iran-emrooz.net | Fri, 10.10.2008, 8:23
مادام د استل شهروند جهانی
مانفرد کخ / برگردان: علیمحمد طباطبایی
مادام د استل شهروند جهانی
چگونه مادام د استل در وین دسیسه چینی میکرد
مقدمه مترجم:
بسیار مایل بودم که به عنوان مقدمهای بر این ترجمه اخیر خود چند کلمهای با خواننده این مقاله سخن گویم. در این چند دهه گذشته همانگونه که همه میدانیم پرسش از این که چرا ما همچنان و علیرغم یکصد سال تلاش اندیشمندان و مبارزین راه آزادی جامعهای تقریباً عقب مانده باقی مانده و از دستاوردهای زندگی مدرن بشری بسیار عقب افتاده ایم موضوع کتابها و مقالهها و سخنرانیهای بسیار بوده است. بیشتر روشنفکران دینی و غیر دینی ما ترجیح دادهاند که پاسخ این عقب ماندگی را در دورماندن تحصیل کردگان ایرانی از نگرشهای فلسفی (و فلسفه سیاسی) و ناآشنایی با فلاسفه غربی بدانند و به همین خاطر هم هست که در این چند دهه آخر سهم قابل توجهی از کتابها و مقالات منتشر شده به معرفی فیلسوفان غربی اختصاص یافته است. و سپس از آنجا که احتمالاً تصور بر این بوده است که آشنایی با فلاسفهی قدیمی تر نتوانسته چاره دردهای ما باشد توجه به انواع جریانات فلسفی جدیدتر غرب به مد روز تبدیل شده است. کتابها و مقالههای بسیار اختصاص به آن یافته است که «مدرنیته» را معنا کنند و برای روشن ساختن مفهوم آن از این فیلسوفان جدید کمک بسیار گرفته و به قدری در روشن کردن مفهوم گنگ مدرنیته زیاده روی شده است که بیشتر این نوشتارها تقریباً غیرقابل فهم و بینتیجه ماندهاند. (خوشبختانه در باره پست مدرنیسم چند سالی است که دیگر چیزی نمیخوانیم و بدون این که کسی از معنا و محتوای درست آن سر در بیاورد بیسروصدا نوشتن در این باره که پست مدرن چیست کنار گذاشته شد).
از مدتها پیش بر من معلوم گشت که برای شناختن مشکلات خود و یافتن چاره برای حفظ فاصله با جهان اروپایی (و صنعتی) ضروری ترین وظیفه شناخت صحیح از شیوهها و روالها و عادتهای زندگی مردم در غرب در این چند قرن گذشته است. به جای آشنایی با انواع و اقسام گرایشات فلسفی بهتر آن است که ببینیم این غربیها چه آداب و رسوم و خوی و خصلتهایی داشتهاند و ما در مقابل چگونه بوده و هستیم. مهم تر از شناخت هستهی درونی اندیشه فیلسوفان آشنایی با سبک و روال زندگی روزمره آنها است. در واقع این چه جهانی بود که به ایجاد چنین طرز فکرهایی اجازه ظهور میداد.
به این ترتیب میتوانیم به فاصلهی نجومی میان خود و آنها پی بریم و به این نتیجه گیری بسیار دردناک برسیم که در چنین محیط اخلاقی و با این گونه آداب و رسومها و هنجارهای اجتماعی نباید انتظار بیشتری از آنچه فعلاً هستیم داشته باشیم. مشکل ما در درجه اول دنیاهای ذهنی ما انسانهای خاورمیانهای است، تصورات و توقعات ما از جهان است. در جهان غرب بیش از نیم هزاره است که تصویر (و تندیس) برهنه انسان نه تنها در محیطهای فرهنگی که در فضاهای دینی نیز راه خود را باز کرده است. اجرای کنسرتهای موسیقی کلاسیک (آثاری بسیار عمیق مانند قطعات مختلفی از باخ) در مکانهای دینی در غرب چندین قرن است که موضوعی بسیار پیش پا افتاده است. اما در ایران و کشورهای خاورمیانه چطور؟ تفاوت میان ذهنیات و آداب و رسوم و توقعات ما و آنها فاصله زمین تا آسمان است.
اکنون باید پرسش خود را به طور معکوس مطرح سازیم. چگونه هرگز جامعهای انسانی موفق شد به چنین جایگاهی برسد که غربیها رسیدند. نباید بپرسیم که چرا ما عقب ماندیم بلکه باید ببینیم که چگونه شد که آنها ظرف چندین قرن چنین پیشرفتهایی کردند که امروز همه چیز ما به نوعی وابسته به آنها است. به راستی از این همه امکانات و ابتکارات و اختراعاتی که در گرداگرد ماست و زندگی ما بدون آنها ممکن نیست چه اندازه در شرق بوجود آمده است یا مدیون اندیشه و زحمات ما مردم مسلمان است؟
آشنایی با زندگی مادام د استل میرساند که ما تا چه اندازه از آنها متفاوت هستیم. حتی امروز نیز تصور وجود یک د استل شرقی در خاورمیانه غیر ممکن است، آنچه دویست سال پیش به سهولت در غرب ممکن بود. امثال د استلها بسیار بودند و زندگی روشنفکری نیمه دوم قرن هژدهم به بعد بسیار مدیون این گونه زنهایی است که بدون هرگونه مزاحمت برای خود سالنهایی را اداره میکردند که در واقع پاتوق مهمترین روشنفکران و هنرمندان غربی بود. اما نکته جالب و آموزنده آنها این است که در کنار نوعی زندگی بیبندوبار اهمیت و توجه به فرهنگ و هنر سطح بالا همانقدر مهم بود که لذت ورزیهای شخصی. برخلاف تصور روشنفکران دینی چون سروش که غرب را نه یک کل به هم پیوسته که گویا میتوان به میل خود بخشهایی از آن را گرفته و بقیه را به حال خود بگذاریم، به نظر میرسد که برای تبدیل شدن به یک جامعه صنعتی پیشرفته که به حقوق بشر احترام میگذارد و در آن آزادی بیان و احزاب و فعالیت سیاسی رعایت میشود هیچ راهی جز ایجاد یک سری دگرگونیهای اساسی در آداب و رسوم و هنجارهایمان نداشته باشیم. همین جا اشاره شود که بر خلاف باور بسیاری کشورهایی مانند ژاپن یا چین علی رغم حفظ بعضی از سنتها و آداب و رسوم خود اصولاً شباهتهای بسیاری در همان شکل جوامع سنتی خود با غرب داشتهاند که در جوامع اسلامی چنین چیزهایی دیده نمیشد و یا اصلاً نمیتواند دیده شود. شخصیتهای دینی تاریخی در اسلام بسیار اصول گراتر و سختگیرتر از آن هستند که به سالنهای روشنفکری که از نظر آنها چیزی جز فاحشه خانه نیست بال و پر دهند (۱). چه میشود کرد؟ بالاخره برای آن که در آخرت رستگار شویم باید ذهنیتهای خود را حفظ کرده و برای رفع مشکلات این جهانی وابسته به فرزندان همان فاحشهها باقی بمانیم.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
مادام د استل همچون خاری در چشمان ناپلئون بود و قصر او در کوپت (Coppet) در کنار دریاچه ژنو پناهگاهی برای دسیسهچینان و به عبارتی یک رسوایی اخلاقی. هنگامی که ناپلئون در ۱۸۰۸ در ارفورت (Erfurt) خود را برای برپا ساختن یک نظم نوین جهانی آماده میساخت، مادام د استل به وین مسافرت نمود تا مقاومت در برابر بوناپارت را در راه و روشی هنرمندانه شکل بخشد.
در آخرین روزهای سال ۱۸۰۷ مشهورترین نویسنده اروپا وارد وین گردید. گرمینه د استل (Germaine de Staël) ۴۱ ساله نویسنده دو رمان و چندین رساله سیاسی و نقد ادبی بود. گرچه نوشتارهای او جنجال بزرگی به پا کرده بودند، اما شهرت غیرمعمول این زن دلایل دیگری داشت. نام مادام د استل از این جهت بر سر زبانها افتاده بود که گفته میشد وی مهمترین دشمن ناپلئون در اروپا است. حتی میان مردم این شایعه رواج یافته بود که قیصر فرانسه از او بیم دارد. و عملاً خشمی که باعث شده بود ناپلئون سایه به سایه او را تعقیب کند، مخفیانه حرکات او را زیر نظر داشته باشد، بارها او را به دادگاه فراخواند، مورد بازجویی قرار داده و چندین بار از فرانسه اخراج کند چیزی از عقدهی ستم بینی (Verfolgungswahn) را در خود داشت.
مردی که در ۱۸۰۵ در استرلیتس اتریشیها و در ۱۸۰۶ در نبرد مشهور ینا و نبرد اورستد پرویسیها را به شکل ویرانگری شکست داد در اوج قدرت خود نامههای سری به وزیر پلیس فرانسه مینوشت تا به طور کامل خانم نویسندهای را زیر نظر داشته باشد: «به این مادام د استل فاحشه به هیچ وجه اجازه ندهید که به پاریس نزدیک شود. میدانم که محل اقامتش چندان دور از پاریس نخواهد بود.» سفر د استل در اتریش نیز با وسواس تمام توسط پلیس مخفی فرانسه پی گرفته میشد.
دوران کودکی در سالن
چه خطری میتوانست توسط این زن حکومت فرانسه را تهدید کند؟ با کمی اغراق میتوان سه عامل را ذکر نمود: ثروت او، جذبهی او و بدنش. گرمینه به عنوان فرزند ژاک نکر، بانکداری با اصلیتی از شهر ژنو و آخرین وزیر مالیه لودویک شانزدهم یکی از ثروتمندترین وراث اروپا محسوب میشد. وی در تمامی عمر خود هرگز ناچار نبود که به دلایل مادی و مالی مجبور به تن دادن به انجام مصالحه شود. او میتوانست با اتکاء به نفس بسیار بگوید که: «پدر من آقای نکر است» و نه این که «من دختر آقای نکر هستم». لحن گفتار اولی میرساند که او نه فقط اخلاف آقای نکر که در عین حال تنها نسخه موجود از پدر است. در واقع ادامه زنانه و جوانترش. دوره کودکی او بیشتر در سالن پاریسی مادرش گذشته بود و این همان مکانی بود که در آن متفکرینی مانند دیدرو، دالامبر و بوفون میبایست جایگزینی برای شادیهای کودکانه او فرام کنند. چندان طولی نکشید که وی با هوش سرشار از کنجکاوی و استعداد سخنوریاش دیگران را دچار شگفتی ساخته و نشان داد که روزی به شهرت خواهد رسید. البته دراین میان جذابیت شهوانی او را نیز نباید از نظر دور داشت.
گفته میشد که او از نظر ظاهری زن زیبایی نیست. او تا اندازهای فربه بود و رنگ پوستی تیره داشت و لبهایی توپر و بیرون زده اما به جای آن یک الههی سخن: فقط چند جملهی او کافی بود تا مردان را از جهت روحی وابستهی خود گرداند. هرچند که البته ناپلئون یکی از آنها نبود. در آخرین دیدار این دو در ۱۸۰۱ مطابق با یک لطیفه ظاهراً ناپلئون نگاه کوتاهی به لباس سینه باز او انداخته بود تا فقط بگوید: «تردیدی وجود ندارد که کودکانتان را خودتان شیر دادهاید.» شوخی زشت بالاترین مقام فرانسه به واقع زبان گرمینه را بند آورد.
زندگی عاشقانه و پیچ در پیچ مادام د استل یکی از مهمترین نقلهای محافل در اروپا بود. او پنج فرزند از چهار مرد به دنیا آورد و آخری را در ۴۶ سالگی. قدرتی که او در عرصه عمومی اعمال میکرد تا حد زیادی نیز به این دلیل بود که بیش از همه این سیاستمداران و هنرمندان سطح بالا بودند که به سوی او جلب میشدند، یعنی کسانی که از طریق آنها با مسئولین دولتی و دیگر روشنفکران ارتباطهایی بر قرار میکرد. قابل ذکر است که او هرگز برای جلب نظر افراد صاحب نام از روی طرح و نقشه عمل نمینمود، بلکه بیشتر انسانهای استثنایی را میپسندید. مشهورترین سیاست مداری که با او روابطی به هم زده بود تالران (Talleyrand) بود و دوست بسیار صمیمی اهل ذوق ادبی و هم زبانش بنیامین کونستان. پسری از خانوادهای از پروتستانهای فرانسوی (Hugenott) اطراف ژنو نیز ابتدا بدون هرگونه موفقیتی برای جلب محبت او تلاش کرده بود، هرچند که بعدها موفق شد تا به یکی از معشوقههایش تبدیل شود. مادام د استال در بارهی او مینویسد: «او دیوانهای است بسیار اهل اندیشه و فوقالعاده زشت. هنگامی که از او میخواهم تا اتاق مرا ترک کند، سرخودش را به بخاری دیواری اتاق میکوبد.»
کارخانه اندیشهسازی اروپایی
رابطه او با آگوست ویلهلم شلگل نیز به نحوی مشابه به عنوان ارتباطی دوپهلو آغاز گردید. د استل با این تاریخ نگار ممتاز ادبیات و مترجم شکسپیر در اولین سفر خود در ۱۸۰۴ به آلمان آشنا گشت و او را بدون فوت وقت به عنوان مربی کودکانش به خانه آورد. برای پروژه مادام د استل در این خصوص که بتواند انسان فرانسوی بیاطلاع را به توسط کتابی از خودش (De l'Allemagne) با تحولات مهیج فلسفی و ادبی در کشور همسایه [آلمان] آشنا سازد شلگل در مقام پیشگام در نهضت رمانتیک آغازین، صاحب نظری بسیار مطلوب به حساب میآمد.
شلگل که با درآمد سالیانه ۱۲ هزار فرانک و جذابیت فریبنده کارفرمایش اغوا شده بود با پیشنهاد او موافقت کرد و به این ترتیب به مدت ۱۳ سال و در واقع تا پایان عمر د استل با صداقتی متاثر کننده در کنار او ماند. هرچند هرگز شلگل را علیرغم تلاشها و شکایتهایش به عنوان یکی دیگر از خاطرخواههای خود نپذیرفت. مادام د استل پس از آن که از فرانسه بیرون رانده شد بیشتر در قصر خود در کوپت در نیون (Nyon) در کنار دریاچه ژنو زندگی میکرد. به همت میهمان نوازیهای او این ملک اربابی به یک کارخانهی اندیشه سازی و با اعتباری جهانی تبدیل گردید. روشنفکران اروپایی بیشماری و گاهی برای مدتهای طولانی میهمان این مکان فرهنگی بودند.
از جمله مهمترین شخصیتهایی که مدتی را در این مکان گذراندهاند تاریخ نگار اهل ژنو کارل ویکتور فن بونستتن، سیمون د سیسموندی و پروسپر د بارانت بودند. نویسندههای فرانسوی چون کلاود هوچت و رنه شاتوبریان، و نویسندههای آلمانی مانند زاخاریاس ورنر و آدلبرت فن چامیسو، نویسندههای دانمارکی مانند آدام اوهلن شلگر و انگلیسی چون لورد بایرون هفتهها و ماهها را در ملک خانواده نکر سپری کردند. در میان آنها افرادی دیده میشدند که در جلب نظر گرمینه به عنوان یک عاشق تازه از راه رسیده قرین موفقیت میگردیدند و دیگرانی که از رسیدن به چنین جایگاهی ناکام میماندند. آنهایی که با دور ماندن از وصال او زجر میکشیدند و دیگرانی که در طول مدتی که روابط عاشقانه ادامه داشت با حسادت تمام برای حفظ چنین موقعیت ممتازی مبارزه میکردند. کوپت در حکم یک محل اجتماعات اروپایی برای بحث و گفتگو بود که به طور دائم شرکت کنندگانش تغییر میکردند و رابطه آنها با صاحب مونث این ملک بر اساس روابط عاشقانه قرار داشت، یعنی ارتباط با شخصی که اعضای گروه را با هم مرتبط نگه میداشت و آنها را به کمک رقابت عشقی و ذهنی در رسیدن به دستاوردهای قابل توجه سوق میداد.
برای شلگل و کونستان نیز این اصل معتبر بود، یا به عبارتی برای مهمترین سربازان این امپراتوری. میتوان گفت که هردوی آنها در کوپت بیشتر احساس افسردگی میکردند. یکی از آنها به این دلیل که مادام د استل او را از خود دور نگاه میداشت و دیگری به این خاطر که او را هرگز از خود دور نمیکرد. هر تلاش کونستان برای فرار از رابطهی توان فرسا با گرمینه و پناه به آغوش همسر آلمانیاش شارلوته فن هاردنبرگ به حملههای عصبی و پر از تشنج مادام د استال که تنها میماند ختم میشد. در یاداشتهای روزانه کونستان صفحات بسیاری به شرح حملههای خشمگینانه دا استل اختصاص یافته است: «از تمامی آتش فشانهای جهان نیز باهم چنین شعلههای سوزانی زبانه نمیکشد که از او.»
شلگل و کونستان نیز در کنار هم احساس خوبی نداشتند. آنها برای این که نفرت مملو از حسادت خود به دیگری را به نوعی توجیه کرده باشند با کمال میل به ویژگیهای ملی اشاره میکردند. از نظر کونستان شلگل نمونهای از یک آلمانی گوشه گیر و نجوش بود که از ایجاد ارتباط با فرهنگ گفتگوی سریع و نکته پردازانه فرانسوی ناتوان بود و به جای آن خودش را با روحیهای بغ کرده در اتاقش پنهان میساخت. کنستان میگفت که وقتی شلگل دهان خود را میگشاید، سعی میکند که فلسفه بیمعنی و آرمانگرای کشورش را تبلیغ کند که «فقط میتواند در باریک بینیهای تکراری جزمی (اسکولاستیکی) موجودیت داشته باشد.» شلگل از فرهنگ ذهنی گرایی آلمانی دفاع میکرد، از گرایش برای اندیشیدن در انزوا و از شاعرانگی که در خودبیانگریهای احساساتی وجود داشت، و در عین حال به تلویح از آن میگفت که در میانهی «گله» کوپت و جایی که فرانسویهای شهوانی خودنمایی میکنند دیگر امکانی برای رشد چنین خوی و خصلتهای آلمانی وجود ندارد.
خطوط مقدم جبهه جنگ روشن بود: آلمانیها فرانسویها را با عبارات مبهم و پیچیده سرزنش میکردند و فرانسویها آلمانیها را با الفاظ سطحی. در میانهی آن دو مادام د استال قرار داشت که به عنوان یک زن فرانسوی و با منشا سوئیسی خود و معتقد به آئین پروتستان احساس میکرد که وظیفه دارد توازن را برقرار سازد. وی بعدها در کتاب خود De l'Allemagne الگوی یک جامعه فرهیخته اروپایی را طرح کرد که در آن ملتها یکدیگر را به طور متقابل تحریک و تقویت میکنند و به این ترتیب هر کدام کمبودهای خود را جبران: نویسندههای آلمانی میتوانند از فرانسویها شیوه صورتبندی سادهتر و موجزتر را بیاموزند و فرانسویها از آنها ژرفاندیشی را. و به واقع در کوپت علیرغم تمامی غوطهور بودنها در تصورات کلیشهای تاثیرات متقابل پرثمر فرهنگی نیز به جریان افتاد. پسر عموی د استل متنهای شلگل را به زبان فرانسوی برمیگرداند و کونستان مشغول نوعی برداشت شخصی (Transposition) اثری از شیلر به نام Wallenstein شده بود. از نظر او برگردان مطابق با اصل چنین اثری به زبان فرانسوی بیفایده بود زیرا آن گونه که وی تصور میکرد هیچ فرانسوی نمیتوانست چنین شیوهی نگارشی را بفهمد کند. آنها با هم نزاع میکردند، دیگری را زیر نظر میگرفتند و مطالب هم را ترجمه و تفسیر میکردند و بالاخره درمی یافتند که در این گفتگوها چه نکات جالب و آموزندهای هم در جریان است. کوپت برجسته ترین نمونه برای نشان دادن تولد انتقال فرهنگ و آنهم به کمک سوء تفاهمهای به عمل آمده میان اهل اندیشه است.
خرد و الهه عشق
از نگاه ناپلئون این قصر مهد توطئه بر علیه خود او و مکانی ننگ آور بود که مایه آبروریزی است. این که در این خانه اشرافی تبادل آزاد اندیشهها با تبادل شهوانی اندامها ترکیب شده بود را شاهدان دیگری نیز با لرزشی حاکی از تعجب ثبت کردهاند (و غالباً نیز در آنچه نوشتهاند با دخالت تخیلات خود راه مبالغه پیموده اند). واقعیت آن است که گسترهی قابل توجه شبکههای کوپت با بی بند و باری افراد مربوطه در رابطه قرار داشت و بیش از هر چیز با خودداری د استل برای جداکردن امر خصوصی از عمومی و تفاوت گذاردن میان موارد جسمی شهوانی با روشنفکرانه. مسافرت او به وین نیز ماموریتی سیاسی، ادبی و البته به نوعی در رابطه با غریزه جنسی بود. ملاقات او با کنت ادونل جوانی اتریشی جنبه عاشقانه داشت و همزمان به عنوان یک نویسنده به پژوهش برای فصلی از کتاب خود میپرداخت و در مقام یک دیپلومات مشغول دسیسه چینیهای جدید بر علیه بوناپارت بود.
در تابستان ۱۸۰۸ و کمی قبل از آن که گوته (یکی از کسانی که آثار او را به آلمانی ترجمه کرده و به او با توجه احترام بسیاری که برایش قائل بود لقب شهروند جهانی (۲) را داده بود) در ارفورت (Erfurt) با ناپلئون ملاقات کند، خانم د استل مشغول تبادل نظر با فردریش فن گنتس باهوش ترین مخالف پادشاه فرانسه شده بود. د استل در کنار این فعالیتهای خود، برای شلگل این موقعیت را مهیا نمود که در وین مجموعهای از درسهای نظری دانشگاهی را با عنوان « در بارهی هنر و ادبیات دراماتیک » برگزار کند که سمت گیری سیاسی آنها برای شنوندگان علاقمند کاملاً آشکار بود. به عقیده شلگل [روح] هنرمند رمانتیک از غریزهی نافرمانی برای ایجاد دگرگونی انباشته است. او « ترکیبهای تجزیه ناپذیر و ماندگار » و فراتر رفتن از مرزها را ترجیح میدهد، برای او [هنرمند رمانتیک] « قوانینی که برای همیشه معتبر باشند » وجود ندارد. و این یعنی همان اصل آزادی در هنر و هم زمان فراخوانی ظریف و باریک بینانه برای مقاومت در برابر دیکتاتوری بوناپارتی بود!
پس از بازگشت از وین د استل کتابش De l'Allemagne را به پایان رساند که به شیوهای مشابه یکدندگی و لجاجت سرسختانه هنرمند آلمانی را ستایش میکرد. ناپلئون بلادرنگ تهاجم را تشخیص داد: او دستور داد که نشر اول کتاب توقیف و به خمیر کاغذ تبدیل شود.
----------------
۱: نکته آموزنده این که در آستانه ظهور اسلام در مکه شخصیتی چون خدیجه را داریم که همچون یک مرد مقتدر برای خود تجارت خانهای دارد و به سهولت جوانها را برای انجام معاملات تجاری خود استخدام میکند و به نقاط دوردست میفرستد و اکنون ۱۴۰۰ سال پس از آن در عربستان آیا یک زن میتواند همچون او آزادانه و بدون دخالت مردان فامیل و غیر فامیل به زندگی سادهی خود بپردازد؟
۲: لقبی که گوته به خانم د استل داده بود دقیقاً «شهروند جهانی» نیست و ظاهراً این واژه بیش از یک و نیم قرن پس از آن رویداد بوجود آمده است. گوته به این خانم لقب die Weltfrau را داده بود که شاید به فارسی بتوان آن را «جهانی زن یا زن جهانی» ترجمه کرد. در هر حال معادل زیبایی نمیتوان برای آن پیدا نمود. اما مفهوم شهروند جهانی با آنچه منظور نظر گوته بوده فرق ندارد.
مترجم.