iran-emrooz.net | Mon, 22.01.2007, 10:52
ساوونارولا؛ بنیانگذار جمهوری دینی در فلورانس
برگردان: علیمحمد طباطبایی
|
گیرولامو ساوونارولا متولد ٢١ سپتامبر ١٤٥٢ در فلورانس که به نامهای جرومه ساوونارولا و هیرونوموس ساوونارولا نیز شناخته میشود کشیشی دومینیکن بود و حاکم فلورانس از ١٤٩٤ تا زمان اعدامش در ١٤٩٨. او به علت جنبش دین پیرایی، موعظههای ضد رنسانس، به آتش کشیدن کتابها و نابودی آثار هنری در ملاعام نیز بسیار مشهور میباشد. او با شور و حرارت بسیار بر ضد آنچه وی به عنوان فساد و زوال اخلاقی روحانیت تلقی میکرد به موعظه میپرداخت و دشمن اصلی او پاپ آلکساندر ششم بود. گاهی او را به عنوان طلیعه آور مارتین لوتر نیز خوانده اند، آنهم با وجود آن که ساوونارولا در تمامی عمرش یک کاتولیک رومی متدین و پرهیزکار باقی ماند.
شرح زندگانی او:
ساوونارولا در جوانی دل مشغول دین بود و انجیل ، آثار آکویناس و ارسطو را به یک اندازه مطالعه میکرد. وی ابتدا در دانشگاه فرارا (Ferrara) به تحصیل پرداخت، جایی که گفته میشود وی موفق به در یافت مدرک تحصیلی در ادبیات و علوم انسانی گردید. دیدگاه ضد روحانیت او در ابتدا در شعری از وی در بارهی نابودی جهان و با عنوان De Ruina Mundi که در ٢٠ سالگی نوشته شده بود آشکار گردید. در همین دوره نیز بود که او به پروراندن نظریههای اخلاقی اش آغاز نمود و در ١٤٧٥ شعری از او با عنوان De Ruina Ecclesiae بیزاری و نفرت او را از سازمان اداری واتیکان یا Roman Curia در حالی که وی آن را به عنوان یک روسپی خودپسند و گمراه میخواند نشان میدهد.
زندگی در فلورانس:
در ١٤٧٥ و در حالی که نهضت رنسانس در ایتالیا در جریان بود ساوونارولا یک راهب دومینیکن گردید و به صومعهی سن دومینیک در بولونا پیوست. در آغاز او غرق در مطالعات دینی بود و در ١٤٧٩ به صومعهی سن ماریا دگلی آنگلی تغیر مکان داد. در نهایت در ١٤٨٢ مقامات بالاتر او را به فلورانس روانه کردند، یعنی همان شهری که سرنوشت نهایی او را تعین نمود. در این دوران ساوونارولا به خاطر ظاهر بدقواره و این که خطیبی بی مایه بود به باد انتقاد گرفته میشد. در دههی ١٤٨٠ وی هیچ گونه جلب نظری در فلورانس نداشت و ترک این شهر در ١٤٨٧ مورد توجه دیگران واقع نشد. او به بولونیا بازگشت، جایی که او به مقام بالاتری در دانشگاه رسید. سپس در ١٤٩٠ ساوونارولا به فرمان کنت پیکودلامیراندولا به فلورانس بازگشت.
روحانیت در کلیساهای کاتولیک در این زمان به لحاظ اخلاقی شدیدا دچار زوال فزانیده شده و در زندگی فسادآمیزی غرق شده بود. مقام پاپی نیز آکنده از سوء استفاده از جایگاه خود بود شدیدا گرفتار در اعمال غیر اخلاقی و راهبها گاهی با دوره گردی و فروش آمرزش به مردم به کسب درآمد میپرداختند. اندوه ساوونارولا در بارهی این گناهان باعث گردید که او از مطالعات غیر دینی دوری جوید. در جای آن وی بیشتر به مطالعهی دقیق تر انجیل و کتابهای دینی پرداخت، آنچه در نهایت به تنها مونس و معاشر دائمی و سرمشق او تبدیل شدند. کلیسای سن مارتین او در فلورانس پیوسته انباشته از مومنین بود. گفتارهای پرشور او باعث ایجاد یک رفورم اجتماعی گردید که دیگر در تاریخ تکرار نشده است. ساوونارولا البته یک عالم الهیات نبود و هیچ آموزهی بخصوصی را تبلیغ نمیکرد. موعظهی اصلی او این بود که زندگی مسیح نه نمایشی از جاه و جلال و تشریفات پرتجمل بلکه آینهی نیکویی بود. او به هیچ وجه قصد به راه انداختن درگیری با کلیسای روم را نداشت، بلکه هدفش تنها تصحیح گناهان و خطاکاریهای رهبران کلیسا بود.
عجیب آن که لورنستو د مدیچی که حاکم پیشین فلورانس و حامی و مشوق بسیاری از هنرمندان رنسانس بود در واقع حامی پیشین ساوونارولا نیز محسوب میگردید. گفته میشود که لورنستو به هنگام مرگش در ١٤٩٢ ساوونارولا را به بالین خود فرا خواند و راهب پذبرفت. اما سرانجام لورنستو و پسرش پیرو د مدیچی به هدف موعظههای تند او تبدیل شدند.
پس از آن که چارلز هشتم از فرانسه در ١٤٩٤ فلورانس را مورد تهاجم قرار داد، حکومت خانوادهی مدیچی سرنگون گردید و ساوونارولا در نقش حاکم شهر ظاهر گشت. او یک جمهوری نسبتا مدرن دموکراتیک در فلورانس بنیاد نهاد. این جمهوری که میتوان آن را « جمهوری مسیحی و دینی » توصیف نمود به عنوان یکی از اولین اقدامات خود عمل لواط را که پیشتر با جریمهی نقدی مجازات میشد به یک گناه کبیره و جرم بزرگ تبدیل نمود. دشمنان اصلی او دوک میلان و پاپ آلکساندر ششم بودند که محدودیتهای زیادی بر علیه او به تصویب رساندند اما هیچ کدام از آنها به مورد اجرا درنیامد. گفته شده است که ساوونارولا چندین رویداد مهم مانند تهاجم به ایتالیا توسط یک پادشاه خارجی، مرگ لورنستو مدیچی و پاپ اینوسنت هشتم را پیش بینی کرده است.
در ١٤٩٧ او و پیروانش آتش بازی بطالت را به راه انداختند. به این ترتیب آنها پسر بچهها را به تمامی منازل و محلات میفرستادند تا آنها به جمع آوری هرچیزی که با بی بندوباری اخلاقی مربوط بود بپبردازند: شامل آینهها، لوازم آرایش، تصاویری از انسانهای برهنه، کتابهای غیر مسیحی و کفرآمیز، تندیسها، میزهای بازی، تختههای شطرنج، عود و انواع آلات موسیقی، لباسهای ظریف و زیبا، کلاههای زنانه و آثار شاعران غیراخلاقی. آنها سپس اشیا به غنیمت گرفته شده را در تودههای بزرگ در پیزادلاسیگنوریا در فلورانس به آتش کشیدند. در این آتش بازیهای معروف بسیاری از آثار هنری فلورانس از دورهی رنسانس نابود شدند، از جمله تابلوهای نقاش معروف ساندرو بوتیچلی که توسط خود هنرمند در خرمن آتش افکنده شد.
به زودی فلورانس از عرض اندامها و قلدریهای ساوونارولا خسته شد. طی موعظهی روز عید پاک در ٤ می١٤٩٧ گروههایی از جوانان شهر دست به شورش زدند و آن آشوب به زودی به یک طغیان واقعی تبدیل گردید: میکدهها بازگشایی شدند و مردم به طور علنی به قمار بازی پرداختند.
تکفیر و اعدام ساوونارولا
در ١٣ می١٤٩٧ پاپ آلکساندر ششم حکم تکفیر ساوونارولا را صادر کرد و در ١٤٩٨ پاپ دستگیری و اعدام او را خواستار شد. در ٨ آوریل همان سال جمعیت خشمگینی به صومعهی سنت مارکو حمله کردند. به دنبال آن یک درگیری خونین به راه افتاد که طی آن چندین نفر از طرفداران ساوونارولا به قتل رسیدند: سرانجام او همراه با دو نفر از نزدیک ترین همدستانش تسلیم شد. ساوونارولا مورد اتهام ارتداد، ادعای پیامبری، فتنه انگیزی و گمراهی دینی قرار گرفت.
طی چندین هفتهی بعدی این سه نفر بر روی چهار میخ وحشیانه شکنجه شدند و هر سه نفر وادار به اعتراف و امضای آن گردیدند. شکنجهها به نحوی بود که فقط دست راست ساوونارولا در امان ماند، به طوری که بتواند اعترافات خود را امضا کند. در همان روز او مکاشفهی مکتوبی با عنوان Infelix ego نوشت که در آن از خداوند به خاطر ضعف جسمانی اش در اعتراف به جنایاتی که مرتکب نشده طلب بخشش میکرد. در روز اعدام ساوونارولا در ٢٣ می١٤٩٨ او هنوز هم مشغول کار بر روی یک مکاشفهی مکتوب دیگر در بارهی مزبور شمارهی ٣١ بود.
در روز اعدام او را همراه با دو دستیارش به پیزادلاسگنوریا آوردند. ابتدا لباسهای آنها را به نشانهی این که افراد مرتد و منافق هستند با توهین در آوردند. سپس آنها را تحویل مقامات غیر دینی دادند تا سوزانده شوند. هر سه نفر از یک صلیب به توسط زنجیری آویخته شدند. در زیر آنها یک آتش عظیم به پا شده بود. به این ترتیب آنها در همان مکانی اعدام شدند که آتش بازی بزرگ او آثار ادبی و هنری بسیاری را برباد داده بود.
جاگوب ناردی که این واقعه را در کتابش ثبت کرده مینویسد که جلادی که آتش را برافروخته بود فریاد میکشید که « آن کسی که میخواست مرا بسوزاند اکنون خودش در حال سوختن است ». لوکا لاندوچی که در مراسم حاضر بود در خاطرات خود یاداشت میکند که مراسم سوزاندن چندین ساعت به طور انجامید و آنچه باقی مانده بود چندین بار در هم مخلوط گشت به طوری که دیگر امکان جدا کردن بعدی مقدور نباشد. واقعیت این بود که مقامات کلیسا مایل نبودند برای طرفداران ساوونارولا چیزی از او باقی ماند. خاکستر آن سه بعدا به رودخانهی آرنو در کنار پونته وچیو ریخته شد.
نیکولا ماکیاولی نویسندهی شهریار که شاهد ماجرا بود در بارهی این اعدام چنین نوشت: خانوادهی مدیچی پس از آن دوباره کنترل فلورانس را به دست آورد.
منبع: ویکیپدیا