پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
عنوان اصلی مقاله:
گفتمان غربهراسی و غربستیزی در میان روشنفکران پیشا انقلاب اسلامی
چکیده: این مقاله تلاش کرده است با بررسی آرای روشنفکران دهه چهل و پنجاه میلادی در ایران و با کنکاش در آرای روشنفکرانی چون احمد فردید، علی شریعتی، جلال آلاحمد، فخرالدین شادمان، داریوش شایگان و سید حسین نصر نشان دهد که در آثارشان با ارائه سیمایی منفی از مدرنیته غرب و ارزشهای جهانشمول روشنگری و مولفههای ارزشمند آن نظیر دموکراسی و تکثرگرایی نقشی مخرب بازی کردند و با دامن زدن به ترس از مدرنیته و هراس از غرب و به تصویر کشیدن غرب به مثابه اهریمن و ابلیسی خطرناک، افکار عمومی جامعه را به سوی نفرت و ترس از غرب سوق دادند. مقاله همچنین کوشیده است به دلایل این ترس و نفرت اشاره کند و در آخر به پیامدهای مخرب این غربستیزی و تجلی آن در انقلاب ۵۷ و برآمدن اسلام سیاسی رادیکال و ضدغرب اشاره کند. شیوه تحقیق تاریخی-توصیفی است و با استناد به متون و منابع کتابخانهای انجام یافته است.
کلمات کلیدی: مدرنیته-روشنفکران-ترس-غرب ستیزی-ایران
مقدمه
«گذشته یک کشور بیگانه است؛آنجا کارها را به شیوه دیگری انجام میدهند»(ال. پی.هارتلی، میانجی)
آیزایا برلین در اوایل مقاله معروف خود، «دو مفهوم از آزادی»(۱۹۵۸) از هاینریش هاینه نقل قول میکند کههاینه آن را در کتاب مشهورخود «تاریخ دین و فلسفه در آلمان»(۱۸۳۴) آورده است. برلین مینویسد: «بیش از یکصدسال پیش شاعرآلمانی به فرانسویان هشدار داد که قدرت اندیشه را دستکم نگیرندزیرا مفاهیم فلسفی که در آرامش اتاق کار فیلسوف پرورانده شود ممکن است تمدنی را نابود کند»(برلین، ۱۳۹۱، ص ۱). این سخن مردی است که عمرخودرا در گزارش تاریخ اندیشهها و کاوش در خاستگاهها و پیامدهای فرهنگی و اجتماعی افکار مردان اندیشه سپری کرد.
درک اندیشه گذشتگان، خاصه فیلسوفان و روشنفکران تاثیرگذار بسیار حائز اهمیت است. به گفته فیلسوف آمریکایی جورج سانتایانا کسانی که تاریخ نخوانند باید دوباره آن را زندگی کنند، چنانکه ما بارها کرده ایم و برخی از ما هنوز از آن پند نگرفته ایم»(برلین، ۱۳۹۱، ص ۱۱)
برلین همچنین در نوشتهای دیگر «آیا هنوز اندیشه سیاسی وجود دارد؟» به نکته بسیار مهمی اشاره میکند. از هگل نقل قول میکند که تاریخ اندیشه الگویی متغیر از اندیشههای بزرگ رهاییبخش است که به شیوهای اجتنابناپذیر به قفسهایی خفهکننده تبدیل میشود.(بروجردی، ۱۳۷۷، مقدمه کتاب) میتوان این جملات را به گونهای دیگر فهمید. اندیشههای به اصطلاح رهاییبخش که عمدتاً با حسننیت هم همراه هستند میتوانند به اندیشههایی مخرب و ویرانگر بدل شوند و به جای رهایی و آزادی و سعادت، بردگی، مرگ و ویرانی را نثار جامعه کنند. تمثیل بذری که در جای مناسب قرار نگرفته است و از رشد و نمو باز ایستاده است میتواند رسا و خوانا باشد.
بدون تردید نخستین گام برای فهمیدن انسانها آگاهی از الگوهایی است که براندیشه و عمل آنان تسلط مییابد و در آن رخنه میکند. پرداختن به الگوهای فکری غالب روشنفکران ایرانی نیز گامی است بسیار دشوار و البته با پیامدهایی ناراحت کننده، بویژه اگر دامنه آسیبهای فکری این روشنفکران و لغزشهای نظری آنان سرنوشت مردم و نسلهای آتی کشور را با تاریکی، فقر، نابسامانی، عقب ماندگی و در جازدن تاریخی گره بزند.
انقلاب بهمن ۵۷/فوریه ۱۹۷۹ در ایران بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی، مورخان و تحلیلگران سیاسی را با بهت و شگفتی مواجه کرد. انقلابی که در آن مذهب و باورهای دینی و البته غربهراسی و غربستیزی نقش عمدهای ایفا نمود. رهبر انقلاب اسلامی آیتالله خمینی مردی روحانی با زبان و سبک بیان دینی از همان آغاز نقد و نکوهش غرب و ارزشهای غربی و در یک کلمه مدرنیته در کلیتش را در دستور کار قرار داد. البته وی تنها کسی نبود که با یکسان گرفتن مدرنیته و غرب به مصاف آن میرفت. دیگر روشنفکران ایرانی خاصه روشنفکران چپگرا تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم غرب در شکل دادن به گفتمان غربستیزی و مدرنیتههراسی و هراس از ارزشهای سکولار غربی نقشی عمده ایفا کردند.
دفاع پرشور روشنفکران ایرانی از بومیگرایی - پوششی برای ستیز با ارزشهای جهانشمول غرب - و ضدیت متعصبانه آنها با ارزشهای مدرنیته به رنجهایی ختم شدند که کاملاً امکان داشت از آنها پرهیز کرد.(میرسپاسی، ۲۰۰۷). مصداق روشنفکران ایرانی که مدرنیته غرب را درک نکردند و به هراس و ترس از آن دامن زدند مصداق مردی محروم از بینایی است که میخواهد دیگران را هدایت کند و البته نتیجه آن احتمالاً جز گمراهی چیزی نخواهد بود.
بحث اساسی این مقاله مطالعه انتقادی ایدهها و نظریههای ضدروشنگری اروپایی است که روشنفکران ایرانی در دهه چهل و پنجاه شمسی اتخاذ کردند. مقاله نشان خواهد داد که این نسل از روشنفکران ایرانی چگونه با دامن زدن به هراس و ترس از غرب، با ارائه سیمایی ترسناک و با زشت و بیمار جلوه دادن آن به شکلگیری گفتمان مدرنیتهستیزی دامن زدند که هنوز هم میتوان پیامدهای آن را در گفتارها و سخنان دولتمردان و سیاستمداران ایران دید.
البته مقاله قادر به بررسی تمام جزئیات و آرای همه روشنفکران ایرانی نیست بلکه عمدتاً بر روشنفکرانی متمرکز خواهد شد که با نوشتهها و سخنرانیهای خود به بهانه مبارزه با غرب به مصاف ارزشهای دموکراتیک مدرنیته رفتند و متاثر از نگاه ثنویتگرایانه ایرانی که همواره قائل بر دو گانه اهورا-اهریمن بود با اهورامزدا خواندن خود، غرب - این دیگری ناشناخته - را به اهریمن زشت و بیمار فروکاستند. دوگانهای که نشان میداد مدرنیته غرب آمده است تا نیکیها، ارزشها و سنتهای خوب ایرانی را نابود کند. روشنفکران ایرانی در ادبیات خود ایران و سنت ایرانی را بهشتی تلقی میکردند که ابلیس غرب - هیولای ترسآفرین - آن را تهدید میکرد.
مقاله میخواهد به معضلی بپردازد که طی یک سده گذشته دامنگیر بخش قابلتوجهی از روشنفکران ایرانی شده است که میتوان آن را ذیل مفهوم غربهراسی یا مدرنیتهستیزی فشرده کرد. روشنفکرانی چون علی شریعتی، فردید، داریوش شایگان و جلال آلاحمد که علی میرسپاسی نویسنده ایرانی درباره آنها میگوید: «آنها با تاکید بر بومیگرایی بسته و غربستیزی و بازگشت به ریشهها به عنوان عامل بازدارنده حرکت اجتماعی ایرانیان برای دستیابی به یک جامعه مدرن و دموکراتیک و عقلانی شدند(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۱۳)اندیشههایی که به تکوین و شکلگیری پیوسته اسلام سیاسی در قالب نوعی ایدئولوژی ضدغربی و مخالف ارزشهای روشنگری یاری رساندهاند.(همان، ص ۱۳)
مدرنیتههراسی در ایران باعث شده است که بسیاری از مسلمانان مدرنیته را منحصراً پدیدهای سکولار و دشمن ذاتی اندیشههای بومی بدانند و غرب را به مثابه سرچشمه انسانزدایی مدرن و دینزدایی تلقی کنند. همانطور که ارغون اشاره میکند «بدون نقد هستیشناختی و معرفتشناختی این ایدهها نمیتوان از آغاز تازه یا گسست نو و یا حتی از «گفتگوی تمدنها» صحبت به میان آورد. چرا که این رویکردها دشمن اندیشه و عمل دموکراتیک به شمار میروند.(ارکون، ۲۰۰۲، ص ۱۸)
البته این را نیز باید افزود که نقد عقلانیت غربی فقط مختص روشنفکران ایرانی نیست. تفکر غرب دستکم از زمان کانت فیلسوف روشنگری با نقد بیرحمانه ارزشها و آرای فکری همراه بوده است و با قداستزدایی از جهان دیگر هیچ امری بیرون از دایره نقد نبوده است. خرد انتقادی غرب بیش از همه در نقد شالودههای فکری روشنگری و جامعه غرب کوشا بوده است که مکتب انتقادی فرانکفورت با شخصیتهای کلیدی چون تئودور آدورنو، هورکهایمر، اریک فروم، هابرماس، والتر بنیامین و شخصیتهای دیگری چون نیچه، هایدگر و فوکو بیرحمانهترین نقدها را از تمدن و فرهنگ غرب به عمل آوردهاند.
روشنفکران ایرانی حتی در غربهراسی و غربستیزی خود به شدت متاثر از روشنفکران غربی بودهاند و در ذیل پارادایمهای فکری متفکران غرب عمل کردهاند که تقلیدی ناشیانه و بدفرجام بوده است چرا که نقد را با نفی مطلق غرب یکی گرفتند و بدون این که به بسترهای اجتماعی کاملاً متفاوت غرب و جامعه ایرانی نگاه کند حرفهای آنها را تقلید و تکرار کردند. و همانطور که علی میرسپاسی اشاره میکند: «روشنفکران ایرانی با نادیده گرفتن واقعیتهای موجود، چشمانداز خود را از واقعیت بر پایه خیالاتی حسرتبار بنا نمودند. آرمانشهرهایی که یا در گذشته بودند یا در آیندهای نامعلوم.»(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ۴۵). مرور پیامدهای این اندیشمندان قفسساز به ما میآموزد که باید بیش از این به این قبیل افکار و اتوپیاهای خطرناک بیاعتماد باشیم.
طرح مسئله:
تحقیق با چند پرسش ساده شروع میشود. اول اینکه روشنفکران ایرانی چه تعریفی از خود داشتند؟ دوم اینکه در دهه چهل و پنجاه میلادی درباره مدرنیته و ارزشهای غربی چگونه فکر میکردند؟ و سوم اینکه تاثیر این مدرنیتههراسی و مدرنیتهستیزی و مبارزه با ارزشهای لیبرالی غرب چگونه خود را در سیمای انقلابیون اسلام سیاسی و رادیکال جلوهگر ساخت؟ آیا سیاست ترس که اهمیت آن متاسفانه در علوم سیاسی نادیده گرفته شده است چقدر توانست در پیشبرد این سیاستهای مدرنیته ستیزانه و هراس از غرب نقش ایفا کند؟
مطالعه ما با این فرض آغاز میشود که شماری از مهمترین و اثرگذارترین متفکران ایرانی در سده بیستم در قالب غربهراسی با تاکید بر اصالت بومی (اندیشهای متاثر از هایدگر و مفهوم اصالت آن) در نهایت به گفتمانهای سیاسی رادیکال و ایدئولوژیک دامن زدند و در شکلدادن به افکار رهبران سیاسی و اسلام رادیکال خاصه در دوران بعد از انقلاب یاری رساند. بازتاب آن اندیشهها را میتوان هر روزه در سخنرانیها و پیامهای سیاسی و مذهبی رهبران فعلی ایران مشاهده کرد. اما پیش از آن باید به معنا و مفهوم روشنفکر در کل و معنای آن در میان روشنفکران ایران بهطور خاص اشاره کنیم.
مفهوم روشنفکر
اشاره به این نکته ضروری است که درباره مفهوم و تعریف کلمه روشنفکر احتمالاً اختلافنظرهای زیادی وجود دارد. اما اگر بخواهیم برای این قشر نامشخص در جهان به اصطلاح در حال توسعه یا جهان سوم تعریفی کارساز به دست بدهیم در اینجا به پیروی از سقراط و افلاطون روشنفکران را وجدان منتقد جامعه میدانیم که نیاز به جستجوی حقیقت و تفاوت گذاشتن میان دانش و عقیده، مستلزم وجود گروهی است که به چشمان یک فرد بیگانه به چیزها بنگرد (رورتی، ۱۹۸۵، ص ۴).
ماکس وبر روشنفکران را گروهی میداند که «به علت ویژگیشان دسترسی خاصی به دستاوردهای معینی دارند که ارزشهای فرهنگی تلقی میشود و بنابراین رهبری یک جامعه فرهنگی را غصب میکنند»(وبر، ۱۹۸۱، ص ۱۷۶).
کارل مانهایم نیز روشنفکران را یک قشر بیطبقه و از نظر اجتماعی ناوابسته میداند که ادعای سرپرستی فرهنگی را دارند. ادوارد شیلز روشنفکران را کسانی میداند که به ارزشهای غایی میپردازند. الوین گولدنر روشنفکران را یک جماعت گفتاری میداند که فرهنگ انتقادی را رواج میدهند(بروجردی، ۱۳۷۷، ص ۴۰).
و البته ادوارد سعید روشنفکر را فردی تعریف میکند که قابلیت آن را دارد تا یک پیام، نظر، نگرش، فلسفه و یا عقیدهای را به مردم و برای مردم بازنمود، مجسم و بیان کند»(سعید، ۱۹۹۴، ص ۱۱).
بهطور کل میتوان روشنفکر را فردی دانست که طرفدار حقیقت است. منتقد قدرت است و در هر حال تلاش میکند خردی انتقادی داشته باشد و البته خیر همگانی را هم مدنظر قرار دهد. روشنفکران در جوامع خود در بهترین موقعیتها برای ارائه اندیشههای تخیلی خود قرار دارند. میتوانند عامل تغییر در واقعیتهای جهانی یا محلی باشند اما این نیروی تخیل هنگامی میتواند به تحقق چشماندازی روشن و امیدبخش یاری رساند که فضایی را به دنیای زندگی روزمره اختصاص دهد. به بیان دیگر واقعیت موجود زندگی روزمره به یک چارچوب مرجع کلیدی برای کلیه کارکردهای اجتماعی روشنفکرانه بدل شود. همانطور که میرسپاسی میگوید «اخلاق عملگرایانه با توجه به خیر اجتماعی است که میتواند مانع از تسلیم تاملات روشنفکرانه به بروز و ظهور ذهنیتهای خودشیفته و جباریت اندیشه و قهر فکری شود»(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۴۵)
و این مسئلهای است بسیار حساس که باید در تحلیل آرا و عملکرد روشنفکران مورد توجه خاص قرار بگیرد. روشنفکران دهه چهل و پنجاه چنانکه در ادامه خواهیم دید با تقلید از روشنفکران ضد روشنگری غرب و با ترجمه و انتشار آثار آنان زمینه را نه برای خیر اجتماعی و واقعیتهای روزمره بلکه به محل ظهور تخیلات آرمانشهرانه خود تبدیل کردند. اگر هادیگر در غرب در رد ماشینیسم و عوارض تکنولوژی سخن میگفت و متاثر از جنگ جهانی اول بود شاید حق داشته باشد اما برای جلال آلاحمد ایرانی که مخالف آمدن تراکتور و کمباین به روستاهای ایرانی بود بسیار تاملبرانگیز مینماید.
روشنفکران ایرانی در دهه چهل و پنجاه عمدتاً متاثر از تعاریف چپگرایانه بودند تعاریفی که بیشتر مختص دوران پسااستعماری در جهان سوم بود. مبارزه با امپریالیسم، مبارزه با دست نشاندههای غرب (دولتهای حاکم)، ستیز با ارزشهای غربی مشخصه غالب این روشنفکران بود. اندیشههایی که خود را در انقلاب ۵۷ متبلور کردند. تدقیق و بررسی عملکرد شرایط فکری دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و به طور کل فضای حاکم در دو دهه پیش از انقلاب نشان میدهد که «روشنفکران، در مقام آفریننده و راویان فرهنگ، نقشی حیاتی در میانجیگری بین فرهنگ ایرانی و غرب ایفا میکنند»(بروجردی، ۱۳۷۷، ص۲). پرسشهای بنیادین برای روشنفکران در آن دهه این بود «غرب چیست؟ چگونه باید با آن مواجه شد؟ ایرانی بودن یا غربی بودن؟» غرب را باید پذیرفت یا رد نمود؟
اما بررسی اندیشهها و پاسخهای آنها نشان از نوعی هراس و فوبیا و ترس و اضطراب است. دیندارانی چون آیتالله خمینی از مدرنیته هراس داشتند چون میدانستند یورش مدرنیته همچنان که در غرب مذهب را به چالش کشید در ایران نیز اغلب دینداران را به همان تقدیر تاریخی محکوم خواهد کرد. و روشنفکران چپگرا نیز در توجیه هراس از مدرنیته اشاره میکردند که مدرنیته غرب اصلاً مترادف سرمایه داری و سرمایه سالاری و سلطه و استعمار و استثمار است. غرب از دید این روشنفکران و دینداران غرب استعمارگری بود که با کلمات فریبنده در پی تاراج هستی ایرانیان بود. مفیستوفلسی بود که روح خود را به ابلیس فروخته بود.
گفتمان روشنفکران ایرانی گفتمان ترس و هراس از غرب بود. بروجردی مینویسد: «اشتباه بزرگی خواهد بود اگر نقش اساسی آنان در تمرین مشقهای سیاسی و ایدئولوژیکی که به انقلاب انجامید مورد مطالعه قرار ندهیم»(بروجردی، ۱۳۷۷، ص ۴)
روشنفکران ایرانی نظیر رامین جهانبگلو، علی قیصری، مهرزاد بروجردی، علی میرسپاسی، نظام بهرامی کمیل و دیگران در مورد روشنفکران پژوهشهای ارزندهای انجام دادهاند اما متاسفانه هیچ یک از این نویسندگان به مفهوم مدرنیتههراسی و نقش کلیدی ترس در فراهم نمودن این ترازنامه فکری توجه جدی نشان ندادهاند. بنابراین با کمی تساهل نویسنده مقاله اعتقاد دارد میتوان روشنفکران ایرانی را ذیل دو مفهوم یا گونه طبقهبندی کرد. آنهاکه گشودهنظر بودند و خود را در دل یک جامعه انسانی وسیع میدیدند و آنها که با تاکید بر بومیگرایی، اصالت خویشتن، ارزشهای منحصراً شرقی و اسلامی منتقد سرسخت مدرنیته بودند. میتوان مدرنیتهگرایان و مدرنیتهستیزان را برای این طبقهبندی بهکار بست. چون روشنفکر در کل مشخصترین چهره مدرنیته است و از اینرو ویژگی اجتماعی او، ارزشها و آرمانهایش و تحول سیاسی او جزء تفکیکناپذیر تاریخ مدرنیته است و تنها با شروع مدرنیته است که روشنفکران به منزله سوژههای تاریخی یک مجموعه اجتماعی-فرهنگی با مشخصات معین را تشکیل میدهند.(جهانبگلو، ۱۳۷۶، ص۱۸)
روشنفکران ایرانی نیز در کل در مواجهه با مدرنیته بود که سربرآوردند و بدون مدرنیته اصولاً مفهوم روشنفکر محلی از اعراب ندارد. بنابراین قبل از هر چیزی در تقسییم بندی و سنخشناسی آنها میتوان از یک معیار کلی و ملاک مشخص بهره برد و آن همانا نگاه آنها به مدرنیته است، به مادری که از شکم آن متولد شدهاند و دارو ندارشان را به آن مدیونند. روشنفکر یا مدرنیتهگرا است یا مدرنیتهستیز و این نه تنها برای روشنفکران ایران بلکه برای سنخشناسی همه روشنفکران جهان میتواند بهکار گرفته شود.
احتمالاً استدلال شود طبقهای از روشنفکران ضمن قبول کردن مدرنیته آن را نقد هم میکنند و رویکردی انتقادی دارند. درست است اما منتقدان مدرنیته فقط در پی پالایش و بهبود آن هستند و نه در پی نفی کامل آن به عنوان عاملی ترسآفرین. بنابراین نویسنده منتقدان مدرنیته را نیز جز حامیان مدرنیته میداند که اتفاقاً بیش از همه نگران مخدوش شدن ارزشهای روشنگری هستند.
چهارچوب نظری
سیاست ترس
آثار منتشره درباره ترس در فرهنگ معاصر بهطرز چشمگیری گسترده و درهم تنیده هستند. ترس یکی از خصیصههای برجسته فرهنگ معاصر است. اگر یک زمانی قائل بر این بودیم که خسوف کامل ترس بخشی از روند بلوغ طبیعی جامعه روشنگری بود به نظر میرسد عدم چیرگی بر آن میتواند جامعه را در رفتن به سوی روشنگری با موانعی جدی روبرو کند. ترس تجربهای انسانی و جهانشمول است و درک نمودهای تاریخی مختلف آن برای درک عملکرد آن در عرصههای فرهنگی و اجتماعی بسیار اساسی است. کتابهایی که نویسندگانی چون نافی، شولتز، رابرتس، اسکات و کوزو نوشتهاند هرکدام یک مقاله مقدماتی دارند که ترس را در دورههای مختلف مورد تحلیل قرار دادهاند. میتوان کتابهای دیگری هم به این حوزه اضافه کرد از داستانهای کانتربوری بگیریم تا انقلاب آمریکا که به نوعی با ترس گره خوردهاند.(شولتز، ۲۰۰؛ اسکات، ۲۰۰۲؛ توآن، ۱۹۷۹)
ریمون آرون ترس سیاسی را گونهای ترس بسیار کهن و به بیان بهتر گونهای سیاست-تابع (sub-politics) میدانست که مانع از عقلانی بودن و عقلانی عمل کردن انسان میشود. نقش این ترس آشفته کردن ذهن است. ذهنی که خرد را میسازد. در واقع ترس زایلکننده خرد و استدلال آدمی است. ترس دشمن آزادی است.(آرون، ۱۸۴۸)
همانطور که نوربرت الیاس اشاره میکند «قدرت، نوع و ساختار ترسها و اضطرابهایی را که در فرد میسوزند و شعله میکشند به هیچ روی نمیتوان به نهاد خود فرد تقلیل داد(الیاس، ۱۹۸۲، ص۳۲۶). بلکه همیشه تاریخ و ساختار واقعی مناسبات او با مردم است که آنها را تعین میبخشد. ترس منوط به موقعیتی است که افراد در آن قرار دارند اما تا حد زیادی فرآورده ساخت اجتماعی است(الیاس، ۱۹۸۲، ص۳۲۷).
جایگاه ترس در سیاست و تاریخ ایران نیز مبرا از این مسائل نیست. ترس از استبداد و دیکتاتوری، ترس از موجودات بیگانه و اهریمنی که در اساطیر و فرهنگ روزمره ایران هویداست. ترس از موجودات ناشناخته و بیگانه در ادبیات ایران یکی از الگوهای مسلط بوده است. بنابراین ترس از مدرنیته، ارزشهای لیبرال و سکولار غربی، ترس و هراس از پای بیگانه تاراجگر و استعمارگر همیشه با نویسندگان و روشنفکران ایران بوده است. نیمایوشیج شاعر متجدد ایرانی نوشت «من زاده اضطراب جهانم» و صادق هدایت نویسنده مشهور ایرانی بوف کور را از استعاره و تمثیلهای مرگ و هراس و ترس پر کرده است. غلامحسین ساعدی نمایش نامهنویس ایرانی روایتگر کابوسهای ایرانیان است.
ترس و کابوس و وحشت از خودی و بیگانه همیشه و همواره با ما بوده است و این بار نوبت غرب و مدرنیته بود این موجود ناشناخته و هیولا که آمده بود همه چیز را ویران کند و آرامش شرقیان و ایرانیان را به هم بزند. بگذارید به فاکتها بپردازیم. به انعکاس ترس و هراس از غرب که چگونه برای نزدیک به یک سده صدای غالب روشنفکران و سیاستمداران ایرانی شد و چگونه این ترس و هراس مانع از عقلانی عمل کردن روشنفکران ایرانی شد و به جای اتخاذ رویکردی انتقادی به رویکردی هراسآلود و کینتوزی دست یازیدند.
احمد فردید (۱۲۹۱-۱۳۷۳)
شارح برجسته فلسفه آلمان و هایدگر در دهه ۴۰ بود. وی در تحول گفتمانهای روشنفکرانهای که به انقلاب ۱۳۵۷ منجر شد سهم قابلتوجهی دارد. کار او بازسازی دوگانه شرق-غرب با استفاده از مفاهیم به عاریت گرفته از هایدگر بود.(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۵۴). وی استدلال میکند که «حقیقت چیره دوران ما از قرن ۱۸ به بعد تمدن غرب بوده است که همه ممالک اسلامی و اقوام شرق را از سنن فرهنگی و ودایع تاریخی تهی کرده است»(فردید، ۱۳۵۲، ص ۴۷). در چارچوب ثنویتگرایی شرق و غرب، تمدن غرب را تهدیدی بزرگ برای اعتبار فرهنگهای محلی میداند و اعلام میکند «غرب تهدید است و به مثابه نوعی هستیشناسی و هم شیوه زندگی باید آن را کنار گذاشت»(فردید، ۱۳۵۰، ص ۳۳).
فردید و روشنفکرانی نظیر او در دهه ۴۰ و ۵۰ منادی این اندیشه بودند که غرب عین شرارت است و غدهای است سرطانی که آرامش و امنیت ذهنی جامعه شرق و خاصه ایران را نشانه گرفته است. استفاده از کلمه تهدید و غده سرطانی بار معنایی منفی نهفته در ذهن او را به خوبی منعکس میکند. در آثار فردید با دنیایی خیالی مواجهیم، آمیزهای از خیالپردازی شرقشناسانه که با روایتی حول ترس از دست دادن ریشهها یا خانه معنوی ایران درهم تنیده است».
او حتی اصطلاح غربزدگی را وضع کرد که به معنای گرفتار غرب شدن و آسیب دیدگی از آن است. علی قیصری در کتاب خود «روشنفکری ایران در قرن بیستم»(۱۳۹۳) اشاره میکند که فردید در برابر غرب زدگی از معادل dysiplexia استفاده میکرد که ترکیبی از دو کلمه یونانی dysis به معنای غرب و plexia به معنا ابتلاست. (قیصری، ۱۳۹۳، ص ۱۰۲). استعارهای کهن که از طب و علوم تشریحی ریشه گرفته بود.
در هر حال لب مطلب او این بود که غرب بیمار است و نباید اجازه داد این بیماری به فرهنگ ایرانی هم سرایت کند. قرنطینه کردن فرهنگ ایران در برابر ویروس بیماریزای مدرنیته غرب خود در برانگیختن عاطفهها و تحریک احساسی پیروان غافل میتوانست پیامدهای منفی زیادی به بار آورد. فردید کلیت تمدن غربی را نفی میکرد و تمام مولفههای آن، حقوق بشر، عقلانیت، خرد خودبنیاد، و فرهنگ غربی را شیطانی و طاغوتی میدانست (فردید، ۱۳۸۱) و ضمن حمله به دموکراسی و خودبنیادی انسان مدرن آن را «نفسانیت مضاعف» و دموکراسی را «حکومت گلهها» میداند(بهرامی کمیل، ۱۳۹۵). معروفترین شاگرد او جلال آلاحمد است.
جلال آلاحمد(۱۹۲۳-۱۹۶۹)
غرب را عین فساد و شرارت میدانست معتقد بود «فساد یا غربزدگی مراکز جدید سریعاً رشد یابنده شهری را درمینوردد و باید از آن ترسید و به مقابله آن شتافت»(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۵۸). کتاب غربزدگی که گفته میشود مورد استقبال آیتالله خمینی قرار گرفت در دهه چهل و پنجاه به چشمانداز فکری ایرانیان سایه افکند و «واژگان سیاسی آن ایدئولوژی اسلامی را سکه زد که بعدها بر عرصه سیاسی ایران چیره شد»(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۱۷۹).
رضا براهنی در مقدمه تاریخ مذکر نوشت: «به طورکلی از سال ۴۰ تا ۵۰ روشنفکری که بیشترین تاثیر را بر روی تفکر اجتماعی-فلسفی تحصیلکردههای ما گذاشت، جلال آلاحمد بود... نه من و نه هیچ نویسنده دیگر نسل من نمیتوانیم اثر تلنگری را که غربزدگی جلال به ذهنیت ما زد نادیده بگیریم»(براهنی، صص ۱۲-۱۵). جلال معتقد بود که غرب بیمار است و بیماری نیهلیسم و جنون فنآورانه و ماشینزدگی مانند طاعون جهان را تهدید میکند (همان، ص ۱۸۰) و نوشت: «ماشینیسم کشنده زیباییها و شعر و بشریت و آسمان است». تقلیدی کورکورانه از جملات هایدگر که در مقدمه متافیزیک به آن اشاره کرده بود.
آلاحمد در جایی دیگر غربزدگی را نوعی بیماری قلمداد میکند که در بدن مستعد نشسته است، درست مانند وبازدگی (آل احمد، ۱۳۴۱، ص ۲۱) آنچه در مورد انتقاد آلاحمد از ماشین بیش از همه چیز ناراحت کننده است تقلید طوطیوار او از هایدگر است. بروجردی اشاره میکند «درحالی که انتقاد هایدگر از ماشین در اروپای پس از جنگ جهانی اول با آن همه کشتار مناسبت داشت معلوم نیست انتقاد از ماشینیسم در ایران دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ چه مناسبتی میتواند داشته باشد»(بروجردی۱۳۷۷، ص۱۱۶) و اضافه میکند درک یک سویه و ناشیانه آلاحمد و نگاه محدود او هیچ مناسبتی با پیچیدگیهای تکنولوژی و سرمایهداری پیشرفته نداشت.(همان، ص۱۱۶)
فخرالدین شادمان(۱۲۸۶-۱۳۴۶)
دارای دکترای حقوق از دانشگاه پاریس در ۱۳۱۴ و دکترای علوم سیاسی از دانشگاه لندن در ۱۳۱۸، وزیر اقتصاد و کشاورزی در ۱۳۲۷، عضو شورای فرهنگی سلطنتی و نویسنده کتاب تسخیر تمدن فرنگی (۱۳۲۶) است. این تحصیلکرده غرب مسئله اصلی ایران را «حمله تمدن فرنگی» میداند که اگر دفع نشود ملت ایران از میان خواهد رفت». مینویسد ایران در طول تاریخ با دشمنان بسیاری روبرو شده است اما هیچگاه دشمنی صعب به قدرت و بیرحمی تمدن فرنگی به ایران رونکرده است». «غرب میخواهد ما را بنده و فرمانبردار خودکند»(شادمان، ۱۳۲۶، صص ۲۳-۳۰).
ترس و هراس مکرر در جملات شادمان بازتاب مییابد. او میترسد چون غرب همچون هیولایی همه چیز را در مسیر خود از بین میبرد. ارائه تصویری بیمارگونه، زشت، هیولایی و اهریمنی از طریق نوشتههای این روشنفکران که اغلب تریبونهای ادبی و فکری را هم در دست داشتند در گستردن احساس ترس در میان عامه مردم هم نقشی کلیدی ایفا نمود. تصاویری منفی که زدودن آنهاسالها مبارزه و آگاهی میطلبد.
شادمان به شدت به شیفتگان و طرفداران فرهنگ غرب میتازد و آنها را فکلی و قرتی میداند؛ ایرانیان نابخردی که «با تضعیف روح ملی به کمک سلطه تمدن فرنگی میروند» و آنها را «بزرگترین خصم ایران» میدانست(شادمان، ۱۳۸۲، ص ۱۱۵). در مقاله «تراژدی فرنگ» مینویسد: «غرب بیمار، سخت گرفتار، لب گور و نزدیک گرداب فناست و حرص و آز و طمع چشم حقیقتبین غرب را بسته است».(شادمان؛ ۱۳۲۶، ص ۲۳-۳۰) این بیماری به کجا پا بگذارد آنجا را نیز در فساد و آشوب غرق میکند.
اساس مطلب شادمان این است: «غرب زشت است. غرب ابلیس آدمرو است. غرب ستمگر آزادیکش است. غرب کریهالمنظر، شیطان، بیشرم و دروغگوست» که تمام این ایماژهای منفی با تیراژ زیاد در روزنامهها و مجلات ادبی و محافل روشنفکران تکثیر و منتشر میشوند.
داریوش شایگان(۱۳۱۳-۱۳۹۷)
مانند شادمان تحصیلکرده غرب بود. او در سوئیس، انگلستان و فرانسه درس خواند و شاگرد هانری کربن بود. وی نیز متاثر از فردید و هایدگر و کربن بود. غربشناسی و شرقشناسی او بر این مبنا شکل گرفت. شایگان به صراحت نوشت «اندیشه غرب دشمن مرگبار اندیشه شرقی است»(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۵۹) و افزود: «غور چندین ساله ما در ماهیت تفکر غرب که از لحاظ پویایی، تنوع و قدرت مسحورکننده و پدیدهای استثنایی بر کره خاکی است ما را بر این امر آگاه ساخت که سیر تفکر غربی در جهت بطلان معتقدات ماست»(شایگان، دین و فلسفه و علم در شرق و غرب، ص ۱۰۹).
غرب را متهم میکرد که «فرهنگش منحط شده است و خدایان در آن غروب کردهاند و معنویت در آن سقوط کرده است و خرد به جای وحی نشسته است و غرب در گمشدگی عمیق گرفتار شده است»(شایگان، آسیا در برابر غرب، ص ۱۶۸) ولی او از خود نپرسید که حاکمیت هزار ساله وحی به جای خرد در قرون وسطی و در کشورهای اسلامی چه دستاورد مشعشعی داشته است؟
شایگان در جایی دیگر اضافه میکند «نتیجه جبری تفکر غربی نیهلیسم اجتماعی است» و حتی با حمله به تکنولوژی غرب اعلام میکند «فناوری و علم صرفاً ابزار نیستند بلکه نوعی متافیزیک وجود را تجسم میبخشند که با گسترش نامحدود خود آدمی را زندانی خویش میسازد»(شایگان، آسیا در برابر غرب، ص ۳)
وی تفکر غربی را خطرناکترین و مهاجمترین شیوه جهانبینی موجود بر روی زمین میداند که باید از آن ترسید و خود را از چنگ «توهم مضاعف» به قول او نجات داد. (همان، صص ۴۷-۴۸) و شگفت آن که مینویسد: «در برابر فرهنگ متجاوز غرب که هستی ما را تهدید میکند ما حق سکوت نداریم» و با زبانی هشدار دهنده و توهمآلود ایرانیان را به مبارزه با این تهدید و هراس از غرب و حفظ اصالت فرهنگی دعوت میکند(بروجردی، ص ۲۲۷) و البته راه حل هم ارائه میدهد: «اگر مذهب شیعه دارایی اصلی ایرانیان است، پس به ناچار روحانیون آگاهترین نگهبانان آن هستند»(بروجردی، ص ۲۲۷).
البته شایگان با دیدن فرجام غمانگیز اندیشههای خود و همفکرانش در آخرین مصاحبهاش پیش از مرگ ناچار به اعتراف شد و از افکار پیشین و غربستیزانه خود ابراز تاسف کرد.
علی شریعتی(۱۹۳۳-۱۹۷۷)
وی نیز دهه پنجاه را با اندیشههای غربستیزانه خود رنگین کرد. او را ولتر و ایدئولوگ اصلی انقلاب ۱۹۷۹ تلقی کردهاند(فرهنگ، ۱۹۷۹، ص۳۱؛ ریچارد، ۱۹۸۱، ص۲۱۵) شریعتی با تکرار ادعاهای جلال آلاحمد غرب را به لیبرالیسم فرو میکاهد و آن را «غیرمسئول و بیمقصد» معرفی میکند. معتقد بود تمدن غرب ناتوانتر از آزاد کردن بشریت است و او را به دل فاجعه هدایت میکند. باید بر انحطاط و از خودبیگانگی و ابتذال که نتیجه تمدن غربی است فائق آمد(شریعتی، ص ۹۵).
وی اعتقاد داشت غرب یعنی مادیگرایی یعنی تبدیل کردن انسان به یک شئی، یعنی معنویتزدایی و بریدن پیوند انسان با خدا (شریعتی، ص ۱۸۷). شریعتی به شدت به شیفتگان و طرفداران تجدد نظیر ملکم خان و تقیزاده حمله میکند و اعلام میکند «آنها برای غرب عنتری میکنند»(شریعتی، مجموعه آثار، ص ۴۷). در نهایت او به این نکته اشاره میکند که «غرب همه انسانها را از پایگاه ذاتی و فرهنگی خود در آورده و آنها را به شکل بردههایی نیازمند، ذلیل و مقلد تبدیل کرده است»(شریعتی، م. آ. ج ۴، ۱۳۷۹، ص ۲۱).
نقد شریعتی از علمگرایی، عقلانیت ابزاری، مصرفگرایی، ماشینیسم و همچنین دموکراسی و لیبرالیسم و آزادی همان نقد نئومارکسیستها و مکتب فرانکفورتیها از کاپیالیسم است. (بهرامی کمیل؛ ۱۳۹۵، ۲۷۴). او به آزادی، دموکراسی و ارزشهای جهانشمول غرب میتازد اما متوجه نیست که گسترش آزادی و دموکراسی در نهایت با گسترش انسانیت و اخلاق همخوانی بیشتری دارد. و استبداد شرق در غیاب ارزشهای غربی انسانها را به رعیتهایی منقاد و مطیع و برده تبدیل کرده بود. و متوجه نیست که آرای خود او در نقد غرب همه متاثر از روشنفکران غربی است. با اینحال وی نیز در ارائه ایماژهای منفی از غرب، مدرنیتههراسی و مدرنیتهستیزی نقشی کلیدی ایفا میکند.
سید حسین نصر(۱۹۳۳-؟)
وی بخش عمدهای از تحصیلات خود را در آمریکا گذراند. در سال ۱۹۵۸ نخستین ایرانی بود که درجه دکتری از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. او اینک بزرگترین نماینده زنده سنتگرایی و رهبر فرقه مریمیه است. در سال ۱۳۳۷ به ایران بازگشت تا پرچم سنتگرایی را در برابر تجددگرایی برافرازد. به شدت منتقد تجدد و تفکر غربی است و معتقد بود زوال تمدن غرب فرارسیده است. در سخنرانی خود در سال ۱۳۵۰ اعلام میکند «تجدد و مدرنیسم دچار بحران و بنبست است» و تنها راه نجات ما رجوع به سنتها و فرهنگ و دین و تمدن خودمان است. میگفت مغرب زمین به وضعی رسیده است که میتوان آن را مرحله انحلال چهره انسان نامید(نصر، معرفت جاودان، ص ۱۲۹). در جایی دیگر سید حسین نصر تمدن غربی را به خروس سربریدهای تشبیه میکند که پیش از آن که بمیرد حرکات سریع و بدون هدف انجام میدهد(بهرامی کمیل، ۱۳۹۵، ص ۱۸۸).
بیتردید غرب مبرا از اشتباه نیست و همانطور که گفته شد بیشترین نقدها از سوی متفکرین غرب صورت گرفته است اما حمله روشنفکران ایران به غرب و یکی گرفتن آن با مدرنیته و کوبیدن ارزشهای مدرن نظیر دموکراسی و آزادی فردی و خودبنیادی انسان و خردورزی برای جامعه عقبمانده ما به لحاظ نظری مغالطهآمیز و به لحاظ عملی تضعیف کننده نهادهای نوظهور مدرن بود که در عمل هم اتفاق افتادند.
البته این پرسش هم به جای خود باقی است اگر غرب واقعاً بیمار، زشت، منحل کننده چهره انسان، ترسناک و باطلکننده ارزشهای الهی و انسانی است پس چرا این روشنفکران به روستاهای ایران مراجعه نمیکنند و در آنجا طبق سنتهای ایرانی زندگی نمیکنند؟ آیا نسل امروز میتواند این تعارضات روشنفکران ایران را بپذیرد و قابل تحمل بداند؟ آیا ایجاد و دامن زدن به این همه غربهراسی و غربستیزی با وجود زندگی در غرب و برخورداری از امکانات بینظیر آن منطقی است؟
در اینجا میتوان به روشنفکران و نویسندگان دیگری نظیر احسان نراقی، رضا براهنی، داریوش آشوری که از مخالفان تجدد و مدرنیته غرب بودند اشاره کرد. اما برای اجتناب از اطاله کلام مقاله را به بررسی شش اندیشمند اصلی فردید، آل احمد، شایگان، شادمان، نصر و شریعتی تقلیل دادیم.
بررسی اندیشههای این شش اندیشمند که همه دارای پایگاه قدرت اجتماعی بودند بسیار آموزنده است. تاریخ ایران در دو دهه ۴۰ و ۵۰ تاریخ ترس و اضطرابهای ایرانیان در برخورد با تجربههای تمرکززداینده مدرنیته بوده است. حتی بحث و مجادلات امروزی درباره یک مدرنیته بومی و در قالب یک دولت اسلامی مدرن نیز ناشی از همان ترسها و اضطرابهایی است که در مواجهه با غرب به آن گرفتارشدهایم.
ایدههای روشنفکران ایران درباره ترس از مدرنیته و ارائه ایماژهایی سرتاسر منفی از مدرنیته غرب همچون غده سرطانی، هیولا و ابلیس متجاوز، ضد دین و ضد اخلاق و تهدید کننده دین و سنت ایرانی باعث شده است که روند سازگاری با رویدادهای تاریخی جهان در یک سده اخیر مسدود شود و با مشکلات عدیدهای روبرو گردد. ترس از مدرنیته غرب و ارزشهای جهانشمول روشنگری؛ اشتیاق به پی افکندن جامعهای براساس گفتمان بومیگرا و بازگشت به خویشتن به پروژهای شکستخورده تبدیل شده است و همانطور که علی میرسپاسی اندیشمند ایرانی مینویسد: «اگر بپذیریم جنبشهای اسلامگرا، آخرین تجلی آمال بومگرایان به شکست انجامیده است باید گفت هزینههای این پروژه شکستخورده بر دوش مردمی فقیر و فلاکتزده سنگینی میکند»(میرسپاسی، ص ۷۴).
داریوش شایگان در نقد روشنفکری دهههای چهل و پنجاه میگوید: «ما روشنفکران آن دوره پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعه خود در جهان نداشتیم. میتوانم اعتراف کنم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم... ما با اسطورهها زندگی میکنیم... باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد»(شایگان، مصاحبه با اندیشه پویا، شماره ۳۶، مرداد ۱۳۹۵، ص ۱۸).
البته میتوان پرسش اساسیتری را به میان کشید اینکه روشنفکران ایرانی در آن دو دهه تا چه حد فرهنگ غرب را میشناختند؟ درک مدرنیته غرب برای آنها چقدر ممکن بود؟ بد نیست در این مورد به سراغ یکی دیگر از اندیشمندان ایرانی، حمید عنایت برویم. عنایت مینویسد: «هنوز به یقین نود و دو درصد متون اساسی ادبی و فلسفی و علمی اروپایی به زبان فارسی ترجمه نشده بود و آنچه بیشتر باسوادان و روشنفکران ما از غرب میدانند یا بر اساس کتابهای دست دومی است که در تفسیر و توضیح و حاشیهنویسی بر آن متون نوشته و ترجمه شدهاند و یا از روایت فرنگدیدگانی ظاهربین(عنایت، ۱۳۶۹، ص ۶۰).
بروجردی ضمن تایید سخنان وی مینویسد: «این حرف عنایت در خور توجه است چون تا آنجا که به شخصیتهای بزرگ فلسفی غرب مربوط است تا پایان دهه ۱۹۶۰ هیچ یک از آثار مهم هگل، اسپینوزا، دکارت، یا کانت به فارسی ترجمه نشده بودند. وضع ادبیات مارکسیستی نیز بهتر از این نبود. زیرا دامنه آن به مانیفست کمونیست اثر مارکس و انگلس، آنتی دورینگ انگلس، و خلاصهای از کاپیتال مارکس محدود بود (بروجردی، ۱۳۷۷، صص ۲۴۴).
اما راز این همه ترس و نفرت از غرب چیست؟
داریوش آشوری از مفهوم کینتوزی ماکس شلر استفاده میکند و علت این همه ستیز با غرب و ارزشهای مدرنیته را ناشی از کینتوزی روشنفکران ایران میداند. مینویسد وضعیت جهان سوم وضعیت نفرت و درماندگی مطلق است و شکلگیری روسانتیمان. ما از گذشته تاریخی خود نفرت داشتیم و این بار با آمدن مدرنیته غرب ابژه نفرت روسانتیمان جهان سومی از گذشته نکبتبار به غرب جهانخوار منتقل میشود. از درون این چرخش تاریخی ابژه نفرت است که غربزدگی آلاحمد و فردید و بازگشت به اصل خویش علی شریعتی ظاهر میشوند. غرب و امپرایالیسم غربی به ابژه نفرت روشنفکران ایرانی تبدیل شد و آنها غرب را مسئول همه بدبختیهای خود و جهان میپنداشتند.
به هرحال روسانتیمان همانطور که ماکس شلر میگوید حاصل احساس شکست و درماندگی است و ساختن و پرداختن علت برای آن با انگیزه نفرت از آن علت خیالی یا واقعی است. (آشوری، ۱۳۹۴، صص ۳۶-۳۹). اما نویسنده معتقد است که بخشی از این ترس و هراسها ریشه و علت واقعی دارند. غرب دارای قدرت بود و توانسته بود بخش عمدهای از جهان را زیر سیطره خود دربیاورد. نگاه داروینیستی غرب به شرق نوعی حس حقارت را در میان روشنفکران شرق و ایرانی پدید آورده بود و دلیل دیگر از فقدان شناخت راستین غرب ناشی میشد که در بالا اشاره کردیم. غرب در کلیت خویش قلمرو ناشناخته و ترسناک بود که در سیطره اهریمن و نیروهای اهریمنی بود و آمده بود با استعمار و استثمار و نگاه تحقیرگرانه خود شرقیان را تهدید به مرگ کند.
نویسنده و جامعهشناس معروف مراکشی فاطمه مرنیسی در کتاب اسلام و دموکراسی: ترس از جهان مدرن میگوید که ترس مسلمانان و خصوصاً اعراب با ترس آنها از روبروشدن بیپرده و انتقادی با تاریخ و وضعیت کنونیشان و بالاخره با ترس از دیدن خودشان در آینهای روشن و به دور از پردههای چندلایه ایدئولوژیک پیوند دارد. از یک طرف غرب را سرزمین کفار و بیگانگان و بیدینها میدانند و از آنها میترسند و از سوی دیگر بر پیشرفتهای مادی و فنآورانه آنها حسرت میخورند. (مرنیسی، ۱۹۹۲)
دلایل این ترس و نفرت از غرب هرچه باشد پیامدهای آن برای نسلهای بعدی ایران بسیار سنگین تمام شد و همانطور که نویسنده ایرانی در کتاب دموکراسی یا حقیقت مینویسد: «متاسفانه ما در ایران دچار نوعی ترس مفرط از هر آنچه به تصور ما بیگانه میآید شدهایم یعنی همان ترسی که منتسکیو و مرنیسی آن را مهمترین مانع در راه بهوجود آمدن دموکراسی و زندگی سعادتمند میدانند. لجبازی ما ایرانیان در مورد عدم تغییر نگرش درباره غرب که به ظاهر مبتنی بر رویارویی شجاعانه با مفاسد غرب است اما در واقع ناشی از ترس از فرهنگ غرب و دموکراسی است. در واقع خصومت ورزیدن با خود و سد کردن راه آگاهیمان است (میرسپاسی،، ۱۳۸۷ ص ۲۱).
وی اشاره میکند که در ایران «خصومت با غرب به ابزاری برای محدودکردن آزادی شهروندان ایرانی بدل شده است و ترس از بیگانه یا همان غربستیزی گاه به شکل بیپرده و گاه در لفاف مبارزه با ظلم و دفاع از هویت ایرانی بیان میگردد. اما پیامد مخرب این ترس از بیگانه عدم شناخت ما از خود و وظیف کنونی مان در دنیا بوده است»(میرسپاسی، ۱۳۸۷، ص۲۲)
نتیجهگیری:
در بحث خود از مدرنیتههراسی و مدرنیتهستیزی نشان دادیم که چگونه بخش عمدهای از روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی با تاکید بر واژگانی خاص و عمدتاً منفی و با تاکید بر سویههای تاریک و منفی مدرنیته غربی زمینه گفتمان ضدغرب، ضداروپایی و مدرنیتهستیز را فراهم کردند. این روشنفکران زیر لوای دفاع از هویت ملی و فرهنگ و سنن خود کلیت تمدن و فرهنگ غربی را معادل انحطاط اخلاقی، ابتذال، فساد و نماد ستم و استثمار گرفتند. و حتی بر مولفههای مهم و ارزشمند مدرنیته غربی یعنی خودمختاری فردی، دموکراسی و پلورالیسم، حمله نمودند.
با بررسی آرای اندیشمندان مهم ایرانی نظیر فردید، شریعتی، شایگان، آل احمد و سید حسین نصر و شادمان نشان دادیم که همه آنها در ارائه این تصاویر منفی نقش داشتند و ضمن ترس از ارزشها و فرهنگ غرب و مدرنیته با دامن زدن به آن افکارعمومی ایرانیان را در سوق دادن به اندیشهها و رویکردهای مدرنیتهستیز یاری رساندند. مقاله تلاش نمود روشنفکران ایران را در کل به دو دسته غربگرا و غربستیز تقسیم کند گرچه در اینجا به دسته اول اشاره نکردیم که در اقلیت بودند و نمایندگان نسل اول روشنفکران ایرانی هستند اما با تاکید بر دسته دوم و بررسی آرای منفی آنها و ترس و هراسهایشان از غرب به پیامدهای مخرب آن که همانا بستگی جامعه و ترویج کین و نفرت بود اشاره کردیم. نشان دادیم که چگونه این تفکر با جلال آلاحمد و شریعتی در نهایت به انقلاب ۵۷ منجر شد که منادی ارزشهای کاملاً مدرنیتهستیز و ضدغرب بود. اسلام سیاسی رادیکال بخش عمدهای از آرای خود را از آثار این روشنفکران غرب هراس گرفته است.
در ادامه با اشاره به سیاست ترس و اهمیت آن در علوم سیاسی پرداختیم و بر نقش آن در بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی تاکید نهادیم. در آخر به دلایل این ترس و هراسها اشاره کردیم و با گریز زدن به نظر آشوری درباره رسانتیمان و حمید عنایت و بروجردی مبنی برعدم شناخت غرب و ترس از امر ناشناخته اشاره کردیم. هدف نشان دادن دلایل ترس نبود بلکه تاکید فزاینده بر تاثیر این مدرنیتههراسی و جایگاه ترس در آرای اندیشمندان و روشنفکران دهه ۴۰ و ۵۰ بود.
بررسی و تدقیق در آرای رهبران سیاسی معاصر ایران و تئودیسه حاکم بر ایران کنونی میتوان ریشههای نظری آن را در دهه ۴۰ و ۵۰ یافت و اینک نظام سیاسی با بهرهگیری از همین ادبیات غربستیزانه و برای گریز از تثبیت ارزشهای دموکراتیک حتی مدافعان مدرنیته و تجدد و سکولاریسم را به اتهاماتی چون غربزده و پیاده نظام غرب متصف میکند. درک یک سویه این روشنفکران از مدرنیته و فروکاستن آن به فاجعه، بیماری و عامل تهدید در نهایت زمینههای خصومتآمیز با غرب را فراهم کرد و با وقوع انقلاب ۵۷ با پشتوانه قدرت سیاسی حاکم به گفتمانی غالب تبدیل شد که پیامدهای آن را میتوان در روایتهای ضد غرب، مدرنیتهستیزی، بازگشت به ریشهها و اصولگرایی، بیاعتمادی به غرب و اندیشههای غربی، خاصه در قالب علوم انسانی را مشاهده کرد.
—————————————-
منابع:
احمد، فردید(۱۳۵۲)، سقوط هدایت در چاله هرز ادبیات فرانسه، روزنامه شرق، ویژه نامه ادبیات، زمستان۱۳۷۴
احمد، فردید(۱۳۵۰) چندپرسش درباره فرهنگ شرق، تحریر رضاداوری، مجله فرهنگ و زندگی، شماره۷
آل احمد، جلال(۱۳۸۳) غربزدگی، انتشارات گهبد
آشوری، داریوش(۱۳۹۴) کینتوزی روشنفکری ایرانی، مصاحبه با اندیشه پویا، شماره ۳۰
بهرامی، کمیل؛(۱۳۹۵) گونه شناسی روشنفکران ایرانی، انتشارات کویر، چاپ دوم
بروجردی، مهرزاد(۱۳۷۷) روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، انتشارات فروزان روز، چاپ دوم
برلین، آیزایا(۱۳۹۱) قدرت اندیشه، ترجمه عزتالله فولادوند، انتشارات ماهی
براهنی، رضا(۱۳۶۳) تاریخ مذکر، فرهنگ حاکم و محکوم، تهران، نشر اول
جهانبگلو، رامین(۱۳۸۰) ایران و مدرنیته، نشر گفتار، چاپ دوم
جهانبگلو، رامین(۱۳۸۵) مدرنها، نشر مرکز، چاپ چهارم
سعید، ادوارد(۱۳۹۲) نقش روشنفکر، ترجمه حمید عضدانلو، نشر نی
شادمان، فخرالدین(۱۳۴۶) تراژدی فرنگ، انتشارات کتابخانه طهوری
شادمان، فخرالدین(۱۳۲۶) تسخیر تمدن فرنگی، انتشارات کتابخانه طهوری
شادمان، فخرالدین(۱۳۸۲) تسخیر تمدن فرنگی، انتشارات گام نو
شایگان، داریوش(۱۳۷۸) آسیا در برابر غرب، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم
شایگان، داریوش(۱۳۹۵) مصاحبه با اندیشه پویا، شماره۳۶
شایگان، داریوش، دین و فلسفه علم در شرق و غرب، الفبا، تهران، دوره اول، شماره۶
شریعتی، علی(۱۳۷۹) مجوعه آثار جلد ۴. ، انتشارات چاپخش
قیصری، علی(۱۳۹۳) روشنفکران ایران در قرن بیستم، ترجمه محمد دهقانی، انتشارات هرمس
مانهایم، کارل(۱۳۵۵) ایدئولوژی و اتوپیا، ترجمه فریبرز مجیدی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
مرنیسی، فاطیما(۱۹۹۲) اسلام و دموکراسی، ترس از جهان مدرن، ادیسون-وسلی
میرسپاسی، علی(۱۳۸۶) روشنفکران ایران: روایتهای یاس و امید، ترجمه عباس مخبر، نشر توسعه، چاپ سوم
میرسپاسی، علی(۱۳۹۲) رسالهای جامعه شناختی در باب روشنفکری ایران: دموکراسی یا حقیقت، انتشارت طرح نو
نصر، سیدحسین(۱۳۶۱) خاطرات سید حسین نصر، مجموعه تاریخ شفاهی ایران، بنیاد مطالعات ایران مریلند آمریکا
نصر، سیدحسین(۱۳۷۶) گفتوشنود شیوا کاویانی با سیدحسین نصر، کلک شماره ۴۳ و ۴۴
Mirsepasi, Ali, Ali, Ali (2007) Iranian Intellectuals: Social hope and Despair, New York University
Shariati, Ali: Marxism and other Western Fallacies: An Islamic Critique
Schultz, Nancy Lusigan, ed. Fear itself: Enemies Real and Imagined in American Culture. University press, 2001
Scott,Anne,and Cynthia Kosso,eds. Fear and Its Representation in the Middle Ages and Renaisance,Brepolis,2002
Tuan, Yi-fu. Lanscapes of Fear. New York: Pantheon, 1979
■ ضمن تأئید کلیت مقاله جناب عباسی، با خواندن مطلب بالا این پرسش به ذهن میآید که آیا روشنفکران دیگر کشورهای توسعه نیافته جهان یا همان جهان سوم شامل آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز چنین نگاه بدبینانه و دشمنانهای به غرب و مدرنیته غربی داشته اند؟ به نظر چنین نمیآید. هند همسایه بیش از ۳۰۰ سال زیر استعمار و استثمار مستقیم و خشن بریتانیا قرار داشت و انگلیسی ها هر چه خواستند در آنجا کردند. اما می بینیم که هند پس از استقلال بهترین رابطه را با همان بریتانیا برقرار کرد. یا ویتنام، پس از دهه ها مبارزه و جنگ آزادیبخش با دو قدرت بزرگ فرانسه و آمریکا و تحمل خسارات جانی و مالی بسیار، اکنون روابط خوبی با هر دو قدرت دارد. و ایضاً کشورهای آمریکای لاتین در رابطه با اسپانیا و پرتغال و آمریکا. حتا اکثریت قاطع کشورهای مسلمان عرب نیز با همه انتقاداتی که به غرب دارند، رابطه خوب و معقولی با آن برقرار کردهاند. بیگمان، برخی روشنفکران همه کشورهای در حال توسعه یاد شده انتقادات موجه و حتا خشمآگینی نسبت به غرب داشته و دارند، اما به نظر نمیرسد که نگاه آنها کینتوزانه و دشمنانه همچون ما در قرن گذشته بوده باشد. شاید مشکل جای دیگری ست و چه بسا “از قامت ناساز بیاندام ماست”!
شاهین خسروی
■ بر خلاف تیتر مقاله، گفتار شما در باره غرب هراسان و غربنفرتان بود و نه غربستیزان! تا زمانیکه از چپ انترناسیونالیستی که ستیز با سرمایه را ترویج کرد سخنی نیست، بحثتان ناقص و جانبگرایانه است.
مهرداد
■ آقای عباسی عزیز.
مقاله شما بسیار جالب و «ضروری برای زمان حال» بود. دستتان درد نکند. خواننده تشویق میشود در بحث مشارکت کند.
هم اینک توجهم به نکته مهمی جلب شد: منظورم احساس شکست و درماندگی است. در کتاب تاریخ میخواندیم که ایران در زمان قاجار دو بار به سختی از روسیه شکست خورد و مناطق زیادی را از دست داد. کتاب تاریخ که بنا به مصلحت حکومت پهلوی، سعی در بد و ناکارآمد جلوه دادن حکومت قاجار داشت، توجه نداشت که دانشآموز، از این نوع تاریخنویسی، «احساس شکست و درماندگی» میکند. برای دانشآموزانی مثل من مهم این بود که «ایران» شکست خورده بود. این مهم نبود که «قاجار» شکست خورده است.
میترسم بنویسم، اما الآن هم همان وضع را داریم: احساس آشکار و پنهان شکست و درماندگی!
الآن در صد بالایی از ایرانیان معتقدند که انقلابی که کردیم، جز ویرانی و واپسگرایی نصیبمان نشد. بسیاری از جوانان معتقدند که ما بزرگترها اشتباه کردیم. این بار هم مهم نیست کدام نسل یا کدام حکومت اشتباه کرده، مهم این است که بیش از ۴۰ سال است که به بیراهه میرویم!
راهحلی که به نظر میرسد این است که روحیه خود را تقویت کنیم، و نگوییم که ۴۰ سال ضعف وشکست و بیراهه بوده است. بگوییم این ۴۰ سال مرحلهای لازم و «موفقیتآمیز» در تاریخ ما ملت بوده است و براساس این موفقیتها، خود را برای قدمهای بیشتر و پیشتر آماده کنیم. مثبت فکر کنیم و با آغوش باز به استقبال آینده برویم و با اعتماد به نفس آیندهمان را شکل دهیم.
اما با کدام استدلال و کدام دلایل و مستندات بگوییم که این ۴۰ سال «موفقیتآمیز» بوده است؟ به قول نیما یوشیج: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای کهنه خود را؟ این تناقض را چگونه حل کنیم؟
موضوع مقاله شما، فقط مسئله و مشکل دیروز نبود، الآن هم به شدت درگیر آن هستیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ آقای قنبری گرامی، جوانان کشور و هر نسل دیگری باید واقعیات و خوب و بد تاریخ خود را بخواند و بداند تا همانطور که آقای عباسی به آن پرداختهاند و از بزرگان فکری نیز نقل قول کردهاند مجبور به تکرار تاریخ خود نشوند. تاریخنگاری دوران پهلوی دارای اشتباهات بود اما اینکه واقعیات دوران قاجار و از دست دادن بخشی از ایران به روسها که قابل کتمان نیست. بهتر است مردم و بویژه نسل جوان واقعیات و تجربههای تاریخی ملت خود را خوب بشناسد، هرچند تلخ. این تلخیها میتوانند شوک بیدارگر باشند. بویژه شما از یک روشنفکر یا یک تاریخنگار نمیتوانید بخواهید بخاطر دلسرد نشدن جوانان از این واقعیات نگویید یا ننویسید. سیاستمداران شاید در برخی مواقع برای دمیدن در شور و شوق انتخاباتی به چنین کاری دست زنند، شکستها را کوچک و پیروزیها را بزرگتر از آنچه هستند نشان دهند، که در جای خود، در حد خود و با منطق شور و هیجان سیاسی/انتخاباتی درست نیز باشد.
با احترام/ حمید فرخنده
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|