دوشنبه ۳ دي ۱۴۰۳ -
Monday 23 December 2024
|
ايران امروز |
کتاب «عقل و نقل» نوشته آقای نیکروز اعظمی دریچههای جدیدی از تفکرات تاریخی- فلسفی را میتواند برای خوانندگان بگشاید، همچنین سوالات مهمی را در ذهن خوانده مطرح سازد.
چرا ایرانیها با تمام تاریخ دراز و عمیق خود نتوانستند آزادی و خوش زیستی را از آرزو به حقیقت مبدل کنند؟
کتاب گفتارهای متفکران و اتفاقات ایران را، تاریخی و فلسفی مورد نگرش قرار داده است و ضعف تعقل در ایران را از دوره هخامنشی، با یونان هم عصر خود مقایسه کرده است تا به جمهوریِ اسلامی ایران رسیده است.
آقای اعظمی سعی در دریافتنِ علتهای تفاوت تفکر انسان ایرانی که به جمهوری اسلامی سر تعظیم فرود آورده و انسان یونانی - غربی که سفینه اش در حال گذر از منظومهٔ شمسی است، میباشد.
ایشان آغاز این نفاق را در نوع نگرش آنان (ایرانیان و یونانیان) به دین و خصوصاً خدا و یا خدایان از دوران باستان میداند.
بنا به نظر ایشان یونانیان خدایان خود را زمینی و از نوع خود به وجود آوردند، در نتیجه تفکرات متافیزیکی محدود و تفکرات علمی بالنده گردید.(نقل به مضمون)
در یونان باستان خدایان بیش از اشکالِ نیمه انسانِ اولیهٔ خود رشد نکردند، همانطور که در یهودیت اولیه شاهد کُشتی گرفتن خدا و ایوب و یا غذا خوردن خدا با ابراهیم«به عنوان فرد» هستیم.
بعدها یهوه (خدای یهودی) در چالش با ادیان و مذاهب دیگر، برای بقاء از زمین مهاجرت کرده و در میان انسانها نیست، مگر از طریق نمایندگان خود در زمین.
همچنین در یونان کاربرد نظری-عملیِ خدایان هنوز آنقدرها در سیاست مورد توجه نبوده است که مورد چالشهای اجتماعی و در ادامه مورد نقدهایهای فلسفی قرار گیرند تا مجبور به تغییر شکل و ماهیت شوند.
سیاستمداران و و کانونهای قدرت زمانی که از کاربرد مذهب در کسب و حفظ قدرت و منافع مادی آن مطلع شدند، بازار مذهب داغ شد و به دنبال ایجاد نهادهای مذهبی بودند. در ایران قدیم این پدیده زودتر از یونان و روم نمایان شد.
کاهنانِ معابد یونانی هر چند نمایندگان تام الاختیار خدایان در زمین نبودند،( زیرا نهاد مستقل خویش را هنوز نیافریده بودند)، اما در مرحله تفسیر کنندگانِ افکار خدایان بودهاند. (همانطور که در کتاب هم اشاره شده است)
اگر پروسه رشد ادیان در دوران هخامنشی و قبل از آن مورد توجه قرارگیرد، ایزدان و فرشتگان از بسیاری جهات با خدایان یونانی همخوانی دارند.
اَمُرداد: نگهبان و پاسدار گیاهان و رستنیها.
آناهیتا (الهه باران)؛
خشاتریا (الهه جنگ)؛
حزقیال (فرشته مرگ و تحول) ...
با توجه به شفاف نگری آقای اعظمی جای تعجب است که در علت یابیِ عدم رشد تفکر در ایران و مقایسهٔ امپراتوریِ هخامنشی با دولتشهر آتن، وسعت جغرافیایی ، تنوع قومی، شیوهٔ تولید و جمعیت این دو محدوده در نظر گرفته نشده است.
اگر ادامهٔ نظام فکریِ یونانی را در رم و ایجاد امپراتوری و قبول مسیحیت را در ادامه گسترش جغرافیایی آن بدانیم، در اصل رومیان همان کاری را که ساسانیان ۱۰۰ سال پیش از آنان کرده بودند را انجام دادهاند.
پروسهٔ تاریخی مذهب چه در غرب و چه در خاورمیانه هر چند با انقطاعات و سرعتهای متفاوت در یک مسیر حرکت کردهاند.
پروسه رشد سازمان ِدین و تحولات فکری آن میتواند دارای زمان بندی متفاوت باشد، همانگونه که اسلام ایرانی دویست سال تلاش نقلی - فلسفی کرد تا در مقابل ادیان قدیمی تری مانند مسیحیت و مانی گری عرض اندام کند.
آقای اعظمی به نقطهٔ بسیار جالب و مهمی در کتاب اشاره کرده اند: عدم قبول فرهنگ یونانی بعد از تسخیر ایران توسط اسکندر مقدونی و اسلام خواهیِ ایرانی در مبارزه با اعراب.
شاید به سختی بتوان عدم قبول تفکر یونانی را تنها در ضعف اشکانیان پذیرفت، همانطور که اسلام خواهی ایرانی تنها در عرب ستیزی نمیگنجد.
اگر عربها را در کلیت تاریخی و فرهنگی به عنوان ملت و یا حتی نژاد مورد بررسی قرار دهیم و اسلام را به عنوان یک دین با تاریخ و پروسه رشدش، بدونه شک نتایج تاریخیِ متفاوت با نتایج فعلی خواهیم داشت.
در صورت تحقیق مجزای تاریخیِ عربیت و اسلامیت و پروسهٔ تنیده شدن این دو در یکدیگر، بدونه شک حلقههای گمشدهٔ بسیاری از تاریخ ایران کشف خواهد شد.
تفاوت اندیشه و تفکر میان اندیشمندان در غرب و خاورمیانه حداقل در روش ترکیب مذهب و فلسفه تا پیش از رنسانس زیاد چشمگیر نیست که بتوان آن را عاملی در ارتقای تفکر غرب دانست، زیرا در هر دو مکان تلاش مذهبیون در جاسازیِ افلاطون و ارسطو در نظام الهی خود بودند. اما نتایجی که حاصل شد متفاوت بود.
توماس آکویناس (۱۲۲۵–۱۲۷۴ م) همان کار را در غرب کرد که ابن سینا (۹۸۰-۱۰۳۷ م) در شرق برای گنجاندن ارسطو در دین.
تفکر آکویناس در غرب بعد از صد سال باعث شد عالمان علوم طبیعی بتوانند کمی راحت تر ادامه دهند، اما تا تفکرات امثال ابن سینا شکوفا شود و به بار نشیند حملهٔ مغول به ایران ریشهٔ هرآنکس که متفکر بود را خشکانده بود.
یکی از نقاط ضعف تاریخ نگاری ایرانی نادیده گرفتن حملهٔ مغول (۱۲۱۹- ۱۲۵۶میلادی) میباشد که مهمتر و سهمگین تر و تفکر کش تر از حملهٔ« به اصطلاح عربها» میباشد و اسلامِ بعد از حملهٔ مغول را خلاصه در رشد تصوف و عرفان میداند و به پیامدهای دراز مدت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن کم توجه و حتی بی توجه است.
آقای اعظمی روند تفکر ایرانی را جبراً به ج.ا. خطم میداند، اما فاکتورهای سیاسی و بین المللی بسیار مهم در ایجاد ج.ا. را مورد توجه قرار نمیدهند.
سلمان گرگانی
خرداد ۱۴۰۲
■ آقای گرگانی عزیز
اینکه کتاب آقای نیکروز اعظمی را معرفی کردید جالب بود ضمن اینکه نظرات خودتان با نظرات آقای اعظمی خیلی فرق داشت. من کار فکری و فلسفی شما را (وقتی تحقیقات آکادمیک مطرح است) ارج مینهم، اما به طور کلی، از نظر محتوا تردید دارم که برای حل مشکلات امروزمان، به درک علل جهل در هزارههای گذشته نیاز داشته باشیم (وقتی کنشگری اجتماعی مطرح است). حتی اگر موفق شویم مثلأ علل رویگردانی ایرانیان را از تفکر یونانی در زمان اشکانیان کشف کنیم، باز هم قدمی چندان در گشودن معضل امروز برنداشتهایم. چرا راه دور برویم؟! ما هنوز نمیدانیم چرا در زمان شاه به جای حرکت به سمت مدرنیته، به عقب برگشتیم؟ با وجودی که بسیاری از ما خودمان آن دوران را با گوشت و پوست تجربه کردیم.
ارادتمند. رضا قنبری آلمان
■ دوست گرامی آقای قنبری
همانطور که اشاره کرده اید تاریخِ بسیار دور اشکانیان شاید نتواند کمکی باشد در یافتن مشکلات اجتماعیِ فعلی ما ، اما شناخت تاریخ معاصر مان بی شک لازم خواهد بود تا از خود جویا شویم «ایرانیان در سال ۵۷ چگونه میاندیشیدند».
اگر من به اشکانیان اشارهای کردم به علت مطلبی بود که در کتابتان گفته شده بود.
شاید شناخت ما از خودمان (ایرانیها) از طریق کنکاش در تاریخ و فرهنگمان امکانپذیر باشد و متوجه شویم در کجای دنیای امروزی ایستادهایم و چه میخواهیم.
از نگاه من عدم شناخت و نوع تفکر دو مقولهٔ متفاوت است. شناخت امکان اصلاح نوع تفکر را میتواند داشته باشد، اما نبود شناخت تفکر را تنزل میدهد و نقل را افزایش.
در سال ۵۷ شناخت ایرانیان در زمینههای مختلفِ اجتماعی بسیار نازل و نقلی بود.
سلمان گرگانی
■ با سلام و احترام
بنده با نظر جناب قنبری موافقم، البته با قبول این که جناب گرگانی اشاره به نکاتی مهم فرمودهاند. اگر تاریخ بهتقریب از زمان قائم مقام تا انقلاب ۵۷ را از نظر بگذرانیم، کوششهای امیرکبیر و امثال سیدجمال الدین اسدآبادی، نهضت مشروطهخواهی، مشروطه، آثار جنگهای جهانی، رضاشاه، دولت ملی دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت، عصر پهلوی دوم، مجموعهی اینها کمکی نکرد که مردم را از مشارکت در آن چه منجر به انقلاب ۵۷ شد، بازدارد و سبب شود آگاهانهتر رفتار کنند. شاید یک علت عدم پیوستگی وقایع تاریخی بوده است. عدم پیوستگی مانع از انباشتگی تجارب تاریخی و بهرهمندی ملت از آن میشود. سالها حکومت شاه و محروم نگاه داشتن مردم از اطلاعات و آگاهیهای اجتماعی و سیاسی و فقدان امکان مشق سیاسی برای مردم، یک علت اصلی برای رفتار مردم در سال ۵۷ بود. با این مقدمهی کوتاه، عرض بنده این است که از موضع آسیبشناسی وضع چند دههی گذشته شاید کاوش در همین دویست سال اخیر کفایت کند و نیازی به رجوع محققانه به قرون و اعصار گذشته نباشد. نه این که به طور کلی از تاریخ گذشته چشمپوشی شود، بلکه به اندازهی ضرورت به آن پرداخته شود. البته کاوش در تاريخ اهمیت خود را دارد. آن چه عرض شد بر پایهی این فرض است که هدف علتیابی وضع اجتماعی، فرهنگی و سیاسی موجود است.
با پوزش و ارادت،
ورسهای معلم بازنشستهی دانشگاه
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|