iran-emrooz.net | Fri, 14.09.2007, 8:23
بخش پایانی - آيا مقولههای غيب عقل پذيرند؟
توجيه عقلی آموزههای وحيانی
دکتر حبيب الله پيمان
|
۹- آيا مقولههای غيب عقل پذيرند؟
ايمان به غيب، مقولهای غير معقول و فهم آن خارج از توان و تجربه انسانی نمیباشد. غيب و شهادت حقايقی نسبیاند، پديدهای که تا ديروز در عالم غيب قرار داشت و از نگاه فهم و شعور انسانها پنهان بود، ممکن است امروز آشکار و شناخته گردد. همراه با تکامل ابزار و روشهای مشاهده علمی و توسعه فهم بشر، هربار تعداد بيشتری از حقايق غايب از نظر، به حوزه شهادت منتقل میشوند و با آن بر وسعت عالم غيب، يعنی حقايقی که انسانها در جستجوی فهم و دستيابی به آنها هستند، افزوده میگردد. انسانها با مشاهده بسياری نشانههای عينی مربوط به عالم شهادت، به وجود پديدههای غايب از نظر پی میبرند، زيرا نشانههای پديدهای غايب، و مشهود و تجربه پذيراند، هر چند خود آن پديدها، غايب از نظراند و بعضاً ممکن است روزی آشکار گردند. آن چه باوربه پديدههای غايب از نظر را معقول و تجربه پذير میسازد، اتصال و پيوستگی ميان دو جهان غيب و شهادت است. آگاهی بر همين اتصال و پيوستگی است که موجب پی بردن و يقين به وجود امر غايب میشود.
برای باور به وجود غيب بايد نشانهها و تجليات عينی آنها را ديد. اگر نشانهها و تجليات عينی خدا را نمیديديم و تجربه نمیکرديم، چگونه به وجود اين اصيل ترين و بزرگترين وجود پنهان از چشم سر آگاه میشديم. اين آگاهی در جريان يک تجربه شهودی به يقين و ايمان تبديل میشود. همه فرضيات و پيش بينیهای علمی به نوعی بر باور به غيب از راه مشاهده و تجربه پديدههای مشهود مستنداند. لازمه باور به وجود "غيب" اين نيست که آن را با چشم ببينيم و يا از حقيقت نهائی آن مطلع شويم، فيزيک دانان از روی نشانهها و آثار و خواص عينی ميدانهای مغناطيسی، يا اشعه ايکس به "وجود" آنها ايمان دارند، هر چند نتوانند درباره حقيقت نهائی ساختار آنها سخنی بگويند.
۱-۹- توجيه عقلی گزاره ی وجود خدا
پبشتر به نظريه هائی اشاره کردم که برطبق آن، عقل بشر از فهم عقلانی همه يا بخشی از گزارههای وحيانی از جمله دو مقوله خدا و آخرت عاجز است. قول به ناممکن بودن فهم و توجيه عقلانی آموزههای وحيانی مستلزم تناقض است. زيرا اولاً، خدا شعور (ذهن يا خرد) فراگير و مطلق است که مرتبهای از آن شعور (وجود) در خودآگاهی آدمی تعیّن يافته است، لذا تجليات صفات و اراده او همه شعورمند و عقلانی است. ثانياً، قرآن همه جا خرد انسانها را مخاطب قرار داده و خردورزی را تنها وسيله فهم آموزهها و يقين به درستی و حقانيت آنها معرفی کرده است. چگونه میشود از يک سو عقل را مخاطب و ملاک تشخيص و تميز درست از نادرست قرار دهد و صالح و توانا برای فهم حقيقت بشناسد و از سوی ديگر، پيامبران را مبعوث کند تا از ا موری سخن گويند که فهم آنها از توان عقل بشر خارج است؟ در حالی که قرآن راه اصلی پی بردن به حقيقت هر پديده و يقين نسبت به راست بودن هر گزاره را اتکاء به نيروی تعقّل میداند و در اين مورد هم خردورزان میتوانند حقيقت گزارههای وحيانی را از بطن واقعيتها دريابند. «آيا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند يکسان هستند؟ تنها خردمندان متذکر (اين معنی)اند.» (۹۰) «مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و در پی يکديگر آمدن شب و روز برای خردورزان، نشانه هايی (برای فهم حقيقت) وجود دارد.» (۹۱)
البته قرآن از هيچ يک از دو روش عقلی (ارسطويی) و يا تجربی (پوزيتيويستی) برای اثبات وجود خدا استفاده نمیکند و بيش از آنچه در اثبات خدا اهتمام ورزد، در معرفی نشانهها (آيات) و ويژگیهای او تفصيل میدهد، تا اولاً ديگری را به جای او "رب" و آفريدگار خويش نگيرند. و ثانياً، از اين طريق (مشاهده و تعقل در نشانه ها) تفسير الهی وحيانی را فهم کرده به حقانيت آن يقين حاصل میشوند. با اين حال، زمانی که بعضی در وجود خدا ترديد کردند، به جای توسل به روشهای عقلی محض و يا پوزيتيويستی برای اثبات و شناساندن حقيقت وجودی او، ضمن معرفی افق ديد الهی شعور عمومی مخاطبان را به مشاهده بی واسطه نشانهها وآثار وی دعوت میکند. میگويد: «آيا در (وجود) خدا ترديد دارند؟ (در حالی که او) آفريننده آسمانها و زمين است.» (۹۲) مردم هر روز با چشمهای خود شاهد ظهور پديدههای نو به نو هستند و به فراست دريافتهاند که بسياری از موجوداتی که هم اکنون وجود دارند، زمانی نبودهاند. میبينند که بذرهای مدفون در زير خاک با گرم شدن زمين و باريدن باران، پهلوهاشان شکافته میشود و از درون آن نهالی نازک و شکننده سر میزند، چندی بعد پوسته زمين خشک و به ظاهر مرده، شکاف برمی دارد و موجود زندهای از دل آن خارج میگردد و هر زمان بزرگ و بزرگتر میشود. ساقهها شکاف برمی دارند و از درون آنها برگها و جوانههای تازه میرويند و شکافهای ديگری و زايش غنچه و گل و سپس ميوه و دانه. میگويد؛ اگر در وجودش ترديد داريد، او «شکافنده آسمانها و زمين» است. همان که دل آسمان را میشکافد و باران نازل میکند و دل زمين را میشکافد و گياهان را پديد میآورد و زايش و آفرينش تداوم پيدا میکند. نه با چشم سر ديده میشود که وجودش را با روش تجربی اثبات گرايانه بتوان ثابت کرد، نه مفهومی صرفاً ذهنی است تا به ياری اصول بديهی اوليه، حقيقی بودنش اثبات شود. او واقعيتی غايب از نظر است با نشانه هايی آشکار و مشاهده پذير و چون اين خطر هست که ديگری را به جای «او» آفريننده و پرورش دهنده موجودات عالم پندارند، با معرفی ويژگیها و صفات و آثار او روشن میکند که او کيست و چگونه وجودی است و با همين روش ثابت میکند که باور به چنان خدايی امری معقول و موجه است. بخش بزرگتر آيات کتاب به گزارههای مربوط به معرفی صفات و کارها و روش و رويه خدا در آفرينش موجودات و نحوه حضور وی در جهان اختصاص يافته است. هم زمان با اين معرفی ها، مخاطبان به مشاهده و تفکر در ما به ازاء عينی آن صفات و سنتها دعوت شدهاند. (۹۳) تا راه را عوضی نروند و غير او را به خدايی نگيرند. نگاه کنيد ببينيد «چه کسی دانهها و هستهها را میشکافد و زنده را از دل مرده و مرده را از دل زنده، بيرون میکشد.» (۹۴) او شکافنده صبح است. کسی که شب را برای آرميدن، و گردش خورشيد و ماه را وسيله محاسبه و اندازه گيری، ستارگان را در دل شب ظلمانی وسيله راه يابی در بيابانها و دريا قرار داده است. او همه شما را از زن و مرد، از يک منشاء آفريد. او کسی است که از آسمان آبی فرود آورد و با آن، از هر گونه گياه آفريد و جوانهها و سبزهها و دانههای متراکم. (۹۵) نشانههای آفرينش او را، حد و اندازه نيست. چونان قلب تپنده هستی بخش، روز و شب، بی وقفه و خستگی ناپذير درون هر پديدهای در کار آفرينش است و به کسانی که او را بخوانند و دغدغه دانستن رهائی و همانندی با او را داشته باشند، جواب میدهد و به تعامل میپردازد و اگر از جايگاه او سئوال کنند و نشانی او را بخواهند، میگويد: «جايگاهی در ميانه آدمی و قلبش.» (۹۶) و «از رگ گردن به او نزديک تر».(۹۷) اين دو آيه در فهم چگونگی حضور خدا در جهان و نحوه عمل وی اهميت کليدی دارند و از تدبر در آنها به نکاتی چند میتوان پی برد از جمله:
۱ – زمانی که سراغش را میگيرند، نمیگويد لامکان هستم و مرا هيچ جا نخواهيد يافت. برعکس نشانی دقيق محل استقرار و فعاليت خود را به دست میدهد.
۲- اين محل نه در آسمانهای خارج از دسترس آدمی، که در درون شعور انسان قرار دارد. تمثيلهای به کار رفته برای بيان شدت نزديکی به گوهر وجود انسان، همان که به وی تشخص و هويت میبخشد و شايسته «او» بودن میکند. همان که میداند کيست و چيست يعنی در «خود آگاهی آدمی که در اصل چيزی جز خدا آگاهی» نيست. به عبارت ديگر حلول روح در انسان مساوی، ظهور خودآگاهی در آدمی است..
۳ – از تعيين محل استقرار نبايد نتيجه گرفت که او محدود و متناهی است و اگر آن جا هست جای ديگری نيست. شعور يا روح مطلق با وجود لاتناهی بودن، چون در جريان تعیّن يافتن، وجودی «مشکک» و مراتبی است، در دسترس ديد و ارتباط و تعامل و فهم همگان قرار میگيرد.
۴ – از همين مرکز است که ضمن تعامل خلاق و مولد با طبيعت، نور (آگاهی) بر حقايق پنهان از نظر میتاباند و در پرتوی آن نور، آنها از پرده غيب خارج میشوند و همراه با توليد معرفت،دارد عالم شهادت میشوند. با هر آفرينش جديد بر ميزان خودآگاهی (آزادی و آفرينندگی) شعور افزوده میشود و ميدان گسترده تری برای نقش آفرينی طلب میکند. چون با محدوديتها و موانع واقعاً موجود از هر نوع (سياسی، اجتماعی و فرهنگی) روبرو میشود، با آن در ضديت قرار میگيرد و از پی يک تعامل ديالکتيکی که بدين طريق بوجود میآيد، همه چيز دست خوش تحول و تغيير تکاملی میگردد.
بديهی است که هيچ جای – گاهی، از حضور خدا و تجليات گوناگون وی خالی نيست. پس همه جا ميدان تحقيق و مشاهده و تفکر و آزمون سنتها و صفات اوست؛ «او آغاز و پايان و پيدا و ناپيدای (هر پديدهای است) و او از هر چيز با خبر است. (۹۸) پيش از هر رويدادی و با هر رويدادی و بعد از هر رويدادی او حضور دارد».(۹۹) بی وقفه در کار تعیّن بخشيدن به امکانهای نامحدود بالقوه وجودی خويش، از طريق آفرينش است. «هر کس در آسمانها و زمين است از او چيزی میخواهد. (و او) هرروز در کار (آفرينش) است».(۱۰۰) و «خواب و پيری بر وی عارض نمیشود»(۱۰۱) تعیّن وجودی اش به صورت واقعيتی زنده، شعورمند و متحول و با فرايندهای متناوب زندگی و مرگ و تجديد حيات، در حرکتی برگشت ناپذير (خطی) و غايت مند است. ضمن آن که، نظم و قانون حاکم بر جهان به مثابه يک سيستم زنده و شعورمند، از سنخ نظم و قانون حاکم بر مجموعههای رياضی يا ماشينهای مکانيکی نيست. با توجه به اين ويژگی است که میتوان فهميد چرا قرآن برای توجيه گزارههای وحيانی ابتدا به معرفی تفسير (فرضيه) هستی شناختی الهی میپردازد و سپس، مردم به تفکر در رخدادهايی ارجاع میدهد که بی واسطه در درون و يا بيرون از خود، در طبيعت و جامعه مشاهده و تجربه میکنند. دريافتهای آنها از پديدههای مزبور، بی ميانجی مفاهيم علمی و فلسفی، بل در قالب مفاهيمی که در زبان روزمره مردم به طور مشترک به کار میرود، شکل میگيرد. در اين زبان، آسمان به شکل گنبدی نيلگون تصوير میشود و خورشيد از شرق برمی خيزد، اوج میگيرد و سپس با يک قوس نزولی در پشت افق مغرب فرو میرود. مردمی که افق مغرب يا مشرقشان درياست میبينند که خورشيد از دريای مشرق برخاست و در دريای مغرب فرو رفت و اگر افق شان کوه باشد، میبينند که از مخفی گاه خود از پشت کوهها ظاهر شد و غروب دگر باره در پشت کوههای مغرب پنهان شد. بهار و تابستان، پاييز و زمستان را میبينند و تجربه میکنند، اما اندازههای فصول آن گونه که ما در چهار قسمت مساوی تقسيم کرده ايم نيست. اين نظم رياضی و هندسی، ساخته ذهن دانشمند برای تسهيل محاسبات علمی و ساختن دنيای مصنوعی تکنولوژيک است. قرآن، واقعيتهای طبيعی، تاريخی و اجتماعی را به همان نحو که در تجربه مشترک مردم نمايان و به طور بين الاذهانی فهم میشود پايه استنتاج گزارهها و اثبات معقول و موجه بودن جهان بينی و گزارههای متفرع از آن قرار میدهد و حضور خدا را با مشاهده پديدارها (آيات) که تجليات شعور و اراده ی او هستند و از طريق برقراری ارتباط و تعامل خلاق با او در شعور خودآگاه خويش میتوان احساس کرد، مدلل نموده است. قرآن فقط به معرفی نشانههای عينی و مشاهده پذير در افقهای گوناگون هستی (آفاقی و انفسی) انسانها يعنی پديدارها (فنومن) پرداخته است تا دلالتی باشد بر حقانيت وجودی او که فی نفسه لايتناهی و دست نايافتنی است و اتقان آموزههای وی، «به زودی نشانههای خود را در افقهای گوناگون و در دل هاشان، بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد که او حق است.» (۱۰۲) کليه فرايندهای جهان از آفرينش، رشد و تعالی، تا افول و بيماری و نابودی و مرگ، در طبيعت و در ميان اقوام و ملت ها، و افراد، تجليات صفات و افعال و سنتها و مشيت خدا هستند. در عصر بعثت، وجود نيرويی آفرينشگر در جهان برای مخاطبان امری بديهی و مسلم بود اما اکثراً او را بيرون از خويش، در آسمانها و يا اشياء، اشخاص و نمادهای معين جست جو میکردند. به همين خاطر برای برقراری ارتباط با وی، موجوداتی از انس و جن (آشکار و پنهان) و يا بتها را واسطه (و شفيع) قرار میدادند. قرآن واسطهها را انکار و نفی میکند و فاصله ميان خدا و انسان را از بين میبرد و جايگاه او را در شعور خودآگاه آدمی به مردم نشان میدهد. و با اين کار انسانها را از بندگی و قيموميت اشخاص و بتها و هر مرجع بيرونی ديگر رهايی میبخشد. به او میفهماند که شعور خودآگاه وی مرکز ثقل جهان و تنها نقطهای است در عالم که خداوند صورت خويش را در آن مشاهده میکند. (۱۰۳) به همين خاطر قرآن به توصيف صفات و تجليات آفرينش (يعنی کلمات) در سراسر جهان میپردازد. (۱۰۴) تا نظرها جز به «او» معطوف نشود و جز با آن صفات و افعال و ويژگیها او را نشناسند. و تنها اثر او را در فرآيندهای، زايش و آفرينش مدام و تحولات مرگ و زندگی،پی گيرند. و در خويشتن، با وی به گفت و گو و تعامل نشينند. مهم نيست که با کدام نام نيکو او را میخوانند. مردمی که اين نشانهها را میبينند و او را با آن صفات میشناسند، صرف نظر از هر نامی که با آن بخوانند، باور به وجود وی و سنتها و آموزه هايش را امری معقول و موجه تلقی خواهند کرد. با آن نشانی ها، دقيقا او را که درون شعور و وجدان خودآگاهشان حضور دارد، سراغ خواهند گرفت و نزديکتر از هر چيز و هر کس به خويشتن خواهند يافت. از جمله آن نشانهها اين که: «زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون میآورد و زمين را بعد از آفرينش زنده میسازد، و بدين گونه شما هم بيرون آورده میشويد.» (۱۰۵) و «از نشانههای او اين که شما را از خاک آفريد سپس در هيئت بشر، در هر سو منتشر شديد.» (۱۰۶) «و از (ديگر) نشانههای او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگها (نژاد) شما است، هر آينه در اين (واقعيت ها) نشانه هايی برای دانشوران وجود دارد».(۱۰۷) و از اين دست آيات که به نشانهها (آيات) مشهود در پديدهها و فرايندهای مختلف هستی ارجاع داده شده است بسيار ا ست. (۱۰۸) قياس و استنتاج و گزارههای وحيانی از درون با نشانههای مشاهده پذير، مستلزم کاربرد جدی نيروی شعور (يعنی تفکر، تدبر، تعقّل و يا تفقه) است. «بدين گونه، خداوند نشانههای خود را برای شما بيان میکند، بدين اميد که در آنها تعقّل و انديشه کنيد.» (۱۰۹)
۲-۹– توجيه عقلی گزاره ی آخرت و معاد: قرآن، معقول بودن باور به آخرت را نيز با همين روش اثبات میکند. زمانی که قرآن از آخرت و تجديد حيات آدمی خبر داد، اکثراً آن را سخنی عجيب و باور نکردنی يافتند و با شگفتی میپرسيدند؛ «آيا وقتی استخوان و خاک شديم، باز با آفرينش جديد برانگيخه میشويم؟» (۱۱۰)
طرح قضيه آخرت، ظاهراً مستمسک خوبی بدست مخالفان داده بود تا اذهان مردم ساده و معمولی را که از فهم آن عاجز بودند فريب داده، پيامبر را دروغگو جلوه دهند. میگفتند؛ «آيا به شما وعده میدهد که وقتی مرديد و خاک و استخوان شديد باز (از گور) بيرون آورده میشويد؟ وه که به چه چيز ناشدنی وعده داده میشويد! (بدانيد) که جز اين زندگی (دنيوی) زندگی ديگری نيست. زندگی میکنيم، میميريم، و ديگر برانگيخته نمیشويم. او (پيامبر) کسی است که بر خدا دروغ میبندد و ما او را باور نمیکنيم.» (۱۱۱) قرآن در پاسخ به اين شبهه افکنیها و انکارها چه روشی پيش میگيرد و چگونه حقانيت تجديد حيات را اثبات و ايمان به آن را موجه و معقول مینماياند؟ اگر فهم معمای زندگی بعد از مرگ (آخرت) برای بشر غيرممکن بود، بايد خداوند در جواب ترديد مردم همان پاسخی را میداد که در پرسش از راز آفرينش آدم به فرشتگان داد: «من چيزی میدانم که شما نمیدانيد.» (۱۱۲) و وادارشان میکرد از چيزهايی که نمیدانند نپرسند و تسليم امر خدا باشند، چرا که آنها از روح خدا (خرد خود آگاه) بی نصيب بودند. ولی انسان، منزلگه روح الهی و تنها موجودی در طبيعت است که وجود ذهنی جهان را میآفريند و با نام گذاری بر پديدارها به آنها موجوديت و هويت میبخشد. يعنی پديدارهای جهان به برکت شعور آدمی گويا میشوند، چنانکه ظهور خودآگاهانه خداوند نيز با آفرينش انسان امکان پذير گرديد. حال چگونه ممکن است که خداوند با آدمی جز به زبان عقل سخن گويد و يا او را از فهم معماهای هستی ناتوان بخواند.
شگفتی منکران از آن بابت بود که معاد و تجديد حيات آدمی را پديدهای استثنايی و بی سابقه تصور میکردند و میگفتند ما تاکنون نديده ايم کسی که میميرد و خاک میشود، دگر بار زندگی از سر گيرد. از اين رو، اين قضيه را سخنی نامعقول و توجيه ناپذير میپنداشتند. قرآن برای اصلاح اين تلقی، ابتدا نظرشان را به فرآيندهای پی در پی تجديد حيات پديدهها در طبيعت جلب میکند. با نمونه آوردن از مرگ و زندگی متوالی نباتات، به آنها نشان میدهد که اين پديدهای بی سابقه و استثنائی نيست. اگر با کمی دقت در آنچه در پيرامون آنها در طبيعت رخ میدهد انديشه کنند، متوجه میشوند که زمين سرسبز و زنده و با طراوت، با فرا رسيدن پاييز به ظاهر میميرد به طوری که اثری از تکاپو، شور و غوغای زندگی در آن بر جای نمیماند. اما همين زمين به ظاهر مرده با آمدن بهار و باريدن باران، از نو زنده میشود و دانههای مدفون در خاک، يک يک سر از خاک بيرون آورده، زندگی از سر میگيرند. «و خدا از آسمان آبی فرود میآورد و با آن، زمين را پس از مرگش زنده گردانيد. همانا در اين (پديده) برای مردمی که گوش شنوا دارند، نشانهای است».(۱۱۳) و يا «از نشانه هايی او... از آسمان به تدريج آبی فرو میفرستد و بوسيله آن، زمين را پس از مرگش زنده میگرداند. در اين (پديده هم) برای مردمی که تعقّل میکنند، قطعا نشانه هايی هست».(۱۱۴)
در روشنائی اين جهان بينی (فرضيه ای)، مردم با مشاهده و خردورزی در آنچه میبينند عقلاً نتيجه میگيرند که چه بسيار موجودات در طبيعت که به ظاهر میميرند و خاک میشوند، اما دانهای که در طول زندگی با فعاليتهای خلاق حياتی دورن خود پرورش دادهاند و اکنون از آنان پديد آمده و در دل خاک مدفون گشته است، شعوری زنده وجود دارد که در حالتی شبيه خواب بسر میبرد بی آنکه آثار حياتی مشهود بر سطح خاک از خود نشان دهد. به همين خاطر وجودش از سوی افراد ناآگاه ناديده گرفته میشود و يا انکار میگردد. اما چندی بعد، با پايان گرفتن زمستان و آمدن بهار و گرم شدن زمين و بارش باران، شعور خفته در زير خاک بيدار و فعال میشود و با آگاهی هايی که از تجربيات پييشين خود و نسلهای پيش از آن انباشت کرده است، شروع به زايش و کنش و آفرينش مینمايد. ناگهان مردم میبينند که خاک مرده، زنده و بيدار گشته و سبزهها از پوسته سخت آن بيرون میآيند و فعاليتهای آشکار حياتی را تجديد مینمايند. (۱۱۵) از اين مشاهدات، اين نکته بدست میآيد که تجديد حيات، دست کم در عالم نباتات امری واقعی است و لذا اين گزاره که «خداوند شکافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون میآورد»،(۱۱۶) تفسيری نامعقول و پندارگونه از اين فرايند نيست، بلکه در طبيعت ما به ازاء واقعی دارد. با اين وجود با تکيه بر اين نمونهها از زندگی و مرگ گياهان، نمیتوان "اثبات" کردکه انسانها نيز بعد از مرگ و مدفون شدن، زمانی در آينده دو باره زنده میشوند. زيرا در ذهن مخاطبان قرآن در آن روزگاران، هيچ نوع قرابت و شباهت يا سنخيتی ميان انسان و گياهان وجود نداشت. آنچه آنان به ظاهر میديدند اين بود که نباتات از خاک پديد میآيند. آنها دراصل از جنس خاک و عناصر موجود در طبيعتاند. پس همان طور که يک بار از دل خاک سر بلند کردند، دور از ذهن و خرد نيست اگر يک بار ديگر از همان خاک سر بيرون آورند. اما انسان از جنس ديگری است و خاستگاهی متفاوت دارد. قرآن اين تلقی را هم تصحيح میکند و يادآور میشود که تفاوت ميان انسان و گياه و حيوان نبايد موجب شود که برخی مشابهتهای اساسی به ويژه در خاستگاه آفرينش آدمی را با ديگر موجودات طبيعت، نبينند. انسانها نيز همانند ديگر موجودات از همين زمين پديد آمدهاند و ريشه در همين خاک دارند. بستر زيست انسان هم مانند آنها زمين است و چون مردند همانند آنها به همين خاک بر میگردند. بنابر اين خاستگاه، بستر پرورش و زيست و مدفن شان همين خاک و زمين است با گياهان و ديگر موجودات طبيعت، فرقی ندارند. لذا گزافه نيست اگر گفته شود که انسان ها، همان گونه که مانند گياهان در همين خاک (زمين) زاده میشوند و در آن زندگی میکنند، در آن میميرند و همانند آنان دوباره از همين خاک بيرون آمده زندگی از سر میگيرند. با اين جود، تفاوتهای اساسی ميان شکل و ساختار فعاليتهای زيستی آنها مانع از آن است که با يک صغری و کبری به نتيجه منطقيدلخواه برسيم. زيرا نمیتوان از اين دو مقدمه ۱ – زمين محل تکوين و خواستگاه و مدفن انسانها و نباتات است. ۲- گياهان بعد از مرگ دوباره از زمين بيرون آمده زنده میشوند، نتيجه گرفت که انسانها هم بعد از مدفون و خاک شدن، زنده از زمين برمی خيزند. لذا اثبات گزاره تجديد حيات انسان با استدلال منطقی (قياس) ممکن نيست. از سوی ديگر، پديده تجديد حيات انسانها همانند تجديد حيات گياهان، پديدهای تجربی نيست که با چشم ديده شود. يعنی دست کم تاکنون کسی شاهد تکرار مردن و خاک شدن استخوانها و دوباره زنده شدن انسانها نبوده است. يعنی از طريق استقراء ناقص هم نمیتوان درستی گزاره معاد را اثبات نمود. در اين صورت آيا میتوان نتيجه گرفت که روش قرآن در اين تمثيل و قياس با زندگی و مرگ نباتات در خاک طبيعت، فاقد ارزش عقلانی است؟
تکيه بر خردورزی و خلاقيت ذهن
نکته ظريف و بسيار مهم در توصيههای قرآن و در توسل به تمثيلها و شواهد عينی در طبيعت و تاريخ و جامعه، تأکيد بر ضرورت خوب و عميق ديدن، خوب شنيدن به منظور تفکر و تعقّل است. در يک قياس منطقی که از دو مقدمه و يک نتيجه تشکيل میشود و نتيجه از قبل در مقدمه وجود دارد، نيازی به انديشه ورزی و خلاقيت ذهنی نيست. يک ذهن معمولی هم رابطه ميان مقدمات و نتيجه را درک میکند. زيرا آنچه در جست و جوی آن هستند، آشکار در برابر چشم ذهن قرار دارد چنانکه مردم معمولی نيز در مکالمات روزمره خود نادانسته اصول منطق صوری را رعايت میکنند. همين طور زمانی هم که انسان به مشاهده میپردازد و پديدهای را بی واسطه با چشم میبيند، فهم آنچه ديده میشود آسان است و به تخيل و خلاقيت ذهنی نياز ندارد. دانهای را در زير خاک گلدان باغچه خانه تان پنهان میکنيد، سپس آب میدهيد و بعد از مدتی به صورت نهالی سر از خاک بيرون میآورد و شاخ و برگ و گل و ميوه میدهد. آنچه را شما بايد فهم و باور کنيد مستقيماً با چشم ديده ايد. از اين آسان تر راهی برای قبول يک حقيقت نيست. اما همه حقايق جهان، از جمله بسياری که نياز به دانستن آنها داريم، مستقيما در برابر چشم قرار ندارند. يعنی از طريق تجربه و استقراء نمیتوان وجودشان را مسلم و قطعی گرفت. همين طور همه حقايق به ياری منطق صوری قابل اثبات نيستند. پرسش هايی از اين دست بسيارند و بشر از جست و جو برای فهم حقايق مربوط به آنها گريزی ندارد. بايد ديد بشر چگونه به اين نوع حقايق شناخت پيدا میکند؟ اگر نيروی شعور آدمی (ذهن) برای حل معماها راهی جز برهان عقلی (قياس) يا تجربه علمی (استقراء) نداشت، حجم دانايیهای وی از يک رشته حقايق مشهود و سطحی تجاوز نمیکرد. همه پرسشها و معماهايی که جوابی ساده و مشهود نداشتهاند، به ياری نيروی تخيل و قدرت خلاقه شعور گشوده شده و میشوند. نيرويی که به ذهن امکان میدهد تا با تأمل در رخدادهای مشاهده پذير و مقايسه و برقراری نسبتهای ميان آن ها، حدسها و فرضيههای پيشين خود را بررسی و تحقيق کند. ضمناً اين طور نيست که بدون يک رشته مفروضات و حدسيات و صرفاً با مشاهده آزاد، بتوان به حقايق پنهان دست پيدا کرد. در اين روش، مشاهده و جست و جوی ميدانی زمانی آغاز میشود که شخص پاسخ يا تصوير حقيقت فرضی را در ذهن دارد، ولی نسبت به درستی آن يقيين ندارد. ضمناً آن حقيقت مثل قضيه خدا و معاد مستقيما مشاهده پذير نيست و مردم نمیتوانند به محض آن که اراده کردند آنها را عينا در آزمايشگاهی حاضر سازند. مگر آن که نشانهها و مصاديق عينی آن را به طور مکرر ببينند و نظم و قانون مندی آن را دريابد و از مشاهده و تعقّل آن نمونههای واقعی، حقيقت فرضی را استنتاج نمايند. با اين روش، دست کم میتوان مطمئن شد که پيش فرض (يا حدس) ما موجه و معقول است.
گزاره تجديد حيات انسان، پاسخی به پرسش از معمای مرگ و ماندگاری برآمده از پيش فرض جهان بينی توحيدی است که به موجب آن، پديدارهای جهان تجليات روح يا شعور مطلقاند و لذا زنده، با شعور و در زايش و آفرينش مدام و تکاملی توصيف شدهاند. آنها به رغم اختلافات و تنوع بسيار، تابع سنتهای عام واحدی هستند. تجديد، تداوم و تکامل اشکال گوناگون حيات از جمله ی اين سنت هاست. از سوی ديگر، انسان ترکيبی از اشکال متنوع زندگی فيزيکی، شيميايی، بيوفيزيک، بيوشيمی، زيستی (بيولوژيک) روانی و عاطفی، اجتماعی، فکری و عقلی و روحی و معنوی است. سنت تجديد، تداوم و تکامل زندگی، ناظر بر کليه اشکال مزبور است لذا نه فقط زندگی بيولوژيک که بخشهای متکامل هستی انسان نيز به طور مشروط امکان تجديد و تداوم دارند. بدين معنی که نه فقط در طول زندگی میتوانند با توليد فرزند، زيست بيولوژيک خود را تداوم بخشند، بلکه زندگی فکری، روانی يا معنوی شان نيز اگر بارور شود و بذری در خود بپروراند، توانايی و امکان تجديد و تکامل و تداوم را بدست میآورد. برای تبيين امکان وقوع چنين فرايندی، ذهن، ناگزير از انجام يک رشته فعاليتهای خلاق است تا استنتاج عقلی – تجربی فرآيند مزبور از مشاهده توالی زندگی و مرگ در طبيعت امکان پذير شود. «(و خدا) آن کس که آبی به اندازه از آسمان فرود آورد، پس بوسيله آن سرزمين مرده را زنده گردانيم، به همين نحو شما هم (از وضعيت مرگ) بيرون آورده میشويد».(۱۱۷) و يا «با آن آب سرزمين مردهای را زنده گردانيم، خروج شما (از مرگ) نيز چنين است»(۱۱۸) .قرآن فرآيند تجديد حيات را اينگونه صورت بندی میکند. خدا زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون میآورد، بيرون آمدن مرگ از درون زندگی را همه شاهد هستند. همه موجودات زنده روزی میميرند. يعنی مرگ از درون زندگی آنان ظهور میکند و غالب میشود. اما زنده چگونه از دل مرده زاده میشود؟ اين فرايند در گياهان قابل مشاهده است. دانه پس از روييدن بر درخت، از آن جدا میشود و بر زمين افتاده در خاک مدفون میشود. زمينی که در زمستان دانه را در دل خود جای داده است، ظاهری چون مرده دارد. چون در يک نگاه معمولی هيچ نوع آثار حيات در آن مشاهده نمیشود تا روزی که زمين زير تابش آفتاب گرم و بارش باران مرطوب شود و زندگی در دل دانه و زمين به ظاهر مرده شروع به رشد و نمو کند و بدين ترتيب از دل پديدهای مرده، پديده زندهای سربلند کند. مفهوم زمين مرده و زنده در زبان قرآن عيناً همان است که مردم در رابطه با طبيعت و يکديگر به کار میبرند. مردم به طور عادی زمين خشک و بی گياه را مرده (اراضی موات) مینامند هر چند در نگاه زيست شناسی و در زبان علم امروز بيشترشان مرده حقيقی نيستند. زبان قرآن، زبان علم امروزی نيست، زبان قوم در آن عصر است. آنان «به لسان قوم سخن میگويند». امروز هم در زبان مردم معمولی، مرده و زنده با همين مفهوم به کار میرود. آن روز، بيشتر مردم نمیدانستند که دانه ی بظاهر مرده، در واقع عاری از هر نوع زندگی نيست. تصور میکردند زنده شدن آن، منحصراً به خاطر آفتاب و باران است. در حالی که اگر بذرها موجوداتی زنده ولی در خواب و خامومشاند، گرم و مرطوب شدن زمين شرط بيدار شدن و سر زدن دوباره زندگی از دل خاک مرده است. خداوند با توصيه به مشاهده اين فرايندها و ترغيب به انديشيدن، میخواهد موجه و معقول بودن حقيقت تجديد حيات آدمی را که هم اکنون از نگاه ما پنهان است، مدلل کند. پدران اوليه ما هم از وجود نطفههای حياتی و شعورمند در زن و مرد که عامل توليد زندگی و تجديد نسلاند، بی خبر بودند. آن بی خبری در حقيقی بودن آن عوامل بی اثر بود. در اين صورت چرا بايد فرض انباشت، تراکم و تبلور دستاوردهای زندگی فکری روانی (حيات خودآگاه و معقول) آدمی در هستهای ساخته شده از شعور که اگر در شرايط مناسبی زير تأثير نيروهای فعال کننده قرار گيرد و منشاء زندگی فکری و روانی جديدی شود، نامعقول و غيرموجه باشد؟ «زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون میآورد و زمين را بعد از مرگش زنده سازد، بدين گونه شما هم (از دل مرگ) بيرون آورده میشويد».(۱۱۹) آنگاه از افرادی که اين حقيقت را به طور قاطع تکذيب و انکار و يا در درستی آن ترديد دارند، میپرسد:« مگر از آفرينش نخستين به تنگ آمديم که آنها از آفرينش جديد در شبهه و ترديدند»؟(۱۲۰) و يا «خواهند گفت: چه کسی ما را باز میگرداند؟ بگو: همان کس که نخستين بار شما را پديد آورد».(۱۲۱)
معاد، تجديد حيات شعور (معنوی) آدمی است
بدون توجه به معنای حقيقی مفاهيم مرگ و زندگی آنگونه که قرآن در مورد انسان به کار برده است، پذيرش عقلانی پديده تجديد زندگی و آخرت دشوار خواهد بود. قرآن مرگ و زندگی را در مورد حيات فکری و معنوی انسان با معنايی متفاوت از مرگ و زندگی جسمی و بيولوژيک وی به کار میبرد. قرآن در مورد انسان که محور وهدف اصلی تعاليم دينی است، از مرگ و تجديد زندگی عقلی و معنوی سخن میگويد؛ «آيا کسی که مرده بود و زنده اش گردانيديم و برای او نوری پديد آورديم تا در روشنايی آن ميان مردم راه رود، همانند کسی است که در تاريکی هاست و از آن رهايی ندارد؟» (۱۲۲) پيداست که در اين آيه منظور از مرده، مرده به لحاظ نيروی شعور و خردورزی است نه مرده فيزيکی. چنانکه زنده شدن چنين کسی مرادف روشن شدن وجودش از نور علم و خودآگاهی است. در فرهنگ قرآن، انسان زنده، فرد خودآگاه است و مرده کسی است که به خودآگاهی نرسيده و در جهل و از خود بيگانگی – کوردلی – بسر میبرد. اين نوع مردگان، با خود آگاه شدن زنده میشوند. در آيه ديگری خطاب به پيامبر میگويد: کسی که مرده است هر چند راه میرود و غذا میخورد، قادر به فهم کلام تو نيست. «... البته تو مردگان را شنوا نتوانی کرد و اين ندا را به کران – چون پشت بگردانند – نمیتوانی بشنوانی».(۱۲۳) که منظور مرده فکری و معنوی، يعنی انسان ناخودآگاه است. نور، نماد بصيرت و روشن بينی محرک بيداری و عامل «خود – خدا – آگاهی» و نيروی حيات بخش است که شعور مرده (به خواب رفته) را زنده میگرداند. يعنی تأثيری مشابه آب و آفتاب در زنده کردن زمين مرده و رويانيدن بذرهای خفته در خواک دارد. زندگی و مرگ معنوی مختص نوع انسان است و تکرار و توالی آن نشانه عبور متناوب از «ناخودآگاهی» به «خودآگاهی» است. اگر همراه با تغيير شرايط دوران، خودآگاهی قومی (و فردی) تجديد نشود، گرفتار رکود و انحطاط میگردند. به همين خاطر با نزديک شدن پايان عمر يک دوره تاريخی، قوم در خودآگاهی کهن دچار مرگ میشود تا در خودآگاهی متعالی جديدی، زندگی معنوی اش احياء و اعاده گردد. (۱۲۴) تجربهای که قوم بنی اسرائيل در عبور از دوران حاکميت شرک به دوران برآمدن و استيلای توحيد، از سر گذراندند، تا در «ناخودآگاهی» نمردند، در «خودآگاهی» زنده نشدند: «گفتندای موسی، تا خدا را آشکارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد». آنها در جست و جوی خدايی بيرون از وجود و شعور خويش بودند که نشانه ی «از خود بيگانگی» شان بود. «پس در حالی که (به بيرون از خود) مینگريستيد، صاعقه شما را گرفت. پس شما را پس از مرگتان برانگيختيم، باشد شکرگزاری کنيد».(۱۲۵) نزد قرآن، بيداری از خواب مرگ و چشم گشودن در سرای آخرت، مرادف خروج از خواب غفلت و از خودبيگانگی و برآمدن در هوشياری و خود – خدا- آگاهی است که از آن با بصيرت نسبت به نفس خويش ياد شده است،" در آن روز انسان را از همه کارهايی که در پيش يا پس فرستاده آگاه میکنند، بلکه (در حقيقت) انسان خود از واقعيت وجود خويش آگاه است، هرچند(در ظاهر) برای خود عذرهايی بتراشد"(۱۲۶) . و به همين خاطر در قيامت (آخرت) هرکس خود حسابرس نفس خويش است. بيلان فعاليتهای خوب و بد، چه آنها که موجب ضعف، بيماری و معلوليت فکری و روحی وی شدهاند و چه آنها که او را توانا و ظرفيت وجودی اش را توسعه و استعدادهايش را شکفته و پرورش دادهاند، در برابرش ظاهر میگردند، " کارنامه هر انسانی را به گردن او بسته ايم و روز قيامت برای او نامهای سر گشاده بيرون میآوريم. (گفته میشود) نامه ات را بخوان؛ امروز تنها خودت حسابرس خويش هستی. هرکس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده و هرکس بيراهه رفته تنها به زيان خويش کرده و هيچ کس بار گناه ديگری را بر نمیدارد." (۱۲۷) و چون در آخرت (فردا)، بر خلاف نظامات شرک آميز، سلطه و طبقاتی امروز (دنيا) در نظام اجتماعی آينده (آخرت) ارزشهای متعالی راستی، عدالت، کار خلاق و مثبت، مهربانی و برابری و برادری حکومت میکنند و تنها قابليتهای مثبت فردی و قومی بکار میآيند و کليه ابزار و دستاويزهای بيرونی، نظير زور و پول، روابط خوشاوندی و واسطهها و شفيعان و دروغ و فريبکاری و ديگر ارزشهای کاذب، بی اثر میشوند. لذا کسانی که با توانائی و نيروی خلاقه فکری و روحی کافيبا شرايط جديد روبرو میشوند به خاطر تجربه زيستی موفق و اشراف و هماهنگی که با مناسبات جديد دارند، از احساس سرور و شادی و آرامش و اعتماد به نفس و بهره مندی سرشار میشوند، يعنی به بهشت در میآيند. و آنان که از اين توانائیها محروم ، و به لحاظ روحی و فکری معلول و ناتواناند، وقتی درون مناسبات جديد قرار میگيرند، از مشاهده ناتوانی و محروميتهای خويش و آگاهی بر غفلتها و فرصت سوزیها و سوء رفتار گذشته خويش به طور مضاعفی از درون دچار حسرت و پشيمانی میشوند و، در آتش ناکامی و اندوه میسوزند و رنج میبرند. يعنی در جهنمی که خود برای خويش فراهم کردهاند، وارد میشوند. انسانها در مقاطع حساس و بحرانی زندگی که با تغييرات تکان دهنده همراه است، اگر از خواب غفلت خارج و به خودآگاهی و درک رابطه ميان تجربيات و کنشهای پيشين و "وضعيت وجودی"، کنونی خويش برسند، مراتبی از قيامت و بهشت و دوزخ را با تمام وجود خود تجربه میکنند. و به حقانيت و معقوليت اين فرايند ايمان میآورند. درست است که قرآن از يک تکان و حادثه عظيم و فراگيری نيز خبر میدهد که هر فرد غافل و از خود بيگانه و گرفتار مرگ درونی و معنوی را زنده و بيدار و خود آگاه میسازد تا شاهد بر انگيختگی (بعثت) عمومی و دگرگونی شرايط و مناسبات حاکم بر زندگی جمعی باشند و متناسب با توانائیهای وجودی که از قبل بدست آوردهاند، مرا تب مختلفی از آرامش و بالندگی و سر زندگی يا رنج و محروميت و اندوه را احساس و تجربه کنند.
بر طبق نظريهای که در اين نوشته به بحث گذاشته شد، معقوليت ديگر گزارههای دينی که مجموعا جهان بينی توحيدی را تشکيل میدهند، با همين روش قابل اثبات است البته يقين و ايمان نسبت به حقيقت چيزی، الزاماً از اين راه حاصل نمیشود. ايمان محصول مشاهده و تجربه بی ميانجی حقيقت است. که تجربهای شخصی و درونی است. اما اين يقين، وضعيتی شکننده و آسيب پذير دارد. از يک سو تميز ميان حقيقت و توهم هميشه آسان نيست. برخی بيماران روانی نيز توهمات خود را حقيقی میپندارند و به درستی شان يقين میکنند. چگونه میتوان حقيقت را از توهم و پندار تميز داد؟ در تاريخ آمده است که پيامبر نسبت به تميز ميان حقايق وحيانی – شهودی، و پندارها و توهمات بيمارگونه (القائات شيطانی) بسيار حساس و کنجکاو بود و میخواست مطمئن شود که آنچه در جريان تجربه وحيانی مشاهده و احساس و سپس ادارک کرده است، دروغ و پندار نيستند، بلکه حقيقت دارند. (۱۲۸) قرآن بی آن که تجربه شخصی را نفی و ارزش آن را انکار کند، اساسی برای معقول و موجه کردن آنها ارايه میدهدکه برخلاف تجربه شخصی، که درونی و تک ذهنی است، مشاهده پذير برای عموم و فهم حاصل از آن، خصلتی بين الاذهانی دارد. افرادی که حقيقتی را شخصاً به طور شهودی تجربه میکنند، اگر مصاديق و نشانههای عينی و موارد مشابه آن را در بيرون و در معرض ديد و داوری همگان ملاحظه کنند، اولاً، معقول و موجه بودن دريافتهای خودشان مدلل میشود و از دريافتهای پنداری و کذب (شيطانی) متمايز میگردد. (۱۲۹) و ثانياً، میتوانند معقوليت و موجه بودن آن را برای ديگران نيز ثابت کنند. و بدين وسيله است که ايمان از شکل تجربه شخصی بودن به يک باور و اعتقاد عمومی تبديل میشود. به عبارت ديگر، برای رسيدن به فهم مشترک و بين الاذهانی نسبت به موجه بودن گزارههای دينی، از توسل به اين روش گريزی نداريم. يعنی مشاهده نمودها و نشانههای عينی يک حقيقت (پديدار شناسی) و کسب يقين نسبت به درستی آن. همان که حتی ابراهيم پيامبر نيز از آن بی نياز نبود. لذا به رغم داشتن ايمان به حقانيت سخن خداوند در باره معاد، تقاضای نمونه عينی و مشاهده پذير از اين پديده میکند؛ «و آنگاه که ابراهيم گفت: پروردگارا به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده میکنی؟» فرمود: «مگر ايمان نياورده ای؟» گفت: «چرا، ولی تا دلم مطمئن شود».(۱۳۰) انسان در هر مورد طالب يقين و اطمينان است. و بهترين راه نيل به يقين، مشاهده يا تجربه بی واسطه حقيقت است. در قرآن سه مفهوم برای سه درجه از شناخت به کار رفته است؛ اول، علم اليقين، برای مواردی که با واسطه يافتههای علمی و تجربی ديگران، و از طريق نوشتهها و گفته هاشان، درباره چيزی علم پيدا میکنيم. دوم عين اليقين، در مواردی که با ديدن و مشاهده مستقيم از بيرون و با فاصله از شی ء به وجود حقيقی آن پی میبريم. و سوم، حق اليقين، که در آن حقيقت چيزی را بی واسطه تجربه و احساس میکنيم. در شکل اول، تنها ذهن، آن هم از طريق روايات، از وجود چيزی با خبر میشود. مانند زمانی که برای اولين بار وصف سوزندگی آتش را میشنويم يا میخوانيم. در شکل دوم، واقعيت را با چشم میبينيم و با ذهن ادراک میکنيم. مشاهده از بيرون انجام میگيرد. آتش را با چشم میبينيم ولی آن را مستقيماً لمس و تجربه نمیکنيم. در شکل سوم، با آتش درگير میشويم و سوزش آن را با پوست و گوشت خود احساس و تجربه میکنيم. نسبت به گزارههای دينی هم با هر سه روش میتوان شناخت و يقين حاصل کرد. شکل اول و دوم شناختی علمی است که موجب يقينی روان شناختی و بين الاذهانی است. شکل سوم، شناختی حضوری، عميق و بی واسطه است و موجب يقين قطعی میشود. اما اين يقين صرفاً شخصی است. شکل سوم بيشتر از شکل اول و کمتر از شکل دوم يقين آور و در عين حال بين الاذهانی است. وجود خدا و آخرت و نسبت انسان با اين دو واقعيت نه تنها گزاره هايی معقول و موجه به شمار میروند، بلکه تجربه بی ميانجی آنها برای همه افراد به طور بالقوه امکان پذير است. به طور مثال تحقق تجربه معاد و آخرت چند شرط دارد:
۱ - مفهوم درست اين دو گزاره که در قرآن توضيح داده شده است از مفاهيم کاذب و يا اساطيری تميز داده شود.
۲ - حادثه سخت و تکان دهندهای در زندگی فرد رخ دهد و تغييری بنيادين در مناسبات حاکم و نظام ارزشهای مسلط پديد آيد. و همراه با آن، روند معمولی زندگی و کيفر و پاداش، دچار بحران شده به کلی متحول گردد و به دنبالش نظام تازهای از روابط و ارزش و داوری حاکم گردد که در ذيل آن تمامی سرمايه وجودی، دستاوردها و توانايیهای فرد و جمع به چالش و آزمون کشيده شود.
تحت تأثير ضربه تغيير و بحران و درگيری ناشی از آن، فرد را نسبت به حقيقت وجودی و موقعيتی که در آن گرفتار آمده و تأثيری که عملکرد گذشته اش در شکل دادن به وضعيت فعلی داشته است، خودآگاه میکند. در موقعيت نوين، (آخرت) تنها سرمايههای وجودی مثبت يا منفی شخص کار ساز و تأثير گذارند و نقش عوامل بيرون از وجود فرد، که در زندگی امروز (دنيا) به آنها متکی است، بی اثر میشوند. حضور در موقعيت جديد اگر با خودآگاهی همراه شود، فرد را با مرتبهای از آنچه درباره معاد و آخرت آمده است، روبرو میسازد. در اينصورت، نشانهها و آثار و عوارض آن را شخصاً تجربه مینمايد.
با توجه به تأکيدی که در قرآن بر اثبات معقوليت گزارههای دينی و ايجاد يقين در مخاطب از طريق توصيه به تعقّل روی واقعيتهای مشاهده پذير دارد، و داوری عقل خودآگاه را تنها داوری مطمئن و منبع اطمينان و يقين میشناسد، میتوان نتيجه گرفت که تنها کسانی میتوانند با قرآن ارتباط برقرار و آموزههای آن را فهم و نسبت به حقانيت آنها اطمينان حاصل کنند که گرفتار تنبلی ذهن و تعطيلی نيروی شعور و محروم از خردورزی نباشند و وجدانی بيدار و شعوری خودآگاه و ذهنی باز به روی جهان دارند. يعنی متبلا به تصلب و جمود فکری نيستند: «برخی از آنان به تو گوش میدهند، اما بر دلها (شعور) شان پرده افکنده ايم، تا آن را فهم نکنند و در گوش هايشان سنگينی، (به طوری که) هر نشانهای در تأييد آموزهها ببينند، ايمان نمیآورند».(۱۳۲)
۱۰ – سنجش معقوليت ساير بخشهای کتاب
از تقسيم بندی سه گانه آيات به ۱ – گزارههای دينی (سنن و صفات الهی) ۲ – گزارههای کمک آموزشی (زبان، فرهنگ قوم و علوم عصر) ۳ – گزارههای مربوط به شريعت، روش معرفی شده در اين مقاله مختص گزارههای گروه اول است. در مورد گروه دوم و سوم ملاکها و روش سنجش معقوليت آنها فرق دارد. بررسی بخش دوم يعنی زبان و فرهنگ و تاريخ و... که قالب و تسهيل کننده فهم آموزههای دينیاند، چون متفرغ از دين نيستند و تعلقی به آن ندارند، بررسی و نقد آنها با همان روش هايی انجام میگيرد که در مورد زبان و فرهنگ و علوم اقوام در ادوار گذشته به کار میرود. برای اين که معلوم شود آن معارف در آن زمان چه اندازه معقول بودهاند، بايد به عقل عرفی و علمی عصر نزول آيات رجوع کرد. و برای آن که معلوم شود، برای امروز چه اندازه معقول و موجهاند، بايد آنها را به ملاکهای علمی و فرهنگی و عقلی عصر جديد محک زد. دين درباره صحت و سقم علوم و معارف عصر خود ساکت است و از آنها برای تبين معانی وحيانی و در آوردن درصورت وحی زبانی، استفاده ابزاری میکند. لذا اسطوره ها، تاريخ و سرگذشت اقوام به همان صورت بخشی از معانی وحيانی (دين) نيستند، بلکه برای تبيين آنها بکار رفتهاند. اما نسبت به عادات و رسوم و مناسبات اجتماعی و نظام ارزشها و اخلاقيات و آئينها و مذاهب اقوام عصر خود بر خوردی انتقادی دارد. يعنی با عقلانيت انتقادی- وحيانی آنها را بررسی و داوری مینمايد.
گزارههای بخش سوم، يعنی شريعت، اولاً "حقيقی" و از مقوله "هست"ها نيستند و ثانياً هر چند همه "تجويزی" و دستوریاند، اما برخلاف گزارههای تجويزی و ارزشی دين که از دل گزارههای حقيقی تکوين يافتهاند، فاقد ويژگی اخيرند. شريعت در اصل، کنش فردی و ا جتماعی انسانهای ديندار يا مناسبات مسلط در يک جامعه دينی است. به عبارت ديگر، عينيت اجتماعی باورهای مذهبی است. لذا مانند هر پديده اجتماعی ديگر در ظرف و قالب شرايط و ويژگیهای زمان و مکان ظهور میکند و رنگ و بوی فرهنگ جامعه و سرزمينی را که در آن متولد میشود، به خود میگيرد. به همين خاطر بر خلاف دين که فرا زمانی و جهان شمول است، شريعت جهانی و واحد نداريم. دليلش اين است که آنها اساساً مقرراتی موضوعهاند و لذا در شکل گيری آنها دو مولفه يکی آموزههای دين و ديگری واقعيتهای جامعه يعنی، امکانات و محدوديتهای اجتماعی و فرهنگی و... زمان، مکان، و مقتضيات عصر (دوران) دخالت دارند.
احکام شريعت ماهيت و کارکرد يکسان ندارند. بخشی از شريعت، شعائر يا مراسم و مناسک جمعی است که در کليه فرهنگها و مذاهب و در ميان همه اقوام وجود دارند و نماد و معرف هويت دينی و فرهنگی يک قوم يا ملت است. هر قوم و فر هنگ و دين معينی شعائر ويژه خود دارد که هر چند به لحاظ شکل و آداب و سلوک متفاوتاند، اما کارکردهای مشابهی دارند. از يک طرف مبين و تقويت کننده و تداوم بخش پيوند و همبستگی ميان پيروان مذاهب و فرهنگها و از سوی ديگر يادآور اصول و ارزشهای اعتقادی و تعهدات جمع در برابر روح يا شعور مطلق جهانی و يا روح ملی يا قومی بوده، بيانگر خودآگاهی جمعی امت، قوم يا ملت است. شکل و آداب شعائر دينی قويا از پيش زمينه فرهنگی قوم تأثير میپذيرد و با تغييرات و ابتکاری که مربوط به ويژگیهای عقيدتی و نظام ارزشهای هر مذهب و مقتضيات در حال تغيير جامعه هاست، تداوم بخش سنتهای فرهنگی اقوام و ملل بشمار میروند. به همين خاطر خصلتی پايدار دارند و تنها بعد از ظهور نهضتها و انقلابات بزرگ دينی و فرهنگی دستخوش تغيير و تحول بنيادين میشوند.
بخش دوم شريعت، احکام و مقررات ناظر به روابط مادی (اقتصادی)، اجتماعی و سياسی ميان اعضای امت (پيروان همان مذهب) و ميان امت و پيروان ساير مذاهب و مسلکها میباشد. و بخش سوم، آموزشها و توصيههای اخلاقی ناظر بر رفتار و سلوک فرد ديندار و يا معطوف به رابطه فرد با خداوند (نيايش) است که ريشه در خود- خدا – آگاهی فرد دارند. اين بخش از آموزههای دينی بخاطر ماهيت عرفانی و خصلت فردی و درونی شان فاقد ويژگی هم شکلی شعائر و خصلت اجباری احکام اجتماعی شريعتاند.
در مورد احکام شريعت، سعی شارع بر اين بوده که هدفها و ارزشهای دين بر طبق «قاعده تنزيل» و به نحوی متناسب و در خور شرايط زمانی و مکانی قوم مخاطب در کنشهای اجتماعی مردم انعکاس پيدا کنند. به همين خاطر احکام شريعت هرگز مستقل از واقعيتهای جامعه، محدوديتها و ظرفيتها نبوده و در خلاء تدوين و به اجرا گذاشته نمیشود. پيامبر و ساير دين داران، قبل از پذيرش دين، يک کنشگر اجتماعیاند و در مناسبات درون جامعه زندگی میکنند. زمانی که با جهان بينی و ارزشهای اخلاقی تازه آشنا و مؤمن میشوند، نسبت به عادات و مناسبات اجتماعی، اقتصادی ميان خود حساس و نگاهی منتقدانه پيدا میکنند و هر يک را که با آن ارزشها در تضاد نبينند، حفظ میکنند. اينها همان احکام «امضايی» هستند که بخشی از احکام شريعت را تشکيل میدهند. برخی ديگر از قواعد و مناسبات اجتماعی با کمی بازسازی و تصحيح و قرار گرفتن در ظرف (کانتکس) ارزشهای دينی، کارکرد اجتماعی مثبت پيدا میکنند و تداوم میيابند. گروه سوم نظاماتی که در ضديت آشکار با ارزشهای دينیاند، نفی و توسط نظامات اجتماعی تازه جايگزين میشوند. اين تغيير و جايگزينی در اصل به نحوی است که اولاً با کمترين هزينه، عملی و تحقق پذير میشوند و ثانياً عمل به آنها سطح رفتار و اخلاقيات فردی و اجتماعی و مناسبات جمعی را حق المقدور به معيارهای اخلاقی و ارزشهای اصلی دين نزديک تر سازند (قاعده تصعيد). به همين خاطر عمل به آموزههای تشريعی جديد، زمانی پيشنهاد میشود که تعليم آموزههای دين تا حدودی پيشرفت کرده و مردم در پرتو تعليم و تربيت دينی و کسب خودآگاهی درعرصه عمومی، آمادگی نسبی برای عمل به نظامات و توصيههای مبتکرانه شريعت کسب کردهاند. بنابر اين ميزان معقوليت گزارههای شريعت را با ملاکهای زير میتوان بررسی و داوری نمود:
۱ - ميزان هماهنگی و سازگاری منطقی و معقول آنها با آموزههای دين. (مشروعيت دينی).
۲ - تناسب معقول با امکانات و محدوديتهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سياسی جامعه مخاطب (سازگاری اجتماعی و به عصر بودن).
۳ – مقبوليت اجتماعی و پذيرش آزاد و دموکراتيک از سوی مردم (مشروعيت دموکراتيک).
پی نويسها
۹۰ - زمر/۹، ايضا/ ۲۱، رعد/۱۹، يوسف/۱۱۱
۹۱- آل عمران/۱۹۰
۹۲- ابراهيم/۱۰
۹۳ - آل عمران/۱۹۰
۹۴ - انعام/ ۹۵ و ۹۹
۹۵ - انعام/ ۹۹و ۹۵
۹۶ - انفال/۲۴
۹۷ - ق/۱۶
۹۸- حديد/۳
۹۹ - چيزی را نديدم مگر آنکه قبل و بعد و همراه آن خدا راديدم: منسوب به امام حسين بی علی(ع)
۱۰۰ - الرحمن/۲۹
۱۰۱- بقره/۲۵۵
۱۰۲- فصلت/ ۵۳
۱۰۳ - اشاره به حديثی از پيامبر و آيه ای از تورات مبنی بر اين که خدا انسان را بصورت خويش آفريد.
۱۰۴ - کهف/۱۰۹
۱۰۵ - روم/۱۹
۱۰۶ - روم/۲۰
۱۰۷ - روم/۲۲
۱۰۸ - بطور نمونه روم / ۲۱و۲۳و۲۴، نمل/ ۶۲، اعراف/ ۷۵، فرقان/۴۸
۱۰۹ - بقره/۲۴۲، ايضا/ ۷۳ و ۱۸۷و ۲۲۱، آل عمران/۱۰۳
۱۱۰ - اسراء/ ۴۹ و ۹۸
۱۱۱ - مؤمنون / ۳۵و ۳۸، صافات/۱۶و ۵۳، ق/۳،واقعه/۴۷، جائيه/۲۴
۱۱۲ - بقره/۳۰
۱۱۳ - نحل/۶۵
۱۱۴ - روم/۲۴
۱۱۵ - در خور يادآوری است که مفاهيم (زمين مرده) يا (زنده) در قرآن، به معنای علمی امروزی نيست، بلکه به همان معناست که مردم به کار می بردند و می شناختند. مردم با چشم می ديدند که زمين در زمستان خشک و فاقد سبزه و گياه است و حرکت و جنب و جوش و طراوت ندارد، می گفتند مرده است و چون بهار می شد و باران می باريد، از آن زمين مرده گياهان زنده بيرون می آمدند. قرآن با همين زبان سخن می گويد و شواهد خود را در قالب همان مفاهيم آشکار و مرسوم در ميان مردم، مطرح می نمايد درواقع به شعور مشترک و عمومی مردم (Common Sense) استناد می نمايد.
۱۱۶ - طه/ ۵۵
۱۱۷- زخرف/ ۱۱
۱۱۸- ق/۱۱
۱۱۹- روم/۱۹
۱۲۰- ق/۱۵
۱۲۱- اسراء/۵۱
۱۲۲ - انعام/۱۲۲
۱۲۳ - نمل/۸۰
۱۲۴ - بقره/ ۲۴۳
۱۲۵ - بقره/ ۵۵و ۵۶
۱۲۶ - قيامه /۱۵
۱۲۷- اسری/۱۵،انعام/ ۱۶۴
۱۲۸- ر.ک به کتب سيره
۱۲۹ - (و پيش از تو نيز هيچ رسول يا پيامبری نفرستاديم، جز آنکه هرگاه چيزی تلاوت می کرد، شيطان در تلاوتش القاء شبهه می کرد. پس خدا آنچه را شيطان القاء می کرد محو می گردانيد. سپس آيات خود را استوار می ساخت، و خدا دانايی حکيم است). حج/ ۵۱
۱۳۰ - بقره/۲۶۰
۱۳۱- انعام/۲۵