شنبه ۱۵ دي ۱۴۰۳ -
Saturday 4 January 2025
|
ايران امروز |
در زمانی که قیصر روم کنستانتین بزرگ (Flavius Valerius Constantinus) تصمیم به بال و پر دادن به مسیحیت را گرفت، تعداد مسیحیان در روم برابر با بیست تا بیستوپنج درسد تمامی جمعیت حدس زده میشد، که در سراسر نقاط امپراتوری پراکنده و بعضاً _ بهخاطر تعقیب دولتی _ بهطور مخفی و غیرعلنی به این آئین گرویده بودند. این اقلیت قوی مذهبی، اگرچه در سازمانهای محلی تحت نظارت کلیسا سازماندهی میشدند، ولی هنوز فاقد یک رهبری مرکزی سازمانی و ایدئولوژیکی بودند.
همین نکته اگرچه راز بقای این مذهب از دست تعقیب و کشتار رومیان بود، ولی همزمان دلیل ناتوانی آن در مقابل مداخلات کنستانتین در امر سازمان دادن به این ارگان بهعنوان یک «نهاد دولتی» هم بهحساب میآمد. در یکچنین شرایطی، طبیعتاً این پرسش پیش میآید که انگیزۀ کنستانتین برای آزاد کردن این مذهب _ در شرایطی که او خود هنوز مسیحی نبود _ واقعاً چه بوده است؟ چرا میبایستی یک رهبر سیاسی قدرتطلب همچون کنستانتین، به پشتیبانی یک جمعیت کوچک احتیاج داشته باشد؟
بسیاری از تاریخشناسان با یکدیگر همرأی هستند که امپراتوری جدیدی که کنستانتین بنیان گذارده بود؛ «نهتنها از نظر جغرافیایی، بلکه حتا از نظر ایدئولوژیکی هم بیشتر به شرق نزدیکی داشت و از این دیدگاه تمامی درها را به سوی افکار شرقی باز نگاه داشته بود».(۱)
تعقیب و کشتار مسیحیان توسط «دیوکلسین» (Gaius Aurelius Valerius Diocletianus Augustus)، گذشته از خون و نارضایتی چیزی به ارمغان نیاورده بود. با نزدیکی به شرق، نیاز امپراتوری به یک خدای شرقی و انعطافپذیر رشد میکرد. برای اینکار کنستانتین به یک سازمان جدید و یک پایتخت جدید احتیاج داشت. عدم یکپارچگی درونی کلیسا، اگرچه در آغاز برای کنستانین بسیار ناامیدکننده بهنظر میرسید، ولی بعدها امکانی را برای او فراهم آورد تا او بتواند آن را بنا بر نیاز سیاست خود شکل داده و سازمان بخشد.
با تمام اطلاعاتی که ما از این امپراتور روم داریم، بایستی بپذیریم که تصوّر “پشتیبانی” واقعی کنستانتین از مسیحیت و یا گرویدن قلبی او به این آئین یک تصوّر اشتباه است. این سیاستمدار بیشتر از اینکه از این مذهب پشتیبانی کند، در آغاز آن را “تحمل” میکرد تا بتواند از آن هم برای رسیدن به مقاصد خود استفاده نماید. دلیل اینکار را خود کنستانتین به ما ارائه داده است. او کسی بود که مقام خود را بهعنوان “امپراتور روم متحد” از راه جنگهای متمادی و با زور و پشتکار بهدست آورده بود و اکنون در مقابل مشکلی قرار گرفته بود که برای حل آن، امپراتور پیش از او _ یعنی «دیوکلسین» _ کشور را به دو بخش عمده (و یا چهار بخش کوچکتر) تقسیم کرده بود: این مشکل عبارت بود از مدیریت یک سرزمین چندملیتی و وسیع، از انگلستان تا مرزهای غربی ایران.
همین مشکل او را از هرگونه عملی که تقسیم ایدئولوژیکی کشور را بیشتر و عمیقتر میکرد برحذر میداشت. بدون شکّ او _حداقل در آغاز _ در پی این نبود که مسیحیت را به یک مذهب غالب تبدیل نماید. تنها چیزی که او میخواست، این بود که مسیحیان نیز او را در پیشبرد مقاصدش یاری نمایند و یا دستکم به مانعی بر سر راه او تبدیل نگردند. در این مسیر او نمیتوانست یکچهارم جمعیت کشور را، صرفاً به ایندلیل که آنها یک خدای دیگر را پرستش میکردند، بیهوده برنجاند، بخصوص در زمانیکه اکثریت مردم هم از اینکار دیگر استقبالی نمیکردند. همیندلیل را او در نامهای به یک سناتور رومی به نام «آنولینوس» (Gaius Annius Anullinus)، که بهعنوان کنسول در آفریقا مستقر بود هم آورده بود:
«بیاعتنایی به آئین عبادی مسیحیان، برای کشور خطر و آزاد کردن دوبارۀ آن صلح و خوشبختی به ارمغان آورده است».
بهنظر میرسید که جلب توجه کنستانتین به سوی کلیسا بیشتر یک “چارهاندیشی” سیاستمدارانه بود تا _ آنگونه که بعدها مسیحیان آن را مشتاقانه تعبیر میکردند _ یک ندای “قلبی”. «ادوارد شوارتز» (Eduard Schwartz) زبانشناس آلمانی در اینزمینه مینویسد:
«آنچه که در این سیاست مهم جلوه میکند، این است، که خدایی که از این دین جدید با امپراتور پیوند میخورد، نه یک خدای “پاسیو” (بیعمل)، بلکه خدای یک جامعۀ سازمانیافته و در جستوجوی قدرت بود، که سیستم حاکم یا میبایستی علیه آن میجنگید و یا با آن کنار میآمد».(۲)
بنابراين، هدف نه مسیحی کردن کشور، بلکه به خدمت کشور درآوردن مسیحیت بود. «کُرنِمان» در اینباره مینویسد:
«واقعیت این است که بزرگترین اقدام حکومت کنستانتین، جذب مسیحیت در سازمان دولت بود، که تا آنزمان توسط دولت بهشدت سرکوب میشد. او همانند آگوستوس (Gaius Octavius Thurinus)، که سیستم “پرینسیپات”(۳) را بنیان گذارد، یک سیاستمدار تفاهمطلب بود، و همانند او ۲۵ سال زحمت کشید، تا مسیحیت را در سازمان کشور حل نماید» (نگاه کنید به: «تاریخ جهانی دریای مدیترانه»).
در مقایسه با مذاهب بیشمار محلی موجود در امپراتوری، کلیسا اگرچه در اقلیت قرار داشت، امّا از نظر تشکیلات (پس از ارتش)، تنها سازمان مدیریتشده در کشور بود که قادر بود در مواقع ضروری با یک بسیج عمومی به یاری امپراتور بشتابد.(۴) تشخیص این پتانسیل کلیسا، یکی از نبوغهایی بود که کنستانتین برای یکپارچه کردن ایدئولوژیک کشور و حکومت مطلقۀ خود (Dominat) بهخرج داد.(۵) او گذشته از این نبوغ، دارای قدرت ایستادگی شگرفی بود که او در برابر ادیان موجود و سیاستمداران طرفدار آنها از خود نشان میداد.
اینکه کلیسای پیروزمند بعدها تمامی این اقدامات کنستانتین را به سود خود تعبیر کرد، یک امر طبیعی است. چرا که «تاریخ را پیروزمندان مینوشتند». با اینوجود تا به امروز کلیسا به این پرسش پاسخ نداده است که چگونه یک مذهب “شهیدطلب”، که در مقابل تهاجمات دولتی بهسختی مقاومت میکرد، توانست تا اینحد به دستاویز یک امپراتور تبدیل شود. امپراتوری که تا به روز آخر، اگرچه خود را نمایندۀ مسیح مینامید، همچنان معبدهای خدای خورشید را میساخت و تمامی مراسم مسیحی را در سازگاری با آئین خورشیدپرستی خود تغییر میداد. ما این پدیده را از دوران داریوش و یا اردشیر و مذهب زرتشتی هم میشناسیم. ما همینطور این پدیده را از دوران عباسیان میشناسیم که علیرغم ادعای وقایعنویسان اسلامی مبنی بر مسلمان بودن آنها، همچنان در خراسان به ساختن کلیسا مشغول بودند.
کلیسا، البته به این پرسش هم تا بهحال پاسخ نداده که چگونه یک مذهبی، که ایدهآلهایش را در دنیای دیگری تعریف میکرد، بهمحض اینکه اولین امکان برایش پدیدار شد، به گرفتن قدرت دست یازید و خود را از جهان آسمانی جدا کرد و به خدمت امور زمینی درآمد؟ و اینکه چگونه مذهبی که خود را پیامآور «محبت و دوستی» میدانست، بعدها در راه حفظ مالکیت دولتی و خصوصی خود به نسلکشی مخالفین خود پرداخت؟ تمامی اقدامات کلیسای رومی، که با قدرتگرفتن در دوران کنستانتین آغاز شدند، دیگر هیچ نقطۀ مشترکی با ایدهآلهای عیسای یهودی نداشتند. آن عیسیٰ دیگر وجود نداشت و یهودیان هم دوباره به دشمن تبدیل شده بودند. عیسای جدید نیز، نه منجی فرستادهشده توسط خدا، بلکه خود به خدا تبدیل شده بود.
در اینمورد که آیا کنستانتین واقعاً مسیحی بود و یا تا این حد که ادعا میشود، مسیحی بود، اسناد و نشانههای بسیاری – از جمله سکههای ضرب شده توسط او و همان طاق پیروزی رم - وجود دارد، که خلاف آنرا ثابت میکنند. منابع کلیسا ادعا دارند، که گویا یک سکه از او با یک صلیب در دست هم وجود داشته، ولی تا به امروز کسی این سکه را ندیده است. احتمالاً تمامی این “صلیبهایی” که از آن یاد میشود، علامت نقش شده بر پرچم یگانهای نظامی روم (وکسیلوم: ) بودند، که تعلق آنها را به یک لشگر ارتش نشان میداد.
به عنوان نمونه ارتش معروف دهم روم - که در اینجا یک علامت نود درجه چرخیدهٔ “۱۰” رومی، که بصورت X نوشته میشد - بوده است. همینگونه است در مورد نشانههای مسیحی، که ادعا میشود بر روی طاق کنستانتین در رُم وجود دارند. کسانی که این طاق را از نزدیک دیدهاند، میدانند که این گفته بهیچوجه درست نیست. در آنجا میتوان سمبل خدای شکستناپذیر خورشید (sol invictus) را، که در فرمهای مختلفی نقش بستهاند، مشاهده کرد. همچنین سکههایی که در زمان جنگ رم، یعنی در همان جنگی که گویا کنستانتین بکمک عیسا مسیح در آن پیروز شده بود، از جانب او ضرب شدهاند همگی با خدای خورشید تزیین گردیده بودند.
حتا پنج سال پس از کنفرانس معروف نیقیه، که در آن کنستانتین بعنوان رئیس شورا (!!) فرقههای مسیحی را بوحدت فراخوانده بود، سکههایی از او وجود دارند، که او را در هیبت خدای خورشید نشان میدهند. در شهر جدید قسطنطنیه، که بر اساس الگوی شهر رم ساخته شده بود، مجسمهای از او وجود داشت که او را در هیبت «آپولو-هلیوس» نشان میداد، که تاجی از تشعشع خورشید بر سر دارد. این تاج اما از میخهای صلیب عیسا ساخته شده بودند، که نشانهٔ ترکیبی از مسیحیت و دین خورشیدپرستی یونانی بود، و این همان «شاهکلیدی» است که برای حل معمای سیاسی دوران کنستانتین مهم مینماید، بدین معنی که کنستانتین سنتهایی را ادامه میداد، که تا به آنروز وجود داشتند، اما آنها را میشد بگونهای دیگر – از جمله بگونهٔ دین جدید – هم فهمید و یا تفسیر کرد. از جملهٔ این سنتها، سنت شستشو و یا غسل کردن بود، که از زمان «مارکوس آئورلیوس» به “حمام هِلیوس” مشهور بود.
این پیوندهای دوگانه و بخصوص این موضوع که در این زمان عیسا با خصایص خدایان یونانی تزیین میگشت، بصورت پُلی شدند، که گذر از خدایان یونانی را به “عیسای یونانی” تسهیل میکردند. کنستانتین با مشهود کردن این پیوندها و نشانهها نه تنها به گذر امپراتوری روم بقبول مسیحیت بعنوان مذهب رسمی کمک بسزایی کرد، بلکه با قبولاندن سنتهای خدایان یونانی به مسیحیت، چهرهٔ مسیحیت رومی را نیز دگرگون ساخت.
از جملهٔ این رسومات، نامیدن روز پرستش خورشید در آیین میترا، یعنی یکشنبه (dies solis) بعنوان روز تعطیل مسیحیان بود. همانطور که در بخش «میترا» آورده شده، ارابهٔ خورشید از سمبلهای میترا بود، که در کنار «هلیوس» به آسمان پرواز میکرد. ما همینطور میدانیم که «آتیس» و «آدونیس» هم با سیمای هلیوس ظاهر میشدند. در سدهٔ سوم م. پرستش خدای خورشید در امپراتوری روم، امری قبول شده بحساب میآمد. «کومودوس» (مارکوس اورلیوس کومودوس آنتونیوس) هلیوس را به «ژوپیتر بلندمرتبه» ارتقاء داد. «مارکوس آئورلیوس» او را در جایگاه «خدای امپراتوری» و «پاسدارندهٔ صلح جهانی» (pacator orbis)، «برقرارکنندهٔ صلح جهانی» (restitutor orbis) و یا «خدای امپراتوری» قرار داد.
در سال ۳۱۰ م. کنستانتین این خدا را به عنوان خدای شخصی خود انتخاب کرد و پس از آن، هرآنچه را که به این خدا نسبت داده میشد، به عیسا انتقال داد. بدینترتیب هِلیوس به عیسا تبدیل شد. از زمان «ژوستین شهید» (Justin Martyr)، بخش ۱۸ کتاب «مزامیر» که به «مزامیر خورشید» معروف بود، به عیسا نسبت داده میشود:
«بر کروبی سوار شده، پرواز نمود و بر بالهای باد طیران کرد [...] از تابشِ پیش روی وی ابرهایش میشتافتند، تگرگ و آتشهای افروخته... پس تیرهای خود را فرستاده، ایشان را پراکنده ساخت، و برقها بینداخت و ایشان را پریشان نمود» (بندهای ۱۰ تا ۱۴ با کمی جاافتادگی).
«هرموگِنس» (Hermogenes)، معروف به «هرموگِنِس مرتد»، حتا از الگوهای پارسی استفاده کرده و نوشت، که «عیسا به هنگام عروج به آسمان، پیکر خود را در خورشید گذارده بود». اوریگنِس، عیسا را «هلیوس برحق» نامیده بود. و در آخر؛ روز ۲۵ دسامبر که تولد میترا بود برای اولین بار در سال ۳۵۸ م. بعنوان روز تولد عیسا نامیده شد. اینگونه که دیده میشود، تمامی خصایص هلیوس-میترا در عیسا جذب میشوند، تا یک تناسخِ عیسا از خدایان یونانی به یک خدای رومی اتفاق بیافتد.
کنستانتین - که خود را «اسقف» مینامید و اسقفهای دیگر را با عنوان «برادر» مورد خطاب قرار میداد، در زمان حیات خود، هم کلیسا و هم معبد میساخت و در شورای نیقیه بخود اجازه میداد به روحانیون کلیسا دستور دهد که چه بکنند و چه نکنند - تا پیش از مرگ خود بعنوان یک مسیحی «غسل» نشده بود . دلیل اینکار این بود که تا به آنزمان غسل، تنها امکان رهایی از گناهان محسوب میشد و برای همین، کسانی که نمیتوانستند از شیوهٔ زندگی غیرمسیحی خود دل بکنند، این مراسم را تا به دوران پیری عقب میانداختند . برای جلوگیری از این مشکل بود، که بعدها کلیسا مراسم «اعتراف» را، که بمعنی «توبهٔ مکرر» است، برای تکرار «پاک شدن از گناه» ابداع کرد.
کنستانتین که در سال ۳۳۷ درگذشت، در آغاز قصد داشت در کنار مادرش در رم به خاک سپرده شود. ولی در سالهای پایانی عمرش به فکر ساختن یک یادبود برای حواریون افتاد و دستور به ساختن «کلیسای حواریون» در قسطنطنیه را داد، که در آن ۱۲ سنگ قبر نمایشی جای داده بودند، و خود را در میان آنان، بعنوان «حواری سیزدهم» قرار داد. تا به امروز کلیسای یونانی، تنها کلیسایی است که این مقام را برای او برسمیت شناخته است و این بیشتر به این خاطر بود، چون «خدای سیزدهم» یک فرهنگ شناخته شده در بین یونانیان بود. بدینترتیب کلیسای یونانی، تنها جای «خداوند» را با «حواری» پُر کرد و قیصر روم را در مقامی موازی با عیسا برسمیت شناخت . این «کلیسای حواریون» بعدها در سدهٔ ششم م. خراب شد و جای خود را به یک کلیسای تازه داد، که با زيورآلات گرانبهایی تزیین شده بود. همین موضوع باعث شد تا در سده دوازدهم و سیزدهم و در جریان جنگهای صلیبی به این کلیسا – توسط صلیبیون - بارها دستبرد زده شود و در انتها از آن ویرانهای بیش باقی نماند.
* این نوشته از کتاب من «و انسان خدا را همسان خود آفرید» برگرفته شده است.
—————————
زیرنویسها:
۱- نگاه کنید به «تاریخ جهانشمول منطقۀ دریای مدیترانه» (Weltgeschichte des Mittelmeerraumes)؛ بهگونهای دقیقتر، «کُرنمان» نشانۀ “شرقی شدن دولت روم” را در پذیرش فرهنگهای حکومتی و دینی ایرانی-یونانی توسط کنستانتین میبیند. لازم به تذکر است که با فرهنگ «ایرانی» (یعنی پارسیسم)، «کُرنمان» فرهنگ حکومتی هخامنشیان را در نظر داشت (که توسط اسکندر و یونانیان پذیرفته و در مناطق تحت حاکمیت یونان گسترش یافته بودند) و نه ساسانیان را، که تنها در “زنده کردن” فرهنگ هخامنشی تلاش داشتند.
۲- نگاه کنید به: «راز رابی عیسیٰ» (Das Geheimnis des Rabbi Jesus).
۳- سیستم «پرینسیپات»، سیستمی بود که «آگوستوس» برای جذب سنا در حکومت بهوجود آورد. او خود را «صدر مجلس» (princeps senatus) نامید و همزمان مقام «شهروند اول» (مقام اول کشور) را هم در اختیار داشت. با این سیستم سنّتهای جمهوری با “حکومت فردی» ادغام شد. کشور بین سنا و امپراتور تقسیم شد و بر طبق آن استانهایی تحت فرمان سنا (استانهای سناتوری) و استانهای تحت فرمان امپراتور (استانهای امپراتوری) بهوجود آمدند. استانهای سناتوری عمدتاً مناطق مسالمتآمیز نزدیک به مدیترانه بودند. استانهای امپراتوری مناطقی از حاشیه امپراتوری بودند که تقریباً تمامی لشکرهای نظامی در آن قرار داشتند. همچنین استانهایی که مسئول تأمین غلات روم بودند، یعنی سیسیل و مصر نیز تحت نظارت امپراتوری بودند. بدینترتیب «آگوستوس» و امپراتوران پس از وی قدرت بر ارتش و تأمین مایحتاج پایتخت و به اینطریق قدرت اصلی را در دست داشتند. در این سیستم اگرچه سنا به حیات خود ادامه داد، امّا در واقع فاقد قدرت بود.
۴- تا پیش از این، رهبران کلیسا همیشه مسیحیان را از شرکت در جنگها و یا پیوستن به ارتش بازمیداشتند. با بهرسمیت شناختن کلیسا، مسیحیت مجبور شد، سهم خود را در نگهداری از امنیت کشور بپردازد.
۵- «کنستانتین» این یکپارچه کردن کشور را تا حدی پیش برد که حتا زبان رسمی روم شرقی را از یونانی به لاتین (زبان روم در غرب) تغییر داد. این کار بدانجا کشید که مردم بیزانس دیگر زبان حکومت را نمیفهمیدند! این تغییر زبان بعدها توسط «هراکلئوس» دوباره برداشته شد و زبان یونانی مجدداً زبان رسمی بیزانس شد.
■ «کار سدها نیزه و شمشیر کرد آرش»
جناب لنگرودی گرامی درود بر شما. شما و دوستانتان کمتر به سیاست میپردازید اما کارهایی از این دست که انجام میدهید بسیار ارزشمند و بسی برای ایران سودمندتر و روشنگرانهتر از از قیل و قالهای بیپشتوانهای است که دیگر دوستان ازجمله من انجام میدهند. دستتان را از دور میفشارم و برایتان کامیابی آرزو میکنم. سال نو مسیحی را نیز به شما شادباش میگویم.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
پانزدهم دیماه ۱۴۰۳
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025
|