iran-emrooz.net | Mon, 20.08.2007, 2:09
روش نقد و اثبات معقوليت گزارههای دينی
توجيه عقلی آموزههای وحيانی
دکتر حبيب الله پيمان
|
"توجيه عقلی آموزههای دینی" نام کتابی از دکتر حبيب الله پيمان است که تاکنون انتشار بیرونی نیافته است. "ایران امروز" بخشهای مختلف این کتاب را برای معرفی منتشر خواهد کرد.
۷- روش نقد و اثبات معقوليت گزارههای دينی:
چگونه میتوان به صدق و اعتبار و معقوليت گزارههای وحيانی اطمينان حاصل کرد؟ به ديگر سخن با چه ملاک و معياری میتوان از حقانيت اين گزارهها دفاع کرد و يا آنها را مورد نقد و ارزشيابی قرار داد و تعيين اعتبار و معقوليت نمود؟ اگر چنين ملاک هايی وجود دارند درون دينیاند يا بيرون از دين قرار دارند؟ ارزش و اعتباری که کتاب برای عقل قائل است تا چه اندازه است؟ آيا رای و داوری عقل را مشروط و يا نامشروط میپذيرد؟
۱-۷- منطق منکران در ضديت با آموزههای وحيانی: پيامبر در همان نخستين مرحله آغاز رسالت مدعی شد که از جانب خدا بر وی وحی میشود. (۳۵) آموزههای که او مردم را به قبول و پيروی از آنها دعوت میکند، گزاره هايی حقيقی و صادقاند(۳۶) و خدا که منشأ و مصدر آن تعاليم است خود بزرگترين حقيقت روشن و آشکار است(۳۷) و آنها با پرستش و پيروی از بتها و دست ساختههای خود يا اربابان و بزرگان و پدران و اجداد خويش، در گمراهی آشکاری قدم بر میدارند و به همين خاطر از خودآگاهی و آزادی و رشد و بالندگی وجودی محروم ماندهاند. کافی است چراغ خرد را که چيزی جز تجلی شعور الهی نيست در درون خود برافروزند و در روشنايی «خود – خدا – آگاهی» که بدست میآورند در جاده فلاح و رشد و آزادی پيش روند. اما اين حقايق که برای آنان تازگی داشت فوراً پذيرفته نشد. بيشتر مردم، آنها را با عقايد رسمی و مرسوم که از پيشينان به جای مانده بود و با تعاليم بزرگان و رهبران مذهبی خويش ناسازگار يافتند، (۳۸) به همين خاطر نخستين واکنش آنها انکار و تکذيب بود. به جز تعدادی انگشت شمار، اکثريت، آن ادعاها را باور نکردند و ايمان نياوردند. اما چون پيامبر در تبليغ و جلب نظر و باور مردم اصرار میورزيد، از او خواستند تا برای اثبات حقانيت و صدق ادعاهای خود دليل و شاهد بياورد. اما دلايل مورد نظر آنان با آنچه قرآن به آنها استناد میکرد، تفاوت داشت. آنان سه ملاک و مرجع برای تميز درست از نادرست و داوری میشناختند و در بحث و مجادله با پيامبر و انکار و تکذيب آموزههای وحيانی به همانها استناد میکردند. آن سه ملاک عبارت بودند از:
اول - سنت و رويه پيشينيان (حجيت سنت)(۳۹) . دوم – قول و روش بزرگان و نخبگان مذهبی يا اجتماعی (حجيت شخص) (۴۰) . سوم – انجام کارهای خارق عادت (معجزه) که انجامشان از عهده افراد عادی خارج بود يا ديدن فرشتهای که پيامبر را همراهی و ياری کند. (۴۱) با دو ملاک اول، صدق و کذب قضايا اعم از توصيفی و يا تجويزی، تعيين میشدند. با ملاک سوم، صداقت يا دروغگويی مدعی يعنی گوينده را آزمون میکردند. و میگفتند:« اگر خدا میخواست، قطعا فرشتگانی میفرستاد. ما از پدران اوليه خود چنين چيزی نشنيده ايم، (۴۲) (که میشود بشری معمولی از سوی خدا فرستاده شود.) سپس گفتند اگر خود فرشته نيست دست کم بايد گنجی همراه میداشت و فر شتهای از آسمان او را همراهی میکرد، «چرا گنجی برای او فرستاده نشده يا فرشتهای با او نيامد.» (۴۳) در نظر آنان فر ستاده خدا نمیتوانست بشری همانند مردم عادی باشد، میگفتند: «اين چه پيامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟ چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد؟» (۴۴) به دفعات برای اثبات صدق گفتارش از او تقاضای معجزه میکردند، (۴۵) میگفتند: «تا از زمين چشمهای نجوشانی، به تو ايمان نمیآوريم.» (۴۶) در نگاه آنان هر آنچه در سنت و رويه پدرانشان سابقه نداشت، افسانه و سخنان بی ارزش بود. در احتجاج با پيامبر، پيوسته بر اين ملاک تأکيد و خود را پيرو آيين و رويه پدران خويش معرفی مینمودند و میگفتند آنچه تو میگويی، از پدران خود هرگز نشنيده ايم «ما پدران خود را بر آيينی يافتيم و از پی ايشان میرويم.» (۴۷) پيامبر منطق آنان را نمیپذيرفت و آن را بی اعتبار اعلام میکرد. در برابر درخواستهای غير عقلانی شان با صراحت و صداقت پاسخ میداد که من فرشته نيستم، بلکه بشری همانند شما هستم. از غيب هم چيزی(۴۸) نمیدانم که اگر میدانستم آن را به سود خود بکار میبردم(۴۹) و جز همين آيات که خدا به من وحی کرده است، قادر به آوردن معجزهای نيستم و گنجهای خدا نيز نزد من نيست. (۵۰)
۲-۷- روش قرآن در اثبات صدق آموزههای وحيانی: قرآن هيچ يک از سه مرجع بيرون از عقل را که در زمان وی برای اثبات درستی يک قضيه و ادعا در ميان مردم رايج بود، نمیپذيرد. در مقابل، مردم را به تعقّل يعنی رجوع به عقل و شعور درون خويش دعوت میکند و در پاسخ به احتجاجات منکران و استناد پی در پی آنان به سنت و رويه پدران، میگويد چرا چشم بسته از مراجع بيرون از خرد يعنی پدران خود پيروی میکنند. «حتی اگر پدرانشان تعقّل نمیکردند و به حقيقت راه نيافته بودند؟» (۵۱) سپس برای ايجاد يک تغيير شالوده شکنانه در منطق جاهلانه و متعصبانه آنان، به تلاش بزرگ و فشرده برای آزاد کردن نيروی خردورزی شان از اسارت سنتهای اجداد و اراده و خواست اربابان و رهبران مذاهب و توجه دادن به ضرورت انديشيدن و کاربرد آزاد نيروی عقل در امور دست میزند. هدف اصلی اين مبارزه فکری و روشنگرانه اين است که وجدان آگاه خويش را معيار تشخيص صحت و سقم قضايا و داوری در امور قرار دهند.
۱ – به نيروی خرد خودآگاه خويش تکيه کنند. ۲ – ذهن خويش را از اسارت جهان بينی و آگاهیهای کاذبی که موجب بيگانگی آنها از هستی انسانی خويش و حقايق پيرامون، در جامعه و جهان شده و روابط جمعی آنانرا با تضاد، خشونت و ستم و رنج آميخته است، رهائی بخشند و از اين پس از منظر صفات و ارزشهای الهی (چشم خدا) به واقعيتها بنگرند و در امور بينديشند. ۳- گفتهها و (مدعيات) اشخاص و رويهها و نظامات پيشينيان را در برابر شواهد واقعی و آثار و نتايج عينی آنها قرار داده، در آنها بينديشند و سپس تسليم داوری عقل شوند. به عبارت ديگر مرجعيت داوری را از منابع بيرون از خرد فردی و جمعی به درون و به نيروی شعور منتقل سازند و حجيت را از گوينده سلب و به " گفتار" محول گردانند. با عقل خويش در آنچه گفته میشود، تفکر و تحقيق کنند نه آنکه چشم بر گفتار و واقعيتها ببندند و تنها ببيند «گوينده» کيست؟ (۵۲) و سپس دربست بپذيرند يا رد کنند. توجه به اين نوآوری در واقع، انقلاب در عرصه انديشه و فرهنگ و روش شناخت و ملاک داوری، در جامعهای که مردم به شدت گرفتار جزميت فکری و پای بند اصل و نسب بودند، تا آن حد که برای دفاع از حيثيت و اثبات برتری تبار خوش و يا تلافی اهانتی که به آنان شده بود، سالهای درازی با يکديگر میجنگيدند و خون يکديگر میريختند، حائز اهميت بسيار است. فراموش نکنيم که پيامبر میتوانست مراجع فکری قديمی را بی اعتبار کند و برای آنها مرجعهای بيرونی ديگری را جانشين سازد. مثلا از آنان بخواهد که به جای پدران و اجداد و يا بزرگان و روسا، شخص او را که فردی امين و پاکدامن و فرستاده خداست مرجع قرار داده، برای آن حجيت قايل شوند و سخنان او را چشم بسته بپذيرند. اما قرآن چنين نمیکند. به عکس، بدترين جنبندگان عالم را کسانی میداند که چشم و گوش خود را به روی حقايق بستهاند و در امور تعقّل نمیکنند.(۵۳) صرف داشتن استعداد خرد ورزی و داشتن چشم و گوش، کسی را انسان نمیکند. مگر آن که با چشمهای خود واقعيتها را خوب ببيند و با گوشها به سخنانی که میگويند خوب گوش دهد و نيروی شعور (قلب) را در انديشيدن به کار گيرد والا شايسته داشتن نام انسان نيست که از چارپايان هم گمراه تر و سرگشته تر است. (۵۴) از تأکيدی که قرآن بر مرجعيت عقل و شعور فردی يا جمعی میکند نبايد نتيجه گرفت که وجود هر مرجع عقلانی بيرون از فرد را منکر است. جدا از آنکه «ديگران» هم صاحب عقل و شعوراند و توليدات عقلی دارند کل جهان نيز شعورمند است و شعور يا خرد مطلق – خداوند – واقعيتی است که آدمی وجودش را درون و بيرون از خويشتن احساس و تجربه میکند. نظر قرآن اين نيست که نسبت به توليدات عقل ديگران، به اين دليل که مرجعی بيرون از عقل وی هستند بی اعتنا باشد، بلکه چون خردورزی در خلاء صورت نمیگيرد و محصول تعامل و مفاهمه و گفت و گو ميان صاحبان شعور در ظرف حيات اجتماعی و تاريخی است، لذا توصيه میکند سخنان ديگران را چشم بسته نپذيرند بلکه آن را با ديدی انتقادی نگريسته و اعتبار شان را در پرتو تفسير الهی از جهان با محک عقل و تجربيات وجودی خويش بسنجند. تأکيد فوق العاده قرآن بر تعقّل (تفکر و تفقه و تدبر) نشان میدهد که برای نفس خرد ورزی ارزش و اصالت قائل است. نمیگويد به عقل صرفاً به عنوان منبع و ذخيرهای از دانايیها و حقايق اصيل رجوع کنيد، میگويد تعقّل کنيد هر چند در کلام خدا باشد که از مخزن حقايق وحيانی سر ريز شده است و مؤمنان در درستی آنها ترديد ندارند.. زيرا خرد ورزی گوهر هستی آدمی است و آزادی که آن هم گوهر وجود انسان ناميده شده، با خود آگاهی محقق میشود که اين يک، فقط با استقلال در خرد ورزی بدست میآيد. اگر چنانکه بعضی تصور کردهاند تکليف آدمی منحصر به اين بود که خوب را از بد و صواب را از خطا و گناه، و حقيقت را از کذب تميز دهد، دسترسی به مرجعی اصيل و يک دانای کل و بری از لغزش و خطا بشريت را کفايت میکرد و همه بايد عقل و اراده خود را تسليم میکردند و طوق اطاعت بی چون و چرا برگردن مینهادند. اما خداوند بر آدميان نمیپسندد که در برابر آنچه میشنوند چشم و گوش دل (عقل) فرو بندند و چشم و گوش سر بگشايند تا چه فرمان است همان کنند. به عکس، اقتضای آدم بودن آن است که در آيات وی اعم از گفتار يا کردار تعقّل و تدبر کنند. حتی در وجودش به ديده شک بنگرند و تا از راه تعقّل در نشانهها و تعیّن ها، بودنش را يقين نکنند نپذيرند. به گفتهها و نظريات از هر کس باشد به دقت گوش دهند و در آنها بينديشند و دست آخر از آنچه حکم خرد خويش است پيروی کنند يعنی فرمانبر عقل و علم خود باشند و لاغير. (۵۵) آغاز گمراهی و سرگشتگی و شور بختی آدمی زمانی است که از تعقّل دست میکشد و نيروی انديشه را به بند کشيده برقلب (شعور) خود مهر و موم میزند. (۵۶) پيامبر اگر در بيدار کردن نيروی شعور و تعقّل مردم توفيقی بدست نمیآورد و نمیتوانست آنها را به خوب شنيدن و خوب ديدن و انديشيدن در شنيدهها و ديده ها، ترغيت کند، در انجام رسالتش کامياب نبود و روشنگری او بی نتيجه میماند. در آن حال گويی با افراد حقيقتا کر و کور و يا مرده سخن گفته است. به همين خاطر قرآن به وی يادآوری میشود که اگر کسی حاضر به شنيدن و ديدن و انديشيدن نباشد، تو بی جهت وقت و انرژی خود را تلف مکن زيرا در آن صورت کارت سخن گفتن با کران و مردگان است. آيا انتظار داری کران و مردگان چيزی بشنوند؟ (۵۷) «در حقيقت تو مردگان را شنوا نمیگردانی و حقيقت را به کران آنگاه که پشت میکنند، نمیتوانی بشنوانی و تو کوران را از گمراهی شان به راه نمیآوری.»(۵۷)
در مرحله بعد از کمک به رها ساختن نيروی عقل از اسارت سنتهای متحجر پدران، از آنان میخواهد تا در آموزه ها، و حقايق وحيانی تأمل و انديشه کنند. اگر معقول بودند بپذيرند و پيروی کنند. هيچ يک از گزارههای دينی را از اين قاعده مستثنی نمیکند. برای اين منظور شخصاً با آنان وارد گفت و گو و مباحثه منطقی و عقلانی میشود بی آنکه فضايی از اجبار و ترس پديد آورد که در آن انديشيدن و داوری آزاد وجدان ناممکن شود.
در سپهر گفت و گو هيچ اقتداری جز جاذبه و اقتدار ارزشهای اصيل انسانی و فرمان عقل نبايد اجازه حضور داشته باشند. عوامل مداخله گری چون سنت، سلطه سياسی، اقتدار و جاذبه شخصيتی، برتری نژادی و قومی که ممکن است مخاطب را زير تسلط خويش در آورند و از تفکر آزاد باز دارند، حذف میشوند. حتی لحن و آهنگ سخن گفتن نيز بايد نرم و عاری از خشونت و آمريت باشد. تأکيد میکند که نه چندان آهسته حرف بزنند که کسی نشنود و نه آن قدر بلند که موجب آزار عصبی و اغتشاش ذهنی مخاطب گردد. امی بودن پيامبر،به نوبه خود،يک عامل مثبت در ايجاد شرايط مناسب و ايده آل برای گفت و گوست. پيامبر از آن تيپ اشخاصی نبود که موقعيت اجتماعی، سياسی يا علمی و يا آرايش ظاهری و پوشش آنها برای افراد عادی رعب انگيز است و لذا در حضورشان احساس حقارت و خود کم بينی میکنند. نه از «ملاء» بود که قدرت و ثروت زياد و رفتار اشراف منشانه و متکبرانه شان چشمها را خيره میسازد،و نه از کاهنان و رهبانان و روحانيون که با سخنان عجيب و غريب و مغلق و به اصطلاح قلنبه مخاطب را گيج و بهت زده و گرفتار خود کم بينی و احساس کاذب بی سوادی و فرو دستی میکنند. بعيد است که اين شرايط همه به تصادف، گردآمدند، زيرا تصريحات قرآن در اين باره، حاکی از، توجهی از پيش به اين نکات است. از جمله: «با آنان به نرمی سخن گوی»(۵۷) سخن رسا (نه مغلق) گوی»،(۵۸) «با دارندگان کتاب جز به شيوهای که نيکوتر است مباحثه نکن »،(۵۹) «پس شما دو نفر (موسی و هارون) با او (فرعون) سخنان نرم بگوييد، شايد متذکر حقيقت شود.» (۶۰) تذکراتی از اين قبيل که «در پذيرش دين اکراه نيست»،(۶۱) و «مبادا که مردم را با اکراه به پذيرش دين وادار کنی»(۶۲) . انسانها آزاد، مختار و حاکم بر خويشاند، خوب و بد افکار و اعمالشان به خودشان مربوط است و سرانجام نيک و بد اعمالشان و انتخابهايشان دامن آنان را خواهد گرفت. «ما تو را نگاهبان آنان قرار نداديم».(۶۳) حفظ سلامت فکری و اخلاقی و يا ايمان افراد بر عهده هيچ کس از جمله تو نيست. «ما تو را به عنوان وکيل آنان اعزام نکرديم».(۶۴) مردم در انتخاب راه و بی راهه آزادند و مسئوليت هر انتخابی، ايمان يا کفر، هدايت يا گمراهی بر عهده خودشان است، «بياد داشته باش که تو نگاهبان و وکيل مردم نيستی».(۶۵) ينها همه گواه بر اشتياق و احترام به آزادی تفکر و استقلال وجدان و ايجاد شرايط ايده آل برقراری گفت و گوی انتقادی و شکل گيری عقلانيت ارتباطی يا تفاهمی است. (۶۶)
۳-۷– روش قرآن در آزمون اعتبار و صدق و کذب گزارههای دينی از سنخ روشهای عقلگرايی محض ارسطويی (راسيوناليسم)، تجربه گرايی و رئاليسم خام پوزيتويستی، و يا ترکيب آنها در معرفت شناسی کانت نيست. رهيافت شهودی نيز به مثابه «پايه» گفت و گو برای دستيابی به يک عقلانيت مشترک ارتباطی و بين الاذهانی به عنوان پشتوانه موجه و معقول بودن گزارههای دينی کاربرد ندارد. شهود تجربی، موجه بودن گزارههای مزبور را فقط برای عامل آن اثبات میکند. به عبارت روشن تر، برای تحقيق در اعتبار و موجه بودن آيات وحی، بر خلاف آنچه در کلام مسيحی نزد اصحاب مدرسه (اسکولاستيک) مرسوم بود، نيازی به استناد به «عقل» به عنوان ملاکی بيرونی ندارد. تفکيک به درون و برون در تعيين نسبت ميان خدا و جهان، عقل و وحی يا دين و عدل و نظاير آن، چنانکه در بين بسياری پژوهشگران مسلمان نيز رواج يافته است، در قاموس فکری قرآن اصالت ندارد. در جهان بينی وحيانی هيچ تفکيکی ميان اين مقولات وجود ندارد. جدا و «بيرونی» پنداشتن خدا از جهان (و انسان)، عقل از وحی و يا عدل از دين به معنای اضمحلال و فروپاشی دلالت معنائی آنهاست. آيات وحيانی در دلالت خود ناوابسته به ملاکهای بيرونی و بطور مستقل عمل میکنند. مقولات عقل و وحی همه درون ديناند. (۶۷) وقتی از جايگاه خدا و نسبت او يا انسان پرسش میشود، جواب میدهد: او درون آدمی و نزديکتر از رگ گردن به وی.(۶۸) يعنی درون قلب (شعور) (۶۹) انسان قرار دارد. اين نسبت نه تنها در رابطه با انسان که در مورد همه پديدههای طبيعت صادق است؛ او (خدا) درون هر شيئ است نه در وابستگی و بصورت جزئی از آن و بيرون از هر شيئ است نه به صورت جدا از آن.» (۷۰)
در نگاه قرآن به جهان، خدا، نور (شعور) ی است که جهان را از خود پر کرده است. بطوری که تصور جهان بدون خدا ناممکن است، انسان بيش از هر موجود ديگری خدا (نور يا شعور) را در خود متجلی و متعين میکند. با توجه به اين که نور نماد شعور و نيروی آگاهی و روشنی بخش است، تمثيل خدا به نور، بيانگر اين حقيقت است که همه عمليات وی شعورمند (عقلانی)اند. بی دليل نبود که در زبان فلاسفه و متکلمان مسلمان، خدا مساوی عقل کل توصيف شده است و لذا هر پديدهای از وی صادر شود عقلانی يا حامل عقل و دانائی است.
– عمده ترين ملاکهای توصيه شده در قرآن برای آزمون صادق و معقول بودن آموزههای وحيانی، اول، انسجام درونی يعنی نبود هر نوع تناقض (اختلاف) در مجموعه گزارههای دينی است، که در اين آيه منعکس است: «آيا در معانی قرآن نمیانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسياری میيافتند.» (۷۱)
دوم، مطابقت گزارهها با واقعيتها و پديدارهای (طبيعی و اجتماعی يا نفسانی) که در پرتو جهان بينی (فرضيه) و تفسير الهی از واقعيتها فهم شدهاند و انسانها روزمره با آنها درگير هستند. به عبارت ديگر، قابليت استنتاج عقلانی گزارهها از پديدارهای واقعی در هر سه عرصه طبيعت، تاريخ و نفوس مردم، درپرتو نگرش توحيدی به عنوان فرضيه راهنما.
سوم، کارآمدی اصول و نظام ارزشهای دينی در کسب خودآگاهی و تحقق هرچه بيشتر آزادی درونی و بيرونی (مثبت و منفی)، حل مشکلات، پاسخگويی به پرسشها و معماهای جديد، غلبه بر بحرانها و بهره مند شدن از زندگی بالنده، پرنشاط و توأم با صلح و عدالت، توسعه دائمی قلمرو آزادی و اختيار انسان ها. «آيا در زمين سير و جست و جو نکردهاند تا دلها (شعورها) يی داشته باشند که با آن بينديشند يا گوش هايی که با آن بشنوند؟ در حقيقت چشمها کور نيستند، ليکن دل هايی که در سينه هاست کور است.» (۷۱) از آنجا که جهان بينی توحيدی و سنتها و ارزشهای آن شمول جهانی دارند و طبيعت و جامعه و تاريخ را در بر میگيرند، لذا قرآن، رويدادهای همه عرصههای جهان هستی، آفاقی و انفسی را نشانههای حضور و تعیّن شعور و اراده خدا توصيف میکند و برای اثبات اين نکته مردم را به تحقيق و مشاهده و تأمل و تفکر در آن رويدادها ترغيب و فرا میخواند، تا در اثر مشاهده ما به ازاء عينی آنها به حقانيت شان يقين (عين اليقين) حاصل کنند. «بگو: در زمين جست و جو کنيد و بنگريد چگونه آفرينش را آغاز کرده است، سپس باز هم خداست که نشأی آخرت را پديد میآورد. خداست که بر همه چيز تواناست،» (۷۲) هدف از اين جست و جو که سراسر طبيعت را در بر میگيرد، استنتاج گزارههای مربوط به صفات و عمل خدايی در تاريخ از مشاهده نشانههای عينی آن در طبيعت است. در اين بررسی، محقق بايد وجود و حضور شعور و اراده مطلق خدا را در جهان به عنوان يک پيش فرض در ذهن داشته باشد، آنگاه گزارههای وحيانی را با پديدارها برابر نهد و در مطابقت آنان با يکديگر بينديشد. همين کار در مورد سنتهای خدا در تاريخ و تحولات جوامع و اقوام و گروهها انجام میگيرد؛ «آيا در زمين جست و جو نکردهاند، تا ببينند فرجام کار کسانی که پيش از آنان میزيستند، چگونه بوده است؟ (با وجودی که) از ايشان بس نيرومندتر بودند و زمين را زير و زبر کردند و بيش از اينان، آن را آباد کردند، (اما به فساد و ستم گراييدند) و پيامبرانشان (برای انذار و هدايتشان) دلايل آشکار بسيار برايشان آوردند. خداوند بر آن نبود که به آنان ستم کند(و نابودشان سازد) بلکه خود بر خويشتن ستم کردند.» (۷۳) سوم، رعايت اصول و عمل به گزارههای تجويزی (نظام ارزشها و اخلاقيات دينی) و مشاهده نتايج مثبت رهايی بخش، رشد دهنده، آرامش بخش و سلامت و سعادت در زندگی فردی و اجتماعی.
۴-۷- مراحل تبيين گزارهها
۱ – در وهله اول از مخاطبان دعوت شده است که شخصاً در آن گزارهها تعقّل (تفکر، تفقه و تدبر) کنند. و اين عمل را تنها راه دستيابی به حقيقت و رفع ترديدها و انکارها بدانند. خطاب به آنان میگويد: «اين کتابی است برکت داده شده که به سوی تو نازل کرديم تا درباره آيات آن بينديشيد و خردمندان يادآور شوند.» (۷۴) و چون بسياری بدون تحقيق و تفکر به انکار و تکذيب ادامه میدادند، فرمود؛ «آيا به آيات قرآن نمیانديشيند؟ يا آنکه بر دل هاشان قفل نهاده شده است.» (۷۵) سپس تأکيد میکند که اگر قرآن به زبان عربی آن هم توسط يک فرد امی بيان شده و اگر با تمثيل بسيار همراه است همه برای آن است که مخاطبان بتوانند در آيات غور و انديشه کنند؛ «قرآن را عربی قرار داديم (بدين اميد که) در آن بينديشيد.» (۷۶) و در باره دليل استفاده وسيع از مثالها میگويد: «اين مثلها را میزنيم باشد که در آن (آيات) بينديشيد.» (۷۷) و در اين کار و برای آسان کردن فهم آموزه ها، دست خود را از آوردن هر نوع مثال و از روی نمونههای واقعی باز نگاه میدارد: «خدا از اين که به پشهای و يا فراتر از آن، مثل زند، شرم ندارد.» (۷۸)
۲ – مردم در باره چه چيزهايی بايد فکر کنند؟ درباره آموزههای اصلی دين. اما تفکر در خلاء انجام نمیگيرد و يک قضيه يا پديده جزئی را تنها زمانی میتوان شناسايی کرد که بتوان نسبت جايگاه آن را درکل، يعنی فهمی که از جهان هستی به عنوان يک کل داريم و نيز نسبت آنرا با ساير پديدهها و يا گزارهها تعيين نمود. و برای آن که تفکر صورت پذيرد، وجود بيش از يک پديده يا گزاره ضروری است. از آنجا که پديده واقعی کاملاً بسيط، نداريم و يک پديده واحد نيز از اجزاء متعددی تشکيل میشود، يعنی در واقع مرکب است، حال اگر موضوع مطالعه، يک پديده واقعی باشد، ذهن انسان میتواند ضمن مشاهده آنها، با وجوه تشابه و اختلاف بسيار، نسبتها و روابط فی مابين و نيز تغييرات آنها را جست و جو و مشخص ساخته در يک طرح منظم و منطقی و معقول و (بدون تناقض) ارائه دهد تا از اين طريق شناختی از آن پديده حاصل گردد. چنين بررسی و شناختی بدون طرح يک پرسش و يک پيش فرض (جهان بينی راهنما) انجام پذير نيست. زيرا در نبود آن، ذهن نمیداند بايد چه چيز را جست و جو کند و از ميان انبوه نشانهها و دادههای گوناگون، کدام يک را با دقت بيشتری مشاهده و تفسير و تأويل کند و بدين وسيله مواد لازم برای فعاليت خلاق ذهن فراهم آورد. بديهی است که معانی پديدارها با توجه به پيش زمينه فلسفی، جهان بينی و نظام هستی شناختی مفروض دريافت میشوند. معمولاً از يک پيش فرض اصلی (جهان بينی) گزارههای متعددی در اشاره به وجوه مختلف واقعيت متفرع میشوند. وظيفه ی نيروی شعور اين است که نسبت معقولی ميان آن گزارهها و پديدههای واقعی (معرفی شده در تمثيلها يا گزارشهای تاريخی) از طريق مشاهده و مقايسه برقرار نمايد. اين نسبت ها، ممکن است در تأييد و موافقت با گزارهها و يا ناسازگار با آنها و يا اساساً قياس ناپذير باشند.
۳ – پيش فرض راهنمای ذهن در تدوين گزارهها و مشاهده و مقايسه آنها با يکديگر، معمولاً مبتنی بر تفسيری نظری - فلسفی يا شهودی در باره کل واقعيت (جهان) است. ضمناً بررسی يک واقعيت، اگر همزمان، با دو جهان بينی مختلف انجام گيرد ممکن است به نتايجی برسد که هر چند تفاوت دارند، اما الزاماً متضاد و يا متناقض نباشند. زيرا واقعيت، ذی وجوه است و هر جست و جو گری آن وجهی از واقعيت را به تماشا میايستد که نسبت به آنها متفطن و علاقمند است و نشانهها را آنگونه تفسير و تأويل میکند که جهان بينی و فرض اوليه وی اقتضا دارد. البته واقعيت تسليم هر خواستهای نمیشود و هر تفسير و تأويلی را پذيرا نمیگردد. تفسيرها و نسبتهای قابل قبول آنهايی هستند که دارای انسجام (عدم تناقض درونی) بوده با امور واقعی متناظر و مطابقت دارند و اصطلاحاً معقول و موجه میباشند. اين که جهان بينیها چگونه پديد میآيند و سپس جا باز کرده و چيرگی پيدا میکنند و يا مهجور شده به حاشيه رانده میشوند، خود داستان ديگری است. خاستگاه جهان بينی قرآن، در تجربه وحيانی پيامبر است.
۵-۷- دو جزءاصلی جهان بينی (فرضيه راهنما) قرآن با جهان بينی توحيدی (معادل فرضيه راهنما) به واقعيتها مینگرد و آموزههای حقيقی را در روشنايی اين پاراديم، و از مشاهده و تعقّل در واقعيتهای آفاقی و انفسی"استنتاج" میکند. (مشابه روش فرضيه ای- استنتاجی)(۷۹) محور اين جهان بينی شعور يا روح مطلق (خدا) است که در هر پديده حضور دارد. حضوريکه ملازم با وجود آنهاست. به ديگر سخن، پديدارهای جهان، تجلی عينی کار و صفات او در ظرف زمان و مکان (تاريخ) است. تعیّنی گسترده و پيوسته و در عين حال متحول، متنوع و متکامل در زمان و مکان، يعنی تاريخمند. بطوريکه هر پديده و رويدادی در طبيعت، جامعه و تاريخ، نشانه عينی حضور شعور و آفرينشها و زايشهای بی وقفه آن است. درست است که واقعيتهای دو قلمرو ضرورت و آزادی تفاوتهای اساسی با هم دارند، اما بر سنتها و ارزشهای عام واحدی مبتنی هستند. اين جهان بينی مشتمل بر دو رشته گزارههای توصيفی، تبيينی و ارزشی است:
اول - گزارههای معطوف به سنتهای حاکم بر آفرينش، پرورش، رشد، تغيير و تحول و افول و نابودی پديدها، بطور مشروط ثابت و تغيير ناپذيرند. «درباره کسانی هم که پيش از اين میزيستهاند، (سنت خدا جاری بوده است). و در سنت خدا هرگز تغييری نخواهی يافت».(۸۰)
دوم – نظام ارزشهايی که پيدايش حيات (و هستی) و رشد و بالندگی، و پايداری و ماندگاری آنها قائم بر آنهاست. (۸۱) آموزههای دينی که مردم به قبول و پيروی از آنها دعوت شدهاند، از اين دو گزاره بيرون نيستند. مأموريت پيامبر در دورهای که فقط «پيامبری» میکرد، از بيان و تعليم و تبليغ اين آموزهها فراتر نمیرفت. به همين خاطر آياتی که پيش از شکل گيری امت و افزوده شدن مسئوليت تازه ی رهبری و مديريت جامعه، بر شأن و مسئوليت پيامبری وی نازل شدهاند، معمولاً جزء آموزههای دينی محسوب میشوند. آنها نه تنها معرفت بخش که جنبه هدايتی دارند و از آنجا که دين نزد قرآن شيوهای از زيستن است و دين پاک و حقيقی، زيستن بر شيوه عمل و صفات الهی است، قرآن انتظار دارد که مردم راه و رسم زندگی فردی و اجتماعی و کنشها و انتخابهای خود را با سنتها و الگوی کنشها و صفات خدا و در يک کلام رنگ آميزی و انگاره الهی منطبق کنند. زيرا اينکار ضمن آنکه تعیّنهای شعور يا روح الهی را در جهان از مراتب نازل در جهت نزديکتر شدن به شعور مطلق تکامل میبخشد، موجبات رشد و اعتلاء و رهائی و رستگاری شان را فراهم میآورد. سنتها و صفات، عموماً به صورت گزارههای توصيفی- تبيينی (هستها) بيان شدهاند. قرآن مدعی است که آنها صادق و معقولاند و ما به ازاء واقعی دارند. در ادامه، يک رشته گزارههای تجويزی از درون آنها استخراج و به مردم توصيه شده است تا به آنها عمل کنند. دليل اين توصيه آن است که انسان موجودی آزاد و مختار است و قلمرو آزادی وی اگر چه نامحدود و لايتناهی نيست، اما بسيار وسيعتر از ساير موجودات عالم است. لذا میتواند بر نظامات موجود و مقرر بشود و يا رفتار و اخلاقياتی مغاير با صفات و ارزشها پيش گيرد.
۸– منطق درونی معرفت وحيانی
معرفت وحيانی، محصول تعامل و گفت و گوی شعور مطلق با شعور يا خرد خودآگاه انسان است و لذا نمیتواند از خصلت شعورمندی يعنی نوعی منطق و نظام عقلی درونی تهی باشد و يا گزارههای آن معقول نباشند.
برای دستيابی به اين منطق بايد از معيارهايی که معمولاً برای اثبات صدق گزارهها به کار میروند پرسش شود. میدانيم که مهم ترين آنها عبارتند از مطابقت يا تناظر ميان گزارهها و امر واقع، انسجام و هماهنگی درونی گزارهها و مجموعه، داشتن کارايی عملی و تحقق پذير بودن نتايج پيش بينی شده. قرآن از مخاطبان درخواست میکند تا ملاکهای مزبور را در نقد و ارزشيابی آموزههای آن به کار برند و بدين طريق صدق و کذب آنها را آزمون و مشخص نمايند. با اين رويکرد نشان میدهد که ملاکهای حقانيت گزارههای وحيانی نه «بيرونی» که «درونی» و انضمامی آنهاست. به عبارت ديگر گزارهها (گفتار) خود حجيت دارند و به لحاظ برخورداری از معيارهای صدق، قائم به خويشاند و اين درست برخلاف منطقی است که منکران و معارضان عصر بعثت بر ضد آن به کار میبردند.
۱-۸- رابطه ميان گزارههای حقيقی «هست ها» و گزارههای تجويزی و هنجارها «بايد ها»، رابطهای نه منطقی و بدون قيد و شرط، بلکه واقعی و مشروط است. از تأکيد بر پيوند ميان اين دو گزاره و زاده شدن يکی از ديگری، منظور آن نيست که در قلمرو آزادی (جامعه انسانی و تاريخ) از هر «هست»، «بايد های» بر خاسته از آنها منطقاً و بطور گريز ناپذيری تعیّن میيابند. بلکه تعیّن آنها مشروط به نقشی است که هر بازيگری بر عهده گرفته و در هر لحظه ايفا میکند. بدين معنی که از دل هر گزاره توصيفی (هستی شناختی) يک گزاره تجويزی يعنی بايد و نبايد اخلاقی و ارزشی، قابل استخراج است. بطور مثال اگر آمده است که جهان پايدار به عدل و قسط است(۸۲) میتوان نتيجه گرفت که در قلمرو ضرورت، پديدههای طبيعی در جريان زايش و رشد خود در تلاش برای بقاء، تمايل به عدل و قسط دارند. در ميان انسانها هم برای کسانی که خواهان بقا و پايداری خود و جهان هستند، عمل به قسط و عدل يک ضرورت است و «بايد» که چنين کنند. در فهم اين رابطه، توجه به دو نکته که تلويحاً در خلال آيات بيان شدهاند، ضروری است؛ اول، اگر درست است که تاريخ جهان جز تعیّن تدريجی شعور و اراده مطلق نيست، در آن صورت هرآنچه بوسيله شعور خود- خدا – آگاه عينيت يافته است، «هست»، همان است که «بايد» میبود. به عبارت ديگر در نگاه توحيدی به جهان و در حالی که خدا از درون شعور خود آگاه آدميان عمل میکند، جدائی و انفکاک ميان آنچه هست و آنچه بايد باشد پذيرفتنی و قابل تصور نمیباشد. در يک نگاه کلان، گرايش کلی امور به سوی تحقق عينی ظرفيتهای شعور مطلق (خدا) است. و لذا وقتی نسبت به غايت خويش (مطلق) سنجيده میشود، ناقص يعنی رو به کمال و به همين دليل انتقاد پذير است. هرچند برای يک دوره تاريخی معين، مناسب ترين باشد. يعنی آنچه در آن موقعيت معين ضرورت داشته «هست»، تحقق يافته است. انسانها با آفرينشهای فکری و يدی و البته ارادی و خودآگاهانه، ضمن تعيين بخشيدن به برخی امکانهای شعور و اراده مطلق، ضرورتها يا «هست»های تازهای را ايجاد میکنند که در دل خود «بايد»های جديدی ظاهر میسازد. توجه به اين نکته مهم ما را با ديناميسم تحول امور جامعه و تاريخ بشر آشنا میکند و از چپ روی و راست روی و ماجراجوئی باز میدارد. چگونگی شکل گيری يک «بايد» از درون يک «هست»، در دو قلمرو آزادی و ضرورت، متفاوت است. در قلمرو ضرورت که حوزه اختيار بسيار تنگ است و تمايل به بقاء امری غالب و نهادی شده است، موجود به ضرورتهای ناشی از هر امر حقيقی (گزاره هست) بطور غير مشروط عمل میکند. بهمين خاطر است که قرآن میگويد اين دسته موجودات، خواسته يا ناخواسته تسليم آن سنتها و ارزشها هستند و به آنها عمل میکنند. (۸۳) دوم، در شکل گيری يک نتيجه از درون هر عمل و انتخاب، بيش از يک عامل دخالت دارند بطوريکه مداخله زود هنگام يا دير هنگام آن عوامل میتواند فرآيند مزبور را از رسيدن به نتيجه قابل انتظار منحرف سازد و يا آن را به تأخير اندازد.
۲ -۸- رابطه خداوند و انسان، آنگونه که در قرآن توصيف شده است، بر خلاف برداشتهای ظاهربينانه، امر بيرونی، يک طرفه و مبتنی بر آمريت و اجبار نيست: بطوريکه به عنوان مرجعی بيرون از شعور انسان به انجام بعضی کارها فرمان دهد و از بعضی کارها و چيزها نهی کند و انسانها هم ناگزير از اطاعت باشند. خدا، در عين حال که يک کل مطلق است نه جزئی از شعور آدمی، از آن تفکيک ناپذير است و از زبان شعور انسانهای خودآگاه و پيشتاز (پيامبران) با شعور آدميان گرفتار غفلت و از خود بيگانگی و تابع مراجع بيرون از شعور خود- خدا – آگاه، سخن میگويد، تا آنان را از غفلت و از خود (خدا) بيگانگی رهايی بخشيده به خود آگاهی برساند. در آن صورت آنها تحت فرمان شعور الهی خويشاند، نه مرجعی بيرون از خود. فراموش نکنيم که ايمان جز خود-خدا-آگاهی نيست، و نتيجه خود آگاهی تحقق آزادی است. پس ايمان اصيل، تحقق آزادی و خود (خدا) فرمانی است. در وضعيت خود آگاهی است که هر نوع واسطهای ميان شعور انسان و شعور مطلق (خدا)، از جمله هر عذر و بهانهای کنار میرود. «بلکه در اين حال انسان بر نفس خويش آگاه است. هر چند (خود کاذب) عذر و بهانه پيش بکشد.» (۸۴) در اين حالت است که ديندار شرط بندگی را که تسليم شدن به فرامين شعور خود (خدا) آگاه خويش است به جای میآورد. اين نوع دينداری – اصيل – عين آزادی و خودفرمانی است. در اين وضعيت است که شعور فرد بر درستی فرامينی که از شعور خود (خدا) آگاه پيامبر برخواسته گواهی میدهد و علل و موجبات و به اصطلاح چرائی يا فلسفه آن تکاليف و بايدها و نبايدها برايشان مکشوف میشود. ارزش و احترامی که خداوند برای آزادی عقل و وجدان آدميان قائل است، ايجاب میکند که اگر رهنمودی میدهد و مسئوليت هائی بر دوش انسانها میگذارد، پيشتر آنها را از دلائل و عوامل آن امور آگاه سازد و آثار و نتايج پيروی يا سرکشی از آنها را برايشان توضيح دهد. اين عوامل مصداق کامل بصيرت بخشی يا خود آگاهی است که به عنوان هدف اصلی رسالت تعريف شده است. ارائه تفسير و تبيين جهان، و اينکه هستی و حيات طبيعت و آدمی چگونه عمل میکند، و تعينهای خود را حفظ، ترميم و تجديد و تکامل میبخشد، و نيز بيان آن نوع اقدامات از جانب انسانها که موجب بروز بيماری، فساد و خلل در اين روند مقاومت ناپذير میگردد، همه برای آن است که مردم با آگاهی و بصيرت کامل از آنچه در آنها و بر آنها میگذرد، و شناخت عوامل و ساز و کارهای حيات بخش و يا بيماری زا و نابود کننده، در صورتی که نسبت به زندگی و سلامت و آينده خود مسئولانه میانديشند، انتخابی شايسته و در راستای تحقق خواست و اراده شعور مطلق به عمل آورند. و بار امانتی را که با حلول روح الهی در خويشتن انسانی شان وجوداً بر عهده گرفتند، به انجام رسانند. بدين معنی که از محدوده تعیّن و اسارت گاههای طبيعی و خود ساخته اجتماعی و تاريخی و نفسانی عبور کرده، ضمن درگير شدن در فرآيند عمل هدفمند و خودآگاهانه (پراکسيس) و با تکيه بر توانايیهای بالقوه وجودی (شعوری) به تغيير و تکامل خويشتن و جهان، به آفرينش تعيينهای جديد و متکامل يعنی فعليت بخشيدن به استعدادهای خلاقهای که به طور پايان پذيری بالقوه در شعور مطلق است، بپردازند. هستی شناختی وحيانی در زندگی مردم همان نقشی را دارد که دانشهای زيست شناسی، فيزيولوژی و پاتولوژی در ايجاد و تکامل بخشيدن به تعیّنهای حياتی و حفاظت در برابر آسيبها توسط انسان ايفا میکنند. پوشيده نيست که دانش مربوط به روشهای درمان و حفظ سلامت و پيش گيری از بيماری يعنی «بايدها و نبايد ها» ی علم پزشکی و بهداشت، همه از هستهای دانش فيزيولوژی و آسيب شناسی ناشی میشوند. اصول و قواعد دانش پزشکی و بهداشت نيز به نوبه خود بر يک پشتوانه فلسفی مربوط به پزشکی نوين مبتنی شدهاند.
زمانی سنت پزشکی قديم جای خود را به دانش پزشکی نوين داد که ابتدا تفسير دانشمندان از ساختار و ساز و کار فعاليتهای حياتی و سلامت و بيماری تغيير کرد. هم اکنون تفاوت روشهای درمان و بهداشت ميان پزشکی نوين و انواع ديگر نظير پزشکی سنتی، سوزنی، هميوپاتی، در تفاوت تفسير و تبيينی است که هر يک از ساز و کار سلامت و بيماری و راز و رمز زندگی به دست میدهند. اين تفسيرها، پيش فرضهای گزارههای توصيفی (حقيقی) و تجويزی (اعتباری) در هر يک از اين رشتهها محسوب میشوند. ساز و کار زندگی و سلامت و بيماری انسان، پديدههای واحدی هستند ولی در هر يک از اين رشته ها، از زاويه خاصی به آنها مینگرند و نشانههای آن را در چارچوب فرضيه (انسان شناختی – جهان بينی) ويژهای تفسير مینمايند. تبيين فلسفی و علمی که در ورای هر يک از روشهای درمان و بايد و نبايدهای مربوط به سلامت و بيماری وجود دارد، اين امکان را به وجود میآورد که مردم با بصيرت و آگاهی از آنها، روشهای درمانی و بهداشتی توصيه شده را بپذيرند و به موقع تکامل بخشند. قرآن با دادن بصيرت (خودآگاهی) نسبت به حقايق مربوط به هستی فردی و اجتماعی و علل رشد يا افول و نابودی شان، شعور و اراده مردم را برای تعیّن بخشيدن به ظرفيتهای بالقوه وجودی (الهی) خويش در هر مرحله و دوره تاريخی آزاد و توانا میکند.
۳-۸– بصيرت، يا خودآگاهی از چگونگی حضور و عمل شعور در هستی فرد و جامعه انسانی، و هستی جهانی و سنتها و ارزشهای حاکم بر آنها و نسبتها و روابط فی ما بين، در وهله اول، مردم را از وضعيت ناآگاهی و از خود بيگانگی و در نتيجه گرفتاری در جبرها و تبعيتهای کورکورانه از سنتها و نظامات رايج و مسلط خارج ساخته، در وضعيت عاملهای آزاد، خودآگاه و توانا به تشخيص و فرمانبر خرد خويش قرار میدهد. در چنين وضعيتی هر کس حق دارد در درستی و سودمندی تفسيرها (جهان بينی) و گزارههای حقيقی و تجويزی که در برابر شعور عرضه میشود ترديد کند و از پذيرش فوری آنها سرباز زند و برای کسب يقين از درستی آنها، درخواست دلائل و براهين و شواهد خردپسند نمايد. يقين نسبت به حقيقی يا سودمند بودن يک گزاره زمانی حاصل میشود که فرد بتواند شخصاً مصداقهای واقعی آن را مشاهده و يا تجربه کند. قرآن اين راه را در برابر مخاطبان گشوده نگاه داشته است. به اين ترتيب که ابتدا، جهان بينی توحيدی را به عنوان يک فرضيه يا پاراديم اوليه مفروض میگيرد. سپس گزارههای دينی را که بيانگر سنتها و ارزشهای برخاسته از آن هستند و قاعدتاً بايد ناظر بر واقعيتها و توضيح دهنده چگونگی عمل و تحول پديدارهای جهان باشند، با نمونههای عينی شان برابر نهاده آن معانی را از تأمل در رويدادهای مشاهده پذير، استنتاج نمايد. (۸۵)
۴-۸- دين در قلمرو آزادی طرح میشود
لازمه احترام به آزادی فکر و اراده آدمی اين است که اجازه داده شود فرد به اتکاء فکر و وجدان خويش، به تشخيص برسد و تصميم بگيرد. به همين خاطر، خداوند در وهله اول با شعور و وجدان خودآگاه فرد فرد انسانها و سپس روح و شعور جمعی قوم که جز تعیّن شعور مطلق (خدا) نيست وارد گفت و گو میشود. آنجا که میگويد «يا ايها الانسان» ضمن آنکه نوع انسان را در نظر دارد، در همان حال اين افرادند که تک تک پيام را میشنوند و به درجات مختلف آن را درک کرده میپذيرند و يا انکار مینمايند. يک شرط لازم برای گفت و گوی ايده ال آن است که آزادی و استقلال فرد در انديشيدن حفظ شود. به همين جهت هر فرد به تنهايی در برابر آنچه برای خود فراهم کرده و سرنوشتی که شخصاً تدارک ديده است، حاضر میشود و خود را مورد نقد و پرسش قرار میدهد. (۸۶) چسبيده به قلمرو ضرورت، قلمرو آزادی قرار دارد آتش گرفتن چوب خشک در اثر تماس با شعلههای آتش، يک ضرورت و منطبق با سنت الهی است، اما قرار دادن آتش در ميان چوبهای خشک يا دور کردن از آن، متعلق به قلمرو آزادی بوده و به تصميم و انتخاب عاملين انسانی بستگی دارد. اگر دور کنند، بنا به همان سنتهای الهی چوبها سالم میمانند. اگر بگذارند، از سوختن چوبهای خشک گريزی نيست. بعضی ايراد گرفتهاند که اگر خداوند انسانها را در پذيرش يا رد توصيهها و رهنمودهای خود آزاد شناخته است، پس چرا با تهديد به کيفر و عذاب، آزادی سرپيچی را از آنان سلب میکند. اين ايراد ناشی از بی اطلاعی از معنای کيفر و قهر الهی در قرآن است. تصور میکنند خداوند، مانند جباران به تخت مینشيند و از کسانی که سرکشی و گناه کردهاند با تازيانه عذاب و شکنجه، انتقام میکشد. اين برداشت حقيقت ندارد. توضيح اينکه، آثار و نتايجی که بر هر عمل مترتب است در قلمرو ضرورت قرار دارد. ما در انتخاب نوع عمل تا حدودی آزادی داريم، اگر «امروز» دست به عملی زديم و نتوانستيم يا نخواستيم که به موقع آن را متوقف يا خنثی و جبران کنيم، «فردا» که عمل به بار نشست، مطابق سنن الهی از روبرو شدن با ثمرات آن، گريزی نيست. حال اگر آن عمل مثل نوشيدن شربتی مطبوع اما بيماری زا باشد و ما را از قبل نسبت به ماهيت و عوارض آن آگاهی داده باشند، بطوری که در نوشيدن يا ننوشيدن آن آزاد باشيم. اگر نوشيديم، از آن حيث که ماده مزبور در بدن انسان توليد مسموميت میکند، بر طبق سنتهای الهی بيمار میشويم. اما از آن بابت که میتوانستيم ننوشيم و نوشيديم و درد و عذاب را برای خويشتن فراهم کرده ايم مطابق همان سنتها رنج ما مضاعف میشود. يعنی به خاطر غفلت يا سرپيچی از دستورات بهداشتی کيفر میبينيم هر چند خود عامل آن بوده ايم. اما چون بنا به سنن الهی بر ما رفته است، به او نسبت داده میشود. حال آنکه در اين ميان کسی جز خود فرد مستحق سرزنش و شماتت نيست. (۸۷) آزادی انتخاب افراد در پذيرش يا انکار دعوت خداوند، در آيات متعددی تصريح و تأکيد شده است. به طور نمونه ؛ «بگو (اين) روشنگریها و بصيرتها از سوی پروردگارتان برای شما آمده است. هر کس بصيرت ورزد برای خويش کرده و هر کس چشم بر آنها بندد، برضد خويش کرده و من بر شما نگهبان نيستم»،(۸۸) و يا «ما شما را به راه هدايت کرديم، هر کس خواست بهره گيرد و شاکر باشد و هرکس خواست ناسپاسی کند».(۸۹) قرآن برای اثبات معقول بودن گزارههای وحيانی و اقناع مخاطبان نسبت به درستی و حقانيت آنها، همه راههای بيگانه از عقل و شعور را مسدود میکند و تنها عقل مخاطبان را ترازوی سنجش و داوری برای تميز صدق از کذب میشناسد. اکنون بايد ديد چه روشی برای آزمون عقلی گزارههای وحيانی پيشنهاد مینمايد يا به عبارت ديگر، کدام نوع عقل يا نظام عقلانی را برای اين آزمون توصيه میکند؟ پيش از آن توجه خواننده را به چند نکته جلب میکنم:
۱ – قرآن در توصيه به تعقّل در گزارههای دينی موقتا خاستگاه گزارهها را ناديده میگيرد. زيرا نمیخواهد حقانيت آنها را با تکيه بر مرجع صدورشان که نزول وحی از جانب خداست، اثبات کند بلکه قصد دارد مخاطبان، اگر مايل بودند بتوانند گزارهها را بدون توجه به منشاء و گوينده آنها، مستقلا در معرض نقادی و ارزشيابی قرار دهند. با عبارت ديگر، قرآن به عنوان يک متن و اثر، در دلالت خود، مستقل از هر مرجع بيرونی میباشد.
۲- وقتی قرآن از مخاطبان میخواهد که در باره همه امور تعقّل کنند و سپس پذيرفته يا انکار نمايند، نظر به عقل عرفی و جمعی يا بين الاذهانی دارد که در تماس و ضمن درگير شدن با واقعيتها شکل میگيرد.
۳ – تعقّل روی گزارههای وحيانی به شرطی ممکن است که زبان آنها و زبانی که مردم با آن فکر میکنند و مبادله معنا مینمايند، يکی باشد. و من بر اين باورم که چنين است.
۵-۸- ايمان چگونه پديد میآيد؟
رسالت اوليه و اصلی پيامبر ابلاغ آموزههای «دين» بوده است، که از انجامش گريزی نداشت. يعنی موانع و مشکلات، انکارها و مزاحمت ها، هيچ يک وی را از ايفای اين مسئوليت باز نمیداشت. او مؤظف بود که آن مأموريت را مسالمت آميز و با نيکوترين روش و از طريق گفت وگو و ارايه دلايل و بينات و شواهد متعدد و ترغيب و دعوت مردم به تفکر و تعقّل در آنها و در پرتو شواهد عينی، به انجام رساند. قرآن میتوانست حقانيت گزارههای دينی را صرفا به فرايند وحی به پيامبر مستند کند، اما اين کار راه بر تحقيق و تفحص و تعقّل در گزارهها میبست و برای ايمان آوردن فقط دو راه باقی میماند؛ ۱ – ايمان حقيقی از طريق درگير شدن در تجربه شهود باطنی که به موجب آن فرد بی واسطه در مواجهه با حقيقت قرار میگيرد و به درستی آن حقايق يقين حاصل میکند. اما چنين تجربهای اولاً در عمل جز برای معدودی به سهولت و به دلخواه تحقق پذير نيست. ثانياً چون کاملاً شخصی و درونی است، به فهم مشترک بين الاذهانی منجر نمیشود و شعور قومی را زير تأثير قرار نمیدهد. معقول بودن گزارههای ناشی از شهود، تنها برای تجربه کننده محقق است.
۲ – ايمان غير حقيقی يا تسليم کورکورانه، از اشکال مختلف، تقليدی، موروثی، عاطفی، تحميلی، سوداگرانه، و يا فرصت طلبانه. چنين ايمانی اولاً، فقط زبانی و ظاهری است نه وجودی و حقيقی. ثانياً، دارنده آن نمیتواند معقوليت و موجه بودن آن را برای خود يا ديگران اثبات کند.
درست است که ايمان مبتنی بر تجربه دينی، برای خود فرد تعهدآور است و او را نسبت به درستی آنچه در شهود باطنی ادراک نموده است، مطمئن میسازد. اما او نمیتواند به استناد شهود درونی، معقول و صادق بودن آنها را برای کسانی که چنان تجربهای نداشتهاند، اثبات کند، به طوری که آنان صرف نظر از باور يا عدم باور به خدا و وحی، نسبت به حقانيت، صدق، سودمندی و نقش هدايتگريشان يقين پيدا کنند. روشی که قرآن برای اثبات درستی گزارههای دينی پيش میگيرد، مستند به ملاکهای معقول و شواهد واقعی بين الاذهانی است، نه قول اشخاص يا تجربه شهودی آنها. به عبارت ساده تر، گزارههای دينی خود معيارند و مستقل از خدا و وحی و گوينده آن (شخص پيامبر) حقانيت و معقول بودنشان قابل اثبات است
۳۵ - کهف/ ۱۱
۳۶ - آل عمران/۶۰
۳۷ - طه/۱۱۴
۳۸ - احزاب/۶۷
۳۹ - برای نمونه آيات لقمان/۲۱، اعراف/۷۸، شعراء/۷۴ و مائده/۱۰۴
۴۰ - احزاب/۳۳
۴۱ - هود/۱۲
۴۲ - مؤمنون/۲۴
۴۳ - هود/ ۱۲
۴۴ - فرقان/۷
۴۵ - رعد/۷ و ۲۷
۴۶ - اسراء / ۹۰
۴۷ - زخرف/ ۲۲ و ۲۳ شعراء/۷۴
۴۸ - فرقان/ ۷
۴۹ - اعراف/۱۸۸
۵۰ - انعام/ ۵۰
۵۱ - بقره/ ۱۷۰
۵۲ - يعنی به عکس، اين آموزه که "انظر ماقال و لاتنظر من قال" عمل کردند.
۵۳ - انفعال/ ۲۲
۵۴ - اعراف/۱۷۹
۵۵ - اسراء/۳۶
۵۶ - بقره / ۱۳۸ و ۷ انعام / ۲۵ توبه / ۷۸
۵۷ - در فرهنگ قرآن قلب کانون تفکر و تعقّل است و مرده کسی است که نيروی شعور را به کار نمی پذيرد. حج/ ۴۶ انعام / ۳۶
۵۸ - حج / ۴۶ رم/۵۱ و ۵۲، در اين آيات نظر به مرگ «معنوی» و «درونی» دارد نه به مرگ فيزيکی «جسمانی».
۵۹ - اسراء/ ۲۸
۶۰ - نساء / ۶۳
۶۱ - عنکبوت/ ۴۶
۶۲ - طه/ ۴۴
۶۳ - بقره / ۲۵۶
۶۴ - يونس/ ۹۹
۶۵ - نساء /۸۰
۶۶ - اسراء/ ۵۴
۶۷ - انعام/ ۱۰۷، يونس / ۱۰۸، انعام/ ۱۰۴، هود/ ۱۰۴ و...
۶۸ - هابرماس؛ نقد در حوزه عمومی
۶۹ - ن.ک به رساله نگارنده يا عنوان «موازين حقوق بشر درون دينی اند».
۷۰ - ق/۱۶، واقعه/۸۵
۷۱ - انفال/۲۴
۷۲ - نهج البلاغه – خطبه اول
۷۳ - نساء/ ۸۲
۷۴ - حج/۴۶
۷۵ - عنکبوت/۲۰
۷۶ - روم/۹، فاطر / ۴۴، غافر/۲۱و۲۸، انعام /۱۱، نحل/۳۶، نمل/۶۹
۷۷ - ص/ ۲۹
۷۸ - محمد/۲۴
۷۹ - زخرف/۳
۸۰ - حشر/۲۳
۸۱ - بقره/۲۶
۸۲ - Melhodological hypothetical deduc tive
۸۳ - احزاب/ ۶۲
۸۴ - آل عمران/۱۸
۸۵ - آل عمران/۳، انعام / ۱۱۵
۸۶ - آل عمران/ ۸۳
۸۷ - سوره قيامه / ۱۴ و ۱۵
۸۸ - تقريرات دکتر احمد احمدی در موضوع فلسفه هگل
۸۹ - مريم / ۹۵، انعام / ۹۴