iran-emrooz.net | Sun, 02.09.2007, 11:58
خویشتن جدید
جیسون هیل / برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
این که من یک شهروند جهانی و به اصطلاح یک جهانوطنی شدم یا کسی که به انسانیت عشق میورزد به هیچ وجه تصمیمی آگاهانه نبود. این احساس هنگامی که در جامائیکا بودم در من متحول گردید. گذشته از آن که من در روابطی قابل اعتماد بزرگ شده و از یک تربیت سختگیرانه برخوردار گردیدم که طی تحصیلات فلسفی من در ایالات متحده بسیار به نفع من تمام شد، علاقهی بخصوصی به جامائیکا نداشتم. آنچه در عوض احساس میکردم علاقهی عمیق به افراد به عنوان افراد بود. تعلق و وابستگی قومی، عشق به ریشههای خویشتن و جستجوی هویت عمیق ملی برای من در حکم انعکاسهایی از آرزوهای کودکانه برای محافظت والدین در میان مردم بود. وقتی کودکی بیش نبودم، از خود میپرسیدم که انسان چگونه میتواند به چنان درجهای از پختگی برسد که از چنین عقب ماندگی کودکانه دست کشد. وقتی تازه سه ساله بودم در برابر عشق به میهن ـ که داشتن چنین چیزی از هرکسی در جامائیکا انتطار میرفت ـ احساسی از بی حوصلگی آزارنده به من دست میداد. هنگامی که در 1985 به آمریکا مهاجرت کردم و با طبقه بندی خشک نژادی آنجا روبرو گردیدم، این سوال را از خود پرسیدم که آن جهانی که من خواستار آن هستم و دوست دارم که در آن زندگی کنم کدامین است ـ در جهانی که در آن شأن تعرض ناپذیر انسانی هر فرد مستقل از هویت نژادی یا قومی او مورد رعایت و احترام قرار گیرد. پاسخ به سوال من طی سالهای بعدی این گونه از آب درآمد: در یک جهان وطنی.
جهان وطنی گرایی را رواقیون و کلبییون باستان شکل داده و تکامل بخشیدند. آنها از این اندیشه پیروی میکردند که یک فرد انسانی باید بتواند فراتر از آن هویت اولیهای که در آن به دنیا آمده است برخوردار باشد. مطابق با چنین تصوری خویشتن انسانی از تعدادی دوایر متحدالمرکز تشکیل میشود که درونیترین آنها با خانواده آغاز گردیده و سپس با گذرکردن از بازار دهکده، دهکده و سرزمین مادری به خارجیترین آنها که مهمترینشان نیز هست و به خانوادهی جامعهی بشری تعلق دارد ادامه مییابد. مطابق با این نظریه تمامی انسانها دارای توانایی خردمندی و اندیشیدن هستند و یک هدف اخلاقی را در زندگی تعقیب میکنند که از تفاوتهای فرهنگی، ناحیهای و اجتماعی فراتر میرود. اولویت فرد در گذار تاریخی جهان وطنی گرایی درست در برابر اولویت فرهنگی قرار میگرفت. عدم رعایت منزلت ذاتی انسان که بر اساس مکان تولد خود به طور کاملاً اتفاقی به یک نژاد، قوم، دین یا ملت تعلق میگرفت در حکم تخطی شرم آور از اصول اخلاقی بود.
رونق مفهوم شهروند جهانی به مفهوم تعلق داشتن به تمامی بشریت در عصر هلنی آغاز گردید. جهان وطنی گرایی رواقی همراه با بزرگترین رقیب خود ایپکورگرایی عکس العملی در برابر محو تدریجی دولت ـ شهرهای کوچک در عصر امپراتوریها بود. هنگامی که فیلیپ مقدونی و پسرش اسکندر کبیر به یونانیها یک پادشاهی گسترده را تحمیل نموده و نواحی جدیدی را با تسخیر به امپراتوری خود ضمیمه کردند، نه تنها شهرهای مستقل یا تنها جایگاههای موجود اقتدار سیاسی برای شهروندان به حیات خود خاتمه دادند که دیگر هیچ پناهگاه امن دیگری هم وجود نداشت که در آنها هویتهای محلی بتوانند پرورش یابند.
امروز یک جهان وطنی مثلاً ممکن است به این موضوع اشاره کند که در هیچ فرهنگی نمیتوان مادری را یافت که اگر در شرایط اجبار قرار نداشته باشد حاضر به سپردن کودکان خود به دست غریبهها باشد و یا افراد در تمامی فرهنگها نسبت به شرمساری و از دست دادن شأن و منزلت خود واکنش نشان میدهند.
جهان وطنی گرایی در تعارض آشکار با تعدد فرهنگها قرار دارد. طرفداران متعصب تعدد فرهنگها از این نظریه دفاع میکنند که هویت فردی در بافتی از پارادیامهای نژادی، قومی یا ملی قرار گرفته است که اگر در قالب مفاهیم بیان شود منظور همان هویت یکپارچه است. آنها جدایی طلب نیستند، اما تاکید دارند که خصوصیتها و ویژگیهایی که باعث تمایز گروهها از یکدیگر میباشند باید مورد محافظت قرار گیرند. طرفداران تعدد فرهنگها مدافع همبستگی جمعی و یک هویت گروهی صریح و روشناند.
طرفداران میانهروی تعدد فرهنگها البته یک جامعهی فراملی یا بینالمللی را میپذیرند، اما بر انتزاعی بودن تمامی این جوامع تاکید دارند و چنانچه یک فرهنگ بخصوص خود را برای جامعهی مورد بحث به عنوان فرهنگی ناب، شفاف یا معتبر برای همگان معرفی کند آن را مورد انتقاد قرار میدهند. آنها بر این امر پای میفشرند که سهم فرهنگهای به ظاهر « حاشیهای » را در این فرهنگ به ظاهر ناب مورد توجه قرار میدهند.
بر خلاف آنها، طرفداران جهان وطنی گرایی که نسبت به اندیشهی مبتنی بر فرد در نخستین پدیدآورندگان آن وفادار ماندهاند، بر این نظراند که جامعه پذیری انسانها در جهان مصاحبت و رفت و آمد انسانها است که صورت میپذیرد: یعنی در فضاهای بسیاری که در آنها زندگی میکنیم و در میان بیشمار انسانهایی که با آنها ارتباط داریم و با آنها تجربیات خود را مبادله میکنیم. جهان وطنی گراهای متعصب تلاشهای ملیت گراهای فرهنگی و ایدئولوگهای نژادی و دینی را رد میکنند، کسانی که به عوامل اخلاقی معمولی مانند رنگ پوست، منشا ملی و زمینههای قومی ارزشهای اخلاقی نسبت میدهند. جهان وطنی گراهای متعصب بر این عقیدهاند که هیچ فرهنگ بنیادینی وجود ندارد که مطابق با آن، انسانها به لحاظ زیست شناختی ساخته شده باشند. آن گونه که آنها معتقد هستند، افراد باید در موقعیتی قرار داشته باشند که بتوانند هویت خود را بر اساس تجربیات، نقشها و ارتباطهای خود با مجموعهای از هنجارها و سنتهای گوناگون شکل دهند و نه بر اساس آداب و تشریفات معینی که کل فرهنگ یا کل جامعه برای آنها تعین میکند. برای جهان وطنی گراها هویت چیزی ثابت و غیر قابل تغییر نیست، بلکه به طور دائم همراه با تغییرات محیطی که فرد در آن زندگی میکند دچار تغییرات میگردد.
در فلسفهی سیاسی، میان حقوق مبتنی بر جهان وطنی گرایی و حقوق بین المللی تفاوت میگذارند. حقوق جهان وطنی حافظ شهروندان جهانی است، به این ترتیب که نشان میدهد مناسبات آنها با حکومت، به جامعهی بین المللی هم مربوط است. حقوق بین المللی برعکس به نسبتها و روابط حکومتهای مستقل در میان یکدیگر مربوط میشود.
در جهان امروز مسئله یافتن راهی برای آن است که چگونه خویشتنی که ما با آن روبرو هستیم میتواند دوباره جامعه پذیر شود. این خویشتن جدید مبتنی بر جهانوطنی، میتواند دارای یک هویت اخلاقی در تصوری از فضیلتهای جهانشمول باشد. در حالی که خود را با تمامی جهان یکی تلقی میکند و موظف به رعایت شان و منزلت هر انسانی است، میتواند در جای علائق و وابستگیهای قومی، نژادی و ملی، ارزشهای جهان وطنی را قرار دهد. اما مهمتر از هر چیز یک هویت در حال شدن است ـ هویتی که هر کس میتواند آن را تغییر داده و به ذهنیت دیگران این اجازه را بدهد که در کنار اجتماعی پذیری اخلاقی و پیگیر نقشی هم به عهده بگیرد. این خویشتن جدید در تعرض کاملا آشکاری با خویشتن بسته و بی تحرک قومی و نژادی است.
به این ترتیب به مسئلهی روز میرسیم: پاسخ جهان وطنی به خطر فزایندهی اروپا توسط جهاد اسلامی چیست؟ جهان وطنیها چگونه باید بر نقض حقوق بشر در مورد زنان عکس العمل نشان دهند و واکنش آنها نسبت به تهاجم به برابری جنسیتها و گرایشاتی که در نام فرهنگ و دین میخواهد شریعت را برقرار سازد چیست؟ اگر همچنان آزادی وجدان را مورد رعایت و احترام قرار دهیم: راه حل اخلاقی جهان وطنی چه خواهد بود در مورد هدف کسانی که علناً آرزوی خود را نابودی همان کشورهایی قرار دادهاند که به آنها پناهندگی سیاسی یا حق ماندن اعطا کرده است؟ و با یک به یک اعضای این گروهها چه باید کرد که حتی از نابودی همان کشورهایی حمایت میکنند که در آنها به دنیا میآیند؟
البته پاسخ دادن به این سوالها در محدودهی یک مقاله نمیگنجد. اما من بر این باورم که نه ارزشهای فرهنگی و نه دینی هیچ کدام مقدارهای غیر قابل تغییری نیستند. حق مصون از تعرض سلامت فرد مقدم بر جریحه دار کردن حق تردیدناپذیر بر بدن و آنهم در نام فرهنگ قرار میگیرد. تبعیت نکردن از این اصل شکل معکوس شدهی تبعیض است. معنای آن ایجاد یک انسان دوستی یا اومانیسم دیگر برای دیگران است. علی رغم تفاوتهای فرهنگی، هر فرد میتواند تصور کند که هر انسان دیگری به عنوان قربانی سوء استفادههای روانی یا بدنی چه احساسی میتواند داشته باشد. اما تصور آن که پیامدهای چنین سوء استفادههایی برای انسانی از فرهنگ دیگر به مراتب کمتر دردناک است، برابر است با ترویج مسامحه کاری اخلاقی. محصولی از نیروی تخیل فقیر.
اروپای دموکرات نمیتواند اعمالی را تحمل کند که در برابر اصول پایهای کشورهای لیبرال خود قرار گرفته است. مدارا در برابر اعمالی که هدف آنها نابودی معیارهای سکولاری که صلح، آرامش مدنی و همبستگی اجتماعی را تضمین میکند. این مدارا همانقدر وحشتناک است که آن بنیادگرایی، که هدف خودرا حذف همان مدارا و بردباری در برابر فرهنگهای دیگر قرار داده است. به عبارت دیگر این بینش نسبت به مقاومت ننگ آور نابودکنندگان بالقوهی خود تفاهم نشان میدهد و در برابر آنها با تساهل رفتار میکند.
اما نکتهای ضروری را نباید فراموش کنیم: هنگامی که انسان از اصول قطعی و مسلمی مانند منزلت انسانی و ارزشهای سیاسی که آن را تضمین میکند دفاع مینماید، باید مطمئن باشیم که یک انسان هرگز تا حد کلیشههای خام تقلیل داده نشود، به ویژه آن هنگام که این گونه انسانها اعضای گروههایی هستند که در آنها تعداد اندکی از اعضایش صلح مدنی کل جامعه را مورد تهدید قرار میدهند.
عشق ورزیدن به انسان یعنی، گذشته از کارهای بسیار دیگر، در خویشتن خود روح احترام و رعایت به افراد را به عنوان افراد بیدار نگه داریم و هرگز فردی را به حد یک کلیشهی محض تقلیل ندهیم.
اخیراً من در رژهی خیابان کریستوفر در شهر کلن آلمان شرکت کردم. به عنوان یک همجنسگرا خوشحال بودم از آن که میدیدم تعداد بسیار زیادی از همجنسگرایان مرد و زن در شهری آلمانی که از جهت آزادی و تساهل زبانزد است شرکت کردهاند. با این وجود باید تصدیق کنم که حضور هم زمان تعداد زیادی از مردان و زنان مسلمان برایم ناخوشایند بود. به خاطر میآورم که بارها خوانده بودم که مسلمانان تا حد زیادی هم جنس باز هراس هستند. آیا حضور مردانی نیم برهنه احساسات اخلاقی آنها را جریحه دار میکرد؟ آیا این احتمال وجود داشت که آنها دست به اعتراض بزنند؟
هنگامی که در هتل خود به همراه دوستی از پلهها بالا میرفتم زنی مسلمان و با حجاب که مسئول نظافت اتاق من بود با دیدن ما از حرکت باز ایستاد، با مهربانی لبخندی و با هر دو چشمش چشمکی به من زد. من تا اندازهای آرامتر شدم. هنگامی که روز بعد صبحانهی بسیار مفصل را تحسین میکردم دوباره همان زن را دیدم که در پشت پیشخوان ایستاده بود. او مرا دوباره شناخت، سرش را کمی پائین آورد و لبخندی زد. این بار من نیز صمیمانه لبخند متقابلی زدم و با هر دو چشمانم به او چشمک زدم. ما هر دو با هم در لبخندی سهیم شدیم و من میدانستم که ما در یک نوع دوستی عمیق و مشترک شریک شده بودیم. شاید کسی بگوید که یک چنین احساسی در چنین زمانهای کودکانه و سطحی است. اما من میدانم که آن تنها شیوهی ممکنی است که به کمک آن میتوان روح جهان وطنی را در قلب خود بیدار نگه داشت و آن را نه با منطق قومی فرقه گرایانه دریافت کرد که در انسانیت درونی ما جدایی میافکند.
یک لبخند همانقدر مسری است که احساسی از قوم و خویشی و غم خواری برای تمامی اعضای خانوادهی بشری. تمامی اعضای یک گروه را در بطن خود تا حد ناخوشایندترین اعضای آن گروه تقلیل دادن جریحه دار کردن انسانیت آنها و نسبت دادن اعمالی به آنها است که هیچ تقصیری در آن باره به عهدهی آنها نیست. تاریخ از چنین اعمال ضد اخلاقی مالامال است. بخش بزرگتر تاریخ چندان منظرهی خوشایندی نیست.
Das neue Selbst von Jason Hill.
http://www.fr-online.de