iran-emrooz.net | Wed, 16.01.2008, 0:24
جيوردانو برونو و انديشهى عصر رنسانس
بهرام محيى
|
سهشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶
از زادروز جيوردانو برونو متفكر عصر رنسانس، آگاهى دقيقى در دست نيست. همين اندازه روشن است كه وى در ماه ژانويهى سال ۱۵۴۸ در نزديكى ناپل در ايتاليا زاده شده است. بر اين پايه، ژانويهى امسال، برابر است با ۴۶۰ مين سالگرد تولد وى. اين نوشته، نگاهى گذرا دارد به زندگى و آراى جيوردانو برونو.
برآمد دورانى تازه
اگر چه «رنه دكارت» فيلسوف فرانسوى را «پدر فلسفهى دوران جديد» مىنامند، اما گسست از انديشهى سدههاى ميانه، بسيار پيش از او آغاز شد. به راستى مىتوان گفت كه انديشهى دوران جديد، ريشههاى خود را نه در آغاز سدهى هفدهم، بلكه در دگرگونىهاى ژرف تاريخى سدههاى پانزدهم و شانزدهم دارد.
با جدايى فزايندهى دانش از ايمان در انديشهى اسكولاستيك متاخر، عصر فرهنگى تازهاى آماده مىشد كه هدف آن استقلال فلسفه و دانش از اعتقادات ايمانى بود. سه پديدار بزرگ در پايان سدههاى ميانه، برآمد دوران تازهاى را نويد مىداد:
۱ـ احياى دوبارهى فرهنگ كلاسيك باستان (رنسانس و هومانيسم)
۲ـ جنبش رفورماسيون
۳ـ رهايى دانشهاى طبيعى از چنگال جزميات سدههاى ميانه.
پس از تسخير قسطنطنيه توسط عثمانيان در سال ۱۴۵۳، فضلاى يونانى با متون اصلى بازمانده از دوران كلاسيك يونان، به مغربزمين گريختند. اين امر نه تنها دسترسى به آثار فلسفهى يونان باستان را آسان كرد، بلكه آشنايى دوباره با زبان يونانى و شناخت نسبت به آراى متفكران يونان باستان را نيز به گونهاى بىسابقه در مغربزمين گسترش داد.
به ويژه مكتب افلاطونى با استقبال پرشورى روبرو شد و همزمان انديشههاى نوافلاطونى نيز گسترش يافت. پلتون (Plethon) متفكر بيزانسى سدهى چهاردهم و پانزدهم، در اين زمينه نقش مهمى بازى كرد. وى را مىتوان يكى از مروجان پرنفوذ فلسفهى افلاطونى در مغربزمين دانست. تلاش او متوجه احياى «يونانيت» در مقابل سلطهى بلامنازع «مسيحيت» بود. تحت تاثير انديشههاى او بود كه «كوسيمو» شهريار دودمان «مديسى» در فلورانس، در سال ۱۴۵۹ اقدام به احياى آكادمى افلاطون در اين شهر كرد. اين آكادمى در عصر رنسانس، يكى از بزرگترين و مهمترين كانونهاى فرهنگى و هنرى مغربزمين بود.
از فلورانس موج گرايش روحى تازه به سراسر ايتاليا و سپس فرانسه و آلمان گسترش يافت. پومپوناتيوس (Pomponatius) انديشمند ايتاليايى، دست به نوسازى مكتب ارسطويى زد و انديشههاى رواقى توسط ليپسيوس (Lipsius) متفكر و حقوقدان هلندى احيا شد. گاساندى (Gassendi) فيلسوف و رياضيدان فرانسوى انديشهى اتميستهاى يونان باستان را زنده كرد و سانستيوز يا سانچز (Sanchez) متفكر فرانسوى به ترويج افكار شكگرايى همت گماشت. همهجا تحت تاثير انديشههاى يونان باستان، زندگى تازهاى در حوزههاى هنرى و علمى به وجود آمد. كليسا اين جنبشها را مورد پشتيبانى قرار نمىداد.
يكى ديگر از تحولاتى كه تا اندازهاى موازى با اين جريانات شكل مىگرفت، جنبش رفورماسيون بود، يعنى جنبشى كه در حوزهى ايمانى، رهايى از اقتدار كليسا را هدف گرفته بود. جنبش رفورماسيون از آغاز سدهى شانزدهم خواهان اصلاح و نوگرايى كليساى كاتوليك بود و اين كليسا در مقابل آن ايستادگى مىكرد. برآمد دولتهاى ملى با ژرفش روند بازگشتناپذير رفورماسيون همراه شد: در انگلستان كليساى ملى شكل گرفت، اسكانديناوى به رفرمهاى لوترى پيوست، اسكاتلند، هلند و سوييس كالوينيست شدند و در آلمان تنها شهريارى باواريا توانست در مقابل جنبش نيرومند رفورماسيون مقاومت كند و كاتوليك بماند.
عنصر سومى كه زمينهى رهايى انديشه را فراهم ساخت، رشد دانشهاى طبيعى بود. در دانشهاى طبيعى، سدهها بود كه ديدگاههاى ارسطو اقتدارى بىچونوچرا داشت. هر آنچه كه انسان در بارهى طبيعت مىدانست، برخاسته و متاثر از آثار او بود كه كليسا آنها را به رسميت مىشناخت. مشاهدات و پژوهشهاى مستقل به ندرت صورت مىگرفت. با كشف جغرافياى تازهى كرهى زمين، تجديدنظر بنيادين در شيوهى تفكر نسبت به طبيعت آغاز شد.
در آغاز، كپرنيك (Kopernikus) اخترشناس آلمانى، با احتياط تصوير تازهاى از جهان ارائه داد. در پى او، اكتشافات كپلر (Kepler) طبيعيدان آلمانى و گاليله (Galilei) رياضيدان و فيزيكدان ايتاليايى و ديگران در حوزههاى اخترشناسى و فيزيك، به دگرگونىهاى فكرى گوهرين و از جمله در قلمرو آموزههاى فلسفى منجر گرديدند.
ويژگىهاى انديشهى رنسانس
براين پايه، تمام حيات روحى در عصر رنسانس در تپش و تلاطم بود. اين وضعيت روحى زمانه، بيان خود را در رويدادهاى فلسفى نيز جلوهگر مىساخت. همانگونه كه در اين عصر، ايدههاى جداگانه كمتر عقلى بلكه بيشتر شهودى بودند، به همان ترتيب مجموعهى نگرشهاى فلسفى نيز عمدتا نه محصول خرد، بلكه آفريدهى يك فانتزى دليرانه و هنرمندانه بودند.
فلسفهى رنسانس در سه انديشهى اساسى، با تفكرات سدههاى ميانه در تضاد بود:
نخستين انديشه، انديشهى ناكرانمندى جهان بود. درفلسفهى رنسانس، جهان از نظر مكانى بىپايان به شمار مىآمد. زمين جسمى آسمانى بود مانند ساير سيارهها و همانند آنها به دور خورشيد مىگرديد. برپايهى اين انديشه، همانگونه كه بر شناخت ما مرزى قابل تصور نيست، بايد جهانى كه شناخت ما از آن سرچشمه مىگيرد نيز بى حد و مرز باشد. نيكولاوس كوسائنوس (Nikolaus von Kues) اخترشناس و فيزيكدان آلمانى، با اين انديشه، آموزههاى كپرنيكى و ديدگاههاى فلسفى جيوردانو برونو را آماده ساخت.
دومين انديشه، انديشهى وحدت روح و طبيعت بود كه از طرف جيوردانو برونو مطرح شد. در عين حال، يكى از بزرگترين نمايندگان اين تفكر پاراسلزوس (Paracelsus) پزشك و متفكر آلمانى بود كه پيوستگى همهى پديدههاى طبيعت را مطرح مىساخت. وى همهى ستارگان را ارگانيسمهايى داراى نفس مىدانست، درست مانند انسانها. براى او رويدادهاى كيهان (ماكروكوسموس) بازتاب سرنوشت انسان (ميكرو كوسموس) بود و بر اين پايه آدمى مىتوانست از وضعيت ستارگان، سرنوشت خود را دريابد.
سومين انديشه، كه يكى از بزرگترين دستاوردهاى فكرى آن زمانه بود، انديشهى رهايى فرد بود. اين انديشهى رهايى، در انطباق بر پديدههاى طبيعى، به مفهوم خودآيينى همهى ذاتهاى انديشنده انجاميد.
جيوردانو برونو متفكر ايتاليايى اواخر عصر رنسانس، تمامى اين سه انديشهى اصلى زمانه را در جهانبينى يگانهاى گرد آورد. گذر از تصوير جهان بسته و كرانمند، به انديشهى بيكرانگى كيهان، با جيوردانو برونو صورت تحقق پذيرفت. بر اين پايه مىتوان او را يكى از مهمترين و شاخصترين متفكران عصر رنسانس به حساب آورد.
نگاهى به زندگى و آراى برونو
جيوردانو برونو در سال ۱۵۴۸ در نولا واقع در نزديكى ناپل زاده شد. در جوانى به فرقهى مذهبى دومينيكها كه جزو واعظان مسيحى بودند پيوست، اما به زودى از آنان روى گرداند، زيرا با يكسرى از آموزههاى كليسا سر ناسازگارى داشت.
برونو را متهم به ارتداد كردند. به اين ترتيب دورهى آوارگى او آغاز شد. نخست به شمال ايتاليا گريخت و سپس از آنجا به ژنو رفت. در آنجا موقتا به فرقهى مذهبى كالوينيستها پيوست. تولوز، پاريس، لندن و آكسفورد ايستگاههاى بعدى زندگى او بودند. در دانشگاههاى اين شهرها هر جا كه امكانى به او داده مىشد تدريس مىكرد. برونو همزمان دمى از نوشتن غافل نبود و آثار بسيارى به زبانهاى لاتين و ايتاليايى آفريد. سپس به شهرهاى آلمانى ماربورگ و ويتنبرگ رفت و در آنجا به پيروان مارتين لوتر پيوست. پراگ و فرانكفورت آخرين شهرهاى خارج از ايتاليا بودند كه برونو در آنها اقامت داشت.
جيوردانو برونو در سال ۱۵۹۲ پس از سالها دربدرى، بىاحتياطى كرد و دعوت به ونيز را پذيرفت. در آنجا از او به دستگاه تفتيش عقايد (انكيزاسيون) شكايت بردند. برونو دستگير و پس از چندى به دستگاه تفتيش عقايد رم تحويل داده شد. وى را پس از تحمل سالها زندان و شكنجه و از آنجا كه حاضر به رويگردانى از عقايدش نشد، در سال ۱۶۰۰ در ميدان اصلى شهر رم، به جرم ارتداد زنده در آتش سوزاندند. بدينسان، دانش جوان عصر جديد، در وجود جيوردانو برونو نخستين شهيد خود را يافت. با اينكه محكوميت وى نه فقط به دليل ديدگاههاى علمى، بلكه بيشتر ديدگاههاى تئولوژيك او بود، اما برونو به نماد پيشاهنگ آزادى انديشه تبديل شد. مرگ او داغ ننگى بود كه هرگز از پيشانى تعصب دينى زدوده نشد.
با اين مقدمه، نگاهى گذرا به آراى برونو مىافكنيم. اين انديشه كه زمين مركز كيهان نيست، براى تفكر يونان باستان بيگانه نبود. فيثاغورىها حدس مىزدند كه زمين به همراه سيارات ديگر، به گرد آتشى مركزى كه در نقطهى كانونى كيهان قرار دارد مىگردد. آريستارخ (Aristarch) رياضىدان و اخترشناس يونانى اهل ساموس، در سدهى سوم پيش از ميلاد بر اين باور بود كه سيارات نه بر گرد يك آتش مركزى تخيلى، بلكه بر گرد خورشيد مىگردند. اما ديدگاههاى او چيره نشد و به فراموشى سپرده شد. در سدههاى پس از آن و در تمامى سدههاى ميانه، انديشهى زمينمركزى جهان چيره بود.
در سدهى پانزدهم، نظريات آريستارخ دوباره مورد توجه قرار گرفت و احيا شد. كپرنيك (كپرنيكوس) اخترشناس آلمانى كه در بسيارى از دانشگاههاى ايتاليا تحصيل كرده بود، در بررسىهاى خود به اين نتيجه رسيد كه حركت سيارات از ديدگاهى خورشيدمركز بسيار سادهتر قابل توصيف است تا از ديدگاهى زمينمركز.
اما ارائهى اين نظريهى كپرنيك، به علت موانع فراوان به تعويق افتاد. در زمان او دوربينهاى نجومى هنوز اختراع نشده بودند و مشاهدات و محاسبات او هنوز نادقيق بودند. بيم از پيگرد توسط دستگاه تفتيش عقايد نيز در اين زمينه نقش مهمى بازى مىكرد. افزون بر آن، كپرنيك نتوانست به طور كامل از تصوير گذشتهى جهان بگسلد. وى معتقد بود كه كيهان كرهاى بلورين و توخالى است كه با سپهر ستارگان ثابت به پايان مىرسد. بر اين پايه، كيهان براى كپرنيك هنوز محدود بود.
جيوردانو برونو در جوانى با ايدههاى كپرنيك آشنا شد. او بخشى از ايدههاى كپرنيك را پذيرفت و در نظام فكرى خود ادغام ساخت و بخشى ديگر را طرد نمود. برونو بر اين نظر بود كه اگر كپرنيك در ايدههاى خود كمتر بر رياضيات، بلكه بيشتر بر دانشهاى طبيعى متكى مىبود، مىتوانست گامهاى بيشتر به پيش بردارد.
برونو با اين اشاره مىخواست بگويد كه براى او يك محاسبهى رياضى جديد در مناسبات حاكم بر منظومهى خورشيدى كافى و مورد نظر نيست، بلكه قصد او ارائهى نظريهاى با ادعاى واقعى است. جهان براى برونو نامحدود بود و به همين دليل او نظريهى سپهر ستارگان ثابت را كه كيهان را دربر مىگيرند نفى كرد. برونو اعتقاد داشت كه ستارگان ثابت، ستارگانى از نوع خورشيد ما هستند و جهان بىانتهاست. وى همچنين معتقد بود كه در كيهان تعداد بيشمارى منظومهها مانند منظومهى خورشيدى ما وجود دارد. براى برونو ستارگان ثابت به اين دليل بىحركت به نظر مىرسند، زيرا كه دورى آنها از زمين باعث مىشود كه ما آنها را بىحركت ببينيم.
تصوير برونو از جهان، رگههايى ارائه مىدهد كه به معناى علمى كلمه كيهانشناختى نيست، بلكه بيشتر نگرورزانه و متافيزيكى است. برونو اعتقاد داشت كه كيهان زنده و داراى روح است و خدا خود را در آن متجلى مىسازد، يا به سخن ديگر، كيهان خدايى است. در واقع نيز چنين انديشههايى را نمىتوان در نزد كپرنيك يافت.
با اين حال، انديشههاى برونو عليرغم رگههاى متافيزيكى خود، در حوزهى تكامل دانش بىتاثير نماند. براى برونو شناخت طبيعت، شناخت بىميانجى خدا بود و برخوردار از بارى متافيزيكى. اما همين امر در انديشهى معاصران او تاثيرگذار بود.
انديشهى ناكرانمندى جهان
برونو انديشهى بىپايانى جهان را چونان گزارهاى ايمانى نمىفهميد، بلكه تلاش مىكرد آن را اثبات كند. استدلال او به گونهاى فشرده و كوتاه چنين بود: اگر تصور كنيم كه مكان از گذر سپهرى فراگير محدود مىشود، خواه ناخواه اين پرسش پيش مىآيد كه فراسوى اين محدوديت چه چيز قرار دارد؟ اگر پاسخ دهيم كه هيچ، ديدگاهمان بىمورد مىشود، زيرا غيرممكن است كه «هيچ» بتواند چيزى را محدود سازد. حال اگر بگوييم كه فراسوى آن سطح محدودكننده، فضاى خالى است، اعتراف كردهايم كه خود مكان نمىتواند به عنوان چيزى محدود به انديشه درآيد. اما مكان نامحدود نمىتواند خالى باشد. مكان از اين قابليت برخوردار است كه جسمى را در خود بپذيرد و اين قابليت بايد واقعى باشد. از آنجا كه پركردن مكان امرى ايجابى است، بايد گفت كه هر چيز ايجابى قابليت هستن دارد و بنابراين خدا مكان را با ماده انباشته است. در غير اين صورت، بايد نتيجه گرفت كه خدا از توانشهاى خود عقب افتاده است و اين امر بىمعناست.
برونو در مورد بىپايانى كيهان استدلال ديگرى نيز ارائه مىكرد: خدا به عنوان كهنالگو (آركهتيپ) بىپايان، بايد تصويرى مطابق خود داشته باشد كه اين تصوير نيز لزوما بىپايان است. كيهان تصوير خداست و بايد بىپايان و مملو از جهانهاى بىشمار باشد. بنابراين به باور برونو، ناكرانمندى كيهان برخاسته از ناكرانمندى خداست. استدلال برونو مبتنى بر اين پيشفرض است كه طبيعت تصوير خداست و بنابراين در رگههاى اساسى خود، بر كهنالگوى خود كه خدا باشد منطبق است.
ولى به باور برونو، بىپايانى جهان از سنخ ديگرى است تا بىپايانى خدا. خدا در همهجا بىپايان است، در جهان به عنوان يك كل و در تمام بخشهاى آن. اما جهان به اين معنا بىپايان نيست، زيرا بخشهاى گوناگون آن بىپايان نيستند. اين تفاوت را مىتوان از ديدگاهى ديگر چنين بيان كرد: بىپايانى جهان مبتنى بر بىمرزى آن است، ولى در مقابل، بىپايانى خدا مبتنى بر بىپايانى تمام خصلتهاى اوست.
برونو دوگرايى يا ثنويت (دوآليسم) ارسطويى مبتنى بر ماده و صورت را شديدا طرد كرد. براى او نه مادهى بىصورت وجود دارد و نه صورتهاى بىماده. وى همچنين ثنويت ارسطويى جهان و خدا را نيز مردود دانست. ارسطو معتقد بود كه خدا نخستين جنباننده و عامل حركت در جهان، اما خود بىجنبش است. اما برونو مىآموخت كه اصل (پرنسيب) نخستين كه بىجنبش است، بر جهان تاثيرى ندارد. به ديگر سخن، او جنبش در جهان را با تكانهاى از بيرون پديد نياورده، بلكه جنبش اشيا ناشى از اصلى درونى است. اجرام آسمانى و همهى اشيا ديگر در جهان، پيوسته تحت تاثير الوهيتى هستند كه به عنوان روح جهان يا «روح روحها» در آنها نفوذ دارد و به اين معنا همهچيز زنده است و همهچيز داراى روح.
برونو در آغاز تاكيد را بر روى وحدت امر خدايى و بسيارگانى اشيا گذاشت. خدا براى او اصل همهچيز بود و همهچيزهاى ديگر در وابستگى به خدا وجود داشتند. ولى بعدها بر انديشهى بسيارگانى ذاتها تاكيد بيشترى كرد، بدون اينكه انديشهى واحد را از نظر دور دارد. به باور برونو، در جايى كه بسيارگانى وجود دارد، بايد واحدهايى نيز وجود داشته باشد. براى برونو كوچكترين واحد در حوزهى رياضى عدد «يك» بود، كوچكترين واحد در حوزهى هندسه «نقطه»، كوچكترين واحد درحوزهى فيزيك «اتم»، و كوچكترين واحد در حوزهى متافيزيك «موناد روحى».
موناد براى برونو، واحدى روحى بود كه همهى كائنات وابسته از آن سرچشمه مىگرفتند، اما خود آن كوچكترين واحد بود. موناد نيرو يا به سخن دقيقتر اصلى پويا و كنشگر و داراى روح بود و تاثيرى غايتمند داشت. مونادها بر روى هم دوباره واحدى را تشكيل مىدادند كه واحد كيهان بود. به همين دليل برونو كيهان را نيز موناد مىناميد اما موناد نظامى والاتر. وحدت كيهان، شالودهى خود را در خدا به عنوان «موناد مونادها» داشت و بسيارگانى ذاتهاى فردى از گذر اين ايده، وحدت همهچيز را در امر خدايى بازمىيافت.
برونو در مقابل اين پرسش كه چگونه مىتوان ميان اين برنهاد (تز) كه «جهان بىپايان است» و اين پادنهاد (آنتىتز) كه «جهان بىپايان نيست» تصميم گرفت، توضيح مىداد كه پاسخ به آن را نمىتوان از گذر نگرش حسى يافت، زيرا حسى وجود ندارد كه بتواند امر بىپايان را درك كند. بنابراين ما بايد بر تفكر برهانى نيروى فهم و خرد كه بصيرت بر آغازهها را ممكن مىسازد متكى باشيم، تا به شناخت امر بىپايان نائل شويم.
معرفتشناسى و تاثير برونو
برونو براى مشاهدات در روند شناخت، كاركرد مهمى قائل بود. به باور او، مشاهدات فهم و خرد را به فعاليت وامىدارند. وى در عين حال تصريح مىنمود كه مشاهدات به خودى خود ما را به شناختى نمىرسانند. بر اين پايه مىتوان گفت كه برونو يك تجربهگرا نبود، ولى درعين حال باورى هم به اين امكان نداشت كه مىتوان چيزى از واقعيت را به ميانجى خرد ناب، يا مستقل از تجربه شناخت.
به باور برونو، خدا به عنوان موضوع ايمان، با موضوعات شناخت علمى متفاوت است، زيرا ذات خدا را نمىتوان به گونهاى ايجابى تبيين كرد. وى برپايهى يك تئولوژى سلبى معتقد بود كه ما نهايتا فقط مىتوانيم بگوييم كه خدا چه نيست. با اين حال، رابطهى خدا با جهان درآراى برونو ناروشن است. از يكسو اين گرايش در افكار او به چشم مىخورد كه او خدا را همان طبيعت و كيهان را يگانه و بىپايان مىدانست و از ديگرسو همانگونه كه ذكر آن رفت، ميان خدا و كيهان تفاوت قائل مىشد و فقط خدا را مطلقا بىپايان مىدانست.
در پيوند با اين آموزه كه جهانهاى بيشمارى وجود دارد ولى ميان آنها نمىتواند ارتباط برقرار شود، ديدگاه برونو انتقادى بود. وى پيوند ميان جهانهاى گوناگون را نه ضرورى مىدانست و نه خواستنى. نقد او فرهنگى و متكى بر آن بود كه ارتباط ميان مردم مختلف در چهارگوشهى جهان نيز لزوما سودآور نبوده و بيش از دامن زدن به فضيلتها، به رذيلتها انجاميده است. اين انديشهى انتقادى برونو، متوجه استعمارگرايى بود كه وى آن را در اشعار خود نيز به سختى نكوهش كرده است.
برونو نه تنها در گسترهى علمى و اخترشناسى تاثيرگذار بوده، بلكه به گرايش براى پژوهش آزاد و مستقل تكانهاى نيرومند بخشيده است. افزون بر آن، تاثير آموزههاى فلسفى او نيز انكار كردنى نيست و راه بسيارى از متفكران پس از خود را هموار ساخته است. انديشهى اينهمانى خدا و طبيعت در آراى اسپينوزا ـ كه بر ثنويت دكارتى چيره مىگردد ـ و نيز آموزهى مونادها در متافيزيك لايبنيتس، ملهم از افكار برونو بوده است. برونو را مىتوان پيشگام پيكار براى آزادى انديشه، منتقد جزمگرايى و زمينهساز فروپاشى سيطرهى روحانيت مسيحى در عصر جديد دانست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع :
1- Giordano Bruno: Gesammelte Werke, übersetzt von L. Kuhlenbeck, Darmstadt 1973.
2- Wolfgang Röd: Von der spekulativen Naturphilosophie zur empirischen Naturwissenschaft, In: Der Weg der Philosophie, Bd. I, München 1996.
3- Curt Friedlein: Die Philosophie der Renaissance, Berlin 1992.