iran-emrooz.net | Thu, 12.07.2007, 11:03
اختراعات بنیادین
لوئیس مامفرد / برگردان: علیمحمد طباطبایی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
مقدمه مترجم:
آنچه به دنبال میآید چند صفحه از کتاب حجیم لوئیس مامفورد به نام « اسطورهی ماشین » است که از زبان آلمانی به فارسی برگردانده شده است. واقعیت این است که من چندین سال بود در نظر داشتم بخشهای کوتاهی از این کتاب را به فارسی ترجمه کرده و برای مطالعه هم میهنان عزیز در اینترنت منتشر نمایم. روح اصلی این کتاب خصلتی ضد تکنولوژی دارد و به بسیاری از جنبههای تمدن مدرن خرده میگیرد و آن را رد میکند و برای این امر انتقادهای خود را از چندین قرن پیش از امروز آغاز میکند. از این جهت من اکنون اتفاق نظر چندی با روح کلی این کتاب ندارم، لیکن مامفورد به عنوان یک متخصص تاریخ تکنولوژی و فرهنگ بشری در کتاب خود نکتههای بسیار جالب توجهی را گنجانده است که میتواند برای ما آموزنده باشد، هرچند ممکن است برای بسیاری تکراری به نظر آید. آنچه در این چند صفحه نظر مرا بیشتر جلب کرده بخشی است از پاسخ به این پرسش کلیدی برای ما که غرب چگونه به اینجا رسیده است. این پرسش پیچیده در این ده یا پانزده سال گذشته به مراتب بیش از گذشته روشنفکران ایرانی را به خود مشغول داشته و باعث نوشتن صدها مقاله و چندین کتاب کوچک و بزرگ شده است که هر کدام از نگاهی سعی در حل معما دارند. اما آنچه پیوسته تعجب مرا برانگیخته یافتن و سرهم کردن پاسخهایی از منظر فلسفه است. تا قبل از انقلاب اصولاً روشنفکران کمتر توجهی به فلسفه داشتند. اما پس از انقلاب ابتدا به کندی و سپس با سرعتی حیرتآور مشاهده گردید که بسیاری از متفکرین و روشنفکران ما سعی در حال معمای عقب ماندگی ما با رویکردی فلسفی دارند. بعضی به این نتیجه رسیدند که فقدان تفکر فلسفی باعث این عقب ماندگی است و بعضی دیگر به دنبال یافتن یک راه حل فلسفی برآمدند که هنوز هم ظاهراً آن را نیافته اند، هرچند باید بگویم که این حقیر هنوز هم منظور این عزیزان را به درستی درک نکرده است. این گونه متفکرین غالباً عادت دارند که برای پیشرفت غرب نیز اندیشهی فلسفی و فیلسوفان غرب را عامل اصلی تلقی کنند. معمولاً ادعا میشود که جامعهی مدرن با «من میاندیشم، پس هستم» دکارت آغاز شده است. از سوژه، ابژه، عقل خود بنیاد، فاعل شناسا و این قبیل اصطلاحات فلسفی که جملگی انتزاعاتی برای ساده سازی و انتقال مفاهیم هستند به نحوی سخن به میان آورده میشود که گویی آنها بخشهایی از امور واقع هستند که هرکس میتواند آنها را مشاهده کرده و متقاعد شود (4). در این میان آنچه هرگز کمترین توجهی به آن نمیشود رویدادهای واقعی در تاریخ غرب است که هر کدام به سهم خود توانسته است گام بسیار کوچکی غرب را به جلو برد. برای این دوستان این آسیابها هستند که بادها را بوجود میآوردند زیرا (با بعضی استثناها در دو قرن 19 و 20) در اصل فیلسوفان همیشه بیشتر نوعی انعکاس انسانی از شرایط اجتماعی و سیاسی و . . . از جامعهی خود بودهاند و نه برعکس آن. گذشته از آن شاید در واقع معمای اصلی که باید حل شود نه مربوط به عقب ماندگی کشورهای ما، بلکه پیشرفت عجیب غرب است که باید علت و انگیزههایش روشن شود. شاید اشتباه از ما است که میپرسیم «چرا ما عقب ماندیم» و بلکه پرسش صحیح شاید این باشد که «چگونه شد که بخشی از غرب طی چندین قرن به چنین پیشرفتی رسید»، به عبارت دیگر شاید عقب ماندگی ما شکلی کلی از جوامع جهان منهای بخشی بخصوص از اروپا بوده است. اما چه بسا هرگز نتوان پرسش تمام و کمالی برای پیشرفت غرب پیدا کرد، همانگونه که به قول ارنست گامبریچ بزرگ هرگز نمیتوانیم این معضل را حل کنیم که چگونه در دو شهر ایتالیایی در کنار هم در یکی هنر ساختن ویولون چنان رشد میکند که نام آن شهر را در تمام دنیا جاودان میسازد و در شهر کناری که از همه نظر با آن یکی فرقی ندارد اتفاق مهمی نمیافتد. سخن آخر این که به عقیدهی من اگر نکتههای مهمی برای آموختن از غرب جهت پیشرفت وجود داشته باشد نه در فلسفه و با فلسفه بلکه در شناخت تاریخ اجتماعی غرب باید باشد.
*******
...همانگونه که اشاره شد اولین تلاشها برای به کارگرفتن دستگاههای مکانیکی و گسترش فرمانروایی بشر بر طبیعت آغاز خود را صرفاً در تخیلات انسانها نداشت. با وجودی که نوآوریهای فنی قرون میانه ـ آسیابهای بادی و آبی ـ چندین قرن قبل از اختراع ماشین بخار شروط لازم برای پیشرفتهای بزرگ قرن هژدهم را بوجودآوردند، اما مهمترین اختراعاتی که دیگر نوآوریهای بشر به آنها وابسته بودند قبل از قرن شانزدهم در اروپا به انجام رسیدند. این اختراعات ساختار مکانی ـ زمانی جهان متمدن را به طور اساسی دگرگون نمودند و محیط زیست و در عین حال خصلت درونی انسانها را نیز تغییر دادند.
اولین مجموعهی اختراعات بر بهبود تولید شیشه استوار بود که به یمن شناخت روبه افزایش از علم نورشناسی (اپتیک) که راجر بیکن گزارشی از آن را برای ما به ثبت رسانده تولید شیشههای کاملاً خالص برای ساخت عینک را مقدور گردانید و به این ترتیب امکان رفع نقائص بینایی به ویژه آن بخش که در اثر بالارفتن سن در انسان بوجود میآید فراهم گردید. اختراع عینک فعالیتهای ذهنی و عملی انسانهای میانسال را طولانی تر کرد و آن را در حد 15 سال افزایش داد و به این ترتیب عمر مفید انسانها از 45 به 60 رسید. به این ترتیب چنانچه نزدیک بینی زودتر بوقوع میپیوست، استفاده از عینک دورهی فعالیت ذهنی و عملی انسانها را افزایش میداد. در میان عواملی که آنها را به عنوان توضیحی برای « رنسانس علم » در نظر میگیریم، تاثیر اختراع عینک یقیناً یکی از مهمترینها بوده است (1).
البته تنها فایدهی اختراع شیشههای خالص برای ساخت عدسی و عینک همان افزایش توان مطالعه در انسان نبود. دانش به دست آمده ابتدا به ساخت ذره بین و سپس کشف خارق العاده بزرگ نمایی انجامید که به توسط استفاده و کاربرد ترکیبی از عدسیها مقدور گردید. اختراع میکرسکپ و تلسکوب (یا دوربین نجومی) در قرن هفدهم تمامی گسترههای جهان بشر را متحول نمود: آنچه تا آن زمان به علت بیش از اندازه کوچک بودن یا قرارگرفتن در فاصلهای بسیار دور غیر قابل رویت مانده بود اکنون با دقتی بیشتر قابل مشاهده میگردید. به این ترتیب انسان به کمک این اختراعات به جهان جدید سازوارههای کوچک و در عین حال به جهان ستارگان و کهکشانهای دوردست دست مییافت: یک جهان به مراتب بزرگتر از آنچه کریستف کلمب و ماژلان مورد بررسی و مطالعه قرار داده بودند.
برای اولین بار برای انسان مقدور گردید که (در بیانی استفاده شده از یک کلیشهی تکراری) به اعماق کیهان و جهان اطراف خود نگاهی بیندازد. بدون حتی یک گام دورشدن از میکرسکپ و رسد خانهی نجومی انسان جهان جدید توانست امکاناتی را بشناسد که تا آن زمان حتی در لجام گسیخته ترین رویاهایش هم تصوری از آنها به دست نیاورده بود. این اولین دگرگونی در تصور انسان از فضا هیچ ارتباطی با دستگاههایی برای ارتباط آنی و حمل و نقل سریع که مدتها پس از آن عملی گردید نداشت. تمامی این دگرگونی فوق العاده عظیم توسط شیشه سازان، عدسی تراشان و عینک سازان و با کمک ساده ترین ابزار و دستگاهها به وقوع پیوست. برای بار دیگر کشف کردن قبل از تولید کردن قرار گرفت ]مقدم بر آن بود[ و اختراعاتی که خود ساکن بودند سرعت تغییرات پویا را تعین نمودند.
اهمیت و ارزش عینک توسط یک اختراع سرنوشت ساز دیگر که چندین قرن دیگر به وقوع پیوست به شدت تقویت گردید: دستگاه پرس برای چاپ و تکمیل بعدی آن توسط حروف متحرک. این اختراع رونویسی وقت گیر و پرزحمت از نسخههای خطی را که البته تا آن زمان دیگر به روشی یک دست و استاندارد در آمده و با دقت و ظرافت تمام انجام میگردید به یک فرآیند ماشینی تبدیل نمود. تکمیل نهایی این هنر نتیجهی مجموعهای از اختراعات دیگر بود که از چین و کره تا ایران وترکیه به تمام جهان گسترش یافت تا آن که آخرین گامهای لازم هم زمان در شهر ماینس و درهارلم به انجام رسیدند، جایی که گوتنبرگ و جان فاست با هنر قالب گیری و ریختهگری حروف متحرک اساس چاپ به معنای امروزی را تاسیس نمودند. دستگاه چاپ اولین نمونه از تولید انبوه بر مبنای اجزا استانده شده، قابل تعویض در یک فرآیند پویا بود. دستگاه چاپ توسط تاریخ خود معرف گذار از ماشینی کردن کارگران به ماشینی کردن پروسهی کار بود (2).
با این وجود علی رغم تاثیر بلاواسطهی دستگاه چاپ بر اختراع دستگاههای بعدی، چاپ ماشینی دارای یک نتیجهی اجتماعی به مراتب مهم تر بود: تقریباً با فقط یک ضربه تولید سریع و ارزان کتابها انحصار طبقاتی بسیار کهن بر دانش و به ویژه بر دانش دقیق و انتزاعی مانند ریاضیات و فیزیک را که زمان طولانی در اختیار یک قشر کوچک از فضلا قرار داشت از بین برد. کتاب چاپی به مرور امکان دسترسی به دانش را برای تمامی کسانی مقدور گردانید که سواد خواندن داشتند، حتی اگر مردم فقیری بودند. و یکی از پیامدهای برقراری این نوع از دموکراسی این بود که دانش بر خلاف افسانهها، سنتهای جزمی یا تخیلات شاعرانه به موضوع علائق و توجهات شدید و مستقل تبدیل گردید که به کمک کتابهای چاپی بر تمامی شاخههای زندگی تاثیر گذارده و تعداد انسانهایی که به طریقی در دادوستد و مبادلات فکری نقش داشتند ـ چه در گذشته، حال یا آینده ـ شدیداً افزایش یافت.
افزایش و غنیتر شدن روح جمعی انسانها به کمک چاپ و گردش کتابها را صرفاً میتوان با گسترش و غنایی که به توسط اختراع زبان ایجاد گردیده بود مقایسه نمود که تک به تک انسانها و تجربیات آنها را به یکدیگر مرتبط مینمود. افزایش قلمروی نفوذ و تاثیر کشفیات علمی و سرعت اختراعات فنی تا حد زیادی به کتاب چاپی و از قرن هفدهم بر رسالهها و گزارشات ونشریات علمی چاپ شده باز میگردد، تغییراتی که اگر دانش بشری صرفاً از طریق نشر و توزیع تعداد محدودی نسخهی خطی به انجام میرسید به چندین قرن زمان نیازم میداشت که اکنون به کمک چاپ تقریباً یک شبه متحقق میشد.
سومین اختراع سرنوشت ساز یعنی ساعت مکانیکی نیز به سرچشمهای برای مجموعهی کاملی از اختراعات دیگر تبدیل گردید که در قلمروی زمان و حرکت همان تاثیری را گذارد که ذره بین در قلمروی مکانی به انجام رسانده بود. منشا ساعت مکانیکی به قرن چهاردهم بازمی گردد، هرچند بخشهایی از سازوکار آن و اندازه گیری زمان توسط ساعت آبی و همینطور ساخت دستگاه دیگری برای تعقیب حرکت سیارات و تغییر فصلها بسیار پیش از آن اختراع شده بودند. دستگاهی که اکنون زمان را مکانیزه میکرد نه فقط فعالیت روزانه را تنظیم مینمود که عکس العملهای انسانی را مستقل از طلوع و غروب خورشید قرار میداد و آنها را به حرکت عقربههای ساعت مرتبط میساخت. به این ترتیب ساعت مکانیکی به هر فعالیت انسانی مقیاس دقیق و کنترل زمانی درست و بی کم و کاستی را افزود به طریقی که یک معیار مستقل را مستقر ساخت که بر اساس آن تمامی روز میتوانست تقسیم و برنامه ریزی گردد (3).
در قرن شانزدهم برج ساعت بازار شهر قرون میانهای که با ضربات خود گذشت زمان را نشان میداد لنگهی کوچک شدهی خود را در ساعت قدی (یا پاندولی) در خانههای ثروتمندان پیدا نمود و در قرن نوزدهم به اندازهی ساعت جیبی کوچک شد و به بخشی از پوشاک انسان تبدیل گردید ـ چه بشکل آشکار و چه در حالتی که در جیب قرار میگرفت. وقت شناسی که دیگر صرفاً همان « ادب و نزاکت شاهان » نبود به یک ضرورت زندگی روزانه در تمامی کشورهایی که در آن مکانیزه شدن بخشی از برنامه روزانه بود تبدیل شد. اندازه گیری مکان و زمان به بخش جدانشدنی از نظام کنترلی تبدیل گردید که انسان غربی آن را در سرتاسر کرهی زمین توسعه داد.
کارل مارکس یکی از اولین کسانی بود که موفق به تشخیص صورت ازلی الگوی تمامی ماشینهای بعدی در ساعت گردید: او در نامهای به انگلس در سال 1863 مینویسد: « ساعت اولین دستگاه خودکاری بود که برای مقاصد عملی به گار گرفته شد و تمامی نظریه در بارهی تولید حرکت یکنواخت بر اساس آن بوجود آمد ». تاکید بر تولید حرکت یکنواخت در اینجا از خود مارکس است و البته او به هیچ وجه دچار اغراق گویی نشده است. با این وجود تاثیر ساعت به مراتب از کارخانهها فراتر رفت، زیرا نه فقط به کمک سازوکار ساعت مکانیکی بعضی از مهمترین مسائل مکانیکی انتقال و هدایت حرکت حل گردید که ساعت همراه با دقیق تر شدن فزایندهای که پیدا نمود نقطهی اوج خود را در زمان سنج کشتیهای قرن هژدهم پیدا نمود و الگوی تمامی دستگاههای دقیق علمی گردید.
به این ترتیب میان قرن دوازده و شانزده مهمترین اختراعاتی به انجام رسیدند که بر اساس آنها مجموعه وسیعی از دستگاههای خودکار جدید به عنوان گام اول برای ایجاد یک ابردستگاه نوظهور ساخته شدند: آسیاب آبی، آسیاب بادی، ذره بین، دستگاه چاپ و ساعت مکانیکی. تمامی پیشرفتهای فنی بعدی تا حد بسیاری به این اختراعات وابسته بودند، پیشرفتهایی که هم در نوع و هم در توان از فرهنگهای قبلی بسیار متمایز بودند. این شالودهی جدید فنی امکاناتی را در اختیار دانشمندان قرن هفدهم قرار داد که آنها همان را برای زیر و روکردن آتی جهان مورد استفاده قرار دادند ـ دگرگونی که مهمترین پیش فرضها و اهداف آن به اهداف و شرایط عصر فراعنه مصر بسیار شباعت داشت.
-------------------------
زیرنوشتها:
1: در همین رابطه در صفحهی 64 و 65 کتاب ثروت و فقر ملل اثر دیوید س. لندز (ترجمهی دکتر ناصر موفقیان) میخوانیم: «عینک ظاهراً چیز پیش پا افتادهای است که حتی ارزش یادآوری را هم ندارد. با این وصف، عینک اختراعی است که عمر فعال استادکاران و پیشهوران ماهر، بویژه آنهایی را که با حرفههای ظریف سروکار داشتند دوبرابر کرد: منشیان (که پیش از اختراع چاپ اهمیتی حیاتی داشتند) و همچنین قاریان، ابزار سازان، بافندگان و فلزکاران ... عینک به افراد امکان میداد که به کارهای ریز و ظریف بپردازند و از ابزارهای بسیار کوچک استفاده کنند. ولی عکس قضیه هم وجود داشت: عینک اختراع ابزارهای بسیار ظریف را هم ممکن میساخت و به راستی اروپا را در جهتی سوق داد که در هیچ کجای دیگر دیده نمیشد. مسلمانان اسطرلاب را میشناختند، ولی فقط همین. اروپائیان کار را ادامه دادند و در همین زمینه به اختراع چیزهای دیگر پرداختند، مانند دستگاههای اندازه گیری مختلف، ریزسنجها، چرخهای برش ظریف برای اشیای ریز و لطیف و مجموعهای از ابزارهای دقیق برای اندازه گیری و ساختن و کنترل دستگاههای مکانیکی بسیار ظریف ».
2: در کتابی که در بالا به آن اشاره شد (صفحهی 72) در باره با متداول شدن صنعت چاپ در دیگر بخشهای جهان میخوانیم: « صنعت چاپ با تمام مزایایی که در بر داشت از پذیرش عام برخوردار نبود. کشورهای مسلمان تا مدتها، بویژه در زمینههای مذهبی مخالف چاپ بودند و حتی تصور چاپ قرآن را پذیرفتنی نمیدانستند. یهودیان و مسیحیان در استانبول چاپخانه داشتند، ولی مسلمانان نه ».
در همین رابطه برنارد لوئیس در کتاب خود « برخورد فرهنگها » مینویسد: « در سال 1492 میلادی زمانی که مهاجران یهودی از اسپانیا وارد ترکیه شدند تعدادی ماشین چاپ با خود به این سرزمین آوردند و سلطان عثمانی به آنها اجازه داد تا در پایتخت و دیگر شهرها تعدادی کتاب به چاپ برسانند مشروط به این که از حروف عربی استفاده نکنند . . . تا قرن هژدهم کتابهای مختلف با حروف عبری، یونانی، ارمنی، سریانی و گاه با حروف لاتین اما نه با حروفی که ترکها و کلیه اتباع مسلمان به کار میبردند در سرمینهای امپراتوری عثمانی به چاپ رسید ».
3: برای بار دیگر در کتاب « ثروت و فقر ملل » در رابطه با اختراع ساعت و جهان غیر اروپایی و اسلامی در صفحهی 70 چنین میخوانیم: « دربار سلطنتی چین و طبقهی برگزیدگان ثروتمند آن کشور دیوانهی ساعتهای مکانیکی بودند، ولی به سبب آن که نمیخواستند به برتری تکنولوژی اروپایی اعتراف کنند میکوشیدند تا ساعت مکانیکی را نوعی بازیچه بی مصرف و پیش پا افتاده معرفی کنند و این اشتباهی عظیم بود . . . دنیای اسلام هم احتمالاً میتوانست لااقل برای تنظیم اوقاع شرعی به جست و جوی ساعتهای مکانیکی و تقلید از آنها بپردازد . . . مانند چینیها مسلمانها نیز سخت تحت تاثیر ساعتهای دیواری و ساعتهای کوچک جیبی اروپائیان قرار گرفته بودند و با تمام قوا میکوشیدند تا آنها را بخرند یا به عنوان غنیمت به دست بیاورند. ولی آنها هم هرگز ساعت را برای ایجاد نوعی مفهوم عمومی زمان ـ جز برای دعوت مردم به نماز ـ به کار نگرفتند. در اینجا میتوانیم اشاراتی داشته باشیم به نامهی مورخ 1560 گیزلین دوبوسیک سفیر امپراتوری مقدس روم در دربار باب عالی قسطنطنیه: « آنان چنین میپنداشتند که اگر در ساختمانهای عمومی ساعت نصب کنند از اقتدار و حرمت موذنها و آیینهای سنتی آنها کاسته خواهد شد ».
4: این هم شاهدی از روزنامهی همشهری. نمونههای بسیار بد تر و گنگ تر فراوان است اما بدبختانه از طریق اینترنت چیزی پیدا نکردم:
«چه چیزی نفکر نیست، همشهری
محمود لطفی:
در دوران مدرن، بر پاية همين درك قديمی متافيزيكی از aletheia, physis و logos ، مفاهيم سوژه و ابژه، با فلسفة دكارت، سر برآوردند. تفكری كه صرفاً به موجود میانديشيد يعنی تفكر متافيزكی اينك موجود را هم چون ابژهای میفهمد كه در سوژه بازنمايی میشود. سوژه همان حيوان عاقل است كه ابژه را بازنمايی میكند. يونانيان به انسان به عنوان سوژه به معنای مدرن آن، نينديشيده بودند. در روزگار مدرن سوژه محور اصلی دانسته شد و به جای انسان عاقل به كار رفت. «ميشناسم» دكارت ظهور سوبژكتيويسم بود. سوژه موجودی است مستقل و خود بنياد كه بدون اصالت دادن به عقل (ratio) شكل نمیگرفت.
سوژة شناسنده تبديل به ملاك فهم دقيق ابژهها شد. «ميشناسم» صرفاً نمیگويد كه من میشناسم پس هستم، بلكه میگويد كه من آن بازنمودی هستم كه بازنمايی كامل و اصلی و نهايی محسوب میشوم. در اين جا، ابژهها همچنان بازنمايی میشوند، به صورت شناخته شده يا بازنمود مطرح میگردندو جنبههای مفهومی و شناختی میيابند.
تفكر بازنمودی وجهی از سوبژكتيويسم است. تفكر بازنمودی انديشه را صرفاً حضور موجودات عينی (ابژهها) در ذهن میداند. آن حكم میدهد كه هنگامی كه دربارة چيزی میانديشيم، يا چيزی را احساس میكنيم، آنچه در آغاز و به نحوی بيواسطه میانديشيم، يا احساس میكنيم، يك بازنمود است. ما نه خود درخت، بلكه چيزی را میبينيم كه آن درخت را مینماياند. اين كه تفكر را صرفاً بازنمايی ابژهها بدانيم نتيجة اين است كه ما خود را فقط سوژهای دانا و شناسا میدانيم ».