سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
زیبایی شناسی خوشبختی درپرتو پایدیای غرب
از فیلسوف-قهرمان تا سوژه-شهروند
سافو شاعره یونانی از کالوکاگاتیا سخن میگوید. مفهومی که در زبان یونانی دربرگیرنده زیبایی توام با خوبی است. در واقع انسان ایدهآل یونانی آمیزهای از خوبی و زیبایی بود. زیبا برای سافو چیزی بود که انسان در نگاه اول دلباختهاش میشد. هلن زیباروی یونانی، پاریس را دید و هر دو دلباخته هم شدند نتیجه این دلباختگی خاموش شدن چراغهای تروا بود. جنگی ده ساله که حتی پای خدایان را هم به میدان نبرد کشاند. حماسه ایلیاد هومر راوی جنگی ده ساله است که جرقه آن را دیدار دو دلباخته رقم زد. آیا برای زندگی صرف زیبایی کفایت میکند؟
«کسی که زیباست تا زمانی که جلو ما ایستاده است، زیباست، ولی کسی که خوب هم هست، حالا و همیشه خوب است»
منظور سافو دفاع از کالوکاگاتیا است. زیباییای که به خوبی هم مزین باشد. در واقع زیبایی بدون خوبی چیزی جز زیباییشناسی شر یا پلیدی نخواهد بود. استعاره قارچ سمی شاید مثال خوبی برای زیباییشناسی شر باشد. این قارچ زیبای سفید که مرگبارترین سم را در دل خود حمل میکند میتواند هر آن ما را به سوی مرگ سوق دهد. همچنانکه زیبایی هل و پاریس در فقدان خوبی شهری را به ویرانی کشاند و چراغهای آن را برای همیشه خاموش کرد.
اگر بگوییم کل پایدیای یونانی تلقین و تزریق این مفهوم به ذهن مخاطبان بوده است سخنی پربیراه نگفتهایم. اما خوبی چیزی نبود که همگان از آن برخوردار باشند. خوبی مستلزم برخورداری از سطوحی از اندیشیدن و فلسفیدن بود. برای یونانی سرچشمه خوبی در دانش و دانایی بود و دانش لااقل در پیش سقراط و افلاطون عین فضیلت بودند. لازمه دست یافتن به فضیلت خوبی، برخورداری از معرفت راستین بود که جز از طریق فلسفه میسر نمیشد. بنابراین فلسفه برای یونانیها دلباختگی به خوبی و رسیدن به سوفیا بودسوفیا فقط دانش محض نبود. بلکه بیانگر فرزانگی بود. و فرزانه کسی بود که دانش و دانایی خود را با عشق بیامیزد. پس خود فلسفه یعنی دانش به علاوه عشق بود که به فرزانگی میانجامید و این انسان فرزانه بود که با رفتن در پی لذات معنوی و کاربردی و حتی آرمانی به تکثیر زیبای خوب میپرداخت.
این مفهوم بیش از همه در سیمای قهرمانان یونانی و اصولاً هر قهرمان کلاسیک نمود مییابد. هرکول فقط جوانی رعنا و زیبنده و ماه قامت نبود بلکه فردی بود در خدمت خوبی. و خوبی چیزی جز خدمت دادن به جامعه نبود. قهرمان زیبارو و تنومند به این خاطر قهرمان بود که دمی از خدمت به امر خیر اعلا و خیر همگانی دست نمیکشید. فردی بود که آماده بود جانش را کف دست بگیرد و به مصاف دیوها و غولها و همه آن پلیدیهای مجسم برود که جامعهاش را تهدید میکرد. صرفاً به خاطر بازوان ستبر و زور جسمانی و تنومندی تناش نبود که قهرمان میشد. اگر چنین بود در آن صورت هر غول و هیولایی هم باید الزاماً قهرمان خطاب میشد.
درواقع مرز و مصر و عامل تفکیککننده قهرمان از ضد قهرمان یا هیولا همین معیار خدمت به جامعه، خدمت به خیر همگانی و عشق به میهناش بود. قهرمان گستاخ نیست، شجاع است و شجاعت خود فضیلتی بود مابین گستاخی و ترس. مردمان از این رو شیفته و دلباخته قهرمانان ملیشان میشوند که آنها را چکیده فضیلت شجاعت و دانایی و زیبایی و معرفت میدانند. هر قهرمانی لااقل در جهان کلاسیک عصاره فضایل یک ملت است. ما اگر قهرمانان ملیمان را دوست داریم به خاطر این است که چکیده فضایل ملیمان را در سیما و چهره او تجسد میبخشیم. و اگر از هیولاها و دیوها و غولان نفرت داریم برای این است که آنها ترسآفرین و تهدید کننده خیر و خوبی هستند. اودیپوس یک فرد عادی است اما در مواجهه با ابولهول که آب را بر روی شهر بسته است و سلامت و آرامش جامعه را تهدید میکند به قهرمان بدل میشود.
همین مورد در باره رستم پهلوان ایرانی هم صادق است. او باید برای حفاظت از ایران زمین هفت خان را طی کند و با دیوها بستیزد و از جامعه خود صیانت کند. همینطور بابک خرمدین که قریب به بیست سال در قلعه بذ آذرآبادگان در برابر خلیفه عرب معتصم بالله مقاومت میکند تا حافظ این خاک و میهن در برابر تازش گنججویان اعراب باشد. او نماد آزادی، استقلال طلبی، شهامت و خوبی است. جان خود را درخدمت امری فراتر از منافع شخصیاش قرارداده است اگر غیر از این بود میتوانست چون افشین با خلیفه از در آشتی درآید. فرق او با افشین خائن هم در همین است. یکی فردی است در جستجوی منافع فردی و در هول جان خویش و دیگری در پی خدمت به خیر و نیکی و حفظ و صیانت مردم از تجاوز و تعدی دشمن.
معیار و ملاک فقط امر اجتماعی است. یعنی بعد اجتماعی کنشگری فرد و نه بعد فردی کنشگری شخص. خوبی امری فردی نیست بلکه محصول کنشگری ما و رابطه ما با امری فراتر از خودمان است. و دقیقاً در همینجاست که مسئله اخلاق مطرح میشود. اخلاق همواره با دیگری آغاز میشود. زیست اخلاقی یعنی رعایتکردن و دیدن دیگریها. قهرمان از زیستی اخلاقی برخوردار است چون آرمانش فراتر از منافع محدود شخصیاش است. و ضد قهرمان درست بالعکس فاقد جهان زیست اخلاقی است چون با رعایت دیگران کاری ندارد و اصولاً نسبت به دیگریها نابینا است.
بنابراین خود خوبی واجد دو معنای سلبی و ایجابی است. خوبی در معنای سلبیاش یعنی ضرر نرساندن به دیگری. اگر منفعتی نمیرساند دستکم ضرر و آسیبی هم متوجه کسی نمیکند. او گرفتار دنیای محدود خودش است. اما خوبی در معنای ایجابی یعنی کنشگری هدفمند برای اعطای خیر به دیگریها. اخلاق همین خوبی ایجابی است. یعنی فراتر رفتن از خود و مراعات و دیدن دیگریها. پس میتوان خوب بود اما اخلاقی نبود.
در ایران کنونیمان فلسفهدانهایی چون بیژن عبدالکریمی و داوری و دهها فلسفهدان دیگر وجود دارند که صبح تا شب درباره خوبی و فضیلت حرف میزنند. ظاهراً آسیبی به کسی هم نمیزنند اما زیست اخلاقی ندارند. چون دیگریها را نمیبینند. انسانهای خوبی هستند اما انسانهای اخلاقی نیستند چون زیست اخلاقی یعنی فراتر رفتن از منافع شخصی و ایثار جان و مال خود در راه حقیقت. و در راه مردم. فرق فیلسوف با فلسفهدان هم در همینجاست. فیلسوف کسی است که به خاطر برخورداری از معرفت راستین و ایمان به حقیقت راه و سلوکاش ظاهر و باطنش یکی است. تئوریا و پراگماتا و پراکسیس او همه دریک راستاست.
فیلسوف آنقدر شجاعت اخلاقی دارد تا از مخالفان حقیقت، تهدیدکنندگان خیر همگانی و دشمنان نیکی و راستی فاصله بگیرد و آنها را بی هیچگونه واهمه و ترسی نقد کند. فیلسوف نمیتواند از عقیدهاش جدا باشد و زندگیای مغایر با ایمانش اتخاذ کند. سقراط نمونه عالی و به یک معنا پروتوتیپ یک فیلسوف قهرمان است. و همانطور دیوگنس و فیلسوفان رواقی که آنگونه زندگی میکردند که میگفتند. نفاق، ریاکاری، تملق و چاپلوسی، ترس، نمودهای زشتیاند آنکس که میخواهد زیست اخلاقی و فیلسوفانه داشته باشد باید یکبار برای همیشه با تمام نمودهای زشتی تسفیه حساب بکند.
از بحث خارج نشویم. برگردیم به مفهوم زیبای خوب که گفتیم در فرهنگ و ادبیات یونان خود را در دو چهره فیلسوف-قهرمان جلوهگر میکند. که اولی فضیلتهای دانش و عشق به دیگری را با هم درمیآمیزد و دیگری زیبایی را با قدرت و ویرتوی فردیاش منتها هدف هر دو ورود و تشرف به جهان زیست اخلاقی است.
قهرمان از طریق کارهای خارقالعادهای که در راه حفاظت از جامعهاش انجام میداد خود را در سیمای محافظ، پشتیبان و نگهبان جامعه نشان میداد. اصلا واژه قهرمان در زبان یونانی به همین معنا بود. اگر او محافظ جامعهاش و درخدمت خیر و نیکی بود جامعه نیز با یادآوری اعمال قهرمانانه او ارج او را نسل به نسل در سینههای خود حفظ میکردند و اینگونه بود که به موجوداتی نیمهخدا-نیمهانسان بدل میگشتند. انسان موجودی است فانی اما میتواند فراتر از زمان برود و بر مرگ غالب آید و خود را به جرگه خدایان غیر فانی برکشد. او نیمهخدا نبود بلکه خود را نیمه خدا میکرد. با اعمال و کردارش باعث میشد سالها پس از مرگش کماکان نام خود را زنده نگه دارد و این برای قهرمانان جز افتخار نبود. و در سایه کسب افتخار نام و یادش را در تاریخ جاودانه میکرد.
زیباییشناسی زندگی یونانیان باستان آفرینش زندگی همچون اثر هنری بود. خلق زندگی به زیباترین سبک ممکن. اپیکتتوس نقل میکند که هر انسانی مادهای است برای هنر زیستن. در ایدههای افلاطون زیبایی و خیر و حقیقت برهم منطبق بودند. سوژه یونانی در پی زیبا زیستن، هنرمندانه زیستن و البته اخلاقی زیستن بود. زیباییشناسی زیست یونانی بر یک اخلاق درون ماندگار مبتنی بود اینکه هرکس در پی سبک بخشیدن به زندگی خود باشد.
در واقع هدف پایدیای یونانی این بود که همگان را به قهرمان زندگی بدل کند. همه میتوانستند با انتخاب آزادانه خود را به قهرمان یا ضد قهرمان مبدل کنند. لازمهاش همانطور که گفتیم دوچیز بود؛ زیبا و هنری زیستن و دوم اخلاقی زیستن و در خدمت جامعه خود بودن. فلسفه کلاسیک یونانی جز این دو را نمیآموخت که چگونه به یاری فلسفه و هنر اندیشیدن سطح ذهنی و آگاهی فرد را بالا ببرند تا خود به هنرمند زندگی خویش بدل شود و دوم به واسطه زیست اجتماعیاش احساس مسئولیت کند و هنر و دانایی خود را در خدمت جامعه مشترک خود قرار دهد. تلفیق قهرمان-فیلسوف را میتوان در یک واژه خلاصه نمود؛ شهروند.
شهروند کسی نبود که در شهر زندگی میکند بلکه فردی بود که میتوانست و باید در زیست مشترک خود با دیگر انسانها واجد تصمیم باشد، بتواند تصمیم بگیرد و نقش خود را در زیست اشتراکی با جامعه ایفا کند. شهروند کسی بود که در آگورا - میدان تصمیمگیری - حضور مییافت و در باره تصویب و عدم تصویب قوانین نظر میداد.
اگر قرار است انسانها در جامعه کنار هم زندگی بکنند و اگر سرنوشت انسان بر این است که به قول ارسطو حیوان سیاسی باشد پس باید قبل از هر چیز برای تعینبخشی بر روابط خود با دیگر همنوعانش قانون وضع کند چون جامعه بدون قانون امکان تداوم ندارد. حالا که قرار است قانون وضع شود سوال پیش میآید که چه کسی باید قانون وضع کند؟ پاسخ روشن است شهروندان آزاد. حق از اینجا زاده میشود. حق یعنی اینکه تو توانایی این را داشته باشی درباره سرنوشت مشترک و اجتماعی خود تصمیم بگیری و احدی حق نداشته باشد آن را به انحصار خود درآورد. ازاین رو هیچکس حق نداشت خودسرانه برای جامعه تصمیم بگیرد تصمیمگیری و وضع قوانین بر عهده تک تک شهروندان آزاد بود همه سوژههایی که در پولیس میزیستند. بنابراین شهروند فردی است که واجد حق قانونگذاری است و دوم باید فراتر از منافع فردیاش برود و در مسئله خیر مشترک یا خیر همگانی گوشه عزلت انتخاب نکند. باید در سپهر عمومی جامعه در آگورا - میدان تصمیمگیری - حاضر باشد و اراده خود را اعمال کند.
سوژه-شهروند-قهرمان هدف پایدیای یونانی بود که فیلسوفان عهدهدار خلق آن بودند. فرد آرمانی افلاطون خود حاکم، قاضی و قانونگذار خویشتن بود و خودآیین و خودبسنده عمل میکرد. افلاطون این سخن آدئیمانتوس را تایید میکند که «خلاف شان مردان درستکار و قابل است که بر آنها فرمان برانیم اگر هم قانونی لازم باشد خود میتوانند وضع کنند. معنای اتونومی و خودآیینی جز این نبود؛ وضع قانون توسط خویشتن و برای خویشتن. افلاطون شهروندانی را ستایش میکند که حاکم بر خویشتناند.
در اخلاق والاتبارانه یونان هر فرد به مثابه اثر هنری میخواهد لیاقت و یکتایی و بیبدیلی خویش را به اثبات برساند و تفوق و برتری خویش را نمود دهد. اخلاق سوژه محورانه یونانی مخالف ایده شرمآور همرنگی با جماعت بود. آنها خصم سر سخت حیات گلهوار، مقید و تسلیم و سرسپردگی بودند. هر کس نقاش زندگی خود بود و باید با هنر تفرد خود تمایز خود را بروز میداد. جامعهای بود که همه برای بهترین بودن و مفیدترین بودن با هم در مسابقه بودند. پل وین از مده آ نقل میکند «همه چیز ناپدید میشود اما من تنها یک چیز را نگه داشتهام؛ خودم را».
یعنی غایت سوژه-شهروند، قهرمان-فیلسوف جز حفظ خویشتن فردی و تفرد و تکینگی و ممتازیت خود نبوذ. هراکلیت میگفت: «اتوس-منش- هر شخص خدای اوست». منش و سبک زندگی فردی و هنرمندانه هرفرد تنها خدای او بود.
افلاطون هم میگفت «هر مرد باید تابع خرد باشد و تنها باید از قانونگذار درون خویش یعنی خرد اطاعت کند. فرد خردمند همچون انسانی هنرمند بر طبع و سرشت و ذوق خود عمل میکند و از اینکه خود را به انقیاد میل دیگری درآورد شرم دارد.»
زیست یونانی زیستی زیباییشناسانه، هنری، خودآیین و قهرمانانه بود. سبک بخشی بر زندگی خویش، مراقبت از خویشتن، و امتناع از سرسپردگی و انقیاد به دیگری از مولفهها و ارکان مهم این جهان زیست بود که غرب و پایدیای غربی هنوز برآن پای میفشارد. این جهان زیست کاملاً در تضاد با جهان زیست مومنانه، سرسپردگی و رمهوارگی ما است. در تضادی آشکار با تسلیم شدگی به دیگری بزرگ درقاب سنت، دین، آیین و ایدئولوژی و قدرت سیاسی است. این زندگی فاقد وجهی زیبایی شناسیک و هنری و اتونومی و خودآیینی است. انسان در این جهان زیست بنده و برده قدرت آسمانی ناپیداست. عبد است و ستایشگر اصنام و بتهای پیدا و پنهان. ارجاع به خدای پنهان و غایب و همینطور رجوع به زندگی فردی در ۱۴۰۰ سال پیش که ساکن بیابانهای بیآب و بیزندگی شبهجزیره بوده است و تلاش برای تطبیق همه وجوه زندگی با رفتار و منشهای او کوچکترین قرابتی با خردورزی و منش هنری و زیبایی شناسیک ندارد.
در واقع برخلاف گفته مده آ که گفت «همه چیز ناپدید میشود اما من تنها یک چیز را نگه داشتهام، خودم را» باید گفت تنها چیزی که ما نداشتهایم همین «خود» بوده است. هنرمند به صرف هنرمند بودنش باید تمام قابها و قالبهای پیشین را درهم بشکند و دست به نوآوری، آفرینش مجدد بزند و به ماده زندگی فرمهای متفاوت و متمایز بدهد. در حالی که سنت و سلطه دین مانع این نوآوری و تازه آیینی هستند و راه را بر خلق و آفرینش سبکهای زندگی تازه مسدود میکند. سنت و دین همه را به تبعیت و تسلیم فرا میخواند و میخواهد همه را همگون و همرنگ سازد در حالی که زیست زیباییشناسانه و هنری در پی تمایزآفرینی، تکینگی، تعینگریزی است. در حالی که پایدیای غربی بر سبکهای زندگی متفاوت و متمایز و تکینگی و تفرد و نوآوری و ابداع دم به دم تاکید میکند نظام تربیتی ما از همان آغاز ما را به تبعیت و سرسپردگی از دیگریهای بزرگ و کلان روایتهای دینی و سنت فرا میخواند. انسان خوب نه انسانی است که سوژ ه قهرمان باشد بلکه عبدی است تسلیم شده به اراده دیگری بزرگ.
بازگشت به جهان باستان یونان چه برای نیچه، چه برای کانت و چه فوکو در راستای همان دلبستگی به وجه هنری و زیباییشناسانه زندگی است. جستجوی سبک ویژهای از زندگی که ضمن دفاع از فردیت و تکینگی بر رویههای تمامتساز و همگن کننده بشورد. و آیا دین و سنت اساساً بر رویههای تمامتساز و همگون کننده استوار نیستند؟ در واقع دین همان کاری را میکند که نظامهای توتالیتر با دست یازیدن به قدرت میکنند. نظالمهای توتالیتر تمام طبقات اجتماعی را منحل میکنند و جامعه را به تودههای اتمیزه شده تبدیل میکنند به گلهها و رمههایی که باید فقفط فرمان ببرند و تبعیت کنند. باید همه همرنگ جماعت شوند و از هر گونه تفرد و سبک زندگی اختیاری پرهیز کنند. دین نیز با نگاه فراطبقاتی خود جامعه را به تودههای اتمیزه شده و لکن همگن و همرنگ تبدیل میکند که حق ندارند دست به خودآیینی و دگر آیینی بزنند چون کوچکترین بدعتی میتوانست نشان کفر و خروج از دایره ایمان تلقی شود. اساساً باید گفت مکانیسم نظامهای جمعگرا یکسان است. ستیز با هر نوع تفرد و خودآیینی و نوآوری و بدعت از یک سو و ذوب شدن در جمع و همگن و همرنگ و همنواشدن با جمع و امت واحده از سوی دیگر سازوکار نظامهای جمع گراست.
به باور من مهمترین رسالت و وظیفه اندیشهورزان راستین ایران بایستی نه کشف خود که رد آن چیزی باشد که هستیم. یعنی اتخاذ نوعی رویکرد سراسر انتقادی که بتواند همه آن معرفتهای کاذب و نادرست را از ذهن و حافظه فردی-جمعی ما پالایش کند. همانطور که به زعم فوکو کارکرد اصلی پایدیای یونانی همین پالایش ذهن از دانستنیهای زاید بود. باورها و خرافاتی که کماکان میکوشند هویت صلب و کاذب را بر ما تحمیل کنند. باید دیگر بار سراغ ذهنی فلسفی و نقاد بود که بتواند فرد را از سلطه قلمرو عمومی، از مفاهیم و انگارههایی که از سوی سنت و نهادهای مرتبط با آن و همینطور از سوی نهادهای دینی بر ذهن و روان ما تحمیل شدهاند نجات دهد. یعنی آن نوع معرفتی که ضمن دفاع از فردیت در برابر تمامیتسازی، همگونسازی، همسانسازی و همترازسازی ما را در برابر تارافکنیهای کلانروایتهای همگن و همرنگساز محافظت کند.
پایدیای یونانی اگر راهی برای نجات سوژهاش ارائه میدهد این راه جز پیمودن طریق خودبسندگی، خودتحققبخشی، خودبیانگری، خودآیینی نیست. او در آخر به خود میرسد در حالی که انسان دیندار در نهایت باید به دیگری برسد البته اگر دیگریای وجود داشته باشد و او بتواند به آن برسد. سوژه یونانی مکرر خود را تغییر میدهد تا دیگر آن «خودنخستین خام» نباشد بلکه نسخه و ورژن بهتری از خود در جهان ارائه بدهد. در حالی که انسان دیندار نجات خود را در انکار نفس، و اضمحلال و فنا فی الله میبیند خود را «بیخود» میکند تا بتواند در دیگری بزرگ ذوب شود.
سوژه یونانی و به تبع آن سوژه خودآگاه پایدیای غرب اگر در پی رستگاری و نجات خویشتن و تحقق خوشبختی خود است این را جز در خود و در جامعهاش نمیجوید. کلمه اودایمونیا در یونانی به معنای خوشبختی، معنای دیگری نیز به ذهن تداعی میکند. اودایمونیا به معنای شکوفا شدن هم است. هر انسانی باید بتواند استعدادها و قابلیتهای درون خود را شکوفا کند. هدف پایدیای غرب فراهم آوردن فرصتی است که فرد بتواند استعدادهای درونی خود را شکوفا کند و تنها در پرتو این شکفتگی است که میتواند خود را از دیگران متمایز و به تعبیر نیچه فاصلهگذاری کند.
ساختن ایران مدرن در فردای گذار پیش از هر چیز مستلزم بنیاد نهادن یک نوع نظام پایدیای منحصر به فرد است. آن نوع نظام تربیتی که تک تک فرزندان این سرزمین را به سوژههای خلاق، نوآور، مبدع، زیبا و قهرمانان مدرن بدل کند. سوژههایی که زیبایی را با خوبی و دانش را با عشق و اخلاق میهن دوستانه درهم آمیزند و هر یک عصاره تمام فضیلتهای این ملت باشند.
در طی این چهار دهه نظام تربیتی جمهوری اسلامی تلاش نمود تا کودکان و نوجوانان و جوانان این کشور را به موجوداتی سر به زیر، ترس زده، بیپرسش، بدون مسئله، با ذهنی آغشته به خرافات و آگاهی کاذب، زیباییستیز، ایدئولوژیک، جمعگرا، همرنگ و رمهمنش، مرگطلب و پیشوادوست بار بیاورد. زنگ انشا را که تمرین و ممارست نوشتن و روایت کردن است از کودکان و نوجوانان گرفت. ورزش را به صرف دو ساعت در هفته تقلیل داد. موسیقی و هارمونیا و زیباییشناسی و هنر را از برنامههای درسی زدود. با تبعیض و تفکیک جنسیتی، و تزریق و القای افکار ایدئولوژیک و مرگطلبی و شهادت و خون و مرثیه و مداحی و سوگواری روح شاداب، خلاق و هنری شان را له نمود. اگر امروز شاهد تحولاتی نو در کنش و رفتار نسل هشتادیها هستیم آن را باید ثمره انقلاب اطلاعاتی و پیشرفت و نفوذ فناوری دانست و نه بیش.
همچنانکه توماس مان و ماکس وبر و وینکلمان و گوته و بسیاری از متفکران دیگر نشان دادهاند جهان مدرن نیازمند سلف، خود، و شخصیت مدرن است و این جز با یک پایدیای مدرن و روزآمد ممکن نخواهد بود. ما نه به یک انقلاب سیاسی بلکه به انقلاب در همه ابعاد زندگی خود نیازداریم. و البته بیش از همه به انقلاب در آگاهی و انقلاب در منش و شخصیت سوژه مدرن.
* قربان عباسی، دکترای جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه تهران
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|