iran-emrooz.net | Wed, 07.05.2008, 7:47
جستاری دربارهی «نظریهی توطئه»
بهرام محیی
|
اشاره
عوامل تاثیرگذار بر دگرگونیهای اجتماعی، گوناگون و پردامنه هستند و برای مسائل بغرنج و پیچیدهی جامعه، توضیحات ساده و تکعلتی وجود ندارد. مدلهای دانشهای اجتماعی، استوار بر تاثیر متقابل علتهای گوناگون ذهنی و شرطهای عینی برخاسته از ساختارها، نیتهای متضاد، خطاها و حتا تصادفهای ساده، میآموزند که رویدادهای پردامنه در جامعه، دولت و اقتصاد را نمیتوان منحصرا با دسیسههای هدفمند افراد یا گروهها توضیح داد.
هنگامی که رویدادها، وضعیتها و تحولات اجتماعی، تا جایی ساده میشوند که به تزی برپایهی دسیسهی افراد یا گروههایی فرومیکاهند، با «نظریهی توطئه» روبرو هستیم. «توطئه» به معنای اقدام پوشیده و پنهان شمار اندکی از افراد، با هدف دور زدن قانون و تخطی از آن است. همهی «نظریههای توطئه» بر پایهی تصویری به غایت ساده از جهان و تاریخ استوارند. در چنین تصویری، ساختارهای واقعیت اجتماعی را میتوان از گذر کنش افراد یا گروههایی معین، به گونهای مستقیم تحت تاثیر قرار داد و هدایت کرد.
«نظریههای توطئه» همگی دارای ویژگیهای معینی هستند. باور به وجود شبکهای فعال ولی پنهان با نیت تبهکارانه، از وجوه اشتراک «نظریههای توطئه» است. ولی باید میان توطئهها و نظریههای آنها، از دیدگاه تحلیلی تفاوت قائل شد. در پشت هر «نظریهی توطئه»، یک توطئهی واقعی وجود ندارد و هر توطئهای نیز از نظریه برخوردار نیست.
نوشتهی زیر کوششی است برای پرتوافکندن بر مفهوم «نظریهی توطئه»، کارکردها و علل بروز آن.
ترکیبی ناسازگار
«نظریهی توطئه» مفهومی است مرکب که اجزای سازندهی آن ناسازگارند. «توطئه» واژهای است با بار منفی که حتا میتواند اقدامات قانونشکنانه را دربرگیرد. ولی «نظریه» یا «تئوری» در دانشهای امروزین، به خلاف تجربهی محض، یگانی دانشی است که در آن بودهها، مدلهای تصورشده و همچنین فرضیهها در یک کل پرداخته و در پیکرهای علمی پیشنهاده میگردند. نظریه یا تئوری به عنوان الگویی اصلاحپذیر، جهت سادهکردن واقعیت برای فهم بهتر آن به کار برده میشود. در نظریههای علمی، واقعیات ساده شده از نتایج جداگانه منتزع میگردند تا سپس در پیوندهایی فراگیرتر توصیف شوند. ولی این درست کاری است که «نظریهی توطئه» نمیکند. «نظریهی توطئه» اگر چه الگویی به غایت ساده پیش مینهد، ولی برای ارائهی یک مدل توانمند نیست. «نظریهی توطئه» دست به انتزاع نمیزند، بلکه به عکس به مشخصسازی روی میآورد تا سپس آن را به روالی ناموجه تعمیم دهد. به دیگر سخن، تعمیمبخشی «نظریهی توطئه»، بر پایهی سادهسازی صورت میپذیرد.
افزون بر آن، «نظریههای توطئه» در سادهسازی خود معمولا مقولههای «هستن» و «بایستن» را خلط میکنند. بر این پایه، یکی از ویژگیهای بنیادین «نظریهی توطئه»، وجود یک معیار هنجاری در آن است. پیشامدهایی که به عنوان «توطئه» نامیده میشوند، از دیدگاه ارزشی خنثا نیستند و از پایگاهی هنجاری مورد نقد قرار میگیرند. به دیگر سخن، «نظریههای توطئه» به تشخیص بسنده نمیکنند، بلکه غالبا همهنگام دربردارندهی داوریهای جهاننگرانه در مورد رویدادها نیز هستند.
نمایندگان «نظریهی توطئه» به خلاف پژوهشگران علوم گوناگون، از مدلهایی میپرهیزند که میتوانند فرضیههای آنان را معروض نقد و تردید قرار دهند و نهایتا ابطال کنند. از سوی دیگر، اساسا این از ویژگیهای «نظریههای توطئه» است که با موضوعاتی سروکار دارند که بررسی سنجشگرانهی آنها گاه تا مرز ناممکنی دشوار است. ولی فرضیهای که ادعای علمی بودن دارد، باید اصلاحپذیر و حتا از گذرگاه برهانهای تجربی ابطالپذیر باشد. وگرنه چونان باوری ایمانی، به جزمیتی ابدی میانجامد.
با توجه به توضیحات بالا باید گفت که واژگان «توطئه» و «نظریه» ناسازگار و به اصطلاح «پارادوکس» هستند. از همین رو، بسیاری از پژوهشگران علوم سیاسی و اجتماعی، از اصطلاح «نظریهی توطئه» میپرهیزند و از «توهم توطئه» و در مسامحهآمیزترین حالت آن، از «تز توطئه» سخن میگویند. باید افزود که اگر چه بیشتر «نظریههای توطئه» معطوف به موضوعات سیاسی هستند، ولی در علوم سیاسی، نظریهای دربارهی توطئه یا «نظریهی توطئه» وجود ندارد. با این همه، از آنجا که در مباحث سیاسی، «نظریهی توطئه» اصطلاحی جاافتاده است، ما نیز در این جستار، آن را به کار میگیریم.
گونههای «نظریهی توطئه»
میتوان میان «نظریههای توطئه»ی یکسره غیرعقلانی و «نظریههای توطئه»ای که میتوانند دارای سویههای عقلی و تکیهگاههای واقعی باشند تفاوت قائل شد. این ادعا که بشقابهای پرنده از سیارهای دیگر به زمین آمدهاند و موجودات فضایی، آدمیان را مسخ میکنند و در کالبد آنان فرومیروند تا تدریجا سیارهی ما را تحت اختیار خود درآورند، نمونهای از گونهی نخست «نظریهی توطئه» است. اینگونه «نظریههای توطئه» از دایرهی ملاحظات این نوشته بیرون است و ما به آنها نمیپردازیم.
در گونهی دوم، با فرضیههایی روبرو هستیم که رویدادها و تحولات معینی را با تاثیرات پنهان افراد و گروههایی مانند انجمنهای سری یا سرویسهای مخفی و غیره توضیح میدهند. این گونهی دوم میتواند دارای پایههای واقعی باشد، چرا که ما در زندگی واقعی نیز با توطئه روبرو هستیم. این توطئهها تاثیرگذارند و حتا در موارد معینی میتوانند تعیینکننده باشند. هیچکس نمیتواند منکر آن شود که لابیهای سیاسی، اشکال گوناگون تبهکاری اقتصادی و حتا ساختارهای مافیایی، در امور سیاسی فعال و بر روندهای آن تاثیرگذارند. ولی باید در نظر داشت که آنها حتا در موثرترین حالت، عاملی در کنار عوامل دیگر به شمار میآیند.
ولی در «نظریههای توطئه»، فعالیت توطئهگرانه به عنوان مهمترین و گاه تنها علت توضیحدهندهی پدیدهها مورد توجه قرار میگیرد و سایر علل یا نادیده گرفته میشوند یا آنها را بیارزش و کمارزش وانمود میسازند. بر این پایه، توطئهگران آنچنان قدرتمند جلوه داده میشوند که علیرغم شمار اندک خود و پردامنه بودن رویدادها، میتوانند صحنهگردان دگرگونیهایی با اهمیت تاریخی شوند.
برای روشنتر شدن موضوع، نمونهای به دست میدهیم: بیشتر ما ایرانیان داستان «داییجان ناپلئون» را میشناسیم و با طرز فکر او که مبتنی بر توهم دائمی توطئه از سوی «انگلیسیها» بود آشناییم. کم نیستند ایرانیانی که امروزه نیز مجموعهی عوامل فرهنگی، روحی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیای را که منجر به «انقلاب اسلامی» سال 1357 در ایران شد، نتیجهی«توطئهی قدرتهای بزرگ» میدانند. استدلال آنان چنین است که قدرتهای بزرگ در «کنفرانس گوادولوپ» تصمیم گرفتند برای جلوگیری از پیشرفت ایران ـ که ظاهرا در حال تبدیل شدن به یک قدرت صنعتی و نظامی بزرگ بوده! ـ رژیم شاهی را سرنگون کنند و رژیم اسلامی را بر سر کار آورند.
اینگونه «نظریههای توطئه» غالبا بر پایهی ثنویتی به غایت سادهانگارانه استوارند. توطئهگران و دسیسهچینان با امر «شر» یکسان پنداشته میشوند و ملت یا کسانی که توطئه در مورد آنان صورت گرفته یا میگیرد، نماد نیکیاند.
بسیاری از نمایندگان «نظریههای توطئه»، بر این باورند که توطئهگران، شبکهای جهانی را تشکیل میدهند. این ادعا در جوامع رشدنیافته معمولا برای دامنزدن به احساسات و همدردی ملیگرایانه مورد بهرهبرداری قرار میگیرد. نمایندگان «نظریهی توطئه» معتقدند که مردم به دلیل پیچیدگی و غامضبودن توطئهها، معمولا از درک و فهم آنها عاجزند و فقط افراد معینی قادرند فعالیتهای بغرنج و پنهان دسیسهچینان را ردیابی کنند.
یکی دیگر از ویژگیهای «نظریهی توطئه»، مصون بودن آن در برابر هرگونه شک و تردید است. هر کس در بارهی «نظریهی توطئه» ابراز تردید کند، از سوی هواداران آن یا ناآگاه و بازیخورده انگاشته میشود یا همدست توطئهگران. بیشک نمایندگان ایرانی «نظریهی توطئه»، همین مقاله را نیز بخشی از «توطئه»ای برای کماهمیت جلوهدادن «نظریههای» خود ارزیابی میکنند.
روشهای نظریهپردازان توطئه
تئوریسازان توطئه، با روشهای معینی کار میکنند که غالبا با وعدههای اولیهی آنان برای یافتن حقیقت همخوانی ندارد. یکی از روشهای آنان استفاده از منابع گزینششدهای است که نظریههای آنان را تایید میکند. آنان کتابهای معینی را توصیه میکنند که غالبا توسط همفکرانشان نگاشته شده است. افزون بر آن، شواهد و قرائن، برهانها و استدلالهایی را که ادعاهای آنان را ابطال میکند یکسره کنار میگذارند.
بسیاری از نظریهپردازان توطئه، به منابع غیرعلمی مانند کتابهای رمان یا فیلم استناد میکنند. در اینگونه مواقع ادعا میکنند که فلان نویسنده یا فیلمساز در اثر خود خواسته نکتهای را فاش گوید ولی به دلایل معینی نتوانسته است. بدینسان، غالبا رویدادهای تخیلی زادهی ذهن رماننویسان و فیلمسازان را به سطح واقعیت برمیکشند. سالها پیش، «اولیور استون» کارگردان پرآوازهی هالیوود فیلمی برپایهی «نظریهی توطئه» در بارهی ماجرای ترور جان کندی رییسجمهوری پیشین آمریکا ساخته بود. این فیلم شمار هواداران «نظریهی توطئه» در بارهی قتل کندی را در جامعهی آمریکا به شدت افزایش داد، بیآنکه در اسناد و مدارک مربوط به بررسی پروندهی این جنایت، کوچکترین تغییری ایجاد شده باشد.
نظریهپردازان توطئه در ارزشیابی صحت یک منبع، نظر خود را دخالت میدهند. در اینگونه بررسیهای آنان، ردپای نظر شخصی به چشم میخورد. در مقابل، منابعی را که میتوانند نافی «نظریهی توطئه» باشند، بدون بررسی جدی، پیشاپیش مخدوش و پرتناقض اعلام میکنند.
عادت، یکی از نیرومندترین اشکال برنامهریزی روحی است. اگر انسان به چیزی عادت کند، به سختی میتواند از آن دست بکشد. عادت بر اثر تکرار ایجاد میشود. موضوعی که بارها تکرار شود، تبدیل به «واقعیت» میشود. در روش نظریهپردازان توطئه، ادعاها آنقدر تکرار میشوند تا حدس و گمانهای نخستین، به «احتمال» و سرانجام «فاکت» تبدیل شوند.
آدمیان دوست دارند سخنانی را بشنوند که با افکارشان سازگار است. آدمی از این طریق خود را تایید شده میبیند. روانشناسان ثابت کردهاند که افرادی که به «نظریهی توطئه» باور دارند، به راحتی آمادهی پذیرش دیدگاههای همسان هستند. یکی از گرایشهای ویژهی آنان، تعمیم دادن الگوهای توضیحی معین، بر سایر پدیدههایی است که با آنها روبرو میشوند.
جامعهی انسانی در روند رشد و پیشرفت خود تلاش میکند بر پیشداوریهای گذشتگان چیره گردد و داوریهای عینی را جانشین آنها سازد. ولی این روند دشوار و پرمانع است. این از ناتوانیهای آدمی است که هربار از نو به پیشداوریها بازمیگردد. استفاده از پیشداوری و داوریهای خام، یکی دیگر از روشهای نظریهپردازان توطئه است.
در بسیاری از «نظریههای توطئه»، نخست توطئه پیشنهاده میشود تا سپس از گذر عناصر بدگمانیبرانگیز مستدل شود. ولی بسیاری از همین عناصر بدگمانیبرانگیز، به دنبال هم ردیف میشوند تا در مجموعهی خود به گونهی برهان قلمداد گردند. به خلاف آن، همهی عناصری که در بررسیها، بدگمانیها را از میان میبرند نادیده گرفته میشوند.
در بررسیهای استوار بر «نظریهی توطئه»، شواهد و قرائن بسیاری یکجا به دنبال هم برشمرده میشوند، بیآنکه پیگیرانه روی تک تک آنها درنگ شود. بسیاری حتا باور میکنند که پرشماری استدلالهای ارائه شده دربارهی یک توطئه، به خودی خود موید توطئه است.
کارکردهای «نظریهی توطئه»
هدف «نظریهی توطئه» همواره آن نیست که یک گروه معین اجتماعی را هدف حمله قرار دهد. «نظریهی توطئه» در جوامع امروزین، جایگاهی در میان افسانه و دینهای رازورزانه به خود اختصاص میدهد. امروزه میتوان کارکردهای گوناگونی برای آن برشمرد.
یکی از کارکردهای «نظریهی توطئه»، یافتن یک بلاگردان یا کسی است که به اصطلاح بتوان کاسه کوزهها را سر او شکست. نماد این رویکرد در فرهنگ مغربزمین، «بز طلیقه» نام دارد. این نام از احادیث یهودی اخذ شده و نماد کسی یا چیزی است که گناهان را بر گردن او میاندازند و بقول معروف او را بلاگردان میسازند. در مناسک عبرانیان، همه ساله در روز آشتیکنان، بزی را به قید قرعه انتخاب میکردند و یک روحانی عالیرتبه دستان خود را بر روی سر این حیوان میگذاشت و به گناهانی که قوم بنیاسرائیل مرتکب شده بود اعتراف میکرد، تا بدینوسیله گناهان را به بز منتقل کند. مردم که پس از این مناسک احساس پاکیزگی از گناه و بخشودگی میکردند، «بز طلیقه» را در نقطهای رها میساختند تا طعمهی جانوران وحشی گردد. «بز طلیقه» در «نظریههای توطئه» جایگاهی کانونی دارد و بیانگر رویکردی وازننده نسبت به افراد و گروههای معینی است که دشمن و عامل توطئه قلمداد میشوند.
یکی دیگر از کارکردهای «نظریهی توطئه»، چیرگی بر شوکهای بزرگ اجتماعی است. در اینگونه موارد، برای پدیدههایی که حتا میتوانند توضیحات قابلفهمی داشته باشند، علل و عوامل پیچیده، رازگونه و دیدناپذیر درنظر گرفته میشود. یکی از نمونههای چنین شوکی رویداد 11 سپتامبر بود. کمتر کسی در جامعهی آمریکا به دنبال یافتن ریشههای واقعی پدیدهی «تروریسم اسلامی» و فهم انگیزههای آن بود. از همین رو بسیاری هم باور نمیکردند که ربودن هواپیماها و کوبیدن آنها به آسمانخراشهای مرکز تجارت جهانی در نیویورک، واقعا میتواند کار چند تروریست اسلامگرا باشد.
یکی دیگر از کارکردهای «نظریهی توطئه»، پاسخ به نیاز انسانی برای کشف معماهاست. ناشناختهها نیازمند توضیحاند و توضیحات، با تاثیرگذاری گروههای معینی ارائه میگردند. در جایی که دانش نمیتواند ناشناختهها را توضیح دهد، این خلا را «نظریهی توطئه» پر میکند.
برخی «نظریههای توطئه» ظاهری روشنگر دارند، برای نمونه این که: جنگها را در سراسر جهان، صنایع نظامی برپا میکنند، یا دولتها کارگزار سرمایهداران و نگهبان بردهداری مدرن هستند و غیره.
«نظریهی توطئه» در پویهی تاریخ
«نظریههای توطئه» احتمالا همیشه در تاریخ وجود داشته است. ولی آنچه جلب توجه میکند این است که این «نظریهها» پس از آغاز عصر جدید، به عاملی با تاثیرگذاری تودهای تبدیل شدند.
در دوران باستان و در دورهی امپراتوری روم، مواردی وجود دارد که در آن مسیحیان به عنوان فرقهای توطئهگر تحت پیگرد قرار گرفتهاند. همین امر بعدها در سدههای میانه توسط خود مسیحیان در مورد یهودیان به اجرا درآمده است.
بویژه در سدههای میانه، گسترش بیماری طاعون را نتیجهی توطئه و آلودهکردن تعمدی چاههای آب توسط یهودیان قلمداد میکردند و دست به پیگرد آنان میزدند. پیشامدی ناگوار و غیرمترقبه برای دامنزدن به هیستری توطئه و سرکوب دگراندیشان و «کافران» کافی بود. سوزاندن «جادوگران» توسط کلیسا در همین دوران با توسل به توهم توطئه صورت میگرفت.
نخستین نمونهی «نظریهی توطئه» در دوران جدید، به انگلستان سدهی هفدهم مربوط میشود. در عصر الیزابت، اعضای فرقهی مسیحی ژزوییتها تلاش میکردند تا برای احیای کاتولیسیسم در انگلستان، از راههای پنهانی وارد این کشور شوند. شماری از آنان را بازداشت و زیر شکنجه وادار به اعتراف کردند که در تدارک توطئهای برای کشتن ملکه و سوءقصد به پارلمان بودهاند. این نخستین نمونهی «نظریهی توطئه» با انتساب آن به «نیروهای بیگانه» در عصر جدید بود.
سرکوب ژزوییتها در سال ۱۶۷۸ به بهانهی «توطئهی پاپیستها» به اوج خود رسید. دربار انگلستان تبلیغ میکرد که کاتولیکها قصد داشتند ملکه را بکشند و برادرش را به جای او بر تخت بنشانند. بعدها در جریان «انقلاب شکوهمند» انگلستان در سال ۱۶۸۸، روشن شد که «توطئهی پاپیستها» نیرنگی بیش برای فریب افکار عمومی در انگلستان نبوده است. اگر چه ژزوییتها بعدها به عنوان «اپوزیسیون قانونی» به رسمیت شناخته شدند، ولی تصویر آنان به عنوان فرستادگان محافظهکار کلیسای کاتولیک رم که نیاتی توطئهگرانه را دنبال میکنند، به اندیشههای روشنگری در فرانسه راه برد و برای نمونه در انسیکلوپدی دیدهرو و دالامبر بازتاب یافت.
حکومت گیوتین در سالهای پس از انقلاب فرانسه، یکی دیگر از جلوههای سرکوب خونین مخالفان برپایهی «نظریهی توطئه» بود. تفاوت آن با نمونهی ژزوییتها در آن بود که اتهام به مخالفان انقلاب، دستکم دارای هستهای واقعی بود. خانوادهی سلطنتی، اشراف فرانسه و روحانیان وفادار به رم، واقعا با خارج در ارتباط بودند. ولی این سرکوبهای خونین زمانی ابعاد جنونآمیز به خود گرفت که در پاییز ۱۷۹۳ حتا انقلابیون رادیکال یعنی ژاکوبنها هم متهم به توطئه و ارتباط با خارج برای سرنگونی جمهوری شدند و کشتار آنان در دستور کار قرار گرفت.
«نظریههای توطئه» در قرن بیستم
از اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم، «توطئه از چپ» برای نابودی ارزشهایی چون ایمان و خانواده و سرزمین پدری، جزیی جداییناپذیر از تبلیغات نیروهای محافظهکار در برابر جریانها و جنبشهای انقلابی است. به موازات آن، تبلیغات یهودیستیزانه نیز گسترش یافت. در سال ۱۸۶۹ یک کاتولیک راستگرای فرانسوی به نام «آنری روژه موسه» در کتاب خود ادعا کرد که فراماسونها تشکیلات مخفی یهودیان هستند.
این نظریهی توطئهی «ترکیبی» بعدها در سال ۱۹۲۱ از سوی یک نویسندهی زن بریتانیایی به نام «نستا وبستر» گسترش یافت. وی ادعا کرد که همهی جریانهای غیرمسیحی یا غیرارتدوکس مسیحی از دوران باستان تا کنون ـ از گنوسیها گرفته تا حشیشیون و از آزاداندیشان گرفته تا بلشویکها در انقلاب روسیه ـ اجزای توطئهای عظیم با ابعاد جهانی هستند که زیرنظر یهودیان یا شیطانپرستان اداره میشدهاند.
همین نظریهی توطئهی فراگیر بعدها در دههی بیست از سوی «اریش لودندورف» ژنرال پیشین ارتش قیصر آلمان، به نظریهی جنونآمیز توطئهی جهانی «ژزوییتی ـ فراماسونری ـ یهودی» تبدیل گردید. این دیدگاه سپس به نظریهی «توطئه یهودیت جهانی» متشکل از سرمایهداری مالی آمریکا و کمونیسم شوروی فرارویید وهستهی جهانبینی آدولف هیتلر را ساخت و در کتاب «نبرد من» او نیز بازتاب یافت. بر این پایه میتوان گفت که جنبش ناسیونال سوسیالیسم در آلمان، مجهز به یکی از بزرگترین «نظریههای توطئه» بود. این گرایش از آن جهت مرگبارتر از بقیه بود که «توطئهگران» را دیگر نه تنها به دلیل وابستگی به این یا آن گروه و تشکیلات زیرزمینی، بلکه تنها برپایهی خاستگاه قومی یا نژادی، جزیی از توطئه به شمار میآورد و نابود میساخت.
در فاصلهی میان دو جنگ جهانی، نظام استالینیستی در شوروی، جلوهای دیگر از «نظریهی توطئه» و تصویری دسیسهآمیز از جهان، با پیامدهایی مصیبتبار بود. در دورهی «ترور بزرگ» استالینی در فاصلهی سالهای 1934 تا 1939 تقریبا همهی رهبران قدیمی حزب بلشویک و اکثریت قریب به اتفاق امرای ارتش سرخ شوروی، تحت فشار شکنجه و در محاکمات فرمایشی اعتراف کردند که بخشی از توطئهی ضدشوروی هدایت شده از سوی سرمایهداری جهانی بودهاند. در جریان سه دهه سلطهی استالین بر شوروی، میلیونها انسان بیگناه با اتهامات واهی و صرفا برپایهی «نظریهی توطئه»، جان خود را از دست دادند.
«نظریهی توطئه» اساسا در ایدئولوژی کمونیستی نقش مهمی بازی میکند و در میان کمونیستها برای توضیح رویدادها و تحولات اجتماعی هوادار دارد. برای نمونه در بررسیهای تاریخی کمونیستها در کشورهای سوسیالیستی سابق، پدیدههای فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم با فرمولهای سادهای چون «نمایندگان جناح هار سرمایهی انحصاری مالی و صنعتی» توضیح داده میشد و عوامل تاثیرگذار اجتماعی، اقتصادی، روحی و روانی در پیدایش چنین جنبشهایی نادیده گرفته یا حاشیهای قلمداد میشد. در کتابهای تاریخ آلمان شرقی سابق آمده بود که صنایع بزرگ در آلمان، در دورهی جمهوری وایمار، جنبش ناسیونال سوسیالیسم به رهبری هیتلر را تامین مالی کردند و سرانجام آن را به قدرت رساندند. به همین سادگی!
پس از جنگ جهانی دوم و با آغاز جنگ سرد، در حالی که «نظریهی توطئه» در کشورهای بلوک شرق همچنان گسترده و پرطرفدار بود، در اروپای غربی جذابیت و دامنهی تاثیرگذاری خود را بطور فزاینده از دست داد. ایالات متحدهی آمریکا تنها کشور غربی بود که در دورهی جنگ سرد، «نظریهی توطئه» در آن کماکان خریدار داشت و هماکنون نیز دارد. به چرایی این امر بعدا اشاره خواهیم کرد.
«مککارتیسم» در اوایل دههی پنجاه میلادی در آمریکا، یکی از نمودهای بارز «نظریهی توطئه» در ایام جنگ سرد بود. تحت ریاست ریچارد نیکسون ـ که بعدها به ریاستجمهوری آمریکا رسید ـ و با تلاشهای هیستریک سناتور محافظهکار آمریکایی «جوزف مککارتی»، کارزار گستردهای علیه نیروهای مترقی و چپ در آمریکا آغاز شد و بسیاری به بهانهی «فعالیتهای کمونیستی و ضدآمریکایی» بازداشت، تبعید یا از کار برکنار شدند.
نمونهی دیگر در آمریکا، ترور جان اف. کندی رییسجمهوری وقت این کشور در سال ۱۹۶۳ بود که تا کنون موضوع صدها مقاله و دهها جلد کتاب و حتا فیلم سینمایی بوده است. روایتهای گوناگونی از «نظریهی توطئه» در مورد قتل کندی وجود دارد. رایجترین آن این است که سازمان سیا در همکاری با مافیا، مجتمع نظامی ـ صنعتی آمریکا، کوباییهای مهاجر و لیندن جانسن (معاون کندی و جانشین او)، مسئول قتل کندی هستند. آنها برای ناکام گذاشتن سیاست کندی، با ترور او عملا دست به یک کودتا در کاخ سفید زدهاند. در نظرسنجیهایی که در سال ۱۹۹۷ در رابطه با ترور کندی، در جامعهی آمریکا صورت گرفت، روشن شد که بیش از نیمی از شرکت کنندگان در نظرسنجی، به احتمال دستداشتن دولتمردان آمریکایی در ترور رییسجمهوری پیشین خود باور دارند.
از «نظریههای توطئه» متاخر همچنین میتوان به رویداد ۱۱ سپتامبر اشاره کرد. در حالی که دولت بوش از همان آغاز این رویداد را «توطئهی تروریسم جهانی» برای ضربهزدن به ایالات متحده قلمداد کرد، در بسیاری از کشورهای جهان و بویژه در کشورهای اسلامی، این «نظریه» وجود دارد که خود دولت بوش در خدمت کنسرنهای تسلیحاتی و کارتلهای نفتی، رویداد ۱۱ سپتامبر را صحنهگردانی کرده تا به کشورهای افغانستان و عراق حملهی نظامی کند.
این پرسش که چرا علیرغم استواری دمکراسی در ایالات متحدهی آمریکا، این کشور در برابر «نظریههای توطئه» چنین آسیبپذیر است، جای بحث و بررسی فراوانی در میان پژوهشگران است. برخی از پژوهشگران بر این نظرند که سنت فرهنگ سیاسی در آمریکا نقش برجستهای در این پیوند دارد. این سنت با سنت اروپای غربی متفاوت است. سنتهای پوریتانیستی، هنوز از جاذبههای اخلاقی برخوردارند. از زمان جنگهای استقلال تا کنون، همواره این دیدگاه در حوزهی سیاست در آمریکا وجود داشته که نبردی میان نیک و شر، میان حق و ناحق در جریان است. آمریکاییها در این میان خود را خوب و برحق میدانند و جبههی مقابل را بد و نابحق. حال این جبههی مقابل میخواهد کلنیالیسم بریتانیا (در زمان جنگهای استقلال آمریکا) باشد، یا بردهفروشان ایالات جنوبی، یا میلیتاریسم ژاپن، یا نازیسم آلمان، یا کمونیسم شوروی یا تروریسم اسلامی. از همین رو این گرایش در آمریکا ـ به خلاف اروپای غربی ـ وجود دارد که نیروی مخالف، غالبا نه به معنای سیاسی، که به معنای اخلاقی فهمیده میشود. مابهازای امر اخلاقی در حوزهی سیاست، به چیزی جز ثنویت «نیک و شر» منجر نمیگردد. بر این پایه میتوان گسترش «نظریهی توطئه» در آمریکا را نشانهای از عدم بلوغ فرهنگ سیاسی فهمید که در آن مخالف سیاسی حقانیت خود را از دست میدهد و در او به عنوان «توطئهگر» نگریسته میشود.
«نظریهی توطئه» در کشورهای اسلامی
در کشورهای اسلامی نیز «نظریهی توطئه» هواداران فراوان دارد. نه تنها مردم عادی، بلکه حتا اکثر قریب به اتفاق روشنفکران این کشورها به جای رویکردی انتقادی نسبت به کاستیهای فکری و فرهنگی خود، برای توضیح علل عقبماندگی کشورشان، به «نظریهی توطئه» متوسل میشوند. «نظریهی توطئه» در این کشورها یکی از گستردهترین حربهها، برای پرهیز از نقد فرهنگی و گریز از رودررویی انتقادی با مسائل و مشکلات روحی و فکری جوامع خودی است. به دیگر سخن، هواداری از «نظریهی توطئه» در میان روشنفکران کشورهای اسلامی، یکی از جلوههای آشکار نابالغی روحی و معنوی است. برای نمونه، بیشتر روشنفکران میهن ما، نبود دمکراسی و سلطهی دیرپای حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری در ایران را، نتیجهی توطئهی قدرتهای بزرگ جهانی ارزیابی میکنند. گفتمان چیره در میان آنان، هنوز گفتمان ضدامپریالیستی با چاشنی آمریکاستیزی است.
در مورد «نظریهی توطئه» در جامعهی ایران، در آغاز این جستار نمونهای به دست دادیم. اینکه «انقلاب اسلامی» در ایران نتیجهی توطئهی قدرتهای بزرگ بوده، تنها یک روی سکه است. روی دیگر سکه آن است که رژیم اسلامی برآمده از همین انقلاب، در نزدیک به سهدهه موجودیت خود، همواره در تبلیغات خود با «نظریهی توطئه» کار کرده است. هیچ مخالف سیاسی نبوده که در این مدت به «جاسوسی برای قدرتهای بیگانه» یا «عامل استکبار جهانی» متهم نشده باشد.
افزون بر آن، جریانهای کمونیستی ایران، متاثر از جهاننگری ویژهی خود که برخاسته از ثنویتی مبتذل و سادهانگارانه است، در سالهای آغازین پس از «انقلاب اسلامی»، در گسترش «نظریههای توطئه» در جامعهی ایران نقش مهمی داشتهاند. برای نمونه، حزب توده در آن سالها برای «ژرفش انقلاب شکوهمند ایران»، دائما بر طبل «توطئههای امپریالیستی» میکوبید و هرگونه جنبشی در مخالفت با برآمد استبداد دینی را «توطئهی عوامل آمریکا» مینامید.
علل بروز «نظریهی توطئه»
همانگونه که گفتیم طرز فکر مبتنی بر «نظریهی توطئه»، در همهی فرهنگها و جوامع وجود دارد. ولی مقبولیت و محبوبیت آن متفاوت است. این پدیده در برخی جوامع، به گونهای فراگیر و تودهای بروز میکند و در جوامع دیگر همواره بخش ثابتی از فرهنگ سیاسی آنجاست. جوامعی هم وجود دارند که «نظریههای توطئه» در آنها کارآیی چندانی ندارد. پژوهشهای تاریخی نشان میدهند که «نظریههای توطئه» در شرایط بحرانی گسترش بیشتری مییابند. برای نمونه در دورهی انقلاب فرانسه و در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم.
انگارهی دسیسهآمیز از جهان، زمانی بر اذهان چیره میگردد که بخشهای بزرگی از جامعه مورد تهدید باشند و خود را در خطر ببینند. گسترش طاعون در سدههای میانه، وضع نامطمئن انگلستان عصر الیزابت، فضای پرتلاطم جامعهی فرانسه در جریان انقلاب کبیر، همگی نمایانگر چنین خطراتی بودند. در چنین اوضاع و احوالی است که «نظریههای توطئه» خریدار پیدا میکنند و جامعه در پی یافتن «بز طلیقهای» برمیآید تا همهی کاسه و کوزهها را بر سر آن بشکند. اوضاع آلمان در عصر جمهوری وایمار، دیگر نمونهی روشن آن است: احساس ننگ ملی ناشی از شکست در جنگ جهانی اول و تحمیل قرارداد ورسای به آلمان که با غرامتهای سنگین همراه بود، وضعیت روحی و اقتصادی دشواری را برای این کشور رقم زده بود که زمینهساز برآمد «نظریهی توطئه»ای بر پایهی یهودیستیزی افراطی بود.
ولی باید افزود که هر جامعهای نیز در شرایط دشوار و اضطراری، با «نظریهی توطئه» در برابر تهدیدات بیرونی واکنش نشان نمیدهد. برای نمونه، اگر چه بریتانیا در جریان جنگ جهانی دوم واقعا در معرض سنگینترین تهدیدات خارجی بود، ولی «نظریهی توطئه» نتوانست در این کشور مقبولیت همگانی بیابد.
بررسیهای تاریخی دربارهی «نظریهی توطئه» همچنین نشان میدهد که شیوهی تفکر مبتنی بر دسیسه و توطئه، معمولا با آمادگی زیادی برای اعمال خشونت همراه است. از پیگردهای دستگاه تفتیش عقاید کلیسا در سدههای میانه گرفته تا «ترور بزرگ» در انقلاب فرانسه، از اردوگاههای مرگ ناسیونال سوسیالیسم گرفته تا جزایر گولاگ استالینی در شوروی، همواره کشف و افشای «توطئهگران»، سرکوب خونین و نابودی آنان را درپی داشته است. این امر بخشی جداییناپذیر از منطق داشتن انگارهای توطئهآمیز از جهان است. هنگامی که تهدید از سوی نیروهای قدرتمند توطئهگر آنچنان سترگ جلوه داده شود که هیچ تصور و پنداری نتواند آن را باطل کند، باید هر ابزاری برای دفع آن نیز مجاز باشد.
کارل رایموند پوپر، فیلسوف اتریشیتبار انگلیسی سدهی بیستم، در کتاب «حدسها و ابطالها» یادآور میشود که نظریهی توطئه، گونهای ابتدایی از خرافه است. چنین پدیدهای حتا از تاریخگرایی نیز کهنتر است و در شکل جدید خود، نتیجهی دنیویشدن خرافههای دینی است. به باور پوپر، جای خدایان هومری و توطئههای آنان را اکنون ریشسفیدان فرزانهی کوه صهیون یا صاحبان انحصارها یا سرمایهداران یا استعمارگران گرفتهاند. پوپر مدعی نیست که توطئه و دسیسه هرگز صورت نمیگیرد، بلکه به باور وی، توطئهها، خصلتها و ویژگیهای زندگی اجتماعی را دگرگون نمیسازند و اگر رشتهی توطئهای گسسته شود، باز با همان مسائل و مشکلاتی روبهرو خواهیم بود که همیشه با آنها روبهرو بودهایم.
دیتر گرو مورخ آلمانی نیز با الهام از کتاب «دیالکتیک روشنگری» نوشتهی هورکهایمر و آدورنو فیلسوفان آلمانی سدهی بیستم، «نظریههای توطئه» را کوششی در رویارویی با خردگرایی عصر روشنگری ارزیابی میکند. به باور وی، شتاب در عقلانیکردن مناسبات اجتماعی و تلاش در این راستا که دانش عقلی جایگزین توضیح غیرعقلی جهان گردد و آن را پس زند، منجر به واکنشی خردستیزانه شد که در «نظریههای توطئه» مجال بروز مییابد. هنگامی که انسان دیگر نتواند همه چیز را با خدای قادر مطلق توضیح دهد، این گرایش روبه رشد میگذارد که پدیدههای ناخوشایند را در قالب دسیسهها و توطئههای گروههایی بریزد که باید مسئول ناکامیها قلمداد شوند.
خردگرایی و پیشرفت فنآوری از یکسو و پرهیز از مدرنشدن روحی و خردگریزی از دیگر سو، همان چیزی است که ارنست بلوخ فیلسوف آلمانی سدهی بیستم، آن را در قالب مفهومی «همزمانی امر ناهمزمان» ریخته است. پژوهشهای انسانشناختی معاصر تایید میکنند که در جوامع در حال رشد، مدرنیزه شدن، غالبا به عنوان خطری برای ارزشهای سنتی فهمیده میشود و رویکرد به «نظریهی توطئه» در این جوامع، واکنشی نسبت به چنین احساس خطری است. درست در جوامعی که روند سکولاریزاسیون با شتاب پیش میرود و توضیح عقلی تدریجا جایگزین تصور و پندار دینی از جهان میگردد، علت شر و پلیدی نیز دیگر نه در نیروهای ضدالهی، که در توطئهی نیروهای زمینی جستجو میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع :
1. Helmut Reinalter (Hrsg.): Verschwörungstheorien. Theorie, Geschichte, Wirkung. Innsbruck 2002.
2. Mathias Niendorf, Ute Caumanns (Hrsg.): Verschwörungstheorien, Anthropologische Konstanten, historische Varianten. Osnabrück 2001.
3. Gordon W. Allport: Treibjagd auf Sündenböcke, in: Argumente gegen Hass, Bonn 1993.