iran-emrooz.net | Sun, 15.06.2008, 19:58
گفتگوهای متمدنانه
تزوتان تودوروف / برگردان: علیمحمد طباطبایی
« متمدن بودن » چه معنا میدهد؟ آن گونه که به نظر میرسد داشتن مدارج تحصیلی بالا، استفاده از کروات، غذا خوردن با چنگال یا هفتهای یکبار ناخنهای خود را کوتاه کردن برای متمدن بودن کافی نیست. ما همگی میدانیم که « متمدن بودن » در این شیوهی رسمی، انسانها را از این که مانند وحشیها رفتار کند باز نمیدارد. متمدن بودن در همه جا و در تمامی دورانها معنایش این بود که انسان بتواند انسانیت دیگران را بازشناخته و بپذیرد، آنهم علیرغم تفاوت در شیوههای زنگی.
البته آنچه آمد شاید نکات بدیهی به نظر آید، لیکن در همه جای جهان ما پذیرفته نمیشود. اندیشه گفتگو میان تمدنها به طور معمول همه جا با استقبال مواجه میشود، هرچند گاهی نیز به تمسخر گرفته میشود. سخن پایانی الی بارناوی در مقالهی اخیر خود « دینهای وحشی » دارای عنوان « برعلیه گفتگوی تمدنها » است و استدلال او سرسختانه: در یک طرف تمدن قرار دارد و در طرف دیگر وحشیگری. بنابراین احتمال گفتگو میان آنها ممکن نیست.
لیکن چنانچه به این شیوهی استدلال با دقت بیشتری توجه کنیم خطای بارناوی بلافاصله آشکار میشود. معنای واژههای تمدن و فرهنگ چنانچه در حالتهای مفرد و جمع به کار برده شوند با هم بسیار متفاوت خواهند بود. فرهنگها (جمع) شیوههای زندگانی است که گروههای مختلف انسانی انتخاب کرده و تمامی آنچه را که در اعضای آن جامعه انسانی مشترک است در بر میگیرد: زبان، دین، ساختارهای خانواده، رژیمهای غذایی، پوشاک و این قبیل. در چنین برداشتی « فرهنگ » یک مقوله توصیفی است، بدون هرگونه ارزش داوری کننده.
تمدن (مفرد) برعکس یک مقوله ارزشیابی کننده و اخلاقی است: نقطه مقابل وحشیگری. از این رو گفتگو میان فرهنگها نه فقط سودمند است که برای تمدن ضروری میباشد. در واقع هیچ تمدنی بدون آن مقدور و میسر نیست.
برخلاف آنچه طرفداران ایدهی « برخورد تمدنها » مدعی هستند، رویارویی میان فرهنگهای متفاوت معمولاً به سهولت و با صلح و آرامش به انجام میرسد، زیرا ما انسانها به لحاظ روحی و روانی برای آن آماده شدهایم. هر انسانی محصول چندین فرهنگ است، حتی اگر هرگز از کشور اصلی خود خارج نشده باشد، زیرا فرهنگ صرفاً به یک کشور یا ملت مشروط و مقید نیست. همهی ما همراه با خود فرهنگ جنسیت، گروه سنی، ثروت، طبقهی اجتماعی و شغل خود را همراه داریم.
این تکثر فرهنگها معمولاً معضلی برای ما ایجاد نمیکند، زیرا جابجایی از یک فرهنگ به دیگری یک استعداد جهانشمول بشری است. در هر حال، ما با تمامی انسانهایی که در طول روز ملاقات میکنیم به یک نحو سخن نمیگوئیم.
افزون بر آن فرهنگهایی که به یک منطقهی معین نسبت داده میشوند به واقع هرگز « ناب » نیستند. تا آنجا که بتوان در تاریخ یک کشور، مثلاً فرانسه به گذشته برگشت، ما با گردهماییها و ملاقاتهایی میان قبایل و گروههای قومی مختلف روبرو میشویم و ازاین رو با فرهنگهای متفاوت: گالیکها، فرانکها، رومیها و بسیاری دیگر. به هر کجا که نگاه کنیم، شاید فقط به استثنای درههای عمیق گینه نو، یعنی جایی که قبایل ناشناخته جدا از یکدیگر زندگی میکنند، فقط فرهنگهای ترکیب شده با هم و ناخالص را میبینیم. لیکن در حالی که بعضی فرهنگها نسبت به تکثر خود افتخار میکنند، فرهنگهای دیگر سعی به مخفی کردن این واقعیت دارند.
گاهی از مفهوم گفتگو میان فرهنگها انتظارات زیاده از حدی داریم، یا انجام آن صرفاً به عنوان یک امید پرهیزکارانه به نظر میآید، زیرا از آن انجام کاری غیر ممکن را میطلبیم: حل کردن مناقشههای سیاسی و به شدت ملتهب. گفتگو هرچقدر هم که سودمند باشد نمیتواند مسائل مربوط به آزادی فعالیت و جابجایی انسانها یا استفاده همگانی از مناطق و منابع طبیعی را حل کند. سیاست با حالتهای اضطراری و وضعیتهای غیرمترقبه سروکار دارد و فرهنگ میتوان نسلهای پیاپی را به ایجاد هرگونه نتیجهای وادار کند.
ما باید برای یک چنین قسمی از گفتگو وارد عمل شویم و آنهم با آغاز کردن به ابتکار عملهای ساده و معمولی. ما نیازمند مطالب ترجه شدهی بیشتری در باره افکار و ادبیات کشورهای دیگر هستیم، دانشجویان ما باید توقفهای طولانیتری در کشورهای دیگر داشته باشند، و آموزش زبانهای خارجی باید وسعت بیشتری یابد و به همین ترتیب تشویق بیشتری برای مطالعه فرهنگهای دیگر و رویارویی بیشتر میان خاطرات ملی (مثلاً میان فرانسه و الجزایر) به انجام رسد.
بعضی اقداماتی از این نوع هم اکنون دراتحادیه اروپا جریان دارد، اما آنها باید در مکانهای دیگر نیز متداول شوند: آفریقای شمالی، خاورمیانه، هند، چین و آمریکای لاتین. بهترین راه برای به اجرا درآوردن یک گفتگوی متقابل بی توجهی و پرهیز از مطالب کلیشهای و کلی گوییها و به جای آنها پشتیبانی و حمایت از ایجاد اجتماعات میان انسانها است.
در شرایط فعلی سیاست بالاترین جایگاه را به خود اختصاص داده است. با این وجود از دیدگاهی دیگر گفتگو بر جنگ و دفاع سرسختانه از آنچه انسان آن را به عنوان هویت خود تلقی میکند غلبه مییابد، زیرا ما را به رسالت انسانی نزدیک تر میکند.
نویسنده صاحب نام آندره شوارتس بارت عادت داشت که این داستان را همیشه تعریف کند: « یک خاخام کل یکبار مورد این پرسش قرار گرفت که چرا لک لک که به زبان عبری به آن Hassada میگویند و معنای آن موجود با عاطفه است ـ زیرا گفته میشود که لک لک همنوع خود را دوست دارد ـ در میان حیواناتی که ناپاک هستند طبقه بندی شده است. خاخام پاسخ میدهد: زیرا عشق خود را فقط نثار همنوعان خود میکند ».