iran-emrooz.net | Mon, 04.08.2008, 8:06
بخش دوم و پایانی
ایرانیان در اطراف “امام زمان”!
سلامت کاظمی
امام غیبدان و معجزهگر
پاسخ امام زمان (بخوانید بیانیه دفتر سیاسی "التنظیم السری") به نامه شخصی به نام "احمدبن اسحاق"، خیلی شبیه موضع گیری یک حزب امروزی علیه یک کادر یا جریان انشعابی از آن است. به خصوص این که در این نامه از زبان خود امام غائب اعتراف میشود که: "بعضى از افراد خاندان ما و عمو زادگان ما منكر وجود من هستند". "جعفر" (عموی حضرت مهدی که خودش را جانشین امام حسن عسگری اعلام کرد) برای پیش برد کارش دعوت نامهای برای احمدبن اسحاق فرستاده و "طیّ آن ادّعا كرده بود به تمام دین (حلال و حرام) و نیز كلیة علوم و آن چه كه مردم بدان نیازمندند، آگاهی دارد". احمد نامهای در این رابطه به امام زمان مینویسد و نامه جعفر مربوطه را هم ضمیمه میکند. امام زمان از همان اول توی ذوق فرستنده نامه میزند که اگر خودت نامه جعفر را به دقت خوانده بودی متوجه گافهایش میشدی و نیاز به ارسالاش نزد من نبود! امام غائب، سپس ۸ شرط برای مقام امامت ذکر میکند که هیچ امامی قبل از او برای خود ردیف نکرده و به واقع، امامت را به مقام خدایی رسانده است. شرط کوچک! آخری، داشتن "معجزات و کرامات" است که هیچ امامی قبل از او به این صراحت به توانایی معجزهگر بودن خودش اشاره نکرده و حتی شخص پیامبر گرامی اسلام خودش را از معجزه مبرا دانسته است. امام غائب، چندین بار به خدا قسم یاد میکند که عمویش نماز هم نمیخواند "و حتی به اوقات نماز آشنا نیست"!! و بعد میافزاید: "حتماً از ظروف مشروب و آثار دیگری از گناهان او كه مشهور است، اطلاع دارید". جالب است، یکی از ویژگیهای امامان – که خودشان هم بارها به عنوان اصل اخلاقی به پیروان خود توصیه کردهاند – فاش نساختن عیوب و خطاهای خصوصی مسلمانان و حفظ آبروی آنان است، که حتی در ضوابط مربوط به اصل "امر به معروف و نهی از منکر" کرارا روی آن تاکید شده است؛ ولی امام غائب در لو دادن ظروف مشروف عمویش کمترین ملاحظهای نمیکند. وانگهی میتوان پذیرفت که برادر امام حسن عسگری نماز خواندن را کنار گذاشته باشد، اما میتوان باور کرد که او، حتی "اوقات نماز" را هم نداند و امام زمان برای گواهی دادن به آن قسم بخورد! به علاوه، کودکی که به تاکید تمام مورخان شیعی از چشم کلیه فامیل، پنهان نگاه داشته شده، چگونه از عرقخوریهای عمویش اطلاع داشته است! این در شرایطی است که به تاکید هواخواهان او، این کارها "اقتضای نوجوانی" جعفر بوده و او بعدا این کارها را ترک گفته است.
تعدادی از اهالی قم دچار تردید مذهبی شده و در موضوع مهدویت شک کرده بودند، امام توقیعی ملامت آمیز خطاب به آنها صادر کرده و در پایان مینویسد: اگربه خاطر رحم و شفقت به شما نبود با شما گفتگو نمیکردم! از خدا بترسید و تسلیم ما شوید و كارها را به ما واگذارید! (در جای دیگر، به این نامه اشاره خواهیم نمود)
یکی از صحابه امام فوت میکند، امام زمان نامهای خطاب به چند تن از شیعیان سرشناس و حلقه مورد اعتمادش – با بردن اسم یک یک آنها – سفارش میکند که به خانواده متوفی رسیدگی کنند ولی اسم یکی از این شخصیتها به نام "مالک بادوله" - که از قضا داماد متوفی بوده - را از قلم میاندازد. یکی از مخاطبان نامه، به نام "محمد حمیری" درهمین رابطه نامهای به امام زمان نوشته و به او میگوید: این شخصیتها همه از یک موقعیت برابر برخوردار بودهاند، چرا از مالک بادوله اسم نبردهای و او از این بابت مسالهدار شده است. لطفا این موضوع را یک طوری حل کن تا باعث "تسکین خاطر" او شود. امام هم نامه جدیدی نوشته و قضیه جا افتادن نام بادوله - که با علم غیب دانی و معجزات او منافات داشت! - را این طوری رفع و رجوع میکند: چون این افراد با من مکاتبه داشتهاند، اسمشان را بردم، ولی بادوله با من مکاتبهای نداشت!
پاسخ امام زمان به یک ایرانی "اسحاق کلینی" (برادر محمد کلینی) همه محورهای توقیعات را یک جا در خود دارد: افشای برخی مدعیان و تایید برخی دوستان با ذکر نام، حل و فصل برخی مسایل اقتصادی و نیز شرعی و از جمله این سوال فقهی : خوردن "فقاع" (آبجو) حرام است و خوردن "شلماب" (شربت شلغم) حلال! امام در پایان نامه میگوید: "وجود من، موجب بقای كرة زمین و ایمنی برای همة مخلوقات است همچنان كه ستارگان موجب ایمنی اهل آسمانند". آیا حتی پیامبر خدا یک چنین شانی برای خود قایل بوده است که بقای کره زمین را به وجود خودش مشروط نماید؟ آیا ستارگان یک چنین نقشی برای "اهالی آسمان" دارند؟ آیا یک چنین امامی که هستی به وجود او گره خورده، باید راجع مساله سادهای مثل حلال بودن شربت شلغم نظر دهد؟ در همین نامه قید شده که "هركدام از پدران و اجداد من بیعت یكی از طاغوتهای زمان خویش را به گردن داشتند؛ ولی من وقتی قیام میكنم، بیعت هیچ یك از گردنكشان و طاغوتهای زمان را برگردن ندارم". آیا امام زمان نمیتوانست لااقل جدش امام حسین را استثنا کند که بیعت طاغوت را برگردن نداشت و اصلا جان آزادهاش را نیز بر سر بیعت نکردن با "یزید" گذاشت؟
در پاسخ به نامه "محمد حمیدی"، امام "نحوه بستن لنگ" در مراسم حج را آموزش میدهد! و در پاسخ به این سوال که میتوانم فلان دعا را در نماز بخوانم، امام پاسخ میدهد: "در هیچ یك از كتب مربوط به نماز آنرا نیافتم". آیا امام متصل به وحی باید برای جواب یک سوال ساده شرعی، به کتابهای در دسترساش مراجعه کند؛ یا مسول پاسخ به نامهها در "التنظیم السری" این کتاب گردی را انجام داده است؟! جواب به آخرین سوال محمد حمیدی نیز همین ابهام را به ذهن متبادر میکند. او میپرسد: اگر مردی یک زن تن فروش را به خانه آورد و با او به طور حلال رابطه برقرار کرد و از او صاحب فرزندی شد که نمیداند مال اوست یا نه، وظیفهاش در قبال آن بچه چیست؟ امام "عالم به غیب" در پاسخاش میگوید: مسایل شرعی در قبال رابطه با یک چنین زنانی چند حالت دارد، تو در نامه بعدی به طور دقیق برایم بنویس که مال تو کدام حالت بوده تا من جواب مشخص بدهم! (آیا با من موافق هستید که این گونه جواب دادن، به یک عالم مساله گو مثل کلینی برازنده است تا امام زمان!)
"علی اشعری" با کنیز خود همخوابه میشود و پس از یک ماه کنیز میگوید که از او باردار است؛ اشعری تعجب کرده و نامهای به امام زمان مینویسد و از او کمک میخواهد. امام جواب میدهد: "در مورد آن زن و بارداریاش سکوت کن". پس از چندی کنیز به علی اشعری میگوید که باردار نیست و به او دروغ گفته است!
در پاسخ به نامه "ابوالحسن اسدی" پیرامون ختنه مجدد پسری که دوباره روی آلتاش پوست روییده، حضرت ضمن تاکید بر ختنه مجدد او هشدار میدهد: "زمین از بول انسان ختنه نشده چهل روز به سوى خدا ضجه مىكشد"! آیا از یک نماینده مهرورز خدا بر روی زمین نباید انتظار داشت که میلیونها انسان ختنه نشده آن روزگار از دیگر ادیان را مشمول نفرین و توهین نسازد؟
برای تاکید روی این که توقیعات منتسب به امام زمان، جز موضع گیریها، بیانهها و اطلاعیههای علنی تشکیلات "التنظیم السری" بیش نیستند، سندی از کتاب "الغیبت" شیخ طوسی را عینا درج میکنم : "در پشت نامهاى كه مشتمل بر جواب مسائل اهل قم بود، از حسین بن روح پرسیده بودند آیا این جوابها از وجود اقدس امام زمان است یا از محمد بن على شلمغانى؛ چه كه وى گفته است جواب این مسائل را من داده ام". ملاحظه میکنید که چقدر شباهت دارد به عمل کرد برخی کادرهای اخراجی یا انشعابی سازمانهای سیاسی امروزی که اولین کارشان فاش کردن برخی اسرار و کارهای محرمانه دوستان سابقشان است. جالب است که برای همین فاش سازی شلمغانی، دوباره حسین نوبختی از امام زمان توقیع آورد با این عبارات که: "تمام جوابها از ماست و آن لعنه الله علیه در یك حرف آن دخالت نداشته است"! خلاصه این که دوستان هوشیار ما، هر جا گیر کردهاند، یک نامه روی دست امام زمان گذاشتهاند!
سوال این است که علما و محققان شیعی که در علم حدیث و رجال اعجاب نموده و برای تشخیص درجه اعتبار یک حدیث، دهها ضابطه و فیلتر ابداع کردهاند ؛ به طوری که برای نشان دادن نقطه ضعف یک حدیث سنی (که به نفعشان نیست) بی رحمانه مته به خشخاش گذاشتهاند، چگونه راضی شدهاند که این توقیعات را – که انشا پردازی و تصنعی بودنشان داد میزند! - از "ناحیه مقدسه" امام زمان قبول کنند و روی صحت آنها قسم بخورند؟ طرفه این که محققان شیعی از قول برخی بزرگان آن عصر آوردهاند که گویا آنها تعدادی از دستخطهای امام زمان را با هم تطبیق داده و دیدهاند که همه یک سان است! با توجه به این که در یکی از این توقیعات، امام صراحتا دستور میدهد: "دستخط مارا به كسى نشان ندهید"، معلوم نیست حضرات با چه مجوزی نمایشگاه خط برگزار کردهاند!
واقعیت این است که انگیزه، ایمان، اتحاد، انسجام و توانمندی عناصر "التنظیم السری"، در کنار تاکتیک آورد و برد توقیعات و تعیین مقرری ماهانه برای معتقدان یا تمکین کنندگان به "مهدویت"، از عوامل اصلی پاگرفتن پروژه امام غایب و از میدان به در کردن مدعیان دروغین بوده است. بنابراین، اصالت ندادن به این نامهها، اصالت نواب اربعه را زیر سوال میبرد که خودش چهار ستون اصلی زیر پروژه و بنای غیبت صغراست، این چهارتا را هم که بکشی، کل بنای غیبت کبری و مهدویت فرو میریزد و به تبع آن، "نیابت عامه" روحانیت و "ولایت فقیه" نیز پا در هوا میماند!
نکته بسیار مهم دیگر – که برخی محققان شیعی به درستی رویش انگشت گذاشتهاند - این است که چرا امام زمان در دوران هفتاد سال غیبت صغرا و داشتن چهار رابط با شیعیان، به جای پاسخگویی به مسایل پیش پا افتاده فقهی، یک سری مسایل بسیار جدی و استراتژیک در غیبت امام از قبیل فرم رهبری دنیای تشیع و نیز مالیاتهای مذهبی (خمس و ذکات و سهم امام)، امر قضاوت و... را تعیین تکلیف نکرده است. براساس اصول شیعه، امامان دوازده گانه جملگی از یکشان و مرتبت الاهی، علمی و معنوی برخوردارند، بنابراین چگونه است که مثلا امام ششم هیچ مساله فقهی و شرعی در عصر خود را بیپاسخ نمیگذارد و نیز برای پیش برد کارهای اجرایی و مالی دستگاه امامت، تشکیلات بزرگی راه اندازی میکند (نظام الاموال و الوکلا)، اما امام زمان، همه را به حال خود رها کرده و به تعطیلات دراز مدت میرود؟ همه اینها نشان میدهد که عناصر و تشکیلاتی که پروژه "غیبت" را بعد از رحلت امام حسن عسگری بنا نهادند، انگیزهای سیاسی، تاکتیکی و مقطعی از آن داشتند. وقتی حتی در زمان امام محمد باقر بحث میشود که اگر چشم انداز دویست ساله برای ظهور "قائم" داده شود، مردم از اسلام برخواهند گشت، اگر به یک مومن شیعی بعد از رحلت امام یازدهم گفته میشد که تا چند هزار سال بعد نیز امام زمان ظهور نخواهد کرد، تردید نمیکرد که سرکار گذاشته شده است!
دست ایرانیان
من مایل هستم که عقیده شخصی خودم را – البته مبتنی بر متون شیعی – در مورد سازمان مخفی "التنظیم السری" و نواب چهارگانه و صدها نماینده، رابط و وکیل وابسته به آنها در اقصی نقاط ایران و دیگر نقاط را که حدود هفتاد سال کار خود را پیش بردند، بیان کنم. من سمپاتی زیادی به این گروه دارم. من در این مجموعه – بدون این که به نقش اعتقاد و ایمان دینی آنها کم بها دهم - آشکارا دست ایرانیان وطن پرست و انقلابی را میبینم. اگر در ظرف زمانی و مکانی خودشان قضاوت کنیم، آنها روشفنکران دینی و مبارز زمانه بودهاند که خود را با جنبشهای آزادی خواه و استقلال طلب ایرانی در یک جبهه مییافتند. آنها تقویت و اعتلای جنیش استقلال طلبی علیه دستگاه جنایتکار خلافت، که خاک وطن ما را به توبره کشیده بود، را در گرو تقویت و حفظ شاخه اصلی تشیع – امامیه - میدانستند که اپوزیسیون دینی و سیاسی حکومت را نمایندگی میکرد. ما با این نگاه، بهتر در مییابیم که چرا سردار شجاع ایرانی "ابومسلم خراسانی" با آن که امام ششم شیعیان به دعوت نامه او پاسخ رد داد، قیامش در خراسان را با نام "اطاعت شخصی از خاندان پیامبر (الرّضا من اهلالبیت)" آغاز کرد ؛ و چرا به یک باره این حدیث بر سر زیانها افتاد که یکی از علائم ظهور "قائم"، حرکت دارندگان پرچمهای سیاه - "سیاه جامگان"! - از خراسان است و حضرت "مهدی" در میان صفوف رزمندگان آن حضور دارد و به مردم تاکید میشود که "هر طور شده خودتان را به صفوف آنان برسانید، حتی اگر ناچار شدید توی برفها سینه خیز بروید" (کتاب "عقد الدرر"). "مقارن آن روزگاران [قیام سیاه جامگان در خراسان] ظهور مهدی موعود و بیرون آمدن علم سیاه از جانب شرق، در غالب افواه جاری بود"(کتاب "تاریخ ایران بعد از اسلام" – زرین کوب) و یا در سنه بعد، عارف نامدار خطه شیراز، "حسین منصور حلاج"، به عنوان یکی از اولین مدعیان نیابت امام دوازدهم، اعلام کرد که "امام زمان از خراسان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است" (کتاب "آثار الباقیه")؟ هم او – که بیشتر به عنوان عارف معرفی میشود - چگونه در شورش معروف سال ۲۹۶ هجری در بغداد علیه دستگاه ستم پیشه خلافت دست داشت و از ترس خلیفه ناچار شد بگریزد و سه سال در اختفا زندگی کند؟ ما اگر فرزندان آن ماهیگیر فقیر گیلانی - که خود را مانند شاهان ساسانی "شاهنشاه" مینامیدند و قصد داشتند "سلطنتی ایرانی برپا سازند" و سکه به سبک ساسانی زدند - را به خاطر خدماتشان به ایران، نمونه شاهان "خوب" مینامیم، از خود نمیپرسیم که چرا آنها (دیلمیان)، ۶۰۰ سال قبل از صفویه، تعطیل عمومی در روز عاشورا، عزاداری برای شهیدان کربلا و زدن بیرق سیاه در این روز، راه اندازی دستجات سینه زنی سیاه پوش در خیابانها (با دستجات جداگانه زنان) را در "بغداد" (پایتخت خلافت) و شهرهای ایران رسمی کردند و "امیر معزالدوله دیلمی پیشاپیش لشگریاناش" در بازار و خیابانهای بغداد سینه زنی میکرد؟ چرا آنها عالمان شیعی را به بحث در باره وجود امام زمان تشویق میکردند؟ اگر محمد صدوق و محمد طوسی به یک چنین دست آوردهایی نایل شدند، باید دانست که بدون پشتیبانی مادی و معنوی شاهان دیلمی کار چندانی از پیش نمیبردند. به علت تسلط دیلمیان به بغداد بود که کلیه کتابها و دیگر امکانات فرهنگی شهر در اختیار طوسی جوان قرار گرفت. به دعوت رکن الدوله دیلمی بود که محمد صدوق به پایتخت - شهر ری – رفت، تا از جمله : "در حضور شاه، با رهبران مذاهب مختلف به ویژه در دو موضوع امامت و غیبت حضرت ولی عصر مباحثه کند". و این که امیر دیلمی: "شیخ را تعظیم و تکریم تمام نمود و جوایز و اقطاع مقرر فرمود". همین ماموریت صدوق را در بغداد هم میبینیم: "در سال ۳۵۵ در سنین جوانی به بغداد سفر کرد. در آن زمان که هنوز مدت چندانی از این مساله [غیبت امام دوازدهم] نگذشته بود، عدهای از اهل کفر و نفاق نسبت به ماجرای غیبت، تردید کرده بر شیعیان خرده میگرفتند". صدوق بلافاصله دست به کار میشود و کتاب معروفش در باره غیبت امام زمان را نوشته و در اختیار عموم قرار میدهد. او را در همین مسولیت برای دومین بار در نیشابور مییابیم : " در آن شهر اهالی آنجا گرداگرد او را گرفتند و وی با بحثهای روشنگرانه خود تشتت فکری عجیبی که نسبت به غیبت مهدی موعود (عج) در میان آنها رواج داشت، از بین برد". اگر به لیست شهرهای مهم آن روز قلمرو اسلامی که محمد صدوق با تحمل سختیهای فراوان در نوردید، با دقت بنگریم: " ری، مشهد، بلخ، بخارا، مرو، سمرقند، فرغانه، سرخس، گرگان، همدان، کوفه، بغداد، مکه، مدینه و..." نیک درخواهیم یافت که چه مجاهدتی در راه هدفاش کرده است. تقریبا همین اندازه جهان گردی را برای محمد کلینی نوشتهاند. اگر ما سهم انگیزه ملی را از حرکت روشنفکران دینی آن روزگار حذف کنیم، در دام مورخان رسمی و عرب زده تشیع افتادهایم. نیک نامی، پرهیزگاری، عدالت طلبی و ظلم ستیزی امامان شیعه در برابر دستگاه پر از ظلم و فساد و سرکوب گری و آزادی کشی خلافت عباسی (مضاف بر احساس مشترک سرکوب شدگی) خود کافی بود که جنبشهای استقلال طلب و آزادی خواه را به آنها متمایل کند. حتی شنیدن خبر این که معتصم خلیفه جنایت کار عباسی در یک شب با دختران اسیر بابک و مازیار (پس از کشتن پدران قهرمانشان) هم بستر شد تا تمام آزادی خواهان ایرانی را تحقیر نماید، برای تجمع آنان زیر پرچم امامت شیعی کافی بود. (جزییات این زفاف سه گانه نفرتانگیز – همراه با "دختر ملک روم" با آنتراکت شراب و نماز در فاصله هر کدام!- را خواجه نظام المللک در سیاست نامهاش با آب و تاب آورده است!).
در این نوشته کوتاه فرصت آن نیست تا از چند و چون ایرانیان ساکن در قلمرو عربی خلافت سخن گفته شود. (شادروان زرین کوب در دو قرن سکوتاش به میزان زیادی به آن پرداخته است). ولی این سوال جدی به جای خود باقی است که آن هزاران اسیری که در همان حملات اولیه اعراب به ایران، به قلمرو عربی خلافت برده شدند (و از جمله ۴۰۰۰ هزار سربازی که از آذربایجان برای مقابله با اعراب به جبهه قادسیه اعزام شده بودند و پس از اسارت درکوفه اسکان داده شدند) و هزاران ایرانیای که در سنههای بعد – به هر انگیزهای – به آن طرفها مهاجرت کردند، در کجای این جنگ و جدالهای سیاسی - دینی قرار داشتهاند؟ در یک تقسیم بندی کلی، تعدادی از ایرانیان، داخل نظام حاکم خلافت شدند و تعدادی به اپوزیسیون شیعی آن روی آوردند. (در این جا به انگیزههای اولیه هیچ یک کاری نداریم). از آن جا که تاریخ عمومی، کمتر با هویت ملی عناصر خود مشکل داشته، ایرانیانی که داخل دستگاه خلافت شدند، شناخته شدهتر هستند. (از جمله خاندان برمکی، نوبخت، سهل، و افرادی مثل: افشین و..). در پایان حکومت اموی، ایرانیها "بر همه شئون حکومت، استیلا داشتند" و یکی از خلفایشان گفته است که "ما لحظهای از ایرانیها بینیاز نشدیم". به رغم به کارگیری ایرانیها در امور حکومتی، خلفا همیشه از آنها بیمناک بودند و ترور عمر خلیفه دوم به دست "پیروز نهاوندی"، چون کابوسی خلفا را آزار میداده است. آنها به خوبی از کینه تسکین ناپذیر ایرانیها در قلمرو عربی اطلاع داشته و نوشتهاند که "معاویه" چندین بار قصد داشته همه آنها را نابود و از دستشان خلاص شود، ولی برخی اطرافیاناش مانع این کار شدهاند.(دو قرن سکوت و تاریخ ایران بعد از اسلام) در مورد نقش ایرانیان در خلافت عباسی نیز همین بس که : "بیش از نیم آن رنگ عربی نداشت و نیم دیگر هم تقریبا یک سره ایرانی بود" ("تاریخ ایران بعد از اسلام")
اما در تاریخ نویسی مذهبی – به ویژه به دلیل تعصب عربی علما و مورخان شیعی و کم عناینی تاسف بار آنها به هویت ایرانی (که در حکومت کنونی هم به طور نفرت انگیزی شاهد آن هستیم)، حضرات چندان پاپی نقش ایرانیان در آن دورانها نشدهاند. اگر از بحث اصلی پرت نیفتیم، به نظر میرسد که آنها حتی عمد داشتهاند، هویت ایرانی را در لابه لای القاب و کنیههای عربی گم و گور نمایند. اگر در گذشته، برخی اجبارات زمانه نیز در این کار دخیل بوده، امروزه اصرار اسلامی نویسان ایرانی بر این کار چه توجیهی دارد؛ جز این که حتی نوشتههایشان را ملالآور میکند؟ همان شیوهای که در به کار بردن القاب و جملات مطنطن عربی در لابه لای روضه خوانی برای گریاندن مردم عامی و اشل دادن به خطابههایشان به کار میبرند! مثلا اگر آنها به جناب: "ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی" به زبان امروزی بگویند: "محمد صدوق"، احتمالا دیگر کسی به زیارت آرامگاهاش در شابدوالعظیم نخواهد رفت! اگر به جای: " ابوالحسن علی بن مهزیار دورقی بن مهزیار اهوازی" به زبان امروزی از خانواده "مازیار اهوازی"، نام ببرند، بیشتر، قهرمان شنای استان را تداعی خواهد کرد تا چند تن از سر وکیلان نامی امام زمان در جنوب ایران! آوردن یک چنین اسم "قرتی"! برای کسی که با چهارتن از امامان شیعه (امام رضا، جواد، هادی و امام حسن عسگری)، ملاقاتهای حضوری داشته و نماینده و رابط مالی تام الاختیار آنان در ایران بوده است، برای امامان قدسی کسرشان خواهد بود!
ایرانیان و امام زمان
باری، مطابق تاریخ، مثلا در قیام "مختار ثقفی" برای گرفتن انتقام خون حسین و سایر شهیدان کربلا، "بیست هزار ایرانی" در صفوف رزمندگان او حضور داشتهاند. در اردوی نظامی معاون او "ابراهیم مالک اشتر"، "یک کلمه هم عربی شنیده نمیشد".(دو قرن سکوت). وقتی به او انتقاد میکنند که چرا این همه ایرانی در سپاه تو هست میگوید: "اولاد اسواران و مرزبانان ایرانند؛ از هر لشگری آمادهتر و آگاه تر" ("تاریخ ایران بعد از اسلام"). میتوان کنجکاو شد که این مبارزان، دوستان و فامیل و وابستگانشان و نسلهای بعدی آنها در قلمرو شیعه و امامان بعدی، به چه کاری مشغول بودهاند؟ به جز این که به قول زرین کوب باید آنها را در هر نوع حرکت و "فتنه و آشوب"ی دخیل دید؟ اگر از این زاویه یک کار تخصصی در پروژه غیبت امام دوازدهم و مهدویت صورت گیرد، نتایج شگفت آورتری از نقش و سهم ایرانیان وطن پرست در آن به دست خواهد آمد. در حد مختصر میتوان اشاره کرد که در میان انبوه احادیث مربوط به شیعه هر جا صحبت از: «اهل مشرق»، «اصحاب الرایات السود»، «اهل خراسان» و «الرجل الخراسانی»، «فرس»، «اعاجم»، «موالی»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان»، «اهل قم» و «اهل طالقان» و نظایر آن میشود، اشاره به افراد ایرانی دارد. در اخبار مربوط به تمامی جنبههای مربوط به امام زمان (اعم از غیبت صغرا و کبرا و ظهور او) به نحو شگرفی، ایرانیان دخالت داده شدهاند. "محیی الدین عربی، عارف معروف، در كتاب خود- "فتوحات" - درباره وزیران امام مهدی (عج) می نویسد: همه آنان از عجمند و در میان آنان هیچ فردی از عرب وجود ندارد". در میان ۳۱۳ نفری که قرار است همراه امام زمان قیام کنند، تعداد زیادی ایرانی (به شمول "۵۵ زن") نیز سازمان دهی شدهاند! ۱۳ تن از این زنان، "مجروحان را مداوا میکنند و از بیماران جنگی پرستاری مینمایند" (کتاب "اثبات الهداه")، "بیشترین یاران مهدی (عج) را ایرانیان تشكیل میدهند. در احادیث آمده است: بسیاری از یاران امام زمان (عج) از اهالی مرورود، مرو، توس، مغان[آذربایجان] جابروان [اطراف تبریز]، قومس [سمنان]، اصطخر [شیراز]، فاریاب، طالقان، سجستان [سیستان] نیشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سیراف [بوشهر]، ری و كرمان هستند" ("سایت طپش"...مقاله "ایرانیان در قرآن".) از افسانهسازیها که بگذریم، مطابق تاریخ مادی و زمینی، نقش ایرانیان در "نظام الاموال و الوکلا" و تشکیلات "التنظیم السری" انکار ناپذیر است. فقط باید با حوصله و نگاه انتقادی – و نه با ایمان دینی و تعصب! - تاریخ را گشت و استخراج کرد که مثلا: چگونه رابطی در خراسان که کنیزی را برای امام صادق میآورده، "با زیر پا گذاشتن حدود الاهی"، در راه و در کنار رود جیحون به او تجاوز کرده و به همین دلیل مورد توبیخ و سرزنش امام ششم قرار گرفته است. (نقل از "قطب راوندی" از علمای بزرگ تشیع – سایت "مجمع جهانی شیعه شناسی") ؛ چرا امام رضا به سر وکیل منطقه آذربایجان لباس هدیه کرده است؛ چرا چارت سازماندهی هشت نفره وکیلان منطقه غرب ایران به "حسن همدانی" وصل بوده؟ چگونه خانواده مازیار اهوازی ارتباطات خود را با چهار امام و نواب اربعه امام زمان برقرار میکردهاند؟ و همین سوال پیرامون رابطه این امامان با "زکریا قمی" و "عزیز مهتدی" وکیلان ناحیه قم وجود دارد؛ چرا فردی به نام "محمودی" وکیل منطقه "دینور" در شمال کرمانشاه، پس از دریافت حکمی از "ناحیه مقدسه" امام زمان، عازم وکالت در شهرری میشود؟ "احمد دینوری" چه رابطه قبلی با امام حسن عسگری داشته که بعد از فوت او، از "اردبیل" راه میافتد تا هدایای مردم این شهر و نیز در سرراهش، وجوهات مردم "دینور" (حدود شانزده هزار دینار) و سپس در کرمانشاه ار شخصی به نام "احمد مادرایی" هزار دینار گرفته و میرود در بغداد تحویل نماینده امام زمان میدهد"؟ چرا امام دهم از "صالح همدانی" ("وکیل اوقاف در قم") ناراضی بوده است؟ چرا همین امام وکیل خود "فارس قزوینی" را عزل کرده است؟ چرا امام زمان طی نامهای "ابراهیم همدانی" را وکیل مورد اعتماد خود معرفی کرده است؟ "قاسم بن علاء از اهالی آذربایجان"، چگونه با امام هادی و حسن عسگری دیدار میکرده و در زمان امام زمان نیز، نواب خاص حضرت (نایب دوم و سوم) نامههای امام غائب را برای او ارسال میکردهاند؟ چگونه در حضور "محمد صفوانی" اهل "ران: شهری بین مراغه و زنجان"، "قاصد امام زمان" نامهای برای قاسم میآورد که در آن از جمله به این وکیل گفته شده بود پس از مرگش پسر خود "حسن" را به عنوان وکیل در منطقه معرفی نماید؟ چگونه در حضور "حسن گرگانی" در قم نامهای برای "سفیر امام زمان" در این منطقه "عبداله بزوفری" نوشته میشود و از او در باره زن بارداری که پدر بچه، آن را نطفه خود نمیداند، سوال میکنند؟ "محمد متیل" که همراه زنی به نام "زینب" از آوه (بین قم و ساوه) به بغداد رفت تا وجوهات مذهبی او را به نایب سوم امام زمان تحویل دهد، چه ارتباطی با نواب خاصه داشت؟ ارتباطات وکیلان در "نیشابور و بیهق (سبزوار) گرفته تا مرو و طوس و كابل و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا" با مدینه چگونه برقرار میشده ؛ و در یک مقطع، "محمد اسدی" در شهر ری، چگونه ریاست خود را بر وکیلان این شهرهای شرقی ایران و نیز – در مقطعی به عنوان سر وکیل کل ایران - اعمال میکرده است؟ چرا امام حسن عسگری به وکیل خود "اسحاق نیشابوری" نامه مینویسد که همه وکلای ناحیه خراسان، وجوهات و اموال شرعی جمع آوری شده را هر بار برای وکیل ارشدتر او در سبزوار "ابراهیم عبده" بفرستند و او نیز برای سر وکیل امام در شهر ری ارسال نماید؛ "محمد صیرفی" اهل بلخ، وجوهی را که مردم این شهر به عنوان "سهم امام" به او داده بودند و "نیمی از آنها طلا و نیمی دیگر نقره " بود و نیز شخص دیگری به نام "جاوشیر" اهل بخارا "ده شمش طلا" را چگونه به حسین نوبختی در بغداد میرسانند؟ چرا "سرور" اهوازی همراه پدر و عمویش به بغداد نزد حسین نوبختی میروند؟ "احمد قمی" و همشهری او "محمد عطار" که نمایندگی از جانب امام حسن عسگری "در اوقاف قم" را داشتهاند، پس از رحلت این امام، مطابق کدام احضاریه و دستور تشکیلاتی، خودشان را از قم به بغداد رسانده و جزو معاونان و دست یاران اصلی نواب خاص امام زمان سازماندهی میشوند؟ "عبدالله قزوینى" "باب امام زمان در قزوین" چگونه نامههای اختصاصی خطاب به خودش را از امام غایب دریافت میکرده است؟ حسین نوبختی ایرانی (نایب سوم) چرا کتابش علیه شلمغانی را قبل از انتشار، برای نظر دهی نزد علمای قم میفرستد؟ دو تن از اهالی قزوین "علی بن احمد" و "مرداس" و "بسامی" از وکیلان منطقه ری، "یعقوب منقوش" و "ابراهیم نیشابوری"،"محمد نعیمی نیشابوری"، "ابراهیم تبریزی"، "خلف اشعری"، "احمدهاشمی"، "سعد قمی"، "عمرو اهوازی" چگونه مستقیما امام زمان را ملاقات میکنند؟ چگونه یک "مرد خراسانی که عربی هم خوب بلد نبود"، "نامهای از امام زمان را همراه با سی دینار" به دست "یعقوب غسانی" در مصر میرساند ؟ و از این قبیل...حقیقت این است که در زیر سقف نورانی و پراز معجزه تاریخ "قدسی"! این قبیل حرکتهای مبارزاتی و تشکیلاتی در سرزمین مادری تحت اشغال ما، موج میزند؛ با تمام فراز و نشیبها و شکست و پیروزیهای انسانی و زمینیاش!
عدد ۷۰ سال
تاریخ میگوید در سال ۲۶۰ هجری قمری (شهادت امام حسن عسگری) عمر امامت خاندان گرامی علی به پایان رسید. تاریخ هم چنین میگوید در سال ۳۲۹ هجری قمری عمر "نواب اربعه" نیز به پایان رسید و پرونده امام زمان برای همیشه درهمین نقطه بسته شد. دلیل گزینش مدت هفتاد سال برای غیبت صغرا چه بود؟ قرائت رسمی شیعه بدون تعارف، آن را تصمیمی برنامهریزی شده از جانب خدا و توسط خود پیامبر و حضرت علی میداند! اما در قرائت غیرآسمانی، حدس و گمانها متنوع است. به یک گمان شخصی خودم در بالا اشاره کردم: چون در همین سال، محمد کلینی درگذشت (و به باور من، خودش از عناصر اصلی "التنظیم السری" بود)، ادامه کار نواب، بدون حضور او - که به قول "ابن اثیر" نقشاش در حد امامان شیعه بود- مقدور نبود. برخی میگویند تعیین ۷۰ سال، پاسخی است برای کسانی که معتقدند امام حسن عسگری فرزندی داشته و حتی دوران امامتاش را هم سپری کرده، اما پس از گذراندن عمر طبیعی آن دوران، رحلت کرده است. دلیل دیگر این که تداوم نواب خاص و ملاقات حضوری با امام - مثلا در شرایط سنی صد سال بعد - و در شرایط سیاسی و اجتماعی غیر قابل پیش بینی آینده، ممکن بود کل پروژه غیبت را دچار تناقضات اساسی کرده ؛ داستان نواب اربعه را نیز لوث نماید و از جدیت و قداست بیندازد. به همین خاطر مصلحت برآن قرار گرفته که در عدد ۷۰ سال، پروژه نواب خاص را متوقف نمایند.
در همین رابطه عدهای بر این نظرند که در عصر نایب چهارم افزایش فشار توده شیعی برای ملاقات حضوری با امام زمان و رفع شکاکیتهای روزافزون نسبت به وجود او، باعث شده تا خاتمه پروژه غیبت صغرا و پایان دوره نواب خاص، اعلام گردد. برخی با توجه به خون ریز و سفاک بودن دو خلیفه آخرین دوران نواب: "قاهر بالله و راضی بالله"، معتقدند که نایب چهارم ایرانی عملا فلج گشته و دیگر قادر به ادامه فعالیت نبوده است. یک نظریه سیاسی نیز مطرح است و آن این که تشکیلات "التنظیم السری" به این تحلیل میرسند که با توجه به گسترش جنبش مردمی و شیعی "قرمطیان"، پیروزیها و پیشرویهای دیالمه شیعه ایرانی و تسلطشان بر بغداد، به حکومت رسیدن فاطمیون شیعه در مصر، امکان سقوط خلافت عباسی و برقراری یک حکومت سراسری شیعی را در چشم اندازی نزدیک قرار داده است و بهتر است سیر حوادث خوش و ظفرنمون را به حال خود واگذارند و خودشان کنار بکشند. البته در عمل این طوری نشد و تنها یک نسل بعد، سلجوقیان سنی مذهب، بساط گسترده شیعیان در بغداد را قلع و قمع کردند و همه سرمایهها و دست آوردهای دینی و فرهنگی آنها، منابر، کرسیهای تدریس، کتابخانهها و... را کاملا سوزاندند و تعدادی از عناصر فعال آنها را به قتل رساندند. کم کمک وقت آن فرارسیده بود که با سپری شدن دوران "غیبت صغرا" و از موضوعیت افتادن تمرکز سیاسی و مقطعی روی ایده "قائم"، کار فرهنگی گستردهای برای جا انداختن "غیبت کبرا" فراهم شود و پروژه مهدویت بی صاحب نماند. به گفته "دکتر جاسم حسین"، پس از نواب اربعه "فقها در این زمان به خود جرات نمیدادند به نمایندگی از سوی امام اقدامی کنند، ولی طولانی شدن دوران غیبت، فقها را بر آن داشت تا خلا موجود را پر کنند" ("سایت حوزه")
داستانی که به "ولایت مطلقه فقیه" منجر شد!
در سال ۳۲۹ هجری قمری چهارمین و آخرین نایب خاص "علی سیمری" آخرین توقیع بسیار کوتاه از امام زمان را به اطلاع شیعیان رساند و خود درگذشت: "ای علی بن محمد سیمری! خداوند در فقدان تو به برادرانت پاداش بزرگی عطا فرماید، تو تا شش روز دیگر رحلت میكنی، كارهایت را سامان ده و هیچ كس را به جانشینی خود سفارش نكن. اكنون زمان غیبت كبرا فرا رسیده است و ظهور من فقط با اجازه خدا خواهد بود، آن هم از مدتی طولانی صورت میگیرد كه در آن مردم، بسیار سختدلند و سرزمین پر از بیدادگری است. كسانی، نزد شیعیان ما ادعا میكنند كه مرا میبینند. هر كس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی چنین ادعایی بكند، دروغگویی بیش نیست". چنان که ملاحظه میکنید – و اگر به واقع نیزآن چنان که فقهای کنونی مدعیاند: "فقیه در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیسالمله میباشد" (کتاب ولایت فقیه خمینی)؛ و یا : "خدا به ولی فقیه از طریق امام زمان اجازه داده كه حكومت كند" (آیت اله مکارم شیرازی) - بهترین و منطقیترین جایی که باید ردی از این اجازه من درآوردی - "نیابت عامه روحانیون" - میبود، همین نامه بود. انصاف این است که ما باید مدیون "التنظیم السری" باشیم که یک چنین سندی را به دست روحانیون ریاست طلب کنونی ندادهاند. اگر آنها امروزه ادعا میکنند که: "نیابت عامه" یعنی "رهبری سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی تشیّع"! و آیت اله جنتی فتوا صادر میکند که: "ولی فقیه نسبت به جان و مال و ناموس مردم اختیار دارد"، جعل و تقلبی بیش نیست! (سایت "پایگاه اطلاع رسانی گروه معارف دینی")
شاید به دلیل همین نقص و کمبود مهم در نامه امام زمان بود که حضرات ناچار شدند ۸۳ سال پس از برچیده شدن تشکیلات نواب چهارگانه، نامهای از جانب امام زمان خطاب به بزرگترین مرجع دینی تشیع در آن زمان – "شیخ مفید" – تولید کنند که بسیار تصنعیتر و غیر منطقیتر و نا به هنگامتر از نامههای قبلی جلوه میکند و به قول یک ضرب المثل عامیانه، در حکم خرید لباس نو، بعد از عید نوروز است! از آن بی مایهتر این که تاکید شده : "این نامهها توسط شخص مورد اعتمادی که نامش ذکر نشده، به شیخ مفید رسیده است"! این که چرا امام زمان – که در آن تاریخ ۱۵۰ ساله شده بود! - تازه به فکر جبران مافات و تقویت مرجعیت شیعه افتاده را باید از تولید کنندگان گمنام آن نامه پرسید، اما هر چه هست، بخشی از این نامه که به محل سکونت و نوع زندگی فیزیکی امام زمان مربوط میشود، از استعداد ادبی و تخیلی تحسین انگیز نویسنده نامه حکایت دارد: "ما اینك در قرارگاه خویش، در مكانى ناشناخته، بر فراز قلهاى سر به آسمان كشیده، اقامت گزیدهایم كه به تازگى به خاطر عناصرى بیداد پیشه و بىایمان، بناگزیر از منطقهاى پر دار و درخت بدین جا آمدهایم و به زودى از اینجا نیز به دشتى گسترده كه چندان از آبادى دور نیست، فرود خواهیم آمد و از وضعیت و شرایط آینده خویش، تو را آگاه خواهیم ساخت تا بدان وسیله در جریان باشى كه به خاطر كارهاى سازنده و شایستهات نزد ما مقرب هستى". تولید کننده نامه فکر خواننده بخت برگشته را نکرده که چگونه و توسط چه کسی نامه از فراز قلهای "اورست" گونه در گوشهای از دنیا به دست یک مرجع تقلید وقت در بغداد رسانده شده است؟ چون که در حومه بغداد و حتی کل عراق قلهای به این بلندی شناخته شده نیست. این تناقض را هم توضیح نداده، امامی که تا ۷۰ سالگی به جز چهار نفر کسی او را نمیدید و اکنون که در سن ۱۵۰ سالگی است، دیگر هیچ یک از انسانهای همسن او، چه در اپوزیسیون و چه در پوزیسیون، در قید حیات نیستند و فیلم وعکس و اثر انگشتی هم در کار نیست و ساواک خلیفه پوسترهای او را به در و دیوار نچسبانده و خودش نیز به انواع معجزات تواناست، به چه دلیل و با چه منطقی از ترس "عناصری بیداد پیشه"، محل "پر دار و درخت" قبلی را رها کرده و به یک "قله سر به آسمان کشیده" پناه برده است؟ [در کتاب "الغیبت"، امام زمان در نامه به خانواده "مازیار اهوازی" نیز مینویسد: "پدرم امام حسن عسگری به من امر فرموده است که جز در کوههای صعب العبور و سرزمینهای خالی از سکنه، مقیم نباشم". با وجود یک چنین آدرس واضحی معلوم نیست که چرا نویسنده کتاب "اثبات الهداه"، آن حضرت رابه " جزیزههایی بسیار بزرگ و پهناور در دریا " منتقل کرده است؟ بگذریم که در کشفیات اخیر، احتمال سکونت حضرت در "مثلّث برمودا واقع در ۲۰۰ کیلومتری کالیفرنیا" نیز داده شده است! (سایت "امام مهدی"). راستی چرا متولیان رسمی تشیع هر بار امام زمان را دور از جامعه و در میان دریا، یا بر فراز کوهها، بیابانها، یا چاهها و سردابها جا به جا میکنند؟ و چه اشکالی دارد که امامی که بنی بشری چهره او را نمیشناسد، در اطاقی معمولی در بغداد یا شهر و روستایی آرامتر در آن دور و بر زندگی کند؟ شاید علت این باشد که بزرگترین عالمان شیعی آن عصر، و از جمله "شیخ مفید" و "سید مرتضی" (به تبعیت از امام صادق که گفته بود: "می ترسد او را بکشند") مهمترین دلیل اختفای امام دوازدهم را "بیم جانی" و "ترس" از سوء قصد دشمن، عنوان کردهاند. واقعیت این است که در آن مقاطع، علما و مورخان دینی عمدتا دلیل عدم ظهور امام را حفظ جان و مساله امنیتی اعلام کردهاند و در سنهها و قرون بعد که این دلیل، سخیف و بیمعنی جلوه میکرده، روی دلایل فلسفی و غیره متمرکز شدهاند. تاکید علما و مورخان بزرگ تشیع در عصر غیبت به فقدان تامین جانی و امنیتی برای ظهور امام زمان، خود نشان دهنده سایه سنگینتر تلقی سیاسی و مقطعی از غیبت، حتی در ذهنیت خود آنها میباشد؛ و الا این دو بزرگوار یک چنین تناقض بزرگی را برای همیشه به پروژه "مهدویت" تحمیل نمیکردند که اگر علت غیبت امام، فقدان تامین جانی است، پس با چه منطقی امام زمان در عصری ظهور خواهد کرد که "دنیا را ظلم و فساد" جباران خونریز پر کرده، که در آن صورت، یک هزارم زمان خلفا نیز تامین جانی نخواهد داشت! اگر روضه خوانهای عوام فریب کنونی، این تناقض را این طوری رفع و رجوع میکنند که موقع ظهور امام، و به منظور حفظ امنیت او و امکان شمشیر بازی ایشان، کلیه سلاحها و ابزارهای مدرن و پیشرفته کنونی و ماهوارههای جاسوسی و دوربینها و وسایل مدرن کنترل خیابانی از کار خواهد افتاد، چرا و با چه منظقی این معجزه همان موقع و در قبال چند تا شمشیر و سپر قراضه خلفا به وقوع نپیوست؟!]
باری، شیخ مفید با این نامه، امام زمان را به نوک قلهها فرستاد، تا بلکه خودش فکری به حال مسایل فقهی و شرعی مانده روی دست شیعیان بکند. مسائل مهمی که – اگر امامی در کار بود! - میتوانست در یک صفحه به همه آنها پاسخ بگوید و هم شیعیان و هم علمای آنها را از سردرگمی درآورد. شیخ با احتیاط شروع کرد از "تفویض ائمه برای فقها در اقامه حدود در عصر غیبت" سخن گفتن. به راستی که هدفاش ریاست نبود. حتی شاگرد بسیار سرشناس و معتبر او "مرتضی علم الهدا" دخالت روحانیون در امور سیاسی و قضایی را تجویز نکرد. بسیاری از عالمان پرهیزگاری که در سنههای بعد، به این اختیارات چیزی افزودند، عموما نیت گره گشایی از کار مردم داشتند. ولی به قول معروف قطره قطره جمع گشت و از شانس بد نسل ما، به حاکمیت "ولایت مطلقه فقیه" منجر شد!
معجزات
واقعیت این است همان گونه که از قرآن و پیامبر گرامی اسلام هیچ حرف و سندی مبنی بر تداوم امامت در خاندان علی به ثبت نرسیده، برای امر مهمی مثل ولایت روحانیون بر مردم نیز هیچ گونه سندی در متون دست اول شیعی وجود ندارد. به همین دلیل نیز وقتی بزرگان شیعی معاصر میگویند: "ادله امامت عینا دلیل بر لزوم حکومت بعد از غیبت ولی امر است" (آیت اله خمینی)؛ "همه براهین امامت برای اثبات نیابت عامه در عصر غیبت جاری است" (جوادی آملی) اثبات شی در خلاء است و بیشتر آن لطیفه را تداعی میکند که به فردی گفتند کارت چیست؟ گفت نزد داییام کار میکنم. پرسیدند دایی ات چکاره است: گفت: بیکار! این شیوه، در مورد اغلب مستندات و استدلالها پیرامون مقولههای مهم اختصاصی و اختلاف برانگیزشیعه همواره به کار رفته که پرسش گر کنجکاو پس از کنار زدن انبوهی روایت و بحث و فحص "تخصصی"! وقتی به سرچشمه میرسد، به واقع با خلاء مواجه میشود؛ یا به حدیثی میرسد که یک خودی مقدس آن را جعل کرده، یا راوی مربوطه حتی طبق معیارهای خودشان معتبر نیست؛ یا سرمنشاء به معجزه و آسمان وصل است و دیگر قابل تحقیق با ابزارهای زمینی نیست! به باورمن، اگر در ۱۲۰۰ سال قبل، محمدهای سه گانه ایرانی کمترین ظنی میبردند که از مصالحی که آنها با عشق و علاقه و تحمل سختیها و مخاطرات فراوان، جمع آوری میکنند، روزی خشنترین نوع دیکتاتوری دینی "برجان و مال و ناموس" ایرانیان مسلط خواهد شد، پایشان را از شهرشان بیرون نمیگذاشتند! اگر روزی محمد طوسی در "الغیبت" مینوشت : «به قدری در عصر ما معجزات روشن از امام عصر (عج) صادر شده که از شمارش خارج است»، فکر نمیکرد که ۱۲۰۰ سال بعد، "آیت اله وحید خراسانی" یک "سور" هم روی برگ او بزند که: "حال که حضرت به این اندازه در آن زمان آیات باهرات (معجزات روشن و آشکار) داشت، پس ببینید تا این زمان چه اندازه معجزات حضرت رخ داده است"! (سایت "آینده روشن") خوب است برای نمونه یکی از این معجزات را به طور خلاصه به نقل از کتاب الغیبت بیاوریم: فردی به نام "یوسف جعفری" در راه مراجعت از مکه، با جوانی "بسیار زیبا" مواجه میشود. نفری که همراه آن جوان است، بدون این که از او سوال شود، میگوید که این جوان زیبا "امام زمان" است. آقای جعفری از او معجزه طلب میکند. وردست امام زمان، با اشاره به شتری که آن جا بوده، از او سوال میکند دوست داری که این شتر با بارش به آسمان برود یا فقط بارش؟ آقای جعفری سپس این طور ادامه میدهد: "گفتم هرکدام باشد فرقی نمیکند. آن گاه دیدم شتر با بارش به سوی آسمان بالا رفت". یک معجزه هم از نایب خاص ایشان بشنوید: زنی از قم کیسهای جواهرات نزد حسین نوبختی میبرد ولی ابتدا در حضور بقیه مراجعان از نوبختی میخواهد که بگوید داخل کیسه چیست؟ ظاهرا به نوبختی معجزه گر بر میخورد و به زن میگوید: اول برو و این کیسه را توی رودخانه دجله بینداز وبعد بیا این جا. زن همین کار میکند و پس از پرتاب کردن کیسه به رودخانه پر از آب، نزد نوبختی میآید. بلافاصله نوبختی به کنیز خود میگوید برو و آن کیسه را از اطاق بیاور. کنیز کیسه را میآورد و زن قمی با تعجب میبیند که همان کیسه به رودخانه افکنده شده است! راوی افسانه ("حسین قمی") ادامه میدهد: "من و آن زن با مشاهده این دلیل روشن، هوش از سرمان پرید" (کتاب : "داستانهایی از امام زمان" به نقل از "الغیبت" و "کمال الدین"). به سختی میتوان باور کرد که آدمهای هوشمندی مثل طوسی و صدوق این اراجیف را باور کرده باشند، اما میتوان پذیرفت چون آنها را برای تقویت ایمان مردم به "قائم" مفید میدیدند در ثبت آنها تردید نکردهاند. جعل این قبیل شعبده بازیهای کودک فریب و "دیوید کاپرفیلد" گونه، برای پوشاندن این واقعیت است که امام موهوم حتی قادر به حفظ جان خویش و آمدن به میان مردم برای قیام نیست. به تحقیق باید به این افزود: کل معجزاتی که متولیان تشیع به امامان دوازده گانه قدسی خود نسبت دادهاند، از تمامی معجزاتی که ادیان ابراهیمی به "۱۲۴ هزار پیغمبر" نسبت دادهاند، بسا بسا بیشتر است! حتی، به تحقیق، معجزاتی که متولیان تشیع به چهار نایب امام زمان – و بیشتر از همه به فرد ایرانی توانمند آن، حسین نوبختی – نسبت دادهاند و نیز معجزاتی که در سالهای اخیر برای "مسجد مقدس جمکران" اختراع کردهاند، از کل معجراتی که کتاب "تورات" و "انجیل" به موسی و عیسای پیامبر نسبت دادهاند، بیشتر است! طرفه این که این گونه جعلیات و شعبده بازیها در دینی صورت میگیرد که پیامبر گرامیاش صادقانه اعتراف میکند که معجزهاش همین قرآن است و از او انتظار کار خارق العاده نداشته باشند. تردید نباید کرد که بخش عظیم معجزات نسبت داده شده به امامان شیعه توسط دوستداران افراطی آنها ساخته و پرداخته شده که آن را امری "ثواب" و دارای پاداش اخروی میپنداشتهاند. تا آن جا که متون شیعی گواهی میدهد خود این بزرگواران به کرات از دانستن علم غیب و انجام معجزه تبری جستهاند، ولی همه جا امام غایب از آن مستثنی شده و خودش خطاب به نایب چهارم میگوید که از: "خبرهاى حتمى مربوط به آینده ى جهان" اطلاع دارد. (سایت "مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه")
امام صادق چندین بار غیب دانستن خود را تکذیب کرده است. در یکی از این احادیث که شش نفر راوی ناظر بر آن بودهاند، روزی امام ششم با عصبانیت وارد اطاق پذیرایی شده و خطاب به اینها گفته است: مردم به ما نسبت علم غیب میدهند، حال آن که من میخواهم یکی از کنیزهای خطاکارم را تنبیه کنم و او فرار کرده و در یکی از اطاقها مخفی شده است و من نمیدانم در کدام اطاق است؟ (اصول کافی). محمد صدوق نیز میگوید: " كسى كه علم غیب را به امام نسبت دهد، كفر به پروردگـار ورزیده، وبه نظر ما از اسلام خارج مىباشد" (کتاب: "کمال الدین"). جالب است بدانید که همین صدوق، اولین و تنها عالم بزرگ شیعی عصر غیبت است که امکان کار "اشتباه" توسط پیامبر اسلام را مطرح کرده: "سهو النبی"؛ مقولهای که روشنفکران دینی کنونی – به جز یکی دونفر- جرات نزدیک شدن به آن را ندارند!
درک این نکته که چگونه در سنوات بعدی، پروژه "قائم" و "مهدویت" از روی میز سیاسی روز، به صندوق باورهای دینی و ایمانی شیعیان انتقال داده شد، چندان دشوار نیست. زمانی که ما در آغاز عصر ماشین، شاهدیم که چگونه بر مبنای این باور و در شرایط تاریخی و اجتماعی مساعد، سه مذهب جدا از هم - "بهاییت" در ایران، "احمدیه" در پاکستان و "المهدی" در سودان - شکل میگیرد و تثبیت میگردد و میلیونها پیرو مومن پیدا میکند، از نهادی و ایمانی شدن این باور در اعصار گذشته – به ویژه در میان اذهان ساده اندیش و روستایی - تعجب نمیکنیم. دو محقق نامدار " بارتولد" و "پطروشفسکی" تاکید دارند که تشیع، اساسا در میان روستانشینان نفوذ و گسترش پیدا کرده است. (شاید هم به همین دلیل باشد که روستاهای ایران همواره مهمترین و اصلیترین خاستگاه و پایگاه روحانیت درایران بوده است!).
امروزه نیز گزارشها حاکی از آن است که برنامه ریزان فرهنگی حکومت، بسیاری از اتوبوسهای زوار از روستاها و حومههای شهرها را به جای زیارت "حضرت معصومه"، مستقیما به مسجد جمکران میبرند؛ در منابر، زیارت آن برابر زیارت حج تبلیغ میشود و سالانه "میلیونها" زوار روانه آن جا میگردند. هزینههایی که صرف جاده سازی و ساختمان سازی و هتل سازی این روستای کوچک شده حیرت انگیز است و نصیب کمتر شهر کوچکی در طول "جمهوری اسلامی " شده است. من در انتهای این مقاله، دو عکس از مسجد جمکران در سنوات قبل و گنبد و بارگاهی که در جمهوری اسلامی برایش گذاشتهاند، را به نقل از "سایت مسجد مقدس جمکران" قرار میدهم. این، تنها یک نمود کوچک است از نیاز نظام ولایت فقیه به چسبیدن به "مهدویت" و "استفاده ابزاری" از امام زمان! در همین سایت، سیزده معجزه جدید با ذکر سند به این مسجد نسبت داده شده که تنها دو فقره از آنها "علاج سرطان بدخیم یک جوان" و " نجات سرنشینان هواپیماى مشهد" است!
بیش از هزار سال قبل، یک روشنفکر مذهبی، تقویت پروژه غیبت و مهدویت را به نفع مردم و میهناش میدید، اما اگر امروز "آیت اله یثربی" رییس حوزه علمیه کاشان، از طریق تریبونهای سراسری، سخن گفتن حضرت علی در قنداق را اثبات میکند و تاکید میکند که محمد وعلی جلوتر از کلیه موجودات دنیا آفریده شدهاند و خلقت سایر موجودات دنیا در برابر چشم آنها صورت گرفته است و این که این دو تن به حضرت عیسی حرف زدن یاد داده و جان او را از مرگ نجات دادهاند (سایت "شیعه نیوز")، بایستی او را به عنوان یک شیاد تحویل پلیس داد! (البته اگر جامعه قانون مداری داشتیم!). همین برخورد – البته طنزآمیز!- نیز شایسته "جامعه مدرسین حوزه علمیه قم" است که در سایت رسمی خود به توهم ملاقات آیت اله خمینی و آیت اله خامنهای با امام زمان دامن میزند. برگه احضاریه پلیس را باید به در خانه "حسن رحیم پور ازغندی" هم فرستاد، که این روزها با توجه به مفاهیم مدرن و واژههای لاتینی که در بحثهای فلسفیاش به کار میبرد، چشم و چراغ برنامههای تلویزیونی حکومت بوده و قند در دل دانشجویان حزب الهی آب میکند! او که تاکید دارد باید به حقیقت وجودی و فیزیکی امام زمان، صد در صد به صورت یک انسان حی و حاضر اعتقاد داشت، یک چنین آمیزهای از چهره و اندام هالیوودی "بنیتو دلتورو"، عیسی مسیح و "حسین رضازاده" را به عنوان قیافه کنونی امام زمان به خورد مومنان ساده باور شیعی میدهد: "چهرهاش گندم گون، ابروانش هلالی و كشیده، چشمانش سیاه، درشت، جذاب و نافذ، شانهاش پهن، دندانهایش براق، بینی كشیده و زیبا، پیشانی بلند و تابنده، استخوانبندی او صخره سان، گونههایش كمگوشت و از فرط بیداری شبها، اندكی متمایل به زردی، بر گونة راستش خالی سیاه، عضلاتش پیچیده و محكم، موی سرش بر لاله گوشها ریخته و نزدیك به شانهها، اندامش متناسب و زیبا، قیافهاش خوشمنظر و رخسارش درهالهای از شرم بزرگوارانه و شكوهمند پنهان، هیئتش سرشار از حشمت و شكوه رهبری، نگاهش دگرگون كننده و فریادش همهگیر و دریاسان است". ("سایت شهید آوینی"). وسیله ایاب و ذهاب یک چنین شخصیتی نیز از بقیه متفاوت است: "خداوند تبارک و تعالی برای آن حضرت ابری مخصوص ذخیره کرده که در آن رعد و برق است و ایشان بر آن سوار شده و در راههای هفت آسمان و هفت زمین سیر میکنند"!(کتاب "منتهی الآمال"). یک روحانی عالی قدر و احتمالا آشنا به امور نظامی و جنگ افزار نیز، تناقضات مربوط به نحوه جنگیدن امام شمشیر به دست در دنیای پیشرفته کنونی را این طور برطرف مینماید: "در نخستین جنگى كه بین حضرت و دشمنان در مىگیرد تمام این وسائل جنگى از كار مىافتد. اتم از كار مىافتد. تمام اینها از كار مىافتند. جنگ دوباره به جنگ اسب و شمشیر و نیزه و سپر بر مىگردد"! ("سایت شیعه شناسی"). یک بحرالعلوم دیگر، علت طول عمر حدود ۱۲۰۰ ساله امام دوازدهم را این طور تشخیص داده که حضرت مهدی: "تعادل بین طبایع چهارگانه بدن (سودا، صفرا، خون و بلغم) را خوب حفظ کرده است"! چون برای ادامه حکومت و ولایت و "نیابت عامه" و ابدی روحانیت، به وجود امام زمان نیاز داری، هیچ سوال و ابهامی را بدون پاسخ نمیگذاری؛ فقط کافی است – به خصوص امروز! - کمترین ارزشی برای خرد و شعور مردم قائل نباشی! معلوم نیست با چه مجوزی این جفنگیات به خورد دین باورانی داده میشود که بزرگان گرامیاش به صریحترین بیانها به ستایش خرد و خردورزی پرداختهاند (به نقل از اصول کافی) : "خدا به انسان چیزی برتر از خرد عطا نفرموده است " (پیامبر اسلام) ؛ "خرد مهمتر از دین است" (حضرت علی)؛ "خدا به هرکس به اندازه خردش پاداش میدهد"(امام صادق)؛ " به دینداری که خرد ندارد اعتنا نکنید" (امام رضا)
در یک نگاه کلی، به نظر میرسد که هموطنان استقلال طلب و آزادی خواه ما در سنههای اولیه غیبت، بیشتر با نام و جنبه سیاسی امام زمان "قائم" (قیام کننده) کار داشتهاند تا نام و جنبه عقیدتی آن: "مهدی" (هدایت کننده). اگر بیش از هزار سال قبل، روشنفکران دینی ایران، در بالابردن پرچم "مهدویت" - در کنار وظیفه دینی – به وظیفه ملی خود نیز عمل کرده و با آن در مردم شور و حرکت ایجاد میکردند؛ امروزه این باور، مردم را به انتظار و رکود و جمود کشانده است.
دیروز آنها از "مهدویت" حربهای ساختند برای مبارزه با حکومت جبار وقت، امروز حکومت جبار وقت از مهدویت حربهای ساخته برای سرکوبی مردم.
دیروز حربهای بود برای نیل به آزادی، امروز حربه ایست برای تداوم خشنترین دیکتاتوری.
در ایران امام زمان دیگر "غایب" نیست
امروزه لااقل در میهن ما - طبق گزارشهای دولت و نهاد رسمی روحانیت - امام زمان، دیگر "غایب" نیست، ظهور کرده و در همه ارکان "جمهوری اسلامی" حضور دارد: از "بیت رهبری" گرفته تا "دولت امام زمان"؛ تا کابینه و گارد حفاظت احمدی نژاد و تا ستادهای انتخاباتی ؛ تا اطراف مسجد جمکران و جبهههای جنگ ۸ ساله! یکی از دلایل منطقی ظهور او نیز این است که با وجود میلیونها پاسدار و بسیجی و روحانی با پیشانی بند "یا مهدی" که به خوبی سازماندهی شده و به انواع سلاحها و تجهیزات مدرن مجهزند، امنیت جانی امام غایب بیش از هر زمان دیگر تامین است! آری، او ظهور کرده و حالا این مردم هستند که غایب هستند و در حکومت جایی ندارند. آن که مردم، قرنهای متمادی برای ظهورش دعا و نذر و نیاز میکردند، حالا به وسیله نایبان قلابیاش، جا را برای مردم ایران تنگ کرده است. او که روزی نامش اسم شب و رمز عبور برای آزادی خواهان ایرانی بود، امروز آرم پیشانی گشتیها و اکیپهای سرکوب گر خیابانی است.
روزی در کلاس درس در این طرفها، استادی که کاتولیک بود به مناسبتی میگفت: بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم و برملا شدن فاجعه ارودگاههای مرگ نازی و سوزاندن هزاران یهودی بی پناه در کورههای آتش، کم نبودند مسیحیان و یهودیانی در اروپا که به وجود خدا شک کردند با این استدلال که در آن مهلکه آدم سوزی، خدا کجا بود؟ برخی نگرشهای فلسفی و دینی، این سوال را اساسا غیرمنطقی میدانند؛ اما، با توصیفی که معتقدان و مروجان امام زمان از "منجی" دارای حقیقت فیزیکی و شکل و شمایل و توان معجزه گری میکنند، این سوال از ساحت او مطلقا منطقی و در طول قرون و اعصار نیز همواره مطرح بوده است. حتی در حضور امیردیلمی در شهرری "ملحدی" این سوال را از محمد صدوق میکند که در جنگی که همان عصر بین قوای اسلام و روم درگرفت، امام زمان شما کجا بود تا به مسلمانها کمک کند؟ ایرانیها البته به طرح این سوال محق ترند؛ امامی که هربار از عالم غیب فرود آمده و چند حاجی و زائر پولدار گیرافتاده در بیایانهای مکه را نجات میدهد و بلافاصله از چشمها غایب میشود؛ موقعی که قوای خونریز چنگیز رودی از خون در کشور به راه انداخته بودند، کجا بود؟ همین ابهام برای "حسین جوری" و یاراناش در سبزوار باقی بود زمانی که هر روز اسبی را زین و یراق کرده و در بیرون شهر آماده نگاه میداشتند تا امام زمان ظهور کرده و برآن سوار شود و شر مغول را از سر آنان دفع کند و سرانجام وقتی دید سرباز مغول حتی دست زن او را گرفته و دارد با خودش میبرد، فهمید که "سربه دار" شدن تنها چاره دفع مغول است و اسب زبان بسته را به اصطبل بازگردانید! اسبی که تا همین امروز نیز بیسوار مانده است! بردن این گونه استدلالهای ساده به میان مردم بسیار مهم و موثر است: همین روزها و در آستانه سالگرد فاجعه فراموشی ناپذیر قتل عام زندانیان سیاسی درسال ۶۷ باید "مادران سیاه پوش" و " داغ دار" که "هنوز از سجادهها سر بر نگرفتهاند" (شاملو) بپرسند که موقع سربه نیست کردن هزاران تن از فرزندان آزادی خواهشان در دخمههای مرگ، امام زمان کجا بود و چرا آنها را بدون دفاع به حال خود گذاشته، و به عکس، با آمران و عاملان آن جنایت فجیع، دیدار و حشر و نشر داشت!
واقعیت ناگوار این است که حتی اگر روزی روزگاری موفق شدیم به مردم عامی بباورانیم که "ولایت فقیه" سندیت عقلی و شرعی در تشیع ندارد و توسط آیت اله خمینی و تیم او، به مردم ایران تحمیل شد، باز باور به "امام غائب"، مردم را به سمت آنها روانه خواهد کرد. بدیهی است که هیچ دینی – چه آسمانی و چه بدلی – بدون روحانی و کارگزار امور دینی متصور نیست؛ اما در میهن ما، با حضور جاندار و فعال "مهدویت"، نهاد مرجعیت شیعی، به نهاد "پدران روحانی" – آن چنان که در مسیحیت اتفاق افتاد – تبدیل نخواهد شد. به عبارت دیگر، این فقط روحانیت نیست که یک طرفه، ولایت خودش را بر مردم دین باور تحمیل کرده است، بلکه این مردم معتقد به حضرت "صاحب الزمان" حی و حاضر و در فرم بدنی ایده آلی هستند که برای برقراری رابطه با حضرت، به در خانه مراجع روانه میشوند. وانصافا برای واسط گی او، چه کسانی ظاهر الصلاح تر، مناسبتر و مقبولتر از مراجع روحانی و نوارنی! فراموش نکنیم که قبل از انقلاب، مرجعی ساده زیستتر، درویش تر، بیتکلف تر، بی"دربار"تر از آیتاله خمینی وجود نداشت؛ ولی دکترین "مهدویت" و "نیابت عامه" از او چه ساخت؟! و تا این باور باقی است، خمینیهای دیگر در راهند. از همین نقطه است که وظیفه اصلی و کانونی نواندیشان دینی و مردمگرا و وطن پرست – به ویژه آن دسته که در کسوت روحانی هستند – سنگین مینماید. آنها باید به طور مستدل این حقیقت را تدریجا به میان مردم ببرند که "مهدویت"، "غیبت کبری" و "ظهور منجی" قدسی توهمی بیش نیست. حتی باید آن دسته از متفکران شیعی نیز نقد شوند که حقیقت وجودی و حیات فیزیکی و مادی امام غایب را دور زده و دستگاه فلسفی به ظاهر فریبایی از "مهدویت" را در لابه لای ابرهای ذهنی جایگزین آن مینمایند. یک بار دیگر به گنبد و بارگاه زیبا و سحرانگیز مسجد جمکران نگاه کنید که چگونه بر مبنای هیچ و پوچ، سالانه میلیونها مردم عوام برای حاجت خواستن روانه آن جا میشوند؛ برای "ظهور"ش سینه میزنند و بر سروروی خود میکوبند ؛ پول به حساب بانکیاش میریزند و عریضه در چاهش میاندازند، بنای فلسفی و ایده آلی زیبای شما از "مهدویت" نیز معادل همین گنبد و بارگاه سحرانگیز در عرصه فکری است! تنها فایده بحث تان این است که به دوام و قوام گنبد و بارگاه زمینی "مهدویت" مدد میرساند. آنها مردم عوام را سرکار گذاشتهاند و شما فرزندان جوان و درسخوان آنها را. مهدویت بند ناف مرجعیت و اجتهاد شیعی است و شما به ادامه ولایت آنان کمک میکنید. نواندیشان دینی، مردمی و ملی باید به مردم دین باور اطمینان دهند که کسی با خدا و پیغمبر و امام رضا و حضرت ابوالفضل شما کاری ندارد، ولی داستان امام زمان دروغ محض است. یازدهمین پیشوای بزرگوار شما (امام حسن عسگری) مطلقا فرزندی نداشت؛ وعده ظهور او، فریبی بیش نیست؛ خودتان "ظهور" کنید، سرنوشت تان را خود به دست گیرید و "امام" زمان خود شوید! کار دشوار و پر مخاطرهای است. فراموش نکنیم؛ آن جوان طوسی که به کمک شاهان دیلمی در بغداد به اوج رسید، به فرمان طغرل سلجوقی، هست و نیستاش به آتش کشیده شد ؛ پس از قتل فجیع تنی چند از یارانش، به قصد قتل خود او به خانهاش ریختند و فقط به زحمت توانست جانش را برداشته و به نجف فرار کند؛ حسین نوبختی پنج سال را به اتهام قرمطی بودن، در سیاه چالهای خلیفه عباسی گذرانید؛ رهبری هم که آنها فداییاش بودند (حسن عسگری) در حالی که هیچ جایی برای گریز و پناه نداشت، در اثر زهر کشنده خلیفه، به نحو دردناکی در اوج جوانی جان سپرد. شلمغانی به دارآویخته شد، حسین منصور حلاج پس از سالها دربه دری و اختفا و تحمل حداقل ۹ سال زندان، حلق آویز و بدنش سوزانده شد. بی جهت نیست که مردم ایران، شهامت و پایمردی او را ضرب المثل کردهاند : ببینیم شما هم "چند مرده حلاجاید"! برخی از این دوستان فعلا که در این راه "عمامه" خود را از دست دادهاند؛ قابل فهم است که این بار دغدغه "سر"شان را داشته باشند!
-------------
بعد التحریر و در رابطه با عکسها: یادآوری میلیاردها تومان پولی که هزینه تبدیل این مسجد ساده خشت و کاه گلی در روستای بسیار کوچک جمکران به گنبد و بارگاه پر شکوه فعلی شده ( و هنوز هم ادامه دارد)، و نیز بازسازی هزاران بقعه و مسجد مخروبه و متروکه دیگر در عصرجمهوری اسلامی و گنبد و بارگاه سازیهای جدید در گوشه و کنار کشور، قلبم را میفشارد وقتی مقایسه میکنم، مثلا، با تخریب کتیبه هخامنشی در جزیره خارک که به وسیله تیشه در عرض چند دقیقه اتفاق افتاد! ابعاد این کتیبه فقط "۲۰ در ۳۰ سانتیمتر" بوده و میشده چه در محل و چه با جداسازی، مثل پلک چشم از آن حفاظت کرد. عین گزارش یک ایرانی دلسوز در محل را به نقل از "رادیو زمانه" نقل کرده و قضاوت را به خواننده واگذار میکنم : "شهرام اسلامی در چند ماه گذشته که از کشف کتیبه میگذرد، کوششهای فراوانی برای متقاعد کردن مسوولان محلی میراث فرهنگی در حفاظت یا انتقال اثر به موزه به عمل آورده بود، اما هیچگاه توجهی به خواست او نشد".
بخش نخست مقاله
نظر کاربران:
بر خود لازم می دانم که تشکر خودم را خدمت آقای میر مبینی تقدیم دارم؛ هم به خاطر ورودشان به این بحث و هم ابراز محبت شان به این جانب.
من همواره در نوشته هایم روی “امامت قدسی” تاکید دارم و بین آن با امامت و رهبری زمینی فرق می گذارم. آن چه که قرائت رسمی تشیع تبلیغ و ترویج می کند، امامت قدسی است. یعنی امامان دوازده گانه آن ها منتخب پروردگار هستند و در اعجاز و توانمندی هایشان چیزی از پیامبر کم ندارند و صرف نظر از محمد، بر سایر پیامبران بزرگ نیز برتری دارند و این موهبت آسمانی را با چتر مهدویت تا آخرالزمان نیز روی پیروان این مکتب گسترده اند. به همین دلیل است که تاکید می شود این نوع “امامت” آسمانی، مطلقا و مطلقا مغایر با ایده انقلابی خاتمیت پیامبر است. از آن جا که بنای تشیع با امامت قدسی پایه گذاری شده، آن ها با همین عینک، به مصادره و تفسیر به مطلوب آیات قرآنی پرداخته اند. اغلب مفسران آن ها تاکید دارند که در قرآن بیش از صد آیه دلالت بر وجود امام زمان دارد، در حالی که اهل تسنن – که تئوریسین ها و مفسران قدرتمندی نیز دارند – هیچ کدام از این تفاسیر را باور ندارند.
مهم ترین و مشهور ترین آیه قرآن در باره مهدویت – که از یک مفسر و مجتهد گرفته تا یک طلبه مبتدی به آن استناد می کند- این است : “و نرید ان من علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم وارثین”. یعنی خدا به مستضعفان جهان وعده داده که روزی راهبر و وارث زمین خواهند شد. این آیه البته خیلی شکوهمند و انسانی است. اغلب مکاتب انسان گرای زمینی و از جمله مارکسیسم نیز یک چنین چشم اندازی را برای حاکمیت طبقات زحمت کش و ستمدیده گشوده اند. البته می توان تفاسیر متعددی از این آیه کرد و حتی می توان پذیرفت – و بدیهی هم هست - که یک چنین جامعه عادلانه و دموکراتیکی که آرزوی هر انسان آزادی خواه و برابری طلبی است، ازیک راهبری متعالی و ذیصلاح – حالا چه فرد و یا سیستم - برخوردار باشد.
بسیار خوب، این چه ربطی دارد که دینی یک کودک موهومی را با علائم مشخص و در مکان های عجیب و غریب فریزری کرده و تا چند هزار سال زنده نگاه دارد و به تمامی تناقضات علمی و اخلاقی آن بی اعتنا باشد، تا فقط او را راهبر یک چنین جامعه ای نماید؟ تازه خود او هم حکومت توام با خونریزی خواهد داشت و ضمنا حکومت اش نیز کوتاه مدت هم خواهد بود ، چون قرار است مثل یازده امام دیگر به شهادت برسد؛ خب، بعد از حکومت کوتاه مدت امام زمان و شهادت او چی؟ تشیع، هیچ چشم انداز روشن و قابل درکی از زندگی پس از امام زمان نداده است.
باید اعتراف کنم که در ایام نوجوانی و جوانی ، وقتی به این بخش از تاریخ امام زمان فکر می کردم، دچار نوعی پوچی و نیهلیسم می گشتم. درواقع تشیع ما را با هزار شعبده بازی و هو و جنجال به عصر حکومت کوتاه حضرت مهدی می رساند و به امان خدا رهایمان می سازد. در این دکترین، البته تحقیر انسان نیز نهفته است. انسانی که به تعبیر قرآن زیباترین مخلوق آفرینش است، آن قدر پتانسیل رشد و تکامل ندارد که در چشم انداز دوردست تاریخ ، راهبر شایسته و ذیصلاحی از خود بیرون بدهد و باید آن موقع یک پدیده آسمانی را از فریزر خارج کرده و رهبر خود سازد!
این تازه قوی ترین آیه، راجع به حقانیت دکترین مهدویت است که بقیه آیات مربوطه به گرد آن نمی رسند. تشیع وقتی تعبیر قدسی از این آیه می کند، آن را از ارزش انسانی و معنوی اش تهی می کند. و الا مثل شعر سعدی : بنی آدم اعضای یک پیکرند... که در سازمان ملل نصب شده، می شد این آیه زیبا را به عنوان تبرک، حتی در سالن بین الملل های سوسیالیستی نصب کرد. اما و متاسفانه، تشیع هر جا که این آیه را نصب کنند، زود کارت پستال جذاب امام زمان اش را در بالای آن نصب می کند!
آیه مورد اشاره شما نیز همین طور است. “اطیعو اله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم”.(از خدا و پیامبر و صاحبان امر و دستور از جانب آن ها اطاعت کنید). ظاهرا شما هم بر این باور هستید که منظور از این آیه، اطاعت از امامان است. کم نیستند مفسرانی که تعصب دینی تشیع را ندارند، این آیه را با مقایسه با آیات مشابه دیگری که حاوی این ترم است، آن را دارای کاربرد روز و مقطعی می دانند. بر آنند که منظور محمد، مسولان و فرماندهانی بوده که از جانب او به این سمت یا آن سمت گمارده شده یا به جایی اعزام می شده اند و با این آیه یک انضباط تشکیلاتی، اداری، یا نظامی مورد نیاز روزش را دیکته کرده و ضرورت تبعیت از کادرهایش را (حالا چه علی باشد و چه خالدبن ولید)، مورد تاکید قرار می داده است. منظورش اعلام نهاد امامت برای بعد از خودش نبوده است.
در این جا فرصت آن نیست که من با مقایسه این آیه با سایر آیاتی که “اولی الامر” تویش آمده و نیز موضوع مهمی مثل شان نزول آیات و برخورد هرمونیتکی با آن ها، نشان دهم که “اولی الامر” به ساختار و ارتباط راهبری و فرماندهی روز بر می گشته و کم ترین ربطی به دوازده امام شیعه ندارد. این فقط تفسیر تعصب آمیز شیعی است که به جای “اولی الامر”، دوازده امام و به تبع آن، هزاران نایب امام (مجتهدان) خود را تا انتهای تاریخ گذاشته است و مفسران مدرن تر، با رنگین کمانی از تعابیر فلسفی روزآن را تزیین کرده اند.
من به عنوان یک شیعه مادرزاد ، که در کودکی شاهد چند جشن “عمرکشان” نیز بوده ام و کراهت و خصومت نسبت به دین رقیب (تسنن) جزو عواطف ذاتی ام شده است!! الان به هزار زبان از روشنفکران دینی درخواست می کنم که برای بازبینی در مبانی نظری تشیع و تفاسیر مقدس تر از خود قرآن، حتما و حتما به متون و تفاسیر و تواریخ عالمان ارزشمند سنی مراجعه کنند، تا با نگاهی بازتر و بی تعصب تر به مدنی کردن مذهب خود همت گمارند. یکی از مهم ترین تفاوت های بنیادین تشیع و تسنن همین قدسی نکردن هیچ موجودی پس از پیامبر است. آن ها نیز به جای دوازده امام ، چهار امام دارند که نقد پذیرند.
حالا برای ملاحظه تفاوت امامان آن ها با امامان قدسی خودمان به این نمونه توجه کنید : محمد غزالی، عالم و دانشمند معروف سنی، وقتی در باره مساله ای به نظریه جدیدی رسیده که مغایر بانظر امامان سنی است با سری افراشته می گوید : آن ها برای خود کسی بودند و من هم برای خود کسی! در واقع نیز شان غزالی از آن چهار امام کم تر نیست و اهل تسنن نیز برای او ارج زیادی قایل اند و با این حرف مغرورانه، حکم ارتداد او را صادر نکرده اند.
ولی حالا تشیع را نگاه کن، محمد صدوق از “سهو النبی” (امکان عمل اشتباه توسط پیامبر) اسم برده، 600 سال بعد “شیخ بهایی” در زمان صفویه برمیآشوبد که بهتر است بگوییم “سهو الصدوق” تا “سهو النبی”! یعنی این غلط های زیادی به تو نیامده است! و البته اگر در عصر جمهوری اسلامی یکی کم ترین اشاره ای به این نوع بحث ها بکند، یا باید به دستور “دادگاه ویژه روحانیت” (نهاد حکومتی انگیزسیون برای خودی ها) عمامه اش را برداشته و شلوار لی بپوشد، یا جرات بازگشت به وطناش را نداشته باشد! دین در ایران زمانی مدنی خواهد شد که علمای ما همین جمله غزالی را راجع به دوازده امام خود بگویند و مرامنامه و اساسنامه تشیع را از نو بر اساس آن تنظیم نمایند. به گمان من، تازه آن موقع ارزش واقعی این امامان بزرگوار معلوم خواهد شد، از آسمان روی زمین خاکی قدم گذاشته و موقعیت رفتن به داخل سایر مکاتب و جوامع را خواهند داشت.
خوب است در همین جا از دعوتی که کردید که افراد غیر مذهبی نیز وارد این بحث ها شوند استقبال کرده و این خواسته همیشگی خودم را تکرار کنم که “چپ” ما با ورود مسولانه و بدون پلاکاد “دین افیون توده هاست” به این صحنه، می تواند به حیاط خلوت مردم خودش وارد شده و کمک شایانی به مدنی کردن دین در ایران نماید.
پیروز باشید.
سلامت کاظمی
*
این مقاله حاوی اطلاعات وسیعی است که می تواند برای هرکس مفید باشد. می باید از نویسنده مقاله آقای سلامت کاظمی تشکر کرد. دست شان درد نکند.
اما شاید یادآوری این نکته ضروری باشد که از دیدگاه اسلام طرح موضوع باور داشتن به امام زمان (بعنوان اولی الامر منکم) در قرآن آمده و وجوب اطاعت مومنین (نه مسلمین) از او در راستای اطاعت از رسول و خدا یادآوری شده است. درعین حال باید باور داشتن به امام زمانی که گفته می شود بعد از امام یازدهم غایب شده است و داستانهایش بعدها توسط بخشی از شیعیان قدرت طلب و سیاسی کار بازگو شده با اساس اعتقادات اسلامی سازگاری ندارد. امامی که اولی الامر است حاضر است و عادل است و وجودش و علائمش و وجوب اطاعتش (برای مومنین نه مسلمین) در قرآن تصریح شده است. درحالیکه سندیت موجودیت امام 1200 ساله ای که غایب است و و با غیبتش از وظیفه اش و خصلت عدالت طلبی اش دوری کرده و آن را نفی می کند، به هیچ رو در قرآن نیآمده است. بعبارت ساده تر باور داشتن به امامت جزو اصلی ترین اعتقادات اسلامی است . اما باور داشتن به امامت امامی که غایب است و قریب به 1200 سال عمر دارد و بعد از خود وظایفش را بر عهده نواب و فقها قرار داده ، باوری است من درآوردی که مبانی اعتقادی اش به هیچ صورت در اساس آیین اسلام پیش بینی نشده است. اگر اینچنین بود که اینان می گویند آنگاه باید در قرآن (بعد از اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) می آمد ” اطیعوا النواب اربعه و یا فقها و .... با توجه به اینکه بعد از اسلام دینی دیگری ظهور نخواهد کرد و پیامبر اسلام بعنوان آخرین پیامبر تصریح نموده (آيه 7 سوره 59): “هرآنچه که که پیامبر برای شما آورد بگیرید و آنچه را باز داشته شما نیز نهی کنید”، معلوم می شود که بحث جعلی نمیرا بودن امام و امامت دائمی فرزند امام حسن عسکری ساخته و پرداخته قدرت طلبان سیاسی است که بعد از رحلت پیامبر شکل گرفته است. اگر (بگفته آقای کاظمی) ایرانیان در این رابطه نقشی داشته اند آنگاه مشخص است که ما (ایرانیان امروزی) به نحوست عملکردهای غلط پدران و گذشتگانمان گرفتار شده ایم . این را امروز اگر ما به درستی دریابیم آنگاه باید هرطور که هست خودمان را از نحوست این ظلم و گمراهی مبرا سازیم.
دین اسلام بر مبنای حرمت گزاردن به کرامت انسان و آزادی و مساوات و قسط طرح ریزی شده و در اصول راستین آن به هیچ رو ولایت طلبی و تبعیض وجود ندارد. پیامبراسلام (به تصریح نص قرآن) بشری بوده مثل من و شما. اگر ما خطا می کنیم پیامبر هم بدلیل بشر بودن می تواند خطا کرده باشد. خطاناپذیری پیامبر (یا هرکسی) در جایی است که خدا بر جان او تسلط یابد و به نیروی وحی درستی هرچیز را بر او معلوم دارد. اینجا است که موضوع اطاعت از پیامبر و امام معنی پیدا می کند و موضوع آن تنها و تنها در ارتباط با موضوعات آسمانی و سلوک معنوی و هدایت است. بعبارت ساده تر در جایی که به پیامبر (و یا هرکسی) وحی نشده باشد او می تواند خطا کند. کما آنکه قرآن هم در سوره (سبا/۵۰) خطاب به پیامبر می فرماید: “قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی ” (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است) به این مسئله تصریح دارد. خود رسول خدا هم می فرماید “کل بنی آدم خطاء”. یعنی هر بشری خطا می کند. واضح است که منکرین این سخن منکرین قرآن اند. آنها که بعدها در پی سخن شیخ مفید (یا ابن عربی در صوفیه) و جانشینان او راه افتادند و به موضوع معصومیت و مهدویت دامن زدند، مشخص است که قصد هدایت نداشته اند بلکه خواسته اند از بحث مهدویت و معصومیت برای خود کسوت سروری (ولایت) فراهم آورند. اینکار قبلا نیز به یک وجه مشابه هم در یهودیت و هم در مسیحیت (و حتا در دین زرتشتی) صورت گرفته است. باور داشتن به نمیرا بودن انسان نیز مخالف نص صریح قرآن است. در آیه 30 زمر خطاب به پیامبر قرآن می فرماید : “انک میت و انهم میتون” یعنی تو می میری و آنها هم خواهند مرد. منظور این آیه این است که اگر قرار باشد کسی به علت دینی بودن نزد خدا آنقدر عزیز باشد که نمیرد و زنده بماند آنگاه پیامبر خدا به زندگی جاوید در روی زمین نائل می آمد. اما نه، چنین نیست و تو که پیامبر باشی می میری و ایشان نیز (یعنی باقی مردمان و امامان) خواهند مرد. بعبارت ساده تر باور نداشته باشید که کسی بتواند 1200 سال عمر کند.
همان روز که پیامبر رحلت کردند، عمر شمشیر کشید و فریاد زد “هرکس بگوید محمد مرده است من با این شمشیر سرش را از تنش جدا می کنم . محمد زنده است و هرگز نخواهد مرد”. همین مشخص می کند که باور داشتن به نمیرا بودن انسانهای مقدس در ارتباط با مسئله قدرت است. همیشه آنهایی که می خواهند از پیامبران و اولیاء برای خود وسائل سروری فراهم آورند با علم کردن زنده بودن آنها جلوی دهن مردم را بسته اند. شاید هم آنها از اینکه می دیده اند با مرگ پیامبرشان و امام شان ممکن است هویت جدید شان را از دست بدهند احساس خطر می کرده اند . چرا که آن هویت جدید برای آنها آقایی و سروری آورده بود و آنها می توانستند از آن راه به خواسته های سیاسی خود برسند و یا به مفهوم هویت سیاسی و یا ملی خود معنا بدهند. این را در همین ایران امروز خودمان و مرده “امام خمینی” می توان فهمید. اینکه در “جمهوری اسلامی” همه بر روی رهنمودهای های امام راحل تاکید می کنند دلیلش چیست؟ گویی خمینی بواقع امام بوده و نمی توانسته خطایی کرده باشد.
مشکلات گذشتگان ما نیز همینگونه بوده است باضافه اینکه اغلب ایشان درد دین نداشته اند بلکه مسئله عمده آنها دور افتادن از قدرت و از دست دادن هویت ملی شان مطرح بوده است. امروز اما برای ما فرصتی است که جدا از این مسئله به هرچیز بدیده تحقیق و حقیقت جویی بنگریم . حتا می توانیم با مطالعه قرآن به اصل ماجرا و نادرستی اعتقاداتی که بعدها اشاعه یافت پی ببریم. خواندن این مقالات باید برای آنهایی که براستی دغدغه آزاده خواهی و برابر طلبی دارند نگرشی بوجود آورد تا از راه ممکن و سالم با بدآموزی های مذهبی و کج راهه های دینی جامعه خود مبارزه کنند. برای اینکار لزوما نباید انسان دینی و معتقدی بود و یا آنکه در مقام انکار قرار گرفت و به اصل دین حتا توهین و ناسزا روا داشت. واقعیت انکار ناپذیر این است که اکثریت مردم ایران دینی فکر می کنند. یا ما باید راه خودمان را از این اکثریت جدا کنیم و نهایتا با آنها از در ستیزه و جنگ برخیزیم. یا اینکه به روش خردمندان با اتکاء به همان اعتقادات ایشان ، نادرستی و نا کارآمدی باورهای شان را به ایشان بازگو کنیم. من فکر می کنم ایرانی آزادی خواه و خیرخواه راه دوم را بر می گزیند. به هر حال به سهم خود از کوشش های سالم آقای سلامت کاظمی سپاسگزارم.
حسین میرمبینی