iran-emrooz.net | Sat, 16.02.2008, 6:57
جدا کردن هویت
ژان پائول فیتوسی / برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
هنگامی که یکبار من با وسیله نقلیهی شخصی خود برای سوارکردن برنده جایزه نوبل آمارتیا سن به هتل محل اقامتش رفته بودم، خانمی که متصدی پذیرش هتل بود از من سوال کرد که آیا من رانندهی او هستم. پس از کمی تردید با حرکت سر جواب مثبت دادم. در میان هویتهای متعدد من در آن روز، هویت راننده بودن ظاهراً برای آن خانم آشکارتر از بقیه بود.
این مفهوم از هویتهای چندگانه همان موردی است که آمارتیا سن در کتاب جدید خود «هویت و خشونت » با شیطنت برجسته میسازد: « برای مثال یک فرد به تنهایی میتواند شهروند بریتانیا، با منشا مالزیایی، با ویژگیهای نژادی چینی و یک کارگزار بورس، یک غیرگیاه خوار، یک فرد مبتلا به آسم، یک زبان شناس، انسانی اهل پرورش اندام، یک شاعر، یک دشمن سقط جنین، یک عاشق پرندگان، یک طالع بین و کسی که معتقد است خداوند داروین را بوجود آورده تا افراد ساده لوح را آزمایش کند باشد ».
فقط یک حداقل از دروننگری نشان میدهد که دشواری ما در پاسخ دادن به پرسش « من کیستم؟ » از آن پیچیدگی پدیدار میشود که ما در تمایزگذاری میان هویتهای بسیار خود و درک ساختار آنها با آنها روبرو هستیم. واقعاً من کیستم و چرا باید بپذیرم که دیگران من و فراوانی هویتهایم را به فقط یکی از ابعاد آن تقلیل دهند؟
با این وجود چنین تقلیل گراییهایی در پشت یکی از مفاهیم غالب در جهان امروز نشسته است، یعنی جامعه چند فرهنگه که مطابق با آن یکی از هویتهایمان باید بر بقیه غلبه کند و به عنوان تنها ملاک برای تقسیم جامعه به گروههای متفاوت عمل نماید.
امروزه اغلب به ما گفته میشود که فقط دو شیوه برای درآمیختن و ترکیب مردم در جامعه وجود دارد: مدل بریتانیایی که به آن پلورالیسم فرهنگی گفته میشود و مدل فرانسوی مبتنی بر پذیرش ارزشهای جمهوری و بالاتر از هر چیز مفهوم برابری.
مطابق با خرد متعارف مدل اجتماعی بریتانیایی بر همزیستی میان جوامع مختلف مبتنی است، آنهم در حالی که هرکدام از آن جامعهها بر اساس رسوم و سنتهای خود زندگی میکنند و در عین حال قوانین کشور را به رسمیت شناخته و مراعات مینمایند یعنی یک فدراسیون غیر رسمی از جوامع. اما آن خرد متعارف شدیداً بر خطا است، زیرا قوانین بریتانیا به مهاجرین از کشورهای مشترک المنافع حقوق ویژهای اعطا میکند: داشتن حق رای برای شرکت در انتخابات انگلستان، حتی در سطح ملی.
مردم از روی تجربه میدانند که دموکراسی تنها از داشتن حق رای و شرکت در انتخابات تشکیل نمیشود، بلکه همچنین نیازمند یک حوزه عمومی است که همهی مردم در آن از حقوق و اختیارات قانونی یکسانی برخوردار باشند. در بریتانیا گروههای بزرگی از مهاجرین جهت شرکت در مباحثههای عمومی در بارهی تمامی موضوعاتی که به علائق عمومی مربوط میشود دارای حقی برابر مانند خود مردم بریتانیا هستند، چه علائق ناحیهای باشد و چه کشوری. از آنجایی که در این شیوه برابری بنیادین تضمین شده است، نظام بریتانیایی بهتر از نظامهای دیگر از عهدهی ابراز وجود هویتهای مشخص برمی آید.
هرچند امروز به نظر میرسد که دولت بریتانیا هنگامی که سعی میکند خواستهای جوامع بخصوص برای مورد تایید قرار گرفتن را به جا آورد آن شرط بنیادین مدل خودش را فراموش کرده است، یعنی مثلاً هنگامی که میخواهد مواردی از قبیل مدرسههای مذهبی را که به خرج دولت کار میکنند مورد تایید قرار دهد. مطابق با نظر آمارتیا سن این رویکردی تاسف بار است، زیرا منجر به آن میشود که مردم اولویت را به فقط یکی از هویتهای خود مثلاً هویت دینی یا فرهنگی بدهند و آن را مهمتر از بقیه تلقی کنند آنهم در زمانهای که ضرورت دارد کودکان افقهای روشنفکری خود را وسعت بخشند. با استقبال از این قسم جدایی طلبی که مدارسی از این جنس مظهری از آن هستند مردم بریتانیا اکنون میگویند: « این هویت شما است و شما نمیتوانید چیز دیگری باشید ». این رویکرد برابر است با جامعه گرایی (یعنی دادن اولویت به منافع جامعه در برابر منافع فرد) و نه جامعه چند فرهنگه.
در این چند سال آخر « مدل فرانسوی » نیز در معرض سوء تعبیر قرار گرفته است که علت آن سردرگمی در مبناهای خودش بوده، یعنی وارد شدن به حیات جامعه و فراگرفتن آن از جهت برخورداری از امکان برابری واقعی به منظور دستیابی به خدمات عمومی، نظام رفاه اجتماعی، مدارس و دانشگاهها، اشتغال و امثالهم است. جمهوری گرایی به هر فردی بدون توجه به هویتهایش حقوق برابر اعطا میکند تا فرد بتواند به برابری عمومی دست یابد و هویتهای مشخص و جداگانه را انکار نمیکند و به هرکس حق بیان خویشتن در حوزه خصوصی را میدهد.
وسوسه جامعه گرایی که فرانسویها یک دهه است آن را مورد بحث قرار دادهاند از آرزوی تبدیل ناکامی برابری واقعی به موردی کاملاً مثبت بر میخیزد. جامعه گرایی ادغام و جذب خودکار را در فضای جدا از هم و تفکیک شده جوامع متعدد فراهم میآورد که شاید آمارتیا سن آن را زندانی شدن توسط تمدن خطاب کند.
لیکن انسان نمیتواند شکست را در ظاهری از پیروزی مخفی کند. تا زمانی که مناطق شهری از جهت اجتماعی و اقتصادی مورد غفلت قرار گرفته اند، هنر جامعه گرایی فقط نقاب زدن بر تجاوز به اصل برابری است. گروههای اجتماعی در این حالت مطابق با تمایزات « قومی » یا « نژادی » تقسیم میشوند و مورد ارزیابی قرار میگیرند.
از آنجا که شرایط اجتماعی « مدل فرانسوی » شدیداً مورد غفلت قرار گرفته است، این شیوه اکنون یک تناقض زنده با مهمترین اصل مبنایی خودش است: یعنی با اصل برابری. برای معکوس کردن مسیر این گرایش، جمهوری خواهی فرانسوی باید مانند تعدد فرهنگهای انگلیسی خودش را مورد تناقض قرار دهد تا به خود وفادار بماند. فرانسویها باید تشخیص دهند که برابری در مقابل قانون یک اصل بنیادین است، اما اصلی ضعیف. این اصل در واقع باید توسط یک بینش صریح از این که چگونه میتوان به برابری رسید تکمیل شود.
این بینش باید تلاشهای جمهوری خواهانه را هماهنگ با اهمیت عقب ماندگیهای مردم جهت رها کردن آنها از بار شرایط اولیه خود قرار دهد. برابری اصیل و ناب در عرصه عمومی که به نسبت ارزشها و تاریخ هر کشور با هم متفاوت است مستلزم حد اقلی از رعایت و پذیرش تاریخ کشور و ارزشهای آن است.
آمارتیا سن میگوید که آنچه در اینجا مورد رعایت و پذیرش قرار میگیرد را باید به عنوان هویت ملی تلقی نمود. لیکن این هویت باید گشوده باشد. این هویتی است که ما هرکدام با زندگی کردن در کنار دیگری و با توجه به آنچه ما با هم در آن مشترک هستیم در آن سهمی داریم، بدون توجه به تفاوتهای موجود میان هویتهای متعدد و چندگانهی خود.
نویسندهی مشهور بریتانیایی ژوزف کنراد فرزند پدر و مادری لهستانی و متولد اوکراین که در آن زمان روسیه بر آن حکومت میکرد و با نام اولیهی ژوزف تئودور کنراد کورسنیوفسکی بر این عقیده بود که واژهها بزرگترین دشمن واقعیت هستند. جاذبه هویت ملی نباید تبدیل به یک سرپوش جمعی شود که در پس آن « شامل گردیدن » به یک رویای بدون سر تبدیل شود که با جامعه گرایی (اولویت دادن جامعه بر فرد) همزیست است و اکنون پس از ناکامیهایی که تجربه کرده دوباره سربرآورده است.
Ghettoizing Identity by Jean-Paul Fitoussi
Project Syndicate 2008