يكشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۴ -
Sunday 23 March 2025
|
ايران امروز |
بخش دوم
اگر نمیتوانیم به جغرافیای اشعار فردوسی اعتماد کنیم تا مفهومی خالی از ابهام در خصوص هویت ایرانی به ما بدهد، پس توجه شاهنامه به قومیت و دغدغههای معروف آن در مورد گوهر و نژاد که آن همه در بارهی آنها داد سخن دادهاند چه میشود؟ خب، علیرغم یادآوریهای مکرر در اهمیت دادن به نسب و خانواده که در سراسر شاهنامه وجود دارد، جزئیات روایتهای افسانهای شاهنامه به سرعت هر گونه تصور از خلوص قومی را به عنوان پیشنیاز هویت ایرانی رد میکند.
نگاهی کوتاه به پادشاهی که مورد بیشترین تحسین ها قرار گرفته و همین طور توجه به محبوبترین قهرمان بخشهای اساطیری و افسانهای شاهنامه برای تأیید این موضوع کفایت می کند. کیخسرو به عنوان نمونه بی نقصی از یک پادشاه در بخشهای پیشا تاریخی اثر (یعنی قبل از ظهور اسکندر از غرب) معرفی میشود. پدر کیخسرو، سیاوش است که پدرش کیکاووس، پادشاه ایران است. اگر به دنبال هویت قومی کاملاً ایرانی باشیم تا اینجای مطلب همه چیزبه خوبی پیش می رود،حداقل تا جایی که به پدربزرگ پدری کیخسرو مربوط میشود. اما مادربزرگ پدری او یک فراری از توران است که ادعا میکند با گرسیوز (Garsivaz) و بنابراین با پادشاه توران، یعنی افراسیاب، قوم و خویش است. وقتی به شجره مادری او نگاه میکنیم، میبینیم که مادر کیخسرو، فرنگیس، دختر افراسیاب است، و هرچند چیزی درباره مادر فرنگیس — یعنی مادربزرگ مادری کیخسرو — نمیدانیم، به نظر میرسدمیتوانیم فرض کنیم که او نیز از توران بوده است (اگر از ایران بود، قطعاً به ما گفته میشد). و بنابراین میبینیم که کیخسرو، یعنی همان نمونه بدون نقص پادشاه الگویی ایران در نیمه اول اشعار شاهنامه، تنها دارای یک پدربزرگ و مادربزرگ ایرانی غیرقابل انکار است؛ سه نفر دیگر از توران هستند، دشمن همیشگی ایران از مرگ فریدون تا ظهور اسکندر. همانطور که خود کیخسرو میگوید:
به یک سو چو کاووس دارم نیا / دیگر سو چو تور، آن پر از کیمیا
چو کاووس و چون جادو افراسیاب / که جز روی کژی نبیند به خواب (۳)
از یک طرف کاووس را به عنوان نیای خود دارم / از طرف دیگر تور، که پر از فریب بود / از یک طرف کاووس، و از طرف دیگر جادوگر افراسیاب / که در خوابهایش جز چهره شرارت چیزی نمیبیند.
قهرمان شاخص اشعار شاهنامه البته که رستم است، و شجرهنامه رستم، اگر معیار طلایی شما یک شجرهنامه کاملاً ایرانی باشد، از نظر قومی حتی مشکوکتر هم هست. والدین او زال، قهرمان سیستانی، و رودابه، شاهزاده کابلی هستند. وقتی زال به دنیا میآید، پدرش او را به دلیل موهای سفید و پوست لکهدارش روی کوهها رها میکند تا بمیرد، و او توسط یک پرنده جادویی افسانهای به نام سیمرغ بزرگ میشود. اشارهی ضمنی در اینجا این است که چیزی شیطانی در ظاهر زال وجود دارد، و در واقع تنها یک شخصیت دیگر در شاهنامه وجود دارد که با موهای سفید و پوست لکهدار توصیف شده است، یعنی دیو سفید مازندران، که رستم در یک نبرد تن به تن او را میکشد (و کسی که چیزی نمانده بود رستم را نیز نابود کند).
وقتی زال به دنیای انسانها بازمیگردد، سیمرغ همچنان حامی و مدافع او باقی میماند، و بعداً (از طریق زال به عنوان واسطه) محافظ پسرش رستم نیز میشود؛ برای درخواست کمک از سیمرغ در لحظات خطر شدید، به آنها قدرتهای جادویی نیز داده میشود. حضور عنصر فراطبیعی به عنوان بخشی از خصوصیات ارثی رستم، باز هم به شکلی که تا حدی در کسوتی شیطانی ظاهر می شود، در طرف مادرش حتی بیشتر هم مشهود است: پدر رودابه، مهراب، پادشاه کابل است که از نسل پادشاه دیو، یعنی ضحاک است. پدر زال، که سام باشد، در ابتدا با ازدواج پسرش با رودابه مخالفت میکند و میگوید:
از این مرغ پرورده و آن دیو زاد / چه گونه بر آید، چه گویم، نژاد؟ (۴)
(از این مرد پروردهشده توسط مرغ و آن فرزند دیو / فکر میکنی نژادش چگونه خواهد شد؟)
و به طور مشابه، وقتی شاه منوچهر برای اولینبار از پیشنهاد ازدواج زال با رودابه مطلع میشود، او نیز با آن مخالفت میکند، زیرا این ازدواج خون شیطانی ضحاک را با قهرمانان سیستانی درهم میآمیزد (و رستم نتیجه چنین آمیزشی است). همانطور که او میگوید:
چون از دختر مهراب و از پور سام / بر آید یکی تیغ نیز از نیام
به یک سو نه از گوهر ما بوَد / چو تریاک با زهر همتا بوَد؟ (۵)
(از این دختر مهراب و این پسر سام / شمشیری از نیام بیرون خواهد آمد / از یک طرف او از نژاد ما نخواهد بود / چگونه میتوان زهر و پادزهر را با هم جمع کرد؟)
رستم از طرف مادرش از نسل دیو است، و تربیت و ظاهر غیرعادی پدرش نیز هالهای از حالت فراطبیعی و شاید شیطانی را با خود به همراه دارد. رستم خودش یک سرکوب کننده و مطیع کننده بزرگ دیوها است، اما مانند آنچه در باره یک قهرمان دیگر ایرانی (و این بار یک پادشاه)، یعنی جمشید صدق می کند، و سلطه او بر دیوها گاهی به نظر میرسد بیشتر از مشارکت او در دنیای آنها ناشی میشود تا شکست آنها، در مورد مهارت رستم نیز این حس وجود دارد که قرار است [در شاهنامه] نقش رستم مطابق با آن ضرب المثل معروف دزد را فقط شاه دزد می گیرد باشد.
آنچه در شجرهنامههای کیخسرو و رستم میبینیم این است که، حداقل در تبارشناسیهای آنها، غیرایرانی بودن چیزی نیست که صرفاً بتوان [هویت] خود را در مقابل آن تعریف کرد؛ بلکه چیزی است که حتی قبل از تولد در هویت ما ادغام شده و بخشی جداییناپذیر از آن است. شجرهنامه رستم به همان اندازهای شیطانی است که ایرانی است،(اگر نه بیشتر)، و شجرهنامه کیخسرو به همان اندازه از نسل سلطنتی منفور وحقیرتوران است که از نسل ایران. همانطور که شجرهنامه رستم خون ضحاک را در خود جای داده است، شجرهنامه کیخسرو نیز خون افراسیاب را در خود گنجانده است. این دو شخصیت شرور، یعنی ضحاک و افراسیاب همانطور که در شاهنامه به تصویر درآمده اند، دو تهدید بزرگ برای مردم ایران و رفاه آنها در طول روایتهای اساطیری و افسانه ای شاهنامه هستند؛ و با این حال، بخش عمدهای از گوهر و نژاد بزرگترین پادشاه و بزرگترین قهرمان این اثر مستقیماً از آنها ناشی میشود. و این هم از خلوص قومی.
باید مورد توجه قرار دهیم که در هر دو شجرهنامهای که تاکنون من به آنها نگاهی انداختهام، از طریق مادر است که عنصر بیگانه و غیرایرانی در هویت پادشاه یا قهرمان ادغام میشود. این ادعا برای سراسر شاهنامه صادق است و به ویژه در بخشهای اساطیری و افسانهای این اثر قابل توجه است. تقریباً تمام زنان نامبردهشده در این بخشها غیرایرانی هستند؛ آنها از هند، توران، روم یا هماوران هستند، که ممکن است منظور از آن یمن باشد یا نباشد (اما قطعاً مکانی در داخل ایران نیست). سیندخت، رودابه، سودابه، فرنگیس، منیژه، کتایون — همه اینها، از نظر معیار های ایرانی، “خارجی” به حساب می آیند، و به استثنای قابل توجه سودابه، همه آنها با وجود ریشههای خارجی و ارتباطات شرورانه برخی از اجداد یا بستگان زندهشان، در شاهنامه نقش مثبتی به عهده گرفته اند. حتی سودابه، که در داستان سیاوش نقش کاملا روشن و بدون ابهامی از شریر بودن را بر عهده میگیرد، در اولین باری که با او مواجه میشویم، مانند رودابه و منیژه، یک شخصیت مثبت است که در برابر پدر غیرایرانی خود مقاومت میکند تا به ایرانی که دوست دارد وفادار بماند.
به وضوح فکر میکنم یکی از دلایل این استقبال از عروسهای خارجی در کنفدراسیون قبیلهای ایران این است که اتحادهای حاصل از ازدواج به عنوان استعارهها و تجلیهایی از سلطه و فتح در نظر گرفته میشوند. به طور کاملا مشابهی این قضیه را در متنی که از دورههایی نشأت میگیرد که داستانهای شاهنامه به تدریج شکل می گیرد و در آن دوره نوشته شدهاند می بینیم. در این متن ها زنان به دلیل زن بودن خود تابع شوهران خود دیده میشدند و بنابراین به عنوان شریکهای فرودست ازدواج در نظر گرفته میشدند، در یک ازدواج مختلط نیز قومیتی که زن از آن ناشی میشود تابع و فرودست نسبت به قومیت شوهرش در نظر گرفته میشود. این قطعاً با دستور کار پادشاهی در شاهنامه مطابقت دارد، که حکومت ایران را برتر از همه دیگران میداند، و بنابراین شوهران ایرانی هستند در حالی که زنان خارجی. شواهد قطعی و تأیید کننده برای این موضوع در این واقعیت نهفته است که هر زمان، حداقل در بخش افسانهای شاهنامه، روابط قومی و جنسیتی معکوس میشود، این وحدت و اتحاد به عنوان تجاوز (rape) تلقی می شود و نه ازدواج توافقی — این مورد در ازدواج دختران جمشید (در برخی نسخهها خواهران) با ضحاک و ازدواج دختران گشتاسب با پادشاه و قهرمان تورانی، ارجاسب، صدق میکند، و بر عهده بستگان مرد این عروسهای ربوده شده است که آنها را نجات دهند.
چنین ادعاها و استعارههای شاهنامه ممکن است در کانون توجه ذهنی اتحادهای زناشویی که در شاهنامه جشن گرفته می شود جای بگیرند اما حضور پر تعداد همسران خارجی و سپس به ناگزیر تعداد زیادی مادران خارجی معنای پنهانی تقریبا اجتناب ناپذیر ایجاد می کند. این عنصر خارجی است که به معنای واقعی کلمه به قهرمانان اشعار شاهنامه جان می بخشد. رستم، سهراب، سیاوش، اسفندیار همه مادران خارجی دارند، همانطور که کیخسرو، پادشاه افسانهای که به طور بیچونوچرا دعوت به تحسین از او میشویم. و وقتی این لیست را بررسی میکنیم، چیز حتی شگفتانگیزتری میبینیم: اگر بیگانه به این قهرمانان جان میبخشد، این ایرانی ها هستند — خودشان به نوعی — که یا مستقیماً آنها را نابود میکنند یا به طور غیرمستقیم نابودی آنها را تضمین میکنند. رستم همان گونه که همگی می دانیم پسرش سهراب را میکشد، خود رستم توسط برادرش شغاد کشته میشود، اسفندیار توسط پدرش فرستاده میشود تا رستم را به زنجیر کشیده و به دربار بیاورد، آن هم پس از این که منجم دربار به او گفته است که این کار مرگ اسفندیار را تضمین میکند، که در نهایت توسط رستم اتفاق میافتد، و سیاوش به حدی توسط پدرش کیکاووس مورد بد رفتاری قرار می گیرد که به توران فرار میکند، جایی که در نهایت به قتل میرسد.
حتی کیخسرو، که به نظر میرسد هرگز نمیمیرد، وقتی اعلام میکند که از سلطنت کنارهگیری خواهد کرد و در قله یک کوهستان، در میان برف و بوران، به عنوان یک پادشاه گذشته و آینده ناپدید میشود خشم رعایای خود را برمیانگیزد. به این لیست میتوانیم دو پادشاه مهم تاریخی را اضافه کنیم که مرگ آنها لحظات مهم انتقال قدرت را نشان میدهد، و هر دو در شاهنامه ثبت شدهاند؛ هم دارا (داریوش)، که توسط اسکندر از پای درآمد، و هم یزدگرد سوم، که توسط ارتش پیروز عرب شکست خورد، که پیش از مهاجمین خود به شرق فرار میکند، تا در نهایت توسط مردم خودش به قتل برسد. ما با یک پارادوکس عجیب مواجه هستیم: بیگانه به قهرمانان و نمایندگان ملی اشعار جان میبخشد، و ایرانی زندگی را از آنها میگیرد یا آنها را چنان به ستوه می آورد تا زمانی که توسط نیروهای دیگر جان خود را از دست بدهند. این یک واقعیت بسیار عجیب برای اشعاری است که ظاهراً مفاهیم هویت ایرانی را در مقابل هویتهای خارجی که با آن ها در تضاد است، مورد ستایش قرار می دهد.
ادامه دارد ...
بخش نخست: ایران و انیران؛ شکلگیری یک افسانه-۱
*Iran Facing Others
Identity Boundaries in
a Historical Perspective
Edited by
Abbas Amanat and Farzin Vejdani
Iran and Aniran: The Shaping of a Legend
Dick Davis
زیرنویسها:
3. Shahnameh, ed. Djalal Khaleghi- Motalagh (Costa Mesa, CA: Mazda Publishers, 1994),
4, 327, 2446– 47.
4. Ibid., I, 208, 665.
5. Ibid., I, 221, 847– 48.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|