يكشنبه ٨ خرداد ١٣٨٤
بخش سوم: ناكجا آبادپردازی: گونهای شناخت اقتدارگرا
پديدآوردن دگرگونی و تحول اجتماعی، بيشتر از دو شيوهی اصلی نمیشناسد. بسته به جهت حركت ميان دو قطب زمان حال و آينده، دو رويكرد متفاوت شكل میگيرد.
اگر از آينده شروع كنی، يعنی از انتهای راه و مدينهی فاضلهای كه میخواهی بسازی، هدفهايت بلندپروازانه مینمايند و خودت نيرومند؛ از آن چه خوب است و متعالی سخن گفتهای و به كمتر از كمال مطلق رضايت ندادهای. آن وقت با اين رويكرد به زمان حال میآيی و میخواهی همه چيز را براساس انگارهای پيش ساخته، از نو بسازی. همه چيز برايت ابزار رسيدن به آن هدف (والا) میشوند و چون فرض بر اين است كه مدينهی فاضله , كمال محض است، بايد حتی به قيمت جان و زندگی انسانها به آن رسيد.
اگر از زمان حال و كلاف مشكلهايی كه بايد حل شوند، حركت كنی، ناچار از آن چه بد و ناخوشايند است، سخن گفتهای ؛ وعدههای بزرگ نمیدهی كه مبادا شرمنده شوی؛ پای به راه میگذاری تا «خود راه بگويدت كه چون بايد رفت». هر لحظهات رديابی مشكل، حل مسئله و درس گرفتن از آن است؛ از اين رو كارت خُردهكاری مینمايد و چون ناچاری به دگرگونیهای مرحلهای و حساب شده بسنده كنی، تو را «قدرتمند» نمیخوانند. با اين همه، با زمان پيش میروی، هرچند كُند و با قدمهای محتاط و نامطمئن. میگذری از آزمونها و خطاها، از تجربهها، از نقد و گذرگاههای پرمخاطرهی شناخت، ولی دستت باز نيست كه از هر ابزاری استفاده كنی. میدانی كه انسانها شیء نيستند. كانت بود كه میگفت: اشياء قيمت دارند. انسان قيمت ندارد، به جای آن حُرمت دارد.
پيش از شروع جنگ جهانی دوم، هيتلر در نطقی برای مردم برلين گفت: «چند سال به من فرصت بدهيد و آن گاه چهرهی شهر خود را دوباره ببينيد». پس از سقوط برلين، در آستانهی شهر شكست خورده و ويران، همين جمله بر تابلوئی نيم سوخته به چشم می خورد.
نازيسم، استالينيزم و بنيادگرايی مذهبی در قرن بيستم كه همگی با ادعاهای بزرگ به ميدان آمدند ، بارديگر ثابت كردند كه به راستی، «همهی آنهايی كه خواستهاند بهشت روی زمين پديد بياورند، جز برپا ساختن جهنم كاری نكردهاند».
پاپر اين جمله را در كتاب Lessons of This Century ,كه از جمله وايسين آثار اوست میآورد، ولی او جدل خودرا با گرايش Ultopianism يا ناكجاآبادپردازی (مدينه فاضلهگرايی) از كتاب «جامعه ی باز و دشمنان آن» شروع میكند و اين بنمايه را در سراسر زندگی خود، در كتابها، مقالهها و گفتارهايش گسترش میدهد: از نقد او بر افلاطون به عنوان نخستين مفهومپرداز مدينهی فاضله تا مباحث شناختشناسی، روششناسی و سرانجام مديريت تحول, Change Management. پاپر در اين قلمرو آخر با نظريهی Engineering Social Piecemeal شناخته میشود و از روش مديريت تحول مقطعی در برابر گرايش ناكجاآبادپردازی دفاع میكند، زيرا آن را سازگار با اصول و روش شناسی علمی می داند. منتقدان پاپر، برآنند كه چون فيلسوف ، پس از ظهور نازيسم از زادگاه خود، وين به نيوزلاند رفت ، تحت تاثير نوع كشورداری و فرهنگ انگلوساكسون قرار گرفت و به شيوههای ليبرال متحول ساختن جامعه روی آورد. در جوّ اجتماعی آن روزگار ، در گرماگرم جنگ دوم جهانی و شرايط انقلابی پس از آن ، زود بود كه از مديريت تحول مقطعی سخن گفت، اما برای پاپر به عنوان يك فيلسوف تاريخ و شناخت شناسی ، شكافتن تجربههای تلخ Utopianism اصلاً زود نبود. تجربههای هولناك بيشتری لازم نبود تا وقت كنار گذاشتن رودربايستیهای انقلابی برسد.
بحث تقابل ناكجاآباد پردازی با مديريت تحول منطقی ، پيش از آن كه بحثی سياسی و اجتماعی باشد، بحثی شناختشناسی و روششناسیست؛ تفاوت شناخت اقتدارگرا و شناخت بدون اقتدار است. اين تفاوت میتواند سرنوشت جامعه را يا به صورت جامعهای بسته رقم بزند و يا جامعهی بازی پديد آورد كه به گفته ی كِتلند (2000)، از مفسران پاپر، «بستریست مناسب برای روششناسی عقلانی و پرسشگری علمی... نهادهايش اين هدف را دارند كه به صورت عادلانه و عقلانی، مشكلات خاص اجتماعی و سياسی را حل كنند و آزادی سخن و انتقاد ، شرط اساسی آن است».
در جامعهای بسته و خفقان زده ، اولين مبارزه برای آزادی سخن و تفكر انتقادی آغاز میشود و اين امریست كه فرهيختگان و روشنفكران مسئول اين گونه جوامع به خوبی درك میكنند؛ وگرنه برای منتظر ناكجا آبادی ماندن كه در آن همه چيز دركنار همه چيز، همين حالا، همهاش باهم و بی كم و كاست پديد بيايد، نيازی به سياستمدار يا انقلابی بودن نيست. اين رفتاریست كه از هر بچهی لوسی سر میزند!
بنا به تعريف روژه پادن، از شارحان و منتقدان كارل پاپر، Utopianism يعني: «مفهوم پردازی در عرصهی امور عينی با تعيين همهی ريزهكاریهای جامعهای ايدهآل كه به اساس گونهای تفكر سياسی تبديل شود». اگر با تعريف پادن پيش برويم، يك شُبهه در مورد مذاهب و ايدهآل آنها در بارهی آينده حل میشود: تا زمانی كه اين اعتقادات در قلمرو مذهب، عرفان و الهيات باقی میماند و امر درونی و قلبی انسانهاست، ما با Utopianism رو به رو نيستيم. رؤياهای روزی كه شمشيرها شكسته شوند و به ابزار كشت و كار تبديل شوند و ديگر انسانی بر انسان ديگر دست تعدی دراز نكند, دورنماهايی اميدوار كنندهاند ولی ريزهكاریها و روشهای پیريزی جامعهی ايده آل را تعيين و به اساس گونهای تفكر سياسی و حكومتی تبديل نمیكنند؛ بنابراين، ناكجا آباد پردازی در معنايی كه ما با آن سروكار داريم به شمار نمیروند. رؤياهای روزی كه بچهی گرگ و بره با يكديگر بازی كنند، جنگ، فقر و گرسنگی وجود نداشته باشد، بخش مهمی از همهی مذاهب دنيا هستند. هيچ يك از جريانهای اصلی (Main Stream) مذاهب بزرگ، ريزه كاریهای جامعهی ايدهآل را تبديل به تفكر و برنامهی حكومتی نكردهاند ولی همه از آيندهی روشن و صلح جهانی سخن گفتهاند. Messianism ، گونهای مثبت انديشی ست كه انسانيت را از تاريكترين دورانها عبور داده و سويهی سياسی - و نه حكومتی اش - نفی ايستايی و ابديت نظامهای ناعادلانه بوده است.
فاجعه, هنگام گذار به عمل سياسی و قبولاندن آن ايدهآل يگانه و معناهای برترش به مردمی كه قرار است در آن بهشت روی زمين خوشبخت شوند، رخ میدهد. همين بهشت پردازی بود كه جنگهای مذهبی، تفتيش عقايد و آدم سوزان به راه انداخت، زيرا گروهی وظيفهی خوشبخت كردن ديگران را به عهده گرفتند. پاپر اين پديده را بدفهمی ما میداند از وظيفهی اخلاقی ياری دادن به كسانی كه نياز به ياری دارند. ما وظيفهی ياری رساندن داريم، اما خوشبختی ديگران در اختيار ما نيست و نمیتوان آن را به عنوان وظيفه به عهده گرفت. اين بدفهمی، قدم اول به سوی ناكجا آباد است. مخالفت پاپر با ناكجا آبادگرايی هم به اين دليل است كه نتايج مصيبت بار به دنبال دارد و هم آن كه از نظر اصولی، روش شناسی ضد علمی را دنبال میكند.
گورول ايرزيك از منتقدان پاپر، به بدفهمی ديگری اشاره میكند كه به ناكجا آباد پردازی دامن میزند. بسياری متوجه نيستند كه «تغيير بنيادی، هم میتواند از راه اجرای تغييرهای متعدد ولی كوچك پديد آيد و هم از راه يك تغيير عظيم». كارل پاپر، گروه تغييرات كوچك و يا مقطعی را Piecemeal Social Engineering يا «مهندسی اجتماعی مقطعي» مینامد. نگارندهی اين مقاله، برابر نهاد «مديريت تحول مقطعی» را پيشنهاد میكنم، زيرا، هم ابعاد اجتماعی و هم مديريتی اين مقوله را بازتاب میدهد. اين برابر نهاد شايد هم در همخوانی با مبحث Change Management يا مديريت تحول باشد كه در دهههای اخير با طرح تئوری سيستمهای سازگار شوندهی و پيچيده Complex Adaptive Systems و Chaos Theory ابعاد گستردهای پيدا كرده است. از سوی ديگر، اين برابر نهاد با گذاشتن واژهی «مديريت» به جای «مهندسی» میتواند پاسخگوی گوشزد پاپر باشد كه نبايد نظريهی مهندسی اجتماعی مقطعی او را با تكنوكراسی يا فن سالاری اشتباه گرفت.
پاپر، اصلاح مقطعی را در كنار تجزيه و تحليل ناقدانه، راه اصلی رسيدن به نتايج عملی در علوم اجتماعی و حتی طبيعی میداند؛ با اين همه, او مرز خود را از ديدگاه طبيعت گرايی جزمی يا Dogmatic Naturalism كه سعی در بسط و انتقال قانونهای طبيعت به اجتماع دارد، جدا میكند. اين روش شناسی علوم اجتماعی و علوم طبيعیست كه بايد به يكديگر نزديك شود و نه قوانين آنها. پاپر در طرفداری از روش شناسی «مديريت تحول مقطعی» در برابر ناكجا آباد پردازی، از مقايسهی دو روش شناسی آغاز میكند. قلمروهای علوم طبيعی و اجتماعی از يك نظر يكسان هستند: هر دو پديده محدوديت دارند. برخی چيزها را با برخی چيزها نمیتوان يك جا داشت. پاپر انتروپی (گرايش اجسام به رسيدن به سطح پايين تر انرژی و در نتيجه بی نظمي) در يك ماشين را مثال میزند كه هرگز بازده آن به صد در صد نمیرسد. پس نمیتوان هم انتروپی داشت و هم بازده صد در صد. به همان ترتيب، نمیتوان در يك جامعه، درصد اشتغال كامل داشت، بدون وجود تورم. پاپر در عرصهی سياسی مثال میزند كه:
«نمیتوانی اصلاحاتی سياسی ارائه كنی، بدون عقب نشينیهايی كه از نقطه نظر هدفهايت ناخوشايند باشند ... نمیتوانی انقلاب كنی، ولی واكنش برنيانگيزی... نمیتوانی همهی قدرتها را به يك نفر بدهی بدون احتمال سوء استفادهی فرد از آن قدرت نا محدود».
روش شناسی Holislic كه بنا به تجربهی جوامع , به توتاليتريزم میانجامد، اين محدوديتها را ناديده میگيرد تا آرمانی به ظاهر بیخدشه بسازد. هواداران گرايش مقطعی برآنند كه تنها اقليتی از نهادهای يك اجتماع، آگاهانه و از روی حساب طرح ريزی شدهاند، ولی بيشتر آنها فقط در اثر پيامدهای ناخوشايند اعمال انسانی رشد كرده اند. هواداران اين ديدگاه، ايدهآلهايی چون رفاه عمومی، آزادی، رفع بيسوادی، گرسنگی و غيره را ارج میگذارند، ولی معتقد به شيوهی اصلاحهای كوچك تر و مداوم برای كنترل خسارت Controle Damage و مديريت مهار سازی خطر ,Risk Management هستند. اين بدان معنا نيست كه آنها در برابر شكل گيری اين مصيبتهای انسانی بی تفاوتند و تنها وقتی رخ داد به امداد رسانی میپردازند. اساس فرايندهای كنترل خسارت بر اقدامات پيشگيرانه استوار است. بنابراين روش مقطعی، طيفی از اقدامات پيشگيرانه تا اصلاح را در بر میگيرد.
ديدگاه ناكجا آبادپرداز، سعی در باز طرح ريزی كل جامعه براساس يك طرح يا اساسنامهی از پيش تعيين شده دارد و از آنجا كه برای اين كار، نياز به تسلط آهنين بر همهی نهادهای اجتماعی دارد، طوری به سوی افزايش قدرت حكومت و اندازهی دولت پيش میرود كه دست آخر حكومت عين اجتماع میشود. پاپر میگويد، برعكس آن كه گفتههای ناكجاآبادپردازان، بلند پروازانه، ولی برنامهی مديريت تحول مقطعی , خُرده كاری مینمايد، در عمل، تمام خواهان در بهبود بخشيدن به وضع جامعه عقب میمانند، زيرا طرحهايشان تركيب محالات است و هر چه تغييرات بزرگتری را در برنامهی خود قرار میدهند، بيشتر با موارد غيرقابل انتظار، ناخواسته و سيرهای قهقرايی رو به رو میشوند. نيز كارهايی از آنها سر میزند كه خيالش را نداشتهاند. اين پديده كه در مديريت «برنامهیبرنامهريزی نشده » يا Unplanned Planning ناميده میشود، در مورد آنها اغلب نقض آرمانهايشان را نيز در بر دارد؛ برای مثال آنان كه میخواستند عدل اجتماعی برقرار كنند، حمام خون به راه میاندازند.
از جمله تفاوتهای ديگر اين دو گرايش در آن است كه گرايش مقطعی، يك مسئلهی مشخص را با ذهنی باز و در محدودهی اصلاحات مرحلهای حل میكند تا هر چه بيشتر برسيستم كنترل داشته باشد و با پديدههای ناخواسته و نقض غرض رو به رو نشود. ولی روش كل گرا، قادر به اين رفتار نيست، چون تصميم گرفته كه بازسازی كامل، ممكن و ضروریست. استراتژی ناكجاآبادپردازان در رويارويی با عدم قطعيت و لغزندگی عوامل انسانی، به انكار آن و نفی روش شناسی علمی میپردازند. نفی عدم قطعيت عوامل انسانی، ناكجا آباد پردازان را خواه ناخواه به جايی میكشاند كه ابزارهای نهادين عامل انسانی را زير كنترل بگيرند و اين برنامه ريزی را طوری بسط بدهند كه حاصلِ آن، نه دگرگونی اجتماعی، بلكه دگرگون كردن انسان باشد. هانا آرنت در كتاب «خاستگاههای توتاليتريزم» ، نمونهی اين سير قهقرايی از دگرگونی اجتماع به دگرگون كردن انسان را ، اردوگاههای مرگ نازی میدانست؛ آزمايشگاههايی برای مسخ انسان بر اساس انگارهای واحد كه در اين كار ناكام ماندند.
نقض غرض ديگر آنجاست كه كلگرايان ، مدعی ساختن جامعهای هستند كه مناسب زندگی مردان و زنان باشد، در نتيجه , مدعی هستند كه بايد اين زنان و مردان را در جامعهای نوين قالبگيری كنند. با جمع محال اين دو قصد، هرگونه امكان آزمودن موفقيت و يا شكست اجتماع نوين از ميان میرود. بدون امكان آزمايش، هر ادعای روششناسی علمی منتفیست و اين رفتار با علم جور در نمیآيد.
در يك تغيير سراسری، امكان نسبت دادن نتايج به متغيرهای متعدد در يك سيستم وجود ندارد. اما همانگونه كه در علوم طبيعی و فيزيك، با تغيير يك يا دو متغير، تغييرات سيستم تابع را زير نظر میگيرند، در روش مديريت مقطعی تحول، پيامدهای دستكاری در هر متغير نيز بيشتر قابل رديابی است. گورول ايرزيك، به نمونههايیاستثنايی دستكاری همزمان در چند متغير و رديابی تاثير آنها در كل سيستم اشاره می كند؛ از جمله در دانش مطالعهی امراض مسری. اما به نظر میرسد كه اين روش، تنها زمانی به كار میآيد كه خسارتهای انسانی عظيم و پيشرونده در حال وقوع است و مهار ساختن هر چه سريعتر زيانها و كاهش تعداد مرگ و مير، دانشمند را ناگزير از تغيير همزمان چند متغير میكند. ناكجاآبادپرداز، امكان تجربه را از خود میگيرد، در حالی كه هر عملی در اثر تجربه غنیتر میشود و كيفيتی بهتر میيابد.
يك تحول ناگهانی و سراسری در كل سيستم و تغيير اساسی در همهی عوامل تشكيل دهندهی آن، سيستم را به آشوب سراسری يا Chaos (خائوس به يونانی، كی آس به انگليسی) میكشاند. سيستمهای پيچيدهی سازگارشونده از زيرمجموعهها يا Sub-System های متعددی تشكيل شدهاند كه با يكديگر ارتباط ماتريكس وار دارند. جامعه, نمونهای است از سيستمی با بیشمار ارتباط ميان زيرمجموعههای آن با يكديگر. ضربالمثل مشهور تئوری سيستمها میگويد: «پروانهها در چين بال زدند، در مركز آمريكا گردباد آمد». هر دستكاری در يك عنصر سيستم ، يك پروانه است كه تاثيرش محدود نمیماند و در صورتی كه مهار نشود ديگر زيرمجموعههای سيستم را تحت تاثير قرار میدهد. برای مثال، افزايش يك سال به دوره ی ديپلم دبيرستان، نتايجی را در بازار كار به همراه میآورد، بر اقتصاد خانوادهها تاثير میگذارد، دولت را به سرمايهگذاری بيشتر در مدارس وامیدارد و غيره. چنان چه اقدامات پيشگيرانه و تداركات لازم پيش از عملی كردن اين طرح صورت نگيرد، ديگر تأثيرها مهار نشدنی خواهند بود.
جامعهای كه ناگهان در آن مناسبات اقتصادی، شيوهی بهره برداری از منابع، مناسبات بازار و نيروی كار، آموزش و پرورش، كشاورزی، صنايع و غيره همگی يك جا دستخوش تغيير میشوند، دچار Chaos يا آشوب سراسری میشود. طرفدار تغيير Holistic چنين كاری با سيستم انجام میدهد، بنابراين , امكان تجربهی تغييرهای مقطعی و مهار پيامدهای ناخوشايند را از خود میگيرد و وقتی چشم باز میكند با آشوب سراسری رو به روست. به همين دليل است كه انقلابها همواره يك دورهی ترميدور دارند كه طی آن فرد نيرومند و ديكتاتوری بايد به هر قيمت به آشوب پايان دهد و نظم آهنين برقرار كند.
برعكس , مديريت تحول مقطعی، روش شناسی علمی را به كار میگيرد و با رفتاری منتقدانه، آزمودن و حتی خطا را ضروری میداند. مدير اين فرايند بايد بياموزد كه نه تنها منتظر خطا باشد، بلكه آگاهانه دنبال خطا بگردد.
از آنجا كه ناكجا آباد پردازی، به تعريف روژه پادن ، پديدهای سياسیست، افراد دارای اين گرايش را در جمع سياستمداران میتوان يافت (چه در جبههی تر قی و چه در جبههی ارتجاع). پاپر گوشزد میكند كه نزد سياستمداران حرفهای و تازه كار، اين ضعف شايع است كه به درستی نظرشان صددرصد اطمينان دارند ولی، آنها بايد بياموزند كه هيچ حركت سياسی بدون پس روی و پيامد ناخوشايند وجود ندارد. پاپر با طرح روش شناسی علمی در سياست، در حقيقت دانش مديريت را وارد قلمرو سياست میكند. از جمله اصول مديريت، جستجو و كشف خطاها و نقاط ضعف، مطرح ساختن آنها، تحليل و اصلاح برنامه ريزی منطقی براساس يادگيری از خطای گذشته است. پاپر، روش علمی در سياست را وقتی عملی میداند كه:
«آن هنر بزرگ متقاعد كردن خود كه هيچ خطايی نكردهايم، ناديده گرفتن و پنهان كردن خطا و سرزنش ديگران، جای خود را بدهد به هنر بزرگ پذيرش مسئوليت خطاها، تلاش برای آموختن از آنها و به كارگيری دانش حاصله برای پرهيز از آنها درآينده».
ارتباط ميان خشونت و روش شناسی كل گرا و ناكجا آبادگرا نيازی به مثالهای تاريخی ندارد. سركوب ديگر انديشی و بيان آزاد، اولين گام اجرای برنامه ريزیهای كل گراست. از نظر آنها در زمان حاضر نمیتوان به مدينهای فاضله كه در آينده خواهد بود انتقاد كرد . .خشونت گرايان تصوير خود را بايد تكثير كنند به تعداد آدمها و حتی اين تصوير را بر فرد آرمانی خود نيز فرافكنی میكنند.
از ديدگاه ناكجا آباد پردازان، برخلاف سقراط ، عاقلترين آدمها، كسیست كه همه چيز را میداند، ازاين روست كه حكومتهای توتاليتر در وجود يك فرد خلاصه میشوند و هر كس كه مانند او نمیانديشد و به خردورزی انتقادی معتقد است بايد چون سقراط محاكمه شود.
و سقراط همچنان در برابر بزرگان و سرداران آتن ايستاده است:
«من آن خرمگسی هستم كه خدا وبال گردن اين شهر كرده است. تمام روز و همه جا نيشم را در تن شما فرو میكنم؛ شما را هشيار میسازم، استدلال و موعظه میكنم. شما ممكن است به آسانی خرمگس ديگری همچون من پيدا نكنيد، بنابراين به شما توصيه میكنم كه مرا عفو كنيد. اگر به من غضب كنيد و به توصيهی آنيتاس مرا به مرگ محكوم كنيد، آن وقت، بقيهی عمر خود را در خواب به سر خواهيد برد، مگر آن كه خدا به شما رحم آورد و خرمگس ديگری به شهر شما ارزانی دارد».
در دنيای معاصر، ديگر خدايانی را نمیتوان تصور كرد كه عاقل ترين فرد را برگزينند و او را خرمگس معركه كنند، ولی ديگر شهر را هم تنها يك خرمگس نيست ...
پايان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
لس آنجلس ، ارديبهشت ١٣٨٤ ، آوريل ٢٠٠٥
قسمت اول مقاله
قسمت دوم مقاله
----------------
فهرست منابع:
1) Arendt, Hannah. Les origines du totalitarisme. Vol 1 Sur L'antisémitisme, Calman – Lévy, Paris, 1983.
2) Balmanlee G.; Deal Terrance E. Reframing Organizations. Jossey-Bass, San Francisco, 1994.
3) Cowling, Maurice. "Piecemeal Social Engineering”. The Spectator, London, Sep. 18, 1999.
4) Kaufmann, Walter. Discovering The Mind. Vol 1, Mc Graw-Hill Book, NY, 1980.
5) Ketland, Jeffery. "Popper: Philosophy, Politics, and Scientific Method". The British Journal for the Philosophy of Science, Vol. 51. 2000.
6) Lewis, Bernard. What Went Wrong. Princeton University Press. New Jersey, 2003.
7) Lewis, Bernard. “Democracy and The Enemies of Freedom”. Wall Street Journal, December 2003.
8) Luck, John. A Letter Concerning Toleration. Penguin Books, London, 2000.
9) Poden, Roger. Popper's Anti-Utopianism. The Journal of Value Inquiry, 2000.
10) Phillips, Christopher. Socrates Café . Norton & Company, New York, 2002.
11) Plato. The Last Days of Socrates. Translated by Hugh Tredennick and Harold Tarrant, Introduction and Notes by Harold Tarrant, Penguin Book, 2002.
12) Popper, Karl. Lessons of This Century, Routledge, London and New York, 2000.
13) Popper, Karl. Popper’s Selection. "Piecemeal Social Engineering” (1944), Edited by David Miller, Princeton University Press. New Jersey, 1985.
14) Ibid. "Objective Knowledge", 1966.
15) Ibid. "A Theory of Knowledge".
16) Popper Karl, Open Society and Its Enemies. Vol 1, Princeton University Press, New Jersey, 1996.