پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳ -
Thursday 30 January 2025
|
ايران امروز |
نظری و گذری
روسیه با ۱۷٬۰۹۸٬۲۴۲ کیلومتر مربع وسعت، عنوان پهناورترین کشور جهان را به خود اختصاص داده به گونهای که اختلاف زمانی غربیترین منطقه تا شرقیترین نقطۀ روسیه در حدود ۹ ساعت است. کشور کانادا که به عنوان دومین کشور پهناور جهان شناخته میشود، تنها مساحتی در حدود ۵۸ درصد مساحت روسیه را دارا میباشد. همچنین روسیه مساحتی بیشتر از یک دوم مساحت قاره آفریقا را در بر میگیرد. اما بیشتر مساحت روسیه را مناطق خالی از سکنه تشکیل میدهند. این کشور در عرضهای بالای جغرافیایی واقع شده و بیشتر مناطق کشور سردسیر است. به همین سبب، در بیشتر مناطق روسیه به ویژه سرزمین بزرگ سیبری، شرایط کشاورزی فراهم نیست. واژۀ روسیه یک واژه اصیل روسی است و به معنای سرزمینی است که انسانهای روس زبان در آنجا زندگی میکنند.
پیش از این، شوروی سابق ۲۲٬۴۰۲٬۲۰۰ کیلومتر مربع وسعت داشته که روسیه حدود ۷۷ درصد آن را تشکیل میداده است و بقیه، شامل ۵٬۳۲۶٬۸۰۰ کیلومتر مربع در جریان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به ۱۴ کشور مستقل تبدیل شد. که این میزان، وسعتی در حدود ۲۳ درصد خاک شوروی سابق را تشکیل میداد. روسیه به دو بخش روسیۀ اروپایی و روسیۀ آسیایی تقسیم میشود. بخشی از روسیه که در قاره اروپا قرار دارد وسعتی در حدود ۴ میلیون کیلومتر مربع را به خود اختصاص داده و مساحتی در حدود ۲۴ درصد وسعت روسیه را شامل میشود. ۷۷ درصد از جمعیت ۱۴۵ میلیون نفری روسیه در بخش اروپایی روسیه زندگی میکنند. پایتخت روسیه شهر مسکو است که در باختر و بخش اروپایی کشور قرار دارد و جمعیت آن ۱۲٬۴۰۴٬۰۰۰ نفر میباشد.
روسیه با حدود ۱۴۵٬۹۲۶٬۰۰۰ نفر، نهمین کشور پرجمعیت دنیاست؛ گرچه نرخ رشد جمعیت در این کشور اندکی زیر صفر است. بیشتر جمعیت روسیه در غرب این کشور، در بخش اروپایی زندگی میکنند. بر اساس سرشماری سال ۲۰۱۰، حدود ۸۱ درصد از مردم این کشور از قوم روساند و در مجموع ۱۶۰ گروه قومی در این کشور سکونت دارند.
زبان رسمی روسیه، زبان روسی است؛ ولی ۲۷ زبان رسمی دیگر نیز در جمهوریها و مناطق خودگردان این کشور وجود دارد. روسیه کشوری فدرال با تقسیمات کشوری پیچیدهای است که شامل ۸۳ واحد فدرال از جمله ۲۱ جمهوری خودگردان میشود. روسیه فرهنگ پرباری دارد و نویسندگان سرشناسی همچون تولستوی و داستایوفسکی را در سرزمین خود پرورانده است.
روسیه تا پیش از قرن هجدهم یک حکومت نه چندان نیرومند و نه چندان پهناور در خاور اروپا بود. در آغاز سده ۱۸ میلادی و با اصلاحاتی که تزار پتر کبیر انجام داد، این کشور به یک امپراتوری پهناور و نیرومند تبدیل شد. در اکتبر سال ۱۹۱۷، پس از انقلاب بلشویکها به رهبری ولادیمیر لنین، نام کشور به «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» تغییر یافت. روسیه، با عنوان جمهوری فدراتیو روسیۀ شوروی، مهمترین و بزرگترین جمهوری در اتحاد جماهیر شوروی بود.
ولادیمیر لنین
ولادیمیر ایلیچ اولیانوف در ۲۲ آوریل ۱۹۲۸، به دنیا آمد. او معروف به ولادیمیر لنین، انقلابی، سیاستمدار و نظریهپرداز سیاسی اهل روسیه بود که به عنوان نخستین شخص و رئیس دولت روسیۀ شوروی از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴، و اتحاد جماهیر شوروی از ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۴، در رأس حکومت بود. در این دوران روسیه و بعداً اتحاد جماهیر شوروی به یک دولت سوسیالیستی و تکحزبی تبدیل شد که توسط حزب کمونیست اداره میشد. لنین از نظر ایدئولوژیک مارکسیست بود، اما نظریههای وی به عنوان مارکسیسم- لنینیسم نامیده میشود. در سال ۱۹۲۲، لنین قراردادی را با اوکراین، بلاروس و ماوراء قفقاز (منطقهای شامل گرجستان، ارمنستان و آذربایجان) امضا کرد و در پی آن، اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت. در همان سال، سلامت لنین رو به وخامت گذاشت. به رغم اینکه پزشکان گلولهای را که از زمان سوءقصد در سال ۱۹۱۸، در گردنش گیر کرده بود، خارج کردند، وضعیت سلامتی او بهبود نیافت و در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ بر اثر سکتۀ مغزی در سن ۵۳ سالگی درگذشت.
لنین فعالیت انقلابی خود را به عنوان یک مارکسیست آغاز کرده بود تا کارگران و دهقانان را به قدرت سیاسی برساند، اما زمانی که او درگذشت، حکومت واقعی شوروی که او تأسیس کرده بود، بسیار متفاوت از نوع سوسیالیسمی بود که او از آن دفاع میکرد. در زمان رهبری جانشین او، ژوزف استالین، حکومت برساختۀ وی، فاصلهای ژرف و بیشتری ازآرمانهای او گرفت.
چکا و وحشت سرخ
چکا یا «کمیسیون فوقالعادۀ مبارزه با ضدانقلاب و خرابکاری»، نخستین سازمان امنیتی شوروی بود که در دسامبر ۱۹۱۷ به دستور لنین رهبر وقت آن کشور تأسیس شد و فلیکس ژرژینسکی، سیاستمدار اهل لهستان به عنوان اولین رئیس این سازمان منسوب شد. این سازمان در جریان پاکسازی بزرگ در دوران زمامداری استالین نقش ویژهای در اعدام یا تبعید مخالفان ایفا کرد. کار اصلی این سازمان در داخل کشور شناسایی، دستگیری، شکنجه و کشتن مخالفین و منتقدین نظام کمونیستی بود. این سازمان در خارج از روسیه نیز به جاسوسی و استخدام مزدور و فعالیت علیه مخالفین تبعیدی میپرداخت.
وظایف عوامل چکا در خارج از روسیه و سپس در شوروی، به چند دسته تقسیم شده بود: جمعی از آنها در پوشش مخالفین حکومت کمونیستی در واقع به توجیه حکومت کمونیستی مشغول بودند؛ جمعی دیگر مخالفین نظام کمونیستی را شناسایی میکردند؛ گروهی در دستگاههای نظامی، سیاسی و کشوری، برای حکومت کمونیستی جاسوسی میکردند؛ و جمعی نیز مخالفین سرشناس و تبعیدی حکومت کمونیستی را در خارج ترور میکردند. این سازمان با چندین هزار مدیر، معاون، بازجو، کارمند و مأمور به سرعت تبدیل به قدرتمندترین دستگاه دولتی شد. غیراز شخص فلیکس ژرژینسکی شخص دیگری برای مردم روسیه (و بعدها شوروی) درسازمان چکا شناخته شده نبود. نه تنها مردم، بلکه حتا مقامات حکومت کمونیستی نیز از شنیدن نام این سازمان بدنام و مخوف بر خود میلرزیدند.
مبارزه با کولاکها
تا اوایل سال ۱۹۱۸، بسیاری از شهرهای غرب روسیه به دلیل کمبود مواد غذایی درگیر قحطی شده بودند. لنین کولاکها (دهقانان نسبتا ثروتمند و صاحب زمین) را مقصر قحطی قلمداد کرد و آنان را متهم نمود که برای سود بیشتر، غله را احتکار کردهاند. در مه ۱۹۱۸، لنین فرمانی برای تشکیل یگانهای مسلحی صادر کرد که وظیفه داشتند غلات را از کولاکها بگیرند و در شهرها پخش کنند. در ژوئن، او خواستار تشکیل «کمیتۀ دهقانان فقیر» برای رفع این مسئله شد. در نتیجۀ این سیاست، بینظمی و خشونت گستردۀ اجتماعی بود؛ زیرا یگانهای مسلح، اغلب با دهقانان درگیر میشدند.
لنین در اوت ۱۹۱۸، طی تلگرافی به بلشویکها دستور داد که با هدف سرکوب شورش دهقانان، ۱۰۰ «کولاک معروف، ثروتمند و زالو صفت» را به صورت عمومی اعدام کنند. تصاحب دولتی غلات باعث شد دهقانان انگیزۀ خود را برای تولید محصول بیشتر از نیاز شخصی، از دست بدهند؛ پیامد آن کاهش تولید و رونق بازار سیاه در کنار اقتصاد دولتی بود. لنین دستور داد «سفتهبازان، تاجران بازار سیاه و غارتگران» اعدام شوند. در پی مخالفت سوسیالیستهای انقلابی و سوسیالیستهای انقلابی چپ با تصاحب مسلحانۀ غله، در پنجمین کنگرۀ شوراها در ژوئیه ۱۹۱۸، لنین ناگزیر در دسامبر ۱۹۱۸، «کمیتۀ دهقانان فقیر» را منحل کرد؛ زیرا دریافته بود که کمیته علاوه بر کولاکها، دیگر دهقانان را نیز سرکوب کرده و باعث افزایش حس مخالفت با دولت شده است.
لنین به دفعات به استفاده از وحشت و خشونت برای نابودی نظام قدیم و موفقیت انقلاب تأکید کرده بود. او در نوامبر ۱۹۱۷، طی سخنرانی در برابر کمیتۀ مرکزی اجرای شوراها گفت: «دولت نهادی است که برای اعمال خشونت ساخته شدهاست. در گذشته این خشونت را ثروتمندان انگشتشماری علیه تمام مردم اعمال میکردند. حالا ما میخواهیم از خشونت برای حفظ منافع مردم استفاده کنیم.» به رغم این که با لغو مجازات اعدام مخالف بود، لنین در دسامبر ۱۹۱۷، دستور داد «کمیسیون اضطراری مبارزضدانقلاب و خرابکاری» (چکا) تشکیل شود زیرا بیم داشت که مخالفانِ بلشویکها دولتش را ساقط کنند.
«شورای کمیسرهای خلق» در سپتامبر ۱۹۱۸، فرمانی صادر کرد که آغازگر وحشت سرخ گردید. وحشت سرخ در واقع، تلاشی بود برای نابودی کامل بورژوازی. برخی از مورخین بر این باورند که لنین قصد نداشت تمام این طبقه را نابود کند، بلکه به دنبال نابودی آنهایی بود که قصد داشتند از نو حکومت خود را برقرار کنند. اکثر قربانیانِ وحشت سرخ شهروندان ثروتمند یا اعضای سابق رژیم تزاری بودند؛ دیگر قربانیان، مخالفان بلشویکها و اقشاری مثل تنفروشان بودند. چکا افرادی را که دشمن دولت محسوب میشدند، بدون کمکگیری از تریبونهای انقلابی محکوم و سپس حکم را اجرا میکرد. اغلب کشتارها در تعداد زیادی اجرا میشد؛ مثلاً چکای پتروگراد ۵۱۲ نفر را در چند روز اعدام کرد. اسناد کافی برای مشخص کردن تعداد دقیق قربانیان وحشت سرخ وجود ندارد، اما مورخان آن را بین ۱۰ تا ۱۵ هزار و برخی ۵۰ تا ۱۴۰ هزار نفر تخمین زدهاند. لنین هرگز اجرای خشونت را تماشا نمیکرد یا شخصاً دستور اجرای آن را نمیداد، در افکار عمومی از آن دوری میجست و در مقالاتش به ندرت خواستار اعدام کسی میشد، اما اطرفیان و معتمدانش از منویات و رازنهان او رمزگشایی میکردند و آنها را اجرا میکردند.
بسیاری از بلشویکها مخالفتشان با اعدامهای جمعی چکا و عدم پاسخگویی این سازمان چموش و مخوف را به صورت عمومی ابراز میکردند؛ حزب کمونیست ناگزیر و به ظاهر تلاش کرد چکا را کنترل کند؛ در فوریۀ ۱۹۱۹، حق محکوم کردن و اعدام در مناطقی را که در آنها رسماً حکومت نظامی برقرار نشده بود، از سازمان گرفته شد، اما چکا همچنان به اعدام در سایر نقاط ادامه میداد. تا ۱۹۲۰، چکا به قدرتمندترین نهاد روسیۀ شوروی تبدیل شده بود و در سایر دستگاهها اعمال نفوذ میکرد.
فرمانی به تاریخ آوریل ۱۹۱۹، زمینهساز تأسیس «اردوگاههای توقیف» شد. مدیریت این اردوگاهها ابتدا در اختیار چکا بود، اما بعدا به نهاد تازه تاسیس “گولاگ” سپرده شد.(با کولاک، کشاورز زمیندار اشتباه نشود.) تا پایان سال ۱۹۲۰، تعداد این اردوگاهها به ۸۴ عدد رسید و ۵۰ هزار نفر در آنها زندانی بودند؛ تا ۱۹۲۳، تعدادشان به ۳۱۵ اردوگاه و ۷۰ هزار زندانی افزایش پیدا کرد. در این اردوگاهها از زندانیان بیگاری گرفته میشد. از ژوئیه ۱۹۲۲، روشنفکرانی را که مخالف بلشویکها پنداشته میشدند، به مناطق غیرقابل سکونت در روسیه یا خارج از کشور تبعید میکردند. لنین شخصاً فهرست اینگونه افراد را بررسی میکرد. در مه ۱۹۲۲، لنین طی فرمانی خواستار اعدام روحانیون مخالف بلشویکها شد. در نتیجه، بین ۱۴ تا ۲۰ هزار تن از آنان کشته شدند. علاوه بر کلیسای ارتدکس روسیه که بیشترین آسیب را دید، سیاستهای دینستیز حکومت بر کلیساهای کاتولیک و پروتستان، مساجد اسلامی و کنیسههای یهودی نیز اثر گذاشت.
ژوزف ویساریونویچ استالین
«جامعه اسب است و حزب سوارکار» استالین
ژوزف ویساریونویچ معروف به استالین (مرد پولادین)، در ۱۸ دسامبر ۱۸۷۸ در گرجستان که آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه بود به دنیا آمد. وی تا زمان مرگاش در ۱۹۵۳، رهبر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و در نتیجه رهبر بیرقیب کل کشور بود. وی از زمان رسیدن به قدرت و در سالهای جنگ جهانی دوم درفهرست «مرداان بزرگ»، جزو تأثیر گذارترین افراد بر تاریخ بشریت به شمار میآید. حکومت استالین تأثیر ماندگاری از خود بر جای گذاشت. به رغم گذر زمان و تغییرات عمیق داخلی و بینالمللی، و آمدن و رفتن رهبران متعدد با دیدگاههای متفاوت (هرچند منجمد ودر چارچوب مارکسیسم - لنینیسم و بعدها - استالنیسم)، سیاست امپراتوری پهناور شوروی تا ایام فروپااشی نتوانست خود را از تار عنکبوتی استالین و استالینیسم رها کند. مائوئیستها، خوجهئیستها، ضد تجدیدنظرطلبها و بسیاری دیگر او را آخرین رهبر سوسیالیست واقعی در تاریخ اتحاد شوروی میدانند و در نتیجه، قدرتگیری خروشچف و سخنرانی وی در کنگرۀ بیستم را «تجدیدنظرطلبی» میخوانند. استالین خود مدعی بود که سیاستهایش بر مارکسیسم - لنینیسم بنا شدهاند، اما برخی نظام اقتصادی و سیاسی او را صرفا استالینیسم میخوانند؛ هر چند بعضی از طرفداران استالین هنوزهم با این عنوان مخالفند.
استالین در سال ۱۹۲۸، سیاست نِپ (سیاست اقتصادی نوین) را که در زمان لنین، در دهه ۱۹۲۰، جریان داشت، به «برنامههای پنج ساله» و «کشاورزی اشتراکی» تغییر داد. با این سیاستها و تحت رهبری استالین، اتحاد شوروی تا پایان دهۀ ۱۹۳۰، از کشوری با جمعیت غالب دهقانی به یکی از قدرتهای صنعتی جهان تبدیل شد. اما، مصادرۀ گندم و سایر مواد غذائی توسط مقامات شوروی و به دستور استالین، از عوامل قحطی گستردۀ سالهای ۱۹۳۲ تا ۱۹۳۴ (بهخصوص در اوکراین، قزاقستان و قفقاز شمالی) بود. در نتیجه، بسیاری از دهقانانی که با مصادره و اشتراکی کردن کشاورزی مخالفت میکردند با برچسب «کولاک» ( دهقانان ثروتمند زمیندار) دستگیر، سرکوب و اعدام شدند. قحطی مصنوعی که توسط استالین در اوکراین ایجاد شد، باعث مرگ حدود ۱۰ میلیون اوکراینی شد. بسیاری حکومت استالین را به دلیل «کیش شخصیت پرستی»، شیوههای مخفی حذف مخالفین و راه اندازی اعترافات اجباری و غیرواقعی محکوم میکنند.
ژوزف استالین در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، شرکت کرد و به دولت تازه تأسیس شوروی ملحق شد. تمرکز قدرت او در سال ۱۹۲۲، آغاز شد؛ زمانی که او دبیرکل کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شد؛ سمتی که تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۳ در چنگ خود گرفت. لنین در وصیتنامهاش به خاطر «گستاخی شخصیت استالین و اختیارات نا محدودی که در مقام دبیر کلی حزب کمونیست» قبضه کرده بود، مخالف او بود و همچنین توصیه کرده بود که استالین از سمت دبیرکلی حزب کنار گذاشته شود.
خروشچف در کتاب خاطرات خود مینویسد: «پس از مرگ استالین در کنجی مخفی پاکتی یافتم؛ در درون پاکت بادداشتی بود به خط لنین. در این یاداشت لنین استالین را متهم میکرد به این که به نادژدا کنستانتینوا اهانت کرده است. ولادیمیر لنین از استالین میخواست که به خاطر این اهانت پوزش بخواهد، وگرنه دیگر او را رفیق خود نمیداند. تعجب کردم از این که دیدم این نامه محفوظ مانده است. به احتمال زیاد استالین آن را از یاد برده بود.» (۱)
قبل از مشکلات سلامتی لنین، دیگر اعضای حزب لئون تروتسکی، یکی دیگر از شرکت کنندگان در انقلاب اکتبر را که نقش مؤثری در قدرتگیری حزب داشت، وارث لنین میدانستند. ژوزف استالین اما، تروتسکی را که یکی از رقبای اصلی خود میدانست، توانست با همراهی گریگوری زینویف و لوکامنف کنار بزند ورهبری اتحاد جماهیر شوروی را به دست گیرد.
تصفیۀ بزرگ
استالین در دهه ۱۹۳۰، عملیات پاکسازی بزرگ را آغاز کرد. در این پاکسازی، هم رقبای سیاسی و هم افرادی که متحدان سیاسیاش بودند، سربه نیست شدند. استالین از جمله زینویف و کامنف، رفقای سابق خود را مجبور کرد تا در یک دادگاه نمایشی اعترافات دروغین بدهند و سپس دستور داد آنها را به ضرب گلوله از بین ببرند.
دور اصلی تصفیه پس ازاعدام سرگئی کیروف، رهبر محبوب حزب در لنینگراد آغاز شد. کیروف بسیار نزدیک به استالین بود و قتل او حزب بلشویک را تکان داد. استالین که میترسید خود او قربانی بعدی باشد، همۀ مخالفان (منتقدین؟) خود ساخته را به اتهام «جاسوسی» و «ضدانقلابی» از بین برد.
محاکمههای اصلی که به ریاست آندره ویشینسکی برگزار شد، به «محاکمههای مسکو» معروف شدند، محاکمههای مشابهی هم در تمام کشور برگزار شدند. چهار محاکمه در این مدت از اهمیت خاصی برخوردار بودند: محاکمۀ شانزده نفر (اوت ۱۹۳۶)، محاکمه هفده نفر (ژانویه ۱۹۳۷)، محاکمه مارشال توخاچفسکی و سایر ژنرالهای ارتش سرخ (ژوئن ۱۹۳۷) و نهایتاً محاکمه ۲۱ نفر، ازجمله بوخارین در مارس ۱۹۳۸. مارشال توخاچاوسکی به اتهام همکاری با نازیها اعدام شد. برخی کارشناسان نظامی معتقدند محاکمه و اعدام بسیاری ازمهمترین رهبران نظامی، در اشغال شتابزدۀ شوروی از سوی هیتلر و در طولانی شدن شکست وی در جنگ جهانی دوم، نقش مهمی بازی کرد. با قتل تروتسکی در اوت ۱۹۴۰، در مکزیک، جایی که او از ژانویه ۱۹۳۷، در تبعید میزیست، استالین آخرین و مشهورترین مخالف در رهبری قدیمی حزب را نیز از جای برداشت.
تصفیهها مختص به مقامات حزبی نبود و بسیاری به جرم «فعالیت ضد شورویم و به عنوان « دشمن خلق» دستگیر و محاکمه شدند. در آخرین دوران تصفیه، دفتر سیاسیِ حزب نیکولای یژوف، رئیس وقت ان.ک.و.د (NKVD سازمان جانشین چکا) را برکنار و بعدها اعدام کرد. بعضی تاریخ دانان معتقدند که این عمل برای پاک کردن جرم خود در تصفیهها و اعدامها بوده است. در سالهای تصفیه، تلاشهای بسیاری از سوی حزب برای دستکاری و تغییر تاریخ در کتابهای درسی شوروی و منابع تبلیغی صورت گرفت. بسیاری از قربانیان اعدامی از کتابها و عکسها حذف شدند؛ گویی که هرگز وجود نداشتهاند. نهایتاً تاریخ انقلاب به گونهای روایت میشد که گویا تنها دو شخصیت وجود داشتهاند: لنین و استالین. در ۵ مارس ۱۹۴۰، رهبر بلامنازع حزب، حکم اعدام بیش از ۲۵٬۷۰۰ فعال «ناسیونالیست و ضدانقلابی» لهستانی را در بخشهایی از جمهوریهای اوکراین و بلاروس که از خاک لهستان به شوروی ضمیمه شده بودند، صادر کرد.
استالین، بهخصوص در زمان جنگ جهانی دوم، دست به تبعیدهای جمعی بزرگی زد . مورخین معتقدند که این تبعیدهای گسترده، نقشۀ قومی اتحاد شوروی را عوض کردند. بیش از یک و نیم میلیون نفر به سیبری و جمهوریهای آسیای مرکزی تبعید شدند. دلایل رسمی تبعید، جدایی طلبی، مقاومت در مقابل دولت شوروی و همکاری با آلمانیهای اشغالگر عنوان میشدند.
در فوریه ۱۹۵۶، نیکیتا خروشچف به محکومیت این تبعیدها پرداخت، آنها را در مخالفت با اصول لنینیستی خواند و اکثر آنها را به جای خود برگرداند. ازتعداد قربانیان رقم دقیقی نمیتوان ارائه داد. در پی سقوط اتحاد شوروی در ۱۹۹۱، بایگانی اسناد شوروی بالاخره در اختیار عموم قرار گرفت و ارقام متفاوتی انتشار یافت. در این ارقام صحبت از ۸۰۰ هزار اعدامی (سیاسی و غیر سیاسی) در زمان استالین بود که با قربانیان اشتراکی سازی و تبعید کولاکها و غیره به ۳ میلیون نفر میرسد. اما نویسنده روسی، وادیم ارلیکمان، کل کشته شدگان را حدود ۹ میلیون نفر عنوان میکند: ۱٫۵ میلیون نفر اعدام، ۵ میلیون قربانی در گولاگها، ۱٫۷ میلیون قربانییِ تبعید دسته جمعی (از مجموع ۷٫۵ میلیون تبعیدی)، و ۱ میلیون از سایرین.
گولاگها
گولاگ (با کولاک، کشاورز زمیندار اشتباه نشود)، «ادارۀ کل اردوگاههای کار و اصلاح»، نام نهادی بود که اردوگاههای کار اجباری در نواحی دور افتادۀ اتحاد جماهیر شوروی از قبیل مناطق سردسیر و یخبندان سیبری و استپهای قزاقستان، بیابانهای ترکمنستان را در زمان حکومت استالین اداره میکرد. محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی، شامل محکومین عادی و سیاسی بودند به اردوگاههای کار اجباری اعزام شدند، در زمان استالین سه چهارم افسران و همهٔ کمونیستهای قدیمی و یاران لنین و خود استالین، محاکمه و به جرم خیانت اعدام شدند؛ یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند. در ضمن، تمام افراد خانوادۀ محکومین به جرم خیانت زندانی شدند. این محکومیت، کودکان و سالخوردگان را نیز شامل میشد. بسیاری از زندانیان هرگز به زادگاه خود و پیش خانوادههای خود برنگشتند؛ آنها در اثر سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند.
از سال ۱۹۲۹ میلادی تا ۱۳۵۳ (سال مرگ استالین) حدود ۱۴ میلیون نفر از مردم روسیه محکوم به کار اجباری شدند که بعدها در زمان جانشینان استالین نیز حدود ۶ الی ۷ میلیون نفر بر آن اضافه شدند. ساکنین سالیانۀ این اردوگاهها بین ۵۱۰٬۳۰۷ (درسال ۱۹۳۴ میلادی) تا ۱٬۷۲۷٬۹۷۰ (در سال ۱۹۵۳ میلادی) متغیر بودهاست. اکثر این افراد در اصل بیگناه بودند یا خطایی جزئی داشتند. در آن زمان هر مخالفتی با حزب سرخ حاکم، حکم اعدام داشت. گاه توطئۀ خبرچینی علیه افراد یا اخبار غلط همسایهها یا حتی غیبت غیر موجه از کار یا خطای جزئیِیِ آماری در شمارش اجناس، یا گفتن یک جوک ضد کمونیستی حکم اعزام به گولاگ را داشت.
فعالیتهای جاسوسی و پلیس مخفی
قدرت نیروهای «پلیس مخفی» در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه چکا، در زمان لنین هم از قدرت زیادی برخوردار بود، اما سایۀ سنگین و مرگبار آن در تمام عرصههای زندگی اعضای ردههای پایین و بالای حزب وشهروندان عادی دامنگستر بود. استالین فعالیتهای بینالمللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکههای اطلاعات در اکثر کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند. از جمله آلمان، بریتانیا، فرانسه، امپراتوری ژاپن و ایالات متحده. استالین فرقی بین جاسوسی، پروپاگاندای سیاسییِ کمونیستی و خشونت دولتی قائل نبود. وی همۀ اینها را به «کمیساریای خلق برای مسائل داخلی» سپرده بود. یکی از نخستین نمونههای کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰، اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند.
اشتراکیسازی (کلکتیویزاسیون)
رژیم استالین به اشتراکیسازی اجباری در کشاورزی پرداخت. هدف این امر افزایش بازده کشاورزی از مزارع بزرگ و مکانیزه کردن آنها بود؛ در ضمن اِعمال کنترل سیاسی بیشتر روی دهقانان و کارآ ساختن روند جمعآوری مالیات مورد نظر او بود. اشتراکیسازی به معنای تغییرات عظیم اجتماعی بود که از لغو نظام سِرفی (ارباب رعیتی) در ۱۸۶۱ به این طرف دیده نشده بود. پیامد اشتراکیسازی سقوط سطح زندگی بسیاری از دهقانان بود. در سالهای اولِ اشتراکی سازی، تخمین زده شده بود که تولید صنعتی و کشاورزی به ترتیب ۲۰۰ درصد و ۵۰ درصد رشد خواهد کرد، اما تولید کشاورزی در حقیقت سقوط کرد. استالین تقصیر این سقوط را به گردن کولاکها انداخت که با اشتراکیسازی مخالفت میکردند. از همین رو هر کس که برچسب کولاک، حامی کولاک یا کولاک سابق میخورد، دستگیر میشد، به قتل میرسید، یا به «اردوگاههای کار اجباری گولاگ» و مناطق دورافتادهٔ کشور تبعید میشد.
در نتیجۀ قتل و حبس «کولاک»ها در سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳، قحطی علاوه بر اوکراین و منطقۀ کوبان، مناطق دیگر را هم فراگرفت. بعضی منابع تلفات آن را بین پنج تا ده میلیون تخمین میزنند. مقامات شوروی و بعضی تاریخ نویسان مدعی هستند که اقدامات خشن و اشتراکیسازی سریع کشاورزی برای صنعتیسازی سریع شوروی و نهایتاً پیروزی در جنگ جهانی دوم، ضروری بود. تاریخ نویسان دیگری اما، براین باورند که کشاورزی کلکتیو، بیشتر به ضرر صنعتی شدن شوروی بود تا به نفع آن.
جنگ جهانی دوم
پس از بینتیجه ماندن مذاکرات شوروی با بریتانیا و فرانسه در مسکو بر سر معاهدهای دفاعی، استالین به هیتلر روی آورد و با او پیمانی امضا کرد. او در ۱۹ اوت ۱۹۳۹ در سخنرانی معروفی رفقایش را آماده این چرخش بزرگ در سیاست شوروی کرد و نهایتاً قرارداد مولوتوف - ریبن تروپ با آلمان نازی امضا شد. با این که معاهدۀ مولوتوف - ریبن تروپ، ظاهرا مبنی بر عدم اشغال متقابل بود، اما بر طبق بندی مخفی، اروپای مرکزی به دو منطقۀ کنترل بین دو قدرت تقسیم میشد. قرار بود که اتحاد شوروی بخش شرقی لهستان (که عموماً اوکراینیها و بلاروسها در آن زندگی میکردند)، لیتوانی، لاتویا، استونی و فنلاند را در اختیار گیرد و بخش غربی لهستان به اشغال آلمان درآید. در یکم سپتامبر ۱۹۳۹، آلمان با اشغال لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز کرد، و در ۱۷ سپتامبر ارتش سرخ، شرق لهستان و دولتهای بالتیک را اشغال کرد. در نوامبر ۱۹۳۹ استالین نیروهای نظامیاش را به مرز فنلاند فرستاد تا آنجا را هم اشغال کند. جنگِ زمستانی بین اتحاد شوروی و فنلاند سختتر از آنچه استالین فکر میکرد، از آب درآمد و آرتش سرخ تلفات زیادی داد، اما سرانجام در مارس ۱۹۴۰ فنلاند را اشغال کرد. این جنگ، ضعف و محدودیتهای ارتش شوروی را به کشورهای دیگر و خصوصاً آلمان نشان داد.
در ژوئن ۱۹۴۱، هیتلر معاهدۀ مولوتوف - ریبن تروپ را نقض کرد و در «عملیات بارباروسا» بخشی از خاک اتحاد شوروی را اشغال کرد. استالین گرچه جنگ با آلمان را محتمل میدانست اما آماده اشغالی به این سرعت نبود. اما ویکتور سووروف در این زمینه معتقد است که استالین از اواخر دهه ۱۹۳۰، برای جنگ آماده شده بود و تصمیم داشت در تابستان ۱۹۴۱ آلمان را اشغال کند، از این رو، حملۀ هیتلر به نوعی «اقدام پیشگیرانه» بودهاست. هرچند برخی از مورخین روسی با این تئوری موافقند، اما اکثر تاریخ دانان غربی با آن مخالف هستند. برخی هم بر این باورند که هیتلر هیچگاه در نظر نداشت به پیمان عدم تجاوز متعهد بماند، چون روسیه را مکانی برای کشور گشایی آلمان میدانست. او به محصولات کشاورزی و منابع سوخت روسیه نیاز داشت و در سرتاسر جنگ جهانی دوم، منابع را از سرزمینهایی به دست میآورد که فتح کرده بود. نبرد مرگبار با فاشیسم، زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را گرفت.
استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳ بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. مرگ او منجر به کشمکش و رقابت برای قبضۀ قدرت در میان رهبران شوروی شد که سرانجام دو تن، یکی پس از دیگری، رهبری حزب و دولت را در چنگ گرفتند.
لاورنتی بِریا
لاورنتی بِریا در۲۹ مارس ۱۸۹۹، متولد شد. وی صاحب مقامات بلندپایهٔ امنیتی و نظامی و همچنین رئیس کمیساریای خلق در امور داخلی در اتحاد جماهیر شوروی بود. وی درسال ۱۹۲۱ به سازمان چکا (پلیس مخفی شوروی) پیوست. درسال ۱۹۲۴ بسیاری از شورشیها و مخالفان بلشویک را که تعدادشان را تا ۱۰٬۰۰۰ نفر تخمین میزنند، در گرجستان اعدام کرد. در سال ۱۹۳۲ به عضویت شورای مرکزی حزب کمونیست شوروی درآمد و در این سمت دست به حذف همحزبیها و کمونیستهای قدیمی زد. ژوزف استالین وی را به دلیل توانایی و قاطعیتاش در حذف مخالفان، در رأس اِن. کا. وِ. دِ (NKVD)، پلیس مخفی شوروی قرار داد. وی در آغاز، نیکلای یژوف، رئیس پیشین و تعدادی دیگر از مسئولان سازمان امنیتی را اعدام یا اخراج کرد و جای آنان را با افراد چکای گرجی که هموطنانش بودند، جایگزین کرد.
با تهاجم آلمان به لهستان و آغاز جنگ جهانی دوم، تعدادی از افسران و سربازان لهستان به شوروی پناهنده شدند، اما همۀ آنان به دستور بریا کشته شدند. این کشتار که به “جنایت جنگل کاتین” معروف است تا سالها توسط مقامات شوروی مورد انکار قرار گرفت، اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بالاخره مقامات مسکو واقعیت آن کشتار را پذیرفتند. در سال ۱۹۴۱، ارتش نازی حملۀ گستردهای را علیه شوروی آغاز کرد و بخشهای بزرگی از خاک شوروی را به اشغال خود درآورد. در دوران حملۀ گستردۀ ارتش آلمان، بریا عضو کمیتۀ شورای جنگ شد و مسئولیتهای مختلفی از جمله تأمین تدارک ملزومات جنگی بر عهده وی سپرده شد.
در سال ۱۹۴۴، که ارتش نازی از خاک شوروی عقب نشست، بریا فرصت را برای گوشمالی دادن به اقوام استقلالطلب شوروی که با آلمان همکاری کرده بودند، مناسب دید و بسیاری از آنان را کشت یا به مناطق دور افتادۀ امپراتوری شوروی از جمله قزاقستان و سیبری تبعید کرد. بسیاری از این تبعیدیان به دلیل شرایط سخت، کمبود آب و غذا در طول راه جان باختند. بعد از جنگ، بریا مسئول گسترش تجهیزات و تولید سلاح هستهای شد. در سال ۱۹۴۹ اولین بمب اتمی شوروی آزمایش شد و به دنبال آن وی برای تولید بمب هیدروژنی تلاش کرد.
بریا همیشه میگفت که رابطهاش با استالین، رابطۀ عاشق و معشوقی است؛ اما خروشچف در خاطرات خود، گونۀ دیگری از بریا نقل میکند: «همین که استالین بیمار شد، بریا در اطراف به راه افتاد و با کینهتوزی، به بدگوئی و تمسخر او پرداخت. اما همین که علایم و آثار به هوش آمدن برچهرۀ استالین پدیدار شد و چشمانش نیمه باز شدند، بریا فکر کرد که ممکن است بهبودی در حالش پدید آید، در کنار بسترش زانو زد، دستش را گرفت و به بوسیدنش پرداخت. وقتی استالین دوباره از هوش رفت و چشمانش را بست، از جا برخاست و تف کرد. این بریای واقعی بود.» خروشچف اظافه میکند که بریا مردی دسیسهگر، تبهکار و حیلهگر بود. او با نفوذی که در استالین داشت، با توطئه و بدگویی، باعث مرگ مردان زیادی شد که زمانی از نزدیکترین مریدان استالین بودند.
با مرگ استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳ و جانشینی نیکیتا خروشچف ستارهٔ اقبال بریا نیز رو به افول گذاشت. به دستور خروشچف در ۱۰ ژوئیهٔ ۱۹۵۳ به اتهام جاسوسی برای بریتانیا دستگیر، به یک بازداشتگاه مخفی فرستاده شد و در ۲۳ دسامبر همان سال، بیسروصدا تیرباران شد.
گئورگی مالنکوف
گئورگی مالنکوف متولد ۶ دسامبر ۱۹۰۱، مدت کوتاهی مقام دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی را برعهده داشت. او پس از مواجهه با مخالفت و پافشاری بقیۀ اعضای دفتر سیاسی کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست شوروی، از رهبری حزب کنارهگیری کرد، اما در مقام نخستوزیر اتحاد شوروی و در رهبری جمعی در حزب باقی بماند. مدتی بعد، مالنکوف با نیکیتا خروشچف بر سر قدرت درگیر شد که در نهایت به برکناری وی از نخستوزیری در سال ۱۹۵۵ و اخراج او از پولیت بوروی کمیتهٔ مرکزی در سال ۱۹۵۷ منجر شد.
ارتباط شخصی مالنکوف با ولادیمیر لنین، باعث شد او بتواند پلکان ترقی در حزب کمونیست شوروی را با سرعت بیشتری طی کند؛ به نحوی که در ۲۴ سالگی مسئول نظارت بر اسناد حزب شد. مالنکوف توانست به استالین هم نزدیک شود. استالین در این زمان قدرتش را به عنوان دبیرکل حزب کمونیست شوروی تثبیت کرده بود. به خاطر این نزدیکی، مالنکوف در پاکسازی بزرگ استالین نقش مهمی بازی کرد و مدتی بعد، در زمان جنگ جهانی دوم، به عنوان مسئول برنامهٔ موشکی شوروی منصوب شد.
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، مالنکوف موقتاً به عنوان جانشین بیچون و چرای استالین در رهبری شوروی ظاهر شد و جای او را در مقام رئیس هیئت وزرای شوروی (نخستوزیر) و رئیس دستگاه حزب کمونیست اتحاد شوروی گرفت. اما تنها ۹ روز بعد، پولیت بورو وی را واداشت که از ریاست حزب استعفا بدهد و فقط مقام نخستوزیری را حفظ کند، مالنکوف ناگزیر راضی شد که صرفاً مقام عالیرتبهترین عضو پولیتبورو را حفظ کند. اما در اوایل سال ۱۹۵۴، با فدرتگیری نیکیتا خروشچف در مقام دبیرکل حزب کمونیست شوروی، قدرت مالنکوف رو به افول گذاشت و در سال ۱۹۵۵ مجبور شد از نخستوزیری هم استعفا بدهد. در پی یک کودتای نافرجام علیه خروشچف در سال ۱۹۵۷، مالنکوف هم از پولیتبورو اخراج و به قزاقستان تبعید شد و در نوامبر ۱۹۶۱، از حزب کمونیست شوروی هم اخراج شد و اندکی بعد رسماً از سیاست بازنشسته شد. مالنکوف پس از اقامتی کوتاه در قزاقستان، به مسکو برگشت و باقی عمرش را دور از سیاست گذراند. او در ۱۴ ژانویهٔ ۱۹۸۸ در سن ۸۶ سالگی درگذشت.
نیکیتا خروشچف
«ما شما را دفن خواهیم کرد.» (۲)
نیکیتا سرگییویچ خروشچف متولد ۱۵ آوریل ۱۸۹۴، در بخشی از سالهای جنگ سرد، رهبری اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان دبیر اول حزب کمونیست (از سال ۱۹۵۳ تا) ۱۹۶۴ بر عهده داشت؛ او همچنین در حدفاصل سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۴، نخستوزیر اتحاد شوروی بود و ریاست شورای وزیران را بر عهده داشت. خروشچف در دوران مسئولیتش، مواردی از جمله استالینزدایی اتحاد جماهیر شوروی، حمایت از پیشرفت و توسعهٔ برنامه فضایی شوروی و چندین اصلاحات نسبتاً لیبرال در زمینهٔ سیاست داخلی را پیگرفت. اعضای حزب کمونیست شوروی، در سال ۱۹۶۴ خروشچف را از قدرت برکنار کردند و لئونید برژنف را به عنوان دبیر اول حزب کمونیست شوروی و آلکسی کاسیگین را به عنوان نخستوزیر شوروی جایگزین وی کردند.
بحران موشکی کوبا
«بحران موشکی کوبا» یکی از پرتنشترین رویدادی است که در سال ۱۹۶۲، در دوران جنگ سرد بین شوروی و آمریکا رخ داد. پس از این که شوروی موشکهایی را در کوبا مستقر کرد، رئیسجمهور وقت آمریکا، جان اف. کندی دستور داد راه را بر تمام کشتیهایی که از بلوک شوروی راهی کوبا بودند، ببندند. کندی معتقد بود: «هر حملهای از جانب کوبا به هر کشور نیمکرهٔ غربی، حملهٔ مستقیم شوروی به آمریکا تلقی خواهد شد.» خروشچف ناگزیر پیشنهاد سازش کرد و از آمریکا خواست موشکهای مستقر در ترکیه را برچیند و درعوض شوروی هم موشکهای مستقر در کوبا رابه شوروی برگرداند. کندی این شرط را نپذیرفت؛ اما سرانجام خروشچف دستور داد موشکها را برچینند. کندی پس از مدتی به بهانهٔ از کار افتادن موشکها، دستور داد آنها را از ترکیه برچینند.
رابطه با جمال عبدالناصر
پس از حملهٔ مشترک سال ۱۹۵۶ انگلستان و فرانسه و اسراییل به مصر در دورهٔ جمال عبدالناصر بر سر ملی اعلام کردن آبراهه سوئز، خروشچف طی یادداشتی کشورهای انگلیس و فرانسه را تهدید به حملهٔ موشکی کرد. همکاری دولت آیزنهاور، رئیسجمهور وقت ایالات متحده و شوروی در این بحران، باعث پایان حملهٔ نظامی این سه کشور به مصر شد. این رویداد همراه با سیاست گردش به چپ ناصر موجب نزدیکی بیش از پیش مصر و شوروی و آغاز همکاری گستردهٔ نظامی و اقتصادی دو کشور شد؛ از جمله قرارداد احداث سد اسوان بر روی رودخانهٔ نیل به دست کارشناسان اتحاد شوروی و افتتاح مشترک آن سد با همراهی ناصر و هیئت اعزامی دولت اتحاد شوروی به سرپرستی خروشچف بود.
از دیگر پیشامدهای مهم سیاست برون مرزی شوروی در دورهٔ خروشچف میتوان به کشمکش شدید با غرب بر سر مسئلهٔ آلمان و احداث دیوار برلین در سال ۱۹۶۱، و همچنین سقوط هواپیمای جاسوسی آمریکا در سیبری در سال ۱۹۶۰ و دستگیری خلبان این هواپیما و امتناع آیزنهاور از خواستۀ دولت اتحاد شوروی مبنی بر پوزش خواهی رسمی، باعث تنش در روابط این کشور با آمریکا شد. سرکوب قیام مردم مجارستان در سال ۱۹۵۶، تلاش برای بهبود روابط با یوگسلاوی زیر رهبری تیتو که دخالت مسکو در زمان استالین را در امور این کشور به چالش کشیده بود، اشاره نمود.
کنگرۀ بیستم
در کنگره بیستم حزب، خروشچف در جریان سخنرانی چند ساعته، به طرز بیسابقهای به محکومیت برخی جنایات دورهٔ استالین؛ «سیاست مشت آهنین» او، محاکمه، تیرباران و تبعید شمار زیادی از همراهان و نزدیکان لنین در دوران انقلاب از جمله زینوویف، ریکوف، کامنف، بوخارین و دیگر اعضای حزب کمونیست… پرداخت و از آنان اعادهٔ حیثیت کرد. وی همچنین از اصطلاح «دشمن حزب و خلق» در دورهٔ استالین انتقاد کرد و اظهار داشت که این اصطلاح به کسانی اطلاق میشد که ژوزف استالین آنان را دشمن شخص خود میدانست و با این برچسب، شمار زیادی از فعالین حزب و انقلاب را از میان برداشت.
خروشچف در حرکتی غیرمنتظره، هالۀ مقدس نفوذناپذیر شخصیت استالین را شکست و دربارۀ او سخن گفت؛ او حقایقی را بر زبان راند که گرچه همگان بر آن واقف بودند، اما هیچکس جرات نداشت آنها را بر زبان آورد. او در این سخنرانی به وصیتنامهٔ لنین اشاره کرد که مدت سی سال توسط استالین پنهان نگهداشته شده بود. در این وصیتنامه لنین به اعضای کمیتهٔ مرکزی حزب توصیهٔ اکید کرده بود: «از آنجایی که استالین فردی تندمزاج و خشن است بهتر است وی را از سمت دبیر اولی حزب برکنار و شخص دیگری را به این سمت منصوب کنند.»
خروشچف همچنین به نامهای اشاره کرد که در آن لنین به رفتار بد و توهین آمیز استالین نسبت به نادژدا کروپسکایا، همسر لنین، به شدت اعتراض کرده بود و از وی خواسته بود که به خاطر این رفتار بد، از همسر وی پوزش بخواهد؛ وگرنه، دیگر او را رفیق خود نمیداند ورابطهاش را با وی قطع خواهد کرد.
عنوان این سخنرانی «کیش فردپرستی و نتایج آن» بود که در آن خروشچف به نتایج زیان بار فرد پرستی و مغایرت آن با تعالیم مارکسیسم اشاره کرد و آن را مخالف با آموزههای لنین دانست. در این کنگره، خروشچف تنها به بخشی از جنایات استالین اشاره کرد و بخش زیادی از آن را فروگذاشت. دلیل اصلی آن، همکاری نزدیک وی با استالین به ویژه در سالهای آخر حکومت استالین و در نتیجه متهم شدن خود خروشچف در بخشی از این جنایات بود. این سخنرانی، که بعدها به «گزارش محرمانه» شهرت یافت، مدت زمان چندانی محرمانه باقی نماند. (۳)
در دورهٔ رهبری خروشچف بیشتر به صنایع سنگین توجه میشد تا تولید کالاهای مصرفی و یکی از نتایج آن پیشرفت چشمگیر شوروی در عرصهٔ هوافضا شد که از جمله، پرتاب ماهواره اسپوتنیک به فضا در سال ۱۹۵۷ و پرتاب نخستین فضاپیما با سرنشین انسان به مدار زمین در ماه آوریل ۱۹۶۱، بودند.
در عرصهٔ کشاورزی سیاست زمینهای بکر در شوروی به اجرا درآمد که پس از چند سال با شکست رو به رو شد. در این سیاست که بخش بزرگی از آن در قزاقستان به اجرا درآمد، شمار زیادی از خانوادههای روستایی از بخش اروپائی شوروی به قزاقستان مهاجرت کرده و روستاهای مصنوعی به وجود آوردند و زمینهای بزرگ و بدون استفاده را با کمک امکانات دولتی آباد کرده و در آن به کشاورزی پرداختند.
پایان یک مرد
تا سال ۱۹۶۲، موقعیت خروشچف به عنوان رهبر حزب مستحکم بود، اما با ازدیاد سن، قابلیت کار او افت کرد و غیرقابل پیشبینی شد و اعتماد زیردستانش به او کاهش یافت. مشکلات فزاینده اقتصادی شوروی، فشار بر خروشچف را افزایش داد. برژنف، در ظاهر به خروشچف وفادار ماند، اما در ۱۹۶۳، در یک طرح ناموفق برای برکناری خروشچف شرکت کرد. در ۱۹۶۳، برژنف به سمت دبیر دوم کمیته مرکزی حزب کمونیست دست یافت. در این سمت او در حقیقت قائم مقام رهبر حزب بهشمار میرفت.
خروشچف پس از بازگشت از اسکاندیناوی و چکسلواکی، در اکتبر ۱۹۶۴، برای گذراندن تعطیلات به پیتسوندا در نزدیکی دریای سیاه رفت. در این زمان توطئهای علیه خروشچف با همدستی رئیس کا.گ.ب (یوری آندروپف) شکل گرفت. در ۱۲ اکتبر، میخائیل سوسلف، (نظریهپرداز حزب کمونیست، سردبیر نشریۀ ارگان کمیته مرکزی حزب) به خروشچف تلفن کرد و از وی خواست که به مسکو برگردد تا وضعیت کشاورزی در شوروی را بررسی کنند. خروشچف به رغم این که قصد واقعی کودتاگران را دریافته بود، تصمیم گرفت مقاومت نکند.
او به مسکو بازگشت و در جلسهای که تشکیل شد، برژنف و نیکلای پادگورنی، خروشچف را به شکستهای اقتصادی و رفتار خودسرانه و متظاهرانه متهم کردند، تحت تأثیر متحدان برژنف، پولیت بورو به برکناری خروشچف رأی داد. برخی از اعضای کمیته مرکزی حزب خواستار مجازات خروشچف بودند، اما برژنف با آن مخالفت کرد. برژنف به عنوان دبیر اول حزب، آلکسی کاسیگین به عنوان رئیس حکومت و آناستاس میکویان به عنوان رئیس کشور انتخاب شدند. ازآن زمان به بعد خروشچف در ویلایی در حومهٔ مسکو زیر نظر بود. او در این مدت خاطرات خود را که در غرب منتشر شد، نوشت.
خروشچف در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۱ بر زندگییِ پرپیچوخم خود نقطۀ پایان گذاشت.
لئونید برژنف
شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی روز پنجم ماه مه۱۹۶۰ در مسکو تشکیل شد. در این شورا تغییرات بسیار مهمی در دستگاه سیاسی و رهبری شوروی به عمل آمد. مهمترین تصمیم که گرفته شد برگزیدن لئونید برژنف به عنوان رئیس کشور بود. برژنف که پنجاه و سه ساله بود جایگزین مارشال کلیمنت وروشیلوف شد. برژنف از سن هفده سالگی یک کمونیست مبارز بود. او ابتدا عضو سازمان جوانان حزب کمونیست شوروی، کومسومول بود. وی از پایان سالهای ۱۹۳۰، مسؤولیتهای گوناگون در حزب کمونیست داشت.
برژنف در دوران جنگ دوم مسئول اداری جبهۀ اوکراین بود و در پایان جنگ مدال ژنرال ارتش شوروی را به دست آورد و از سال۱۹۵۲ به عضویت کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی برگزیده شد و بعداً به عضویت دبیرخانۀ حزب درآمد. پس از مرگ استالین زمان کوتاهی با بیمهری سیاسی روبرو شد و درپی آن همۀ سمتهای خود را از دست داد اما مسؤولیت گذشتهاش در ارتش را به دست آورد؛ هنگامی که دبیر حزب در جمهوری قزاقستان شد، دوباره مسؤولیت مهمی یافت. نیکیتا خروشچف که برژنف را خوب میشناخت در سال۱۹۵۶ دبیرخانه حزب را به او سپرد و پس از نبرد قدرت در سال۱۹۵۷ عضو هیئت رئیسه پرزیدوم حزب شد و در نتیجه وی در دایرۀ دوستان خروشچف قرار گرفت.
اقدامات بِرژنِف در عرصۀ داخلی، مبتنی بود بر کنار نهادن روش محافظهکارانه و توقف استالین زدایی و سیاست سرکوب عناصر ناراضی و مخالف زمان استالین، تقویت جایگاه و موقعیت سیاسی حزب کمونیست، استفاده از تمامی ابزار و امکانات اداری در جهت کنترل فرهنگ و باور طهروندان، افزایش نفوذ ارتش و کادر نظامی و نیز نظامیگری در عرصه تبلیغات و آشناسازی دانشآموزان با عملکرد پیروزمندانۀ ارتش سرخ شوروی در جنگ جهانی دوم و بالاخره تأکید فزاینده بر ناسیونالیسم روسی. این مسائل البته به شخصیت برژنِف بازمیگشت؛ وی در پرتو بهرهبرداری از این خصوصیات، قدرت خود را به اوج رساند و از این طریق منصبهای دبیرکلی حزب کمونیست، ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوای مسلح را در اختیار گرفت.
لئونید برژنف از ۱۹۶۴م تا پایان عمر، نقش اول را در سیاستهای شوروی بازی میکرد. تاریخنگاران به دلایل متعدد دوران حکمرانی وی را به باد انتقاد گرفتهاند. از جمله: افراط برژنف در مصرف الکل ، تحصیلات ناکافی و بیتوجهی به ژورنالیسم شوروی بهعنوان آموزشگر عمومی و ابزاری بُرنده در جنگ سرد و در مقابله با ماشین عظیم رسانهای آمریکا، سپردن سردبیری روزنامه دولت به داماد خود که تجربه و آموزش این کار را نداشت، خارج ساختن انتصابات دولتی از دست کمیسیونهای گزینش و قرار دادن انها در دستان خود و نزدیکانش که نتیجهاش سوء مدیریت، سوء استفاده از اموال عمومی، ولخرجی و پیچیدهگی هرچه بیشتر بوروکراسی، لغو حسابرسیهای دولتی توسط کمیتههای حزب کمونیست و در نتیجه رواج فساد اداری و حیف و میل، رعایت حال اقوام و دوستان که یکی از نتایج آن قاچاق الماس توسط دخترش بود، تعطیل کردن «دفتر عرایض» که از زمان انقلاب بلشویکی اکتبر ۱۹۱۷، به نامههای مردم و گزارشهای انان از وضعیت زندگیشان و افشاگریها، رسیدگی و اقدام میکرد و برخی از نامهها را جهت اطلاع مردم به روزنامهها میداد، صدور دکترینهای متعدد و زیانآور، برای مثال: دکترین «انتقاد از یک مقام و یک دولت کمونیست، انتقاد از همۀ دنیای سوسیالیستی است و باید با آن مقابله شود» (معروف به دکترین برژنف)، عدم آشنایی به زبان خارجی و در نتیجه متکی بودن به گزارشهای رسمی و عمدتاً کهنه و بالاخره ادامۀ رهبری بر کشور حتا از بستر بیماری. او را عامل تزلزل نظام ایدئولوژیک شوروی دانستهاند.
تلاش در جهت کاهش اختلاف در سطح درآمدها، اجرای طرحهای بزرگِ خانهسازی، امور بهداشتی و آموزشی، تمرکز سیاسی و ایدئولوژیک، افزایش هزینههای دفاعی و کاهش نرخ رشد اقتصادی، برخی از اقدامات و نتایج به دست آمده در دوره طولانی مدت حکومت بِرژنِف به حساب میآیند. برژنف از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۹ سیاست تنش زدایی با غرب را دنبال کرد که منجر به کاهش تنشهای جنگ سرد (۷) و افزایش تجارت با ایالات متحده و متحدانش شد. مهمترین پیامد این اقدامات، امضای پیمانهای منع آزمایشهای هستهای میان آمریکا و شوروی، در دوران زمامداری او بود.
وضع سلامتی برژنف به دلیل اعتیادی که به قرصهای خوابآورد و آرمبخش افیونی داشت، در آخرهای عمرش رو به بدتر شدن گذاشته بود. او عادت کرده بود که این قرصها را همراه ودکای مورد علاقهاش، زابروفکا، قورت بدهد. پزشکان و بادیگاردهایش از عادتهای این چنینی برژنف خبر داشتند، به همین خاطر در ودکایش آب جوشیده میریختند تا رقیق شود. برژف بعضی وقتها به لیوانش خیره میشد و میگفت: «این ودکا یک عیب و ایرادی دارد.» یوگنی چازوف، پزشک ارشد کرملین، به این نتیجه رسید که «اعتیاد برژنف در فروپاشی کشور نقش داشت.»
لئونید بِرژنِف سرانجام پس از ۱۸ سال رهبری بلامنازع شوروی، در دهم نوامبر ۱۹۸۲ بر اثر سکته قلبی در سن ۷۵ سالگی درگذشت.
یوری آندروپوف
«کمونیسم نیازمند گوش به زنگیِ مستمر است.»
یوری ولادیمیرویچ آندروپوف متولد ۱۵ژوئن ۱۹۱۴، دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی از ۱۲ نوامبر ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۴ بود و حدود ۱۵ ماه این سمت را به عهده داشت.. او خواهان اصلاحات اساسی در زمان برژنف بود، اما هر بار که مسئله را با برژنف در میان میگذاشت، با مخالفت او روبرو میشد. او در زمانی که خود زمام رهبری را در دست داشت، خواست دست به اصلاحاتی بزند، اما نتوانست کاری از پیش ببرد.
یوری آندروپوف تحصیلات خود را در رشته راه و ساختمان به پایان برد. وی از جوانی وارد فعالیتهای سیاسی شد و به حزب کمونیست شوروی پیوست. آندروپوف ذهن تیزی برای برای تجزیه و تحلیل مسائل و پدیدهها داشت و عمیقا نسبت به خطرات “از دست دادن” هر یک از کشورهای اقماری شوروی در اروپای شرقی حساس بود. او در سال ۱۹۵۳، به سفارت شوروی در مجارستان منصوب شد.او هنگامی که نیروهای شوروی در سال ۱۹۵۶ به این کشور حمله کردند، رهبری اصلی عملیات اشغال نظامی این شهر و سرکوب خونین اصلاحطلبانِ مجاری را برعهده گرفت. دستکم دو هزار و پانصد مجار توسط نیروهای متجوز و سرکوبگر شوروی و همدستان شان کشته شدند. آندروپوف در سال ۱۹۶۸، نیز یکی از طرفداران سرسخت سرکوب “بهار پراگ” بود.
وی با پایان یافتن دوران چهارسالۀ سفارت در مجارستان، به شوروی بازگشت و پس از عضویت در کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، در سال ۱۹۷۳، عضو دفتر سیاسی این حزب شد که نقش مهمی در ارکان قدرت شوروی داشت. آندروپف بسیار مورد اطمینان برژنف بود؛ برای همین، در سال ۱۹۶۷، از سوی او به سمت ریاست کا.گ. ب و سپس معاونت برژنف در حزب برگزیده شد. انئروپف این سمت را ۱۵ سال، تا زمان مرگ لئونید بِرِژِنف به عهده داشت.
هفت ماه پس از مرگ بِرِژنف، آندروپوف به دبیر کلی حزب که بالاترین مقام رسمی آن کشور بود، منصوب شد و این مقام را تا زمان مرگ به مدت ۱۵ ماه حفظ کرد. آندروپوف در زمان حکومت خود، مبارزهای را برای ریشهکن ساختن فساد سیاسی و اقتصادی بازمانده از دوران بِرِژنف آغاز کرد و مشوق تولید و بهرهوری بیشتر گردید. او همچنین دست به تصفیۀ بسیاری از مقامات شوروی سابق زد، اما در سیاستهای خود چندان موفق نشد. آندروپوف مذاکرات محدود ساختن سلاحهای استراتژیک هستهای موسوم به “سالْت” را به بنبست کشاند و سیاست غیرفعالی را در جهان، به ویژه در رابطه با برخوردهای تهاجمی آمریکا در خارج از قلمرو نفوذ شوروی در پیش گرفت و تنها به محکوم ساختن آمریکا اکتفا کرد. با این حال، در دوران زمامداری آندروپوف، مسابقۀ تسلیحاتی افزایش یافت و ساخت سلاحهای هستهای در برنامۀ کار هر دو ابرقدرت قرار گرفت.
در زمان حکومت او بود که نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۳، هواپیمای مسافربری ۰۰۷ خطوط هوایی کره را سرنگون کردند؛ در نتیجۀ آن همۀ ۲۶۹ سرنشین هواپیما کشته شدند. ۱۹۸۴ شد.
اندروپوف در طول رهبری خود یک بار شدیدترین اخطار را در مورد مداخله در اوضاع افغانستان، به آمریکا داد ودر پی آن پاکستان را که مرکز آموزش نظامی مخالفان حکومت کمونیستی افغانستان بود، به حمله موشکی تهدید کرد. او در طول زمامداری خود چند مقام جوانتر حزبی از جمله گورباچف را ارتقاء مقام داد و وارد کارهای مهم ساخت. آنروپف از بیماری کلیوی و دیابت رنج میبرد ؛ از اینرو در دوره زمامداری خود، توانایی کمتری برای تغییر در سیاستهای داخلی و خارجی را داشت. او پس از ماهها عدم حضور در حزب، سرانجام در نهم فوریه ۱۹۸۴ در ۶۹ سالگی در مسکو درگذشت.
کنستانتین چرننکو
کنستانتین چرننکو رهبر اتحاد جماهیر شوروی در ۲۴ سپتامبر ۱۹۱۱ در خانوادهای بیبضاعت در روستایی در سیبری به دنیا آمد. وی پس از طی تحصیلات خود، در ۱۸ سالگی مسئول سازمان جوانان حزب کمونیست شوروی شد و دو سال بعد به عضویت این حزب درآمد. وی مدت ۲۰ سال از اعضای برجستۀ دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی بود. چرننکو، که برای جانشینی برژنف در سال ۱۹۸۲ نیز تلاش کرده بود، در سال ۱۹۸۴ به عنوان دبیرکل حزب کمونیست برگزیده شد و بعدها به دبیر کلی آن رسید. در آن سال، اتحاد جماهیر شوروی، المپیک ۱۹۸۴ لس آنجلس را به تلافی المپیک چهار سال قبل که توسط آمریکا تحریم شده بود، تحریم کرد.
از چرننکو به عنوان مردی اسرارآمیز و خجول که به افکار و عقاید برژنف سخت پایبند بود، یاد میشود. وی همچنین میخائیل گورباچف را که مسئولیت نظارت بر امور کشاورزی شوروی را برعهده داشت تا رتبه دومین مقام این کشور ارتقاء داد و دستیابی وی را به عالیترین مقام در اتحاد جماهیر شوروی را ممکن ساخت. او در تمام طول دوران زمامداری برژنِف در تمامی کنفرانسهای بینالمللی نزدیکترین همراه او بود و به همین سبب در محافل غرب به عنوان «سایۀ بِرژنِف» نامیده میشد. رفاقت چرننکو و برژنف به سالهای گذشته برمیگشت. چرننکو به عنوان دوست بسیار صمیمی برژنف، مهمترین وظیفهاش در جلسات حزبی سرگرم نگه داشتن او و روشن کردن سیگارش با فندک بود. یکبار برژنف از چرننکو پرسید: «ببینم کنستانتین، تو سیگار میکشی؟» چرننکو که دستپاچه شده بود، جواب داد: «چطور مگه؟ باید میکشیدم؟»
چرننکو پس از مرگ برژنف و آندروپوف به ریاست شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی منصوب گردید. وی نیز مانند آندروپوف در بیشتر دوران تصدی خود از بیماری رنج میبرد و مبتلا به “آسم حاد” بود. چرننکو پس از ۱۳ ماه زمامداری و رهبری حزب، در دهم مارس ۱۹۸۵، در سن ۷۳ سالگی درگذشت.
میخائیل گورباچُف
میخائیل سرگییویچ گورباچُف هشتمین و آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی در دوم مارس ۱۹۳۱زاده شد. او از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ سمت دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی را بر عهده داشت و از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۱ رئیس دولت اتحاد جماهیر شوروی بود؛ به اینصورت از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۸۹ صدر هیئت رئیسه شورای عالی شوروی و از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۰ رئیس شورای عالی شوروی و از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۱ رئیسجمهور اتحاد شوروی بود.
گورباچف در دوران فعالیت خود در حزب و در مسند رهبری آن، یک مارکسیست - لنینیست معتقد بود، اما از اوایل دههٔ ۱۹۹۰ به سمت سوسیال دموکراسی متمایل شد. او در یک خانوادهٔ فقیر در روستائی در سرزمین استاوروپول متولد شد و دوران کودکی و جوانیاش تحت قوانین و حکومت ژوزف استالین سپری شد. گورباچف در دوران جوانی و پیش از پیوستن به حزب کمونیست شوروی، مسئول به کار انداختن و ادارهٔ ماشینهای کمباین در زمینهای کشاورزی اشتراکی بود. حزب کمونیست، بر اساس دکترین مارکسیسم - لنینیسم در شوروی به عنوان یک نظام تکحزبی حاکم بود. وی در سال ۱۹۵۳، هنگام تحصیل در دانشگاه دولتی مسکو و پیش از دریافت مدرک حقوق خود در سال ۱۹۵۵، با همدانشگاهی خود رایسا تیترائنکو ازدواج کرد. او به شهر استاوروپول رفت و در کومسومول، شاخهٔ جوانان حزب کمونیست، به فعالیت پرداخت.
گورباچف پس از مرگ استالین، یکی از طرفداران جدی اصلاحات استالینزدایی نیکیتا خروشچف بود. وی در سال ۱۹۷۰ به عنوان دبیر اول حزب در کمیتهٔ منطقهای استاوروپول منصوب شد و در این سمت بر ساخت کانال بزرگ استاوروپول نظارت داشت. او در سال ۱۹۷۸ به مسکو بازگشت و به عنوان دبیر کمیتۀ مرکزی حزب به فعالیت پرداخت و در سال ۱۹۷۹ به دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب ملحق شد. سه سال بعد از مرگ رهبر شوروی، لئونید برژنف و به دنبال دورهٔ کوتاه حکومتهای یوری آندروپوف و کنستانتین چرنینکو، در سال ۱۹۸۵، دفتر سیاسی گورباچف را به عنوان دبیرکل و در واقع به عنوان رهبر و رئیس دولت انتخاب کرد.
گورباچف در چارچوب حفظ کشور شوروی و آرمانهای سوسیالیستی، اصلاحات عمده و مهم را بهویژه پس از فاجعۀ چرنوبیل در سال ۱۹۸۶، ضروری میدانست؛ او از سال ۱۹۸۹، خروج ارتش سرخ را از افغانستان شروع کرد و اجلاسهایی را با رئیسجمهور آمریکا، رونالد ریگان، برای محدود کردن جنگافزارهای هستهای و پایان دادن به جنگ سرد آغاز کرد. در داخل شوروی، وی دو سیاست گلاسنوست (شفافیت)، برای افزایش آزادی بیان و آزادی رسانهای و پرسترویکا (بازسازی) را به خاطر بهبود کارایی و غیر متمرکز ساختن تصمیمات اقتصادی، در برنامۀ اصلاحی خود گذاشت. اقدامات دموکراتیزاسیون وی به همراه تشکیل و برگزاری انتخاب کنگرۀ نمایندگان خلق اتحاد شوروی، نظام تکحزبی را تضعیف کرد. هنگامی که کشورهای بلوک شرق در سالهای ۹۰–۱۹۸۹، در داخل دچار بحران شدند (۸)، بهرغم سالهای پیشین، گورباچف از مداخلهٔ نظامی خودداری کرد.
در داخل، با افزایش احساسات ملیگرایی و افزایش خطر فروپاشی و تجزیهٔ اتحاد جماهیر شوروی، تندروهای مارکسیست –لنینیست کودتای ناموفق اوت را علیه گورباچف در سال ۱۹۹۱ انجام دادند. به دنبال انحلال اتحاد جماهیر شوروی، او استعفای خود را اعلام نمود و پس از ترک حزب، بنیاد گورباچف را راه اندازی کرد. وی منتقد جدی رؤسای جمهور روسیه، بوریس یلتسین و ولادیمیر پوتین بود و برای جنبش سوسیال دموکراتیک روسیه کارزاری را راه انداخت.
از گورباچف به عنوان یکی از مهمترین شخصیتهای نیمهٔ دوم قرن بیستم یاد میشود؛ شخصیت گورباچف همچنان محل بحث جدل میان موافقان و مخالفان است. وی طیف وسیعی از ستایشها و جایزهها، از جمله جایزۀ صلح نوبل را به دلیل نقش محوری او در پایان دادن به جنگ سرد، محدود کردن نقض حقوق بشر درکشور شوروی و خودداری از مداخلهٔ نظامی در پی سقوط دولتهای مارکسیست - لنینیست در شرق و اروپای مرکزی و اتحاد دوبارۀ آلمان، دریافت کرد. همچین به رغم انتخاب وی به عنوان مرد در۱۹۸۸، از سوی مجلهٔ تایمز، او در روسیه به دلیل اینکه مانع از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشد، هنوز هم شخصیت نامحبوبی به شمار میرود.
گورباچف به عنوان یکی از مقامات حزب کمونیست سفرهای بسیاری به خارج داشت، این سفرها دیدگاههای سیاسی و اجتماعی او را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. در ۱۹۷۵ او در صدر هیئتی به آلمان غربی رفت و در ۱۹۸۳، در سفری به کانادا، با نخستوزیر، پیر ترودو و اعضای مجلس عوام این کشور دیدار کرد و در سفری به بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی در ۱۹۸۴، با نخستوزیر مارگارت تاچر نیز دیدار نمود.
اولین اصلاحات معروف او در سال ۱۹۸۵ با نام اصلاحات الکلی صورت گرفت. این اصلاحات در جهت مبارزه با مصرف گستردۀ الکل در اتحاد شوروی انجام شدند. قیمت ودکا، شراب و آبجو افزایش یافت و فروششان محدود به شرایطی خاص شد. اگر کسی هنگام کار یا در اماکن عمومی مست بود، دستگیر میشد. مشروبخواری در مسیرهای طولانی قطارها و اماکن عمومی ممنوع شد و صحنههای نوشیدن الکل در فیلمها سانسور شدند؛ در نتیجه بسیاری از معروفترین شرکتهای شرابسازی تعطیل شدند.
این اصلاحات بیش از آنکه بر الکلیسم در کشور تأثیر بگذارند یک افتضاح اقتصادی بهشمار میرفتند؛ با انتقال الکل به اقتصاد بازار سیاه، به بودجهٔ دولتی ضربۀ زیادی وارد شد. (الکساندر یاکولف، اقتصاددان این ضربه را بیش از ۱۰۰ میلیارد روبل برآورد میکند). میتوان گفت که اصلاحات الکلی یکی از اولین اقداماتی بود که سلسلهٔ زنجیرواری از حوادث را رقم زد که نهایتاً به فروپاشی اتحاد شوروی منجر شدند.
قانون تعاونیها (کوئوپراتیوها) که در مه ۱۹۸۸ اعلام شد، شاید ریشهایترین اصلاحات اقتصادی اوایل دوران گورباچف بود. از زمان اجرای نپ (سیاست اقتصادی نوین) در دورهٔ لنین، این اولین بار بود که قانون جدید مالکیت خصوصی بر بعضی کسب و کارها مجاز شد. این قانون ابتدا مالیاتهای بسیار زیاد و محدودیتهایی در استخدام اعمال میکرد، اما بعدا برای بازکردن جای بیشتر برای فعالیتهای بخش خصوصی، اینها نیز برداشته شدند. از این دوره به بعد رستورانها، مغازهها و شرکتهای تولیدیِ تعاونی، بخشی از سیاست اقتصادی شوروی شدند.
در ژانویه ۱۹۸۷ گورباچف سیاست مردمسالاری، یعنی اِعمال ترکیب عناصر دموکراتیک ازجمله انتخابهای چند کاندیدایی در روند سیاسی کشور را به اجرا گذاشت. در ژوئن ۱۹۸۸، در کنگرهٔ نوزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی، گورباچف اصلاحات تندروانهتری معرفی کرد که کنترل حزب بر حکومت را کاهش میدادند. وی در دسامبر ۱۹۸۸، شورای عالی تأسیس «کنگرهٔ نمایندگان خلق» را تصویب کرد. این کنگره نهاد جدید مقننه در اتحاد شوروی بود و در مارس و آوریل ۱۹۸۹، انتخابات کنگره در سراسر اتحاد شوروی برگزار شد. در ۱۵ مارس ۱۹۹۰ گورباچف به عنوان نخستین رئیسجمهور اتحاد شوروی انتخاب شد.
در مسائل بینالمللی گورباچف بیشتر سعی در افزایش ارتباطات و تجارت با غرب را داشت. او با بسیاری از رهبران غربی از جمله هلموت کهل، صدر اعظم وقت آلمان غربی، و رونالد ریگان، رئیسجمهور ایالات متحده و مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا، روابط خوبی برقرار کرد. تاچر بعد از این دیدار گفت: «من آقای گورباچف را دوست دارم، میتوانیم با هم معامله کنیم.» در ۱۱ اکتبر ۱۹۸۶، گورباچف و ریگان در ریکیاویک، پایتخت ایسلند دیدار کردند تا در مورد کاهش سلاحهای هستهای میانبرد در اروپا مذاکره کنند. این دیدار به امضای معاهدهٔ نیروهای هستهای میانبرد (آی ان اف) در ۱۹۸۷، انجامید.
گرچه اصلاحات سیاسی گورباچف عملاً برای رشد مردمسالاری و آزادی در اتحاد شوروی ثمربخش بودند، اما از سوی دیگر، سیاستهای اقتصادی او کشور را با مشکلات اقتصادی بیشتری درگیر کردند. با پایان دههٔ ۱۹۸۰، کمبود شدید منابع اولیهٔ مواد غذایی، مثل گوشت و شکر، باعث معرفی دوبارهٔ سیستم زمان جنگ؛ جیرهبندی کوپنهای غذایی شد. در نتیجه، هر فرد در هر ماه تنها مقدار معینی از هر محصول را میتوانست مصرف کند،. در قیاس با ۱۹۸۵، کسری دولت ازصفر به ۱۰۹ میلیارد روبل افزاش یافت. ذخایر طلا از ۲۰۰۰ به ۲۰۰ تن کاهش یافتند و بدهی خارجی از صفر به ۱۲۰ میلیارد دلار رسید.
گرچه تلاش گورباچف به نوعی با هدف زنده کردن سوسیالیسم در شوروی بود، اما ایدۀ مردمسالاری، قدرت حزب کمونیست و حتا خود گورباچف را در اتحاد شوروی و در اروپای شرقی زیر سؤال برد. عدم سانسور و تلاش گورباچف برای ایجاد فضای باز سیاسی بدون اینکه خود او بخواهد، باعث نفوذ انواع جنبشهای ناسیونالیستی قومی و گاهی ضد روسی در جمهوریهای شوروی شد. بسیاری از این جمهوریها خواهان استقلال عمل بیشتری از مسکو شدند. به ویژه در جمهوریهای بالتیک یعنی استونی، لیتوانی و لاتویا که در ۱۹۴۰، توسط استالین به خاک شوروی ضمیمه شده بودند؛ همچنین جنبشهای ناسیونالیستی در جمهوریهای شوروی از جمله گرجستان، اوکراین، ارمنستان و آذربایجان فعال شدند.
پاسخ گورباچف به رشد بیشتر جداییطلبی در جمهوریها، پیشنهاد معاهدهٔ جدیدی از اتحاد بود که طبق آن یک فدراسیون داوطلبانه در یک اتحاد شوروی دموکراتیزه شده ایجاد میشد. جمهوریهای آسیای میانه که به قدرت اقتصادی و بازارهای اتحاد شوروی برای رشد نیاز داشتند، شدیداً از معاهدهٔ جدید پشتیبانی کردند. اما رفرمیستهای رادیکالتر مثل رئیسجمهور وقت جمهوری سوسیالیستی فدراتیو شوروی روسیه، بوریس یلتسین، معتقد بودند که یک جهش ناگهانی به اقتصاد بازار ضروری است و از اینرو، حاضر بودند برای نیل به اهداف خود اتحاد شوروی را تجزیه کنند.
نقطهٔ مقابل این اصلاحطلبان، تندروهایی بودند که هنوز شدیداً در حزب کمونیست و ارتش قدرت داشتند. این تندروها با هرگونه روندی که امکان داشت به تجزیهٔ شوروی بینجامد، مخالف بودند. با نزدیک شدن زمان امضای معاهدهٔ جدید، تندروها شورشی را تدارک دیدند. در سال ۱۹۹۱، نیروهای تندرو در کادر رهبری شوروی کودتای اوت را سازماندهی و تلاش کردند تا گورباچف را از قدرت عزل کنند و اجازه ندهند معاهدهٔ اتحاد جدید را امضا کند. گورباچف در این زمان، سه روز را، از ۱۹ تا ۲۱ اوت در حبس خانگی در یک ویلا در کریمه گذراند، او پس از آن آزادی به مسکو برگشت.
با این حال به محض بازگشت، متوجه شد که وی هیچ نفوذی روی نهادهای قدرت در اتحادیه و روسیه ندارد و در طی این چند روز، یلتسین قدرت را قبضه کرده است. گورباچف بسیاری از اعضای دفتر سیاسی را اخراج کرد و «گروه هشت»، شامل هشت نفر از رهبران کودتا دستگیر شدند. هدف گورباچف این بود که حزب کمونیست اتحاد شوروی را متحد نگاه دارد و آن را بیشتر به سوی سوسیال دموکراسی سوق دهد. اما برنامهها و اقدامات وی، تناقضات زیادی در یر داشت: او در عین حال که از لنین تمجید میکرد، سیستم اجتماعی سوئد را ستایش میکرد و از دیگر سو، قصد داشت به زور نیروهای نظامی، دولتهای بالتیک را درون شوروی حفظ کند.
پس از کودتای اوت و ممنوعیت حزب کمونیست، گورباچف عملاً به جز نیروهای مسلح، فاقد هرقدرتی بود. یلتسین حتا آن نیروها را هم با وعدهٔ پول به دور خود جمع کرده بود. بعد از کودتای اوت، گورباچف در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، استعفا داد و اتحاد سوسیالیستی جماهیر شوروی از هم پاشید.
گورباچف در ۱۹۹۲، «بنیاد گورباچف» را تأسیس کرد، در سال ۱۹۹۳، «صلیب سبز بینالملل»، یکی از سه حامی مالی «منشور زمین» را بنیاد گذاشت و در ضمن به باشگاه رم پیوست. و در۱۹۹۶، کاندید ریاست جمهوری در روسیه شد، اما به علت عدم محبوبیتاش بخاطر فروپاشیدن اتحاد شوروی، حدود یک درصد از آرا را کسب کرد، در ۱۹۹۷، در یک آگهی تبلیغاتی فروشگاه زنجیرهای غذایی “پیتزا هوت” حاضر شد. او از این کار قصد کسب درآمد برای «آرشیو پرسترویکا» را داشت.
در ۲۵ نوامبر ۲۰۰۱، گورباچف حزب سوسیال دموکرات روسیه را بنیان گذشت. این حزب اتحادی از چندین حزب سوسیال دموکرات در روسیه بود. او در ماه می ۲۰۰۴، پس از اختلاف با رئیس حزب در مورد موضع حزب در انتخابات دسامبر ۲۰۰۳ از سمت رهبری آن استعفا داد. در ژوئن ۲۰۰۴، گورباچف بهعنوان نمایندهٔ روسیه در تشیع جنازهٔ رونالد ریگان شرکت کرد. در سپتامبر ۲۰۰۴، پس از حملات تروریستی چچن در روسیه، رئیسجمهور وقت این کشور، ولادیمیر پوتین طرحی برای جایگزینی انتخابات فرمانداران محلی، با سیستمی که در آن فرمانداران مستقیماً توسط رئیسجمهور معرفی میشدند و توسط مجالس منطقهای رأی اعتماد میگرفتند ارائه کرد. گورباچف، در کنار کسانی چون یلتسین، این عمل را دوری از دموکراسی خواند و از آن انتقاد کرد.
در سال ۲۰۰۵ گورباچف بخاطر نقشاش در اتحاد مجدد آلمانها، جایزهٔ پوینت آلفا» را دریافت کرد و در همین سال او دکترای افتخاری از دانشگاه مونستر را نیز دریافت کرد. در بیستمین سال فروپاشی دیوار برلین، وی از جانب دولت آلمان دعوت شد تا دومینوهای نمادین دیوار را حرکت دهد و آنها را بیندازد. در سال ۲۰۱۴ از اقدام روسیه برای الحاق شبه جزیرۀ کریمه به روسیه حمایت کرد و در همان سال پنج نمایندۀ مجلس روسیه خواستار محاکمۀ وی بهعلت نقش او در فروپاشی اتحاد شوروی شدند. وی در مراسمی که بیست و پنجمین سال سقوط دیوار برلین در نزدیکی دروازه براندنبورگ این شهر برگزار شد، از ناتوانی قدرتهای جهانی پس از پایان جنگ سرد در حل تنشهای بینالمللی از جمله در یوگسلاوی سابق، خاورمیانه و بتازهگی بحران اوکراین انتقاد کرد و گفت: «خونریزی در اروپا و خاورمیانه که پسزمینۀ آن ناکامی قدرتهای بزرگ در گفتگو است، مایه نگرانی عظیمی است.»
گورباچف میگفت با اینکه فردی خوشبین است اما شرایط فعلی جای زیادی برای خوشبینی باقی نمیگذارد: «دنیا در آستانۀ جنگ سرد جدیدی است. بعضی حتا معتقدند که این جنگ سرد هماکنون شروع شدهاست.» او در سال ۲۰۱۴ و در جریان بحران اوکراین و الحاق کریمه به فدراسیون روسیه گفت: «من کاملاً مجاب شدهام که ولادیمیر پوتین بهتر از هر کس دیگری از منافع روسیه محافظت میکند.»
میخائیل گورباچف در ۳۰ اوت ۲۰۲۲، در سن ۹۱ سالگی در مسکو درگذشت و در گورستان نووودویچی مسکو در کنار همسرش رایسا که در سال ۱۹۹۹ درگذشته بود، به خاک سپرده شد. گورباچف با ٩١ سال سن، طولانیترین عمر در بین حاکمان روسیه و اتحاد شوروی را داشت.
”پردۀ آهنین” فرو میافتد
«هیچ امپراتوری فرونمیپاشد، مگر از درون بپوسد» ویل دورانت
در بارۀ فرو افتادن «پردۀ آهنین» (۴)، زیاد نوشته و زیاد گفتهاند؛ تردیدی نیست که در آینده هم این رویداد دورانساز، در کانون توجه بسیاری از تاریخنویسان، جامعهشناسان، دانشگاهیان و تحلیلگران قرار خواهد گرفت. برخی این رویداد را به «غیرعملی و اوتوپیایی بودن سوسیالیسم»، برخی آن را به «توطئۀ امپریالیسم آمریکا» و «سرمایهداری غرب» نسبت میدهند و معدودی هم (ولو اندک)، بر این باورند که آغاز فروپاشی از همان روزها و ماههای انقلاب اکتبر و به ویژه پس از الحاق کشورهای بلوک شرق توسط استالین به کشور شوروی، شروع شد. به عبارت دیگر، «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» از بدو تولد، چون کودکی مرده به دنیا آمد.
من به جهت نداشتن دانش کافی و در نتیجه، نبود صلاحیتم، به عرصهها و دلایل تاریخی، اجتمایی، اقتصادی، فرهنگی و... این فروپاشی نمیپردازم. همچنین نمیخواهم در جستجوی پاسخی باشم که «چرا شوروی این چنین سریع و بی هیچ جنگی تسلیم شد و چرا در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، متصرفات خودرا این چنین شتابزده رها کرد؟» فقط کوتاه اشاره میکنم که اسناد موجود در بایگانیهای شوروی و کشورهای اروپای شرقی گویای آنند که در آن سالها، شورویها چقدر خسته، ورشکسته و به طرز دردناکی از شکست کمونیزم آگاه بودند. اتحاد شوروی توانائی خود را برای ادارۀ امپراتوریاش از دست داده بود.
امپریالیستهای شوروی، همچون امپریالیستهای عثمانی، در گذر دههها حکمرانی، به آرامی انرژی خود را از دست دادند و تاریخ مصرفشان به سر رسید. اتحاد شوروی میتوانست تا مدتهای طولانی در قالب یک «وُلتای عُلیا با تسلیحات اتمی»(۵) لِکلِک کنان دوام یابد، اما تیم جوان و تازه نفسی که به رهبری گورباچف در سال ۱۹۸۵، در رأس قدرت و تصمیمگیری قرار گرفت، درک نسبتا واقعگرایانهتری از وضعیت داخل و تغییرات ژرف درعرصۀ بینالملل داشت، در نتیجه، گورباچف و شمار معدودی از مشاورانش بر این گمان بودند که اگر حفظ کشورهای اقماری شوروی صرفا منوط به حضور تانکها و سپاهیان شوروی در این کشورها باشد، پس این کشورها ارزش حفظ کردن ندارند...
در پایان، میخواستم این فروپاشی را فقط از نقطه نظر روانشناسی، شخصیتی و رفتارییِ بعضی از رهبران توضیح دهم. اما موضوع دارد از قالب یک مقاله فراتر میرود، از اینرو ناگزیر از کتاب «خاطرات خروشچف» به دو سه تجربه و داوری و چند حکایت به عنوان مشت نمونۀ خروار و جهت حسن ختام، به «رهبر کبیر»، استالین میپردازم.
نیکیتا خروشچف در سال ۱۹۶۴، طی یک کودتای حزبی از کار برکنار شد. و مجبور به اقامت در مجتمعی از خانههای روستایی متعلق به حکومت، واقع در بیست میلی مسکو گردید. با این که تحت مراقبت بود، میزان اقدامات امنیتی و نیز عدۀ محافظانش در کمترین حد بود. برای کسی که به مدت نزدیک به ده سال بر اتحاد شوروی حکومت کرده بود، ایفای نقش یک مستمریبگیر خاموش کاری دشوار بود. یکی از قلیل چیزهائی که از تنهائی و تلخی آن روزها میکاست، در بازگویی خاطراتی بود که در زندگی پرفرازونشیباش در ذهن خود انباشته بود.
در نشستهای خانوادهگی و دوستانش، تعریف و بازگوئی این خاطرات مایۀ نشاط خاطرش بود. آنان نه تنها به خاطرات وی گوش فرا میدادند و او را با طرح پرسشهائی بدین کار تشویق میکردند، بلکه وی را در سال ۱۹۶۷، به ضبط این خاطرات برانگیختند. بدین ترتیب طی چهار سال بعد، تا سال مرگش در ۱۹۷۱، یاددشتهای خود را ضبط کرد و برای چاپ و نشر، قاچاقی به آمریکا فرستاد. خاطرات او نخست در آمریکا و سپس به زبانهای دیگر در سایر کشورها ترجمه و چاپ شدند.
من یکی از خاطرات وی را که در رابطه با استالین است بازگو میکنم:
سالهای آخر عمر استالین برای ما سالهای سختی بود. دولت در معنا فلج شده بود. استالین گروه کوچکی را انتخاب کرده بود که همیشه آنها را در پیرامون خود نگه میداشت. بعد، گروهی بودند که برای این که آنها را تنبیه کرده باشد، برای مدتی نامعین از آنها دعوت نمیکرد. هر یک از ما میتوانست امروز جزو این گروه و فردا جزو آن گروه باشد... بیشتر در سالن سینمای کرملین جمع میشدیم و فیلم تماشا میکردیم... فیلمها را خود استالین انتخاب میکرد. فیلمها معمولا محصول غرب و بیشتر آمریکائی بودند. استالین به خصوص از فیلمهای کابویی خوشش میآمد. فیلمها زیرنویس نداشتند، بنابراین وزیر سینما ی.ی.بُلشاکوف آنها را با صدای بلند ترجمه میکرد. از همۀ زبانها ترجمه میکرد. هیچیک از این زبانها را هم بلد نبود. طرح داستان را قبلا به او میگفتند، او با زحمت آن را حفظ میکرد و بعد «ترجمه» میکرد. ما اغلب در مورد ترجمه سربهسرش میگذاشتیم؛ به خصوص بریا. در بسیاری از صحنهها، بلشاکوف طرح را عوضی میگرفت و فقط چیزهائی را که خودمان در صحنه میدیدیم توضیح میداد: «حالا دارد از اتاق درمیآید... حالا دارد از خیابان میگذرد. بریا با او همآواز میشد و کمکش میکرد: «ببین! میخواهد بدود. آها، دارد میدود.»
معمولا وقتی فیلم پایان میپذیرفت، استالین میگفت: «خوب، برویم یک چیزی بخوریم، چرا نه؟» ما گرسنهمان نبود. حالا معمولا ساعت یک یا دو بعد از نیمه شب بود. وقت رفتن به بستر بود. بعلاوه باید بعد از چند ساعت خواب سرکار میرفتیم... اما همه میگفتیم «بله ما هم گرسنهایم.» این دروغی بیش نبود... اغلب سر شام میگساری هم جدی بود. بریا، مالنکف و میکویان از دختر خدمتکار خواسته بودند که در لیوانهای آنها به جای شراب، آب رنگین بریزد، چون در مشروبخواری نمیتوانستند با استالین همگامی بکنند. استالین اما وقتی از این ترفند آگاه شد، عصبانی شد و هنگامهای به پا کرد. عاقبت شچرباکف آنقدر خورد که مرد؛ نه به این علت که به الکل علاقهمند بود، نه. به این علت که استالین خوشش میآمد که ما آنقدر بخوریم که نتوانیم خود را روی پا نگهداریم.
استالین از این که اطرافیانش را در وضع بد و شرمآوری ببیند، لذت میبرد. ما در این جلسات (منظور شبنشینی و میگساری است)، مردان «موقتی» بودیم. یکبار که از پایان جلسه به سوی خانههایمان راه افتادیم، بولگانین که همراه من بود؛ به من گفت: «نیکیتا، به عنوان دوست سر سفرۀ استالین میآیی، اما هرگز نمیدانی که خودت به خانهات برمیگردی، یا میبرندت زندان.»
استالین به شدت از تنهائی رنج میبرد. احتیاج داشت که همیشه کسی با او باشد. اما ترسش فقط از تنهائی و دشمنانش نبود که بر سر راهش کمین کرده باشند. هر گاه که با او شام میخوردیم، دست به هیچ غذا یا مزه یا مشروبی نمیزد، تا این که کس دیگری از آن میچشید: «ببین نیکیتا، دل و جگر مرغه، ازش خوردی؟» میگفتم: «آه، فراموش کردم.» آن وقت بود که او هم شروع میکرد. و بعد، «نیکیتا، شاه ماهیست، چرا ازش نمیخوری؟» شاه ماهی را دوست داشت. من از غذای استالین میچشیدم و او قدری میخورد...
خروشچف به داستانی هم میپردازد که یکبار در میخوارهگیهای شبانه، استالین به حضار تعریف کرده است. من به خاطر احتراز از زیادهگوئی میخواستم براین مقاله در همین جا نقطۀ پایان بگذارم، اما فکر کردم که شما هم مثل من، کم یا بیش، از شنیدن (خواندن) آن، لذت که چه عرض کنم، پاسخ خود را دریابید که چرا: «امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» فروپاشید. (۶)
«روزی زمستانی به شکار رفتم. تفنگم را برداشتم و با اسکی از روی رودخانۀ ینیسی گذشتم. حدود ۱۲ ورست راه رفتم. دیدم چند تا کبک روی یک درخت نشستهاند. راستش را بخواهید اول نفهمیدم که کبک هستند. البته قبلا کبک شکار کرده بودم. ولی فکر کرده بودم که از همین پرندههائی هستند که در نزدیک علفزار زندگی میکنند. به هر حال، آدم تا زنده است چیز یاد میگیرد. نزدیکتر رفتم و شروع به تیراندازی کردم. دوازده فشنگ داشتم ولی کبکها بیست و چهار تا بودند. دوازده را کشتم، بقیه همانجا نشسته بودند. تصمیم گرفتم برگردم و چند تا قشنگ بیاورم. رفتم چند تا فشنگ برداشتم و برگشتم.» منتظر بودیم که ببینیم بعدا چه خواهد گفت.
استالین ادامه داد: «رسیدم دیدم که هنوز آنجا نشستهاند.» به میان حرفش دویدم و پرسیدم: «چطور، هنوز آنجا نشسته بودند؟» گفت: «آره، هنوز آنجا نشسته بودند.» بریا او را به ادامۀ داستان برانگیخت. «دوازده تای بقیه را هم کشتم. یک تکه ریسمان برداشتم و آنها را به ریسمان بستم. ته ریسمان را به کمرم بستم و آنها را با خود به خانه کشیدم.»
پس از شام، پیش از رفتن، هنگامی که در حمام دست و رویمان را میشستیم، بی اغراق از شدت تنفر و احساس تحقیر، تف بر زمین میانداختیم؛ که در یک روز زمستانی دوازده ورست (یک ورست کمی بیشتر از ۱ کیلومتر است.) رفته، دوازده کبک کشته، دوازده ورست دیگر هم رفته و آمده، دوازده کبک بقیه را هم کشته و باز دوازده ورست تا خانه رفته - یعنی چهل و هشت ورست – آن هم با اسکی، و در مسیر راه با اسکی از روی رودخانۀ ینیسی گذشته.
بریا به دوروبرش نگاه کرد و گفت: «گوش کن. چطور یک قفقازی که در عمرش اسکی نکرده بتواند چنین مسافتی را بپیماید؟ دروغ می گوید.» البته که دروغ میگفت. کسی در این باره شکی نداشت... این داستان دروغی سرگرم کننده بود و زیانی به حال کسی نداشت. اما رفیق استالین در گفتوگوهای جدی هم دروغ میگفت. من با چشم خودم دیدم که تیراندازی اصلا بلد نبود. یکبار که در ویلایش نشسته بودیم، تفنگی برداشت که گنجشکها را بتاراند. تنها موفقیتش این بود که یکی از محافظانش را زخمی کرد. یکبار دیگر که با تفنگ ور میفت، تیر دررفت و چیزی نمانده بود که میکویان را بکشد. گلوله در زمین نشست و یک مشت خاک و شن به روی میز و سر میکویان پاشید. کسی چیزی نگفت، اما همه وحشت کرده بودیم. (۷)
—————————————————
۱ـ خروشچف در کتاب خاطرات خود مینویسد: «پس از مرگ استالین در کنجی مخفی پاکتی یافتم؛ در درون پاکت بادداشتی بود به خط لنین. در این یاداشت لنین استالین را متهم میکرد به این که به نادژدا کنستانتینوا اهانت کرده است. ولادیمیر لنین از استالین میخواست که به خاطر این اهانت پوزش بخواهد، وگرنه دیگر او را رفیق خود نمیداند. تعجب کردم از این که دیدم این نامه محفوظ مانده است. به احتمال زیاد استالین آن را از یاد برده بود.»، ص۲۸
۲ـ «ما شما را دفن خواهیم کرد!» جملهٔ معروفی از سخنرانی خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی خطاب به دیپلماتهای غربی در مهمانی شام سفارت لهستان در مسکو در تاریخ ۱۸ نوامبر ۱۹۵۶. تهدید مستقیم خروشچف به نابودی و رد نظریهٔ همزیستی مسالمتآمیز، اعتراض دیپلماتهای ۱۲ کشور عضو ناتو و اسرائیل را برانگیخت و باعث ترک مهمانی توسط دیپلماتهای ۱۳ کشور شد.
۳ـ در حین سخنرانی و انتقاد خروشچف از استالین یکی از حضار با صدای بلند پرسید: «آن موقع که استالین این جنایتها را انجام میداد، شما کجا بودی؟» خروشچف گفت: «کی بود که این حرف را زد؟» و دو سه بار سوآلاش را تکرار کرد، اما جوابی نشنید. بالاخره خروشچف گفت: «تو هیچی نمیگی، چون میترسی. آن موقع، من هم میترسیدم و چیزی نگفتم.»
۴ـ وینستون چرچیل در سخنرانی خود در سال ۱۹۴۶، در ایالت میسوری آمریکا، به سرد شدن روابط میان شرق و غرب پرداخت و برای اولین بار از «پردۀ آهنین» سخن گفت.
۵ـ «ولتای عُلیا» نام قدیمی کشور آفریقائی بورکینافاسو است. «ولتای علیا با تسلیحات اتمی» نامی است که در دهۀ هفتاد یک پژوهشگر نظام شوروی روی این کشور گذاشته بود. منظور از آن، نظامی است که به رغم برخورداری از تسلیحات اتمی، اقتصادش در حد یک کشور عقبماندۀ آفریقائی است.
۶ـ من از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۶)، نزدیک به سه سال در یکی دو کارخانه در شهر باکو کار میکردم. درک پوسیدهگی امپراتوری شوروی به هوش و فراست خاصی نیاز نداشت، گرچه فروپاشیاش با آن شتاب، دور از پیشبینی بود. من در زمان رهبری برژنف به شوروی رفتم - در واقع دررفتم - با اعتقاد به مارکسیم – لنینیسم و با این باور که دارم به دنیای ایدهآل خود پا میگذارم. اما با امیدی بر باد رفته آن جا را ترک کردم؛ هم اکنون به عنوان یک سوسیال دموکرات معتقدم که سوسیالیسم یعنی: تعهد به برابری، عدالت اجتماعی، آزادی، فرصت های تازه برای اقشار فرودست، حق انتخاب فراگیر، احترام به فردیت و دموکراسییِ گسترده. به اختصار: سوسیالیسم یعنی «یکی برای همه، و همه برای یکی»
۷ـ خاطرات خروشچف، با ترجمۀ ابراهیم یونسی، منتشره در سال ۱۳۵۶، صص۲۲۴ /۲۲۵
منابع:
ـ ویکی پدیا، دانشنامۀ آزاد،
ـ ۱۹۸۹، فروپاشی امپراتوری شوروی، ویکتور سبشتین، مترجم بیژن اشتری، نشر ثالث،
ـ خاطرات خروشچف، دو جلدی،
سعید سلامی
۲۵ اسفند ۱۴۰۱ / ۱۶ مارس ۲۰۲۳
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025
|