iran-emrooz.net | Thu, 12.04.2007, 20:49
(بخش نخست)
روشنفکری ایران امروز و چالشهای ایدئولوژیک
محمود نکوروح
|
امروز در بسیاری سمینارها و نوشتهها گفتمانهای جدیدی در رابطه با روشنفکری و روشنفکران مطرح گردیده که از اهم آنها روشنفکری ایرانی، دینی – دین روشنفکری، مدرنیته دینی و ... تا بومی کردن مدرنیت و سکولاریسم و لاییسیته، دموکراسی و حتی فراتر رفته لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی است، التقاط اندیشههای وارداتی و حتی در مورد شریعتی و نقد او "ایدئولوژیزه کردن دین – جواد طباطبایی و ... " مطرح میگردد، گفتمانهاییکه عملکرد روشنفکران را طی یک قرن مورد تحلیل و حتی "نفی" قرار داده – تحلیلهایی که نشان از نوعی انقطاع تاریخی و یا بیاطلاعی است (1) و گرنه در کشورهای دموکراتیک هم "ابتدا بر داشتهای دینی دموکراتیزه و ایدئولوژیزه شد تا به پلورالیسم و دموکراسی و ... رسیدند "از مارسل گوشه در کتاب“ democrati contre ell memm”.
نقدها و پرسشهای امروز ضرورت توضیح شکلگیری روشنفکری، و ابداع سوژههای جدید تا التقاط و ورود آنها را در کشور ما میدهد، که فراتر از دین و شرع و ادبیات باستانی ماست که همیشه در آنها محصور بودیم، یکی از مهمترین این سوژهها در کشور ما قبل از همه "انسان" است. البته انسان زمینی که بخاطر "اندیشیدن" محور تغییرات متعدد در تاریخ معاصر ما و تاریخ جهان گردیده. انسانی که بعنوان "فاعل شناسا" که میتوانسته در حوزه پژوهش – علم، فلسفه و ... و هم در حوزه نقد و اعتراض، روشنفکر، ایدئولوگ، ایدالیست و ... باشد. چنین انسانی البته در رابطه با گذشته ما "مدرن" است که در گذشته همیشه "رعیت" و یا در زمان حمله اعراب "موالی" یعنی همان بردگان در یونان زمان افلاطون و ارسطو که به بهانه "جامعه مثالی" نوعی ایدالیسم خود را به رخ کشیده است، نخبگانی که نوعی دموکراسی را در حوزه خود بصورت نسبی اعمال میکرد که در نظامی "اریستوکراتیک" بازتاب مییافت اگرچه در شهر با شهروند، و شوراهای شهری رویارو بود – امری که در فرهنگ و تمدن ما قرنها در فقدان این رویارویی، "فرد" تابع یک کلی ذهنی بوده که در راس آن "شهریار" و مابقی فاقد تعریف، حقوق و "شفافیت و صراحت" که از بستر آن ما همیشه میراث دار جامعهای "توده وار" که امروز در محافل آکادمیک "پوپولیسم" نامیده میشود، جامعهای که در آن نه دموکراسی پا میگرفت و نه حتی "اریستوکراسی" و نه به توسعه میرسید و به روایتی با "تاریخی که پیوسته با امتناع اندیشه تعطیل بود"(2) چه این انسان در بهترین حالت "مراد" و در جستچوی مرید بود و یا برعکس، با بدترین وضعیت "مرید" بود و از خود بیخود، فاقد کنش و نظاره گر و مقلد و در انتظار عملکرد نیروهای غیبی و …. یعنی اگرچه در زمان بود، ولی بخاطر عدم درک روح زمان حتی در دوران مدرن در زمانه نبود. بهمین دلیل از پیشرفت بازماند، چه، "زمان و مکان" در فرهنگ و تمدن ما تعریفی نداشت حتی هنوز هم با تمام ادعاها ندارد، حتی در حوزه روشنفکری، که اینها همه از گذشته خرج میکنند. در صورتیکه گذشته گذشته است و کسی نمیتواند چون گذشته زندگی کند. حتی گذشته را ایدالیزه میکنند در عین حال که دوره امپراطوریهای کهن که روشنفکرانی در جستجوی آنند گذشته است بعلاوه دوره "فلسفه کلاسیک" که افلاطون و ارسطو شاخصهای آنند طی شده، و حتی در شرق نگاهی که "حکومت را بر آمده از حکمت" معرفی کرده سر آمده که حاصلش ولایت حکیم و ...به هر بهانه بوده که در ایران به "شاه فیلسوف" از افلاطون معروف شده، در صورتیکه هدف افلاطون " مدیریت شهر" بود. (از هانا آرنت) و ما اینک در عصری دیگریم.
تاریخ مدرن از زمانی آغاز شد که بشر بر مطالبات اجتماعی و حقوقی خود پای فشرد، یعنی، با کنش جامعه شد و دارای "وجدان اجتماعی" گردید که در آن "فرد" حضورش و حقوقش بخاطر کنشهایش در بسیاری زمینهها برسمیت شناخته شد، که ما نداشته و نداریم. در هرصورت اینها مدعیان روشنفکری را متعهد و درگیر تعریف و حقوق انسان میکند و کرده است که با نگاههای مختلف بدان نگریسته شده از نگاه اخلاقی – دینی، فلسقی – علمی و جامعه شناختی تا حقوقی. این روشنفکری در غرب از سوی دورکهیم جامعه شناس معروف "انسان خود بنیاد " (3) معرفی شد که در مقاطعی ار تاریخ خوش درخشید، نوعی که هنوز ما با تمام تلاشها نداریم چه مقدماتش "خرد خود بنیاد" فراهم نبود، این خرد متعلق به زمین بود و "انسان زمینی و بیشتر فیزیکی" که با فراتر رفتن به متافیزیک رسید. ولی در شرق اول متافیزیک بود و بعد تحت القائاتی امر فیزیکی و زمینی که همیشه مردود بود، ازینرو به توهم ببهانه عرفان و دین "دین با برداشتهای عوام پسندانه" سرانجام مییافت که همیشه قدرت از آن بهره گرفت، تبعات آن، توسعه نایافتگی که حتی با پول نفت هم به توسعه انسانی نرسید و بیشتر به جامعهای مصرف زده در تمام حوزهها حتی حوزه فرهنگ و اندیشه منجر شد، در چنین بستری "انسان" متولد نمیشد اگرچه اولین پیامبرش حضرت آدم بود که بخاطر پیامش از یهشت خدا رانده شد تاخودش بهشتی را بیافریند، ولی بعدها فرزندانش بخاطر عدم فهم پیام ببهانه ساختن بهشت، "جهنم" آفریدند که در این جهنم روشنفکرش دون کیشوت و ار دور خود میچرخید و پیوسته مقلد و یا در حاشیه بود حتی در انتخابات که گام اول دموکراسی است و .......
از نظر تاریخی این روشنفکری در فرانسه بر سر مسئله دریفوس، که یک افسر کلیمی بود، و در زمان جنگهای فرانسه و آلمان در قرن نوزدهم به اتهام جاسوسی گرفتار زندان و محاکمه شد که گروههایی منجمله امیل زولا در کتابی " G,acause " من متهم میکنم، سر بر آورد، که از در یفوس دفاع کردند، دنباله آن در جنگ جهانی دوم که اوبخاطر تبرئه درارتش فرانسه مقامی داشت و مورد اتهام مجدد، مجددا "ژان پل سارتر" در کتابی بنام "دفاعیه از روشنفکران" بدو و عمل روشنفکری پرداخت. از اینزمان درفلسفه، علم، جامعه شناسی تا تاریخ و فلسفه تاریخ، گروهها یی بعنوان فیلسوف، استاد و آکادمیسین، و در صورت نگرش انتقادی، روشنفکران سر بر آوردند که کارشان در تمام حوزهها تحلیل، تعلیل، تا نقد و اعتراض بود، و البته در دموکراسی آن دیار بسیار مورد توجه افکار عمومی و تعین کننده، که برای بسیاری کشورها الگو شد. و در کشورما در عصر جهانی شدن البته آثار خودرا گذاشت که از آنزمان " نقد " در تمام حوزهها آغاز گردید چه قبلا کار مدعیان بیشتر در فضای بسته فقط " توجیه " بود، بعضی روشنفکران ما تحت تاثیر هگل "هگلی" معروف شدند که اوفیلسوف تاریخ و "قدرت" بود اگرچه هف اصلی او با " نفی " قلسفه حق و آزادی و ...بود ولی پیامدهای تفکراتش که روح ملت را در دولت متجلی میدید، بدولت نازی "مطلقیت قدرت" منجر شد، و از سویی مارکس که بنوعی دیگر از " توتالیتاریسم " انجامید،و فیلسوفانی دیگر با اندیشههایی متفاوت تا "نیهیلیسم" نیچه و هایدگر، و بعضی تحت تاثیر سارتر که او اگزیستانسیالیست "اصالت موجود" و انسان گرا بود، که گروهی از روشنفکران ما منجمله "شریعتی و ...." تحت تاثیر او به نسبتی بودند. او در فرانسه دکترا گرفت اگرچه اوبا اسلام شناسی و تفاسیر تازهای که آغاز کرد بخاطر "آرمانگرایی" یکی از بازیگران تاثیز گذار تاریخ معاصرایران شد اگرچه آنچه او میخواست نشد. که گفت "انقلاب بدون آگاهی فاجعه است“چه او در مجموع بر "خردگرایی" تاکید داشت - ولی ایدالیسمش گاهی راه افراط پیموده و انقلابش در عمل مورد سوء استفاده قرار گرفت.
نا گفته نماند که بسیاری هم تحت تاثیر مارکس و مارکسیسم نوع روسی – لنینی که نوعی ایدالیسم خاص خودرا داشت. که هنوز این روشنفکران از انواع دیگر مارکسیسم اروپایی و آمریکایی بیاطلاع بودند; که بعدها به مکتب فرانکفورت معروف شدند. این جریانهای روشنفکری در فضای فکری- آنروز ایران، گفتمان خاصی هرکدام ارائه داده که روند حوادث را بگونهای دیگر کرد و لی در مجموع سوژه بالا "انسان " روشنفکری ایران را از ابتدا به دوگروه در میان جریانهای مختلف فرهنگی و سیاسی تقسیم نمود، گروهی مارکسیست و به "انسان مادی" نظرشان معطوف شد و گروهی به انسان معنوی یا "اندیشگی" که اومانیسم حاصل این دوست، جریانهایی که ریشه در فلسفه غرب در عصر روشنگری داشت با فیلسوفانی که متعلق بما نبودند و زاویه دیدشان با ما متفاوت بود، چه آنان از ابتدا با فلسفه آغاز کردند که پی آمدش خردگرایی- شک و نقد و سیستما تیزه کردن اندیشه و سیاست... بود، و ما از قرون بسیار گذشته باحکمت – دین – کشف و شهود آغاز کردیم که پی آمدش بخاطر خامی توهم –کلی گویی - اسطوره – افسانه و در نهایت عرفان، و فقر فلسفی، تا بالاخره پیام آورانی با " نفی – لا " هرگونه بت و اسطوره، در ادواری مارا به "خود" و اقف نمودند، که اسلام با " لااله " شروع شد و ما همیشه با "الااله" که نماینده اش برروی زمین " شاه " و یا مراد و یا.......بود، امری که بسرعت در یک نظام سلسله مراتبی، در هرحرکتی، و هر مقطعی در اسطوره و بتهایی جاندارببهانه " مراد و .شاه و ...." باز تولید شد، تا جاییکه همان پیامبران هم اسطوره شده که خود گفتند " انا بشرمثلکم "، که خرافات و توهمات حاصلش بوده، و در دوران مدرن اسطوره مارکس و هگل تا پرولتاریا و ...که ما هنوز هم نیاز به این " نفی " داریم تا از اسطورههای مدرن رهاشویم. اگرچه روشنفکرانی با ادعای ضد روشنفکری ببهانه سنت، دین، تاریخ این " نفی " را " نفی کرده و تحت تاثیر هگل نوستالوژی شان دوران " اندیشه ایرانشهری " که بعد از آنرا دوران انحطاط ایران، " جواد طباطبایی در کتاب دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران 4 - و یا در جستجوی امر قدسی هنوز در آسمانها سرگردانند " نصر – " که اینها بیش از شریعتی ایدئولوژی گرایند یعنی " سنت گرا ". درضمن این " انحطاط قرنها فبل از حمله اعراب توسط مغان و طبقات مرفه آنروز انجام، و زمینه ساز سقوط ایران و موفقیت اعراب شده، انحطاطی که اسلا م راهم بعد از حمله اعراب باهمان طبقات حاکم که به اعراب مهاجم پیوستند به سلسلههایی منحط چون بنی امیه و بنی عباس و جنگ قبایل گرفتار نمود " از کتاب فرقههای دینی ایرانیان – دکتر صدیقی" 5
در هرصورت دردهه بیست که فضا بخطر جنگ دوم جهانی بازشد در ایران روشنفکر بومی تولدش و ظهورش معطوف به این " نفی " بود، که با اندیشه و رزی، و فارغ از تهدید " قدرت "، به نقد آن و تاریخ گذشته که تاریخ قدرت بود پرداخت، که در اینجا با دوگونه روشنفکری رویروییم لیبرال منش و رادیکال منش، چه اولین حرکت در برابر استبداد و اختناق مبتنی بر نوعی لببرال منشی و لیبرالیسم و یا انقلابی و رادیکال انجام شد، که رادیکالها بخاطر توجه بنوعی " توتالیتاریسم " همیشه بحاشیه رانده شده که ما تازه و ارد دوران شهرنشینی میشدیم که امروز بعد ار یکصد سال هنوز ادامه دارد، در بستر آن بعدها سرمایه داری و بورژوازی تاسوسیال دموکراسی و ...در حوزه روشنفکران سر بر آورد. منتها این اندیشه انتقادی هنوز اجتماعی، سیاسی و .حقوقی و ..در جامعهای چون ایران بخاطر " کندی این روند " و فضای بسته نگردیده، که اینجا انسان هنوز اسطوره ساز است و تا زمانیکه تعریفی از خود ندارد، درمواردی چون سنت، تاریخ، دین تا پو.ل.ثروت و .مراد – رهبر و شاه، تا اسطورههایی تازه متوقف است. در شیعه ما "غالیان" را داریم که در دین غلو کرده و راه افراط پیمودند، بهمین دلیل در این آب و خاک نوعی اندیشه سیاسی شکل نگرفت تا رهایی بخش باشد، با و جود حکیمانی چون خواجه نصیرالدین طوسی و .مسکویه رازی، جلال الدین دوانی و روزبهان خنجی.. که علیرغم سخنان جواد طباطبا یی، حتی در کتابهای او " معاد را بر آمده ازمعاش " دانستند، و لی به اندیشه سیاسی بنظر او منجر نشد، در اسلام و روایات دینی " دنیامزرعه آخرت تبلیغ شده " بعلاوه " لیس للانسان الا ماسعی " قرآن کریم – که اینها بازتاب اجتماعی و سیاسی پیدا نکرد و ... آقای طباطبایی با تمام ادعاها هنوز نگفته.... چرا حاصلش اندیشه سیاسی، فلسفی، حقوقی نشده است، در حالیکه آقای طباطبایی این مبانی اندیشه سیاسی و ...را " الهیات و فقه " در کلیسای قرون و سطا درغرب معرفی کرده حتی در " هما یش صدمین سال مشروطه " که ایشان در روزدوم نیم ساعتی صحبت نمودند.
چون بسیاری هنوز چون آقای طباطبا یی از اندیشه ایرانشهری " اندیشهای که تنها در آن ادوار بخاطر شرایط جغرافیایی و اجتماعی ما شاید کار آیی داشته رها نشده، که مبنا " فره ایزدی " و نتیجه امپراطوی شاهان ایران بود، و انسان هنوز تعریفی نداشت و " رعیت " بود.
. حتی شکست انقلاب مشروطه رادر همان همایش " فقدان مبا نی نظری از الهیات معرفی کرده " و یا تغییراتی در فقه، در حالیکه مطابق نظر هگل " حقوق امر موضوعه است " و این امرمتعلق بزمانی است که بشر از گیرودار کلیسا و الهیات تجسیمی که نماینده اش در روی زمین کشیش و ....بود رهاشد، امری که نیاز به خود یابی انسان داشت تا خو د را دررابطه با مطالبات شهری تعریف و " حقوق مدرن " را تدوین و وضع کند که جامعه مد نی نتیجه نهایی آن بودوربطی به " فقه " نداشت.
اسلام با اعلام " خلیفته اللهی " انسان یک گام از " فره ایزدی " مورد نظر این روشنفکران جلوتر بوده که " انسان را بخود و اقف نموده، مدرنیته بومی حاصل این امر در یکدوره خاص بود " مطابق نظر هگل تکامل جبری تاریخی "، در انقلاب مشروطه که ما بتدریج با شهرنشینی سروکارمان با تیپهای مختلف اجتماعی میشد، برای نظم شهر نیاز به حقوق، قانون و حتی نیاز به تحلیل جامعه شناختی و نگاههای پوزیتیویستی داشته، و رجوع به مصادیق بیش از " نظریه سازی " ملموس بود که کار علمی میطلبید. در این روند ضرورت " خود یابی " باید مورد توجه باشد. تا مارا از ذهنیت اسطورهای رها کند که فلسفه " خداپرستی " ازاین امر ناشی میشودالبته " الهیات تنزیهی " که از هر پدده تقدس زدایی کرده و .... چه انسان اسطوره ساز است و گرنه تمام بدبختیهای بشر
حاصل ماده پرستی و یا التقاط دین و دولت و ....نیست. در دوران مدرن هم در غرب اسطوره کردن
سکولاریسم – مدرنیته و یا دینی کردن عرفی گرایی و لاییسیته مشکل ساز " از مارسل گوشه "، و حتی فراتر رفته " اسطوره غریزه و سکس " از فروید که مارکوزه بنقد آن میپردازد، که و اکنشی یا انحرافی است در برایر نظام سلطه،
مبتنی بر سود و فایده در دنیای سرمایه و تکنیک.....، که بحرانهای جهانی حاصل آنست.در حا لیکه مدرنیته هم با روشنگری و تردید ابتدا در
قرن پنجم از کلیسا توسط طلبههای کشیش " باگذار ازشرع و فقه به هرمنوتیک و الهیات فلسفی " " شروع
گردید، ازکتاب مدرنیته چیست ؟ 6 ؟ تا راه رهایی بجویند. چه اینها در هرصورت میراث داران تمدن یونان و روم بودند که یکی بر
" ذهن اندیشه و رز " استوار بود و یکی بر تولید مادی.، این امر در قرن شانزدهم توسط گالیله د ر حوزه فیزیک، و د کارت در حوزه اندیشه با معرفی " فاعل شناسا " در برابر کلیسا که در همه مورد خودرا صاحبنظر میدانست، به " انسان " معطوف گردید 7. از این مرحله است که بعدا کانت گفت " بشر بر صغارت خود قلم بطلان کشید " و از آن ببعد ما و ارث ظهور ایدئولوزیها که بعضی تا سر حد ادیان جدید بخاطر تکیه بر " مطلقها و دگمها " رفته که از بسترش فاشیسم و استالینیسم و ...را داریم زیرا که ( انسان – شهر و حقوق با اندیشه " استعلاء کانتی " مورد غفلت قرار گرفت و ایدالیسم او هم در خدمت " قدرت ".).که بعدها " نئوکانتیسم را داریم 7. البته از ابتدا روم برای توسعه طلبی مسیحیت راابزار قدرت کرد که بر توحید و نوعی و حدت و جود استوار بود، بعدا با ظهور اگوستین قدیس و کشیشانی دیگر به سلطه چند ین قرنی کلیسا منجر شد، که در نهایت بخاطر فساد کلیسا به ماکیاولیسم در سیاست، حتی ببهانه دین و یا ایدئولوژی سرانجام یافت، در صورتیکه یونان با فلسفه، سیاست بخاطر داشتن جزایری چند در آب و اداره آنها که هرکدام فرهنگ و عادات خاص خود را داشته، بر چند خدایی، پلورالیسم و نوعی دموکراسی نخبگان انجامید، و تعارض بین شهر و بردگان به نوعی دموکراسی و شهروندی رسید که روم چنین امری را تجربه نکرد " ازهانری و یسمن فیلسوف آلمانی – روم بخاطر سلطه و توسعه طلبی، مسیحیت و تک خدایی را برای توجیه و وحدت بخدمت گرفت " و به امپراطوری روم سر انحام یافت، و حقوق رومی بخاطر " تولید " که امروز مبنای حقوق در اروپاست، بعدها مبنای حقوق در کلیسا فرار گرفت. برخلاف نظر طباطبایی که مبنای حقوق را الهیات در کلیسای قزن هشت تا چهارده معرفی میکند. چه از ابتدا اسکولاستیک دربستر تمدن رومی شکوفاشد – هگل - همانطور که اسلام دربستر تمدن ایران در حوزه فزهنگ بهتر در خشید در عین حال که در حوزه سیاست و جامعه به استبداد شدید تر منجر گردید چه " هرایدهای در حوزه عوام تبدیل به فاشیسم میشود " آلن تورن – و وجود ابن سینا و سهزوردی و ...دردی از جامعه پردرد در مان نکرد. که حتی کتب امثال اینها بزبان عربی است که فردوسی فارسی نویی را ابداع و ارائه نمود و ...
درجهان سوم هم برای بسیاری روشنفکران " اسطوره غرب " و یا اسطوره " شوروی " مارکسیسم، و حتی مارکس "، و بسیاری ایدئولوژیها تا " تاریخ " برای بعضی مطلق شد، و دینی تازه که عامل اقیون تودهها و حتی روشنفکران گردید " مارکسیسم – لوموند دیپلماتیک " که و قتی ما با اقتصاد نفتی بجهان پیوند خوردیم و وارد کننده بسیاری مفاهیم تازه گردیدیم که در فرهنگ و تمدن ما نبود، بعضی جذب آن، و بعضی در برابر آن چون گروهی از فیلسوفان غرب "هایدگر – نیچه و ..." شدند. بعلاوه که ما با طبقه دلال و تاجر آنان و سیاستهای استعماری روبروشدیم که هدفشان بیشتر غارت و سلطه بود که کم کم " حکومت میاوردند و میبرد ند" و با پول نفت طبقهای در رابطه با آن شکل گرفت، که به و اکنشهایی انجامید. طبیعی است روشنفکر ما نمیتوانست به این غارت و سلطه و حکومت و طبقه و ابسته " غیر" و اکنش نشان ندهد، که ناسیونالیسم ما و نماد آن مصدق و حتی جنبشهای اجتماعی و دینی مان از این امر نشات میگرفت. اگرچه ما قرنها از سوی حکومتها مان هم غارت شده و تحت سلطه بوده و ...وواکنشهایی در بعضی مواقع داشته ایم. که این و اکنشهارا در انقلاب مشروطه از بعضی روحانیون چون آخوند خراسانی که " حتی بر جدایی دین از سیاست تاکید و رزیده و صحه میگذارد" نقل از کتاب تاریخ معاصر شماره 34، چه او به دین اجتماعی و تاریخی که فضای فرهنگی جامعه را میپوشاند " دین عوام " آگاه، و به اختناقی که بدتر از اختناق سیاسی بود " بیشتر و اقف بود. بنظر من کار او ازکار سید جمال که کاملا سیاسی بود و هماهنگ با حاج امین الضرب، مهمتر است که ما نیاز بیک انقلاب فرهنگی قبل از همه داشتیم، و قبل از این تصفیه و پالایش و حتی پیرایشهایی از اضافاتی که ربطی بدین نداشت، التقاط این دین " دین عوام " با دولت و سیاست " فاجعه " بود. که میبینیم بعد از انقلاب مشروطه با حکومتی به اصطلاح دینی و کودتایی توسط قزاقها – سیدضیاء و رضاخان و باند آهنین که برهبری " آیرون ساید " افسر انگلیسی است روبرو میشویم. در این رژیم حاج امین ضرب رییس اطاق بازرگانی، و بعد از مدتی مجلس طویله نامیده شده و روشنفکرانی شهید چون عشقی، فرخی، داور، و یا خانه نشین چون فروغی و ...میشوند. که امنیت مهمتر از آزادی برای جامعه آنروزی ایران قلمداد میشد. چون از ابتدا این انقلاب از مبانی اصلی مشروطه غافل، و برای اکثریت جامعه ناشناخته و به هرج و مرج منجر شد. امری که به مقدار زیاد تحت فشار بازار و جامعه شهری انجام شده بود. و اکثریت جامعه از آن بیلطلاع بودند چه دموکراسی و مشروطه قبل از همه یک فرهنگ است که در طول زمان در شهر و دررابطه با مطالبات شهری شکل گرفته و بیک قرار دا د اجتماعی و قانون منجر میشود و اینجا نشد.... از سویی یکی از و یژگیهای ما " فرهنگ ناپذیری " است که دموکراسی ابتدا یک فرهنگ و و سپس یک آرما ن و متدولوژی که مبنای همه اینها نوعی فلسفه سیاسی است که ما در فرهنگ ایرانشهری و نه در فرهنگ مذهبی هرگز نداشتیم و فرهنگسازی هم بخاطر ساختا رقدرت هرگز نداشته که انقلاب اسلامی ابتد ابیشتر بار فرهنگی داشت و پیام آور نوع تازهای نگاه به،انسان و .سیاست و حتی دین که " جمهوری اسلامی حاصلش " بود که برای عدهای هنوز قابل درک شاید نباشد و گرنه ما انقدر مسئله نداشتیم،چه نقش رهبری انقلاب در آن مقطع که گفت " جمهوری ما چون جمهوری فرانسه خواهد بود " سنگی بود که در حوزه انداخت که قرنها از " ضرب، ضربا " فراتر نرفته بود، امری که تحت تاثیر روشنفکران ایرانی در پاریس و نوگرایان دینی ,وحتی زندگی اندک در فرانسه و مشاهده تلویزیون و رادیو و .دنیای مدرن و .....حتی در مدت زمانی اندک انجام گردید که بحثی دیگر میطلبد چه، بخشی از جامعه ایران و همچنین روحانیت هنوز در گذشته و زندگی قبیلگی متوقف شده بودند حتی نیروهای چریکی که بنوعی توتالیتاریسم نظر داشتند از شرایط اجتماعی ما غافل بودند، اگر پارادوکسی در میان است نا شی از شرایط اجتماعی ماست که هنوزهم مشکل آفرین بوده.، و گرنه بخشی از جامعه ما امروز و ارد " زندگی مدنی " شده، در عین حال که بخشی بخاطر فقر فرهنگی و مادی هنوز از این امر محرومند.وبیشتر شهرهای ما بخاطر " جابجایی جمعیت از روستا بشهر " دهکدههای بزرگ است.وفاقد و یژگیهای شهر و شهر نشینی است که پایگاه استبداد غالبا در این شهرها است البته نقش محمد نخشب و شریعتی و خداپرستان که جرات کردند از این مرزها عبورکرده و مطالبات مدرن را در قالب مذهب جاسازی کنند نباید فراموش کرد که ماراه دیگری نداشتیم اگرچه از سوی بعضی تکفیر و ...هم شدند..... روشنفکری غرب بیشتر به " اوما نیسم " میا ند یشید تا به دموکراسی و لیبرالیسم، که بتدریج متوجه فرد اقتصادی و بورژوازی میشد، و سپس اوج آن به انباشت سرما یه و رشد تکنیک که حاصلش فاشیسم و استالینیسم و دو جنگ جهانی بود، در کشورهای غرب هم به مخالفت روشنفکران خودشان و بعد هم ما به " غرب ستیزی در برابر غرب زدگی " در مقاطعی انجامید که " ایده انقلاب " و مارکس و مارکسیسم حاصل این دوره است. البته غرب غارتگربا سیاستهای امپریالیستی که امروز هم چامسکی – دریدا – و بسیاری دیگر اعتراضات و افشاگریهایشان را در حوزههای مختلف داریم – نمونه بارزتر مبارزات روشنفکران فرانسوی منجمله ژان پل سارتر فیلسوف ا گزیستانسیالیست در تعارض فرانسه با الجزایر، و یا ابداع ایدئولوژیها و تکنیکها و حتی اوتوپیاها برای رهایی " انسان " از مناسبات جدید " قدرت " و " ثروت " و تجارت " در جهان سلطه و زیرسلطه که ما جزو زیرسلطهها بودیم، البته ما " دوزخیان روی زمین " نبودیم بلکه " دوزخیان روی آسمان " بخاطر عرفا نما ن بود یم که بتوهم و فرهنگ مریدومرادی در زمین و جامعه سرباز میکرد، عرفانی که اسلام را هم بخاطر ذهنیت " و حدت و جودی " بینصیب نگذارده بود. شاید " هدف غیر از این بود چه " زین خلق پر شکایت و حیرانم و ملول " که هر اند یشهای و ارد حوزه عوام شد ابزار عوامفریبان شده، حتی " دین " که استبداد دینی حاصل آنست، و لی در حوزه " فرد " بنوعی اخلاق فردی و وارستگی موثر بوده که این امرهم در برابر " قدرت " امپراطوری شاهان ایرانی در مقاطعی بجای کنش ا جتماعی به کنش غیر اجتماعی، انفعال و دنیاگریزی بعلاوه مسئولیت گریزی منجرشده است، در حالیکه اخلاق یعنی " مسئولیت " و این گریز یعنی زبیاخلاقی و ....
ازینرودر دوران مدرن نیاز به مردم شناسی و جامعه شناسی و نگرش علمی و حتی اخلاق علمی محسوس، و حقوق ترمیمی که به " علل " نظر دارد، نه بیش از همه پرداختن به " قصاص " و حقوق تنبیهی در عصر " حقوق بشر " و دموکراسی، که اینها همه بیشتر سیاسی و برای و حشت جامعه تحت تئوری " نصرت با لرعب " بوده که نتیجه معکوس ببار آورد ه " نگاهی به صفحه حوادث درروزنامهها " و بعد هم مجریان این امر که فراتر ازتئوری پردازان رفته، و نامسئولانه و قدرت طلبانه شعارهاشان بزیان منافع ملی و مصلحت عام بوده، چون در روسیه که سرانجام عوامل " ک-گ-ب " قدرت را تصاحب کردند،.چه " فلسفه سیاسی چیزی نیست مگر بکاربستن علم اخلاق در مورد جامعه " از ایزایا برلین -، ازینرو آرمانشهرمان در عین اخلاقی، علمی هم باید میبود که نبود، یعنی در جستجوی علت، نه با دلیل و فلسفه بافی هر متخلفی را محکوم نمود، که حوزه نظر با حوزه عمل متفاوت است. اگرچه از بند ایدئولوژی و سیاست نمیشود گریخت، که حتی پژوهشگران مدعی و منتقد هم ببهانه پژوهش که باید بیطرفانه باشد، نوعی ارزش " فنی " که هد فمند است " دررابطه باقدرت داشته – فوکو، در رابطه با منافع – هم گاهی اعمال میکنند "هابر ماس. بهمین خاطر در کنارهر ایدئولوژی امروز یک پسوند دموکراسی بخاطر گریز از استبداد و اختناق ایدئولوژیک قرار داده اند، و چون در دموکرا سی هم در کشورهایی چون ما، این عوامند که با رای شان تعین تکلیف میکنند، این دموکراسی " دموکراسی کلاسیک" بوده، و چه بسیار عوامفریبان با انحصار تبلیغات و وسایل مدرن آن از این امر بهره برده، و ببهانه همین رای، به خود رایی و خودسری میپردازند، که ما در تاریخ مان امروز و دیروز بارها تجربه کرده، این نوع دموکراسی بیشتر " عوام سالاری " است که مردمسالاری نامیده شده، دمو.کراسی مدرن از " حکومت اکثریت " فراتر رفته، با قرار داد اجتماعی – قانون، به حقوق فرد و اقلیت تا کید مضاعف دارد. پروسهای که که ماهنوز در آغاز آنیم –
در ایران دهه بیست بخشی از این روشنفکران برای گریز از این اسطورهها و رهایی ازاستبداد قرون و اعصار بخداوالهیات تنزیهی پناه برده تا ایرانی کنش پذیر طی قرنها " خود " را یافته و اظهار و جود در برابر استعمار و استثمارواستحمارو تهاجمات فرهنگی و ...کرده، در زمانیکه استحمار ی جدید با گفتمان " عدالت محور " توسط حزب توده، ما رکسیسم و تبلیغات عریض و طویل شوروی از طریق رادیو مسکو و روزنامههای حزب توده برعدالت اقتصادی معطوف و نوعی جو و فضای بسته در حوزه باصطلاح روشنفکری و طبقات محروم ایجاد کرده، امری که بیشتر سیاسی بود تا ایدئولوژیک و ...این امر از سیاستهای همسایه شمالی ما الهام میگرفت با هدفهای توسعه طلبا نه که تجربه کشورهای اروپای شرقی بعدها ثابت نمود و با سرمایه داری دولتی برقابت با غرب سرمایه دار پرداخت، در کشوری که فقر فرهنگی و اقتصادی توامان همه گذشته را به انحطاط کشیده بود برای همه جاذبه داشت، امری که منافع ملی را فدای منافع اتحادشورو ی، ببهانه منافع انترناسیونالیسم کارگری میکرد که تنها شاد روان خلیل ملکی و انور خامهای با افشاگری، گروهی از روشنفکران رااز این دام رهانیده و اجازه ندادند استالین بنام ایدئولوژی سلطه خودرا در ایران اعمال کند،. در چنین شرایطی محمد نخشب با نوعی " ایدئولوژی سازی " در برابر سایر ایدئولوژیها افقی تازه گشود و به گفتمان جدیدی رسید " سوسیالیسم و خداپرستی " مکتب جدیدی برای روشنفکران بومی در برابر ماتریالیسم دیالکتیک مارکس که ارمغان حزب توده و ایدئولوگهای آن بود. که انسان را در تولید و اقتصاد خلاصه میکرد، البته مارکس ایدئولوژی را کاذب و ساخته بورژوازی معرفی میکرد در صورتیکه خود بنوعی ایدئولوزی نظرش معطوف شد که " از ایدالیسم کانت و ماتریالیسم دیالکتیک هگل " فراهم میامد " مارسل گوشه ". این گفتمان جدید و یا مکتب تازه ایرانی " سوسیالیسم و خدا پرستی " با یک رابطه دیالکتیکی بین " فرهنگ و اقتصاد " که به سوسیالیسم و دموکراسی میرسید، البته اولویت را به" آگاهی – انسان " داده بود که با " نفی پیاپی " رهایی را تجربه کرده تا "خودرا " مییابد، یا بقول آدور نو " دیالکتیک منفی " انسانی که میتواند ساختارها، خود، جامعه، محیط و ...را اصلاح کند، چه امروز عدالت ذر اقتصاد خلاصه نشده و به بسیاری امور باید تسری مییابد، منجمله سیاست و فرهنگ و ..." حقوق سیاسی و حقوق فرهنگی و ..." که " جبرهای اجتماعی حاصل آنست..ازینرو انسان را در مفهوم "خدا " و کرامت و کمال اخلاقی او یعنی در اوج " استعلاء " آرمانی میکرد و نگاهش را یه " حقوق " و رعایت دیگری معطوف، که " اخلاق " در اصل حاصل آنست. و لی در عین حال " ذهن " را یعنی" سوژه و ابژه " را از هم جدا نکرد ه. بدین خاطر در جستجوی بد یل به " سوسیال دموکراسی " میرسید که هدف برابری به نسبتی بود. چه قدرت و سیاست مسایلی متعلق به عرصه زبان و متن بوده که فراتر از مسایل مادی بیشتر از فرهنگ و ایدئولوژی بهره میگرفت و اینجا دیگر فرهنگ روبنا نبود، درغرب هم از نظر هگل " آگاهی " در محوریت قرار داشت، که ایده مطلق حاصل آنست، منتها امروز ازاین مطلقیت فراتر رفته و به پلورالیسم نظرها متوجه است، امری که به خود آگاهی میرسید و تاریخ ساز که سرنوشت خودرا عوض میکند. برای هگل آگاهی" عقلانیت " عین آزادی بود، و تاریخ بعنوان جلوهای از ایده مطلق تلقی میشد، که در تاریخ به "مطلقیت " خود آگاهی مییابد، تاریخ در عین حاملیت روح، بسوی آگاهی بخود، تاریخ آزادی انسان بود " که در جامعه به روح مطلق " دولت " میرسید البته این معنی از دولت " دولت مدرن " است نه دیکتاتوری، در حالیکه با شرایط سیاسی و اجتماعی غیر از این شد، یعنی تنها " ایده " نیست که محقق میشود و نقش شرایط از نقطه نظرهای فیلسوف در آنزمان غایب بود که بعدها " لئوتارد " بدان میپردازد منتها روشنفکران ما در مارکس و هگل غالبا متوقفند.....امری که بنظر من بسیاری مومنین صادق و حتی نوگرایان دینی از این " شرایط " غفلت کرده و جاده صافکن شدند تا جاییکه بازرگان در آخر کار گفت " دین متعلق به آخرت است ".
مارکس از نظر پلخانف، کائوتسکی و ....در اواخر قرن نوزده حرکت تاریخ را بر آمده از تحول در زیر بنای اقتصادی دانسته، و در این آگاهی نقش " انسان – آگاهی – اراده و ..." رانادیده گرفته بود و هنر، حقوق، سیاست و اخلاق را. بهمچنین، که جزو روبنا بحساب میاورد." در این میان تحول انقلابی، آگاهی کارگران بعنوان تابعی از و ضعیت اقتصادی تلقی میشد که هر تلاش اراده گرایانه " ازنوع کار لنین و بسیاری رهبران جهان " بینتیجه میماند، و به دیکتاتوری پرولتاریا میرسید، البته دیدگاههای هگل و مارکس هردو متعلق به جامعه صنعتی و توسعه یافتهای که یکسویش کارگران بودند و یکسویش اقلیتی سرمایه دار و یا بقول مارکس یکی حرکت تاریخ را با " سر " میدید و یکی با " پا "، و لی در نهایت توسط.لنین تبد یل بدین جدیدی شد و در جامعهای چون شوروی در خدمت قدرت قرار گرفت، که از بسترش استالین در آمد. در قرن بیستم " سوژه محوری " هگلی و اگزیستانسیالیسم سارتر بر عاملیت انسان در حرکت تاریخ مورد تاکید قرار گرفت و شاهد ظهور تدریجی " دولت – ملت "ها هستیم که رابطه اینها حقوقی در یک و ضعیتی حقوقی است و .. Etat droit " که ازین ببعد مبنا حقوق بشر درسیاست و برنامهها شد از حقوق مادی تا حقوق سیاسی و حقوق فرهنگی.