پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 26.05.2024, 9:28

چپِ ملی و بنیان‌های نظری آن


ب. بی‌نیاز (داریوش)

پیشگفتار

هنگامی که برای نخستین بار دوستانِ پادشاهی‌خواه‌ام متوجه شدند که من خود را «چپ» می‌دانم همان اندازه شگفت‌انگیز و دلسرد شدند که وقتی دوستانِ چپ‌اندیش‌ام فهمیدند که من خواهانِ یک پادشاهی پارلمانی هستم. این افراد پیرامونی نمی‌توانستند در ذهن خود این «تضاد» را حل کنند. در این میان تنها کسی که در این مجموعه، تضادی نمی‌دید دوست و همکار عزیزم محسن بنائی بود که او نیز خود را چپ می‌داند. اگرچه او خواهان یک جمهوری پارلمانی[۱] است ولی از همان آغاز فهمیده بود که پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی به خودی خود برنامه سیاسی نیستند و هیچ استراتژی و تاکتیک حزبی را در خود نهفته ندارند. و درست به همین دلیل در پادشاهی‌های پارلمانی و جمهوری‌ها (جمهوری پارلمانی) احزاب گوناگون وجود دارند که برنامه‌های سیاسی خود را دارند و برای اهداف خود مبارزه می‌کنند.

بحث‌ها و گفتگوهای بسیار طولانی میان بنائی و من سرانجام به اینجا فرجام یافت که هر دوی ما متوجه یک نکته بسیار تعیین‌کننده شدیم: ایرانِ آینده چه پادشاهی پارلمانی شود و چه جمهوری پارلمانی، هر دوی ما ۹۵ درصد به آرزوی خود رسیده‌ایم، مابقی جنبه سلیقه‌ای دارد. تا آنجا که به من برمی‌گردد آرزوی من این است که ایران آینده یک پادشاهی پارلمانی باشد که در رأس آن نه شاه بلکه ملکه قرار گرفته باشد و این نهاد، وظیفه پاسداری از ارزش‌های تاریخی این سرزمین کهن و به‌روز کردن آن برای سده بیست و یکم را به عهده بگیرد. ولی این اشارات بیشتر برای معرفی بنائی و خودم بود که ما خود را چپ ملی[۲] می‌دانیم و هم از درون‌مایه حزبی و هم در شکل تشکیلاتی آن تصور روشن و اندیشه‌شده داریم و صرفِ نظر از این که در آینده چه سامانه سیاسی بر ایران حاکم خواهد شد، چپ ملی ایران وظایف خود را انجام خواهد داد.

نوشتاری که پیش رو دارید صرفاً درآمدی‌ است بر بنیان‌های یک نظریه که به تدریج جنبه‌های گوناگون آن طی مقالات گوناگون باز خواهد شد. چپ ملی یک نظریه خاص برای کشور ایران نیست بلکه پلتفرمی است همگانی برای رسیدن به یک هوش جمعی[۳]. زیرا، ما انسان‌ها در شرایط بسیار پیچیده امروزی نیازمند شکل نوینی از تصمیم‌گیری‌ها در حوزه‌های گوناگون بویژه در حوزه سیاسی هستیم. و این در حالی است که ما هنوز با ابزارهای سازمانی / حزبی باقی‌مانده از اواخر سده نوزدهم تلاش می‌کنیم به مسائل و مشکلات کنونی خود پاسخ بدهیم. 

در نوشتارهای آینده هم به جنبه‌های دیگر نظری این رویکرد و هم ایده‌هایی که در اینجا طرح شده‌اند ژرف‌تر پرداخته خواهد شد. از این رو، این نوشتار را باید به عنوان درآمدی بر بنیان‌های اندیشه چپ ملی نگریست. 

ریخت‌شناسی[۴] احزاب تاکنونی

تمامی احزاب سیاسی تاکنونی در جهان، از احزاب سوسیالیستی تا غیرسوسیالیستی، از ساختارهای هرمی، از بالا به پایین، برخوردار بودند و هستند. اگرچه احزاب سوسیالیستی ساختار خود را با «سانترالیسم دموکراتیک» آراسته می‌کردند و می‌کنند و احزاب لیبرالی اصولی را برای تضمینِ کیفیتِ دموکراتیک، چه در قوانین مدنی و چه در اساسنامه‌های حزبی، تصویب کرده‌‌اند، ولی با این وجود، یک وجه مشترک میان تمامی این احزاب وجود دارد: ساختار عمودی و هرمی آنها. یعنی تصمیم‌گیری‌های کلانِ حزب همواره در رأس حزب صورت می‌گیرد و شالوده‌ی حزبی[۵] یا اعضای «ساده»ی حزب نقشی در این تصمیم‌گیری‌های کلان ندارند.

احزاب کنونی، همگی از نظر ساختاری مانند شرکت‌های سهامی عام و خاص هستند؛ در این شرکت‌ها، تصمیم‌گیری برای سیاست‌های شرکت در دست هیئت‌مدیره است که در رأس آن مدیر عامل قرار دارد. با توجه به دگرگونی‌های بنیادین کنونی بویژه دیجیتالی شدن جوامع انسانی و با توجه به رشد نسبی آگاهی مردم، احزابِ سنتی دیگر توانایی پاسخگویی به مسائل نوین کنونی را ندارند. هر چه ما به جلو پیش می‌رویم اعتماد به احزاب سیاسی سنتی کمتر و کمتر می‌شود. ولی این کاهش اعتماد در مرتبه نخست به دلیلِ سیاست‌های بد یا ناپسند این یا آن حزب نیست بلکه اساساً به دلیلِ عدم مشارکت مردم در تصمیم‌گیری‌های خُرد و کلان حزبی است.

ما به عنوان کسانی که خود را چپِ ملی (ایران) ارزیابی می‌کنیم به این نتیجه رسیده‌ایم که می‌توان نوع دیگری از ساختارِ حزبی را عرضه کرد که اساساً از یک کیفیتِ افقی برخوردار و آلترناتیوی باشد در برابر ساختارهای حزبی تاکنونی. ما این مُدل حزبی را برای همه چپ‌های ملی در هر جای جهان پیشنهاد می‌کنیم و بر این نظریم که در جهانِ امروزی فقط چنین مُدلی یا مُدل‌های شبیه به آن می‌توانند پاسخگوی نیازهای ما انسان‌ها باشند.

این که چرا ما نقطه آغاز خود را از ریخت‌شناسی یا ساختارِ سازمانی حزبی آغاز کردیم دلایلش روشن است. زیرا، می‌دانیم که انسان‌ها در هر ساختاری مطابق با همان ساختار می‌اندیشند و عمل می‌کنند، همانگونه که اگر ما انسان‌ها ریخت دیگری می‌داشتیم، مثل چهار دست یا سه چشم می‌داشتیم، حتماً طور دیگری می‌اندیشیدیم و عمل می‌کردیم. یعنی نوع اندیشیدن و عمل کردنِ ما انسان‌ها وابسته ساختارها و سامانه‌هایی است که در آن زیست می‌کنیم.

آشنایی با احزاب کلاسیک

پیش از پرداختن به مُدل حزبی پیشنهادی ما، لازم است مقدمتاً بدانیم که احزاب کلاسیک لیبرالی از چه ساختاری برخوردارند. من در اینجا آگاهانه از «سانترالیسم دموکراتیک» احزاب کمونیستی صرف‌ِ نظر می‌کنم زیرا این نوع حزبیت عملاً برای همیشه از دور خارج شده است. در اینجا، برای نمونه، من احزاب سیاسی در آلمان را الگو قرار می‌دهم. علت این انتخاب این است که آلمان در میان کشورهای اروپایی تنها کشوری است که دارای «قانون احزاب»[۶] است. این قانون در سال ۱۹۶۷ به تصویب رسید. من نخستین بار در سال ۱۹۹۵ «قانون احزاب آلمان» را برای یک محفل سیاسی که جزوش بودم به فارسی برگرداندم و بعدها آن را با نسخه بازبینی شده در سال ۲۰۰۴ نیز مقایسه و تعدیل کردم و به طور خصوصی در اختیار برخی کنش‌ورزان سیاسی خارج از محفل خودمان گذاشتم. بسیاری از کشورهای اروپایی مواد این قانون را در قوانین مدنی و مربوط به احزاب سیاسی نیز گنجانده‌اند. «قانون احزاب آلمان» ناظر بر ساختار دموکراتیک همه احزاب در آلمان است و تخطی از آن می‌تواند منجر به انحلال قانونی حزب گردد.

همه احزاب تاکنونی، سازمان‌های عضوپذیر است. در واقع یک حزب باید از یک مجموعه عضو (افراد حقیقی نه حقوقی) برخوردار باشد تا اساساً حزب تلقی شود. این که یک حزب با چه تعداد از اعضا، حزب تلقی می‌شود از کشور به کشور متفاوت است. برای تشکیل یک حزب در آلمان ابتدا باید یک تشکیلات با یک نام معین به ثبت رساند. البته قانون احزاب آلمان حداقلِ اعضا را تعیین نکرده است ولی کمیسیون انتخابات آلمان در سال ۲۰۱۳ یک حزب را با ۶۱ عضو به عنوان حزب به رسمیت شناخته است. ولی هر حزب باید طی شش سال دست کم یک بار در انتخابات سراسری یا ایالتی شرکت کند تا بتواند موقعیت خود به عنوان حزب را حفظ نماید.

هر حزب سیاسی دارای یک رهبر سیاسی و یک دبیر کل است. دبیر کل حزب از بیرون که نگریسته شود، شخص دوم حزب (پس از رهبر حزب) است. در درون حزب، او رئیس اداری و مدیر مبارزات انتخاباتی است. دبیران کل احزاب، چهر‌ه‌های روی صحنه سیاست می‌باشند. احزاب همچنین برای انجام کارها و وظایف روزانه بوروکراتیک خود، دارای یک «هیئت مدیره» نیز هستند. هر حزبی – بویژه اگر در کارهای حکومتی دخیل باشد- یک دفتر رسمی در پایتخت کشور دارد. در آلمان فدرال ساختارِ حزبی طبقِ تقسیم‌بندی کشوری سازمان می‌یابد: کانون‌ها یا شعبه‌های کشوری (فدرال)، ایالتی (استانی)، ناحیه‌ای (محلی) و شهری. همین تقسیم‌بندی به خودی خود یک نوع شکل هرمی را تداعی می‌کند. بالاترین ارگانِ تصمیم‌گیری یک حزب، همایش همگانی (مجمع عمومی یا کنگره) حزب است. البته باید گفت که همایش‌های حزبی در همه سطوح (کشوری، ایالتی، ناحیه‌ای و شهری) صورت می‌گیرند. به همین دلیل چون به هنگام همایش‌های کشوری، همه اعضای یک حزب نمی‌توانند به دلایل فنی شرکت کنند، به اجبار هیأت‌های نمایندگی ارسال می‌شوند؛ از این رو به این همایش‌ها، همایشِ نمایندگان حزب نیز گفته می‌شود. خلاصه می‌توان گفت که همایش‌های حزبی به گونه‌ای «ارگان‌های قانون‌گذار» حزب نیز هستند یعنی مراجعی که در خصوصِ مسایل اساسی و مصوبات حزب، دستورات لازم‌الاجرا صادر می‌کنند و این در حالی است که هیئت‌های مدیره، «بازوی اجرایی» این مصوبات حزبی هستند.

یک عنصر دیگر که در ساختارِ سازمانی احزاب وجود دارد، «دادگاه‌های حزبی» است. این دادگاه‌ها به هنگام دعواهای حقوقی بر سر اساسنامه و یا به هنگام دعواهای مربوط به نارسایی‌ها در روند انتخابات فراخوانده می‌شوند. در ضمن، این دادگاه‌ها می‌توانند برای اعضا، تدابیر تحریمی و تنبیهی وضع نمایند و می‌توانند یک عضو را به دلیل تخطی از اساسنامه یا قانون احزاب آلمان اخراج نمایند.

بسیار از احزاب دارای شاخه‌های دوشادوش (موازی) و کارگروه‌ها هستند مانند سازمان جوانان، سازمان زنان، سازمان همجنسگرایان، محیط زیست، حیوانات، سالمندان یا مهاجران و ... این شاخه‌های موازی از لحاظ درونی مانند «تالار گفتگو (فروم) برای موضوعات نوین» عمل می‌کنند و وظیفه اصلی آنها آگاهی‌رسانی و روشنگری در میان حزب و خارج از آن است.

این که اعضای حزب از چه حقوقی برخوردارند در قانون احزاب آلمان مشخص شده است ولی احزاب می‌توانند در اساسنامه‌های خود این حقوق را مطابق با قانون احزاب کمتر یا بیشتر کنند.

قانون احزاب آلمان به گونه‌ای تدوین شده است که احزاب ساختار خود را به گونه‌ای دموکراتیک سامان بدهند، ولی با این وجود، تغییری در ماهیت هرمی این احزاب نداده است زیرا ساختارهای احزاب سیاسی عملاً بازتابِ ساختارهای هرمی دولت هستند و نمی‌توانند فراتر از آن‌ها بروند. از منظر ریخت‌شناسی، احزاب سیاسی در هر کشوری بازتاب بوروکراتیک همان دولتی است که آن احزاب در آن زندگی می‌کنند: رهبر حزب، دبیر کل حزب، هیئت مدیره حزب، سخنگوی حزب، شعبه‌های کشوری، ایالتی، ناحیه‌ای و شهری و ... خلاصه یک هیئت رهبری که در بالا عمل می‌کند و یک شالوده حزبی (Party base) [اعضای ساده] که در پایین این ساختمان را نگه می‌دارد.

افول احزاب سیاسی کلاسیک

طبق گزارش مرکز آمار آلمان، هر چند دقیقه‌ یک نفر از این یا آن حزب سیاسی بیرون می‌رود و قرارداد خود را با حزب فسخ می‌کند. در واقع می‌توان گفت که احزاب سیاسی کلاسیک با یک بحران تاریخی-ساختاری روبرو شده‌اند. البته این حزب‌گریزی به معنی این نیست که مردم با دموکراتیک بودن احزاب مشکل دارند بلکه این جامه‌ی حزبی را به تن خود بسیار تنگ احساس می‌کنند. دولت آلمان هم‌اکنون سن شرکت در انتخابات را به ۱۶ سال کاهش داده است. این رویکرد نشان می‌دهد که انسان‌ها زودتر به بلوغ سیاسی می‌رسند ولی از سوی دیگر احزاب می‌خواهند با همان ساختارهای باقی مانده از اوایل سده بیستم به مسایل امروزی پاسخ بدهند. آمار زیر نشان می‌دهد که رشد یا به عبارتی کاهش اعضای احزاب در آلمان چگونه است:

برای نمونه حزب سوسیال‌ دموکرات‌ در سال ۱۹۹۰، ۹۴۳۴۰۲ نفر عضو داشت ولی در سال ۲۰۲۳ به ۳۶۵۱۹۰ نفر کاهش یافته است همین گرایش در مابقی احزاب نیز قابل مشاهده است. در کنار این آمار، می‌توان سن میانگین اعضای این احزاب را نیز مشاهده کرد:

البته این آمار مربوط به سال ۲۰۱۹ است و هم اکنون میانگین سنی اندکی هم بیشتر شده است. جوان‌ترین اعضا را حزب سبزها با میانگین ۴۸ سال دارد.

جمع‌بندی میانی

با دیجیتالی شدن زندگیِ انسان‌ها و گسترشِ روزافزون رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، ما عملاً وارد یک عصر نوین شده‌ایم. این عصر نوین، نه تنها بارِ مشکلات گذشته را به دوش می‌کشد بلکه به موازات آن یک سلسله مشکلات نوین را بدان افزوده است. ابزارهای سیاسی کهنه مانند احزاب سیاسی تاکنونی قادر به پاسخگویی به این انبوه از مشکلات نیستند و در آینده هر چه بیشتر با بحران‌ روبرو خواهند شد. برای پاسخگویی به این همه مسایل و مشکلات ما باید در پی ایجاد شرایطی باشیم که بتواند مشارکتِ سیاسی آحاد مردم بویژه نسل‌های جوان را تصمین کند. از این رو باید بتوانیم پرسپکتیو خود را پی در پی تغییر بدهیم تا بتوانیم اندکی بر اوضاع کنونی اشراف داشته باشیم و ابزاری در اختیار مردم قرار بدهیم که بتوانند اراده خود را در تصمیم‌گیری‌های خُرد و کلان سیاسی اِعمال نمایند. این گزاره که «مردم از سیاست زده شده‌اند»[۷] توجیه بی‌عملی و چسبیدن به ساختارهای کهنه است. اتفاقاً به عکس، مردم سدها بار از گذشته بیشتر به سیاست و بهترسازی زندگی خود توجه دارند تا ۳۰ الی ۴۰ سال گذشته.

پلتفرم سیاسی چپ ملی به مثابه حزبیت

این که چپ ملی در آینده از چه ساختاری داشته باشد، پاسخ آن با آغاز عصر فناوری اطلاعات و اینترنت خیلی پیش‌تر داده شده است. به اصطلاح هم صورت مسئله از پیش وجود داشته و هم راه حل آن. به سخن دیگر، مخترع این کانسپت که شرحش خواهد رفت ما نیستیم بلکه فقط آن را در حوزه سیاست کشف کردیم.

نخستین شکافِ بنیادین در جهان کامپیوتر در ۲۲ ماه می ۱۹۹۷ رخ داد (این تاریخ فقط برای ساده‌سازی و آغاز بحث است) یعنی روزی که اریک. اس. ریموند[۸] در شهر وورتسبورگ (Würzburg) آلمان در کنفرانس لینوکس آن را طی مقاله‌ای به نام «کلیسای جامع و بازار»[۹] عرضه کرد. در واقع، اختلافِ بنیادین بر سر نرم‌افزارِ «متن باز»[۱۰] و نرم افزار «مالکیتی یا انحصاری»[۱۱] یا «متنِ بسته»[۱۲]‌ بود.

ابتدا ببینیم که تفاوت این دو چیست. در ویکی‌پدیا فارسی «نرم‌افزار متن‌باز» اینگونه تعریف شده است:

«نرم‌افزار متن‌باز (OSS) نرم‌افزاری رایانه‌ای است که تحت مجوزی منتشر می‌شود که در آن دارنده‌ی حق تکثیر به کاربران حق استفاده، مطالعه، تغییر و توزیع نرم‌افزار و کد منبع آن را به هر کسی و برای هر هدفی اعطا می‌کند. نرم‌افزارهای متن باز ممکن است به صورت مشارکتی و عمومی توسعه یابند. نرم‌افزار متن باز نمونه برجسته‌ای از همکاری باز است، به این معنی که هر کاربر توانمند می‌تواند به صورت آنلاین در توسعه مشارکت کند و تعداد مشارکت کنندگان احتمالی را نامحدود کند. توانایی بررسی کد اعتماد عمومی به نرم افزار را تسهیل می‌کند».

در مقابلِ «متن‌باز»، «نرم‌افزار مالکیتی» وجود دارد که به آن «متن بسته» نیز گفته می‌شود. تعریفِ ویکی‌پدیای فارسی از «نرم افزار مالکیتی»:

«نرم‌افزار مالکیتی یا نرم‌افزار انحصاری: نرم‌افزاری است که در مالکیت انحصاری توسعه‌دهندگان و توزیع‌کنندگان آن قرار دارد و مطابق با موافقتنامه‌های نرم‌افزاری نمی‌توان آن‌ها را تکثیر و توزیع کرد. در این نرم‌افزارها نمی‌توان مانند نرم‌افزارهای متن‌باز به کد مبدأ دسترسی داشت. محدودیتهایی که برای این دسته از نرم‌افزارها وجود دارد معمولاً توسط ناشران آنها در موافقتنامه مجوز نرم‌افزار (End user license agreement) بیان می‌شود که شرط استفاده از این نرم‌افزارها منوط به پذیرش این موافقتنامه است».

به عبارتی، نرم‌افزار مالکیتی توسط یک گروه معین از برنامه‌نویسان [کارشناسان] نوشته می‌شود که کد منبع به صورت باز و قابلِ دسترس برای همگان منتشر نمی‌شود. این برنامه‌نویسان تحتِ هدایت و رهبری یک برنامه‌نویسِ ارشد و طی یک ساختار هرمی، پروژه خود را به فرجام می‌رسانند و در اختیار مردم برای استفاده قرار می‌دهند. در حالی که در متن باز از همان آغاز، کد منبع در اینترنت قابل دیدن است، زیرا رویکردِ متن‌باز در پیِ یافتن کاربرانی است که بتوانند در توسعه این نرم‌افزار مشارکت کنند و آن را بهبود بخشند. موفقیت این رویکرد از طریق به اصطلاح آشوبِ خودسامان[۱۳] تضمین می‌شود.

نرم‌افزار لینوکس نشان داد که در بیشتر زمینه‌ها از نرم افزارهای انحصاری مانند مایکروسافت بهتر عمل می‌کند، هم در حوزه امنیت اینترنتی و هم در پایداری سیستم عامل. قدرت و توانایی لینوکس در مشارکت جمعی و باز بودن کد منبع آن است. به عبارتی، چپ ملی مانند یک «منبع باز» خواهد بود که شبکه‌های کوچک و بزرگ در توسعه این برنامه شرکت خواهند کرد.

حتماً خواننده از خود می‌پرسد که این چه ربطی به ساختار حزبی دارد. گوهر ساختارِ احزاب تاکنونی تفاوت چندانی با ساختار نرم افزار مالکیتی یا منبع کُد بسته ندارد. برنامه‌های حزبی (مانند منبع کُد بسته) توسط یک هیئت متخصص یا کارشناس نوشته می‌شود و سپس مابقی اعضای حزب و طرفدارانِ غیرعضو آن حزب باید در تحقق این برنامه بکوشند.

چپ ملی، مانند یک پلتفرم متن‌باز عمل خواهد کرد. یعنی اصول بنیادین رویکرد از همان آغاز در اختیار همگان قرار خواهد گرفت تا هر گروه یا شبکه‌ای بتواند آن را توسعه دهد و با نیازهای خود سازگار نماید. به عبارتی، چپ ملی، یک برنامه از پیش نوشته ندارد بلکه مانند یک جورچین (Puzzle) بزرگ است که قطعاتِ آن توسط هزاران توسعه‌کننده تکمیل می‌شود. به عبارت دیگر، چپ ملی، فاقد مرکزیت تولید محتوا[۱۴] است، تولید محتوا نه توسط یک مرکز بسته / انحصاری بلکه توسط هزاران فرد، گروه و شبکه صورت می‌گیرد. پس اگر چپِ ملی ایران فاقدِ یک ساختار کلاسیک حزبی است، آنگاه پرسش‌های زیر نیز طرح می‌شوند:

۱) با توجه به این که ما در جهان دیجیتالی و دوره ماشین‌های هوشمند زیست می‌کنیم و جهان پیوسته در حال تبادل و جوشش است، آنگاه «چپ ملی» که صفتِ «ملی» را به یدک می‌کشد چه معنی دارد؟

الف: بخشی از پاسخ به این پرسش را هر روزه تجربه می‌کنیم یا می‌بینیم: خانواده. سرپرستان هر خانواده‌ یعنی مادر و پدر همیشه تمام تلاش خود را می‌کنند که فرزندانشان سالم باشند و به مدرسه و دانشگاه بروند و شغلی خوب برای آینده خود فراهم سازند. این وظیفه‌ی ایثارگرانه مادران و پدران است و تا زمانی که زنده هستند همه سختی‌ها را به جان و دل می‌خرند تا فرزندانِ تندرست و موفقی داشته باشند. این یک درسِ یادگرفتنی نیست بلکه یک غریزه است. و اگر سرپرستان یک خانواده از چنین غریزه‌ای برخوردار نباشند، می‌توانیم تصور کنیم که داوری دیگران درباره‌ی آنها چه خواهد بود.

هر جامعه‌ای از هزاران یا میلیون‌ها سلول به نام خانواده تشکیل می‌شود. هر جامعه‌ای در واقع یک خانواده بزرگ است که دولت‌ها و حکومت‌ها سرپرستان آن هستند. ولی دولت‌ها و حکومت‌‌ها برخلافِ مادر و پدرِ یک خانواده از کیفیت حقیقی (طبیعی) برخوردار نیستند بلکه ماهیتِ حقوقی دارند. و درست به همین دلیل، نمی‌توانند به طور غریزی آنگونه عمل کنند که مادر و پدر حقیقی عمل می‌کنند. براستی چنین است که حکومت‌ها مانند مادر خوانده و پدرخوانده هستند که از لحاظ حقوقی تأیید شده‌اند که سرپرستی این یا آن کودک یا کودکان را به عهده بگیرند. ولی پس از دریافت این مجوز حقوقی، آنها موظف هستند که فرزندخوانده‌های خود را مانند مادر و پدر حقیقی پرورش بدهند وگرنه باید موقعیتِ خود را به عنوان سرپرست از دست بدهند. خلاصه این که همه حکومت‌ها موظف هستند که مانند سرپرستان خانواده عمل کنند یعنی اقدامات و تدابیر آنها باید در جهتِ منافع ملیِ کشورشان (خانواده‌شان) باشد.

پس هر حکومتی باید همه انرژی خود را برای توسعه کشورش به کار گیرد تا از یک سو انباشت ثروت ملی صورت بگیرد و از سوی دیگر در رقابت‌های اقتصادی و فناوری جهانی جایی برای خود تصمین نماید. به عبارتی، حکومت‌ها باید تلاش کنند که وظایفِ خانگی خود را به بهترین شکل انجام بدهند تا شهروندانی تندرست و موفق تحویل جامعه جهانی بدهند.

ب:‌ چپ سنتی به اصطلاح انترناسیونال بود ولی در حقیقت چپ‌های کشورهای گوناگون فقط ماهواره‌هایی بودند که حول سیاره شوروی یا سیاره چین می‌چرخیدند و همه سیاست‌های خود را با سیاره مربوطه خود تنظیم می‌کردند. حتا ما هنوز این گرایش را در پس‌مانده‌های چپ انترناسیونال گذشته می‌بینیم که هنوز لاشه‌ی سیارات سوسیالیستی گذشته برایشان جذابیت دارد. بنابراین چپ ملی، در هر جای جهان، ابتدا باید وظایف خانگی خود را به بهترین نحو به فرجام برساند و به اصطلاح کشور خود را برای یک جامعه جهانی بهتر آماده سازد.

پ: از سوی دیگر ما هم اکنون در دوره ماشین‌های هوشمند یا کلی گفته شود «هوش مصنوعی» به‌سر می‌بریم و زندگی ما انسان‌ها، هم در شکل و هم در محتوا، در حال دگرگون شدن است. در واقع، هر صبح که از خواب پا می‌شویم یک گام به زندگی ماشینی نزدیک‌تر می‌شویم. من نمی‌دانم در ۳۰ یا ۵۰ سال دیگر چه خواهد شد ولی می‌توانم تصور کنم که زندگی ما انسان‌ها با هزاران رشته به فناوری‌های دیجیتالی گره خواهد خورد. و هر چه زندگی ما بیشتر ماشینی‌تر می‌شود فاصله ما از زندگی «آنالوگ» یعنی هستیِ واقعی و ملموس به همان نسبت هم بیشتر می‌شود. این بزرگ‌ترین خطری است که می‌تواند ناقوس مرگ ما به عنوان انسان را به صدا بیارود. زیرا انسانی که گذشته نداشته باشد و ارتباطش با گذشته کاملاً قطع شده باشد، دیگر انسان نیست، یک چیز دیگر است که من نمی‌دانم چیست.

انسان برای چپ ملی در مرکز قرار دارد و درست به همین دلیل ما انسان‌ها در آینده نباید ارتباط‌مان با گذشته‌مان قطع شود، باید بدانیم به عنوان انسان چه بودیم و چه راه‌های هموار و ناهمواری را در تاریخ پیموده‌ایم. از این رو، این وظیفه چپِ ملی است که میراثِ فرهنگی و تاریخیِ کشورش را زنده، مراقبت و پرستاری کند. و اگر چپ ملی در هر کشوری با جدیت چنین عمل کند می‌توانیم میراثِ فرهنگی و تاریخی بشریت را نجات بدهیم. زیرا در آینده‌های دور این میراث فرهنگی تنها ارتباط ما انسان‌ها با گذشته خواهد بود.

۲) اصول بنیادین یا هسته نخستین چپ ملی چیستند؟ و این اصول چگونه و توسط چه کسانی توسعه و بسط خواهند یافت؟

هسته نخستین چپِ ملی، از چند اصلِ منش‌شناختی[۱۵] تشکیل شده است:

اصل ۱: برابری انسان‌ها: از آنجا که انسان یک نوع از انواعِ طبیعت است، از این رو همه‌ی انسان‌ها در ذات خود همسان هستند بنابراین هیچ انسانی بر انسان دیگر برتری ندارد،
اصل ۲:‌ آزادی‌های فردی: از آنجا که انسان در ذات خود یک موجود اجتماعی‌ است از این رو، آزادی‌های فردی بنیادین‌ترین پیش‌شرط برای شکل‌گیری آگاهی‌های اجتماعی می‌باشد،
اصل ۳:‌ توسعه همه‌جانبه‌ی ملی و پاسداری از منافع ملی،
اصل ۴: بازسازی، مراقبت و پاسداری از میراث ملی-فرهنگی،
اصل ۵: دادگستری یا تلاش برای کاهشِ شکاف در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی،
اصل ۶:‌ سازگاری با طبیعت یا تلاش برای کاهش شکاف میان انسان و طبیعت،
اصل ۷: شفافیت: شاخص واقعی هر دموکراسی، شفافیت است، از این رو هر چه شفافیت در یک جامعه کمتر باشد، فاصله آن جامعه از دموکراسی دورتر است. بنابراین، شفاف‌سازی در همه عرصه‌های سیاسی و اقتصادی به معنی ژرف کردن فرهنگِ دموکراسی است.
اصل ۸: خصوصی بودن دین و مذهب. برای پشتیبانی از شهروندان دیندار، باید راه ابزارسازی دین بسته شود و
اصل ۹: همزیستی مسالمت‌آمیز یا پرهیز از هر گونه تهدید سیاسی و نظامی علیه کشورهای دیگر.[۱۶]

طبعاً می‌توان به این ۹ اصل انتزاعیِ منش‌شناختی، اصول کلی دیگر یا موارد مشخص و ملموس افزود، ولی تعیین‌کننده این است که اصل یا مورد مشخصی که به این اصول افزوده می‌شوند نباید یکی از این اصول نُه‌گانه را نقض یا باطل کند. همه کسانی که این ۹ اصل را می‌پذیرند،‌ چه بدانند و چه ندانند، چپ ملی هستند. این اصول در آینده توسط شبکه‌های چپ ملی با افزودن اصول و مواد مشخص بدان توسعه خواهد یافت و در صورت درست بودن و سازگار بودنِ «کُدها» با اصول اولیه، دیگر شبکه‌های چپ ملی از آنها نیز استفاده خواهند کرد. ولی خلاقیت راستین در این است که موارد مشخص و ملموس را به گونه‌ای استخراج و فرمولبندی کنیم که در تناقض با هیچ کدام از این نُه اصل قرار نگیرند. 

۳) با توجه به این که چپ ملی فاقدِ ساختارهای کلاسیکِ حزبی است، پس چگونه یک چنین «حزبِ متنِ باز»ی که ساختار افقی دارد می‌تواند در سرنوشتِ سیاسی کشور که بعضاً توسط انتخابات رقم می‌خورد مشارکت کند؟ مثلاً چپ ملی کاندیداهای انتخاباتی خود را چگونه برمی‌گزیند؟

چپ ملی معطوف به قدرت نیست[۱۷] یعنی برای پیشبرد اهداف خود لزوماً نباید «سهمی» در حکومت (Government) داشته باشد یعنی لزومی ندارد که در مجلس به عنوان «فراکسیون چپ» وارد صحنه سیاسی بشود. ولی چپِ ملی باید از چنان قدرت و توانی برخوردار باشد که بتواند حکومت‌‌ها و دولتمردان را در صورت داشتن سیاست‌های نادرست، زیر فشار قرار بدهد یا حتا بتواند حکومت‌ها را تغییر بدهد. به عبارتی، چپ ملی باید تا بدانجا از قدرت برخوردار باشد که بتواند روی سیاست‌های کوتاه، میان و بلند مدتِ حکومت‌ها مؤثر واقع شود.

ولی چپ ملی از یک سرمایه اجتماعی و حرفه‌ای برخوردار است که می‌تواند در فرصت‌های انتخاباتی یا انتخابِ مدیران کشوری یا محلی روی این سرمایه‌ اجتماعی حساب باز کند. این سرمایه اجتماعی، سازمان‌های غیردولتی[۱۸] هستند. این سازمان‌های غیردولتی عملاً چشم و گوش هر جامعه‌ای هستند؛ سازمان‌هایی مانند حمایت از حیوانات، پاسداری از محیط زیست، پشتیبانی از کودکان، علیه خشونت خانگی و سدها سازمانِ دیگر از این دست. چپ ملی با اتکاء به این سازمان‌های غیردولتی یا سمن‌ها (سازمان‌های مردم نهاد) می‌تواند در روشنگری و آگاهی‌بخشی و همچنین توانمندی جامعه مدنی گام‌های بلندی بردارد. چپ ملی می‌تواند از میان این سمن‌های تخصصی-مردمی نامزدهای انتخاباتیِ خود را شناسایی، معرفی و پشتیبانی کند. این که سمن‌ها چه نقشی در جوامع امروزی دارند، خوانندگان می‌توانند برای اطلاعات بیشتر به کتاب «جامعه مدنی در تئوری و عمل» که در سال ۲۰۱۱ نوشتم رجوع کنند.[۱۹]

۴) تبادل اطلاعات و هماهنگی شبکه‌های چپِ ملی؛ یا ‌مناسباتِ میان‌کُنشیِ شبکه‌های افقی چپ ملی چگونه شکل می‌گیرند؟

چپ ملی مجموعه‌ای خواهد بود از شبکه‌های کوچک و بزرگ که به تدریج در سپهر همگانی-مجازی شکل خواهند گرفت. همه شبکه‌ها از استقلال برخوردار هستند و هیچ شبکه‌ای پاسخگو به هیچ مرجعی نیست. به عبارتی هر شبکه طبق نیازهای خود راهکارها و روش‌های خود را بر پایه ۹ اصل فوق تنظیم می‌کند. بالاترین مرجع برای تبادلِ تجربیات نظری و عملی «تالارهای گفتگو» (Forum) است که سالی یکبار به طور مجازی تشکیل می‌شوند. از سوی دیگر، شبکه‌های چپ ملی همواره در ارتباط با یکدیگر باقی خواهند ماند بویژه برای سازماندهی کردن آکسیون‌ها معین.

خوشبختانه فناوری‌های دیجیتالی کنونی این امکان را در اختیار ما گذاشته است که بتوانیم هر لحظه که می‌خواهیم با شبکه‌های همکار و همیار خود در ارتباط باشیم. با این وجود باید تأکید کرد که وجودِ سدها یا هزاران شبکه چپ ملی، به یک وضعیت آشوبمند منجر می‌شود که همواره در حال خودسامانی خواهد بود و درست به همین دلیل نمی‌توان از حالا پیش‌بینی کرد چه اشکال و فُرم‌هایی به خود گرفت و اتفاقاً به همین دلیل، چپ ملی در آینده یکی از پویاترین و خلاق‌ترین جریان‌های سیاسی خواهد بود.

به امید آن که بتوانیم در آینده به تدریج جنبه‌های گوناگون این رویکرد را با خوانندگان در میان بگذاریم.

———————————
[۱] سامانه سیاسی پادشاهی پارلمانی و جمهوری پارلمانی عملاً هیچ تفاوتی با هم ندارند. پادشاه و رئیس جمهور در این دو نوع سامانه سیاسی نهادهای تشریفاتی هستند. برخلاف جمهوری پارلمانی و یا پادشاهی پارلمانی که مجلس بالاترین مرجع قانونگذاری است و بازوی اجرایی آن زیر نظر نخست وزیر (در آلمان صدر اعظم نامیده می‌شود) است در جمهوری‌های ریاستی (ایالات متحده آمریکا) و یا نیمه ریاستی (فرانسه)، رئیس جمهور از قدرتی برخوردار است که می‌تواند فرای مجلس نمایندگان باشد یعنی او از لحاظ قانونی مجهز به استقلال عمل می‌شود.
[۲] شخصاً نخستین بار با فن‌واژه چپ ملی در یک کتاب اینترنتی به همین نام یعنی «چپ ملی» به قلم علی عبدالرضایی (موتا) برخورد کردم. این باعث شوق و شادی فراوان من شد. طبعاً بی‌درنگ کتاب را تا آخر و به دقت خواندم. ولی شوربختانه نتوانست حتا بخشی از نیازهای من را برآورده کند. متوجه شدم که عبدالرضایی نتوانسته خود را از الگوهای گذشته رها سازد اگرچه معتقد است که اندیشه نوینی را عرضه کرده است. عبدالرضایی، فن‌واژه ملی را تا حد مسایل ارضی و منافع اقتصادی کاهش داده، و برای ملی بودن خود «امپریالیسم آمریکا» را برداشته و به جای آن «روسیه» را گذاشته به عبارتی «ملی» بودن را با ساختن یک دشمن خارجی طرح کرده است. نکته دوم و مهم‌تر این است که – علی‌رغم فقدان انسجام درونی- در این کتاب هیچ کانسپت نوینی برای ساختار حزب وجود ندارد. با این وجود، نکات بسیار مهمی در این کتاب مطرح شده است که خواننده می‌تواند برای داوری، این کتاب را از این لینک دانلود کند.
[۳] هوش جمعی یا هوش گروهی Collective Intelligence تنها راه و آلترناتیو در برابر هوش فردی یا گروه کارشناسان است. در آینده به این موضوع مفصل‌تر پرداخته خواهد شد.

[4] Morphology
[5] Party base

[۶] علاقه‌مندان می‌توانند ترجمه فارسی «قانون احزاب آلمان» را از این لینک دانلود کنند. ترجمه بی‌نیاز (۱۹۹۵) و ترجمه ایران توسط دفتر مطالعات سیاسی مجلس در سال ۲۰۱۱ میلادی.
[۷] در بسیاری از مقالات تخصصی در آلمان که درباره حزب و سیاست و دموکراسی نوشته شده ما همواره با فنواژه Politikverdrossenheit یعنی دلسردی از سیاست روبرو می‌شویم. به نظر من اختراع این فنواژه بیشتر برای توجیه بی‌عملی و محافظه‌کاری در اندیشه است تا یک واقعیت.

[8] Eric S. Raymond
[9] Eric. S. Raymond: The Cathedral and the Bazaar
[10] Open Source
[11] Proprietary software
[12] Closed Source
[13] Self-Organization
[14] Content Creation or Production

[۱۵] در گذشته واژه Ethics را «اخلاقیات» ترجمه کرده‌اند در حالی که به نظر من، برابرنهاد مناسب برای این واژه «منش‌شناسی» که به معنی خوی، طبع، طبیعت، خصلت، نهاد و سرشت است و بسیار روشن‌تر و رساتر از «اخلاقیات» است.
[۱۶] این اصول در گوهر خود با اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز سازگار است. البته فرمولبندی‌ ما کلی‌تر و انتزاعی‌تر است. در تاریخ ۲ سپتامبر ۲۰۱۱ «اعلامیه جهانی حقوق بشر به همراه توضیحات» آن را ترجمه کردم. «سازمان حقوق بشر سویس» بر تک تک این مواد سی گانه‌ی اعلامیه جهانی توضیحات نوشته است که در سال ۲۰۱۱ به عنوان مدیر انجمن پویا آن را به فارسی برگرداندنم. از این لینک می‌توانید این کتابچه را رایگان دانلود کنید.
[۱۷] در واقع ما در اینجا تعریف نوینی از «قدرت» عرضه می‌کنیم که بر اساس هوش جمعی شکل می‌گیرد یعنی یک «قدرت جمعی» که برخلافِ قدرت فردی تاکنونی فسادناپذیر است.

[18] NGOs: Non-Governmental Organizations

[۱۹] در سال ۲۰۱۱ کتابی با عنوان «جامعه مدنی در تئوری و عمل» نوشتم که توسط انتشارات فروغ در آلمان-کلن چاپ شد. علاقه‌مندان می‌توانند این کتاب را از این لینک به طور رایگان دانلود کنند.


نظر خوانندگان:


■ داریوش عزیز سلام. بسیار خوشحالم که ملاحظات خود را پیرامون شکل جدیدی از سازماندهی سیاسی مدون کرده‌ای. کاملأ با شما موافقم که «ایرانِ آینده چه پادشاهی پارلمانی شود و چه جمهوری پارلمانی، هر دوی ما ۹۵ درصد به آرزوی خود رسیده‌ایم، مابقی جنبه سلیقه‌ای دارد». با اشتیاق منتظر ادامه بحث هستم. برای من بسیار جالب است که بدانم موضوع «تقسیم وظایف و مسؤلیت‌ها» را چگونه طرح خواهی کرد.
با آرزوی موفقیت. رضا قنبری. آلمان


■ جناب بی‌نیاز گرامی. مقالهء بسیار جالبی است اما، به نظر من، دو موضوع را نادیده یا بدیهی انگاشته‌اید. نخست اینکه آنچه شما نوشته‌اید به ساختار کنونی و احتمالا آیندهء احزاب در «داخل دموکراسی‌ها» مربوط است و به سازمان‌هائی که بنام حزب در دوران تبعید فعالیت می کنند (و در واقع اصلا حزب بشمار نمی‌آیند) مربوط نمی‌شود. دو دیگر اینکه هیچ نکته‌ای در این مقاله دربارهء مفهوم «چپ» گفته نشده و اگرچه می‌توان معنای صفت «ملی» را کمابیش در یافت اما موصوف «چپ» (از کمونیسم تا سوسیالیسم و تا سوسیال دموکراسی و مابعد آن) چندان در مجموعه نظری شما روشن نیست، بخصوص که اگر «چپ» در برابر «راست» قرار بگیرد آنگاه تعریف راست و آیندهء آن هم در مجموعهء نظری شما روشن نیست. بهر حال یقین دارم که در نوشه‌های آینده شما به این مسائل نیز پرداخته خواهد شد. منظور من تقدم و تآخر در طرح داستان است.
موفق باشید / اسماعیل نوری علا


■ قنبری و نوری علا گرامی، با سپاس فراوان از کامنت‌هایتان. من در اینجا آگاهانه به پرسش های خوب شما پاسخ نمی‌دهم چون حیف است که سر و ته این پرسش‌ها را در چند سطر به هم آورد. خیلی خوشحال خواهم شد که خوانندگان دیگر پرسش‌ها و تردیدهای خود را بیان کنند تا در طی نوشتارهای دیگر پاسخ به آنها داده شود یا اگر پاسخی نداشتم به روشنی آن را اعلام کنم.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز


■ جناب بی نیاز یک سیستم پارلمانی، در صورتی که پادشاه/ملکه/رییس جمهور یک مقام تشریفاتی باشد بخش اعظم خواسته مرا هم برآورده می کند. نوشته شما سوالات بسیاری برمی‌انگیزد. بگذارید با یک سوال شروع کنم. «اصل ۱: برابری انسان‌ها: از آنجا که انسان یک نوع از انواعِ طبیعت است، از این رو همه‌ی انسان‌ها در ذات خود همسان هستند بنابراین هیچ انسانی بر انسان دیگر برتری ندارد.»
این اصل از دید من شفافیت کافی ندارد. این استدلال شما که چون انسانها یک نوع هستند پس با هم برابرند از دید من ساده انگاری است و با واقعیت تطبیق نمی‌کند. منظور شما از ذات همسان چیست؟ انسان‌ها نه تنها در صفات ژنتیکی و موروثی بلکه در توانایی‌های محیطی موروثی با یکدیگر نابرابرند. اگر شما بر همه تفاوت ها و نابرابری ها چشم ببندید شما یک آرمانگرای خیال‌پرداز می شوید که شعار های زیبا می‌دهید ولی برای سیاست پردازی ساخته نشده‌اید. گفتن کلی انسانها با هم برابرند در بهترین حالت یک تعارف زیبا ولی بدون پشتوانه است و در بدترین حالت نوعی عوامفریبی. البته شما می‌توانید برابری حقوق شهروندی و برابری حقوقی در برابر قانون برای ایرانی ها (و نه برای همه انسانها) را مطرح کنید. در هیچ کشوری شهروندان کشور دیگری حقوق شهروندی مساوی با شهروند اون کشور ندارد.
من سعی کردم ابهام و ایراد این اصل اول را در فشرده ترین شکل بیان کنم. بهر حال سپاس از تلاش شما. من از صمیم قلب امیدوارم چپ ملی ما نماینده خود را بیابد و نیروهای پراکنده را دور خودش جمع کند.
پایدار باشید، رنسانس


■ رنسانس گرامی، این که هیچ انسانی بر انسان دیگر برتری ندارد یک اصل بنیادین است. هنوز بسیاری از انسان ها بر این پندارند که نسبت به دیگران برتر هستند. معلوم است که هیچ انسانی مانند انسان دیگر نیست این را بارها در مقالات «از میمون تا هوش مصنوعی» تکرار کرده ام که هر یک از ما «منحصربفرد» هستیم. رسیدن به این آگاهی که شما به عنوان انسان برتر از دیگران نیستید آیا «شعار زیبا» است یا یک درجه از آگاهی که ما انسانها باید بدان برسیم؟ آیا بیان این که «هیچ انسانی بر انسان دیگر برتر نیست» شفاف نیست؟ شما می توانید بگویید که این انسان در حوزه علوم کامپیوتر یا علم کوانتم نسبت دیگری برتر است ولی او در گوهر خود با من بیسواد فرقی ندارد، زیرا آنچه این افراد دارند (دانش) اکتسابی / یادگرفتنی است و نه غریزی.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز


■ بی‌نیاز گرامی, ایده مطرح شده شما بعنوان “چپ ملی” اگر چه دارای کلیات ناروشنی است, اما معترفم که بسیار جذاب است. بزرگترین دغدغه ذهنی من تجسم یک ایده راهبردی (و ساختاری) در شرایط جامعه ایران است. در مقایسه با جوامع دمکراتیک اروپایی جامعه کنونی ایران دارای خصوصیات ریشه داری نظیر “یا هیچ یا همه” , “کیش شخصیت”, “سیاه و سفید” و افراط گری است. مسلما توقع نیست که تمامی زوایای “چپ ملی” در انطباق با ایران کنونی ترسیم شود، اما نقطه حرکت و ایده برای شروعی موفقیت‌آمیز بسیار کمک می‌کند. همینطور سوالاتی که آقای نوری علا مطرح کردند را در خور توجه می‌دانم.
با سپاس, پیروز


■ جناب بی‌نیاز گرامی، درود بر شما.
گرچه حدس می‌زدم، اما از شنیدن آشکار گرایش سیاسی خودتان و دوست نادیده اما عزیزم جناب مزدک بامدادان پیشین، حس بسیار خوبی به من دست داد. برای هر دو نفر شما آرزوی کامیابی در راهتان را دارم و دستتان را می‌فشارم. برداشت شما هر دو منطقی است، و امیدوارم دیگر دوستان نیز آشکار و بی پرده سخن بگویند.
بهرام خراسانی هفتم خرداد۱۴۰۳


■ بی‌نیاز گرامی،
سپاس از جواب شما. در اینمورد بین شرایط واقعی و آرمانی یا خیالی یک کهکشان فاصله است. انسانها نه تنها برابر نیستند هیچگاه هم برابر نخواهند شد. می‌شود برای برابری حقوقی در برابر قانون تلاش کرد، می‌شود برابری حقوق شهروندی را تضمین کرد ولی انسانها در روابط خصوصی، ورزشی، شغلی و سیاسی در یک رایطه هرمی قرار می‌گیرند. حتی یک مادر اغلب یک فرزند را عزیزتر از دیگر فرزندان می بیند و این طبیعی است و کاریش نمی شود کرد. اگر منظور شما احساس برتری بر دیگران به سبب داشتن توانایی‌هایی نظیر قدرت و توانایی‌های خاص جسمی یا ذهنی یا ثروت و امکانات است می‌باید مشخصاً از رد احساس برتری بنویسید نه اینکه تفاوت‌ها و برتری‌های بدیهی را انکار کنید.
من نظر خود را عرض کردم. نظر شما هم روشن است. اجازه بدهید در مورد این نکته اختلاف نظر داشته باشیم.
در مورد اصل هشت من نظرم اینست که جمله «خصوصی بودن دین و مذهب.» کفایت می‌کند. جمله برای پشتیبانی از شهروندان دیندار ... شروع خوبی نیست. شهروندان دیندار در رژیم فعلی به اندازه کافی پشتیبانی شده اند. علاوه بر اون خصوصی شدن دین جهت پشتیبانی و حفاظت همه شهر وندان در برابر دخالت مضر دین در دولت و سیاست است.
جمله «باید راه ابزارسازی دین بسته شود» هم با عدم دخالت دولت در دین تضاد دارد و هم ادعایی ناشدنی است. در طول تاریخ از دین بعنوان ابزار استفاده شده و هنوز می‌شود و در آینده هم خواهد شد. دین‌مداران از بابت عقیده و ایمان خود آسیب‌پذیر هستند و حتی در جوامع غربی که سکولار و یا لاییک هستند هنوز از دین (از جمله توسط سیاسیون) به صورت ابزاری استفاده می‌شود.
پایدار باشید. با احترام، رنسانس


■ با درود، مادرم معتقد بود که با عضویت در احزاب گاه مجبور میشوید از سیاستهایی پیروی کنید که به آن اعتقاد ندارید (از سیمون دو بوار). شاید این دلیل عدم تمایل افراد به پیوستن با احزاب می‌باشد. شاید باید احزاب هم از یک گذار انقلابی عبور کنند. شاید باید از فورم اساس‌نامه‌ای گذر کرد و به یک سیستم پویا (dynamic) متوصل شد. می‌شود شاخص‌های سیاسی را گروه بندی کرد و احزاب بصورت سوپر مارکتی بروند به خرید. همه‌پرسی‌های دیجیتالی بعد از گفتگوها و مشارکت مردمی راهکرد حزب را به صورت سیال به روز خواهد کرد. با ورود جزئیات بیشتر در روند امور، افراد بیشتری را میشود راضی کرد.
کیفیت افقی یک حزب در مقابل احزاب عمودی و هرمی بنظر من از جواب گوئی و مسئولیت پذیری حزب میکاهد. البته از نظر من (که خود مهندس نرم‌افزار هستم) نمی‌شود نرم‌افزار متن‌باز که هدفهای مشخص و غیر سلیقه‌ای دارد با یک حزب باز مقایسه کرد. حتی خود لینوس توروالدز آخرین تصمیم‌گیر برای قبول تغییرات در نرم افزار هست.
سپاس از شروع گفتگو در مورد چپ ملی، اهداف چپ و راست ملی برای آینده ایران بسیار یکسان می‌آیند ولی راهکارها بنظر مختلف می‌آیند. اینکه کدام راه کار جواب‌گوی مسائل ایران در این مقطع زمانی باشد، جای بررسی بیشتر دارد. شخصا و در این زمان، مشروطه پادشاهی پهلوی انتخاب من می‌باشد. با سپاس از مقاله خوبتان.
سارا جم


■ با سلام به خانم جم. موضوع اصلی را به روشنی مطرح کردید: «با عضویت در احزاب، گاه مجبور می‌شوید از سیاستهایی پیروی کنید که به آن اعتقاد ندارید»! می‌خواهم بگویم نه تنها در احزاب، بلکه در هر حرکت جمعی، باید از بخشی از عقیده یا سلیقه خود عدول کنیم. مثال: با قطار که مسافرت می‌کنیم، سرعت دقیق قطار را ما تعیین نمی‌کنیم. بنابراین ناچار هستیم که خواست‌های خود را اصلی/فرعی کنیم. در این مثال، اصل عبارتست از رسیدن از شهر الف به شهر ب. فرع (البته در چارچوب نوع بلیط) عبارتست از سرعت دقیق و احیانأ توقف غیرقابل پیش‌بینی.
در بحث سیاسی، برای من اصل این است، که قانونگزاری و نظارت بر اجرای قانون، توسط نمایندگان مردم (و نه با استناد به متون مقدس، که تفاسیر و برداشت‌های گوناگون هست) صورت گیرد. جمهوری پارلمانی یا پادشاهی پارلمانی برای من فرع است. «اصلی/فرعی» کردن در حرف ساده به نظر می‌رسد، اما در واقعیت بسیار مشکل است.
باید تمام توان سیاسی، تاریخی، جامعه‌شناسی، فلسفی و...خود را به کار بگیریم تا بتوانیم ضوابط و قواعدی برای «اصلی/فرعی» کردن تدوین کنیم. بدون این ضوابط و قواعد می‌توان حرکت کرد، اما نمی‌توان به هدف رسید. پیش شرط استفاده از یک سیستم پویا (dynamic) و یا سازماندهی افقی نیز توانایی «اصلی/فرعی» کردن (اولویت‌بندی کردن) توسط فرد است.
با احترام. رضا قنبری. آلمان


■ بی نیاز عزیز! اینکه طرح کلان پیشنهادی خود را با اعلام سوگیری به سود پادشاهی پارلمانی آغاز کرده‌ای و بعدتر در کامنت، خود این امر را «فرعی» دانسته‌ای، تا حدودی متناقض به نظر می‌آید. در عین حال پافشاری بر پادشاهی طبعا برای من مخاطب این سوال را پیش می‌آورد که این پادشاه چگونه به این مقام می‌رسد؟ از خانواده خاصی است؟ موروثی و همیشگی است؟ از سوی پارلمان و برای مدت معینی برگزیده می‌شود؟ در صورت تعلق خانوادگی ‌و موروثی بودن، چه نسبتی با اصل برابری مندرج در مانیفست پیشنهادی دارد؟ امیدوارم در ادامه مطلب به این موارد بپردازی. از شهامتت در ایده پردازی و گفتن سخنان تازه، لذت و بهره می برم. امیدوارم که در ادامه به تجربه حزب دزدان دریایی هم بپردازی.
پورمندی


■ با پوزش از بی‌نیاز عزیز، بحث اصلی و فرعی کردن به مطلب او مربوط نبود و به کامنت آقای قنبری مربوط بود که من به غلط آنرا به بی‌نیاز نسبت دادم. در عین حال این خطا، سوال مربوط به جایگاه پادشاهی در نگاه بی نیاز را بلا موضوع نمی کند.
پورمندی


■ پورمندی گرامی، با سپاس از کامنت‌تان. شما با این کامنت‌تان نشان دادید که تمامی دغدغه و دلواپسی شما در کجا قرار دارد. فقط باید بگویم متأسفم!
شاد و تندرست باشید / بی‌نیاز


■ دوست عزیز! در دیالوگ جدی نه جایی برای مسخرگی است و نه اظهار تاسفی که بوی رابطه عاقل و سفیه بدهد. گوش من هم از خزعبلاتی از جنس «مشروطگی» جمشید اسدی و «جمهوریخواهان سلطنت‌طلب» و انواع جعلیاتی از این دست پر است و در نتیجه تعجبی نمی‌کنم اگر متاعی به اسم «چپ ملی پادشاهی خواه» هم به بازار آشفته بیاید. تنها در پای‌بندی به پرنسیب گفتگو پرسیدم که شاه «چپ ملی» تخم سالار است یا مشروعیتش را از جای دیگری می‌گیرد؟ این امر برای شما مهم نیست؟ نباشد. چرا نباید برای منی که نگران قاچاق سلطنت و استبداد زیر اسامی عجق و وجق هستم هم بی‌اهمیت باشد؟ نه دوست گرامی! سیاست حوزه شوخی‌های خنک نیست. اگر وارد این حوزه می‌شوید، باید خود را برای سوالات نامطبوع ‌و سخت هم آماده کنید.
پورمندی


■ آقای پورمندی با این زبان تند و تیز ضدمشروطه پیداست روی مشروطه‌خواهی حساسیت دارند و مشروطه را مساوی با دیکتاتوری می‌دانند. هستند بعضی‌ها هم که جمهوری را مساوی دمکراسی می‌دانند در صورتیکه واقعیت دمکراسی‌ها و دیکتاتوری‌های موجود، این گزاره‌ها را رد می‌کند. بسیاری از دمکراسی‌های اروپایی پادشاهی پارلمانی است و اینها بهترین نوع دمکراسی موجود هستند. همچنین بسیاری از جمهوری‌ها (بخصوص از نوع چپ آن) شکل دیکتاتوری دارند. آنها که شدیداً و تا سر حد حساسیت روی شکل حکومت تعصب دارند از دید من مانع اتحاد نیروها و همان چپ و راست‌های افراطی هستند که در کار اتحادها خرابکاری می‌کنند. اینها هیچکدام به سازوکارهای دمکراتیک، و انتخاب مردم و صندوق‌های رای اعتقاد ندارند. البته منظور جناب پورمندی نیست.
از بحث پادشاهی و جمهوری و از زبان تند و تیز ایشان که بگذریم محتوای صحبت ایشان و سوالشان از دید من درست است. اون اصل برابری (که از دید من با واقعیت جور در نمی‌آید) با به‌رسمیت شناختن سلطنت موروثی همخوان نیست و جناب بی‌نیاز بهتر است به‌جای پاسخ کوتاه و تحقیر آمیز جوابی مستدل به ایشان بدهند.
با احترام رنسانس


■ رنسانس گرامی، از نظر من شاهزاده رضا پهلوی گزینه خوبی است برای پادشاهی ولی از نظر احساسی و منطقی فکر می‌کنم که ملکه - دختر بزرگ رضا پهلوی - بهترین گزینه است. از سوی دیگر، موروثی بودن سلطنت / پادشاهی به معنی این نیست که خون شاهزاده رضا پهلوی یا دخترش نور از من و شما برتر است، این انتخاب من به خدمات پدربزرگ و پدر رضا پهلوی برمی‌گردد و نه این که چون رضا پهلوی از مابقی ایرانیان برتر و بهتر هستند. ولی این فقط آرزوی من با یک رأی است و نه بیشتر.
تا کنون وارد بحث‌های جمهوری‌خواهی و پادشاهی‌خواهی نشدم و حاضر نیستم وارد بحث‌هایی بشوم که یک سرش به سازمان اطلاعات سپاه بند است. هر کس دیگر دوست دارد جامعه را دو قطبی کند به خودش مربوط است. همچنین دوست ندارم وارد بحث‌های جدلی و افشاگرانه بشوم چون نه وقتش را دارم - باید چند ساعت در روز برای نان روزانه کار کنم- و نه با روحیه من سازگار است.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز


■ جناب رنسانس گرامی. علت اینکه من سیستم پادشاهی را یک آلترناتیو می‌دانم، که باید در کنار سیستم جمهوری، به رأی عمومی سپرده شود، واقعیت عینی و موجود فعلی بین ایرانیان است. واقعیت فعلی این است که رضا پهلوی، که رابطه نسبی با شاه سابق دارد و نمی‌توان به این سبب او را از حقوق شهروندی محروم کرد، از طرف درصد معتنابهی از ایرانیان به عنوان نماینده و پیشرو پذیرفته شده است. می‌دانید که وقتی تعداد طرفداران یک حزب به حد نصاب خاصی برسد، حق شرکت در انتخابات را دارند. بدیهی است که برای آمادگی در انتخابات، هر کدام از آلترناتیوها برای حصول موفقیت، سیستم خود را به بهترین و مقبول‌ترین وجه عرضه می‌کنند. من به عنوان یک شهروند، فعلأ به جزییات این یا آن سیستم نیاز ندارم. آنچه الان لازم است این است که پیشگامان مبارزه با دیکتاتوری (رضا پهلوی، میرحسین موسوی، تاجزاده یا هرکس دیگر) پایبندی خود را به بیانیه حقوق بشر، به کرات و در فرصت‌های مختلف که پیش می‌آید، اعلام دارند. بیانیه حقوق بشراست که مرزبندی با دیکتاتوری را با دقت کافی برای این مرحله، تعیین می‌کند.
ارادتمند. رضا قنبری ـ آلمان


■ بی‌نیاز گرامی سپاس از پاسخ شما. من تردید دارم که پاسخ شما مورد قبول بیفتد. ولی کاملا با شما هم نظرم که بحث پادشاهی-جمهوری دعوای حیدری-نعمتی است که یک سرش امنیتی‌های رژیم هستند و یکسر دیگرش متعصبین بازمانده از ۵٧ که هنوز در همان حال و هوا زندگی می‌کنند و زندگی در غرب نتوانسته رسوبات فکری گذشته را از ذهنشان پاک کند. اولویت مردم ما هم اصلا شکل حکومت نیست. مردم ما در وهله اول خواهان یک زندگی عادی در یک کشور عادی هستند و در وهله اول به ترکیه هم راضی می‌شوند. چه جوانان که از آزادی‌های فردی و اجتماعی محرومند و چه اقشار و طبقات تحت فشار اقتصادی در ابتدایی ترین حقوق شهروندی رایج در غرب مانده‌اند. اینگونه بحث‌های تئوریک و آکادمیک اصلا برای مردم جذابیت ندارد و بعید است یک جریانی بتواند اقشار مختلف مردم و جوانان را حول پادشاهی-جمهوری و شکل حکومت آینده جذب کند.
به امید بیداری و هشیاری بیشتر روشنفکران، قلم بدستان و سیاسیون ملی و اتحاد فراگیر میان مخالفین ج. ا. و اونها که خواهان تغییرات اساسی هستند. سپاس از تلاشهای شما که در کنار کار و زندگی شخصی خود برای ایران و مردمش وقت می‌گذارید.
با احترام رنسانس


■ جناب قنبری عزیز، من صددرصد در این‌مورد با شما موافقم. هر دو شکل حکومت بیش از حد نصاب هوادار دارند و در آینده بعد از عبور از ج. ا. پس از یک دوره موقت جهت حغظ یا ایجاد ثبات، باید به رای عموم گذاشته شوند. تعیین شکل حکومت در نهایت حق مردم است و نظر اکثریت مردم باید معیار باشند و اقلیت باید بنا بر موازین دمکراسی، به نظر اکثریت گردن نهد. البته اقلیت حق دارد در یک پروسه دمکراتیک نظر اکثریت را جلب کند. از شخصیت هابی که اسم بردید، رضا پهلوی بارها پایبندی خود را به بیانیه حقوق بشر اظهار داشته. برداشت من اینست که تاجزاده و موسوی و بقیه هم این پایبندی را داشته باشند.
سپاس از توضیح شما. با احترام رنسانس


■ رنسانس گرامی! کاش با اسم خودتان و یا یک اسم معمولی مطلب بنویسید تا بشود شما را راحت تر مخاطب قرار داد. من مخالف احیای سلطنت در ایران هستم و مقایسه اروپای شمالی که سنگر به سنگر و با جنگ و خونریزی نیش سلطنت را کشید و آنرا به چیزی در حد جاذبه توریستی تبدیل کرد و در نهایت به عنوان باجی به اشرافی که به عقب‌نشینی تن دادند، به ادامه حیاط دربارها رضایت داد، با ایران خاورمیانه‌ای، رمال و جنگیر زده را قیاس مع الفارق می‌دانم. در نظام سیاسی ایران اگر هیچ سوراخی هم نباشد، نیروهای اقتدار گرا و مرتجع سعی‌شان را خواهند کرد که از آن یک استبداد دیگر بسازند. وای به حالی که ما بدست خودمان یک نهاد غیر انتخابی و موروثی را هم در نظام تعببیه کنیم تا لانه زنبور های مسموم و سمی شود.
اما نظر به اینکه بخشی از مردم ایران، در مقایسه با فاجعه ج.ا. مایل به رجعت به گذشته هستند و با کمال تاسف باید پذیرفت که این رجعت از جنس ارتجاع نیست، من حق گزینش احیای سلطنت را محترم می‌دانم. اما.. اما آنچه مرا بر می‌آشوبد، این است که جماعتی با لطایف الحیل دست به قاچاقچی‌گری می زنند و ساحت سیاست را به لجن می‌کشند. در ایران در بخش سلطنت‌طلب، ما فقط پهلوی طلب داریم و متاسفانه بخش بزرگی از این پایه اجتماعی هم با شعار «رضا شاه، روحت شاد» نشان می دهد که اقتدارگراست. مشروطه‌خواه واقعی خاتمی است و خاتمیست‌ها! کسی که می‌خواهد با اعمال قهر سلطنت را برگرداند و هر روز تیر برق می‌شمارد، مشروطه خواه نیست. اما این هم مساله فعلی من نیست. توهماتی مثل ملکه کردن نور پهلوی هم مساله من نیست. درد من کسانی هستند که دروغ به مردم می‌فروشند و هر روز ساز تازه‌ای کوک می‌کنند. یک روز از یکسان بودن جمهوری و سلطنت حرف می‌زنند، روز دیگر از سامانه پادشاهی به مثابه امر متفاوت با سلطنت سخن می‌رانند، بعد جعلیاتی مثل «مشروطگی» یا نظام خسروانی را به بازار می‌آورند و در نهایت هم از تشکل جمهوریخواهان طرفدار سلطنت رونمایی می‌کنند.
من اگر به این نتیجه برسم که باید میان ماندن ج.ا. و احیای سلطنت پهلوی یکی را انتخاب کنم، در گزینش دومی تردید نمی‌کنم، اما هرگز به مردم نمی‌گویم که این سلطنت فرقی با جمهوری ندارد و جمهوری یعنی صدام حسین و حافظ اسد! ملت ایران برای برقراری جمهوریت مبارزه کرد و خون‌ها داد. بیهوده نیست که آقای رضا پهلوی با امضای منشور مهسا، رسما زیر حکم الغای سلطنت موروثی امضا می گذارد، درد این است که کاسه‌های داغ تر از آش ول بکن داستان نیستند و حالا هم جناب بی‌نیاز یک شتر-گاو-پلنگ جدید خلق کرده است: چپ ملی پادشاهی‌خواه!
برای امانتداری بخشی از متن ماده یک منشور مهسا را که به امضای رضا پهلوی هم رسیده در اینجا می‌آورم: «استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقامات سیاسی و رسمی، به واسطه‌ی انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه‌ی شهروندان از هر باور و قوم و جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.»
سخن آخر آنکه من هیچ آلرژی و نگاه منفی به رضا پهلوی ندارم. مستقل از اینکه او را فاقد توانایی‌های حداقلی برای رهبری جامعه می‌دانم، اما به منظور عبور کم هزینه تر جامعه از بحران، در همین سایت طی مقاله‌ای پیشنهاد کردم که ما جمهوریخواهان از رضا شاه و محمدرضا شاه اعاده حیثیت کنیم و اعلام آمادگی کنیم که از یک جمهوری پارلمانی که نخستین رئیس جمهورش رضا پهلوی باشد، حمایت می‌کنیم.
پورمندی


■ پورمندی عزیز، من از استفاده از این اسم نامانوس و مجازی عذرخواهی می کنم. من استدلالات شما را می‌فهمم و برایم قابل قبول هستند. ما اگر پادشاهی‌خواه یا سلطنت‌طلب یا مشروطه‌خواه یا هر اسم دیگری که روی این گرایش سیاسی بگذاریم، نداشتیم دیگر شما هم لازم نبود خود را جمهوری‌خواه بخوانید و دعوایی برسر این موضوع وجود نداشت. حالا که این دعوا وجود دارد، هم پادشاهی‌خواهان و هم جمهوری‌خواهان حق دارند برنامه حداکثری خود را برای آینده ترویج کنند ولی اولویت مردم ما بردن این رژیم قرون وسطایی است و برنامه های حداکثری نباید مانعی برای اهداف مبرم ایجاد کنند. برای رسیدن به مبرم‌ترین هدف یعنی وادار کردن این رژیم حداقلی (به نظر من ده در صدی) به تکمین از اکثریت خواهان تغییر، ما نیاز به بسیج وسیع‌ترین نیروها داریم. از اینرو گاهی نیاز به انعطاف و تحمل بیشتر یکدیگر داریم.
برداشت شخصی من اینست که در ۵٧ توده‌های متوهم زمینه‌ساز تغییراتی شدند که ما هنوز پیامدهای آن را تجربه می‌کنیم و اگر اکثریت مردم بعد از عبور از این رژیم در توهم باشند و یک جریان استبدادی را انتخاب کنند، همان جریان حاکم خواهد شد. البته این بدترین و بدبینانه‌ترین شکل است.
به اعتقاد من مردم ما هم تجربه ۵٧ را دارند، هم امتیاز در دسترس داشتن به اخبار مختلف و نظرهای متنوع در فضای مجازی را دارند، هم نسلی دارند که دیگر براحتی مقلد و مرید کسی نمی‌شود و هم حجم ارتباطات فردی و فامیلی با خارج و ایرانی‌های مقیم غرب قابل مقایسه با ۵٧ نیست. در عین حال اگر اینهم کفایت نکند و بازهم اگر یک سیستم امروزی ولی با انسداد سیاسی بیاید، باز هم برای ایران و مردم بهتر از وضعیت فعلی است که رو به قهقرا می‌رود و فردایش بدتر از امروزش است.
باز هم سپاس از شما و تقسیم نگرانی‌هایتان.
به امید همگرایی بیشتر، با احترام رنسانس.


■ با سلام،
بی‌نیاز گرامی. من هم، قبل از بازنشسته شدن، به حساب خودم، ۴۵ سال “چند ساعت در روز برای نان روزانه کار” کرده‌ام. در این باقی‌مانده‌ی عمرم مایلم مطالبی را بخوانم که روشن باشند، و به قول غربی‌ها “سرِ نخِ ناتمام” نداشته باشد. خواهش می‌کنم از گوشه و کنایه و نیش زدن پرهیز کنی و با متانت به سوال‌ها پاسخ بگویی. سوال‌های رنسانس، نوری علا و پورمندی سوال‌های بی‌ربطی نیستند. من هم مایلم مدل سوسیال دموکراتیک مورد پسند خودم را به‌تر کنم و می‌خواهم بدانم “چپ ملی” چه درس‌هایی برای من و امثال من دارد.
با احترام - حسین جرجانی (سوئد)


■ جرجانی گرامی، آیا اگر دوست نداشته باشم وارد بحث و ستیزهای «جمهوری خواهی و پادشاهی خواهی» [ّبه قول رنسانس جنگ‌های حیدری-نعمتی] بشوم چه بگویم که به کسی بر نخورد؟‌ مگر بحث من در اینجا دعوای میان این دو گروه است؟‌ بخش بزرگی از دوستان من - در واقع بیشترشان - جمهوری خواه هستند (یا بر این نظرند که جمهوری برای ایران بهتر است) ولی این مشکل ما نیست. هر کس در حال حاضر دغدغه‌اش جمهوری-پادشاهی است مختار است که در این مورد بحث کند ولی من هم آزاد هستم که در این بحث‌ها شرکت کنم یا نکنم. پرسش بسیار خوب آقای نور علا طی یک مقاله داده خواهد شد. فقط من خواهش کردم که دندان بر جگر بگذارد که در چند خط (در کامنت) سر و ته قضیه هم نیاید. برای ما مهم است که چه پرسش‌ها و تردیدهایی در این کانسپت وجود دارد. ولی مطمئن باشید همه پرسش‌های مربوط به کانسپت چپ ملی گردآوری شده و خواهند شد، سپس طبقه بندی و با خوانندگان مورد بحث و پردازش قرار خواهند گرفت. قرار نیست طی یک مقاله همه پرسش‌ها و نگرانی ها مورد بررسی قرار گیرند.
شاد و تندرست باشید / بی‌نیاز


■ با تشکر از جناب بی‌نیاز برای این مقاله جالب که معلوم است مورد توجه صاحبنظران قرار گرفته است. سئوال من در باره تعریف جناب بی‌نیاز از مفهوم “چپ” و “چپ ملی” است. احتمالا جناب بی‌نیاز این مفاهیم را بدیهی و بی نیاز از تعریف دانسته اند اما در مباحث پیچیده سیاسی هر چه استدلال و نتیجه گیریها بر مبنای فروض و تعاریف روشن بنا شود بهتر است زیرا از مجادلات بیهوده جلوگیری می کند. اگر منظور از چپ احزابی است که مایلند مالکیت ابزار تولید و سرمایه های کلان را ملی کرده و مانع شکل گیری سرمایه‌داری در کشور شوند خب این سیاست هم جا شکست خورده است و معلوم است که اقتصاد آزاد با مالکیت خصوصی و بازارهای رقابتی کارآمدترین شیوه تولیدی است که بشر تا کنون ایجاد کرده است.
البته سوسیالیست ها نظام های اقتصادی جایگزینی برای استفاده از برتریهای مکانیسم بازار و در عین حال مالکیت عمومی ابزار تولید مانند نظام سوسیالیسم بازار (Market Socialism) را همراه با بسط و تقویت بخش تعاونی در کشورهای مختلف مثل مجارستان و یوگسلاوی سابق و پرسترویکا در شوروی گورباچف اجرا کرده‌اند اما هیچکدام موفقیت زیادی نداشته متقابلا در اروپای شمالی و غربی مخصوصا آلمان از زمان کنراد آدنائور (حزب دموکرات مسیحی) سیستم اقتصاد بازار اجتماعی یا سوسیالیستی (Social Market Economy) با حفظ و حمایت از مالکیت خصوصی بهتر و موفقتر عمل کرده و دولتها در این کشورها ضمن ایجاد انگیزه برای سرمایه داران با سیاستهای صحیح مالیاتی و رفاهی موفق شده اند همه جامعه را از رشد اقتصاد سرمایه داری بهره‌مند کنند.
منظور آن است که جناب بی‌نیاز روشن کنند که منظورشان از چپ و چپ ملی چیست؟ احزابی که سوسیالیست بوده و می‌خواهند مالکیت خصوصی را حذف یا محدود کنند یا نه منظورشان از چپ بیشتر معطوف به عدالت توزیعی فارغ از مالکیت عمومی یا خصوصی ابزار تولید است. چون عدالت اجتماعی در اقتصادهای سرمایه‌داری اصلاح شده بهتر حاصل شده است.
خسرو


■ خسرو گرامی، با سپاس فراوان برای پرسش خوب و درست تان. همانگونه که در مقاله مشاهده کرده‌اید ۹ اصل بیان شده فقط و فقط اصول منش شناختی (ethical) هستند و هیچ اشاره‌ای به فرماسیون یا مناسبات اقتصادی که چه باید باشند یا نباشند نمی‌کنند. پیشنهاد می کنم بخش ۱۲ «از میمون تا هوش مصنوعی» را بخوانید چون به پرسش شما تا حدودی پاسخ می دهد: «سرانجام انسان در روندِ فرگشتِ تاریخی‌اش توانست کیفیت خود را به مثابه یک موجود دو بُنی، فردی و اجتماعی، در قالبِ یک چیزِ خارج از خودش یعنی سرمایه متحقق کند. سرمایه و سرمایه‌داری مفاهیم خارج از انسان نیستند، خود انسان هستند. کیفیت و شاخص‌های سرمایه، همان کیفیات درونی انسان است: یعنی فردگرایی و اجتماع‌گرایی. سرمایه‌داری از بیرون به انسان تحمیل نشده بلکه مناسباتِ برونی‌شده‌ی درون خود انسان است. تضادهای درونی سرمایه همان تضادهای درونی انسان است. ولی سرمایه‌داری به مثابه یک ارگانیسم کلان، پدیده‌ای‌ست که از مجموعِ اجزاء خودش که تک تک انسان‌ها باشند فراتر است. (Emergence) به همین دلیل، اجزاء این سامانه کلان که تک تک ما انسان‌ها باشیم بر این تصور نادرست هستیم که سرمایه‌داری چیزی فرای آنهاست و ربطی به تک تک آنها ندارد و به همین دلیل تمامی مسئولیت‌ها به عهده سیستم یا سامانه سرمایه‌داری است»
ما بر این نظر هستیم که غلبه بر سرمایه‌داری با دستور و فرمان‌های اقتصادی ناممکن است. غلبه بر سرمایه‌داری فقط با غلبه انسان بر خودش امکان پذیر است و این «غلبه انسان بر خودش» نیازمند یک درجه بسیار بالا از آگاهی اجتماعی است، ولی رسیدن به این آگاهی یک راه بسیار بسیار طولانی خواهد بود.
تا آنجا که به مناسبات اقتصادی برمی‌گردد، وظیفه چپ ملی – همانگونه که به درستی تشخیص دادید- دادگری یعنی ایجاد تعادل در همه حوزه‌هاست ولی رسیدن به یک تعادل یا «مرز / حد میانگین» در تمامی حوزه‌های زندگی، یک راه طولانی است که در این مسیر قطره قطره به آگاهی ما انسان‌ها افزوده می‌شود. حتماً بخش بعدی این مقاله که درباره «هوش جمعی» (Collective Intelligence) است را بخوانید چون یک بخش دیگر از پرسش‌تان در آنجا خواهد آمد.
شاد و تندرست باشید / بی‌نیاز


■ با درود به دوستان. باید گفتگو را طوری پیش برد که در شأن مبارزه ملی ما باشد و چراغ راه. کنایه زدن‌ها جز دلسرد کردن خوانندگان باز کننده گره‌ای از مشکل ما نخواهد بود. جناب پورمندی تمام تمجیدهای خود را به خاطر واکنشی از آقای بی‌نیاز خط زد و منتظر نماند “تا در طی نوشتارهای دیگر پاسخ به آنها داده شود” و حرف از شتر گاو پلنگ زدند و از آن طرف خاتمی را که دمش به این نظام وصل است را علم می‌کنند. ایشان را به توصیه خودشان ارجاع میدهم: “به نظرم دو نکته مهم در رابطه با اصلاح‌طلبان حامی قاون اساسی فعلی وجود دارد. اولء بنا به تجربه، آنها در یک راهبرد خشونت پرهیز غیر قابل صرف نظر کردن هستند و دومء ما گذار طلبان باید بکوشیم تا گفتمان ما هژمون بشود و براندازان و اصلاح‌طلبان نتوانند ما را به دنبال خود بکشانند. هر کدام از این دو گفتمان که دست بالا را پیدا بکنند، یا کشتی را با سر به صخره می کوبند و یا آنرا به گل می نشانند.”
خوب آقای تاج زاده هم که به قول شما “ترس از خیابان را کنار گذاشت” خواستار مشارکت همه نیروها از جمله آدم‌خواران جبههٔ پایداری است در واقع گاو پلنگ شتر. حساسیت به سلطنت‌طلبان را به اینور هم اگر کمی امتداد بدهید خالی از فایده نخواهد بود و از واکنش‌های آنی جلو گیری کرده و عملا باعث خواهد شد که “اصلاح طلبان نتوانند ما را به دنبال خود بکشانند”. میبخشید، کمی از اصل مطلب مقاله دور شدم.
با احترام سالاری


■ آقای سالاری عزیز!
اشاره من به خاتمی تنها به منظور روشن کردن مفهوم “مشروطه خواهی” بود و نه تایید یا رد او! عقلا، منطقا، عرفا و تاریخا! باید حکومتی استبدادی و ناپاسخگو وجود داشته باشد تا مشروط کردن آن به چیزی نظیر قانون، موضوعیت پیدا کند و جریان اصلاحات دنبال مشروط کردن ولایت مطلقه فقیه به قانون اساسی از این منظر جریانی “مشروطه خواه” است. اینکه ما از صفر شروع کنیم و “مشروطه” بنا کنیم، ظاهرا از اختراعات ما ایرانیان از سر تفنن یا ناامیدی است که جامعه را آزمایشگاه کشفیات تازه تصور می‌کنیم.
در مورد بی‌نیاز، آنچه در مورد تولیدات فکری و قلمی او نوشتم، تعارف نبود و من او را آدمی می‌دانم که توان نشستن پشت میز، فکر کردن و نوشتن دارد. اما ایده ” چپ ملی پادشاهی خواه” را یک شتر-گاو-پلنگ و یک تفنن تکراری روشنفکرانه می‌بینم. من تلاش برای اختراع مجدد چرخ را یک بازی و مشغولیت حین تحصیل می‌فهمم و بر این باورم که تا امروز، رابطه میان وجوه ملی و بین‌المللی وظایف چپ و نیز چگونگی تحقق همبستگی در یک جامعه پیشرفته، از جمله همبستگی میان کار و سرمایه، بوسیله سوسیال-دموکراسی تبیین گشته و به اجرا در آمده است. هر نوع پیشرفت واقعی در حوزه نظر و عمل تنها بر شانه نسل‌های پیشینی میسر است که تا اینجای راه را رفته و دستآوردهای بزرگ نظری و عملی برای ما به ارث گذاشته‌اند.
با ارادت پورمندی


■ آقای پورمندی گرامی، وقتی که قانون اساسی مشروعه است و قدرت در آن از آن ولایت فقیه، مشروط کردن مستبد به آن قانون اساسی نعل وارونه زدن است. در واقع آن ولی فقیه است که همه را مشروط کرده و بدون التزام بدان کسی را وارد بازی نمی‌کند نمونه انتخابات در پیش روی ریاست جمهوری است که جبهه اصلاحات قصد شرکت در آن را در صورت تایید حداقل یک نماینده دارد که اولین شرط تایید صلاحیت کاندیدا التزام به ولی فقیه است. برای تغییر قانون اساسی هم باید بساط ولایت و دار و دسته‌اش جمع شود که از گفتنش احتمالا خاتمی سکته خواهد کرد.
در مورد چپ اگر از معنای کلاسیک آن صرفنظر کنیم می‌توانیم جامعه مدنی را مد نظر قرار دهیم که وجود دارد و حکومت هم با تمام نیرویش کمر به نابودی‌اش بسته است. ولی خوب من دندان بر جگر می‌گذارم تا ببینم جناب بی‌نیاز چه می‌گویند. از کجا که اختراع چرخ هیبرید نباشد.
با درود به شما و همه دوستان سالاری







نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024