iran-emrooz.net | Sun, 11.11.2007, 10:12
(بخش دوم: متافيزيک اخلاق در فلسفه کانت)
سياست و اخلاق
دکتر اسفنديار طبرى
http://www.falsafeh.com
فلسفه عملى کانت بر خلاف ارسطو به دنبال اصول و قوانينى است، که اعتبار عينى داشته باشند، به اين معنى که بدون وابستگى به رفتار فردى، براى همه داراى اعتبار يکسان باشد. به اين دليل کانت به دنبال رهنمودهاى مشخصى (همچون حد ميان ارسطو) نيست، بلکه براى او هر رفتارى بايد تابع قوانين اخلاقى باشد. يعنى اخلاق تابع سياست نيست، بلکه سياست بايد همواره اخلاقى باشد. رفتا راخلاقى رفتارى خردمندانه است و قوانين اخلاقى همچون قوانين رياضى بر خرد استوار هستند. اهميت فلسفه کانت در رابطه با اخلاق صرفن يک جنبه تاريخى ندارد، بلکه در فلسفه مدرن امروزى که به اخلاق به عنوان پديده اى هنجارى مى نگرد، صاحب اکنونيت ويژه اى است. بر خلاف تئورى هاى نسبى گرايانه اخلاق که معيارهاى اخلاقى را به کنش گر وابسته مى دانند (و به اين دليل اعتبار ذهنى دارند) ، کانت به دنبال قوانين اخلاقى عينى است، که براى همه رفتارها و کنش ها اعتبار داشته باشد. از اين جهت فلسفه کانت در فلسفه هاى گفتمانى و سياسى امروزى نظير هابرماس، اپل و راولز اهميت بس مهمى دارد. در حالى که قوانين طبيعى بر تجربه استوارند و خصلت توصيفى دا رند، خصلت قوانين اخلاقى، هنجارى است. به اين دليل تجربه بنيان قوانين طبيعى است به طورى که اين قوانين نمى توانند بدون تجربه وجود داشته باشند. به همين دليل از نظر کانت خرد نظرى، که تمايل دارد بدون تجربه قوانين طبيعت را در يابد، به تناقض مى رسد و هدف کانت از انتقاد به خرد ناب اين است، که اين تناقض ها را آشکار کند. بر خلاف قوانين طبيعى، نمى توان از راه تجربى به قوانين اخلاقى دست يافت. اما بدان معنا نيست، که اين قوانين صرفن جنبه تئوريک و نظرى دارند: قوانين اخلاقى در حوزه خرد عملى هستند، ا ما اين قوانين را نمى توان از طريق تجربى دليل آورى کرد، چرا که خرد عملى ناب از تناقض بدور است. مثلن اين که دروغ گفتن اخلاقى نيست، اعتبار ناب دارد و از آنجا که با کنش انسانى در رابطه مستقيم است، در حوزه خرد عملى است. اين هنجا راخلاقى که دروغ گفتن را درست نمى داند، براى همه کنش ها و کنش گر ها صادق است، تا آنجا که به شرايط مشخص تجربى، که کنش گر در آن قرار مى گيرد، توجه نشود. با ميان کشيدن تجربه، يعنى با ترک فلسفه عملى ناب، که فاقد برهان تجربى است، به فلسفه عملى اى که با تجربه به دنبال صحت قوانين خود است، به تناقض (ديالکتيک) مى رسيم: در شرايط مشخص دروغ گ فتن مى تواند اخلاقى باشد. از نظر کانت، اين تجربه به هيچ وجه نمى تواند دليلى در رد اين هنجار اخلاقى باشد، که دروغ گفتن مجاز نيست، بلکه تنها بيانگر تناقض در خرد عملى است، آنگاه که خرد عملى خود را از خرد عملى ناب دور سازد و بدنبال دليل آورى تجربى باشد. خلاف اين روند در در خرد تئورى مشاهد مى شود: خرد تئورى، که در حوزه شناخت (و نه به طور مستقيم عمل) است، تنها آنگاه مى تواند از تناقض بدور بماند، که به تجربه متکى باشد و از خصلت ناب تئوريک خود دورى کند. تجربه برا ى کانت تنها آن را در نظر دارد، که رخ مى دهد، نه آنچه را که بايد رخ دهد. به اين دليل در رابطه با طبيعت از طريق تجربه به قوانينى مى رسيم، که مارا به حقيقت نزديک مى کنند. ولى در رابطه با قوانين اخلاقى، تجربه چنين نقشى ندارد.
***
کانت در "بنيادگذارى متافيزيک اخلاق" اصول اخلاقى را تئوريزه مى کند. اين اثر زمينه اى است براى اثر بعدى او به نام "نقد خرد عملى". در اين اثر کانت در مرحله اول موضوع اخلاق را به عنوان يک موضوع فلسفى طرح مى کند. در مرحله بعدى از موضوع فلسفى اخلاق به يک متافيزيک اخلاق مى رسد و در مرحله سوم از متافيزيک اخلاق به نقد خرد عملى گذار مى کند. با فلسفى ساختن موضوع اخلاق و بنيانگذارى متافيزيک اخلاق کانت نخستين فيلسوفى است که به طور جدى و دقيق به تجزيه و تحليل اخلاق به دور از مذهب و اعتقادات مذهبى مى پردازد. به عبارت ديگر اخلاق متعلق به مذهب نيست و بر اساس قدرت ايمان به خدا سنجيده نمى شود، بلکه انسان از طريق خرد و عقلانيت خود بدون کمک و يارى مذهب و تنها با خرد خود به اخلاق مى رسد، زيرا سرچشمه قوانين اخلاقى، خرد ناب " انسانى" است. به بيان روشن تر: اخلاق امرى خردمندانه و در قلمرو خرد است و فقط تبعيت يک مذهب يا آيين از خرد انسانى است که آن را به اخلاق نزديک و نزديک تر مى کند و نه برعکس! از نظر کانت هيح چيز را به جز اراده نيک نمى توان به گونه اى مطلق نيک دانست. اگر اراده ا ى که بستر و بنيان هوش، زيرکى و قدرت قضاوت ماست، نيک نباشد، نمى توان از نيکى سخن به ميان آورد. تنها اراده نيک است که به گونه اى مطلق و به خودى خود نيک است و نيک بودن آن بستگى به پيامد هاى آن ندارد. اراده نيک، اراده اى است که به قانون اخلاقى احترام بگذارد. به ديگر سخن، تنها احترام آگاهانه به قانون اخلاقى است که به کنش و کار انسانى ارزشى اخلاقى مى دهد. به طور مثال اين وظيفه اخلاقى است، که در حفظ زندگى خود کوشا باشيم. اما اين يک امر طبيعى است، که انسان ها در شرايط عادى در حفظ زندگى خود تلاش مى کنند. يعنى بدون توجه به قانون اخلاقى که آن ها را بدين کار موظف م ى سازد. با اين که اين تلاش طبيعى انسانى در تطابق با وظيفه اخلاقى است، اما فاقد ارزش اخلاقى مى باشد. اما تلاش فرد براى حفظ زندگى خود مى تواند آنگاه ارزش اخلاقى بيابد، که مثلن به دليل درد و رنجى که زندگى دارد، مايل به نابودى زندگى خود باشد، اما با اين همه تنها به دليل احترام و پذيرش قانون اخلاقى در حفظ زندگى خود کوشا مى شود. کانت قانون اخلاقى را، به نام دستور مطلق (der kategorische Imperativ) در پنج فرمول متفاوت عنوان مى کند که آشناترين فرمول، شکل کلى آن مى باشد: بر اساس آن اصلى رفتار کن، که توسط آن همزمان بتوانى بخواهى، که آن يک قانون عمومى شود. بر اساس اين قانون عمومى، فرد بايد بنا به خرد خود پيش از همه بتواند خود را در شرايط زندگى انسان هاى ديگر بگذارد. قانون اخلاقى در دستور مطلق خصلت يک قانون طبيعى را به خود مى گيرد، چرا که دستور مطلق به ميزان يک قانون طبيعى اعتبار کلى دارد، و نقش يک قطب نما در رفتارها و کنش هاى انسانى را دارد. به سخن واضحتر، براى اخلاقى بودن نبايد مذهبى و نبايد فيلسوف بود، بلکه کافى است، که اين قطب نما را به عنوان قانون اخلاقى در دست داشته و به آن پايبندى عملى داشته باشيم. در طبيعت همه چيز قانونمند است. تنها انسان است که به عنوان موجودى صاحب خرد، مى تواند بر اساس ايده و اصول خود عمل کند. به سخن ديگر ، با خرد مى توان کردار ها را از قوانين استنتاج کرد و اين همه ممکن است، زيرا انسان داراى اراده است. اراده بايد آنچه را برگزيند، که خرد آن را نيک مى شناسد. تنها در اين صورت مى تواند اراده به طور عينى و ابژکتيو و بدور از تمايلات ذهنى شناخته شود. از نظر کانت، شگفت انگيز نيست، که همه کوشش هايى که قبل از او براى کشف اصل اخلاق صورت گرفته اند، به شکست انجاميده اند. زيرا، جويندگان آن، انسان را بنا به وظيفه وابسته به قوانين ديده اند، ولى هيچگاه به اين فکر راه نيافتند، که انسان تنها تابع قانون هايى است که خود ساخته است، هر چند که عمومى باشند، و او بايد تنها بر مطابق اراد ه اى رفتار کند که از آن خود ا وست با آنکه طبيعت آن اراده، همگام با هدف طبيعت، ساختن قانون عمومى است. نه ترس و واهمه و نه تمايلات بلکه تنها انگيزه احترام به قانون اخلاقى است که مى تواند به يک کردار، ارزش اخلاقى دهد. ارج انسانى در توانايى ساختن قانون عمومى است، اگر چه خود نيز تابع همان قانونى است که مى سازد. به اين دليل کانت اصل خود را اصل خود قانون دهى اراده مى نامد و از اين راه به آزادى انسان مى رسد. همه کسانى که بنياد اخلاق را در حس طبيعى يا حس اخلاقى و يا در اراده خدا جستجو مى کنند، اصلى را مى جويند، که بنياد آن از اراده برنمى خيزد و بدينسان هم آزادى حقيقى را از بين مى برند و هم ارج اخلاقى را، زيرا با چنين بينشى هر اصلى مشروط خواهد بود و اعتبار آن وابسته به جستجوى هدفى خواهد شد که مو ضوع آن است. براى کانت بديهى است، که قوانين اخلاقى کاملن ضرورى و عمومى مى باشند. اما به طورى که ذکر شد، قوانين اخلاقى نمى توانند از تجربه ناشى شوند، بلکه سرچشمه اين قوانين خرد عملى ناب است. خرد عملى ناب خردى است که بر خلاف خرد تئورى موضوع آن کنش و رفتارهاى انسانى مى باشد، اما از سوى ديگر به دليل ناب بودن، وابسته به تجربه انسانى نيست. اين که نبايد دروغ گفت، وابستگى به هيچ شرايطى ندارد. اما اين پرسش را بر مى انگيزد، که چگونه مى توان خرد عملى ناب و قوانين اخلاقى برخاسته از آن را به تجربه اخلاقى ربط داد. از نظر کانت اين نيروى داورى يا قضاوت (Urteilskraft) است که چنين رابطه اى را برقرار مى کند و از اين راه مى توان پى برد، که تا چه حد رفتار و کنش هاى ما اخلاقى هستند. وظيفه نيروى قضاوت کاربست قوانين اخلاقى است و علاوه بر اين وظيفه وساطت بين اين قوانين و کنش هاى ما در زندگى روزمره را بر عهده دارد.
***
اين مختصر در باره فلسفه اخلاق کانت بايد به ما تصويرى در باره رابطه بين سياست و اخلاق از ديدگاه او بدهد. از آنجا کانت به دنبال قوانين اخلاقى ابژکتيو و کلى براى تمامى کردارها و کنش هاى انسانى است، اين قوانين مى بايد در مقوله سياسى و غير سياسى به يک اندازه از اعتبار برخوردار باشند. اخلاق در ماهيت خود، به عنوان يک مفهوم عينى، آن قوانين بى قيد و شرطى است که بر اساس آنها "مى بايست" عمل نمود. ظاهرن اين بايست اخلاقى با توانايى سياسى هموزن نيست، زيرا سياست بر نوعى عقلانيت هوشمندانه استوار است، که بر اساس آن به دنبال ابزار مفيد در بيشينه سازى فايده نگرانه مى باشد. اخلاق بايد از اين نقطه نظر به سياست حد و مرزى درست نشان دهد، که فراى آن مجاز نباشد. يک سياستمدار اخلاقى کسى است که مجرى اصول حقوقى و سياسى در چهارچوب قوانين اخلاقى باشد. اما نمى توان اصول اخلاقى را آنگونه سياسى نمود، که اهداف و آمال سياستمدار را توجيه کند. اصل سياست نبايد از آمال فردى سياستمدار و استفاده ابزارى او از قوانين شهرى، بلکه از مفهوم ناب وظيفه حقوقى، يعنى از بايستى اخلاقى، که اصل آن نه از طريق تجربه بلکه توسط خرد ناب داده شده است، برخيزد. فهم اين نکته مهم است که اصو ل حقوقى ناب از واقعيت عينى برخوردارند. به عبارت ديگر اين اصول مى توانند و بايد اجرا شوند و حکومت و مردم وظيفه دارند به آن احترام بگذارند. سياست حقيقى ازنظر کانت سياستى است که اصول اخلاق را همو اره مد نظر دارد و مطابق آن عمل مى کند. سياست تجربى اما در شرايط مشخصى خود را از اين اصول آزا د مى بيند. سياست تجربى مى تواند به اصول حقوقى ناب انتقاد کند و يا عليه آن باشد. اما سياست حقيقى نبايد در هيچ گام يا لحظه اى اخلاق را زير پا بگذارد و بر خلاف اصول اخلاقى عمل کند. حقوق انسان ها حقوقى " مقدس" (خدشه ناپذير) است و سياست حقيقى با ايده حقوق عمومى در هماهنگى است. يعنى هدف سياسى و کنش متوجه آن بايد آشکار و شفاف باشد و نه به دنبال بهره گيرى هاى فردى يا گروهى. سياستى که هر نوع ابزارى ر ا براى رسيدن به هدف خود مورد استفاده قرار مى دهد، سياست نيست بلکه مردم فريبى است.
ادامه دارد
------------
در تدوين اين مقاله به طور عمده اين سه اثر کانت مورد استفاده قرار گرفته است: Grundlegung zur Metaphysik der Sitten 1785
Kritik der praktischen Vernunft 1788
zum ewigen Frieden 1795