iran-emrooz.net | Thu, 01.02.2007, 9:39
گفتگو با اولريخ بك جامعه شناس آلمانی
مقولههای اجتماعی زامبی
ترجمه: علی طايفی
|
http://sociologyofiran.com
س. مفهوم شما از فرديت سازی Individualization يك تببين متقاعد كنندهای بدست میدهد از آنچه كه در جامعه درحال وقوع است: دگرگونی كار، كاهش اقتدار عمومی، افزايش انزوای شخصی، تاكيد بيشتر بر اتكای بخود، توازن در حال تغيير قدرت بين زن و مرد، بازتعريف رابطه مرد و زن، بازشناسی رابطه بين زندگی شخصی و حوزه عمومی، ظهور يك فرهنگ صميمی، غيررسمی بودن و خود بيانی يا صراحت شخصی. شما اين اصطلاح را بعنوان عدم جاسازی شيوه زندگی جامعه صنعتی (طبقه، خانواده، جنسيت، ملت)، بدون جاسازی دوباره آن توصيف میكنيد. آيا میتوانيد توضيح دهيد منظورتان از فرديت سازی چيست؟
ج. درباره مفهوم فرديت سازی سوءبرداشتهای زيادی شده است. اين مفهوم نه بمعنای فردگرايی individualism است و نه بمعنای فرديت يابی individuation - اصطلاح فرديت يابی توسط روانشناسان بصورت عميقی برای توصيف فرايند خود مختار شدن استفاده میشود. همچنين اين مفهوم با خود مداری تاچری در بازار نيز ارتباط ندارد. آن حتی با "رهايی" چنانكههابرماس میگويد نيز مرتبط نيست. فرديت سازی مفهومی است كه به توصيف دگرگونی ساختاری و جامعه شناختی نهادهای اجتماعی و رابطه فرد با جامعه میپردازد. اين مفهوم بك پديده متعلق به قرن بيستم هم نيست. در مراحل پيشينتر تاريخی، فرديت سازی در رنسانس رخ داد: درفرهنگ شايسته دربارعصر ميانی، در رياضت درونی پروتستانتيزم، در رهايی دهقانان از بستگی فئودالی و در از دست رفتن پيوندهای خانوادگی بين نسلی در قرون ١٩ و اوايل ٢٠. مدرنيته اروپايی مردم را از نظر تاريخی ازنقشهای انتسابی رهايی بخشيده است. من از مفهوم فرديت سازی برای تشريح نه تنها اينكه مردم چگونه با اين دگرگونیها برحسب هويت و آگاهی شان ارتباط میيابند، بلكه برای توضيح اينكه چطور موقعيت زندگی و الگوهای بيوگرافی شان تغيير میكند، بهره میگيرم.
فرديت سازی مردم را از نقشهای سنتی و محدوديتهای آن به روشهای مختلف آزاد میسازد. نخست افراد از طبقات مبتنی بر منزلت خلاص میشوند. طبقات اجتماعی سنت زدايی میشوند. ما میتوانيم اين امر را در ساختار خانواده، شرايط سكونت، فعاليت اوقات فراغت، توزيع جغرافيايی جمعيت، عضويت دراتحاديههای تجاری و باشگاهها، الگوهای رای گيری و غيره مشاهده كنيم. دوم اينكه زنان از "سرنوشت منزلتی" كارخانگی اجباری و حمايت توسط يك شوهر رهايی میيابند. جامعه صنعتی به موقعيت نابرابر زن و مرد وابسته شده است ولی مدرنيته درمقابل زندگی خانوادگی تمكين نمیكند. درهمين حين، ساختار تام و تمام پيوندهای خانوادگی تحت فشار فرديت سازی قرار گرفته و يك خانواده جديد رو به گسترش مشورتی مركب ازروابط چند گانه- خانواده پستی- درحال ظهور است. سوم اينكه اشكال كهن رشتهها و روال عادی كار نيز با ظهور ساعات كارشناور، بيكاری چندگانه شده يا متكثر، و تمركززدايی محل كار، روبه كاهش است.
درهمين دوره همچنانكه اين آزادی يا عدم جاسازی disembedding رخ میدهد، اشكال جديدی ازيكپارچگی مجدد و كنترل (جاسازی مجدد) بوقوع میپيوندد. با افت طبقات و گروههای منزلتی، فرد بايد كارگزار هويت سازی و زندگی خودش باشد. اين فرد و نه طبقه او، واحدی برای بازتوليد زندگی اجتماعی خودش میشود. افراد ناگزير از توسعه بيوگرافی شخصی و سازماندهی آن در ارتباط با ديگران هستند. اگر شما يك نمونه از زندگی خانوادگی تحت شرايط فرديت ساخته را درنظر بگيريد، هيچ مجموعه پيش فرض شدهای از تعهدات و فرصتها، هيچ شيوه سازماندهی كار روزمره، رابطه بين مرد و زن، و بين والدين و فرزندان وجود ندارد كه بتواند عينا رونوشت يا كپی شود.
درطول آزادی افراد از چنبرههای سنتی، يك معيار سازی جديد از طريق وابستگی افراد به بازار اشتغال نيز بوقوع میپيوندد. اين فرديت سازی و معيار سازی همزمان در زندگی ما، يك تجربه خصوصی ساده نيست. بلكه امری ساختاری و نهادی است. فرد آزاد شده و به بازار كار وابسته میشود و بهمين دليل مثلا به آموزش، مصرف، مقررات رفاه و حمايت آن، امكانات و شيوههای مراقبت پزشكی، روانشناختی و آموزشی نيز وابسته میشود. وابستگی به اين بازار درهمه عرصههای زندگی گسترانده میشود. چنانكه زيمل اشاره كرده پول به فرديت سازی، معيارسازی و جهانی سازی میپردازد.
عليرغم اين چنبرههای جديد وابستگی به بازار كار، فرهنگهای فرديت ساخته شده، يك باور را دركنترل فردی تقويت میكند: يك اشتياق برای زندگی خود فرد. درهمين جا يك ناسازه يا پارادوكس وجود دارد. از يكسو تغييرات عصری درحال وقوع است:بخصوص رد قلمرو رابطه جنسی، قانون و آموزش. از سوی ديگر بجز درمورد رابطه جنسی، اين تغييرات بيشتر در آگاهی مردم و بر روی كاغذ وجود دارد تا در رفتار و شرايط اجتماعی. اين امر از نظر تاريخی آميزهای است از آگاهی نوين و شرايط قديم كه در اذهان مردم، نابرابری مستمر و برهم انباشته بين زن و مرد و فقير و ثروتنمد را شدت میبخشد.
س. دراينجا چه چيز تغيير میيابد، مردم يا نهادها؟
ج. من درباره مجموعه مردههای زنده شده يا مردههای متحرك zombie صحبت میكنم.
س. زامبی؟ يعنی جامعه شناسی وحشت؟
ج. به دليل همين فرديت سازی ما با حجم بزرگی از مجموعه مردگان زنده شده و متحرك يا زامبیها زندگی میكنيم كه میميرند و درعين حال زنده میشوند.
س. میتوانيد مثالهايی بزنيد؟
ج. بله. خانواده، طبقه، پديده همسايگی.
س. زامبی، مردههای زنده شدهاند. آيا منظورتان اين است كه اين نهادها مانند سبوس نازكی هستند كه مردم آنها را در هوا رها ساخته اند؟
ج. بنظر من مردم بيشتر از نهادها از واقعيت جديد آگاهند. ولی درعين حال اگر شما به يافتههای تحقيقات تجربی بنگريد، هنوز خانواده دريك معنای كلاسيك آن بشدت با ارزش است. به اطمينان مسائل عظيمی در زندگی خانوادگی وجود دارد ولی هر شخص فكر میكند كه او همه مسائل را حل خواهد كرد چيزی كه والدين شان حق نداشتند.
س. شما درباره خانواده و مناسبات نوشتههای زيادی داريد.
ج. بله خانواده مثال خوبی از زامبیهاست. از خودتان بپرسيد واقعا خانواده امروز چيست؟ به چه معناست؟ البته اينها فرزندان شما، من و ما هستند. ولی حتی پدر و مادر بودن بعنوان هسته اصلی زندگی خانوادگی تحت شرايط طلاق، درحال شروع به گسيختگی است. فرض كنيد كه بر اثر طلاق و ازدواج مختلف پدربزرگها و مادربزرگهای متعددی وجود دارند. آنان بدون هر وسيلهای از مشاركت خودشان درتصميم گيری درباره فرزندان دختر و پسرشان، خودی و غير خودی شدهاند. از نقطه نظر فرزندان ارشد، معنای پدر و مادر بزرگها بايد توسط تصميمات و انتخابهای فردی تعيين شود. افراد بايد انتخاب كنند كه چه كسی پدراصلی من، مادر اصلی من است و چه كسی پدر بزرگ و مادر بزرگ است. ما درحال دستيابی به مناسبات اختياری در خانواده هستيم كه با هويت يابی بمعنای تجربی و عينی بسيار مشكل دارند چرا كه آنها ديدگاهها و تصميمات ذهنی هستند و اينها میتواند بين مراحل زندگی تغيير كند.
اگرشما بپرسيد خانوار چيست، جواب اين است كه مستقيم به ده يا بيست سال پيش برويد. امروزه پاسخ سادهای برای اين پرسش وجود ندارد. امروز خانواده میتواند بعنوان واحد جغرافيايی يك محل، واحد اقتصادی كه درآن افراد از نظر اقتصادی تحت حمايت و وابسته به يكديگرند، يا واحد اجتماعی كه از افراد میخواهد با يكديگر زندگی كنند، تعريف میشود. و البته اين تعاريف میتواند متناقض با يكديگر باشند. همچنين در طی بيست سال گذشته رشد چشمگيری درشكل گيری خانوادههای مجرد يا تك نفری بچشم میخورد. در شهرهايی مانند لندن و مونيخ، بيش از ٥٠ درصد همه خانوارها، خانوارهای مجرد هستند كه ميل به افزايش نيز دارد. ولی فقط اين موضوع نيست. بيوههای قديمی، مردان بعد از طلاق، شايد پس از ازدواج مجدد نيز وجود دارند و شما جايی كه مردم در رابطه كاملا نزديك بهم زندگی میكنند يا نه نيز با خانوار مجرد روبرو هستيد.
ما درخصوص بحران در زندگی خانوادگی با يك علم معنا روبرو هستيم ولی خانواده دليل تضاد تاريخی بين زن و مرد نيست، بلكه سطح روئين آن چيزی است كه اين تضاد در آن بچشم میخورد. هرچيزی كه ازبيرون به خانواده اصابت كند (مثلا تناقض بين تقاضای بازار كار و نياز مناسبات، نظام اشتغال و قانون)، درخصوص شخص تحريف میشود. تنش در خانواده امروزی عبارت از اين واقعيت است كه برابری زن و مرد نمیتواند در ساختار خانوادگی نهادی كه نابرابری شان از پيش مفروض است، شكل گيرد. درمناسبات شخصی تضادها توسط بازگشايی فرصتها و امكانات ظهور میيابد: درنيازهای متضاد بر دوره زندگی افراد، در تقسيم كار خانگی و نگهداری از فرزندان، درتصميم گيری مردم و در شرايط زن و مرد اگاه میشوند. با نبود راهكارهای نهادی، مردم ناگزير از يادگيری اين امر هستند كه چطور مناسبات را بر مبنای برابری، مصالحه و مشورت برپا كنند. اين آنچيزی است كه منظور از دگرگونی در خانواده است.
س. من میخواهم بپرسم آنچه كه شما فكر میكنيد، اين تغييرات را تعيين كرده است. اين سوالات از آنروست كه شما نگرش مرسوم ماركسيستی را كه شرايط مادی تعيين كننده آگاهی است را روی سرش نشانده ايد. شما درباره اينكه چطور آگاهی مردم تغيير میيابد صحبت میكنيد ولی نهادهايی كه آنها درون آن زندگی میكنند حتی از واقعيتهای عينی شان لزوما در سطح مشابهی نيستند. اين تناقضی است كه بسيار جالب بنظر میرسد.
ج. بله درست است. اجازه دهيد به مسئله اين پارادوكس بپردازيم. جامعه شناسان ماركسيست ادله میكنند كه جوامع سرمايه داری ساختار نسبتا ثابتی از نابرابری اجتماعی هستند. آنان اشاره میكنند كه تفاوتهای ميان گروههايی كه پايين، متوسط و بالای جامعه را اشغال كرده اند، واقعا تغيير نكرده است. آنان استدلال میكنند كه اين امر ثابت میكند كه ما هنوز در يك جامعه طبقاتی زندگی میكنيم و طبقه بعنوان عامل پويايی سرمايه داری مدرن باقی میماند. من دليل میاورم كه پويايی شناسی بازار كار با پشتيبانی دولت رفاه، طبقات اجتماعی را در درون سرمايه داری حل كرده است.
س. شما اين تغييرات جامعه را سرمايه داری بدون طبقه نام نهاده ايد.
ج. بله. اين واقعيت است كه درآلمان الگوهای نابرابری نسبتا ثابت باقی مانده است. بااينحال درهمين زمان، شرايط زندگی مردم از ١٩٦٠ به اينسو بشدت تغيير كرده است (چيزی كه در تحرك تنوع يابی و فرديت سازی سبك و شيوه زندگی نظم يافته است). اين توسعه با گسترش آموزش، افزايش امنيت اجتماعی و ثروت و حتی الگوهای نابرابری مرتبط است. من میخواهم درباره اين تغييرات برحسب دمكراتيزه كردن فكر كنم. من بين دمكراتيزه سازی سياسی و دمكراتيزه سازی اجتماعی مرتبط با دولت رفاه و آنچه كه من آن را دمكراتيزه كردن فرهنگی مینامم، فرق و تمايز خواهم گذارد. فرديت سازی با اين سه توصيف مرتبط است. اگر شما از نزديك به تغييراتی كه درآن زندگی میكنيم بنگريد، خواهيد فهميد كه اصول دمكراسی در حال بهبود است و حداقل بعنوان اصولی برای سازمان زندگی روزمره و مناسبات باور میكنيد. ما تحت پيش شرطهای دمكراسی درونی شدن زندگی میكنيم: باور به برابری در مناسبات، در گفتمان نه خشونت يا تحميل اقتدار بعنوان عنصر اصلی رسيدن به توافق. بازار سرمايه داری روابط ابزاری تحت شرايط دوران پس از دولت رفاه، چيزی را توليد كرده است كه هيچكس پيش از اين تصور آن را نمیكرد: فرديت سازی كه درهم آميخته با ايدههای دمكراتيزه سازی فرهنگی است.
من فكر میكنم اگر شما حداقل بخشی از اين تفسير از دمكراتيزه سازی فرهنگی را نپذيريد، نمیتوانيد آنچه را كه در تمام اروپای غربی بر حسب جنبشهای اجتماعی تغيير در زندگی خانوادگی، رابطه جنسی و عشق، علاقه روبه رشد درسياست زندگی روز مره و اشكال مستقيمتر دمكراسی رخ داده است راحس كرده و بفهميد.
س. من تا حد زيادی با نظرات شما موافقم. آنچه كه بنظر میرسد درتحليل شما حايز اهميت است، اين رويكرد به فرهنگ میباشد. يعنی چيزی همانند استدلال ماركسيزم مرسوم، يك فعاليت متعين شده نيست بلكه بيشتر يك تجربه و فعاليت نسبتا ارادی و دگرگون يابنده است كه درآن موجودات انسانی كنش میورزند و جهان شان را میسازند. اين ماركسيزم استدلال میكند كه اعمال فرهنگی، دربرابر قدرت سرمايه، غير تصادفی هستند و از توليد نوعی از بلوكهای سياسی ايدئولوژيك نا توان هستند، چيزی كه میتوانست دربرابر بهره كشی، جهانی شدن سرمايه و اصلاح جامعه مقاومت كند.
ج. تاحدی موافقم. درست است كه اين تغييرات در خانواده فقط بخشی از تصوير آنچيزی است كه در جامعه مدرن در حال وقوع است. ولی من با تصوير مكانيكی كهنه ماركسيستی از سرمايه داری موافق نيستم كه يك توصيف بسيار منحصر بفردی از شيوهای ارائه میكند كه جامعه ساخته میشود. و توصيفی كه بايد بعنوان يك قانون طبيعی درك شود. چيزهای مهمتری نيز وجود دارند. درطول چند سال اخير ما در مدرنيته، تجربهای از صنعتی شدن، دمكراتيزه شدن و نوسازی زندگی كرده ايم. اينك در موقعيتی هستيم كه مدرنيته مرحله اول جايش را به مرحله دوم میدهد. مدرنيته اول مبتنی بر يك دولت- ملت، هويتهای جمعی خاصی نظير طبقات، خانواده و قوميتها بود. اصل مركزی برای آن، اصل اشتغال كامل و يك شيوه توليد مبتنی بر بهره كشی از طبيعت بود. اين مدرنيته با چهار تحول اساسی جديد درمعرض چالش است: ١. فرديت سازی، ٢. جهانی سازی بعنوان يك پديده اقتصادی، جامعه شناختی و فرهنگی، ٣. بيكاری يا بيكاری پنهان نه فقط بعنوان پيامد ساده سياست دولتی يا افت اقتصاد، بلكه بعنوان يك تحول ساختاری كه نمیتوان براحتی برآن غلبه كرد، ٤. چالشهای مربوط به بحران بوم شناختی. درمدرنيته دوم ما نه تنها به تغييرات حداقل مثلا درمناسبات شخصی رانده میشويم، بلكه برای يك شكل متفاوتی از سرمايه داری، نظم جهانی جديد و گونه متفاوتی از زندگی روزمره سوق میيابيم.
س. شما در كتابهايتان درباره تضاد جهانی ميان جوامع مانند جوامع اروپايی كه درحال ورود به مدرنيته مرحله دوم هستند و جوامعی كه درحال ورود يا درون مرحله اول مدرنيته قراردارند، صحبت میكنيد. آيا شما فكر میكنيد كه يك توسعه نابرابر مشابهی در درون جوامع نيز وجود دارد؟
ج. البته. ما نبايد اين فرايند را ساده بيانگاريم. سرعت تحولات و فرديت سازی در جوامع مختلف يا پاره فرهنگها بسيار متفاوت است و اينها بطور همزمان رخ میدهند. در توسعه يافته ترين كشورها نيز شما مناطق توسعه نيافته میبينيد.
س. آيا اين شكل بندیهای مختلف در جامعه بايد هريك به ارزشها و سياستهای متفاوتی بيانجامند؟ من متعجبم كه آيا فرديت سازی توصيف كننده فرهنگ يك نخبه آموزش ديده مركز نشين و شايد ظهور يك طبقه جديد مبتنی بر دانش و شناخت نيست؟
ج. نخير. بنظرمن طبقه يك مجموعه مرده متحرك يا زامبی است. بحث درباره فرديت سازی دراوايل دهه ١٩٨٠ درآلمان، زمانی كه من مقالهای بنام "ورای منزلت و طبقه" نوشتم آغاز شد. چرا من اينكار را كردم. دراواخر دهه ١٩٧٠ و ١٩٨٠ من درتبيين مقوله طبقه برای دانشجويانم با دشواری زيادی روبرو بودم. تحليل مرسوم و سنتی ماركسيستی از طبقه، هيچ رابطهای با تجربه خودش همراه نداشت . نمیتوانست آنرا درك كند. من مجبور بودم طبقه را به يك فرهنگ فرديت ساخته شدهای ترجمه كنم كه با مسائل بنيادی متفاوتی درگير بود. درانگلستان شما هنوز يك جامعه شناس را میبينيد كه به مركزيت طبقه بعنوان يك مقوله قابل تبيين معتقد است. حتی در آثار گيدنز اين امر مشهود است. ما هنوز بطور كامل نمیتوانيم با مقوله طبقه خداحافظی كنيم ولی بطور نسبی چرا. اگر شما به چگونگی تعريف مقوله طبقه در جامعه شناسی مبتنی بر طبقات در انگلستان خوب بنگريد، در میيابيد كه اين تعاريف وابسته به چيزی است كه در خانوادهها درحال وقع است. تعريف تجربی از هويت طبقاتی برپايه دسته بندیهايی از خانوار بنيان نهاده شده است كه توسط يك سرپرست مرد يا حداقل يك فرد سرپرست خانوار تعريف میشود. اين تعريف كاملا تعريف افسانهای و خيالی از طبقه است. هيچكس در واقع نمیتواند بگويد كه يك خانواده يا خانوار دردنيای امروز خواه از نظر اقتصادی و خواه اجتماعی چيست.
اجازه دهيد چگونگی اوج گيری بحث از فرديت سازی در آلمان را توصيح دهم. پيش از هرچيز تحقيق بسيار مهمی پيرامون فرديت سازی فقرا صورت گرفته بود. اين امر سو ءتفاهم مربوط به اينكه فرديت سازی مسئله ثروتمندان است را به چالش میكشاند. تحقيق نشان داده است كه در و بيرون از فقر دربين طيف وسيعی از مردم و در دوران متفاوتی از زندگی مردم حد بسيار گسترده تری ازتحرك وجود دارد. البته هنوز نيزتعداد روزافزونی از مردمی كه مدتهای مديدی فقيرهستند وجود دارد. ولی اين متوسط درحال رشد و فرارويی است. سرمايه داری بدون طبقه بمعنای نابرابری كمتر درآينده نيست بلكه نابرابری بيشتری بدنبال خواهد آورد. ايده حاضر از غير خودی سازی، فقط بطور نسبی میتواند در برابر پيشينه فرديت سازی يا دقيقتر اتميزه كردن درك شود. اين فرايند شرايط نهادی را ببار میآورد كه تحت آن افراد از امنيتهای سنتی بريدهاند درحاليكه در عين حال دستيابی به حقوق اساسی و منابع مدرنيته را نيز از دست میدهند.
س. آيا شما از اصطلاح فقر در معنای محروميت استفاده میكنيد تا آن چيزی كه جديد مینمايد را توصيف كنيد؟ شايد آن برای مدرنيته مرحله دوم باز تعريف شود؟
ج. بله موافقم. حتی فقر تاحدی يك مقوله زامبی است چرا كه ما نمیدانيم پشت اين اصطلاح چه چيزی پنهان است. اين بدين معنا نيست كه اين افراد فقير نيستند بلكه بدين معناست كه مانمی توانيم با يك شاخص پيش بينی كنيم كه چه نوع زندگی را آنها پيش میبرند و چه نوعی از آگاهی بيرون از اين شرايط درحال شكل گيری است. كاربرپايه يك شيوه غنی تجربی با مقولات طبقه، امر بسيار دشواری است. شما فقط میتوانيد اين مقولات را برمبنای عينی درآمد و يا ساختار اشتغال توسعه دهيد. شما نمیتوانيد آنها را با چگونگی زندگی يا طرز تفكر مردم، نحوه غذا خوردن، پوشش، عشق ورزی، سازماندهی زندگی و غيره مرتبط كنيد. اگر شما علاقمند هستيد بدانيد كه در اذهان مردم چه میگذرد و چه شيوهای از زندگی را آنان پيش میبرند، شما مجبوريد ازمقولات كهنه فاصله بگيريد. و اگر شما میخواهيد بدانيد كه اينهمه از نظر سياسی چه معنايی دارد، باز شما مجبوريد از مقولات عينی طبقه دور شويد. پس شما میتوانيد تصويری از يك جامعه متفاوت شده با فرهنگهای مختلف فرديت سازی و واكنشهای مختلف بدان ارائه دهيد. تعيين هويت و شناسايی طيف متنوعی ازنه طبقات بلكه آنچه من موقعيتهای جمعی زندگی مینامم، امكانپذير است و هريك از آنها دارای معنای سياسی متفاوتی است.
چنين تحليلی از تحليل طبقاتی كهن با تمركز بر تغيير در زندگی روزمره تفاوت میكند. دردهههای ١٩٨٠ و اوايل ١٩٩٠، اين تحليل بين ٣٠ تا ٤٠ درصد از جمعيت آلمان شناسايی شد كه به برخی ازاشكال شيوه زندگی تجربی علاقمند بودند و درعين حال بمعنای جديد بشدت سياسی بودند. هيچكس نمیتوانست اين را بطور كامل بفهمد به دليل اينكه آنها درهيچ حزب سياسی شركت نداشتند يعنی نه ليبرالها و نه سوسيال دمكراتها، نه محافظه كاران يا حزب سبز و نه بخشی از اعضای اتحاديهها. با اينحال آنان هنوز ازنظر سياسی به يك شيوه بسيار مستقيم فعال بودند هم در حول مناسبات شخصی شان و هم اطراف مسائل وسيعتر ديگر. اين يعنی فرهنگهای فرعی سياسی فرديت سازی شدهای كه به جايگزينی فضای سياسی آلمان كمك كرد. هيچكس انتظار آنرا نداشت. آنان میخواهند يك سياست تجزبی بوقوع بپيوندد. آنان خواهان سياستی برای سازگاری با واقعيتهای جديدی كه تصور میكردند، هستند.
س. آيا فكر نمیكنيد كه اين ٣٠ يا ٤٠ درصد شكلی از يك طبقه جديد يا آگاهی طبقاتی جديد باشد؟
ج. نه. اگر اينطوراست شما بايد به شكل متفاوتی به طبقه بينديشيد.
س. من كاملا خوشحال خواهم شد. كارشما مرابه ياد ماركسيزم فرهنگی- انسان گرای تامپسون میاندازد كه توصيف میكند چطور مردم كارگر حول تجربه مشترك استثمار سازمان يافتند و فرهنگ و خودآگاهی طبقاتی خودشان را ايجاد كردند. بنظر كاملا صحيح میرسد كه فرهنگها و آگاهیهای طبقاتی تحت شرايط متفاوت، تغيير كرده و يا ناپديد شوند. دراينصورت چه چيزی جايش را میگيرد؟
ج. من فكرمی كنم اين امر به سنت كاملا خوب ماركسيزم فرهنگی مربوط است- حداقل برحسب اهميت اين امر كه مردم چه فكر میكنند، به چه باوردارند و چگونه زندگی شان را سازمان میدهند. ولی يك تفاوت بزرگ هست كه بايد پيرامون آن بحث كنيم- نياز به تاييد فرد بعنوان واحد اساسی دمكراسی، جمهوری و سازمان سياسی. همه تصورات طبقاتی كهنه از پيش فرض میكردند كه فرد و فرديت سازی يك تصور و خيال بنيادينی بود كه ناگزير ازنمايندگی اين فرد دردمكراسی سياسی بود.
من فكر میكنم اين يك اشتباه اساسی است. فقط خلاف اين امر ضروری است. امروزه احزاب سياسی مجبورند فرديت سازی را به رسميت شناخته و تصديق كنند نه بعنوان يك پيروزی بلكه بعنوان يك شكل جديد دمكراتيزه شدن فرهنگی و خود آگاهی جامعه. يك شكل جديد جامعه كه درآن سياست با آزادی فردی و سياسی و حقوق گروهها درزندگی روزمره شان مرتبط است. اگراحزاب سياسی از فهم اين واقعيت عاجز باشند و همواره تلاش كنند به يك اجتماع يا طبقه مفروض بازگردند، آنان كاملا نيروهای سياسی و افكاراين جامعه را نخواهند فهميد. اشتباه بنيادين اجتماع گرايیcommunitarianism ، واكنش به فرديت سازی است. تلاش برای بازسازی ارزشهای قديمی خانواده، همسايگی، دين و هويت اجتماعی واكنشی است، چيزی كه ديگر تصوير دقيقی از واقعيت نيست.
س. هنوز بقايايی از هويت و تبعيض طبقاتی درجامعه بريتانيا به چشم میخورد كه همچنان قدرتمند باقی مانده است. من در تعجبم كه آيا اين ظهور مدرنيته مرحله دوم میتوانست همواره از شكست كامل نهادها و مقولات مدرنيته اول بگريزد. بقايای روانشناختی هويت طبقاتی به مردم يك تاريخ مشخص، يك شيوه درك ازتجربه زندگی شان يا حداقل تجربه والدين شان ارائه میكند. من اين امر را تاسطح تصور يك جامعه از خودش نيز گسترش میدهم. حتی اگر ما اينك مشتاق به ترك طبقه مان باشيم، اين موضوع همچنان باقی میماند كه ما از كجا آمده ايم. اين امر برچسب تعريف توزيع نابرابر فرصتهای آموزشی و سرمايه اجتماعی و فرهنگی هنوز آشكار است.
ج. البته. درجوامع مختلف شرايط متفاوتی وجود دارد. میدانيم كه جامعه انگلستان و حتی فرانسه بيش از آلمان به يك جامعه طبقاتی وابستهتر است. درمدرنيته دوم كنشگران قدرتنمد و فراملی جديدی وجود دارند كه فلمروهای سياسی و اجتماعی را تغيير میدهند. ما شايد نياز داريم مقولات طبقاتی را برای فهم مناسبات و پويايی جامعه جهان وطن بازتعريف كنيم. ولی جامعه و سياستی كه فقط به جهانی سازی و فرديت سازی واكنش نشان میدهد و برای فعال سازی دوباره ارزشهای كهن تلاش كند، از درك فرايند"مدرنيزاسيون انعكاسی" و تغييرات تاريخی كه درآن زندگی میكنيم، باز میماند.
س. آيا درباره احزاب سياسی فكر میكنيد كه براحتی نمیتوانند درك كنند؟ بطور مطمئن آنان نمیتوانند هيچ كاری انجام دهند. آنان نهادهای مدرنيته مرحله اول هستند كه در تلاش هستند به قلمرويی ورای زبانشان چنگ بيندازند.
ج. بله به مثال اشتغال توجه كنيد كه يك مقوله زامبی است. ما بادو مدل اشتغال زندگی میكنيم. اولی مدل رفاهی و پس ازجنگ، درپی اشتغال كامل است كه با بيكاری بسيار پايين، خانوادههای به سرپرستی مردان، معمولی و با قراردادهای كاری مطمئن، ايده يك خصيصه برای طبقات متوسط و يك شغل برای زندگی شناخته میشود. مدل ديگر آنچيزی است كه ما میتوانستيم اشتغال شناور يا انعطاف پذير بناميم- كه بمعنای زمان شناور دركار، كارنيمه وقت، قراردادهای كوتاه مدت و انواع مختلف كاردر زمان واحد است. اين مقوله دوم اشتغال لرزان، بسرعت در كشورهای توسعه يافته جهان روبه افزايش است. ما هيچ مقوله يا دسته بندی برای توصيف آن نداريم. سياست و دولتها در بريتانيا، آلمان و فرانسه به اين چندگانه سازی و انعطاف پذيری كار- حتی درارتباط با پيشرفته ترين مناطق اقتصاد اطلاعات- از طريق تلاش برای تقويت اصل اشتغال كامل میرسند. اين نمونهای از سياست مد نشدهای است كه در تلاش برای سرو كار يافتن با شرايط جديد فرديت سازی است.
س. شما جامعه درحال ظهوری را تعريف میكنيد كه درآن خانواده و زندگی شخصی فرديت سازی شده اند، اشتغال امنيت كمتری يافته و بيشتر ازهم گسيخته شده است و نظام سياسی بنظر میرسد قادر به رويارويی با اين فرايندها نيست. آيا دمكراسی ليبرال مبتنی بر نمايندگی نيز يكی از مقولات زامبی مورد نظر شماست؟
ج. اين سوال سختی است برای پاسخگويی. فكر میكنم ما نيازمند دمكراتيزه كردن دمكراسی هستيم. برای آلمان بليت ورودی به عصر دمكراتيك به امانوئل كانت بازمی گردد كسی كه خودش آن را برای برچسب زدن "استبدادی" به دمكراسی پارلمانی استفاده كرد. دمكراسی مبتنی بر نمايندگی با خود تعيين بخشی فرد درتناقض است. اين دمكراسی برقاعده عامی استوار است كه دربرابر فرد میايستد چيزی كه بقول كانت با خودش در يك تناقض عام است. جايگزين دمكراسی اكثريت ملت آن چيزی است كه من از آن به جمهوری خواهی جهان وطنی نام میبرم. بااين مفهوم منظورم عبارت از ارزشگذاری مجدد مسئوليت محلی و شخصی جامعه مدنی است- يك جامعه فعال كه فرايندهای سياسی بسادگی درپارلمان و دردولت سازمان نمیيابد بلكه دريك سطح محلی و روزمره اين شهروند روی میدهد. جامعه مدنی دربين سياستمداران عبارت از يك سرطان درفرهنگ عمومی است. سياست نمیتواند بسادگی عقلانی باشد. راهكارهای كارآمد برای مسائل اهميت دارند ولی درعين حال پراشتياق نيز هستند. مانيازمند جامعهای هستيم كه بسادگی روی كار متمركز نباشد بلكه خواهان حمايت مالی- مثلا كار و درآمد يك شهروند – از آن اشكال زندگی تجربی است كه از قبل درحال تداوم است. چنين دمكراتيزه كردن دمكراسی نيز نيازمند وقوع درسطح فراملی است. ما نيازمند يك جنبش حقوق مدنی اروپايی هستيم كه با احترام به خارجیها، هويت سياسی اروپايی را درمركزيت قرار داده و به توسعه بيشتر ياری رساند.
س. دشمنان اين فرايند دمكراتيزه سازی كيست؟
ج. فرديت سازی بطور خودكار بمعنای اين نيست كه مردم میخواهند بعنوان فرد زندگی كرده و با يكديگر بعنوان فرد ارتباط گيرند. اين میتواند بمعنای شكل جديدی از بنياد گرايی انعكاسی نيز باشد كه درتلاش برای بازتعريف هويت جمعی- مثلا ملی گرايی- است و آنها را برای مقاومت يا هجوم به اين فرايند فرديت سازی استفاده كند.
س. آيا شما جايی را میشناسيد كه اين فرايند درحال وقوع باشد؟
ج. اگر شما به تاريخ بازگرديد،هانا آرنت، فاشيزم آلمان را بعنوان بازخوردی به يك مرحله قبلی فرديت سازی تببين میكند( يااتميزه كردن جامعه). من نمیگويم كه اين امر دوباره تكرار میشود ولی واكنشی بنيادگرايانه به فرديت سازی درهمه احزاب و گروههای اجتماعی است كه ممكن است در آينده تضاد گسترده تری شود. درمدرنيته مرحله دوم مقاومتی دربرابر فرديت سازی و شيوه جهانی سازی صورت میگيرد كه از فرهنگهای ملی مرز زدايی يا سرزمين زدايی میكند. اين امر خاصه از جنبشهای دينی، احيای قوميت، و جنبشهای ضد مدرن بر میخيزد كه بطور ناسازگاری از فناوری اطلاعات مدرنيته مرحله دوم برای سازماندهی خود ازنظر جهانی سود میبرند.
س. شما در آثارتان از زندگی در يك بحران آزادی و انتخاب صحبت میكنيد. مدرنيته مرحله دوم بنظر میرسد برپايه آزادی، انتخاب، فردگرايی و عدم قطعيت وجودی استوار است و اين آخری چيزی است كه مردم از آن گريزانند و بدنبال هويتها و قطعيتهای جمعی قديمی هستند.
ج. بله. البته شما ناگزيريد اين امر را درمتن نهادی دولت رفاه، دولت ملی و جامعه معطوف به كار ببينيد. بين كهنه و نو يك انتخاب ساده وجود ندارد. مثلا درآلمان، سياسی كردن بحران بوم شناختی بخشی از فرديت سازی و مدرنيته مرحله دوم است و بيرون از اين امكان يك بنيادگرايی بوم شناختی انعكاسی بعنوان واكنشی به اين فرهنگ جديد آزادی وجود دارد.
س. آنچه كه ازرابطه مدرنيته اول به مدرنيته درحال ظهور دوم به ذهن خطور میكند تضاد آشتی ناپذير بين اكثريت بزرگی از فقرای جهان است كه ممكن است يك نگرش بنيادگرايی را اتخاذ كنند و يك اقليت آزاديخواه جوامع ثروتمند. تضاد آشتی ناپذيری كه ممكن است در جوامع ثروتمند نيز وجود داشته باشد. من درباره اسلام هم در اروپا و بريتانيا فكرمی كنم كه جريانات خاصی وجود دارد كه تفاسير بنيادگرايی اسلام را برای هويت سياسی ضد امپرياليستی و شكايت مسلمانان عليه نژادپرستی و بی عدالتی بسيج میكند. سنت دين اسلام بعنوان محور زندگی روزمره و منبعی از نمايش سياسی، چالشی دربرابر چندگانه گرايی يا پلوراليزم سكولار مدرنيته مرحله دوم ارائه میكند.
ج. بله درواقع اين يكی از سناريوهای آتی قابل پذيرش است.
س. يعنی مدرنيته دوم عليه مدرنيته اول يا افراد ممتاز عليه فقرا؟
ج. نه من با مخالفت صرف مدرنيته اول با دوم موافق نيستم. نكته به اين سادگی نيست. فرهنگهای تجربی كه درباره آنها صحبت میكنم جهانشمول نيستند بلكه بخشی از فرهنگ اروپايی است. درواقع چيزی است كه من میخواهم "مدرنيتههای ناهمگرا يا واگرا" و "جهانشمول گرايی زمينه ای" درآسيا، آفريقا و امريكای جنوبی بنامم. بدين معنا كه ما نمیتوانيم مثل سابق درباره جوامع بينديشيم. مثلا درباره محتوای دولت- ملت با مرزهای روشن و مناسبات مشخص با ديگران. ما ناگزير هستيم جهانی فكر كنيم. مردم ديگر بسادگی با فرهنگهای محلی برابر زندگی نمیكنند. جمعيت فقرا حتی ازمنظر جهانی درحال تغيير است. معنای فقير بودن نيز درحال تغيير است. درمدرنيته اول فقر به تعبير ماركس توسط دستيابی گروه يا طبقه به بازار كار تعريف میشود. امروزه موقعيت بطور چشمگيری متفاوت شده است چرا كه هيچكس ديگر نيازمند فقر نيست. سرمايهداری بی شغلی يا بيكاری را ايجاد میكند و جمعيت را غيرخودی كرده يا از شمول خارج میكند. مدرنيته دوم به راحتی يك تحول مثبت نيست. ما در اروپای غربی بشدت فرديت ساخته هستيم ولی در عين حال ما- در جهانی كه مرزهای مشابهی ندارد- بامردمی روبرو هستيم كه غيرخودی هستند ولی بااينحال در درون زندگی ما، زندگی میكنند. آنان محروم هستند ولی بخشی از زندگی ما نيز محسوب میشوند. ما بايد با آنها ارتباط برقرار كنيم. واقعا چالشهای چشمگيری درحال ظهور است. ما ناگزيريم به جامعه دريك نظم جهان وطنی با بازتعريف نظرات عدالت و همبستگی از نو بينديشيم.
س. با بازگشت به قرون هفدهم و هجدهم، زمانيكه جامعه بطور راديكال با ظهور سرمايه داری و مدرنيته اول دستخوش تغيير بود، مشغلههای مشابهی با خود ارزشهای فردی و اخلاق وجود داشت. فكرمی كنيد ارزشها و اخلاقياتی كه درمرحله دوم مدرنيته درحال ظهور است، چه خواهند شد؟
ج. بنظرمن آنها اخلاقيات دوران اوليه فرديت سازی نخواهند بود. اواخر قرن هجده و اوايل قرن نوزده، شاهد ظهور ذهنيت و رمانتيسيزم در زندگی روزمره بود. درآنجا بزرگ نمايی از عشق رمانتيك وجود داشت كه نه تنها يك بيوگرافی فردی، بلكه همچنين يك مجموعه پيچيده اخلاقی و عاطفی میساخت كه به ايجاد زوج و تاريخ شان دربرابر جامعه كمك میكرد. اگر شما به دست ساختههای فرهنگی اين عصر- نامههای عاشقانه و خاطرات روزانه- توجه كنيد، شما علاقمند میشويد بدانيد كه چطور مردم خود و رابطه شان را ازطريق عشق اختراع كردند. دين سكولار، عشق درهمين عصر اختراع شد. شما همچنين دراين نامههای عاشقانه، اختراع طلاق را نيز كشف خواهيد كرد. امروزه ولی عشق رمانتيك و هم طلاق عادی و دمكراتيزه شدهاند. امروزه اولين تصوری كه فرد میتوانست از پاره فرهنگهای فرديت ساخته شده داشته باشد، اين است كه آنها بطورمشابه روی بزرگ نمايی اگو يا خودهای متعلق به خودشان تمركز میيابند، ولی پژوهش روبرت ووثناو، جامعه شناس دين، اين ايده را كه مادريك جامعه خودمدار زندگی میكنيم، را به چالش كشيده است. مطالعه او نشان داد كه برای ٧٥ درصد جمعيت امريكايی، همبستگی، كمك رسان بودن و نگرانی برای رفاه عامه به اندازه تحقق خويشتن، موفقيت حرفهای و گسترش آزادی شخصی حائزاهميت است. فرهنگهای فرديت ساخته شده اخلاقيات ديگرخواهانه خاص خودش رانيز توسعه میدهد. يك فرد بودن بمعنای دوری ازرعايت و مراقبت ازديگران نيست. درواقع زندگی درفرهنگ فرديت ساخته شده بالا، بمعنای اين است كه شما مجبوريد از نظراجتماعی حساس باشيد و قادرباشيد باديگران ارتباط بيابيد و خود را متعهد بدانيد تا زندگی روزمره خود را سازماندهی و مديريت كنيد. درنظام ارزشی قديم، "خود" يا اگو همواره مجبور بود از الگوهای جمعی پيروی كند. اخلاقيات جديد، يك دركی از "ما" ايجاد میكند كه مانند فردگرايی مبتنی برهمكاری يا ديگرخواهانه است. فكركردن بخود و درعين حال زندگی برای ديگران يك تناقض ازنظر مفهومی بنظر میرسد كه امروزه بعنوان پيوند داخلی و اساسی آشكار شده است.
س. آيا شما میخواهيد بخاطر ديگران از چيزی دست بكشيد؟
ج. بله. اراده برای رهاكردن و داشتن بخش زيادی از معماها و ناسازهها درباره آن. بگذاريد دراين خصوص درسطح مناسبات شخصی نگاه كنيم. ازيكسو شما كسی را میخواهيد كه همواره شما را در تحولات خاص خودتان حمايت كند. از سوی ديگر شما ناگزيريد از تحولات آنها حمايت كنيد درصورتی كه انها از شما حمايت كنند. علاوه براين شما ناگزيرازتصديق آزادی ديگران و نياز او برای دوست داشه شدن هستيد. معما همين جاست: شما بايد اجازه دهيد معشوقتان آزاد باشد ولی درازای خواسته شما برای اينكه عاشق شما نيز باشد، شما آزادی او را محدود میكنيد. همه زوجها خواهان آزادی خودشان هستند (زن يا مرد) و درعين حال اسير زنجير يا حلقه معشوق نيز باشند. بيرون ازاين چالش بااين معما دربين عشق و آزادی، اخلاقيات جديدی درباره اهميت فرديت يابی و تعهد به ديگران ظهور میكند. هيچكس نمیتواند پاسخ دهد كه اين امر چگونه عمل خواهد كرد.
س. آيا اين اخلاقيات بيرون از اين است كه يك سياست جديد ظهور خواهد كرد؟
ج. بله. ما بايد بفهميم كه فرديت سازی يك وجدان و يك فرايند جامعه پذيری و ذهنيت متقابل را پيشفرض دارد. شما بايد ذهنيت متقابل خودتان را برای فردشدن ساخته و اختراع كنيد. اينها مخالف هم هستند. درتجارب زندگی روزمره است كه ما درباره اخلاقيات جديد درمی يابيم كه به تركيب آزادی شخصی باشراكت باديگران و تشريك مساعی دريك سمت و سوی فراملی میپردازد. بنظرمن ما در يك جهان بسيار اخلاقی زندگی میكنيم، برخلاف آنچه كه بدبينهای فرهنگی تلاش دارند بگويند.
س. آيا اين اجبار اخلاقی، تجلی سياسی نيز دارد؟
ج. بله. قبل از هر چيز در سطح حوزه فرعی سياسی است كه تغيير در نگرشها باتورم تقاضای مادی برای درآمد، مصرف و شخصيت بيشتر همسان نيست. درمركز اين اخلاقيات جديد، ايده كيفيت زندگی نهفته است. اين امر چه چيزی را نشان میدهد؟ فقط يك چيز كه عبارت است از كنترل روی "زمان خود" شخص كه بشدت بيش از درآمد و موفقيتهای شخصی ارزشمند است. زمان كليدی است كه در را بسوی گنجينههای موعود درعصر زندگی خودتعيين بخش میگشايد: گفتگو، دوستی، مال خود بودن، شفقت، سرگرمی، تعهد فرعی سياسی. دراينجا من به استراحت، اوقات فراغت، تعهدات تعيين شده توسط خودفرد و اشكال كار، مناسبات و زندگی خانوادگی فكر میكنم. البته اينها ارزشهای يك فرهنگ معطوف به خويشتن است كه نسبت به دلمشغولیهای بوم شناختی نيز حساس است.
اخلاقيات زندگی روزمره درحال توسعه سياست فرعی خاص خودش است، چيزی كه محلی و شخصی است و سياستمداران چون نظامهای اعصاب فرهنگی اين فرهنگهای فرديت ساخته شده را نمیشناسند، آن را به رسميت نمیشناسند. اين يك "ضد سياست" است. ما امروزه شاهد يك نسل جوان غير سياسی فعالی هستيم كه زندگی را بيرون ازنهادهای سياسی حفظ میكند و آنها را به دسته بندیهای زامبی يا مردههای متحرك ارجاع میدهد. اين متغير غربی ضد سياست، فرصت لذت بردن از زندگی خود فرد و تكميل آن با يك دلمشغولی خود سازمان يافته برای ديگران را باز میگشايد كه از نهادهای بزرگ خلاص شده است. اين امر پيرامون غذا، بدن، رابطه جنسی، هويت و دردفاع از آزادی سياسی اين فرهنگها عليه دخالت از بيرون سازمان میيابد. اگر از نزديك به اين فرهنگها بنگريد آنچه را بنظر غير سياسی میرسد، میبينيد كه سياسی میشود.
منبع:
Zombie Categories (2002); Interview with Ulrich Beck, by J. Rutherford, within ”Individualization”,U. Beck & E. beck-Gemsheim; pp. 202 - 214