سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
در باب سیر و سفر بشر حافی گفته است: «سیاحت کنید که چون آب روان بود خوش گردد و چون ساکن شود متغیر و زرد شود».
آدمی سیر آفاق میکند تا به دیدار تازهها نائل شود و وزین طریق جهاندیده و دانش اندوختهتر و آموختهتر شود که راست گفتهاند «شگفتیهای جهان را پدید نیست کران» و بنابراین برای دیدن آن شگفتیها باید زمین را پویید و چون باد صبا در جهان مسافر شد نه چون خاک زمین، ساکن و مقیم که به گفته ناصرخسرو جهانگردمان:
به شهر و برزن خود در، چه یابی
جز آن کاندر آن شهر است و برزن
به خانه در زنورِ قرص خورشید
همان بینی که درتابد ز روزن
اگر مر روز را میدید خواهی
سر از روزن برون بایدت کردن
که جهانشناس آن است که سر ز روزن کوچک خویش بدرکند و به راه آید تا به قول انوری:
سفر مربی مرد است و آستانه جاه
سفر خزانه مال است و استاد هنر
به شهر خویش درون بیخطر بود مردم
به کان خویش بیبها بود گوهر
به جرم خاک و فلک در نگاه باید کرد
که این کجاست زآزرم و آن کجا زسفر
درخت اگر متحرک شدی زجای بهجای
نه جور اره کشیدی و نه جفای تبر
که از اول حکما و عقلا اندر زمان دادهاند آدمی چو بیند جهان بیش گیرد هنر و آب که یکجا ماند، گنده شود و تباه و آنقدر در پوییدن راه و برگرفتن طریق و طرق نو پای فشردهاند که اگر مجال و توان سیر در آفاق و طی طرقمان نیست لااقل به درون خویش سفر کنیم و سیر انفس پیشه کنیم. این سیر انفس که گاه بهصورت گفتگوی درونی یعنی جدال مدعی با نفس خویش در پرده مانده به زبان نیاید؛ اما همان است که فلاسفه از آن به اندیشیدن و تامل کردن یاد کردهاند.
بیسبب نیست که در غیاب سیر آفاق و نبود مجال سیروسیاحت، عارف سر بر درون خویش برده و با معراج، هجرت و زیارت خویشتن خویش و حتی مرگ به تکاپو و تلاطم درونش تداوم بخشیده است، رهسپار درون خویش شده و همچون زائری و راحلی با درون و معبود و محبوب خویش به رازونیاز پرداخته است. این است که از آبوگل بیرون خزیده و در دلوجان سفرکرده است. مگر معراج ارداویراوف چه بوده است جز گذار از زندان خاکی و سفر به دارالملک روحانی و گامزدن در عالم قدسی و همراز و همسخن شدن با جان و با حق و برخاستن از چهارچوب تنگ تن و طبع و بال گشودن بهسوی جهان لامکان.
بدون این سیر آفاقوانفس جان نمیبالد و کماکان لندوک میماند و لنگ. به پرندهای بیبالوپر میماند پرشش نیز پایی و گامی بیش نخواهد بود میجهد و میافتد. باید اینک که مجال پیمودن آفاق نیست به سفر روح همت گماشت که به قول حافظ در آن «بعد منزل نبود». این است که عرفا و حکمایمان گوشزدمان کردهاند که سفر خاک و سفر جان هر دو لازماند و طی طریق واجب و باید چون سی مرغان عطار رفت و بال گشود تا به سرمنزل مقصود رسید و «سیمرغ» شد. عطار که بنا به روایت خود بسیار سفرکرده بود بیشتر خوش داشت که مقیم باشد:
چندگردی گرد عالم بیخبر
دل سرای خلوت دلدار کن
و مگر همه ما نیز پس از سیر آفاق و رفتن و بازآمدن به آشیان خویش نمیگوییم:
کنون چون نقطه ساکن باش یکچند
که سرگردان بسی گشتی چو پرگار
میرویم و بازمیآییم و چون پای به خانه خویش مینهیم؛ چون وطن بازیافتهای تکرار میکنیم که راستی را هیچ جا خانه خود آدم نمیشود و چون زیندگان در غربت سرا و غریبان که همهجا در پی دیدار وطن محبوب خویش مینالند و آه از نهاد برمیآورند که هیچ جا وطن خود آدم نمیشود که عاقبت و منزل پایانی همه ما جستن و بازجستن و بازیافتن آن آرام و قرار روح است و روان. صائب ازاینروست که میگوید:
اگر از خویش برون آمدهای؛ چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست تو را.
اگر سیر آفاق و سفر خاک، استغراق در ناسوت است و سیر انفس و سیر در جان همانا کشف گنج درون است که در بند طلسم است. بهحکم این دوبیتی است که برخی از عرفا گفتهاند انسان جویای بزرگی نیازی به سفر ندارد؛ چون بزرگی در درون اوست و خروج از خود به نوجویی میانجامد و نه به خداجویی که چون خوددان شوی، حقدان شوی تو.
و همین دید نخبهگرایانه است که از نوجویی و واقعبینی دور میافتد و سرانجام به ریاضت، عزلتنشینی و کنجگزینی و ریاضتکشی و خانقاهنشینی روی میآورد و خود را از دیگر انسانها دور میکند و با جامعهگریزی و دوری از خلق و تک زیستی خو میگیرد و این واقعیتی است چشمگیر و عیان و آشکار که پرده از علل جامعهشناختی این رهبانیتها و کنجگزینیها و جامعهگریزیها برمیدارد.
عارف و سالک ایرانی مغبون و ناتوان از تغییر واقعیتهای برون لاجرم سر در گریبان خویش فرو برده است. یک روز شمشیر تیز تازی بر فرق سرش فرود آمده و روز دیگر مشت مغول و تیپای تیموریان و سیلی سلجوقیان و هنوز زخم برتن و جان و بیرمق و بینا و بینوا از جای برنخاسته که شمشیر قزلباشان خامخوار خامل صفوی صورتش را میدرد و سیرتش را میبرد و به دو چشم خویش دیده است که شاه صفوی چشم از حدقه فرزند خویش درآورده است و برادرش را بر سر دار فرستاده و حتی مادر خویش را در آتش افکنده است که اگر با عیال و عترت خویش چنین کند با رعیت بیچاره چه نخواهد کرد؟ ترس زده و هراسان عاطفهاش پژمرده است و اندوهناک سر در گریبان فروبرده و اشکریزان سر در کنج خانقاه فروبرده و به گوشه دنجی پناه برده است که لااقل جان خویش از دست ندهد و مگر در همان یونان پرشکوه بعد از فروپاشی دولتشهرهای زیبایشان به دست رومیان کلبی مسلکان و سکونشینان (رواقیون) و شکاکان و اپیکوریان سر برنیاوردند؟
وقتی واقعیتهای جامعه تلخ باشند و تو عاجز از تغییر و دگرگونی، لاجرم سردرگریبان فروخواهی برد و سیر آفاق و تحرک اجتماعی و پویش را به سمت درون و سیر انفس و گفتگو با خویشتن سوق خواهی داد و این ضرورتی است اجتنابناپذیر. مگر اینکه بخواهی حلاج وار سر بر آستان دار نهی و اناالحق گویان به مصاف قدرت قاهر عباسی بروی و یا عین القضاتوار پوست از تنت بکنند و با کاه اش پر کنند که عبرت عالمیان شوی و یا نه چون ناصرخسرو در بدر بیابان بشوی و کوی به کوی گریزان که مبادا آتش بر سینهاش نهند و خاکسترش کنند و تنها نیایشش در تنهایی شبانه کوهستان این باشد که:
هان ای خدا! شبان سیه را فرو فرستد
تا ننگ وحشیان زمین را نهان کنند
بر دشتها سیاهی شب را بگستران
تا کشتگان بیگنهش سایبان کنند
این دو بیت از نادر نادرپور است و شاعر سده بیست. اما از ناصرخسرو تا نادر نادرپور درد همان یکی است و قصه نیز.
هرجا که قلدران قمه به دست و قدارهبندان بر قدرت بودهاند عرصه بر دانایان و عرفا و شاعران و حکما تنگ بوده است و این جماعت دو راه بیش نداشته است. اگر در توانش بوده است سیر آفاق پیش گرفته و هجرت کرده و ترک دیار تا به قول حافظ خود را به ملکی دیگر اندازد چرا که تابآوردن زندگی در قلمرو بیهنران و «سخننشناس» سخت صعب بوده است و جانفرسا و اگر نه سیر انفس در پیش گرفته است و خود را به کنجی و خلوتی محدود که دستکم قدر گوهر خود را خود بداند و حلاجوار بگوید «ما دانیم قدر ما را».
بنابراین آن دسته از هموطنان عزیز قلمبهدست که امروز نشسته بر پشت کیبورد یقه عارفان میدرانند که عامل عقبماندگی و فقدان توسعه و پیشرفت کشور شدهاند و با تقلیلگرایی و زمانپریشی تأسفبار خود خرده بر این شاعران و عارفان میگیرند پیش از هر چیز باید اول از خود بپرسند که خود در این زمانه بااینهمه امکانات برای زدودن ستم از این بلاد چه کردهاند و چرا بهجای شمشیر برگرفتن و سلاح بر دوشگرفتن در کنج و خلوت رمانتیک خود از پشت کیبورد فتواهای گهربار صادر میکنند و چرا کافههای روشنفکریشان را وانمینهند تا راه میدان آزادی و انقلاب پیش گیرند و خیابان را یکتنه به تسخیر خویش درآورند؟
میگویند امکانش نیست! و پرسش این است اگر برای شمای روشنفکر در سده بیست و یک بااینهمه امکانات ارتباطی و صوراسرافیلهای مدرن و بوقهای فوق مدرن توانای نشاندن ده نفر بر سر یک سفره نیستید از حافظ لاقبای و شاطر و ناصرخسرو در بدر و شیخ خرقانی تنها و بایزید بسطامی و عطار و مولوی چه انتظاری دارید؟ آیا مولانا باید میماند و در برابر لشکر جرار و ترکتازی مغول شمشیر برمیگرفت؟ مگر سرنوشتی جز آن میتوانست داشته باشد که عطار عطرفروش و این پزشک حاذقمان داشت که به شمشیر شرف نشناس مغول از پای افتاد.
در سرزمینی که پاسبان مرگ بر افق ایستاده است و از هر طرف که میروی جز وحشت نمییابی و نمیبینی هیچ چارهای برایت باقی نمیماند که برای گریز از این همه مرگ و تباهی سر به درونبری و غرق در تامل شوی و معدن وجود را کاوی. اگر شناخت دیگر افقها و دیگران ممکن و میسور نیست لااقل باید با سیر در انفس به کشف گنج درون و زیباییهای طلسم شده روح پرداخت. در جایی که نمیتوان به افقی دیگر رفت و جهانی نو را جست میتوان آن افق و جهان نو را در درون خویش یافت و به آن بازآورد و مگر اندیشه جز این معنا دارد؟ و مگر اندیشیدن دیالوگ با خویشتن نیست؟ و مگر دیالوگ با خویشتن جز از طریق خلوتجویی و آرامش درون ممکن است؟ و مگر تعالی درونبود که امروز فلسفه در سده و بیست و یک در پی کشف و بازآفرینی آن است جز این است که در جهانی پرتلاطم و پرتنش، درجهانی پر آز و حریص که چهارنعل میتازد تا آشیانه خویش را آلوده و ملوث کند و به قول بِکِت چون سطل زبالهای در فضا رها کند. درجهانی که به قول کافکا هر روز تلاش میکند به حشرهات فروبکاهد و مسخت کند و به تعبیر ساراماگو کورت کند و به قول یونسکو به کرگدنت بدل کند مگر حفظ استقلال و تزکیه نفس و طهارت روح خود بزرگترین دستاورد تربیتی نیست.
جامعهشناسی این خانقاهها و عزلتگزینیها اگر نه در همه موارد لااقل درمورد بسیاری از عرفا تنها تلاشی برای بقا بوده است و تزکیه نفس. هرچند در این جا مجال آن نیست تا درباره عشق که برندهترین عنصر عرفان و خودجویی روح ایرانی است سخنگوییم اما همین بس که در برابر ملایان و فقهای کوتاهاندیش و شریعت مداران کوتهنظر این عارفان هستند که با برگزیدن عشق شناخت خدا را از چنگ مدعیان میربایند و به دستان تکتک ما میسپارند که راه را خود بپوییم و سر از آستان تقلید فقها برداریم که مولانا گفت:
خلق را تقلیدشان بر باد داد
ای دوصد لعنت برین تقلید باد
و در برابر ملای فتواده باز این عارف-شاعر ایرانی است که میگوید
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری
هر لحظه مرا تازه خدای دگری هست
و مولانا از زبان شمس رقصکنان میسراید
باش؛ چون ابراهیم خلیل، الله مست
هر کهن بتخانه را باید شکست
و پتک بر بتکده دینداران و متشرعان و فقها میکوبد و کهن بتخانهها را به پتک فلسفه و اندیشه خویش درهم میشکند. میتوان بسی بیشتر از اینها گفت. میتوان صدها و صدها بیت شعر از کان و معدن عرفان و اندیشه ایرانیان برکشید که در ستایش خرد و همزیستی و مدارا و فضیلتمندی و تعالی و حرمت علم و اندیشه سخن گفتهاند. کشف این رگههای طلا برعهده ماست و البته که هیچ طلایی بی خاکوخل نیست و هیچ گنجی بدون مار. وظیفه راستین روشنفکرانه ما زدودن این خاکوخلهاست و استخراج این رگههای ارزشمند و مستتر در دل خاکوخل اندیشه ایرانی و مگر نقد که معنای آن الککردن و غربالکردن است جز این است؟ وظیفه منتقد زدودن خاکوخل و برکشیدن رگههای طلاست نه خاک افشانی که چشم خود و مخاطب را کور کند و خود را به نق زنی بیمنطق بدل کند.
* قربان عباسی، دکتر در جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه تهران است.
■ مقاله عالمانهای بود و قیاس آن با اوضاع امروز که حتما آن بخش خاکستری که خشم و یا ناتوانی خودرا در عوض شراکت با جنبش زنده اجتماعی امروزه با بکارگیری گوشی و کامپیوتر جبران می کنند و در واقع زندگی در دنیای مجازی همان کارکرد خلوت خانقاهها را یافته است و اما گذر بخود حتی در ادبیات غرب که نیز با این نوع ناتوانی در قبال حکام جابر روبرو نبوده نیز نشانی دارد همانند مرسو قهرمان رمان بیگانه کامو که که میگفت اگر یکروز هم زندگی کرده باشی مرور خاطرات آن برای یک عمر هم کافیست. اما هدفگذاری این مقاله مبهم است آیا در کنج عافیت نشستن و در خود غور کردن توجیهی دارد و یا بر خود بودن و برای تغیر به خیابان زدن و یا تلفیقی از این دو و به عبارت دیگر نه تنها خانقاه و یا تنها سفر بلکه ترکیبی از این دو.
بهرنگ
■ بسان ساير مقالاتتان شیرين و آمورنده - شاد زی.
كاوه كيان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|