iran-emrooz.net | Wed, 21.03.2007, 6:34
ژان بودریار
رابرت فوولفورد/ برگردان: علی محمد طباطبایی
|
ژان بودریار
یک روشنفکر فرانسوی در بدترین برداشت ما از این واژه
ژان بودریار که در هفته ی گذشته در پاریس در سن 77 سالگی چشم از جهان فروبست روشنفکری فرانسوی در گمراه کننده ترین مفهوم از این واژه بود. او با نظریه هایی که عجولانه سرهم بندی می کرد از خود بی خود شده و با توضیحات نامفهوم از رویدادهای جهانی نشئه می شد. وی این استعداد را داشت که با یک نگاه مختصر به مسئله ای آن را به موضوعی مراتب مبهم تر از گذشته درآورد. بسیاری از خوانندگان او سرانجام به این کشف نائل می شدند که آثار او ـ که رویهم رفته چیزی در حدود 50 کتاب است ـ معمولا در باره ی آنچه نویسنده خود ادعا می کرد که در باره ی آنها نوشته است نبود. موضوع مورد توجه او همیشه بودریار و درام پرشور خیالبافی های خودش بود.
شیوه ی اندیشیدن او از طرف خودش متضمن تفرعنی شدید بود و اما از خواننده ی خود مدارای بسیار مطالبه می کرد. او به مخاطبین و دانشجویانش چنین می گفت: « شما احمق های بدبخت فریب ایده های خود، رویاهاو موفقیت هایتان را می خورید. آیا از نظر شما واقعیت همین است؟ همه ی این ها حقه بازی و ریاکاری اند. من بهتر میدانم ».
هرچقدر هم که به نظر عجیب آید، اما در دهه ی 1970 بیشتر جهان غرب مشتاق استقبال از او و ایده هایش بود. او و ژاک دریدا در میان برجسته ترین اعضای دسته ی روشنفکران فرانسه ی امپریالیست بودند که بر سواحل آمریکای شمالی پیاده شده و تمامی یک قاره را به تسخیر خود درآوردند. آنها در محوطه ی کالج های نخبگان اردوگاه های زیربنایی برافراشتند و طولی نکشید که سربازان جدیدی از میان مردم محلی به ارتش خود وارد کردند، ارتشی متشکل از پست مدرن نیست ها، پساساختارگرایان، پسا مارکسیست ها و دانش ستیزان حرفه ای تمام وقت. آنها به مدی کشنده تبدیل شدند و طولی نکشید که عبورکردن از دانشگاه Yale بدون مواجه با آنها به عملی غیر ممکن تبدیل گردید. در اوایل دهه ی 1990 افکار آنها به غرب کانادا نفوذ کرد، جایی که می شد صدای استادان را شنید که به زبان زشت و شدیدا غیرقابل فهم نظریه ی انتقادی صحبت می کردند، در حالی که دانشجویان به طرز تاسف آوری برای عقب نماندن و پای به پای آنها رفتن به خود فشار می آوردند. در بعضی از محافل روشنفکری کسانی که از ستارگان فرانسوی تقلید نمی کردند را به عنوان افراد غیر عادی تلقی می نمودند.
دانشگاهیان برای ارتقای شغل خود از فرانسوی ها آموختند که رمان ها و اشعار موضوعاتی نامربوط برای آموزش و تحقیق هستند. آنها اکنون و در درجه ی اول به عنوان تصاویری از نظریه ی هایی که از فرانسه وارد می شد وجود داشتند.
بودریار شخصا واژه ای نسبتا مبهم را دوباره به مد روز تبدیل نمود. این واژه simulacrum به معنای صورت خیالی (یا شباهت) بود. وی این واژه را در مرکز اندیشه هایش قرار داد و بر این ادعا بود که جهانی که ما تصور می کنیم واقعی است صرفا یک simulacrum از واقعیت است. برای مثال « تمام آمریکا دیسنی لند است » ، کشوری پهناور که تماما به شکلی بدلی توسط تبلیغات، فن آوری اطلاعات و سایر ابزارهای شیطان ترسیم شده است.
در قرن نوزدهم توماس کارلایل واژه ی simulacrum را مورد استفاده قرار داد و منظور او از آن چیزی بود که تماما از ظاهر تشکیل می شد، بدون داشتن واقعیت مادی و آنهم برای توصیف کسی به عنوان شیادی جاه طلب، یعنی کسی که فقط یک simulacrum است و بس. کارلایل از خوانندگان خود مصرانه می خواست که از ظواهر یا simulacrum ها پرهیز کرده و به واقعیت بازگردند.
اما به ادعای بودریار واقعیت آن چیزی است که جهان دیگر آن را در اختیار ندارد. بازنمود و تظاهر جای آن چیزی را گرفته است که سابق بر آن به آن واقعیت خطاب می کردیم. به جای آن ما با خیالبافی های ایجاد شده توسط رسانه ها زندگی می کنیم. در 1991 او در مقاله اش « جنگ خلیج به وقوع نپیوسته » این گونه اظهار نظر کرد که جنگ در اصل یک شوی تلویزیونی و یک ژست نمادین بوده است. مناقشه ی واقعی از نظر او در رسانه های غربی به وقوع پیوسته و در خارج از آن میدان الکترونیک کمترین اهمیتی نداشته است. از نظر او واقعه ی 11 سپتامبر در اصل مبادله ی قدرت نمادین و اخلاق بود، یعنی عکس العملی بر ضد جهانی سازی و تجارت. او می نویسد: « تروریسم غیر اخلاقی است. اما واکنشی است به جهانی سازی که خود آن هم غیر اخلاقی است ».
کتاب او با عنوان « روح تروریسم و دعای آمرزش برای برج های دوقلو » که پس از 11 سپتامبر منتشر گردید، موردی مبالغه آمیز از حد بالای خودپسندی روشنفکرانه را به نمایش گذارد. او می نویسد: « وحشت 4000 قربانی در حال مرگ در آن برج ها از هراس زندگی در آن دو برج جداناشدنی است ». او همچنین بدون توضیحات بیشتر اعلام نمود که « ما در غرب آرزوی چنین رویدادی را در سر داشتیم ». روشنفکران دوست دارند که وقت خود را با نوشتن سوگنامه و آگهی های تسلیت در باره ی گرایشات و سبک های هنری سپری کنند. منتقدین ادبی غالبا می گویند که رمان مرده است، و منتقدین هنر بر این نظر هستند که دوره ی تابلوها دیگر به سر رسیده است. بودریار ابتداد به سوگواری روح ماه می 1968 (لحظه ی طلایی روشنفکران هم نسل خودش) نشست و بارها به ما چنین گفت که سیاست مرده است و همینطور علم اقتصاد و آزادی و روانکاوی و البته سکس. بودریار از انقلاب ها و از جمله گرامیداشت مراسم دویست سالگی انقلاب فرانسه متنفر بود. او می گفت که تنها هدف از این مراسم تجلیل پذیرش این واقعیت است که فرانسه دیگر کشوری نیست که در آن شورش قابل تحمل باشد. این مراسم به باور او بخش دیگری بود از یک جامعه ی مصرفی که او عمر خود را صرف محکوم نمودن آن کرده بود.
ژان بودریار نیز در همان ابعاد هر کدام دیگر از متفکران هم عصر خودش مشتاق دور شدن از اندیشه ی پرتگاه عقل و سقوط کردن به رودخانه ی زیر آن بود. او کمدین اندیشه ها بود، روشنفکری که مستحق داشتن جایی در کار نمایش و فیلم (show business) بود و اگر چنین انصافی در مورد او به خرج داده می شد به خوبی از پس آن برمی آمد.
A French Intellectual – in the Worst Sense of The Term by Robert Fulford.
National Post.