. چرا که مخالف، تنها دشمنی نیست که باید بر او پیروز گشت، بلکه بیشتر یک «اصل تهدیدکننده» است. توجیه و حتا ضرورت نابودی کامل آن، برخاسته از ادعایی است که موجه بودن روال موجودیت و ارزش زندگی آن را نفی میکند. پس رژیم تامگرا، تنها بر ایدئولوژی استوار نیست. ستون دیگر آن، ترور است.
ابعاد ترور سیاسی
یکی از ویژگیهای همهی نظامهای تامگرا، کاربرد گستردهی خشونت است. پلیس مخفی که جامعه را زیر کنترل شدید دارد، بازداشتگاهها، اردوگاههای کار اجباری، بازداشت خودسرانه، شکنجه و اعدام افراد بی آنکه جرمی مرتکب شده باشند پیگرد، سرکوب و کشتار گروههای بزرگ اجتماعی، اقلیتهای مذهبی و قومی و نیز مخالفان و دگراندیشان، نبود دادگاههای علنی، نداشتن حق دفاع از خود و نیز صدور احکام سنگین و ناعادلانه برای متهمان، از گستردگی هولناک سرکوب و ترور سیاسی در نظامهای تامگرا حکایت میکند. ابعاد باورنکردنی چنین تروری، در تاریخ بیسابقه بوده است.
نخست ببینیم «ترور سیاسی» چیست؟ ترور سیاسی به معنای کاربرد سنگین خشونت علیه افراد و گروههای اجتماعی از سوی ارگانهای حاکمیت سیاسی است. البته میتوان ترور سیاسی را در نظامهای سیاسی غیرتوتالیتر نیز یافت، نظامهای غیردمکراتیکی که به تعبیر هانا آرنت از حاکمیت تام با «منطق اندیشهی ایدئولوژیک» مشخص نمیشوند. از سوی دیگر، رژیمهای دیگری نیز با شاخصهای رژیم توتالیتر قابل تصورند که بدون اینگونه ترور سیاسی، جزو رژیمهای اقتدارگرا (آتوریتر) به شمار میروند و نه رژیمهای تامگرا (توتالیتر). البته منظور این نیست که از چنین رژیمهایی میتوان آزادیهای سیاسیای را انتظار داشت که یک شهروند جامعهی دمکراتیک از آن برخوردار است. ولی در رژیمهای اقتدارگرا، مرزهایی برای قدرت خودسرانهی پلیس و افزون بر آن برخی ضمانتهای محدود حقوقی وجود دارد. همین امر برای کسانی که در چنین نظامهایی مرتکب قانونشکنی نمیشوند، برخورداری از امنیتی نسبی را ممکن میسازد. به دیگر سخن، در نظامهای اقتدارگرا مادامی که شهروندی رژیم را زیر پرسش نبرده باشد، میتواند بدون ترس از پیگرد حکومت زندگی کند. رژیمی با چنین ویژگیهایی میتواند حتا دارای ساختارهای قدرت تکسالارانه و اعتقادات ایدئولوژیک باشد. در چنین حالتی میتوان از «نظام تامگرای بدون ترور» سخن گفت. برای نمونه در دههای پایانی اتحادشوروی، ابعاد ترور در این نظام، با زمان سلطهی استالین یکسان نبود. بر این پایه، پرسشی که به میان میآید این است که آیا میتوان میان سنخهای گوناگونی از ترور تفاوت نهاد و آیا ترور مرحلههای گوناگونی دارد؟
«خوان لینتس» پژوهشگر آلمانی اسپانیایی که بررسیهای دامنهداری دربارهی اشکال حکومت و گونههای سازماندهی دولت انجام داده است، برای خشونت در رژیمهای توتالیتر، ویژگیهایی چند برمیشمرد:
۱ـ ابعاد بیمانند آن،
۲ـ کاربرد آن علیه گروههای اجتماعی، بدون اثبات جرم برای رفتارهایی معین،
۳ـ بیتوجهی حتا به رسیدگیهای حقوقی ظاهری، دادگاههای صوری و ناممکنی این امر که متهم به گونهای از خود دفاع کند،
۴ـ حقبه جانبی اخلاقی نهادهای حاکم،
۵ـ گسترش ترور به اعضای گروه نخبگان،
۶ـ گسترش دامنهی فشار و پیگرد به اعضای خانوادهی متهمان،
۷ـ تاکید بر خواستهای درونی و شاخصهای اجتماعی متهمان و نه اقدامات آنان،
۸ـ استفاده از سازمانهای دولت یا حزب به جای عناصر به اصطلاح «غیرقابل کنترل» و بزرگی و پیچیدگی این سازمانها،
۹ـ تداوم و گاه افزایش ترور پس از تحکیم پایههای اقتدار رژیم،
۱۰ـ و سرانجام این واقعیت که رهبری نیروهای مسلح نیز از سیاست سرکوبگرانه در امان نیست.۹
شمار قربانیان ترور در نظامهای تامگرا ابعادی باورنکردنی دارد. البته در این زمینه نمیتوان از شمار دقیقی سخن گفت، ولی برآوردها و تخمینهایی از سوی پژوهشگران در دست است که کمتر تردید به جای میگذارد. برای نمونه، برپایهی تحقیقات «کنکوست» و «مدودف»، شمار اعدامشدگان توسط رژیم استالین تا پایان دههی سی، حدود یک میلیون تن برآورد میشود. شمارکسانی که در اتحادشوروی در اردوگاههای کار اجباری به سر میبردند، تا سال ۱۹۴۰ میان شش تا دوازده میلیون نفر در سال تخمین زده میشود. اگر با احتیاط، میانگین این رقم را درنظر بگیریم و نرخ مرگ و میر ده درصدی را برای هر سال منظور کنیم، به رقم دوازده میلیون قربانی اردوگاههای استالینی در فاصلهی سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۵۰ میرسیم. «کنکوست» با افزودن شمار اعدامشدگان و قربانیان کوچاندنهای اجباری و اشتراکیکردنها، به رقم حدود بیست میلیون قربانی در دورهی سلطهی استالین میرسد.۱۰
این رقم برای دورهی تثبیت رژیم کمونیستی در چین بسیار پایینتر بود. مائوتسه دون در فوریهی سال ۱۹۶۷ اعلام کرد که حدود هشتسد هزار تن از «دشمنان خلق» کشته شدهاند. بررسیهای دیگر، شمار قربانیان را در چین میان یک تا سه میلیون برآورد میکنند.
«رایتلینگر» تنها شمار قربانیان یهودی رژیم نازی را بیش از چهار میلیون نفر برآورد کرده است. این رقم برای کل قربانیان یهودی به شش میلیون نفر میرسد. در آلمان نازی، افزون بر یهودیها و مخالفان سیاسی، کولیها، اعضای فرقههای مذهبی، همجنسگرایان و نیز معلولان و عقبماندگان ذهنی در شمار قربانیان ترور بودند.
در ایتالیا، با همهی چیرگی نظام تامگرا، ابعاد قربانیان ترور چندان گسترده نبوده است. دادگاههای موسولینی در مجموع پنجهزار و ششسد نفر را به جوخه های مرگ سپردند.۱۱
یکی از شاخصهای ترور در نظامهای تامگرا، بیحقوقی کامل متهمان و لگدمال شدن عدالت بود. «ویشینسکی» دادستان کل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سال ۱۹۳۵ نوشت: « قانون صوری تابع قانون انقلاب است. میتواند تضادها و اختلافاتی میان دامنهی برد قانون و انقلاب پرولتری پیش آید. در صورت چنین تضادی، باید سیاست حزب را جانشین گزارههای حقوقی صوری ساخت».۱۲
یکی دیگر از شاخصهای ترور نظام تامگرا، گسترش دامنهی آن به نخبگان حاکم است. استالین افزون بر اکثریت قریب به اتفاق رهبران حزب بلشویک، در مجموع سی و پنج هزار افسر بلندپایهی ارتش سرخ شوروی را اعدام کرد یا به زندان انداخت. در میان آنان، سه مارشال و چهارده ژنرال به چشم میخوردند.
هیتلر نیز بیست ژنرال ارتش خود را به جوخهی مرگ سپرد. البته باید در نظر داشت که هیتلر پس از گرفتن قدرت در آلمان، پاکسازی را از رستهی گروه ضربت خود (SA) آغاز کرده بود. در ژوئن ۱۹۳۴ در شبیخونی که به «شب دشنهی دراز» معروف شد، ۷۷ تن از رهبران این گروه بازداشت و اعدام شدند.
سنجش نظریهی تامگرایی
مفهوم تامگرایی که بیانگر سنخ تازهای از حکومتهای دیکتاتوری در تاریخ است، در دههی پنجاه سدهی پیشین، در مباحث سیاستشناسی مفهومی پذیرفته شده بود. با آغاز دههی شصت، دیدگاههای مخالفی در نقد و سنجش نظریهی تامگرایی مطرح شدند. این دیدگاهها عمدتا برخاسته از تحولاتی بودند که پس از مرگ استالین و در نتیجهی اصلاحات خروشچف در اتحادشوروی سابق رخ دادند.
در اشارهای کلی میتوان گفت که دو الگوی استدلالی علیه نظریهی تامگرایی و کارآیی علمی آن مطرح شدند که البته با هم وجوه مشترکی نیز داشتند. نخست استدلالهایی که در این نظریه، اشکالات متدیک میدیدند و دیگر استدلالهایی که بر اختلافات مضمونی، از خاستگاه تاریخی گرفته تا جلوههای گوناگون و تخیلات آرمانی نظامهای تامگرا انگشت میگذاشتند. تنها به اشاره باید گفت که منتقدان متدیک نظریهی تامگرایی، اساسا روش مفهومسازی برپایهی «سنخهای ایدهآل» را در علوم اجتماعی ناکارآمد میدانند و انتقاد آنان تنها متوجه نظریهی تامگرایی نیست.۱۳
انتقادات دیگر، به کارآیی تحلیل علمی تحولات اجتماعی سیاسی اتحادشوروی پس از مرگ استالین نظر داشتند. پس از این رویداد، این پرسش و تردید پیش آمد که آیا مفهوم تامگرایی مفهومی ایستا نیست که از دگرگونیهای پویای اجتماعی غفلت میورزد؟
یکی دیگر از انتقادات، متوجه پیششرطهای تاریخی و بویژه مقایسهی توتالیتاریسمهای گوناگون با یکدیگر بود. نظریهی تامگرایی از آن جهت ناکارآمد ارزیابی میشد که فاشیسم در ایتالیای موسولینی با ناسیونالسوسیالیسم در آلمان هیتلری و کمونیسم استالینی دراتحادشوروی، تفاوتهای چشمگیری داشت. آنگونه که گفته میشد، فاشیسم در ایتالیا هرگز به «کمال» ناسیونالسوسیالیسم درآلمان نرسید. برای نمونه، اگر چه با تشویق و فشار هیتلر، اقدامات یهودیستیزانه در ایتالیا نیز فزونی یافت، ولی فاجعهی «هولوکاست» در این کشور رخ نداد.
ملاحظهی پایانی
مطابق نظریهی توتالیتاریسم، از دیکتاتوری یا حاکمیت تام زمانی میتوان سخن گفت که یک جنبش تودهای انقلابی یا شبهانقلابی به رهبری یک فرد یا یک اقلیت، به گونهای تمامتخواهانه بر دولت چنگ اندازد و قدرت سیاسی بیمرز و غیرقابل کنترلی اعمال کند. نخبگان این جنبش در یک حزب به شدت تمرکزگرا، شبهنظامی و توتالیتر سازمان یافتهاند و پستهای کلیدی دستگاههای دولتی اعم از بوروکراسی، ارتش، دستگاه قضایی و اقتصاد را برعهده دارند.
حاکمیت تام، تفکیک قوا را برنمیتابد و پیکرهی دولت را به دستگاه متمرکز بوروکراتیکی تبدیل میسازد که هدایت سیستم سیاسی را برعهده دارد، بیمانع بر همهی گسترههای زندگی اجتماعی و حتا سپهر شخصی اعم از خانواده، محیط کار، انجمنها و کانونهای اوقات فراغت و تعطیلات و غیره چنگ میاندازد. این دستگاه، همهی این حوزهها را به زیر کنترل برنامهریزی شدهی خود میآورد، به درون همهی آنها نفوذ میکند و هیچ فضای بازی آزاد نمیگذارد. بدینسان، دولت و نظم سیاسی با جامعه یکی میشوند. آزادی احزاب، مطبوعات و بیان از میان برداشته، انحصار بر رسانههای همگانی برقرار و تبلیغ و ترویج ایدئولوژیک بر همه جا حاکم میشود. همهی انجمنها و کانونهای اجتماعی حتا آن ها که سیاسی نیستند به ماهوارههایی تبدیل میگردند که به دور قدرت سیاسی در گردشاند. کارکرد این ماهوارهها، نفوذ سیاسی تام در جامعه، یکسانسازی افراد و تبدیل جامعه به انبوههای از یکسانهاست. این یکسانسازی به یاری یک ایدئولوژی مدون صورت میگیرد که از عناصر ناکجاآبادی برخوردار است و آیندهای روشن را وعده میدهد.
ترور گسترده و هولناک، یکی دیگر از شاخصهای نظام تامگراست. وظیفهی پلیس مخفی و سازمانهای امنیتی، کنترل تمام وقت جامعه، شکستن هر صدای مخالف در گلو و نابودی کامل همهی مخالفان سیاسی است. بازداشتهای خودسرانه، آزار، شکنجه و کشتار افراد، گروههای اجتماعی و حتا طبقات، بخشی از برنامهی منظم حاکمیت تام برای ایجاد فضای پلیسی در جامعه و ترساندن شهروندان است. اقدامات استوار بر ترور، ابعادی گسترده و باورنکردنی به خود میگیرد.
____________________________
1 Giovanni Amendola, zitiert nach: Eckhard Jesse: Die Totalitarismusforschung im Streit der Meinungen, Bonn 1996, S. 12.
2 Carl Schmitt: Der Begriff des Politischen, München 1963, S. 26 ff.
3 Hans Kohn: Dictatorship in the Modern World, zitiert nach: Uwe Backes: Totalitarismus- Ein Phänomen des 20. Jahrhunderts?, Bonn 1996, S.309.
4 Zitiert nach: Uwe Backes, a.a.O., S. 310.
5 Hanna Arendt: Elemente und Ursprünge totaler Herrschaft, München 2006, S. 944 ff.
6 C. J. Friedrich/Z. Brzenzinsi: Die allgemeine Merkmale der totalitären Diktatur, Bonn 1996, S. 230-231.
7 Hannah Arendt, a.a.O., S. 792 ff.
8 Manès Sperber: Zur Analyse der Tyrannis, Graz 2006, S. 16.
9 Juan J. Linz: Typen politischer Regime und die Achtung der Menschenrechte, Bonn 1996, S. 517.
10 Juan J. Linz, a.a.O., S. 518.
11 Juan J. Linz, a.a.O., S. 518.
12 Juan J. Linz, a.a.O., S. 519.
13 Hans-Joachim Lieber: Zur Theorie totalitärer Herrschaft, Bonn 1993, S. 888 ff.