يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 27.12.2023, 0:18

آموزش‌وپرورش، دین و ایدئولوژی


کیقباد یزدانی

دین و تعلیم و تربیت از خویشاوندان دیرینه‌ی یکدیگرند. دین در درازای تاریخ، هزاران سال، یکی از متولیان اصلی تعلیم و تربیت بوده است. ایدئولوژی دینی به دلیل پیشینه‌ی دراز تاریخی‌اش همواره از مهم‌ترین ارکان “دستگاه ایدئولوژیک دولتی” بوده است. نمونه‌ی بارزش را ما در سده‌های میانه در اروپا می‌بینیم. کلیسا در اروپا برای چند صدسال دستگاه‌های آموزشی و فرهنگی را تقریباً در انحصار خود داشت. در ایران نیز آموزش‌وپرورش تا پیش از مشروطیت کمابیش در انحصار روحانیت بود. البته این یک رابطه‌ی دوجانبه میان نهاد دین و دولت بوده است و ازآنجاکه به گفته‌ی مارکس “تفکرات طبقه‌ی حاکم، تفکرات حاکم بر جامعه نیز هستند”، تفکر حاکم سلطه‌ی خود را از طریق ایدئولوژی مسلط، یعنی مذهب بر همه‌ی حوزه‌ها، به‌ویژه آموزش‌وپرورش گسترش می‌داد.

در کنار دین، عرف و سنت نیز که تأثیری دوجانبه بر یکدیگر دارند و گاه یکدیگر را تقویت می‌کنند، طوری که تشخیص این دو از هم در حوزه‌هایی دشوار می‌نماید، حضور خود را در تعلیم و تربیت مستقیم و غیرمستقیم تثبیت و تحمیل کرده است.

تعلیم و تربیت همچون فلسفه و علوم از سده‌ی شانزدهم به این‌سو، گام‌به‌گام از دین فاصله گرفت و راه خود را پی گرفت؛ اما هیچ‌گاه از سلطه‌ی آن رها نبوده و نشده است. هر دو در چند صدسال گذشته با یکدیگر در کشاکشی پیوسته بودند: تعلیم و تربیت می‌کوشید و می‌کوشد خود را از سلطه‌ی دین رها کند و دین می‌کوشید و می‌کوشد آن را در اختیار خود بگیرد. واقعیت تاریخی اما این است که دین بخش چشم‌پوشی ناپذیر تاریخ و فرهنگ بشری است و تعلیم و تربیت تنها با استقلال از هرگونه سلطه می‌تواند اهداف و وظایفش را به‌درستی انجام دهد.

از سده‌ی هژدهم به این‌سو ایدئولوژی‌های سیاسی همچون ناسیونالیسم، لیبرالیسم، فاشیسم و سوسیالیسم وارد کارزار فرهنگی شدند و آموزش‌وپرورش را در خدمت خود گرفتند. به‌این‌ترتیب آموزش‌وپرورش و همراه با آن، کودکان و نوجوانان به میدان کشاکش سیاسی و اجتماعی بدل شدند و هر حوزه‌ای می‌کوشید سهم بیشتری در این میان برای خود به دست آورد.

این چالش بزرگ و تاریخی، این پرسش بجا را برای آموزشگران و صاحب‌نظران تربیتی به وجود آورد که چگونه می‌توان آموزش‌وپرورشی داشت که هم مستقل باشد و هم ابعاد دیگر فرهنگ انسانی و اجتماعی را بازتاب دهد؟ از این گذشته، این پرسش بعدی طرح می‌شود که کدام حوزه‌های مختلف زندگی دینی، سیاسی و اجتماعی، تا چه اندازه، با چه متر و معیاری و چگونه باید و می‌توانند وارد حوزه‌ی آموزش‌وپرورش شوند؟

در این میان البته صاحب‌نظران تربیتی و آموزشگرانی که به “آموزش‌وپرورش آزاد و مستقل و عاری از ایدئولوژی” اعتقاد دارند، برای حفاظت از کودک به‌عنوان انسان آزاد و همزمان موجودی که توان دفاع فکری از خود در برابر القائات و دست‌اندازی‌های بیرونی را ندارد، نفوذ و سلطه‌ی هیچ حوزه‌ی ایدئولوژیک را برنمی‌تابند و بر استقلال آموزش‌وپرورش پای می‌فشرند و آن را آزاد از هرگونه نفوذ و سلطه می‌خواهند. اما آیا راه میانه‌ای وجود دارد؟

آموزش دینی در مدارس: آری یا نه؟

برخی از آموزشگران و صاحب‌نظران تربیتی با نگاهی انتقادی به حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی، به‌ویژه دین و ایدئولوژی شیوه‌هایی میانی را ارائه کرده اند. آن‌ها برای مثال در ارتباط با آموزش دینی این پرسش را طرح می‌کنند که هدف از آموزش دینی چیست؟ اگر هدف از آموزش دینی تبلیغ دینی و تربیت انسان مؤمن باشد، جایش در مدرسه نیست، بلکه در بیرون از مدرسه، یعنی خانواده یا نهادهای دینی است و اگر هدف از آن، تربیت معنوی و اجتماعی کودکان باشد، این وظیفه را آموزش اخلاقی به‌خوبی می‌تواند بر دوش بگیرد که البته این نیز مقوله ای جداگانه است و در جای خود، جای نقد و بررسی دارد.

اما اگر هدف از آموزش دینی، آشنایی با دین و آموزه‌های آن به‌مثابه‌ی بخشی از سنت اجتماعی و فرهنگ بشری باشد، به‌خوبی می‌تواند همچون رشته‌ی درسی مستقل و یا ادغام‌شده در علوم اجتماعی و یا حتی به‌عنوان موضوعی فرارشته‌ای، جای ویژه‌ی خود را در آموزش‌وپرورش بیابد. مهم در این میان این است که از چه زاویه‌ای با مقوله‌ی آموزش دینی برخورد می‌شود و کدام شکل دین در آموزش مبنا و معیار تعیین‌کننده است: دین به‌عنوان امری  شخصی و درونی، دین به‌مثابه‌ی مقوله‌ای عرفی-اجتماعی، دین همچون واقعیتی فرهنگی-تاریخی و یا  دین به‌عنوان ایدئولوژی دولتی و ابزار سیاسی؟ از این گذشته، در آموزش دینی، تفسیرها و خوانش‌های دیگر از یک دینِ واحد و مهم‌تر از آن، ادیان دیگر، چه جایگاهی دارند؟ با تنوع دینی در جامعه چگونه برخورد می‌شود؟

تبعیض و تحقیر دینی بر پایه‌ی تحمیل یک دین رسمی، به‌ویژه در محیط آموزشی، سرچشمه‌ی کشاکش‌های اجتماعی خواهد بود و فرا آموزان را از وظیفه‌ی اصلی خود، یعنی آموزش دور می‌کند. آموزش دینی باید بر احترام به ادیان و باورهای دیگر، رواداری و صلح و امنیت استوار باشد. دین‌مداران باید بیش و پیش از هر کس دیگری به ضرورت و اهمیت آزادی دینی و آزادی در ایمان اعتقاد داشته و به آن احترام بگذارند، چرا که خود برهمان اساس عمل می‌کنند. دین‌باوری که ادیان و باورهای دیگر را نفی و یا حذف می‌کند، در وهله‌ی نخست خودش و علت وجودی خودش را زیر سؤال می‌برد و نفی می‌کند.

ایدئولوژی و آموزش‌وپرورش

در ارتباط با ایدئولوژی‌های سیاسی مسئله پیچیده‌تر و حساس‌تر است. ایدئولوژی‌های سیاسی برخلاف دین که ریشه‌ای بسیار عمیق و دیرینه در میان انسان‌ها دارد و بیشتر به شیوه‌ای سنتی عمل می‌کند، حوزه‌ای نسبتاً جوان‌تر است که شالوده‌ی آن را نظریه‌های تدوین‌شده می‌سازند و با شیوه‌های مدرن و پیچیده اهداف خود را پیش می‌برند. مقوله‌ی مرکزی ایدئولوژی‌های سیاسی و ابزار اصلی و هدف نهایی آن‌ها قدرت و کنترل است. سیاست همواره با ایدئولوژی همراه بوده است و بینش‌ها و کنش‌های سیاسی معمولاً بر نظام ارزشی آشکار و پنهان معینی استوارند. یک سیاست صِرف و خالصِ تکنوکرات عملاً وجود ندارد.

موضوع تربیت ایدئولوژیک، آموزش مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها و اصولی است که جهان‌بینی و نحوه‌ی نگرش افراد از جهان و مسائل سیاسی و اجتماعی را می‌سازند. هدف از تربیت ایدئولوژیک، آموزش چارچوب‌های فکری معین به فراآموز است تا از طریق آن، رفتارهای فردی و سیاسی، اجتماعی و دینی او را هدایت و کنترل کنند. ایدئولوژی‌ها از طریق نهادها و سازمان‌های وابسته و همبسته‌ی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تبلیغ و ترویج می‌شوند. در این میان شاید بتوان به لحاظ شکل و محتوا و شیوه‌ی کار بین تربیت ایدئولوژیکِ سیاسی-اجتماعی و تربیت دینی تفاو‌ت‌هایی قائل شد، اما هردوی این‌ها جدای از تفاوت‌هایشان، نقاط مشترک فراوانی دارند که در زیر به آن اشاره خواهد شد.

شیوه‌های انتقال اصول و ارزش‌های ایدئولوژیک نیز می‌توانند تأثیری شگرف و متفاوت بر فرد و جامعه داشته باشند. ایدئولوژی‌ها معمولاً به دو شیوه‌ی آشکار و پنهان یا مسقیم و غیرمستقیم در نظام آموزش‌وپرورش حضور پیدا می‌کنند و در برنامه‌ها و فعالیت‌های آموزشی-تربیتی پیاده می‌شوند. ایدئولوژی به گونه‌ی غیرمستقیم جهت‌گیری کلی حرکت نظام آموزشی، ارزش‌های بنیادین و چهارچوب‌های کلان فلسفی را تعیین می‌کند، اما در شیوه‌ی مستقیم برنامه‌ها و فعالیت‌ها و محتوای آموزشی آشکارا و مستقیم تهیه و تدوین و اجرا می‌شوند.

در شیوه‌ی مستقیم همه‌ی اجزا و عناصر آموزش‌وپرورش، یعنی برنامه‌ریزی آموزشی، محتوای کتاب‌های درسی، کارشناسان و کارگذاران آموزشی و مربیان و معلمان و مدیران در انحصار و خدمت دولت و قدرت حاکم‌اند. در چنین وضعیتی استقلال و ابتکارات فردی تضعیف می‌شوند و از بین می‌روند؛ به نیازها و علاقه‌مندی‌های فردی فراآموز توجه نمی‌شود و خلاقیت، پرسشگری و آزاداندیشی مجال و امکانی برای بروز نمی‌یابند. از این گذشته، فرا آموزان به افرادی دنباله‌رو و فرمان‌بر بدل می‌شوند که خود را به وضعیت حاکم وفق داده و اغلب تظاهر به همراهی می‌کنند. کنترل و ترس، فضای حاکم بر چنین آموزش‌وپرورشی است.  پیامد چنین نظام آموزشی‌ای بی‌اعتمادی، دل‌زدگی، بی‌تفاوتی و بی‌ارزشی در میان معلمان، خانواده‌ها و فراآموزان است.

در مورد نقش و چگونگی حضور ایدئولوژی در حوزه‌ی فرهنگ و آموزش دیدگاه‌ها متفاوت است. موافقان آن را راهنما و هدایتگر و باعث یکدستی و یگانگی فراآموزان می‌دانند و مخالفان آن را جانب‌دارانه، محدودکننده و تبعیض‌آمیز می‌یابند. از نظر آن ها ایدئولوژی فردیت و تفاوت‌های فردی را نادیده می‌گیرد و در جهت یکسان‌سازی افراد می‌کوشد.

از شاخصه‌های بارز دیگر آموزش‌وپرورش ایدئولوژیک تمرکزگرایی است که در آن، حکومت مرکزی تعیین‌کننده و تصمیم‌گیرنده و نهادهای وابسته و همبسته‌ی آن، از بالاترین تا پائین‌ترین سطح، مجری بی‌چون‌وچرای سیاست‌های تعیین‌شده از بالا هستند و نیروهای آموزشی و فرا آموزان از هیچ اراده و اختیاری برخوردار نیستند. چنین آموزش‌وپرورشی با سرشت استقلال‌طلبانه و آزادی‌خواهانه‌ی انسانی همخوانی ندارد و درنهایت محکوم به شکست و فروپاشی است.

برای مثال محتوای کتاب‌های درسی، به‌ویژه دروس ادبیات، تاریخ و علوم اجتماعی، چه در رژیم پیشین و چه در نظام کنونی بر نگاه ایدئولوژیک دینی-سیاسی استوار بوده و تنوع دینی، قومی و فرهنگی را نادیده می‌گرفته است. سخن در اینجا بر سرِ عرف و سنت و هنجارهای اجتماعی و فرهنگی نیست، بلکه بر سر ارزش‌ها و مضامینی است که یک‌جانبه و جانب‌دارانه و بی‌هیچ نقد و پرسشی به فراآموزان تحمیل می‌شوند. مشکل حتی ترویج باورهای دینی نیست، بلکه تحمیل نگرش و خوانش معینی از دین است که نگرش‌ها و خوانش‌های دیگر را برنمی‌تابد و دیدگاه خود را به‌زور به دیگران تحمیل می‌کند.

تربیت ایدئولوژیک از نگاه برخی آموزشگران و صاحب‌نظران تربیتی، هم به معنای مثبت به کار می‌رود، هم منفی. اگر منظور و هدف از تربیت ایدئولوژیک انتقال بی‌طرفانه‌ی دانش پایه و ارزش‌های عام انسانی و اجتماعی همچون آزادی، دموکراسی و احترام به حقوق فردی و اجتماعی، همراه با نگاه انتقادی باشد تا انسان بتواند بر بنیاد آن، آزادانه تصمیمات سیاسی و اجتماعی اتخاذ کند، مثبت ارزیابی می‌شود. اما وقتی تربیت ایدئولوژیک به‌مثابه‌ی باورها و ارزش‌های معیار حاکم و یگانه تفکر درست و حقیقت مطلق و بالاتر از آن، به‌عنوان ابزار کنترل و سلطه‌ی فکری و فرهنگی و سرکوب ارزش‌ها و اندیشه‌های دیگر به کار رود، مغایر با سرشت انسانی و اجتماعی نگریسته شده و زیان‌بار خواهد بود.

ازاین‌رو تلاش آموزشگران و صاحب‌نظران تربیتی که نگاهی انتقادی و غیرایدئولوژیک دارند، این است که با هوشیاری و نگاهی موشکافانه و انتقادی، همه‌ی کنش‌ها، گزاره‌ها، محتواها و حتی شیوه‌های کار در حوزه‌ی آموزش را زیر ذره‌بین برده و بررسی کرده و نیات و نظام ارزشی پنهانِ پشت آن‌ها را آشکار کنند.

آیا چیزی به نام آموزش‌وپرورش مسیحی، اسلامی، سوسیالیستی و مانند آن وجود دارد؟

اگر ما تعلیم و تربیت یا آموزش‌وپرورش را باوجود ارتباط تنگاتنگشان باهم، دو حوزه‌ی نسبتاً مستقل بدانیم که وظایف و تکالیف ویژه‌ی خود را دارند، حداکثر می‌توان از تربیت یا پرورش مسیحی، اسلامی، سوسیالیستی و یا  مانند آن سخن گفت که بیشتر جنبه‌ی اعتقادی، اخلاقی و معنوی دارد؛ اما نه از تعلیم یا آموزش مسیحی، اسلامی و سوسیالیستی؛ چراکه تعلیم یا آموزش با دانش سروکار دارد و دانش امری فرادینی و فراایدئولوژیک است و از قانونمندی‌های ویژه‌ی خود پیروی می‌کند. برای مثال آیا می‌توان از ریاضیات یا فیزیک مسیحی، اسلامی و یا سوسیالیستی سخن گفت؟ و اگر پاسخ منفی باشد، بر همین منوال نمی‌توان از تاریخ، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و یا پزشکی مسیحی، اسلامی و یا سوسیالیستی سخنی به میان آورد.

به‌بیان‌دیگر، می‌توان از آموزش‌وپرورش عام و خاص سخن گفت. در آموزش‌وپرورش به معنای عام، تربیت خانگی و اجتماعی موردنظر است که بر اساس عرف و سنت و یا باورهای دینی و سیاسی-اجتماعی صورت می‌گیرد، درحالی‌که موضوع آموزش‌وپرورش خاص، انتقال و کسب دانش و فراگیری مهارت‌های معین است.

تربیت دینی و ایدئولوژیک در تاریخ

کوشش‌ها و دیدگاه‌های تربیتی یا پرورشی در قالب دین، فلسفه و آموزه‌های حکیمانه و ادیبانه در درازای تاریخ همواره وجود داشته است. در انجیل (عهد عتیق)، در بخش “حکمت بن سیراخ”[۱] آمده: “کسی که پسرش را دوست دارد، برای او تَرکه را آماده می‌کند تا آن‌که او بعدها از ثمره‌ی آن لذت ببرد”.

در فرهنگ و سنت شرقی- اسلامی نیز وقتی کودک را به مکتبخانه و مدرسه می‌فرستادند، به ملا یا معلم می‌گفتند: “گوشت و پوستش مال تو، استخوانش مال من!” و منظورشان این بود که برای تربیت کودک هر تنبیهی مجاز است، به شرطی که زنده بماند!

نخستین و مشهورترین متنی که درباره‌ی تربیت مسیحی ثبت‌شده، از آگوستین قدیس است.[۲] او در سده‌ی چهارم مسیحی اصول و شیوه‌ی آموزش مسیحی را تدوین کرد که بر سرکوب لذات دنیوی و اطاعت محض از پروردگار استوار بود. این آموزه‌ها که از متون کتاب مقدس برگرفته می‌شد و در کلیسا یا زیر نظر کلیسا صورت می‌گرفت، صدها سال راهنمای تعلیم و تربیت در اروپا بود.

تربیت اسلامی در سنت کشورها و جوامع اسلامی تربیت کودک بر اساس آموزه‌ها، موازین و احکام اسلام بوده است که در سده‌های نخست هجری در مساجد و بعدها در مکتب‌خانه‌ها و اغلب توسط فردی به اسم آخوند یا ملا انجام می‌گرفت. بعدها مدارسی در کنار مساجد و یا در مکانی دیگر ساخته شدند و کودکانی که دوره‌ی آموزش قرآن، اصول دین و سوادآموزی را در مکتب‌خانه‌ها به پایان می‌رساندند، در آنجا به تحصیل ادامه می‌دادند. به‌بیان‌دیگر، آموزش عمومی سوادآموزی در راستای آموزش دینی بود و شمار اندکی از کودکآن‌ که از طبقات مرفه بودند، به آموزش عالی راه می‌یافتند. تاکنون تعریف روشن و دقیقی از تربیت اسلامی ارائه نشده، اما به‌طورکلی هدف از تربیت اسلامی را پرورش انسان مؤمن و متعالی می‌دانند که بر معرفت خداوند و ایمان به او استوار است.

تربیت سیاسی-ایدئولوژیک، به‌ویژه در سده‌ی بیستم میلادی به اوج خود رسید که در زیر به دو نمونه‌ی آن اشاره می‌شود: تربیت فاشیستی زیر سلطه‌ی رژیم ناسیونال-سوسیالیست و فاشیستی هیتلر در آلمان و تربیت “سوسیالیستی” در کشورهای سوسیالیستی معروف به “سوسیالیسم واقعاً موجود”.

تربیت سیاسی-ایدئولوژیک مبتنی بر برتری نژادی در رژیم ناسیونال-سوسیالیست و فاشیستی هیتلر در آلمان (۱۹۳۳-۱۹۴۵) بسیار فراگیر بود و فقط به مدرسه و دانشگاه و دیگر مراکز آموزشی محدود نمی‌شد، بلکه تا زندگی خانوادگی و خصوصی نیز پیش می‌رفت. وقتی ناسیونال-سوسیالیست‌ها به قدرت رسیدند، پس از اخراج و به اصطلاح “پاکسازی”همه‌ی مربیان، آموزگاران و استادان دگراندیش، به‌سرعت قوانین جدید برای آموزش‌وپرورش و فعالیت‌های آموزشی و فرهنگی تصویب و برنامه‌های آموزشی و کتاب‌های درسی جدید تدوین و به همه‌ی آموزشگاه‌ها ابلاغ شد تا مربیان و معلمان بر اساس آن آموزش دهند.

در نظام آموزشی ناسیونال-سوسیالیست‌ها، هم ازنظر سازمانی و هم به لحاظ محتوایی در بسیاری موارد تفکیک جنسیتی اعمال می‌شد و دختران و پسران آموزش جداگانه می‌دیدند. پسران در مدارس پسرانه برای سربازی و جنگ و دختران در مدارس دخترانه برای خانه‌داری و به‌عنوان مادران سرباز تربیت می‌شدند. ازاین‌رو درس ورزش برای پسران و خانه‌داری برای دختران نقش مرکزی داشت. افزون بر این، پسران درس‌های ریاضی، علوم طبیعی، تاریخ و زبان را می‌خواندند و دختران در درس‌های خانه‌داری و “اصلاح نژاد”[۳] آموزش می‌دیدند. رشته‌های دیگر تا جایی که در خدمت ایدئولوژی ناسیونال-سوسیالیسم بودند، آموزش داده می‌شدند و آموزش برای یادگیری به معنای عمومیِ کسب دانش اهمیتی نداشت.

در کشورهای سوسیالیستی، به‌ویژه کشورهای موسوم به “سوسیالیسم واقعاً موجود”، ما با وضعیت و معضل مشابهی روبروییم. در این کشورها آموزش‌وپرورش زیر نظر و کنترل حزب کمونیست بوده و نه‌تنها بنیان آموزش‌وپرورش ازنظر محتوایی بر آموزه‌های مارکسیستی استوار بود، بلکه مصوبات حزبی نیز به‌عنوان هنجارهای تربیتی پذیرفته می‌شدند. به‌بیان‌دیگر، ما در این کشورها با گونه‌ای از آموزش‌وپرورش دستوری روبروییم. این شیوه‌ی دستوری از پایین‌ترین سطح آموزشی، یعنی مهدکودک تا بالاترین سطح آن، یعنی دانشگاه را در برمی‌گرفت و تقریباً در همه‌ی حوزه‌ها و رشته‌ها جاری بود. مربیان و معلمان در به‌کارگماری گزینش‌شده و تحت کنترل بوده‌اند. در برخی کشورهای سوسیالیستی عضویت در سازمان‌های جوانان و پیشاهنگی، پیش‌شرط ادامه‌ی تحصیل در سطوح بالاتر بوده است.

هدف تربیت سوسیالیستی ایجاد آگاهی سوسیالیستی، تقویت اخلاق کمونیستی و “ساختن” انسان‌های “طراز نوین سوسیالیستی” بر پایه‌ی آموزه‌های مارکسیسم-لنینیسم بوده است. جمع‌گرایی در برابر فردگرایی یکی از نشانه‌های بارز اخلاق کمونیستی بود. از سوی دیگر، الگوی دوارزشیِ دوست-دشمن، پرولتر-بورژوا، انقلابی-ضدانقلابی و مانند آن، یکی از الگوهای کلیشه‌ای در پرورش شخصیت کودکان بود که آن‌ها را در مسیر معینی پیش می‌برد و از تحلیل عینی و واقع‌بینانه‌ی زندگی و رویدادهای سیاسی و اجتماعی بازمی‌داشت. این نحوه‌ی نگاه به انسان و جامعه باعث شده بود که نظام‌های سوسیالیستی برای “یکسان‌سازی” “افراد” در راستای اهداف کمونیستی بکوشند و از آن‌ها موجوداتی فرمان‌بر که مطیع هنجارها و ارزش‌های حاکم باشند، بسازند. بنابراین استقلال شخصیتی و فکری جای خود را به فرمان‌بری و انطباق با شرایط و ابتکار و خلاقیت فردی جای خود را به منافع و اراده‌ی جمعی داد.

بدین ترتیب، مشکل بنیادی نظام‌های آموزشی در کشورهای سوسیالیستی، الزاماً و فقط مضامین آموزشی و تربیتی نبوده است، بلکه بیش و پیش از آن، شیوه‌ی اجرایی آن بوده که استقلال و اراده‌ی آزاد فرد را در راستای منافع عمومی که غالباً با منافع نظام حاکم تداعی می‌شد، زیر پا می‌گذاشته است. “انقلاب فرهنگی” در چین (۱۹۶۶ -۱۹۷۶) که درواقع “قلع‌وقمع فرهنگی” بود، یکی از نمونه‌های بارز دست‌اندازی حکومت به رهبری حزب کمونیست در امر آموزش و فرهنگ است که خساراتی جبران‌ناپذیر به بار آورد.

ناگفته نماند که ایدئولوژی‌های دیگری چون لیبرالیسم و ناسیونالیسم با نام‌ها و شکل‌های مختلف و گاه حتی زیر لوای دموکراسی در یک‌صد سال گذشته تلاش‌های مشابهی را انجام داده‌اند و کارنامه‌های سیاسی-فرهنگی متفاوت و تأمل‌برانگیزی دارند که در جای خود باید به آن‌ها پرداخت. پان‌عربیسم، پان‌ترکیسم، پان‌ایرانیسم و مانند آن‌ها و نیز انواع سیاست‌های لیبرالی و نو لیبرالی که همه‌چیز، ازجمله فرهنگ و آموزش را “کالا” می‌انگارند و آن‌ها را با قانونمندی‌های بازار می‌سنجند، نمونه‌هایی از آن هستند. یکی از بارزترین و خطرناک‌ترین گونه‌های ایدئولوژی سیاسی، انواع آپارتاید (تبعیض نژادی، دینی، فرهنگی، طبقاتی، قومی، جنسیتی و جز آن) است که حتی در برخی کشورهای مدعی دموکراسی کمابیش و به گونه‌های آشکار و پنهان وجود دارد.

آیا آموزش‌وپرورش آزاد از ایدئولوژی ممکن است؟

برخی از صاحب‌نظران آموزشی بر این نظرند که اگر یکی از اهداف آموزش‌وپرورش انتقال فرهنگ، سنت و ارزش‌های اجتماعی باشد، آموزش‌وپرورشِ کاملاً آزاد از ایدئولوژی ممکن نیست؛ چراکه فرهنگ، سنت و ارزش‌های اجتماعی در درازای تاریخ مستقیم یا غیرمستقیم از ایدئولوژی‌های معینی تأثیر پذیرفته و تغذیه می‌شوند. از سوی دیگر، هیچ آموزشگر و نظریه‌پردازی هم وجود ندارد که مطلقاً رها از ایدئولوژی و یا دست‌کم جهان‌بینی و یا چارچوب فکری معینی باشد.

مخالفان حضور ایدئولوژی در امر آموزش، از دین گرفته تا ناسیونالیسم و ایدئولوژی‌های سیاسی دیگر، برآن‌اند که می‌توان و باید از طریق تقویت آزادی‌های فردی، تمرکززدایی، استقلال مربیان و معلمان، کنترل از پائین و اتخاذ تصمیمات قانونی، راه را بر نفوذ و حضور ایدئولوژی‌ها در مدارس و امر آموزش بست و آموزش‌وپرورش آزادِ دانش‌محور را تقویت کرد. چیزی که موافقان ایدئولوژی آن را گونه‌ای ایدئولوژی می‌نامند. بر این اساس، هر دو سو، چه موافقان و چه مخالفان ایدئولوژی می‌توانند یکدیگر را به ایدئولوژی‌زدگی متهم کنند؛ اما آنچه در این میان امکان‌پذیر است، کوشش برای کنترل و محدود کردن دامنه و نفوذ ایدئولوژی‌ها، فراهم کردن امکانات برای جریان آزاد اطلاعات، آشنایی با دیدگاه‌ها و نظرگاه‌های مختلف و نیز مجهز کردن فرا آموزان به  نگاه انتقادی و تقویت تفکر مستقل در آن‌هاست. یکی از تلاش‌های کارا و نسبتاً ثمر‌بخش در یک‌صد سال گذشته، جنبش سکولاریسم و لائیسیته است که برای جدایی دین از دولت و نهادهای دولتی، ازجمله آموزش‌وپرورش می‌کوشد. کوششی که ثمره‌ی انقلاب کبیر فرانسه و عصر روشنگری است.

افزون بر این‌ها باید در امر آموزش، مرزها و تفاوت‌ها میان محتوای علمی و آموزشی و ایدئولوژیک و نیز میان واقعیات عینی و نظرگاه‌های ذهنی برای فراآموزان روشن و شفاف باشد. درنهایت باید نظام‌ها و شیوه‌های آموزشی در راستای آموزش‌وپرورشی آزاد و دموکراتیک همواره ارزیابی، بازبینی و اصلاح شوند.

نتیجه‌ی سخن

با توجه به دیدگاه‌های طرح‌شده و تجربه‌های تاریخی و بر بنیاد آموزش‌وپرورش کودک محور که منافع و مصالح کودک را به‌عنوان انسانی آزاد و مستقل شالوده‌ی آموزش و پروش قرار می‌دهد، تلاش برای رهایی از هرگونه سلطه‌ی دینی، سیاسی و ایدئولوژیک باید در سرلوحه‌ی کار مربیان و آموزشگران و نظریه‌پردازان آموزشی قرار گیرد. مربیان و آموزشگران باید با نگاه انتقادی آموزه‌ها، ارزش‌ها و جنبه‌های پنهان و آشکار ایدئولوژی‌ها در کار تربیتی و آموزشی را در حوزه‌های مختلف کار نظری و عملی واکاوی و آشکار کرده و بیش و پیش از هر چیز، فراآموزان را به نگاه آزاد و انتقادی مجهز نمایند. این وظیفه بیش و پیش از هر کس، بر دوش آموزش‌وپرورش انتقادی و مربیان، معلمان و آموزشگران آزادمنش و دموکرات است.

آذر ۱۴۰۲

منابع

——————————
[۱] Ben-Sira/Sirach از گردآورندگان و نویسندگان اناجیل، حدود ۲۰۰ پ. م.
[۲] آگوستین معروف به آگوستین قدیس (Saint Augustinus)  (۳۵۴-۴۳۰م.) از تأثیرگذارترین فیلسوفان و اندیشمندان مسیحیت در دوران باستان و اوایل سده‌های میانه و از شکل‌دهندگان سنت مسیحیت غربی به شمار می‌رود.
[۳] “اصلاح نژاد” رشته‌ای درسی در مدارس دوران ناسیونال-سوسیالیست‌ها در آلمان نازی بود که موضوع آن برتری نژاد آریایی، پالایش نژادی و تربیت نژاد خالص آریایی بوده است.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024