iran-emrooz.net | Tue, 27.11.2007, 9:12
همه چیز با مغز آغاز شد
برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
هیچ چیزی غمانگیزتر از اتاقهای کنفرانس در انگلیس نیست: بدون پنجره، با صندلیهای بسیار معمولی و نور چراغهای مهتابی. اما خانم دستیار نوید میدهد: « بارونس دقایق دیگری اینجا خواهد بود ». و سپس در باز میشود و او به ما میپیوندد: ستارهی بزرگ مونث در علم و تحقیقات کشور بریتانیا، بارونس پروفسور سوزان گرین فیلد. او نقش ویژهای را کشف کرده است که آنزیم اَستون کولین استراز در فرآیند از بین بردن سلولها ایفا میکند و این کشف خود به عنوان مهمترین نقطهی شروع برای مبارزه با بیماریهای مغزی مانند آلزایمر و پارکینسون تلقی میشود. پس از آن که گرین فیلد در ۱۹۹۴ به عنوان اولین زن در تاریخ سخنرانی کریسمس را در موسسه تحقیقات سلطنتی به انجام رساند و با پخش مستقیم برنامهی تلویزیونی علمی توسط بی بی سی در بارهی مغز انسان دیگر هر کسی او را در کوچه و خیابان به خوبی میشناسد. در ۱۹۹۸ او سرپرستی این انجمن را به عهده گرفت. در حال حاضر پروفسور ۵۷ ساله در آکسفورد رشتهی فیزیولوژی را تدریس میکند و وقت خود را با تحقیقات جدید در روابط متقابل میان انسان و فن آوری و تاثیرات آنها بر مغز انسان میگذراند. علاوه بر آن او عضو مجلس عوام است و ۹ کتاب پرفروش علمی برای افراد غیر متخصص نوشته است. کتاب جدید او « فردای مردم: چگونه فن آوری قرن ۲۱ شیوهی تفکر و احساس ما را تغییر میدهد » میباشد. او دوشنبهی آینده در مراسمی در شهر لوسرن سمینار آینده گران اروپایی را با یک سخنرانی افتتاح خواهد کرد.
گرین فیلد ازآنچه پلیس اجازه میدهد سریعتر صحبت میکند. او تا دو سال پیش همسر پیتر آتکینز پروفسور شیمی بود که در ۴۰ سالگی با او ازدواج کرده بود. وی هنوز هم فرزندی به دنیا نیاورده است.
ولت ووخه: خانم گرین فیلد، چه زمانی بود که برای اولین بار یک مغز را در دستان خود گرفتید؟
گرین فیلد: وقتی دانشجو بودم و تازه برای شرکت در درس تشریح آمده بودم. دستیاران شیشههای محتوی مغزها را آوردند و من با خودم گفتم که حالا باید دستانم را آلوده کنم. بوی بسیار بدی از آنها بلند میشد که علتش فرم آلدهید بود. خوشبختانه دستکش به دست داشتم. اولین مغزی که در دست گرفتم خیس بود و بوی گندی میداد و به هیچ وجه چیزی نبود که علاقهای به لمس کردن آن داشته باشم.
ولت ووخه: آیا هیچ چیز انسانی هم در آن وجود داشت؟
گرین فیلد: خیر، به هیچ .وجه. و من با خودم گفتم مثلاً این باید زمانی یک انسان بوده باشد؟
ولت ووخه: آیا میتوان گفت که وقتی مغز ما میمیرد ما هم دیگر مرده محسوب میشویم؟
گرین فیلد: البته. بعضی از انسانها بر این تصوراند که مغز آنها میتواند بدون بدنشان به زندگی خود ادامه دهد. مثلاً از طریق منجمد کردن و دوباره به حالت عادی بازگرداندن آن و یا به کمک مومویایی کردن و از این قبیل روشها. همهی این نظرات مهملاند. مغز ما یا همان خودآگاهی ما و خود ما چنان با هم از نزدیک مرتبط هستیم که نمیتوان تصور کرد که یکی از آنها بتواند بدون دیگری وجود داشته باشد.
ولت ووخه: شما کار خود را به مغز منحصر کردید.
گرین فیلد: من شیفتهی مغز هستم. همه چیز با مغز آغاز میشود. این تلویزیون نیست که برنامه ریزی شود.
ولت ووخه: آیا تا به حال عقل از کلهی شما هم پریده است؟
گرین فیلد: عقل در نتیجهی ارتباطات منفرد میان سلولهای مغز بوجود میآید و در واقع شخصیت بخشیدن به مغز است. و وقتی انسان به هر طریق و به طور موقت عقل را کنار میگذارد هنوز هم کاملاً خودآگاهی خود را حفظ کرده است. اما ملاکهای قضاوت برای واقعیت و خاطرات فردی را از دست داده. اگر ما دو نفر در حالت خلسه باشیم، حس میکنیم که با بقیه یکی شدهایم. بله من هم این حالت را میشناسم، هنگامی که جهان از حالت عادی خارج میشود، وقتی من شبها بیدار میشوم و مضطرب هستم و برای لحظهای همه چیز در هم و بر هم است.
ولت ووخه: آیا تا به حال خواستهاید که به ارادهی خود عقل را ترک گوئید؟
گرین فیلد: البته، همه میخواهند که گاهی از زندگی روزمرهی خود فرار کنند و به مواد مخدر، الکل و سکس پناه میبرند. اما با افزایش سن انسان این خواستهها هم کاهش مییابد.
ولت ووخه: سرگذشت شما چیست؟
گرین فیلد: همانقدر ملال آور است که هر سرگذشت دیگری. یک کمدین انگلیسی یکبار گفته بود: « قبل ازآن که بخواهم بمیرم کاری هست که مایلم آن را انجام دهم. میخواهم زندگی طولانی داشته باشم ». من میخواهم به خواستههایم برسم، فرد منحصری باشم و میخواهم که دانش بسیار بیندوزم.
ولت ووخه: موفقیت شغلی شما بسیار استثنایی بوده است.
گرین فیلد: خب، من از ادبیات کلاسیک آمدم و امروز محقق مغز هستم.
ولت ووخه: شما از طبقهی کارگر آمدهاید و امروز همسر یک بارون هستید.
گرین فیلد: اینها همیشه برای من منطقی بود، بسیار اصولی و مرتبط با هم. برای من این پرسشها بودند که اهمیت داشتند. فرد چیست؟ شعور چیست؟ خودآگاهی چیست؟ و اینها همان پرسشهای یونانیان باستان است. و من البته هرگز با یک پاسخ منفی راضی نشدم. در چنین برداشت و مفهومی زندگی من منطقی و قانع کننده است. هرچند شاید برای دیگران این گونه به نظر نیاید. چه میتوان کرد هنگامی که دیگران فردی را که صادق، روراست و کنجکاو است مضحک و عجیب میبینند. این دیگر مشکل من نیست، بلکه گواه غم انگیزی است از جامعهی ما.
ولت ووخه: حالا دیگر برویم سر پرسشهای اصلی خودمان: خودآگاهی چگونه بوجود میآید؟
گرین فیلد: این یکی از بزرگترین پرسشهای بدون پاسخ علم است، اما من شخصاً در این مورد نظریهای دارم که مبتنی بر تحقیقات علمی خودم است. خودآگاهی به این ترتیب بوجود میآید که یک واقعه، یک احساس، یک تصویر نویرونهای مغز ما را تحریک میکند و اینها باسرعت ۳۶۰ کیلومتر در ساعت همزمان از میان مغز ما شلیک میشوند. سپس نوبت به یک تحریک بعدی میرسد که میتواند به طور موازی هم وجود داشته باشد. آنچه بسیار اهمیت دارد آن است که در این خصوص نظریهی من با بقیهی محققین فرق میکند. به عقیدهی من در مغز ما نقاط معینی وجود ندارد که هر کدام باعث بوجود آمدن احساسات بخصوصی شوند. در تمامی مغز خودآگاهی ایجاد میشود و از بین میرود.
ولت ووخه: آیا میتوانید مثالی ذکر کنید؟
گرین فیلد: چنانچه فردی را با داروهای مخصوص بیهوش کنیم یک بخش معین از مغز او نیست که کارش متوقف شده است، بلکه فعالیت نویرونی در بخشهایی از مغز از کار افتاده است. بیهوش کردن درجه خودآگاهی را کاهش میدهد تا درجهای که اصلاً دیگر از آگاهی خبری نیست. به همین ترتیب میتوانیم درجات متفاوت خودآگاهی را هم توضیح دهیم.
ولت ووخه: بعضی از آقایان به علت موفقیت شغلی پرشتابی که داشتهاید از شما میترسند.
گرین فیلد: بله، من هم از این بیم و هراسها میشنوم اما از دست من کاری ساخته نیست. من همینی هستم که هستم.
ولت ووخه: در مورد شما این موضوع به یک معضل تبدیل شده است. Royal Society یا انجمن متشکل از مشهورترین دانشمندان انگلیسی تا بحال دو بار پذیرش عضویت شما را رد کرده است.
گرین فیلد: البته من مطمئن نیستم که علت آن جنسیت من بوده است. چون در رویال سوسایتی زنهایی هم وجود دارد که برای شکلهای قالبی مناسبتر هستند. اما در مورد من اعضای آن انجمن چندان مطمئن نیستند و من هم علت آن را نمیدانم. لابد من یکجوری آنها را از خود دور میکنم. اما ملاکهای عینی که بر اساس آنها نتوانسته باشند مرا بپذیرند وجود ندارد: من به تحقیقاتم ادامه میدهم و به کمک آنها اهمیت و درک علم برای عموم را افزایش میدهم. اینها مگر چیزهایی جز شرایط پذیرش رسمی در آن انجمن علمی هستند؟
ولت وخه: آیا میتوان گفت که مغز زنانه هم وجود دارد؟
گرین فیلد: این پرسشی است که در آن جای بحث زیادی وجود دارد و مورد اختلاف محققین است. بله، تفاوتهایی وجود دارد اما تفاوت میان خود افراد بیشتر است تا میان جنسیتها. اگر مثلاً جای مغز ما دو نفر را با هم عوض کنند، کسی نمیتواند تشخیص دهد که کدام یکی مردانه و دیگری زنانه است. اما اگر بر فرض صد مغز مردانه و صد مغز زنانه داشته باشیم میتوان تفاوتها را دید. نه فقط ساختار جسمانی آنها بلکه ترکیبات شیمیایی آنها نیز متفاوت است، یعنی همان مقدار تستوسترون موجود در آنها. یادگیری در مردان و زنان بر اساس روش متفاوتی به انجام میرسد.
ولت ووخه: برای مثال محقق آمریکایی Louann Brizendine در تاکید بر تفاوتها بسیار موفقیت آمیز بوده است.
گرین فیلد: تا حدی بله. اما حتمیت گرایی ژنتیکی ما را به جایی نمیرساند. اگر من اعتقادنامهای میداشتم آن این گونه میبود: انسان باید یک فرد باشد، یعنی خودش باشد. این کاملاً تصادفی است که من یک بریتانیایی هستم و یک زن. همهی اینها در این ترتیب پیچیده سهمی دارند، اما بالاخره هر کدام از ما موجودی منحصر به فرد هستیم و نباید اجازه دهیم که به یک تصویر قالبی تقلیل داده بشویم.
ولت ووخه: خانم Brizendine میگوید که زنان برای انتقال احساسات خود در مقایسه با مردها مانند یک بزرگ راه هشت بانده در برابر یک جادهی باریک معمولی هستند.
گرین فیلد: با مزه است. اما بیشتر شبیه است به افسانهی معروف بخشهای چپ و راست مغز که طرف چپ قرار است نیمهی مخصوص محاسبه، منطق و مردانه باشد و نیمهی راست مغز همان نیمهی نرم، شدیداً احساساتی و زنانه. اما اینها هم سخنان مهملی است. ما انسانها برای آن که به جهان خود مفهوم و معنا ببخشیم نیازمند مقوله سازی و ارزیابی هستیم.
ولت ووخه: شما چنین نمیکنید؟
گرین فیلد: چرا، اما بسیار با احتیاط عمل میکنم. ویژگیهای انسانی بخصوصی را به قسمتهای خاصی از مغز یا به ژنها نسبت دادن بسیار خطرناک است. هنگامی که بخشی از مغز دچار ضربه میشود، نباید به این معنا تعبیر شود که این مرکز مغز است، مرکزی وجود ندارد. عمل اسکن مغز دقیقاً همین کار را انجام میدهد و به ما به اصطلاح « توضیحات بدون احساس » را ارائه میدهد. انسان عملی انجام میدهد و هم زمان بخشی از مغز بر روی صفحه نمایش میدرخشد، اما این به محقق نشان نمیدهد که چگونه تمامی آن فرآیند کار میکند، فقط این که آنجا چیزی در حال روی دادن است، حالا چه چیزی این دیگر به طور دقیق روشن نیست.
ولت ووخه: پس شما چیز چندانی از مغز نمیدانید؟
گرین فیلد: خیر. هرچقدر بیشتر میدانیم به همان نسبت پرسشهای بیشتری هم ظاهر میشوند. ما همیشه پیچیدگی و در هم بافتگی را تقلیل میدهیم.
ولت ووخه: اخیراً قرار بود که من با برندهی جایزهی نوبل جیمز واتسون مصاحبهای داشته باشم. اما پس از این که او گفته بود سیاهپوستان به همان اندازه سفید پوستان با هوش نیستند، مصاحبه با او نیز لغو گردید. او شهرت و موفقیت شغلی خود را به سرعت از دست داد. آیا با آن موافقید؟
گرین فیلد: علم با بی نقصی سیاسی سروکار ندارد. اما واتسون درگیر دو معضل بود: او به آزمونهای علمی استناد کرد بدون آن که بگوید کدام آزمونها و او به تاثیر و نقش فرهنگ بر انسانها اشارهای نکرد. او از هوش صحبت کرد، یعنی مفهومی بسیار غیر دقیق.
ولت ووخه: چگونه ممکن بود که چنین خطایی از او سر زند؟
گرین فیلد: ظاهراً او بر خلاف ما خود را در جایگاهی بسیار بالا میدید. اما آنچه خشم مرا نسبت به او برانگیخت این بود که واتسون این احساس را در دیگران ایجاد میکند که گویی تمام ما دانشمندان مانند خود او هستیم. اندیشهی او ناپاک بود. گویی که هوش واقعی هم وجود دارد. انسان جهان خود را فقط با فن آوریهایی توضیح میدهد که در اختیار دارد. و واتسون انسان را به عنوان مجموع ژنهایش میبیند. او آن نوع از اهل تخصص است که من هرگز آن گونه نبودهام.
ولت ووخه: آیا نسل امثال شما یعنی کسانی که کل نگر هستند در حال انقراض است؟
گرین فیلد: من از این جهت یک نوعِ در حال انقراض هستم که با یک نظریه وارد آزمایشگاه خود میشوم، درست همانگونه که کارل پوپر خواستار آن بود. اما امروزه اغلب دانشمندان چنان تحت تاثیر فن آوری هستند که فقط به آزمایشگاه میروند و با فن آوری کمی ور میروند.
ولت ووخه: وقتی انسان کتاب جدید شما را میخواند که موضوع اصلی اش این است که چگونه فن آوری طرز فکر و احساسات ما را تغییر میدهد، این تصور در خواننده ایجاد میشود که عقل ما در تهدید قرار گرفته است.
گرین فیلد: و حتی فردیت ما به مخاطره افتاده است.
ولت ووخه: این اظهار نظر انسان را به یاد « جهان زیبای جدید » میاندازد.
گرین فیلد: و البته به یاد کتاب « ۱۹۸۴ ». این کتابها پیش بینی سقوط فرد را میکردند. و دقیقاً همه ما از آن میترسیم زیرا از آلزایمر میترسیم. فردیت ما گران قیمتترین کالایی است که در اختیار داریم. و این همان چیزی است که در فاشیسم و مارکسیسم که اولی به حتمیت گرایی ژنتیکی تاکید داشت و دیگری میخواست که شرایط زندگی را تغییر دهد از آن میترسیدند. هر دوی آنها میخواستند که فردگرایی را تقلیل دهند و آنهم به سود یک جمع گرایی. امروزه همان جمع گرایی را در بنیادگرایان اسلامی تجربه میکنیم. با همهی آنچه مانع از آن میشود که یک انسان بتواند از تواناییهای بالقوه خود حداکثر استفاده را بکند باید مبارزه بشود.
ولت ووخه: دلایل شما برای آن که فن آوری میتواند خطرناک باشد کجاست؟
گرین فیلد: در هر حال در اینجا یعنی در انگلستان ما مشکل بچههایی با اضافه وزن را داریم که به خود حرکتی نمیدهند و فقط جلوی تلویزیون مینشینند و گسترهی علاقه و توجه آنها بسیار کاهش یافته است. البته IQ افزایش مییابد اما دیگر از اختراعات یا رمانهای بزرگ خبری نیست. سازمان بهداشت جهانی میگوید که بیماری شایع این قرن نه ایدز که افسردگی است. به عقیده این سازمان از هر چهار نفر یکی به افسردگی مبتلا خواهد بود.
ولت ووخه: آیا شما هیچ توضیحی برای آن دارید؟
گرین فیلد: انتظارات مردم بسیار بالا رفته است و آنهم در جهانی که دین و خانواده اهمیت و ارزش خود را از دست میدهد و در آن به مرور دشوارتر میتوان خود را به عنوان عضوی از یک گروه بخصوص تصور نمود.
ولت ووخه: و این را کسی میگوید که تجسمی از فردگرایی است؟
گرین فلید: خب بله، اما ما باید به انسانها کمک کنیم تا خودآگاه و دارای اعتماد به نفس باشند.
ولت ووخه: آیا میتوان به انسانها کمک کرد؟
گرین فیلد: میتوان به آنها اعتماد به نفس داد، میتوان به آنها کمک کرد تا احساس کنند. والدین من چنین کردند. به کودکان خود نگاه کنید. آنها در چه سن و سالی هستند؟
ولت ووخه: پنج و هفت.
گرین فیلد: اگر مثلاً یک پری میآمد و به شما میگفت کودکان شما میتوانند بسیار باهوش باشند یا افرادی دارای اعتماد به نفس و سعادتمند کدام را انتخاب میکردید؟ یقیناً شما خواهان کودکانی خوشبخت و دارای اعتماد به نفس هستید و نه نوابغی که ناکارآمد باشند. اما ما چه میکنیم؟ کودکان خود را درست جلوی صفحه تلویزیون قرار میدهیم.
ولت ووخه: آیا شما همیشه همین اندازه دارای اعتماد به نفس بوده اید؟
گرین فیلد: هرچقدر سن انسان بیشتر میشود به همان نسبت نیز اتکایش به خودش بالاتر میرود. پدر من یهودی بود و مادرم نه. من ۱۳ ساله بودم که برادرم به دنیا آمد. من از طبقه کارگر آمدهام و به اینجا رسیدهام. من هرگز نتوانستم خودم را با یک گروه، یک دین یا یک خانوادهی بزرگ تعریف و معین کنم. اگر از مادرم کسی میپرسید که سن من چقدر است او معمولاً میگفت: « از خودش بپرسید! ».
ولت ووخه: چرا انسان به طرف مواد مخدر کشیده میشود؟
گرین فیلد: چون مثلاً میخواهد درست مانند بقیه انسانها باشد، چون انسان دیگر تحمل واقعیت را ندارد و یا شاید چون حوصله اش سر رفته است. آنچه مرا کلافه میکند این جمله است که امروزه بسیار متداول شده: « من با مواد مخدر دست به تجربه میزنم ». گویی که آن کسی که از این مواد استفاده میکند دانشمندی است که میخواهد به تحقیقات علمی بپردازد. آنها مواد مخدر مصرف میکنند و همین. ما حق نداریم که خصلت تبهکارانه مواد مخدر را بگیریم آنهم به این دلیل ساده که مثلاً عقیده داریم باید مترقی یا خونسرد باشیم. مواد مخدر با پیشرفت چه رابطهای دارد؟ هر داروی مخدری دارای نوعی تاثیر بر روی مغز است.
ولت ووخه: یعنی که هر چیز بهایی دارد.
گرین فیلد: دقیقاً. نشانههای بسیاری وجود دارد مبتنی بر آن که حشیش منجر به افسردگی میشود. مواد مخدر باعث مشکلات انگیزشی و کاهش قدرت فکر در انسان میشوند. آنها میتوانند مانع از آن شوند که انسان از تواناییهای خود به نحو کامل استفاده کند. من این را به عنوان یک محقق میگویم و آنها را در تحقیقات خودم به دست آوردهام. من به عنوان یک سیاستمدار میپرسم: آیا چنین چیزی را میخواهیم؟
ولت ووخه: شما همچنین تاثیر دین بر مغز را مورد بررسی قرار دادهاید.
گرین فیلد: البته کار من بخشی از یک پروژهی بزرگ تحقیقاتی بود.
ولت ووخه: در رابطه با همین پروژه، شما ظاهراً گفتهاید که « ما مسلمانها را شکنجه میکنیم ».
گرین فیلد: آه. این را که من نگفتم بلکه مطبوعات از خودشان ساختهاند. اگر میتوانستم، قبل از آن همکاران خودم در دانشگاه را شکنجه میکردم. متاسفانه برای این کار فرصت اندکی دارم.
ولت ووخه: آیا میان مغز یک مسلمان و یک مسیحی تفاوتی وجود دارد؟
گرین فیلد: نمیدانم. به علت حساسیت این موضوع و به ویژه در بریتانیا، ما فقط بر روی تفاوت میان مغز کاتولیکها و غیر کاتولیکها کار کردیم. مغز کاتولیکها بر روی تصویر حضرت مریم باکره به شدت واکنش نشان میداد.
ولت ووخه: آیا از این متاسف نیستید که نمیتوانیم بخشی از مغز مثلاً یک جنایتکار را جدا کرده و به این ترتیب او را به انسانی صلح جو و خوشبخت تبدیل کنیم؟
گرین فیلد: اتفاقاً من فعلاً در همین رابطه مشغول نوشتن کتابی هستم. اگر قرار باشد که همه انسانها همیشه خوشبخت باشند چیزی را از دست ندادهایم؟
ولت ووخه: آیا در موفقیت شغلی شما جذبهای که دارید موثر نبوده است؟
گرین فیلد: من که هرگز خودم را زیبا ندانستهام. من بینی بسیار بزرگی دارم. البته همه چیز به نگاه بیننده بستگی دارد. شاید من لباسهایی میپوشم که با زنان هم سن و سال خودم تفاوت دارد. اما خب، من این گونه هستم. خیر، من جذبه خود را هرگز به عنوان سلاح مورد استفاده قرار ندادهام.
ولت ووخه: حد اقل اعتماد به نفس شما برایتان در حکم نوعی سلاح بوده است. شما به عنوان یک دانشجوی جوان به دفتر یک پروفسور عصب شناسی وارد شدید و به او گفتید: « من میخواهم همه چیز را در بارهی مغز بدانم. لطفاً مرا به عنوان دانشجوی دکترا بپذیرید ». شما قبلاً ادبیات خوانده بودید و چیزی نمیدانستید.
گرین فیلد: من فقط بسیار مشتاق و علاقمند بودم. من همیشه به دانشجویانم میگویم: « مهمترین چیزها در زندگی یکی اشتیاق است و دیگری عشق به کار ». آن پروفسور از من یک سوال معمولی در بارهی یک اصطلاح تخصصی پرسید و من از آن چیزی نمیدانستم. اما لابد شور و علاقهی من بود که او را تحت تاثیر قرار داد و مرا پذیرفت. و علاقهی من به کارِ دانش میآمد.
ولت ووخه: شما هنوز بچه ندارید. آیا این یکی از دلایل موفقیت شغلی شما بوده است؟
گرین فیلد: من برای آن که به موفقیت برسم نبود که تصمیم به نداشتن بچه گرفتم. اما امروزه بچه داری کار مشکلی است. من نمیگویم که دیگران نیز باید چنین کنند. اما من خودم بچه نمیخواستم. تولد برادرم مرا از این فکر منصرف کرده بود.
ولت ووخه: چطور؟
گرین فیلد: سروصدای بچه، عوض کردن کهنههایش، شب بیدار خوابیها. خیر، از خیر آن گذشتم. تازه بردارم همیشه گله میکند که من در انظار عمومی در همین رابطهها از او یاد میکنم.
ولت ووخه: او امروز چه میکند؟
گرین فیلد: شیفتهی کامپیوتر است. خیر. بچهها هرگز برای من موضوع اصلی در زندگی نبودهاند. مادربودن در ژنهای من وجود ندارد. و وقتی در زندگی این اندازه سعادت نصیب من شده است، شرم آور است که از نداشتن چیزی در زندگی متاسف باشم.
ولت ووخه: آخرین پرسش: آیا ارادهی آزاد وجود دارد؟
گرین فیلد: وقتی انسان فکر میکند که ارادهی او در دستان خودش قرار دارد پس ارادهی آزاد وجود دارد.