جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳ -
Friday 21 February 2025
|
ايران امروز |
بخش دوم
دین و روحانیت
استنباط و برداشت پهلویسم از علل زوال امپراتوری، همراه با مقاصد آن برای ایجاد قدرت مرکزی و آغاز مدرنیزاسیون، ایجاب میکرد که قدرت روحانیون، نهادهای مذهبی، و فرهنگی که از آنها نشأت میگرفت، از اهداف اصلی حملات سیاسی آن [یعنی پهلویسم] باشد. یکی از این هدفها، براندازی روحانیت و تفسیر ذی نفوذ آنان از دین بود که فرم و قالب فرهنگ عمومی و فرهنگ مسلط در ایران را تعیین میکرد. بنابراین دستیابی به چنین مقصودی پیششرطی بود برای ایجاد همان homo Pahlavicus و یا به عبارتی انسان پهلوی وار. هدف دیگر این حملات، قرار دادن بخش زیادی از منافع مادی روحانیت در خدمت دولت بود.
هدف از جدایی دین از سیاست که در آن زمان با عبارت “تفکیک مذهب از سیاست” بیان میشد در قالب استدلالهای تاریخی و هم روزگار (contemporary) توجیه میگردید. پهلویسم، با در نظر گرفتن چالشهای فرهنگی و سیاسی مرتبط با این هدف، تلاش داشت تا نشان دهد که حملات به روحانیون و نهادهای آنان، در واقع بازگشت به یک روش اصیل ایرانی در حکومتداری است که ریشه در دوران امپراتوری پیشااسلامی ایران دارد و این جدایی دین از دولت، یک فرآیند طبیعی، جهانی و ضروری در مسیر تکامل است.
این نظریهپردازی با ارائه یک روایت دستکاری شده تاریخی از جدایی دین و دولت در غرب، از آگوستین قدیس تا ژان بودن آغاز میشد. سپس، با اشاره به ضدیت با روحانیت و جدایی دین از سیاست در مکاتب سیاسی غربی، از جمله دموکراسی و شکلهایی از حکومت خودکامه مانند فاشیسم و نازیسم، به پایان میرسید.(۲۴) بستگی و ارتباط تجربه غرب در این زمینه بر اساس این ادعای پهلویسم قرار داده شده بود که ایران از لحاظ فرهنگی و نژادی با غرب پیوند دارد.
آنگاه توجه به تاریخ روابط میان دین و دولت در ایران پیش از اسلام معطوف میگردید. زرتشت بهعنوان یکی از ارکان اصلی هویت ایرانی معرفی میشد که در چهارچوب گفتمان پهلویسم، میراثی غنی از نظر فکری، دینی و اخلاقی برای ایرانیان و جهان به جا گذاشته است. پهلویسم چنین استدلال میکرد که آئین زرتشت یک دین اصیل ایرانی است و جایگاه و مقام آن در امپراتوری پیشااسلامی ایران میتواند درسهایی برای زمان حال در بر داشته باشد.
قدیمیترین حکومتی که اطلاعات تاریخی کافی درباره آن در دسترس است، حکومت ساسانیان است که در زمان آنها، آئین زرتشت و مانویت از ادیان رایج بودند. این امپراتوران، در همان حالی که ادیان و پیروان آنها را محترم میشمردند، جدایی کامل امور دولتی از امور دینی را نیز تضمین میکردند. اما در برخی از دورهها، این جدایی به طور دقیق رعایت نمیشد. «در ایران، هرگاه دین فرصت پیدا میکرد تا با سیاست درهم آمیزد و در آن مداخله کند، همانطور که در زمان هرمز شاه (۲۷۰–۲۷۱ میلادی) رخ داد، نتیجه فاجعهبار بود. او حکومت خود را از دست داد.»
با این حال: «در زمان خسرو (۵۳۱–۵۷۹ میلادی)، آخرین امپراتور قدرتمند ساسانی، به همه ادیان احترام کامل گذاشته میشد. از آنجا که هیچ قانونی بر اساس یک دین خاص تنظیم نمیشد، عدالت بهطور یکسان برای همه اجرا میگردید، نظام پادشاهی از شکوفایی برخوردار بود و حکومت از ثبات و حمایت مردمی برخوردار.»(۲۵)
در اینجا درس تاریخی این بود که درآمیختن دین و روحانیت با سیاست تنها به دولت آسیب میرساند و توانایی آن را در حفظ قدرت امپراتوری که برای خنثیسازی تهدیدهای داخلی و خارجی ضروری است، تضعیف میکند. پهلویسم، پس از ستایش از بزرگی و فضایل آئین زرتشت، با این پرسش مواجه بود که چرا ایرانیان ایمان خود را به این دین اصیل ایرانی از دست دادند و اسلام را که توسط اعراب به آنها تحمیل شده بود، پذیرفتند.
بیتوجهی به مبانی اصیل دینی و تغییر این مبانی به دلیل دخالت [منافع] سیاسی، روح آن دین را که مبتنی بر آزادی مردم بود، منحرف ساخت. این روح از بین رفت و بهطور خودکار به استبداد و خودکامگی تبدیل شد که جایگزین عدالت و انصاف گردید. در نتیجه، اکثریتی از مردم که زمانی به این دین ایمان داشتند، به اسلام جذب شدند، چراکه اسلام همان باورهای ایران کهن را در خود داشت.» (۲۶) «بهعبارت دیگر، اسلام اقتباسی از زرتشتیگری ایرانی بود.»
اصول آئین زرتشت که به اسلام منتقل گردید، شامل شفقت، مهربانی، مهماننوازی، بردباری، صلح و دوستی، احترام به حقوق دیگران و آزادی بود. تمام اینها در کتابهای دینی ما قبل از اسلام وجود داشتند.»(۲۷)
پهلویسم بر این ادعا بود که دوران سلطه اعراب نه تنها کاستی و اشتباه درآمیختن دین با سیاست را آشکار ساخت، که شور و اشتیاق ایرانیان را نیز برای [بازگشت به] اصالت و هویت خود برانگیخت.»
پس از فتح ایران توسط اعراب، دستنشاندگان خلافتهای اموی و عباسی حکومت دینی را برپا کردند. این اقدام یکی از علل اصلی ظهور حکومتهای ملی ایرانی مانند صفاریان و سایر سلسلهها بود. اما در نهایت و با گذشت زمان، قدرت حکومت از نفوذ دینی جدا گردید.»
بر اساس این دیدگاه، در دوره صفویه دین و روحانیون دخالت بیش از حدی در امور دولتی اعمال میکردند، در حالی که سلسلههای زند و قاجار تلاش کردند دین را از سیاست جدا کنند. این که این سلسلهها واقعاً چنین رویهای داشتند، البته قابل بحث است. اما آنچه برای پهلویسم اهمیت داشت، تلاش برای نشان دادن این موضوع بود که جدایی دین از سیاست، هدف ستودنی سلسلههای سلطنتی پیشین بوده است، اما تنها این پهلویسم بود که توانست این هدف را محقق سازد.
پهلویسم، روحانیون را متهم میکرد که هم به منافع دولت در دوره پادشاهی قاجار آسیب زدهاند و هم به جنبش مشروطهخواهی “مردمی”. این جنبش، به زعم پهلویسم، نه برای محدود کردن قدرت سلطنت، که برای “جدایی قانونی و همیشگی دین از سیاست” تلاش کرده بود. اما به دلیل “مخالفت و نفوذ روحانیون، این دو عنصر آنگونه که باید و لازم بود از یکدیگر جدا نشدند.”این تنش بین دین و سیاست تا زمان حکومت رضاشاه ادامه یافت، دورهای که “این وضعیت در نهایت برطرف گردید.”(۲۸)
بنیانگذار سلسله پهلوی بیان کرده بود که: “بسیاری از مردم بهاشتباه بر این باورند که دستیابی به تمدن مدرن، به معنای کنار گذاشتن اصول دینی و شریعت است. بهعبارت دیگر، آنها گمان میکنند که تمدن با دین ناسازگار است. درحالیکه کاملاً عکس آن حقیقت دارد.” حتی اگر شارع بزرگ اسلام امروز در میان ما حضور میداشت، بر سازگاری دین خود با تمدن امروزی تأکید میکرد. متأسفانه، اندیشههای روشنبینانه او در طول زمان توسط برخی افراد (یعنی روحانیت) مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. در نتیجه، ما امروز با وضعیتی راکد روبهرو هستیم. ما باید سخت تلاش کنیم تا این وضعیت و عقبماندگی را تغییر دهیم. (۲۹)
اما سیاستهای رضاشاه، که برای پهلویگرایی نقطه شروعی به حساب میآمد، نشاندهنده این باور او بود که در واقع ناسازگاری بنیادی میان دین و تمدن وجود دارد و در نتیجه، روحانیون و فرهنگی که از آنها ایجاد میگردد، باید بهعنوان عوامل مسلط در شکلدهی فرهنگ عمومی و فرهنگ سطح بالای جامعه کنار گذاشته شوند. برای تحقق چنین مقصودی، رضا شاه در دو جبهه [متفاوت] پیشروی نمود: او ابتدا سیاستهایی را برای ایجاد “انسان پهلویگرا” (homo Pahlavicus) به اجرا در آورد تا به این ترتیب ایرانیان را از نظر فرهنگی به خویشاوندان نژاد آریایی خود، یعنی اروپاییهای غربی، بازگرداند. او حملاتی را علیه پوشش و ظاهر سنتی، که بهعنوان نمادهای اسلام و نفوذ فرهنگی روحانیت تلقی میشدند آغاز نمود. وی پوشش اسلامی زنان را ممنوع کرد و مردان را به پوشیدن کتوشلوار اروپایی و کلاه پهلوی (الهامگرفته از غرب) مجبور نمود و همچنین دستور داد تا مقامات رسمی ریشهای خود را بتراشند.(۳۰)
امید آن بود که با تحمیل پوشش اروپایی، ایرانیان به [انسانهای] “اروپایی” تبدیل شوند، از سوی غرب بهعنوان “متمدن” پذیرفته شده و در نهایت آداب و رفتار اروپایی را کسب نمایند. این سیاست [رضاشاه] باعث ایجاد شکاف فرهنگی عمیق میان مردم و نخبگان غربگرا گردید و توانایی نخبگان را برای کنترل تودهها تضعیف نمود، زیرا مردم آنها [یعنی نخبگان] را به دلیل پوشش و رفتارهایشان بیگانه میپنداشتند. با توجه به وجود چنین شکافی میان پهلویسم و فرهنگ سنتی و گرایش جهانبینی سنتی به اهریمنی جلوه دادن نخبگان غربگرا، سرآمدان پهلوی نتوانستند مشروعیت دولت را افزایش داده یا سلطه خود را بر تودهها تقویت کنند.
البته اشرافیت روسیه نیز پس از اصلاحات غربگرایانه پتر کبیر (حکومت: ۱۶۸۹–۱۷۲۵) با وضعیتی مشابه روبه رو گردیدند. یک کتاب رسمی در درس تاریخ توضیح میداد که چرا پهلویسم مسئله لباس را [تا این اندازه] مهم تلقی میکرد: «رضا شاه به خوبی درک کرده بود که لباسهای ایرانی... متعلق به دوران گذشته است و مردم باید لباسهای جدیدی مشابه کشورهای پیشرفته بپوشند. (این لباسهای جدید) میتوانست نشانههای عقبماندگی و انحطاط را از بین ببرد.»(۳۱) در گام دوم رضا شاه قدرت روحانیت را بر نظام آموزشی و قضایی از بین برد و به این ترتیب، آنها را از یکی از منابع اصلی درآمد خود محروم ساخت و از تواناییشان در شکل دهی به فرهنگ عمومی و در نهایت، به فرهنگ سطح بالا مانع گردید.
طبق روایت پهلویسم، در هرج و مرجی که پس از کنارهگیری رضا شاه و اشغال ایران توسط نیروهای انگلیس و شوروی در اوت ۱۹۴۱ پدید آمد، «روحانیون تشنهی قدرت فرصت مناسبی برای خودنمایی سیاسی به دست آوردند. از جمله این افراد، آیتالله کاشانی بود که در زمان دولت دکتر مصدق در سیاست دخالت میکرد.»
با محکوم کردن دخالت روحانیت در امور دولتی، رژیم پهلوی تعریفی از یک روحانی واقعی ارائه داد: «روحانیان واقعی در مراکز دینی میمانند و به مطالعات مذهبی میپردازند ... آخرین تلاش روحانیون تشنه قدرت و جاهطلب در این زمینه تنها همین چند سال پیش دیده شد که سرکوب گردید. آنها هرگز دوباره سر بلند نخواهند کرد.»(۳۳)
شورش روحانیانی که در اینجا به آن اشاره رفته است، به قیام آیتالله خمینی در سال ۱۹۶۲ بازمیگردد. او با اصول انقلاب سفید مخالفت کرد. رژیم، این اعتراضات را سرکوب کرده و در نهایت خمینی را از کشور تبعید نمود. در پی این شورش، شاه موضع خود را دربارهی عاملان آن، یعنی روحانیون و هواداران غیرروحانی آنها، بهوضوح بیان کرد:
«همیشه عدهای نادان و مرتجع وجود داشتهاند که مغزهایشان در جا زده است و همواره در مسیر [ترقی] ما مانع ایجاد کردهاند... مغزهای آنها قادر به حرکت نیست. این ارتجاع سیاه (روحانیت)... در هزار سال گذشته شاهد هیچ پیشرفتی در اندیشه خود نبوده است. آنها زندگی را در کسب چیزی بدون زحمت، مفتخوری، تنبلی، خوردن و خوابیدن خلاصه کردهاند. در اصول ششگانه (انقلاب سفید) برای همه فکری شده است... اما چه کسی با آن مخالفت میکند؟ ارتجاع سیاه، مردان احمقی که چیزی نمیفهمند و نیت بدی دارند.»(۳۴) «آنها شبیه مارهای افسرده و بیحرکت هستند که مانند آنها در کثافت خود شناورند... اگر این عناصر پست و پلید... از خواب جهل خود بیدار نشوند، مشت عدالت همچون رعد بر سر آنها فرود خواهد آمد، فارغ از اینکه در چه لباسی باشند، شاید که زندگی ناپاک و شرمآورشان پایان یابد.»(۳۵) «آنها نمیخواهند کشور پیشرفت کند و توسعه یابد. تنها به فکر منافع خودشان هستند. با اصلاحات مخالفاند زیرا [در آن صورت] دیگر قادر به فریب مردم نخواهند بود... و نمیتوانند کسی را علیه حکومت تحریک کنند.»(۳۶)
سکولاریسم [دینگریزی] پهلویسم پویاییهای متعددی داشت. نخست، از جهت نظری و عملی این ایدئولوژی در پی تضعیف نهادهای روحانیت و کاهش نفوذ آنها بر اشکال فرهنگی عمومی بود. برای دستیابی به چنین مقصودی، حکومت به مداخله در امور داخلی نهادهای دینی پرداخت و تلاش کرد اسلامی مطابق با ارزشهای پهلویسم ایجاد و کنترل کند.
«نباید تردیدی داشت که در آیندهای نزدیک، در آموزش و پرورش نسلهای آینده، گامهایی توسط رهبران دینی واقعی و ملی برداشته خواهد شد تا آیینهای اصیل اسلامی و اصول اخلاقی شایسته اسلام را پایهریزی کنند و دین را از خرافات و منافع شخصی بر حذر دارند.»
آنچه حکومت در نظر داشت، گروهی از روحانیون وابسته به دولت و یک سپاه دینی تحت کنترل حکومت بود که وظیفه داشتند ارزشهای اسلام مبتنی بر پهلویسم را تدوین کنند و «آن را به مردم روستاها و شهرهای کوچک منتقل نمایند».(۳۷) تنها این نوع از اسلام پهلویستی اجازه حضور در عرصه سیاسی را داشت و صرفاً در خدمت منافع دولت قرار میگرفت. پویایی دیگر سکولاریسم پهلویسم تفکیک اخلاق اسلامی از آموزههای اسلامی بود. شاه در سخنرانیهای خود از اسلامی اخلاقی و معنوی در حیطهی شخصی و محدود به حریم خصوصی سخن میگفت.(۳۸) به عبارت دیگر، ایرانیان بدون قرار گرفتن تحت تأثیر آموزههای روحانیون و آنچه او «ارتجاع سیاه» مینامید، میتوانستند زندگی اخلاقی و اسلامی خوبی داشته باشند، در حالی که همچنان به اصول پهلویسم پایبند میماندند. در چنین دیدگاهی، دین و هویت دینی دیگر تعیینکنندهی هویت ملی یا فرهنگ سطح بالای جامعه نبود، بلکه صرفاً یکی از گزینههای موجود بهشمار میرفت.
پهلویسم با اتخاذ چنین مسیری، خود را از یک عنصر مهم، یعنی اسلام، محروم ساخت؛ عنصری که میتوانست پایههای ایدئولوژیک آن را تقویت نماید. در حالی که تأکید بر امپراتوری ایران پیش از اسلام و هویت فرهنگی ایرانی مستقل از اسلام، دارای ظرفیت مناسبی برای تحکیم ایدئولوژیک دولت پهلوی محسوب میشد، اما این دو عنصر بهتنهایی نمیتوانستند بنیانهای تاریخی و ایدئولوژیک پهلویسم را شکل دهند، زیرا اسلام همچنان نقش مهمی در جهانبینی و زندگی روزمرهی تودههای مردم ایفا میکرد.
علاوه بر این، این گفتمان پهلویسم دقیقاً در زمانی گسترش مییافت و مدون میشد که روحانیون و روشنفکران دینی تلاش میکردند تا اسلام را در نسبت با دیگر ایدئولوژیهای زمانه – از جمله دموکراسی، سوسیالیسم، ناسیونالیسم، و سلطنت ایدئولوژیک – بازتعریف نموده و در موقعیت و وضعیت بهتری از پیش مطرح کنند. نتیجه آن بود که عناصر اسلام برای بخش روبهرشدی از روشنفکران و طبقات تحصیلکرده، که از پویایی سیاسی پهلویسم ناراضی بودند و در ادامه مقاله به آنها اشاره خواهد شد جذابیت بیشتری پیدا نمود.
پس به طور خلاصه، پهلویسم بازگشت به آن نوع از اصالتی را تبلیغ میکرد که در دوران طلایی گذشته، یعنی امپراتوری ایران پیش از اسلام، ریشه داشت و قرار بود به دوران طلایی آینده بینجامد. در چنین حال و هوایی است که انسان پهلویگرا یا همان Homo Pahlavicus یک ایرانی نوظهوری است که از «ایدئولوژی بزرگ» و «فرهنگ» امپراتوری ایران پیش از اسلام انباشته شده است – شخصی که افتخار گذشتهی ایران را در آینده آن منعکس میسازد. محمدرضا شاه، در دوران ولیعهدی، در سخنرانی خود در دانشسرای مقدماتی تهران اظهار داشت: «شما (آموزگاران آینده) وظیفهای مقدس و بزرگی بر عهده دارید، زیرا در همین جاست که آموزگاران نژاد جدید–قدیم (new–old race) تربیت خواهند شد.»(۳۹)
با این حال، استفاده از یک تاریخنگاری دستکاریشده برای توجیه وضعیت کنونی، بهتنهایی برای شکل دادن به یک ایدئولوژی و دستیابی به هژمونی ایدئولوژیک کافی نیست. چنین ایدئولوژیای باید برتری خود را نسبت به نظامهای ایدئولوژیک رقیب نیز نشان دهد که در مورد پهلویسم، این نظامهای رقیب شامل سرمایهداری غربی، مشروطهخواهی ملیگرا، انواع مختلف سوسیالیسم، و در نهایت اسلامگرایی بودند.
ادامه دارد ...
بخش اول: پهلویگرایی یا ایدئولوژیسازی از سلطنت در ایران
* Pahlavı_sm: The Ideologization of Monarchy in Iran
ZHAND SHAKIBI
London School of Economics and Political Science
———————————————
زیرنویسها:
24. Hunarmand, Pahlavı_sm: Maktab-i nou, op.cit., pp. 52–55.
25. Hunarmand, Sha_hansha_hı_-yi Mashru_tih, op.cit., pp. 53–54.
26. Hunarmand, Dia_liktı_k-i Nimu_ha_-iy Mill ı_ dar Ta_rı_kh-i Fa_rsı_, op.cit., p. 44.
27. Hunarmand, Pahlavı_sm: Maktab-i nou, op.cit., p. 7.
28. Ibid., p. 54.
29. Ittila_‘a_t, Hava_dis-i yik rub’-i Qarn [News of the Events of the Last Quarter-century] (Tehran, 1329 [1947]),
p. 156.
30. The government stressed: ‘Pahlavı_caps, which are now common in Iran, are similar to the caps of ancient, (pre-
Islamic) Iran’; Ittila_’a_t, 29 Murda_d 1306 [1927].
31. Muhammad Gira_mı_, Tarı_kh-i Iqta_sa_dı_, Sı_a_sı_, Ijtama_ı_-i Dura_n-i R{za_Sha_h [Economic, Political and Social History
of the Reign of Reza Shah] (Tehran: Nashr-i Qutrih, 1355 [1977]), p. 150.
32. Hunarmand, Pahlavı_sm: Maktab-i nou, op.cit., p. 56.
33. Hunarmand, Sha_hansha_hı_-iy Mashru_tih, op.cit., p. 38.
124 Z. Shakibi
34. Hamı_d Ruha_nı_, Barisı_va Talı_lı_az Nihz˙at-i Imam Khomeini [Examination and Analysis of the Movement of Imam
Khomeini] (Tehran: Dara_rfikr, 1357 [1979]), pp. 263–265.
35. Ibid., p. 309.
36. Ibid., p. 264.
37. Hunarmand, Pahlavı_sm: Maktab-i nou, op.cit., pp. 22–24.
38. M.R. Pahlavı _, Sa, ı_d Muhammad Baqirnajafı_, ed., Sha_hansha_hı_ va Dı_nda_rı_ [Empire and Religiosity] (Tehran:
Rukh, 2535 [1976]) provides all of the last Shah’s voiced and written opinions on the relationship between
state and religion. In addition to emphasis on a private spiritual morality of Islam, the Shah consistently stressed
that the main contribution and goal of Islam was the establishment of social justice which, according to him, was
the main goal of the White Revolution. He therefore argued that the White Revolution was striving to achieve the
real goals of Islam
39. M.R. Pahlavı _, 30 Dey 1316 [1927]. Bia_na_t-i ‘Ala_haz˙rat Huma_yun Sha_hansha_h-i A_ria_mihr pira_mun-i Masa_,il-i
A_muzishı_-yi Kishvar [Announcements of the Shahanshah Aryamehr on the Issue of Education] (Tehran:
Da_nishga_h-yi Millı_, 2535 [1976]), p. 5.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|