يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 05.03.2023, 9:02

از خباثت‌گری ولایتِ لومپن‌های الهی


فرامرز حیدریان

(.... ملّت‌ها در تمام اعصار تاریخ بر شالوده جهانبینی قدرت‌پرستانه و تعصّب و کورمغزی و سیاست مدام تحمیق شده‌اند، فریب خورده‌اند و حتّا نابود شده‌اند. به دلیل شتاب سرسام آور و نفوذ تاثیرات فضای عوام زدگی مدرن می‌توان همین امروز سراسر جهان فرهنگی را با اعتقادات جنونوار و بلاهت آلود در کمتر از یک قرن سر به نیست کرد. خطر چنین فلاکت خانمانسوز غالبا جهل آمیز و تهوّع آور تعبیر و تفسیر می‌شود؛ آنهم تحت لوای نام‌های: حفظ «خلوص و صفا» و مقابله با «ابلیس و جهنّم مناسبات جنسی».)
- کتاب: دیکتاتوری جنسی؛ - تحمیق ملّت، اغوای ملّت، نابودی ملّت-

[Sexdiktatur; Volksverdummung, Volksverführung, Volksvernichtung – Kurt Port (1896 - 1979) – Port Verlag – Esslingen – 1972 – Seite: 11]

تاریخ غم‌های مردم ایران را تا کنون هیچکس ننوشته است. سرگذشت دلخراشی‌هایی که زادن و زیستن را به تلخکامی‌های روزگار نابکار در تحت سیطره جبّارترین دژخیمان الهی و زمینی محکوم کرده است. به گردن نهادن اجباری و ناخجسته و اکره آمیز به ابتذال عقاید بوگندو و جنگ و جدال‌های ستمگرانی که خود را «مَلِک الاطلاق و قائد المشرق و المغرب» می‌دانند و با کوبیدن بر طبل و شیپور اباطیل الهی و خرافی علیه جان و زندگی و زیبایی به ارتکاب هر جنایتی مستعد و مریضند.

من انسانم. جانداری از گوشت و پوست و خون و استخوان و ارگان‌های زیستی‌ام. ولی من فراتر از اندام فیزیکی‌ام هستم. روح و روان من در وجود فیزیکی‌ام جاریست. در هر جایی که درد را احساس کنم، وجود من بی واسطه حضور دارد. در هر عضوی که وجود مرا به نام «انسان» پی ریخته و جاندار کرده است، روح و روانم نیز حاضر و بیدار و حسّاس است. کاشانه کرامت و شرافت و عزّت من در وجود فیزیکی‌ام است. خداوندگار خانه پیکرم منم با تمام آرزوها و آرمان‌ها و افکار و خیالات و نیازها و عطش‌ها و دلخواسته‌هایی که دارم. هیچکس حقّ ندارد مرا بدانسان که می‌فهمم و دوست می‌دارم و پدیدار می‌شوم در شیوه‌های زیستنم متعیّن عقیدتی کند.

من انسانم و مغزی برای اندیشیدن دارم که حقّ انتخاب را به همراه پیامدها و سنجش آنها به خودم وامیگذارد. من حقّ دارم آنچه را که می‌پسندم برگزینم و آنچه را نمی‌‌پسندم به حال خود گذارم. حقّ من، گوهر وجودی من است. تحفه‌ای نیست که خالقی، قهّاری، سلطانی به من بخشیده باشد. من حقّ انسانی‌ام را با زایشم در گیتی به همراه داشته‌ام. فقط آن دیگرانی که حریص و برده سوائق و غرایز افسار گسیخته خود هستند، حقّ مرا به نام چرندبافی‌های خالقی مستبد می‌ربایند و خودشان را واعضان بی متّعظ هر منبری می‌دانند؛ یعنی آنانی که نمی‌‌دانند و نمی‌‌فهمند و شعور آن را اصلا و ابدا ندارند که بخواهند بدانند در وجود من، چه چیزهایی خوشی‌ها و شادمانی‌ها و خوشبختی و آرامش و آسایش مرا فراهم می‌کند.

وقتی که جسم من در زنجیر عقاید دیگران، محبوس و مقیّد و محکوم شود، روحم طغیان خواهد کرد؛ زیرا ناهمخوانی و ناهمگونی را با جسم عاریتی احساس می‌کند و مرا به تکاپو و جنب و جوش ترغیب می‌کند. عصیان‌ها و خیزش‌ها و اعتراض‌ها و فریادها و کشمکش‌های من با آنانیست که پیکر مرا که آشیانه عزتّ و کرامت انسانی من است در اسارت عقاید باتلاقی و متعفّن و مزخرف و بی مغز و مایه خود می‌خواهند. من امّا آزاد زاده شدم بدون هیچ شیله پیله ای. کاملا عریان و برهنه. حقّ من است که آزاد از هر گونه تعیّنات امریّه‌ای و اجباری و خلاف روح و روانم بگریزم و علیه آنها عصیان کنم. لباس عقیدتی را دیگرانی به من آویختند که تار و پودشان به جُلپاره ریا، تظاهر، چند چهره گی، دروغوندی در کارگاه خُدعه و خشونت الهی وصله پینه شده است. من با لباس سراسر مندرس اعتقادات پوچ و تهوّع آور نمی‌‌توانم کرامت انسانی‌ام را بپرورم و دلشاد بزییم.

من می‌خواهم خودم باشم. بدانگونه که به ذاتم هستم. بدانگونه که احساس می‌کنم. بدانگونه که می‌فهمم و برداشت می‌کنم. بدانگونه که تجزیه و تحلیل و سنجشگری می‌کنم. می‌خواهم آنچه می‌گویم و می‌نویسم، کلام دل و مغز خودم باشد حتّا اگر به ده‌ها خطا نویسی و کژبینی و نواقص دانشی آمیخته باشد. می‌خواهم انسانی را که در آیینه می‌بینم، چهره و اندام خودم باشد؛ نه سیمای نقابدار و اندام عاریتی و مقبول اعتقادات دیگران. من فقط در جهان خویشتن، آزادم و خوشبخت. من به همسایگانی که سایه عقاید و سوائق خود را بر من تحمیل و با زور و آزار و شکنجه می‌افکنند، هرگز محتاج نیستم؛ بلکه همدلان و همسایگانی را آرزومندم که در سایه سار آنها بتوانم بدون هیچ دلهره و وحشت و دغدغه ای، آزادی خود بودنم را بزییم. من به خدا و دینی که متولیّانش متجاوز و خونریز و غارتگر و ستمگر هستند، ابدا نیازی ندارم. من فقط در جهان خدایی که هیچ رسول و ائمّه‌ای و عبادتگاهی ندارد، احساس همپایی و همسرایی با کائنات را دارم؛ آنهم خدایی که خودم جستجو کرده‌ام و به او اعتقاد آورده باشم؛ نه خدایی که قتل و خونریزی و بیدادگری و چپاول، محتوای اعلامیّه امریّه‌ای‌اش باشد.

من اگر اینسان که هستم آفریده شدم، نقّاش و معمار زندگی است که مرا اینگونه آراسته و پی ریخته است. من در زایش خویشتن، هیچ نقشی نداشته‌ام که بخواهم پاسخگوی چگونگی ترکیب آن بوده باشم. من اینم که هستم با تمام آنچه مرا در برگرفته و هستی‌ام را رقم زده است. چرا باید پیکر من، جُرم محسوب شود و مکافات‌ها و قصاص‌ها پس بدهم؟ آیا الهی که ادّعا می‌کنید خالق است، شعور نداشت که بفهمد پیکر مرا چگونه خلق کند تا از چشم شهوتران و حریص و هیز و هرزه مومناش مصون بمانم؟ آیا الهی که زمین را جهنّم می‌کند برای انسان‌ها، می‌توان برای وعده‌های دروغینش پشیزی ارزش قائل شد؟ چگونه است که عشق زمینی و بسیار با شکوه و ملموس در نظر مومنان الهی اینقدر منفور و مکروه است؛ ولی هرزه درایی جنّت مکانی الله، ستوده است و مباح؟ چگونه است که اندام من در جهان، معرض اتّهام من است؛ ولی قوّادیگری خالق در جنّت الهی، حکمت بالغه است؟ کیست که مسبّب تبهکاری‌های زمینیست؟ پیکر من یا خالقی که شعوری از نحوه خلقت نداشته است؟ کیست که باید پاسخگوی جنایت‌هایش باشد؟ من که هرگز خواهنده‌ای نبودم یا آن که عقده خلقت ناقص و پارادوکسال به «کُن فَیَکونش» امر کرد؟
۱- جنایت‌های تقدیس شده.

آنانی که ادّعای مالک حقیقت دارند و عقاید زُمخت و خاراسنگی و بی مغز خودشان را «صراط المستقیم/ راه رهائیبخش/ مقصد سعادت و امثالهم» برای ابناء بشر می‌پندارند، در ارتکاب به هر جنایت و تبهکاری و خشونت و خونریزی و تباهی و ستم و شکنجه و ارعاب و رذالت و خباثت و پستی توصیف ناپذیر، مستعد و بی شرم هستند. ادّعای حقیقت، نخستین چیزی که در هر انسانی خنثا و تحقیر و سرکوب می‌کند، فروزه «فردیّت و استقلال فکر و کرامت انسانی» اوست. مدّعیان هر حقیقتی که ادّعاهای خود را نه بر شالوده سنجش و همپرسی‌ها و کندوکاوها و پژوهش‌های خردمندانه؛ بلکه به قوّه شمشیر و غارت و چپاول و اجبار و کشتار و ویرانگری و آزار و اذیت و تجاوزهای هولناک و هوچیگری‌هایی همچون ولایت سفیهان فقاهتی بر هر کوی و برزن عربده می‌زنند، مدّعیان تخلیه شده از آدمیگری و وجدان فردی هستند. هر حقیقت ادّعایی فقط با جنایت‌های شبانه روزی می‌تواند ادّعای حقیقت کند و پرده تقدیس را بر اعمال و رفتارها و گفتارهای تبلیغاتی‌اش بیاویزد. تاریخ اسلامیّت و فعّالان مایشاء آن بدون هیچ استثنایی در ایران و خاور میانه و جهان، سرگذشت جنایت‌های تقدیس شده است که تا کنون، ولو جنبه تبلیغاتی نیز داشته باشد، از قلم بی ارج هیچکس از مدّعیان و رتوشگران و شارلاتان‌های تاق و جفت اسلامیّت تحریر نشده است. اگر روزی روزگاری، وطن، وطن شد، باید تدریس تاریخ جنایت‌های تقدیس شده الهی را از اهمّ تکالیف درسی دانش آموزان مدارس و دانشجویان دانشگاه‌ها محسوب کرد.

۲- من با کنش‌ها و واکنش‌های مقتدران نالایق مخالفم و سنجشگر آنها؛ امّا مواضع من به معنای محقّ و مُجاز بودن به فرمانروایی نیست.

در پروسه پیکار علیه زمامداران جبّار و خشونتگر، چه چیزی در کُنه کنش‌ها و واکنش‌ها و دیدگاه‌ها و صف آرایی‌هایی مخالفان ارجحیّت دارد؟ قدرتگرایی یا آزادی؟ کدامیک؟ قبل از آنکه از در مخالفت با مقتدرین برآییم، نیک است از خود بپرسیم که مخالفت من با کدامین رفتارها و کردارهای زمامداران است؟ آیا مخالفت من از سائقه قدرتگرایی ریشه می‌گیرد یا از سرچشمه‌های آزادی و کرامت بشری؟ چرا آنانی که در خطّ صف آرایی‌هایی جورواجور در مقابل اقتدارگران می‌ایستند، لحظه‌ای در این باره تامّل ژرف نمی‌‌ کنند که مردم در جامعیّت وجودیشان نسبت به صف آرایی‌های مقتدرین و مخالفین چگونه می‌اندیشند؟

آیا هر مخالفی در پسزمینه مواضعش، سمتگیری قدرتگرایی دارد یا تلاش‌هایی برای واقعیّت پذیر کردن آزادی در تمام ابعاد انسانی اش؟ تمییز و تشخیص دو گرایش «قدرتگرایی یا گسترش و دوام آزادی» و اولویّت هر کدام از آنها به مردم اثبات می‌کند که مخالفین و مقتدرین در کدام زمینه‌ها به نام مردم؛ ولی علیه مردم یا به نفع مردم و برای آزادی با یکدیگر گلاویز شده‌اند. کنشگرانی که تصوّر می‌کنند مخالفت با مقتدرین وقت، پیامدهایش به قدرتگیری آنها مختوم خواهد شد، خواسته و ناخواسته ظّن قوّی مردم را نسبت به خیرخواهی‌های مخالفین شدّت می‌دهد و «عقل سلیم فردی» به آنها هشدار می‌دهد که تحمّل مستبد آبرو باخته و حاکم رسوا شده برتری دارد بر مدّعیان ناشناخته‌ای که هنوز به میدان «آزمون‌های لیاقت و شایستگی در آزادی» گام نگذاشته‌اند. آیا تا کنون به ذهن هیچکدام از کنشگران عرصه سیاست خطور نکرده است که فروکش کردن آتشفشان طغیان‌ها و نارضایتی‌ها و خشم و نفرت مردم از حاکمان وقت فقط در گرو کاربست ابزارهای سرکوب و خشونت حاکمان نیست؛ بلکه خطر اژدهای خفته؛ ولی رخش نمای مخالفان نیز می‌تواند نقش اساسی داشته باشد؟

در کدام قانون نوشته و نانوشته دنیا خوانده و در عمل تجربه کرده اید که مخالف مقتدرین وقت به معنای محقّان به کشورداری آینده هستند؟ آیا شعار آزادی، جنبه ابزاری برای پوشش سوائق است که جاذبه‌های دلربایی دارد یا اینکه فی نفسه، امکانیست برای آنکه من به طور دادگزارانه در آفرینش و دوام گستره و فضای آن به آزمودن توانمندی‌هایم با رقیبانم تلاش کنم؟ آیا مردم ایران در جامعیّت وجودی بدون تمایزها و تفاوت‌های عقیدتی و قومی و زبانی و آداب و رسومی و غیره و ذالک هستند که انتخابگر شایستگانند یا کنشگرانند که متعیّن می‌کنند، مردم به چه چیزهایی گردن بنهند یا ننهند؟ کدامیک؟ چرا کثیری از فعّالین عرصه سیاست و دیگر عرصه‌های ذیربط با سیاست، هنوز که هنوز است فرق بین «دوغ را از دوشاب» نمی‌‌ دانند؟ چرا؟
چرا بلند کردن صدا و کف بر لب آوردن، دلیل حقّانیّت داشتن برای ادّعاهای خود نیست؟ چرا لیاقت و شایستگی با قطر بازو و سابقه مبارزاتی و حبس و تبعید اشتباه گرفته می‌شود؟ چرا سخت است پذیرفتن این استدلال که آنچه معیار است در دست من نیست؛ بلکه در فاصله میدانداری بین من و دیگران است که زاییده و اندازه گذار می‌شود؟ آیا از خود پرسیده ایم که مردم، مرا در جدال‌های شخصی و گروهی و حزبی و سازمانی با مقتدران وقت، آیا لایق فرمانروایی آتی می‌دانند و به رسمیّت می‌شناسند؟ آیا من حقّ دارم به نام مخالفت با زمامداران وقت برای مردم، شرط و شروط مبارزاتم را دیکته کنم؟ آیا آنچه که گرایش‌های متنوّع را از همعزمی و همبستگی و همکاری و همدردی برای «آزادی مردم ایران» ممانعت می‌کند، اراده معطوف به قدرتگرایی تک تک گرایش‌ها نیست؟ آیا نباید از خودم بپرسم که من برای چی و با چه اهدافی به پیکار با حاکمان بی لیاقت قیام کرده ام؟ در نظر من و گروهم و سازمانم و حزبم و فرقه ام، ارزش و اعتبار «آزادی» به چیست؟ به میزان جمعیت طرفدارانش و لشگر مبارزان هل من یزیدی‌اش یا به «ذات گوهرش فی نفسه»؟ آیا «آزادی» بدون فرمانفرمایی تک تک انسان‌ها بر سوائق خویشتن و پاسخوری در برابر قانون، هیچ ضمانتی برای پدیدار شدن و دوام آوردن دارد؟

آیا آنچه خودش را حزب و سازمان و فرقه و گروه و دسته سیاسی می‌داند، در اعتقاداتش و کنش‌ها و واکنش‌هایش، ردّ پایی از حرمت و نگاهبانی از «آزادی و کرامت منحصر به فرد» انسان‌ها می‌بیند؟ بویژه نسبت به انسان‌هایی که سفت و سخت با اعتقادات و نظریّات و حتّا سهیم بودن آنها در دولت ائتلافی مخالفند. یا اینکه در نظر مخالفان حکومتگران وقت، «کلمه قبیحه آزادی» به قول متشرّعین سرگین مغز، واقعا و بالذّات خودش برای جامع مردم ایران، کلمه‌ای قبیحه است؛ زیرا ضدّ هر گونه استبدادی است. خواه عقیدتی باشد. خواه حکومتی و غیره و ذالک؟ تا زمانی که «آزادی» نه به حیث مقصد و پرنسیپ پیکارها؛ بلکه ابزاری و بهانه‌ای برای مبارزه محسوب شود و هر گرایشی از مخالفان حکومت فقاهتی در معنای وسیع کلمه با سمتگیری تسخیر قدرت و کسب هژمونی بر سرنوشت ایران و ایرانیان به مخالفت بکوشد، دوام حکومت فقاهتی به قوّه ابزارهای خونریز و ضدّ زندگی‌اش برقرار و مردم نیز مستاصل و قربانی و محکوم خواهند ماند. مگر اینکه؟؟

۳- صبح کلّه پاچه با دار، دیالکتیکِ کربلایی، سکس توی حَرَمِ مُطهّر، مجلسِ شورای عنتر، فدای تو یاااااا زهرآآآآآب، فدای تو یاااااااا زهرآآآب [ترانه زهرآب- شاهین نجفی]

«ابن الجوزی (۵۱۰ – ۵۹۲ ه. ق.)»، یکی از متکلّمین اسلامیّت می‌گوید که: «.... آگاه باش که قلب همچون قلعه‌ای ست که دیفال‌هایی دارد با چندین درب‌ها و شکاف‌ها. عقل آدمی در قلعه، مسکونیست و ملائکه در آنجا حشر و نشر [آمد و شد] می‌کنند. در پیرامون قلعه نیز شیاطین و هواجس نفسانی کمین و اطراق کرده‌اند. جنگ در میان قلعه نشینان و حومه‌نشین‌ها مدام شعله ور است. شیاطین به گرداگرد قلعه می‌چرخند تا از غفلت قراولان قلعه استفاده کرده و از «شکافی» داخل قلعه شوند. در نتیجه بر ذمّه قراول واجب است که از همه «درب‌ها و شکاف‌های» دیفال قلعه مُطّلع باشد و هرگز لحظه‌ای در اجرای ماموریت و حراست، سستی نکند؛ چونکه خصم، غافل و ضعیف نیست»

[کتاب: تلبیس ابلیس، ابوالفرج ابن الجوزی، نشر دارالقلم، بیروت، ۱۳۸۵]

اگر من بخواهم به روز باشم [up to date] و خلاف اسطرلاب مومنین الهی، خودم را در جای مفسّر ضدّ تفسیر! بگذارم تنها برداشتی که از اظهارات متکلّم حدیثگو می‌کنم، اینست که مادران ایرانی تحت سیطره حکومت فقاهتی فقط «دخترانی با درب‌ها و شکاف‌های عدیده» می‌زایند که ستون و جبروت الهی دستگاه خونریز فقاهتی را از شتاب برای جانستانی و قتل و شکنجه و غارت بیشتر ممانعت می‌کنند. در نظر فعّالین حکومت فقاهتی، دختران ایرانی با درب‌ها و شکاف‌هایشان در امر ولایت، اغتشاش ایجاد می‌کنند و باید گوشمالشان داد و سیاست شوند. درب‌هایی که قراولان حکومتی، وظیفه قرآنی دارند تا از آنها حراست کنند، درب‌های همیشه ملعونند مثل: درب گیسوان افشان شده. درب چشم‌های شیدا. درب سینه‌های مرمری و پستان‌های برجسته. درب لب‌گزی‌های وسوسه انگیز. درب ابروان کمانی و مژگان‌های شمشیری. درب کمرهای باریک و پر از رقص. درب دست‌های لطیف و نوازشگر. درب لبخندهای اغوا کننده. درب طنّازی‌های شوخ و شنگ. درب ران‌های سفید و پرورده. درب باسن‌های ایمانسوز. درب پیچ و خم‌های اندام. درب بوسه‌های آتشین. درب ساق‌های قلمی. درب خرامیدن‌های کبک وار. درب نگاه‌های شاعرانه. درب خنده‌های عشوه گر. درب لباس‌های هزار آواز و از همه هولناکتر و واویلاتر برای مومنین، شکاف گوش‌های تند و تیز. شکاف لب‌های پر عطش. شکاف مکنده دو برگی میان پاها.

تمام این درب‌ها و شکاف‌ها، راه‌های ورود شیاطین الهی اعمّ از گشت ارشاد و آمرین به معروف و نهی از منکر. پاسداران تجاوزگر با ذکر آیه قُربة الی الله. بسیجیان چماقدار و هزارگان مسمومگر و انواع و اقسام جاهل‌ها و اوباش و اراذلی هستند که واقعیّت تمام و کمال جهنّم الهی را بر سراسر ایران و خاورمیانه به پا داشته‌اند. آنچه قلب ایرانیان را شکسته و پاره پاره و خون جگر کرده است، حضور بی شرمانه ملائکه الهی است که بیش از چهار دهه است قلعه عقل و شعور و فهم و نیروی درایت و اندیشیدن و حقّ انتخاب ایرانیان را با خشن ترین ابزارهای ممکن تسخیر کرده‌اند و دیوارهای عصمت و کرامت و شرافت و ابرو و حیثیّت آنها را فروپاشیده‌اند و هنوز با بی شرمی مطلق به فعّال مایشاء بودن خود مشغولند و مُصّر.

چیزی که رسالت عقیدتی و اجرایی را در الفبای رفتارها و اظهارات و مواعظ و خباثت‌های مومنین ولایت فقاهتی حکّاکی می‌کند و رقم می‌زند، جنگیدن علیه تمام ابعاد چهره آرایی زیبایی‌های زندگیست که الله و رسولش و تمام اعوان و انصار اسلامیّت از روز نخست به قوّه هر گونه امکانی که در دسترس داشتند با خشونتی توصیف ناپذیر و رذالتی الهی تا امروز، بی هیچ مسئولیّتی و حسّ شرم انسانی به راه انداخته‌اند. جدال با حکومتگران فقاهتی، پیکار خجسته و حقمدار و بسیار با شکوه و شادی آفرین زندگی به ذات خویش علیه مرگخواهی‌های عقیدتی و کراهت و نکبت پرستی و سفّاکی لومپن‌های الهی است.

۴- گسستن از غُل و زنجیرهای نیاکان

پیوستگی وجود رفتاری و اعتقادی من به نیاکانم می‌تواند نقش‌های متفاوتی را در زندگی «اکنون و اینجای من» ایفا کنند. اینکه آیا زندگی ناخوشایند امروز من در حقیقت وجودی‌اش همان واقعیّت پذیر شدن خواب و خیالات و رویای نیاکانم است که مرا اسیر و دربند موانع و پایبند به بلاهت‌ها کرده است، مبحثیست که می‌توانم در گلاویز شدن سنجشی - آموزشی با گذشته‌های تاریخ و فرهنگ مردم سرزمینم از چند و چون آن، آگاهی درخور فراچنگ آورم. گسستن از آنچه زندگی مرا در حیات امروزی‌ام ناگوار و تلخکام کرده است، پاره کردن و به دور انداختن بخش‌هایی از وجود تاریخی و فرهنگی‌ام نیست که چه بسا دردآور نیز باشند؛ بلکه هنر واگردانی و به کود تبدیل کردن ابعادیست که مانع رشد و شکوفایی و دیگرگشت تخمه وجود منحصر به فرد من شده‌اند.

در گهواره فرهنگ و تاریخی که نتوان لحظه‌ای آرام و قرار داشت و غنود، فرصتی برای اندیشیدن و زایشگری افکار و ایده‌ها نخواهد بود تا چهره جدیدی زاییده شود و با جهان معاصر، همپایی کند؛ زیرا زهدانی که باید پرورنده تخمه زایش تازه و همپا کننده باشد از پویایی و نو به نو شدن و پوست اندازی به دلیل چیره شدن اعتقادات راکد و بی تاثیر و فاقد مایه‌های موسیقایی و ریتمیک آفرینشی به شدّت وامانده است.

نقش آموزش و پرورش در هر خانواده و مدرسه و آموزشگاه و دانشگاه باید این باشد که شیوه‌های گسستن از غُل و زنجیرهای ته نشین شده در ذهنیّت و روان رفتاری و عقیدتی و بینشی آحاد مردم را به همّت مغز پرسنده و جوینده خودشان مددکار شود. هدف از آموزش نباید تلنبار کردن نظرات دیگران در حافظه دانش آموزان باشد؛ بلکه انگیختن به آفریدن افکار و ایده‌های فردی. منظور از پرورش نیز نباید این باشد که انسان‌ها را مطیع و تابع و تسلیم شده بار آورد؛ بلکه چابکی پوست اندازی و بازنماندن به سدها و صخره‌های ضدّ نوجویی را هموار کند. همکوشی و همگامی «آموزش انگیزنده به فکر و پرورش گسلنده از موانع»، هنر و فلسفه آموزاندن و پروراندن انسان‌های فرهیخته و مسئول است.

۵- چرا راه‌های رفته و کوبیده شده، راه ما نیست؟

هر ملّتی، زمانی به استقلال نسبی و رضایت بخش در عرصه‌های مختلف دست می‌یابد که راه زندگی را خودش پیدا کند. راهی که با تاریخ و فرهنگ و مردمش همسویی داشته باشد. آموختن از تجربیات ملّت‌های دیگر در راه‌هایی که آفریده‌اند و رفته‌اند و همچنان می‌روند، باید بتواند مردم ما را در آفرینش راه خود مددکار باشد؛ ولو پروسه آموزش و اراده برای نخستین گام‌ها، ایجاد تونل در صخره‌های خاراسنگی موانع اجتماعی و کشوری و اقتصادی و فرهنگی و تاریخی باشد. سخت‌سری‌ها و پایداری‌ها از بهر آفرینش راه خود به این منوط است که من بدانم کیستم و چیستم و از بودنم چه معنایی را می‌فهمم و برای چه می‌خواهم راه خودم را بیافرینم. ملّتی که در راه‌های رفته و کوبیده گام می‌گذارد، در هر قدمی که برمیدارد ناخواسته به چاله‌هایی می‌افتد که بیرون آمدن از آنها می‌توانند دهه‌ها و سده‌ها و هزاره‌ها طول بکشد؛ زیرا راهی را که می‌پیماید به دست خودش نیافریده است تا از چاله چوله‌های آن، آگاهی درخور داشته باشد و با احتیاط و هشیاری قدم بردارد. آیا تمام به چاه افتادن‌های ایرانیان در طول تاریخ گذشته تا امروز از نرفتن به راه زندگی خودشان نبود که مسبّب عقب ماندگی‌ها و ویلانی‌ها و قهقرائی‌ها و مصیبت‌ها شد؟

تاریخ نگارش: 03.03.2023






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024